اما نسخ سنت با سنت
بیشتر علمای اسلامی در این رابطه اشکالی ندیدهاند، زیرا رسولالله در تشریع احکام برای امتش، چه ابتدائاً و چه به عنوان نسخ احکام قبلی، جز از الهام خداوندی بهره نمیگیرد. [۷۴۳] حضرت رسول اکرم – در امور شرعی - ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ ٤﴾ ]النجم:۳-۴[ «و از روی هوای نفس سخن نمیگوید. این نیست جز آنچه به او وحی میشود (و بجز وحی چیزی نمیگوید)». یکی از نمونههای این نوع نسخ را حکم وجوب وضو پس از خوردن غذای آتشدیده میداند که وقتی پیامبر اکرم از گوشت گوسفند (بریان) خوردند و پس از آن وضو نگرفتند و با این ترتیب حکم مزبور نسخ گردید.
بگذریم. در این بحثهای قرآنی ما فقط معترض مسئلۀ «نسخ قرآن با قرآن» میشویم، مبادا که با وسعتدادن میدان سخن، بعضی از قضایای اصولی مطرح شوند و شکل دیگری به کتاب ما بدهند که شایسته است در چنین موقعیتی از آن برحذر باشیم. حتی ای کاش میشد که ما کاری با اختلافات لفظی در مسئلۀ نسخ قرآن با قرآن نداشته باشیم، تا اینکه ناچار نباشیم دلایل هر دو جناح را ذکر کنیم و نقطه نظرهایشان را روشن کنیم و بالاخره هر دوی آنها را به اثبات حقیقت نسخ در کتاب الله باز گردانیم. اما چگونه میتوانیم همانند چنین مسئلهای را که در تشریع اسلامی و در مباحث قرآنی آثار عمیقی دارد مورد غفلت قرار بدهیم؟! بنابراین، ناگزیریم که به رؤوس مسائل در این کشمکش علمی اشاره کنیم:
جمهور علمای اسلامی – پیش از ابومسلم اصفهانی [۷۴۴] – بدون هیچ تردیدی قائل به جواز نسخ در کتاب الله بودهاند، بلکه علما در مقام استشهاد به آیات منسوخۀ قرآن نیز چندان دشواری و رنجی احساس نمیکردند، هر چند که بعضی از آنان در این باره سخت دست بالا میگرفتند! ابومسلم وقتیکه نظریهاش را در موضوع نسخ آورد، هرگز نسخ را اجمالاً یا تفصیلاً باطل نگردانید؛ زیرا دانشمندی محقق بود و آیاتی را که در قرآن صریح در نسخاند خوانده بود، بلکه تنها انواعی از نسخ را در آیات قرآنی باطل اعلام کرد که به گمان او با این سخن خداوند متعارض بودند که خداوند میفرماید: ﴿لَّا يَأۡتِيهِ ٱلۡبَٰطِلُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَلَا مِنۡ خَلۡفِهِۦۖ تَنزِيلٞ مِّنۡ حَكِيمٍ حَمِيدٖ ٤٢﴾ ]فصلت: ۴۲[ «که هیچ گونه باطلی نه از پیش روی آن و نه از پشت سر آن، به او راه نیابد، از سوی حکیم ستوده نازل شده است». ابومسلم ترجیح داد که «نسخ» را از آن پس «تخصیص» بنامد تا بدین وسیله از ابطال حکم قرآنی بدور مانده باشد.
اما علمای اسلامی در برابر ابومسلم و امثال وی سخت ایستادهاند و فیمابین «نسخ» و «تخصیص» فرق قائل شدهاند و گفتهاند: «تخصیص» عبارتست از: «منحصر گردانیدن حکم عام بر بعضی از افراد آن» و به این ترتیب این انحصار در شمول حکم، برداشتن حقیقی حکم از بعضی از افراد مشمول آن نیست و شمول یک حکم عمومی بر بعضی افراد به خصوص بر سبیل مجاز است، زیرا لفظ عام در اصل برای همۀ افراد وضع گردیده است و جز با قرینۀ تخصیص، محدود به بعضی از افراد نشده است. اما در «نسخ» متن منسوخ همچنان در موضوع خودش استعمال شده و همچنان همۀ زمانها را شامل میگردد. چیزی که هست، حکم شامل (متن منسوخ) تا وقت معینی استمرار پیدا میکند و هیچ چیز آن را باطل نمیگرداند، مگر متن ناسخ – بخاطر حکمتی که خداوند از آن آگاه است. [۷۴۵]
همچنین، در مقام تخصیص، باید یک قرینۀ قبلی یا بعدی یا همزمان مورد توجه قرار گیرد؛ اما «نسخ» واقعی نمیگردد مگر به واسطۀ دلیلی که نسبت به منسوخ مؤخر است. نیز تخصیص هم در «خبر» است و هم در غیر خبر، ولی نسخ جز در «خبر» واقع نمیگردد. [۷۴۶] (تفاوت دیگر این است که) دلایل حسی و عقلی نیز در کنار کتاب و سنت در تخصیص مؤثرند، مانند آیۀ ۳۸ سورۀ مائده که خداوند میفرماید: ﴿وَٱلسَّارِقُ وَٱلسَّارِقَةُ فَٱقۡطَعُوٓاْ أَيۡدِيَهُمَا﴾ که با سخن رسول اکرم تخصیص یافته است که فرموده است: «لا قطع إلا في ربع دينار» «و نتیجتاً، با وجود آنکه آیه عمومیت دارد که دست هر دزدی باید قطع گردد، فقط در موردی که سرقت یک ربع دینار یا بیشتر باشد دست قطع میشود). اما نسخ دلیلش حتماً باید شرعی و منحصر در کتاب و سنت باشد. بنابراین، تحت عنوان نسخ، حکم شرعی با دلیل عقلی – مثلاً – نسخ نمیگردد. [۷۴۷] حاصل این تفاوتهای فیمابین تخصیص و نسخ آن است که بعد از تخصیص، مابقی مواردی که حکم عام آنها را شامل میگردد، همچنان معمول به هستند، بنابراین استدلال به عام بعد از تخصیص باطل نخواهد بود، ولی مواردی که از (مصادیق) متن منسوخ، حکمشان برداشته شده است، هر گونه استدلال یا عمل به آنها باطل خواهد بود. [۷۴۸]
اما، اگر ابومسلم اصفهانی و امثال او نسخ و تخصیص را درهم آمیخته و در برابر خداوند بیادبی کردهاند و واژۀ «تخصیص» را که خودشان اختراع کردهاند بر واژۀ «نسخ» که قرآن به آن تصریح دارد ترجیح دادهاند، قائلین به «نسخ» نیز دربارۀ آن مبالغه کردهاند و بسیاری از موارد عام تخصیص یافته را در شمار منسوخ درآوردهاند و اینان نیز در برابر خداوند بیادبی نشان دادهاند و دروازۀ نسخ را کاملاً رویاروی خلطکنندگان بین نسخ و بداء و درهم آمیزندگان نسخ و اِنساء و کسانیکه نسخ احکام را با نسخ اخبار بهم آمیختهاند، برگشودهاند.
از جمله مبالغههای قائلان به نسخ اینکه تار و پود یک آیۀ قرآنی را از هم گسیختهاند و چنین پنداشتهاند که اولش منسوخ است و آخر ناسخ(!) مانند این سخن خداوند متعال در آیۀ ۱۰۵ سورۀ مائده: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ عَلَيۡكُمۡ أَنفُسَكُمۡۖ لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَيۡتُمۡۚ﴾ «ای کسانیکه ایمان آوردهاید! مراقب خود باشید اگر شما هدایت یافته باشید، گمراهی کسانیکه گمراه شدهاند به شما زیانی نمیرساند» که آخر آیه دعوت به امر به معروف و نهی از منکر میفرماید و از این رو – به نظر ابن العربی – ناسخ قسمت اول آیه است که خداوند متعال صریحاً میفرماید: ﴿عَلَيۡكُمۡ أَنفُسَكُمۡ﴾ [۷۴۹] «مراقب خودتان باشید». حتی ابنالعربی چنین پنداشته است که آیۀ ۱۹۹ سورۀ الأعراف: ﴿خُذِ ٱلۡعَفۡوَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡجَٰهِلِينَ ١٩٩﴾ «(ای پیامبر!) گذشت را پیشه کن، و به نیکی فرمان ده، و از نادانان روی بگردان». (که سه جمله است) جملۀ اولش و جملۀ آخرش منسوخند و جملۀ وسطی آن محکم (که ناسخ آندو است). [۷۵۰]
باز، از جمله مبالغههای شگفتی که کردهاند این است که آن عادات و آداب و رسوم جاهلیت را که قرآن باطل کرده است در شمار (ناسخ) و منسوخ آوردهاند، مانند: تحریم همسران پدر، [۷۵۱] مقرر کردن دیه (خونبها) [۷۵۲]، قصاص [۷۵۳] و منحصر کردن طلاق در سه مرتبه. [۷۵۴] همچنین مواردی را (از ناسخ و منسوخ شمردهاند) که قرآن حکم شریعتهای آسمانی قبلی را برداشته است؛ مانند مباحگردانیدن بعضی از خوراکیها که بر پیروان ادیان پیشین حرام بوده است. همۀ این موارد را – به طور کلی – محققان از شمار ناسخ و منسوخ بیرون میدانند و توجیهشان این است که اگر بخواهیم این چنین شمار ناسخ و منسوخ را زیاد کنیم، همۀ آیات قرآن در این عداد خواهند آمد؛ زیرا همگی آیات قرآن یا بیشتر آنها بردارندۀ احکام و معتقداتی هستند که کفار و اهل کتاب بر آن بودهاند و حق (در تعریف) ناسخ و منسوخ این است که (بگوییم): ناسخ آیهای از قرآن باشد و حکم آیۀ دیگری از قرآن را نسخ کرده باشد. [۷۵۵]
حرص و ولعی که این دانشمندان در زمینۀ اکتشاف موارد (بیشتری از) نسخ در آیات کتاب خدا (قرآن مجید) داشتهاند، آنان را دچار اشتباههایی در روش کار گردانیده است که سزاوار (مقام علمی) آنان بود که از این اشتباهات دوری کنند! تا جاهلان (از این بررسیهای علمی) آلت دستی برای یورش بردن به کتاب خدا نسازند! برای هیچ یک از این علمای اسلامی پوشیده نبوده است که (اولاً) قرآنبودن جز با تواتر ثابت نمیشود (و ثانیاً) اخبار آحاد، ظنی هستند نه قطعی. با وجود این، نسخ در قرآن را بر سه نوع تقسیم کردهاند(!): نسخ حکم بدون تلاوت، نسخ تلاوت بدون حکم و نسخ حکم و تلاوت هر دو. برای نوع اول (نسخ حکم بدون تلاوت) هر چه میخواهند شواهد بیشتری بیاورند، (دست کم) متن قرآن را نه از نزدیک و نه از دور، دست نمیاندازند! چون (بنابه تعریف این نوع از نسخ) تلاوت به آیه نسخ نشده است، بلکه حکم آن برداشته شده است و فلسفه برداشته شدن حکم نیز اسرار تربیتی و رموز تشریعی است که خداوند از آنها باخبر است. اما جرأت و جسارت عجیب (این بزرگان) در رابطه با نوع دوم و نوع سوم است که – بنابر پندار اینان – آیات مشخصی از قرآن تلاوتشان نسخ شده است (یعنی: از قرآن برداشته شدهاند)! حال، تعدادی از آن آیات؛ احکامشان نیز نسخ شده و تعدادی دیگر احکامشان نسخ نشده باقی مانده است.
اگر این دستاوردهای (علمی) را مورد بررسی قرار دهیم، خیلی زود یک اشتباه مرکب در آنها کشف میکنیم: تقسیم مسائل بر چند نوع، وقتی درست است که برای هر نوعی از آنها شواهد بسیار یا – دست کم – شواهد کافی وجود داشته باشد، تا بشود از آنها قاعدهای استنباط کرد؛ جایی که این عاشقان نسخ(!) برای هر یک از این دو نوع (دوم و سوم) یک یا دو شاهد بیشتر ندارند. [۷۵۶] همۀ مواردی هم که ذکر کردهاند «خبر واحد» است و جایز نیست که بتوانیم با دلالت چند خبر واحدی که حجتی با آنها نیست بر انزال قرآن قطع و یقین حاصل کنیم. ابن ظفر در کتاب الینبوع همین نظریۀ استوار را گرفته است و نپسندیده است (و محکوم کرده است) که چنین مواردی را در عداد نسخ تلاوت آیات قرآن به شمار آورند و دلیلش را چنین ذکر کرده است: «زیرا، خبر واحد قرآن را ثابت نمیکند». [۷۵۷] این رأی استوار را ابن ظفر [۷۵۸] در کتاب خود الینبوع برگرفته است. چنانکه این موارد را از قبیل «منسوخ التلاوة» دانسته و گفته است؛ زیرا خبر واحد قرآن را ثابت نمیکند. [۷۵۹]
اين انواع استنباط شده از خبرهای واحد نیز عاشقان نسخ را بسنده نبوده است و کار غلو آنان در مسئلۀ نسخ به جایی کشیده شده است که پنداشتهاند ناسخ نیز نسخش جایز است، (یعنی اشکالی ندارد) که ناسخ هم منسوخ بشود! و برای این (نسخ مجدد) آیۀ ۶ سورۀ کافرون را مثال آوردهاند که خداوند (به پیامبر میفرماید که به کافران بگو): ﴿لَكُمۡ دِينُكُمۡ وَلِيَ دِينِ ٦﴾ «شما به دین خودتان و من به دین خودم». بنابر پندار ایشان، این آیه با فرمان ﴿فَٱقۡتُلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ﴾ «پس بکشید مشرکان را» در آیۀ ۵ سورۀ التوبه نسخ شده است و آنگاه این فرمان نیز با فرمان دیگر: ﴿حَتَّىٰ يُعۡطُواْ ٱلۡجِزۡيَةَ عَن يَدٖ وَهُمۡ صَٰغِرُونَ ٢٩﴾ [۷۶۰] «... تا زمانی که با ذلت و خواری به دست خویش جزیه بدهند». در آیۀ ۲۹ سورۀ توبه (که فرمان جزیهگرفتن باشد) نسخ گردیده است. جالبترین نکتهای که در این استشهاد قرآنی وجود دارد آنست که آیۀ جزیه متعلق به اهل کتاب است، آن وقت چگونه میتواند آیهای را که مربوط به مشرکان است نسخ کند؟! [۷۶۱]
مبالغههای بعضی از این علمای اسلامی در مسئلۀ ناسخ و منسوخ با امور بدیهی مخالفت دارد و با منطق فطرت و طبیعت در تعارض است: ابن هبة الله بن سلامة [۷۶۲] است که دربارۀ نسخ در آیات سورۀ انسان (سورۀ هفتاد و ششم قرآن) سخن میگوید و به نظر او همۀ آیات این سوره محکمند، بجز دو آیه و بخشی از یک آیۀ دیگر [۷۶۳]و نخست آن بخش از آیه را که منسوخ میداند ذکر میکند که عبارت است از کلمۀ «اسیراً» از آیۀ ۸ این سوره: ﴿وَيُطۡعِمُونَ ٱلطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ مِسۡكِينٗا وَيَتِيمٗا وَأَسِيرًا ٨﴾ «و غذا را با اینکه (نیاز و) دوست دارند به «مسکین» و «یتیم» و «اسیر» میبخشند». (توضیح اینکه): مراد از اسیر در این آیه غیر اهل قبله یعنی اُسرای مشرکان هستند (که باید آنان را غذا داد) و بنابر پندار وی، اطعام اسیران مشرکین با آیۀ سیف (آیۀ شمشیر) نسخ شده است. [۷۶۴] روزی کتاب ابن سلامه «الناسخ و المنسوخ» (توسط یکی از شاگردانش) برای او خوانده میشد و دخترش گوش فرا میداد؛ وقتی به این موضع از کتاب رسید سراپای وجودش را وحشت فراگرفت که چگونه اشتیاق پدرش نسبت به نسخ او را واداشته است که یک اصل اخلاقی ثابت در اسلام را که حتی در همۀ ادیان آسمان بر آن اتفاق نظر وجود دارد، فراموش کند؟! این بود که فوراً گفت: اشتباه کردهای پدر جان در این کتاب! گفت: چگونه، دخترکم؟ دختر گفت: همۀ مسلمانان بر این مسئله اجماع دارند که اسیر را باید غذا داد و نباید او را از گرسنگی کشت!! پدر گفت: راست گفتی. [۷۶۵]
درست در شرایطی که منکران نسخ، موارد منسوخ را نیز در ردیف تخصیص میشمرند! (و پرواضح است که) چه بسیار آیات قرآنی استثنایی آوردهاند [۷۶۶] كه یا علت خاصی برای آنها ذکر شده است یا (حکم عام آیهای) با آیۀ دیگر تخصیص یافته است و اینان (بلافاصله) کلیشۀ نسخ را روی آن کوبیدهاند، بیآنکه به پیوند روند کلام (سیاق) و هماهنگی آیات با یکدیگر و پیوند آخر آیه به اول آن (یا آخر سیاق به اول آن) اهمیتی بدهند. سیوطی گفته است: [۷۶۷] نوع دیگر نسخی است که از اقسام مخصوص (تخصیص یافته) است نه از اقسام منسوخ. ابن العربی به این مسئله توجه کرده است و مطلب را به خوبی تحریر کرده است؛ مانند: ﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَفِي خُسۡرٍ ٢ إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡحَقِّ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ ٣﴾ [العصر: ۲- ۳] «که انسان در (خسران و) زیان است. ﴿۲﴾ مگر کسانیکه ایمان آوردهاند و کارهای شایسته انجام دادهاند، و یکدیگر را به حق سفارش نموده و یکدیگر را به صبر سفارش کردهاند». و: ﴿وَٱلشُّعَرَآءُ يَتَّبِعُهُمُ ٱلۡغَاوُۥنَ٢٢٤ أَلَمۡ تَرَ أَنَّهُمۡ فِي كُلِّ وَادٖ يَهِيمُونَ ٢٢٥ وَأَنَّهُمۡ يَقُولُونَ مَا لَا يَفۡعَلُونَ ٢٢٦ إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَذَكَرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا وَٱنتَصَرُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا ظُلِمُواْۗ وَسَيَعۡلَمُ ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ أَيَّ مُنقَلَبٖ يَنقَلِبُونَ ٢٢٧﴾ [الشعراء: ۲۲۴- ۲۲۷] «و شاعران (کسانی) هستند که گمراهان از آنها پیروی میکنند. آیا ندیدی که آنها در هر وادیی سرگشته (و حیران) هستند؟! و بیگمان آنها چیزی میگویند که (خود به آن) عمل نمیکنند؟! مگر کسانیکه ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند و الله را بسیار یاد کردند، و بعد از آن که ستم دیدند، انتقام گرفتند، (و با شعر خود از اسلام و مسلمین دفاع نمودند)، و کسانیکه ستم کردند؛ به زودی خواهند دانست به چه بازگشتگاهی باز میگردند». و این فرمان خداوند در: ﴿فَٱعۡفُواْ وَٱصۡفَحُواْ حَتَّىٰ يَأتِيَ ٱللَّهُ بِأَمۡرِهِۦ﴾ [البقرة: ۱۰۹] «... پس شما عفو کنید و در گذرید، تا الله فرمان خویش را (برای جهاد با آنها) صادر نماید...» و دیگر آیاتی که با استثنا یا ذکر نتیجهای تخصیص زده شدهاند. کسانی که این آیات را در عداد منسوخ آوردهاند، اشتباه کردهاند. از همین قبیل است فرمان خداوند در ﴿وَلَا تَنكِحُواْ ٱلۡمُشۡرِكَٰتِ حَتَّىٰ يُؤۡمِنَّ﴾ [البقرة: ۲۲۱] [۷۶۸] «و (زنان با ایمان را) به ازدواج مردان مشرک در نیاورید؛ تا ایمان بیاورند...» که گفتهاند با فرمان دیگر خداوند که میفرماید: ﴿وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ﴾ [المائدة: ۵] «و (نیز) زنان پاکدامن از مسلمانان و زنان پاکدامن از کسانیکه پیش از شما به آنها کتاب (آسمانی) داده شده» نسخ شده است و (اینطور نیست، بلکه) فقط این آیه تخصیص است برای آیۀ قبلی.
در میان مواردی که تکثیرکنندگان (موارد نسخ) ذکر کردهاند، شواهد رنگارنگی دیده میشوند که نه ارتباطی با نسخ دارند و نه به تخصیص مربوط میشوند و نه به هیچ وجه منالوجوه رابطهای با آن دو دارند؛ [۷۶۹] مانند اینکه (میگویند) ﴿وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ ٣﴾ [البقرة: ۳] «... و از آنچه روزیشان دادهایم انفاق میکنند...» و نیز هر آیهای که در آن ذکری از انفاق، افزون بر زکات واجب به میان آمده است، با آیۀ وجوب زکات نسخ شده است. [۷۷۰] اما محققان از علمای اسلامی نظرشان این است که آیۀ انفاق خبری است در معرض ستایش متقیان و میتواند به «زکات» تفسیر شود و (در عین حال) تأمین مخارج خانواده و هزینهکردن در امور مستحبی مانند امداد و میهمانی (و غیره) را نیز شامل گردد و در آیه کلمه یا جملهای نیست که دلالت کند بر اینکه منظور انفاق واجبی غیر از زکات باشد (تا آیۀ زکات بتواند آن را نسخ کند). [۷۷۱]
مورد دیگر آن است که بعضی از عوام مفسرین گمان کردهاند که آیۀ ۸ سورۀ تین از جمله آیاتی است که با آیۀ سیف نسخ شده است – وه که چقدر از آیات قرآنی را به آیۀ سیف نسخ کردهاند؟! [۷۷۲] – با اینکه چنین سخنی نه نسخ میپذیرد و نه تخصیص! خداوند برای همیشه احکمالحاکمین است! [۷۷۳]... تردیدی در این نیست که با گذشتن اندیشۀ نسخ (در چنین مواردی) از ذهن این مفسران، در برابر خداوند بیادبی از خود نشان دادهاند. هر چند که بسیار کوشیدهاند تا عباراتی را که در اینجا بر نسخ دلالت میکرده است به نحوی تعدیل کنند؛ حتی یکی از آنان گفته است که این آیه معنایش نسخ شده است نه لفظش. معنایش با آیۀ سیف نسخ شده است: گویا خداوند متعال (در این آیه) فرموده است: رهایشان کن و دست از آنان بدار!». [۷۷۴]
اما (با همۀ این حرفها) اسائۀ ادب در برابر خداوند، سهلانگاری اصحاب نسخ و (کوشش در) فراوانتر نشاندادن موارد ناسخ و منسوخ، کاملاً مجسم است! علی رغم اینکه به علمالیقین میدانند که این شواهدی را که با بحث و تأویل (به عنوان نسخ) توجیه میکنند، به «اِنساء» نزدیکتر است تا به نسخ و بیشتر به «اِنساء» میچسبد (که «اِنساء» به معنای «تأخیر انداختن بیان مطلبی تا زمان فرا رسیدن نیاز به آن» است). اینان آمدهاند مواردی را که به خاطر وجود سببی فرمانی صادر شده است و پس از آن سبب آن فرمان از بین رفته است (و بنابراین، خود فرمان نیز برداشته شده است) در شمار منسوخ آوردهاند؛ مانند اینکه به هنگام ضعف و کمی تعداد، مسلمانان به صبر و گذشت نسبت به کسانی که منکر قیامت بودند، مأمور شدند [۷۷۵]و سپس این فرمان با آیۀ سیف نسخ گردید. در حالیکه این اصلاً به نسخ ارتباطی ندارد و فقط نوعی از «نسء» و تأخیر بیان تا وقت حاجب است چنانکه خداوند در آیۀ ۱۰۶ سورۀ بقره (که تنها آیهای است که در آن سخن از نسخ به میان آمده است) میفرماید: ﴿أَوۡ نُنسِهَا﴾. هرکسی که با تحقیق علمی مسئلۀ «نسخ» را دریافته باشد، میداند که غالب این شواهد از قبیل منشأ (اِنساء شده) هستند نه منسوخ، یا از قبیل بیان حکم مُجمَلاند (که بعداً تفصیل یافته است). [۷۷۶] فرمان قتال به تأخیر افتاده است تا زمانی که مسلمانان نیرومند گردند و در آن وضعیف ضعیف وبدنشان مأمور به صبر بر آزار دشمنان بودهاند. [۷۷۷] چقدر علامۀ زرکشی سخنش در حاشیۀ این موضوع استوار است! وی میگوید: «و با این تحقیق سستی سخنانی که از دهان بسیاری از مفسرین بیرون آمده است روشن میگردد که در رابطه با آیاتی که مسلمانان را به سبکگرفتن دشمنیها (و قیامنکردن در برابر دشمنان) امر میفرمایند، گفتهاند این آیات با آیۀ سیف نسخ شدهاند، در حالیکه چنین نیست، بلکه اینها از قبیل «منشأ» هستند؛ به این معنا که هر امری که صادر میشود، امتثال آن در یک مدت زمان محدود به خاطر علتی که آن حکم را ایجاب میکند واجب است، بعد هم آن حکم به جهت جابهجایی علت، جای خودش را به حکم دیگری میدهد و «نسخ» نیست. نسخ عبارتست از برطرفساختن (اِزاله) حکم به طوریکه دیگر تا ابد امتثال آن جایز نباشد». [۷۷۸]
از این روی است که اسلام – از روی رأفت و رحمت – در آغاز دعوت اسلام، مسلمانان را با نظیر این فرمان مخاطب گردانید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ عَلَيۡكُمۡ أَنفُسَكُمۡۖ لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَيۡتُمۡۚ﴾ (قسمتی از آیۀ ۱۰۵ سورۀ المائدة) «ای کسانیکه ایمان آوردهاید! مراقب خود باشید اگر شما هدایت یافته باشید، گمراهی کسانیکه گمراه شدهاند به شما زیانی نمیرساند...». بعدها که امر به معروف و نهی از منکر و کارزار در این رابطه را بر مسلمانان فرض گردانید، زمانی بود که دعوت اسلامی پای گرفته بود. خداوند همواره در هر حالت و وضعیتی فرمانهایی را بر پیامبرش نازل فرموده است که کاملاً با شرایطی که پیامبر اکرم و مسلمانان داشتهاند متناسب باشد. بعضی از دانشمندان را همین بررسی (محققانه) بر آن واداشته است که فتوایشان بر این قرار گیرد که با تبهکاران در شرایط ضعف (و نبودن امکانات یا کافینبودن تجهیزات و نیروی انسانی) باید از طریق مسالمتآمیز وارد شد و دست از قتال و کارزار کشید. بنابه فرمودۀ پیامبر اکرم: «بَدأَ الإِسلامُ غَريباً وسَيَعودُ غريباً كما بدأَ» [۷۷۹] «اسلام غریبانه آغاز شده و همچون آغازش دوباره غریب خواهد شد».
نمونۀ دیگر، مشتبهشدن بیان قرآنی بر بعضی از مفسران است که به نظرشان نسخ آمده است؛ مانند آیۀ ۶ سورۀ نساء که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَن كَانَ غَنِيّٗا فَلۡيَسۡتَعۡفِفۡۖ وَمَن كَانَ فَقِيرٗا فَلۡيَأۡكُلۡ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ﴾ «... و هر کس که بینیاز است؛ باید (از گرفتن حق الزحمه) خود داری کند، و هر کس که نیازمند است؛ باید به طرز شایسته (و بهاندازه حقالزحمه و نیاز خود از آن) بخورد...». این آیه را آمدهاند ناسخ آیۀ دیگری شمردهاند که در ترتیب (جاودانۀ) قرآن مجید نسبت به این آیه مؤخر آمده است. خداوند متعال در آیۀ ۱۰ همین سوره میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡيَتَٰمَىٰ ظُلۡمًا إِنَّمَا يَأۡكُلُونَ فِي بُطُونِهِمۡ نَارٗاۖ وَسَيَصۡلَوۡنَ سَعِيرٗا ١٠﴾ [۷۸۰] «بیگمان کسانیکه اموال یتیمان را به ستم میخورند، جز این نیست که آتش را در شکم خود (فرو میبرند و) میخورند...» که وعدۀ آتش و عذاب به خورندگان اموال یتیمان میدهد. تحقیق مطلب آن است که در اینجا ناسخ و منسوخی وجود ندارد. آیۀ اولی (آیۀ ششم سورۀ نساء) حکم مواردی از خوردن اموال یتیمان را که ظلم به حساب نمیآید بیان کرده است (و آیۀ دهم تصریح به مواردی دارد که ظلم محسوب است). [۷۸۱]
شاید از همۀ عجایب عجیبتر باشد که مفسران به خودشان قبولاندهاند که حتی در ارتباط با گزارش تاریخی وقایع نیز قائل به نسخ شوند، با آنکه با عقل جور در نمیآید؛ چگونه ممکن است یک واقعهای که با همۀ کردهها و گفتههایی که در آن به وقوع پیوسته است در تاریخ به ثبت رسیده است، تغییر پذیرد؟! (آری) اینان آمدهاند آیۀ سیف را ایضاً ناسخ فرمان خداوند متعال در آیۀ ۸۳ سورۀ بقره دانستهاند که میفرماید: ﴿وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسۡنٗا﴾ [۷۸۲] «...و به مردم (سخن) نیک بگویید...» در حالیکه – از روند بیان خداوند در آیه روشن است که – این فرمان یکی از مواد میثاقی است که خداوند از بنی اسرائیل گرفته است! [۷۸۳]
واپسین مصداقهایی که عاشقان نسخ در ارائۀ آن به رقابت پرداختهاند، پردهبرداری از آیات منسوخهای است که پیش از نسخ حکمشان، مدت مدیدی مورد عمل بودهاند! مشاهده میکنیم که ناگهان (این دلباختگان نسخ) به این نکته هدایت میشوند – و ای کاش که هدایت نمیشدند! – که آیهای در سورۀ احقاف (آیۀ ۹) بنابر پندار این آقایان، حکمش به مدت شانزده سال ثابت بوده است، تا وقتیکه سرآغاز سورۀ فتح (که پیشگویی فتح مکه است) نازل گردید و آن را نسخ کرد. آن آیه چنین است: ﴿قُلۡ مَا كُنتُ بِدۡعٗا مِّنَ ٱلرُّسُلِ وَمَآ أَدۡرِي مَا يُفۡعَلُ بِي وَلَا بِكُمۡ...﴾ «(ای پیامبر) بگو: «من از میان پیامبران (و جودی) نو ظهور نیستم. و نمیدانم که با من و شما چگونه رفتار خواهد شد...». ابن سلامه نظرش این است که اول این آیه محکم است و قسمت منسوخ آیه عبارت ﴿وَمَآ أَدۡرِي مَا يُفۡعَلُ بِي وَلَا بِكُمۡ﴾ است و تأکید میکند بر اینکه پیامبر اکرم ده سال در مکه به این آیه عمل کرد و مشرکان او را سرزنش کردند، آنگاه به مدینه مهاجرت فرمود و در آنجا نیز شش سال مورد سرزنش مشرکان بود که میگفتند: چگونه مهاجرت روا باشد برای ما که از مردی پیروی کنیم که نمیداند بر سر او و یارانش چه خواهد آمد؟ آنگاه آیات اول سورۀ فتح نازل شد: ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا١﴾ و مشرکان چنین استنتاج کردند که پیامبر اسلام دیگر از این پس میداند که بر سر او و اصحابش چه خواهد آمد؟! [۷۸۴]
این همه سهلانگاری و آسانگیری در کار نسخ کلام الله و در مقام مشخصگردانیدن مدت زمان عمل به آیات منسوخ قبل از نسخ آنها و آیات قرآنی را فیمابین مفاهیمی که در هنگام نزول – اول بار – داشتهاند و مفاهیمی که پس از تبدیل و تغییر حکم آنها به وسیلۀ آیات دیگری که با گذشت مدت زمانی طولانی یا کوتاه نازل شدهاند، این طرف و آن طرف انداختن! غیرتمندان نسبت به کتاب الله را بر آن داشته است که تا آنجا که توانستهاند، شبح هولناک نسخ را از ساحت مقدس قرآن دور سازند، گویی نسخ در نظر این دانشمندان غیرتمند معادل «بَداء» بوده است، یا اینکه – دست کم – یک گذرگاه طبیعی برای قائلشدن به بداء دیده میشده است که راه را برای جاهلان در هر زمان و مکان میگشاید تا مسئلۀ «نسخ» را با آن همه رازهای حکیمانهاش با «بداء» با آن همه زشتی و تباهی آن و دلالتی که بر جهل قائلان به آن دارد، درهم بیامیزند!
«بداء» از کسی سر میزند که ابتدا نظری پیدا میکند و ارائه میدهد، آنگاه چیز دیگری به نظرش میآید (و نظر قبلیاش را پس میگیرد). [۷۸۵] یهودیان – پیش از این – از قائلشدن به نسخ گریخته بودند تا مبادا قائلشدن به نسخ، آنان را به قائلشدن بداء نکشاند. آنان چنین میپنداشتند که نسخ چیزی که نازل شده است و به آن عمل شده است، مترادف آن است که بگوییم: خداوند چیزی به نظرش میرسد که قبلاً نرسیده بوده است و احکام را تغییر میدهد! و چنین نسبتی را به خداوند دادن روا نیست. بعضی از محققان مسلمان نیز – قدیماً و جدیداً – شتاب گرفته و از «نسخ» - همانند یهودیان – فرار کردهاند و آن را در عِداد «بداء» برشمردهاند – بخصوص که دیدهاند مفسران بدون دلیل بر موارد نسخ مصرانه میافزایند. (حق این است که) هر دو گروه بالا گرفتهاند: اصحاب نسخ حق نداشتهاند که زیادهروی کنند و «نسخ» را با مفاهیمی بیامیزند که ارتباطی با نسخ ندارند. مُنکران نسخ نیز حق نداشتهاند که موضوعی را ابطال کنند که آیاتی از کلام الله مجید صریحاً گویای آن است؛ حوادثی که در تاریخ به ثبت رسیده و پژوهشگر محقق قادر بر انکار آنها نیست بر آن دلالت دارند. همچنین این حق را نداشتهاند که «نسخ» را در نظر مردم با «بداء» مشتبه گردانند.
منکران نسخ فراموش کردهاند یا خودشان را به فراموشی زدهاند – چنانکه زرقانی گفته است [۷۸۶] – که خداوند متعال هنگامی که بعضی از احکام خودش را با بعضی دیگر از احکام خودش نسخ میکند، مطلبی که قبلاً بر او پوشیده بوده باشد برایش به ظهور نپیوسته است و نظر جدیدی هم برایش حاصل نشده است که پیش از آن چنان نظری را نداشته است؛ بلکه خداوند سبحان هم ناسخ را میداند و هم منسوخ را، آن هم با علم ازلی، پیش از آنکه هر دو را برای بندگانش تشریع فرماید؛ بلکه پیش از آنکه مخلوقات را خلق کند و آسمان و زمین را بسازد و بپردازد. جز آنکه خداوند – جلت حکمته – دانسته است که حکم اول منسوخ بستگی به حکمت یا مصلحتی دارد که در وقت معینی پایان میگیرد و در کنار آن، میدانسته است که ناسخ در آن زمان تعیینشده فرا میرسد که آن هم بستگی به حکمت یا مصلحت دیگری دارد. شکی نیست که حکمت و مصلحت با عوضشدن مردمان عوض میشود و با تغییر یافتن محیط و شرایطشان تغییر مییابد و این احکام و حکمتهایشان، بندگان و مصالحشان، ناسخها و منسوخها همگی برای خداوند از پیش با ظهور کامل معلوم بودهاند و هیچ چیز برای او پنهان نبوده است. آنچه در «نسخ» جدید است اظهار خداوند است مطلبی را که میدانسته است برای بندگانش، نه ظاهرشدن آن مطلب (برای او).
گذشته از اینکه با روشی که ما برای شناخت ناسخ و منسوخ داریم (هیچگاه) نسخ نه با بداء مشتبه میشود و نه با تخصیص و نه با اِنساء و نه با بیان (تفصیلی) حکم مُجمَل. (طبق این روش) مرجع شناخت نسخ منحصراً نقل صریح از رسول الله یا از یکی از صحابه است که بگوید: «آیۀ فلان آیۀ فلان را نسخ کرده است» و گاهی نیز حکم به نسخ میکنیم، هنگامی که تعارض قطعی و مسلمی فیمابین آیه و علم تاریخ پدید آید، تا متقدم و متأخر باز شناخته شوند. در زمینۀ نسخ به سخن عوام مفسرین، بلکه اجتهاد مجتهدین نیز بدون نقل صحیح و یا تعارض آشکار (چنانکه توضیح داده شد) اعتماد نباید کرد. در این رابطه تنها نقل و تاریخ مورد اعتماد است نه نظریه و اجتهاد. [۷۸۷] محققان از علمای اسلامی تصریح کردهاند بر اینکه بسیاری از مواردی که مفسران آنها را نسخ پنداشتهاند، چنین نبوده است «و آنها عبارتند از: نسء و تأخیر، یا مُجمَلهایی که بیان تفصیلی آنها به زمان نیاز موکول شده است، یا خطابهایی هستند که بین آنها و قسمت اول آنها خطابهای دیگر حائل گردیدهاند، یا تخصیصهایی برای احکام عاماند، یا حکمهای عامی هستند که برای مصادیق خاص آمدهاند، یا خواستهاند معنایی را در معنای دیگری تلفیق کنند. انواع خطاب هم فراوان است. این موارد را «نسخ» به حساب آوردهاند در صورتی که نسخ نیستند. قرآن کتابی است که مهیمن بر کتابهای دیگر است (یعنی: فراگیرنده و در بردارنده و امن و اماندهنده) و اجزای خود این کتاب نیز به هم پیوسته و به هم وابستهاند و خداوند حفظ این کتاب را بر عهده گرفته و فرموده است: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٩﴾ [۷۸۸] «همانا ما قرآن را نازل کردیم و قطعاً ما نگهبان آن هستیم».
وقتیکه زیادهروی کنندگان در مسئلۀ نسخ، سورههای قرآن را بر حسب اینکه نسخ در آنها دخالت کرده است یا نکرده است، تقسیم میکنند، ۴۳ سوره را فقط برمیشمرند که نه ناسخ دارد و نه منسوخ و ۶ سوره را نام میبرند که در آنها ناسخ هست ولی منسوخ نیست و ۴۱ سوره را که هم در آنها ناسخ هست و هم منسوخ؛ [۷۸۹]ما هرگز به کارمان نمیآید که نام این سورهها را با این تقسیمبندی ذکر کنیم؛ زیرا تقسیمبندی سورههای قرآن بر این اساس، خود مبتنی بر پایۀ فاسدی از غلو و سخنان بیرویه است. برای شما همین بس که سورههای محکمات که در این تقسیم از دخالت نسخ در امان ماندهاند از چهل و سه سوره بیشتر نبودهاند؛ مثل اینکه قاعده بر نسخ است نه بر محکمبودن! و مثل اینکه اصل در سورههای قرآن آن است که در آیات آنها ناسخ یا منسوخ (یا هر دو) وجود داشته باشد!
حق این است که اصل در آیات قرآن – همگی آیات قرآن – محکمبودن است نه نسخ، مگر آنکه دلیل صریحی بر نسخ اقامه شود که در آن صورت گریزی از پذیرش آن نخواهد بود. دانشمندان اهل تحقیق همواره خویشتن را با آیاتی که گفتهاند منسوخ شدهاند درگیر گردانیده و از وجوه مختلف آنها را مورد بحث و بررسی قرار دادهاند تا آنجا که موارد قابل قبول را که میتوان نسبت به آنها ادعای نسخ کرد، به تعداد بسیار اندکی محدود کردهاند. عدهای دیگر از اهل تحقیق نیز همین تعداد اندک را مورد پیگیری و تحقیق و مجدد قرار دادهاند و باز در تعدادی از آنها ترجیح دادهاند که قائل به محکمبودن آیه بشوند نه قائل به نسخ. فیالمثل، سیوطی ادعای نسخ را به بیست و یک آیه منحصر گردانیده است که در مورد بعضی از آنها اختلاف است. [۷۹۰] آنگاه دو آیۀ «استیذان» و «قسمت» [۷۹۱] را از آنها استثنا کرده است و گفته است که صحیحتر، محکمبودن این دو آیه است. در نتیجه آیاتی که بنا به نظر سیوطی منسوخاند، از ۱۹ آیه تجاوز نمیکنند و اگر خوف از گسترش بیش از اندازۀ بحث نمیبود، این ۱۹ آیه را مورد تحقیق مجدد قرار میدادیم و مییافتیم که موارد قابل قبول که بتوانیم سخن از نسخ آنها به میان آوریم از ۱۰ آیه (فقط) تجاوز نمیکنند. اما در عین حال ترجیح میدهیم که خواننده را به بیان سیوطی حوالت دهیم، شاید از جانب خود بتواند – در پرتو توضیحاتی که دربارۀ نسخ در این فصل دادیم – بازشناسد که کدام یک از این موارد به «تخصیص» و یا «تأخیر بیان» و یا «اِنساء» نزدیکتر است و کدام یک از آنها به راستی میتوانند در شمار آیاتی قرار گیرند که خداوند آنها را نسخ فرموده و آنگاه بهتر از آنها یا همانند آنها را آورده است که او بر همه چیز تواناست!
[۷۴۳] نیز گفتهاند: سنت – اصولاً – سنت را نسخ نمیکند. نیز گفتهاند: سنت اگر به امر خدا باشد و از طریق وحی، نسخ میکند؛ اما اگر به اجتهاد باشد نسخ نمیکند. این قول را ابن حبیب نیشابوری در تفسیر خود گزارش کرده است. (برهان، ج ۲، ص ۳۱). [۷۴۴] محمد بن بحر، مشهور به ابومسلم اصفهانی، از بزرگان مفسران معتزلیمذهب است. وی به سال ۳۲۲ هـ .ق درگذشت. مهمترین کتابهای وی جامع التأویل در علم تفسیر است. [۷۴۵] مقایسه کنید با: مناهل العرفان، ج ۲، ص ۸۰. [۷۴۶] زیرا، جمهور علمای اسلامی برآنند که نسخ واقع نمیشود مگر در اوامر و نواهی و کسانی که اشکالی ندیدهاند در اینکه اخبار نیز مورد نسخ واقع میگردند، اخبار را مقید گردانیدهاند به اخباری که مراد از آنها امر و نهی باشد (برهان، ج ۲، ص ۳۳). به همین جهت، نظر کسانی که قائل به وقوع نسخ در اخبار، به طور مطلق باشند، قابل اعتنا نیست. نیز مقایسه کنید با: الناسخ والمنسوخ، ابن سلامة، ص ۲۵. [۷۴۷] مناهل العرفان، ج ۲، ص ۸۱. [۷۴۸] این در مواردی است که منسوخ خود برطرفکنندۀ حکم نسبت به همۀ افراد تحت مشمول عام باشد؛ اما اگر تنها برطرفکنندۀ حکم از برخی افراد تحت شمول عام باشد، نه همۀ افراد تحت شمول عام؛ همچنان تا حدودی قابلیت احتجاج به آن را در خود نگاه خواهد داشت. نیز مقایسه کنید با: مناهل، ج ۲، ص ۸۱. [۷۴۹] احکام القرآن، ابن عربی، ج ۱، ص ۲۰۵؛ نیز مقایسه کنید با: اتقان، ج ۲، ص ۳۲؛ الناسخ والمنسوخ، ابن سلامة، ص ۱۵۳. [۷۵۰] نیز احکام القرآن، ج ۱، ص ۳۸۸. همچنین مقایسه کنید با: الناسخ والمنسوخ، ابن سلامة، ص ۱۷۰. از جمله طرفه مثالهایی که ابن عربی از این قبیل آورده است، اینکه آیۀ پنجم سورۀ توبه: ﴿فَإِذَا ٱنسَلَخَ ٱلۡأَشۡهُرُ ٱلۡحُرُمُ﴾ ناسخ است برای ۱۱۴ آیه در قرآن کریم؛ آنگاه ذیل خودِ آیۀ مذکور ناسخ صدر آیه گردید: ﴿فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمۡ﴾ بنگرید به: احکام القرآن، ص ۲۰۱. [۷۵۱] چنانکه در این آیۀ شریفه: ﴿وَلَا تَنكِحُواْ مَا نَكَحَ ءَابَآؤُكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِلَّا مَا قَدۡ سَلَفَۚ﴾ [النساء: ۲۲]. نیز مقایسه کنید با: الناسخ و المنسوخ، ابن سلامة. [۷۵۲] مانند این آیۀ شریفه: ﴿فَدِيَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ وَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖ﴾ [النساء: ۹۲]. [۷۵۳] مانند این آیۀ شریفه: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡقِصَاصُ فِي ٱلۡقَتۡلَىۖ ٱلۡحُرُّ بِٱلۡحُرِّ وَٱلۡعَبۡدُ بِٱلۡعَبۡدِ وَٱلۡأُنثَىٰ بِٱلۡأُنثَىٰ﴾ [البقرة: ۱۷۸]. ابن سلامة در کتاب الناسخ و المنسوخ (ص ۴۹) تصریح کرده است که این آیه برخی عادات جاهلیان را نسخ کرد، از جمله اینکه آنان رضایت نمیدادند مگر آنکه در برابر هر برده از بردگانشان یک مرد آزاد را بکشند و در برابر هر زن از کشتگانشان یک مرد را بکشند؛ خداوند میان طرفین در احکام قصاص تساوی برقرار فرمود. [۷۵۴] در این آیۀ شریفه: ﴿ٱلطَّلَٰقُ مَرَّتَانِۖ فَإِمۡسَاكُۢ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ تَسۡرِيحُۢ بِإِحۡسَٰنٖ﴾. شگفت از کار مفسران که محدود گردانیدن تعداد طلاق ممکن را در سه طلاق، نسخ یک عملکرد جاهلی قرار دادهاند؛ عبارت از اینکه طلاق محدود به هیچ عددی نیست. [۷۵۵] مقایسه کنید با: اتقان، ج ۲، ص ۳۶- ۳۷. [۷۵۶] آن نوع از منسوخ که تلاوت آن نسخ شده باشد اما حکم آن نسخ نشده باشد، شاهد معروف آن فقط همین است که گفتهاند: در سورۀ نور آیهای این چنین وجود داشته است: «الشيخ والشيخة إذا زنيا فارجموها ألبتة نكالا من الله» (بنگرید به: تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص ۲۶۱). از جمله دلایل اضطراب (و نابسامانی) این روایت آنکه در صحیح ابن حبان روایتی آمده است که از آن برمیآید، این آیه که آنرا منسوخ التلاوة پنداشتهاند، در سورۀ احزاب بوده است، نه در سورۀ نور. همچنین نوع دیگر از منسوخ که هم تلاوت آن نسخ شده باشد و هم حکم آن نسخ شده باشد، شاهد معروف آن در کتابهای ناسخ و منسوخ این روایت از عایشهل است میگوید: در میان آیات نازلشدۀ قرآنی، این آیه نیز بود: «عشر رضعات معلومات يحرمن» سپس با «خمس معلومات» نسخ گردید و زمانی که رسولخدا ج از دنیا رفتند، همچنان در میان آیات و سُوَر قرآنی تلاوت میشد. (مقایسه کنید با: اتقان، ج ۲، ص ۳۵). [۷۵۷] این سخن منکران نسخ تلاوت است که ابوبکر در انتصار از آنان نقل کرده است (نیز مقایسه کنید با: برهان، ج ۲، ص ۴۰؛ اتقان، ج ۲، ص ۴۲. [۷۵۸] ابوعبدالله بن ظفر محمد بن محمد صقلی، درگذشته به سال ۵۶۸ هـ ق، از کتاب وی «الینبوع» چند جزء پراکنده از یک نسخه خطی در دارالکتب قاهره به شمارۀ ۳۱۰ تفسیر موجود است. [۷۵۹] مقایسه کنید با: برهان، ج ۲، ص ۳۶. از اینجاست که علمای اسلامی در باب نسخ آیات قرآنی سخت گرفتهاند و گفتهاند: قرآن جز با قرآن نسخ نمیشود! و منظورشان این بوده است که قطعی جز با قطعی نسخ نمیشود. استدلال کردهاند به این آیۀ شریفه: ﴿۞مَا نَنسَخۡ مِنۡ ءَايَةٍ أَوۡ نُنسِهَا نَأۡتِ بِخَيۡرٖ مِّنۡهَآ أَوۡ مِثۡلِهَآ﴾ و گفتهاند: جز قرآن مانند قرآن یا بهتر از قرآن نخواهد بود (مقایسه کنید با: برهان، ج ۲، ص ۳۱). [۷۶۰] نیز مقایسه کنید با: برهان، ج ۲، ص ۳۱. [۷۶۱] نزدیک به این است روایتی که میگوید: آیۀ شریفۀ ﴿فَٱعۡفُواْ وَٱصۡفَحُواْ حَتَّىٰ يَأۡتِيَ ٱللَّهُ بِأَمۡرِهِۦ﴾ [البقرة: ۱۰۹] را آیۀ ﴿فَٱقۡتُلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ﴾ نسخ کرده است، آنگاه همین آیه ناسخ را نیز آیۀ ﴿حَتَّىٰ يُعۡطُواْ ٱلۡجِزۡيَةَ﴾ نسخ کرده است (برهان، ج ۲، ص ۳۱). [۷۶۲] هبة الله بن سلامة ابن ابی القاسم بغدادی. در گذشته به سال ۴۱۰ هـ ق. (بنگرید به: شذرات الذهبوفیات ۴۱- هـ ق). کتاب وی الناسخ والمنسوخ به سال ۱۳۱۵ هـ .ق در حاشیۀ اسبابالنزول واحدی در یک مطبعۀ هندی در مصر به چاپ رسیده است. [۷۶۳] ابن سلامه در: الناسخ والمنسوخ، ص ۳۲۰. [۷۶۴] الناسخ و المنسوخ، ابن سلامه، ص ۳۲۱. منظور وی آیۀ سیف است، یعنی: ﴿فَٱقۡتُلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ﴾ [التوبة: ۵]. [۷۶۵] مقایسه کنید با: برهان، ج ۲، ص ۲۹؛ اتقان، ج ۲، ص ۳۹. [۷۶۶] مقایسه کنید با نظر ابن سلامه (در: الناسخ والمنسوخ، ص ۲۶): «گروهی دیگر گفتهاند: هر جملهای که با «اِلا» از آن استثنا به عمل آمده باشد منسوخ است، زیرا استثنا ناسخ آن است». [۷۶۷] اتقان، ج ۲، ص ۳۶. مقایسه کنید با: الناسخ والمنسوخ، ابن سلامة، ص ۸۵. نیز از این جمله است که بعضی از علمای اسلامی گمان بردهاند سخن خداوند متعال در سورۀ توبه: ﴿ٱنفِرُواْ خِفَافٗا وَثِقَالٗا﴾ با آیات عذر؛ مانند آیۀ ﴿لَّيۡسَ عَلَى ٱلۡأَعۡمَىٰ حَرَجٞ...﴾ در سورۀ فتح آیۀ ۱۱۷ و آیۀ ﴿۞وَمَا كَانَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةٗۚ فَلَوۡلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرۡقَةٖ مِّنۡهُمۡ طَآئِفَةٞ...﴾ (بنگرید به: الناسخ والمنسوخ، ابن سلامة، ص ۱۸۶). حق این است که این آیه منسوخ است و آیاتی که ذکر شدند ناسخ این آیهاند. بنابراین، این آیه از باب نسخ است. گریی فرموده است: بهر اندازه از شماها که مورد نیاز باشند برای تحصیل علم دین بروند و البته نابینا و بیمار و ناتوان نباشند. [۷۶۸] مقایسه کنید با این سخن مکی که میگوید: «گروهی – از علمای اسلامی – یادآور شدهاند آن دسته از خطابهایی که اشاره به زمانبندی و نهایت زمان دارند، محکماند و منسوخ نیستند؛ زیرا سرآمد تعیینشده دارند و خطایی که سرآمد تعیینشده داشته باشد نسخ در آن روا ندارد. (اتقان، ج ۲، ص ۳۵). [۷۶۹] اتقان، ج ۲، ص ۳۶. [۷۷۰] الناسخ و المنسوخ، ابن سلامه، ص ۳۲- ۳۳. [۷۷۱] الناسخ و المنسوخ، ابن سلامه، ص ۳۲۹- ۳۳۰. [۷۷۲] اتقان، ج ۲، ص ۳۶. [۷۷۳] الناسخ و المنسوخ، ابن سلامه، ص ۳۳۰. [۷۷۴] مقایسه کنید با: برهان، ج ۲، ص ۴۲. اشاره است به آیۀ ۱۴ سورۀ جاثیه: ﴿قُل لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ يَغۡفِرُواْ لِلَّذِينَ لَا يَرۡجُونَ أَيَّامَ ٱللَّهِ﴾ که دربارۀ عمر بن خطاب، نازل شده است، آنگاه که مردی از مشرکان در مکه با او سخن گفت و او را تحریک کرد و برآشفته گردانید و عمر قصد او کرد (مقایسه کنید با: الناسخ و المنسوخ، ابن سلامه، ص ۲۷۷). [۷۷۵] ابن سلامه، ص ۲۷۸. [۷۷۶] مقایسه کنید با: برهان، ج ۲، ص ۴۳. [۷۷۷] بنگرید به: اتقان، ج ۲، ص ۳۵. [۷۷۸] برهان، ج ۲، ص ۴۲؛ سیوطی نیز در اتقان (ج ۲، ص ۳۵) این سخن زرکشی را نقل کرده است. [۷۷۹] برهان، ج ۲، ص ۴۳. زرکشی در اینجا حاشیه دقیق و استواری دارد. وی میافزاید: «خداوند متعال و سبحان، حکیم است. به هنگام ناتوانی پیامبر اکرم ج خداوند از روی رأفت و رحمت نسبت به پیروان آن حضرت، حکمی را بر آن حضرت نازل فرمود که در خورِ آن حالت بود. اگر در آن هنگام جهاد واجب میگردید، دشواری و سختی پیش میآورد. اما همینکه خداوند، اسلام را عزت بخشید، غلبه داد و پیروز گردانید، خطابی دیگر را بر آن حضرت نازل گردانید که با آن حالت جدید هماهنگی داشته باشد،؛ یعنی بازخواست از کفار برای قبول اسلام یا ادای جزیه، اگر اهل کتاب بودند؛ و یا قبول اسلام با کشتهشدن، اگر اهل کتاب نبودند. این دو حکم؛ یعنی مسالمت به هنگام ناتوانی و شمشیرکشیدن به هنگام توانایی، هرگاه سببشان باز گردد، باز خواهند گشت و حکم شمشیرکشیدن هیچگاه ناسخ حکم مسالمت نیست؛ بلکه امتثال هر یک از آن دو جداگانه واجب است. [۷۸۰] نیز مقایسه کنید با: الناسخ و المنسوخ، ابن سلامه، ص ۳۷. [۷۸۱] برای فهرست آراء و نظرات مختلف در این زمینه، بنگرید به: تفسیر ابن کثیر، ج ۱، ص ۴۵۵. [۷۸۲] نیز بنگرید به: الناسخ و المنسوخ، ابن سلامه، ص ۳۷. [۷۸۳] متن کامل آیۀ شریفه چنین است: ﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِيثَٰقَ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ لَا تَعۡبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَانٗا وَذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسۡنٗا وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ ثُمَّ تَوَلَّيۡتُمۡ إِلَّا قَلِيلٗا مِّنكُمۡ وَأَنتُم مُّعۡرِضُونَ ٨٣﴾. نیز مقایسه کنید با: تفسیر ابن کثیر، ج ۱، ص ۱۱۹- ۱۲۰؛ اتقان، ج ۲، ص ۳۶. [۷۸۴] ابن سلامه در: الناسخ و المنسوخ، ص ۲۷۹. ابن سلامه به این همه سخنان بیرویه بسنده نکرده است، بلکه به رنگ دیگری سخنان بیراهۀ دیگری را نیز افزوده است. به نظر ابن سلامه: «در کتاب خدا کلمه و عبارتی نیست که هفت آیۀ قرآنی آنرا نسخ کرده باشند، مگر این آیه» مراجعه کنید به کتاب وی، ص ۲۸۳. این سخن وی اشاره به ۷ آیۀ آغاز سورۀ فتح است که ۴ آیۀ نخستین تا ﴿وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمٗا ٤﴾ در شأن حضرت رسول اکرم ج نازل گردیده و آیۀ پنجم در شأن صحابۀ آن حضرت و آیۀ ششم و آیۀ هفتم راجع به منافقان و یهودیان. فکر نمیکنم از این تکلف کمنظیر شگفتی شما پایان پذیرد! [۷۸۵] برهان، ج ۲، ص ۳۰. ابوالفضل ابراهیم، مصحح برهان، این کلمه را در دو موضوع به صورت «البداء» ضبط کرده است که اشتباهی مشخص است؛ چنانکه از پیگیری این ریشه در تمامی قاموسهای معروف برمیآید. «نِداء» به معنای «ظهور بعد از خفاء» است. از جمله در این آیۀ شریفه: ﴿وَبَدَا لَهُمۡ سَئَِّاتُ مَا عَمِلُواْ﴾. معنای دیگری نیز دارد که عبارت است از پدیدآمدن نظر جدیدی که پیش از آن موجود نبوده است. در قاموس گفته است: «وبداله في الأمر بدوا و بداء وبداة» یعنی در آن زمینه برای او نظری پدید آمد»، چنانکه در این آیۀ شریفه خداوند متعال میفرماید: ﴿ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا رَأَوُاْ ٱلۡأٓيَٰتِ لَيَسۡجُنُنَّهُۥ حَتَّىٰ حِينٖ ٣٥﴾. [۷۸۶] مناهل العرفان، ص ۲، ص ۷۸. [۷۸۷] این نظر ابن حصار است که سیوطی در اتقان (ج ۲، ص ۴۰) گزارش کرده است. [۷۸۸] آیۀ ۹ سورۀ حجر. نیز مقایسه کنید با: برهان، ج ۲، ص ۴۴. [۷۸۹] این دستهبندی سورههای قرآنی را در الناسخ و المنسوخ ابن سلامه (ص ۱۴ به بعد) بنگرید. نیز مقایسه کنید با: برهان، ج ۲، ص ۳۳. [۷۹۰] مراجعه کنید به اتقان، ج ۲، ص ۳۷- ۳۸. سیوطی در اینجا تمامی آیات قرآنی قابل بحث در ارتباط با نسخ را یادآور شده است. [۷۹۱] منظور از «آیۀ استیذان» این آیۀ شریفه است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لِيَسۡتَٔۡذِنكُمُ ٱلَّذِينَ مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡ وَٱلَّذِينَ لَمۡ يَبۡلُغُواْ ٱلۡحُلُمَ مِنكُمۡ ثَلَٰثَ مَرَّٰتٖۚ﴾ که هیچگونه تردیدی در محکمبودن این آیه نیست. «آیۀ قسمت» نیز این آیۀ شریفه است: ﴿وَإِذَا حَضَرَ ٱلۡقِسۡمَةَ أُوْلُواْ ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينُ فَٱرۡزُقُوهُم مِّنۡهُ وَقُولُواْ لَهُمۡ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا ٨﴾ که گفتهاند این آیه با آیۀ مواریث نسخ شده، اما حکم آن به صورت استحبابی و به عنوان تشویق و ترغیب در کار خیر باقی مانده است.