[نظریۀ مؤلف]
حال که معلوم شد برای فهم حدیث «احرف سبعه» به هیچ یک از این نظریات مذکور- به تنهایی- نمیتوان اعتماد کرد، به نظر میرسد که اگر از مصادیق هر نظریه، مواردی را که با عقل و نقل مخالفتی ندارد، برگزینیم، شاید درستترین نظریه را داشته باشیم و نه به راه افراط رفته باشیم و نه به راه تفریط.
نظریۀ ما این است که مراد از «احرف سبعه» که در این حدیث مشهور آمده است،- البته خداوند بهتر میداند- وجوه هفتگانۀ آسانگیری پیغمبر اکرم بر مسلمانان در امر قرائت قرآن است که مفهومش این است که مسلمانان در صورتی که از هریک از این وجوه تخفیف استفاده کنند و کلمات قرآن را با قرائتی متفاوت با قرائت اصلی بخوانند، قرائت صحیح به حساب میآید و اشکالی ندارد. اگر به حدیثی که در صحیح بخاری در این رابطه آمده است، نظری بیفکنیم، آشکارا مشاهده میکنیم که پیغمبر اکرم گویا میخواهد با صراحت کامل همین مطلب را- که ما هم اکنون میگوییم- خاطر نشان سازد. در این حدیث حضرت رسول اکرم میفرماید: «أَقْرَأَنِي جِبْرِيلُ عَلَى حَرْفٍ، فَرَاجَعْتُهُ فَلَمْ أَزَلْ أَسْتَعِيدُهُ حَتَّى انْتَهَى إِلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ». «جبرئیل، قرآن را به یک وجه برای من قرائت کرد و به من یاد داد. من پیاپی از او درخواست کردم که قرآن را با وجوه دیگری نیز برای من بخواند و دست برنداشتم تا بالاخره قرآن را بر هفت وجه برای من قرائت کرد و هفت قرائت از قرآن به من یاد داد!». [۲۹۲]
توضیح اینکه، یک کلمۀ قرآنی هر چند که تلفظهای مختلف به خود بگیرد و با قرائتهای متفاوت خوانده بشود، تفاوتهایی که با تلفظ اصلی پیدا میکند، از هفت وجه زیر بیرون نخواهد بود:
وجه اول: تفاوت در اعراب، خواه معنا تغییر پیدا کند یا تغییر پیدا نکند. نمونۀ مواردی که معنا تغییر پیدا میکند، اختلاف قرائت در آیۀ ۳۷، سورۀ البقرة است که خداوند میفرماید: ﴿فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ كَلِمَٰتٖ﴾ [۲۹۳] «آنگاه آدم از پروردگارش کلماتی را فرا گرفت» که قرائت دیگرش این است: ﴿فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ كَلِمَٰتٖ﴾ «آنگاه کلماتی از جانب پروردگارش آدم را فرا گرفت». نمونۀ مواردی که معنا تغییر پیدا نمیکند، اختلاف قرائت کلمۀ ﴿وَلَا يُضَآرَّ﴾ در آیۀ ۲۸۲ سورۀ البقرة- بزرگترین آیۀ قرآن- است که ﴿وَلَا يُضَآرَّ﴾ نیز خواندهاند، ولی این اختلاف اعراب در معنا ایجاد اختلاف و تفاوتی نمیکند. [۲۹۴]
وجه دوم: اختلاف در حروف، خواه این اختلاف به گونهای باشد که فقط معنای کلمه را تغییر بدهد، ولی شکل خطی کلمه تغییری نکند. به عبارت دیگر، شکل کلمه فقط از جهت نقطهگذاری تفاوت پیدا کند. مانند: ﴿يَعۡلَمُونَ ١٣﴾ و ﴿تَعۡلَمُونَ ٢٢﴾ [۲۹۵] یا اختلاف به گونهای باشد که شکل نگارش و تلفظ کلمه تغییر پیدا کند، ولی معنا تغییری پیدا نکند. مانند: ﴿ٱلصِّرَٰطَ﴾ و «السراط» در تمام قرآن و ﴿ٱلۡمُصَۜيۡطِرُونَ ٣٧﴾ و «المسیطرون» در آیۀ ۳۷ سورۀ طور. این کلمه با آن که در اصل با «سین» است، در مصاحف رسمی با «صاد» نوشته شده است؛ در نتیجه، قرائت کلمه با «صاد» تحقیقاً مطابق رسمالخط مصاحف رسمی است و قرائت با «سین» تقدیراً به این معنا که کاتبان نخستین مصاحف نیز در هنگام نگارش میدانستهاند که کلمه در اصل با «سین» است و به جای «سین» «صاد» مینوشتهاند. [۲۹۶]
وجه سوم: اختلاف در مفرد و تثنیه، جمع و مذکر و مؤنثآوردن کلمات قرآن [۲۹۷] مانند اختلاف قرائت در آیۀ ۸ سورۀ المؤمنون که خداوند میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِأَمَٰنَٰتِهِمۡ وَعَهۡدِهِمۡ رَٰعُونَ ٨﴾ «و کسانیکه امانتهایشان و عهد خود را رعایت میکنند».
و قرائت دیگرش این است:
﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِأَمَٰنَٰتِهِمۡ وَعَهۡدِهِمۡ رَٰعُونَ ٨﴾.
در قرائت اصلی «امانات» به صورت جمع و در قرائت فرعی «امانت» به صورت مفرد آمده است. در اینگونه موارد، ما تردیدی نداریم در این که این کلمه- به عنوان مثال- در مصحف عثمانی به این شکل: ﴿لِأَمَٰنَٰتِهِمۡ﴾ نوشته شده بوده است؛ زیرا به طور قطع میدانیم که در مصاحف عثمانی الفهای ساکن (- الفهایی که صدای بلند «آ» برای حروف پیش از خودشان هستند) را نمینوشتهاند. از نظر معنا نیز در آیه تغییری حاصل نمیشود؛ زیرا مطابق قرائت فرعی «امانت» با آن که به صورت مفرد آمده است، دلالت بر جنس «امانت» میکند و همۀ موارد امانت را شامل میگردد و مطابق قرائت اصلی که «امانات» به صورت جمع آمده است، همۀ مصادیق «امانت» را شامل میشود. بنابراین، آنچه در آیه مطرح است «امانتداری» است و طبق هر دو قرائت، معنای آیه این میشود که «مؤمنانی که به فلاح میرسند، کسانی هستند که یکی از ویژگیهایشان این است که امانتدار هستند، در هیچ زمینه و رابطهای و تحت هیچ شرایطی در امانت خیانت نمیکنند». در همین آیه مشاهده میکنیم که پس از کلمۀ ﴿لِأَمَٰنَٰتِهِمۡ﴾ در کلمۀ ﴿وَعَهۡدِهِمۡ﴾ «عهد» بنابر هر دو قرائت و مطابق هر دو وجه به صورت مفرد آمده است و هیچکس کلمۀ ﴿وَعَهۡدِهِمۡ﴾ را «عهودهم» نخوانده است. این بررسی نشان میدهد که مفرد آمدن کلمۀ «عهد» در آیه به منظور خاطر نشان ساختن نکتۀ بخصوصی بوده است وگرنه باید این دو آیه با دو وجه دیگر نیز خوانده میشد: ﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِأَمَٰنَٰتِهِمۡ وَعَهۡدِهِمۡ رَٰعُونَ ٨﴾ و ﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِأَمَٰنَٰتِهِمۡ وَعَهۡدِهِمۡ رَٰعُونَ ٨﴾.
از جمله این موارد کلمۀ «بقر» در [آیۀ ۷۰ سورۀ البقرة] است که خداوند از قول بنی اسرائیل نقل میفرماید که گفتند: ﴿إِنَّ ٱلۡبَقَرَ تَشَٰبَهَ عَلَيۡنَا﴾ «براستی این گاو بر ما مشتبه شده». در قرائت اصلی این آیه، کلمهی «تشابه» بصورت فعل مذکر آمده است که بازگشت ضمیر مذکر به کلمۀ «بقر» بخاطر آن است که جنس بقر مراد است. امّا، در قرائت دیگر، ﴿تَشَٰبَهَ﴾ خوانده شده است به صورت فعل مضارع مؤنث، بنابر آن که اصلش «تَتَشابَهُ» باشد و یکی از دو «ت» در آغاز آن طبق قاعده حذف شده باشد. مطابق این قرائت، بازگشت ضمیر مؤنث به کلمهی «بقر» به خاطر آن است که «جماعت بقر» را مراد دانستهاند و ضمیر مؤنث را در واقع به کلمهی «جماعة» برگردانیدهاند. [۲۹۸]
وجه چهارم: اختلاف در کلمات مترادف که علت پیدایش اینگونه اختلاف در قرائت قرآن یکی از مسائل ذیل است:
- تلفظ کلمۀ مترادف که در قرائت فرعی آمده است به زبان اهل یک قبیله آشناتر است، مانند [آیۀ ۵ سورۀ القارعة]: ﴿وَتَكُونُ ٱلۡجِبَالُ كَٱلۡعِهۡنِ ٱلۡمَنفُوشِ ٥﴾ «و كوهها مانند پشم رنگین حلاجی شده خواهد بود» که در قرائت دیگری خوانده شده است: «كالصوف منفوش» (یعنی: به جای کلمۀ «عهن» که به معنای پشم است، کلمۀ «صوف» را که به همین معنا است و به زبانشان آشناتر بوده است گذشتهاند). [۲۹۹]
- تلفظ کلمۀ جایگزین و کلمۀ اصلی آنقدر به هم نزدیک است که میتوان قاری را در تلفظ کلمه به هر یک از دو صورت آزاد گذاشت و حتی از این فراتر میتوان گفت که همانگونه که این دو کلمه از نظر لفظ به هم نزدیک هستند، از نظر معنا نیز باید نسبت به هم همین نزدیکی را داشته باشند. مثلاً در آیۀ ۲۹ سورۀ الواقعة: ﴿وَطَلۡحٖ مَّنضُودٖ ٢٩﴾ [۳۰۰] «و درختان موز پربار تو برتو». کلمۀ «طَلح» را «طَلع» نیز خواندهاند که چنانکه مشاهده میشود، تنها اختلافی که این دو کلمه با یکدیگر دارند، جایگزینی «ح» و «ع» است که مخرجشان آنچنان به هم نزدیک است که در تلفظ بسادگی جای خود را با یکدیگر عوض میکنند.
اما قرائت منسوب به ابن مسعود که میگویند: وی آیۀ ۳۸، سورۀ المائدة را که خداوند میفرماید: ﴿وَٱلسَّارِقُ وَٱلسَّارِقَةُ فَٱقۡطَعُوٓاْ أَيۡدِيَهُمَا...﴾ «و مرد و زن دزد را دستهایشان را قطع کنید»، اینطور میخوانده است: «والسارق والسارقة فاقطعوا أيمانهما...» «و مرد و زن دزد را دست راستشان را قطع کنید» [۳۰۱] از این دست نیست و در ردیف قرائات «شاذ» (غیر متواتر و غیر قابل قبول) به حساب میآید، زیرا از طریق خبر واحد به ما رسیده است و اصولاً ما میدانیم که اینگونه قرائات صحابه «قرائات تفسیری» و بر سبیل ادراج (درج تفسیر قرآن در متن کلمات و عبارات قرآن) بوده است و قصدشان تفسیر آیه بوده است نه خواندن قرآن با قرائت دیگری.
وجه پنجم: اختلاف در مقدم و مؤخر آوردن کلمات، مشروط به این که وجه تقدیم و تأخیر کلمات از نظر زبان عربی یا از جهت سیاق خاص کلام، کاملاً آشکار باشد. نمونۀ این اختلاف قرائت، آیۀ ۱۱۱ سورۀ التوبة است که قرآن در مقام توصیف مؤمنانی که خداوند جان و مالشان را از آنان خریداری فرموده و در عوض بهشت به آنان داده است و این که این داد و ستد، در صحنۀ نبرد در راه خدا انجام میپذیرد، میفرماید: ﴿فَيَقۡتُلُونَ وَيُقۡتَلُونَ﴾ «در صحنۀ نبرد با ستیزهجویان دشمن توحید میکشند و کشته میشوند»؛ در قرائت دیگری چنین خوانده شده است: «فَيُقتَلُونَ وَيَقْتَلُونَ» «در صحنۀ نبرد با ستیزهجویان دشمن توحید کشته میشوند و میکشند». [۳۰۲]
توضیح این که مطابق وجه اول (قرائت اصلی) آیه میگوید: مؤمنان به منظور کشتن دشمنان توحید و انسانیت به صحنۀ نبرد میشتابند و در این راه از کشته شدن هم هراسی به دل راه نمیدهند. مطابق وجه دوم (قرائت فرعی) آیه میخواهد بگوید که مؤمنان به منظور شهادت و کشته شدن در راه خدا به میدان جنگ میشتابند و احیاناً این اختلاف قرائت با آن که دو کلمۀ قرآنی را جابه جا میکند، تغییری در مفاد و مفهوم آیه ایجاد نمیکند.
در اینجا نیز ناگفته نماند که قرائت منسوب به ابوبکر که میگویند: آیۀ ۱۹سورۀ قاف را که در قرائت اصلی چنین است: ﴿وَجَآءَتۡ سَكۡرَةُ ٱلۡمَوۡتِ بِٱلۡحَقِّ﴾ «و بیهوشی و بیخبری به هنگام سکرات و مرگ حقیقتاً خود را نمایان ساخته است»! ابوبکر چنین میخوانده است: «وَجَآءَتۡ سَكۡرَةُ الۡحَقِّ بِالۡمَوۡتِ» «سکرات حق به هنگام مرگ، خود را نمایان ساخته است». [۳۰۳] این قرائت ربطی به وجوه هفتگانهای که مورد بحث ماست ندارد، زیرا از طریق خبر واحد به مارسیده است و «تواتر» ندارد و حتی میتوان گفت: «شاذ» است (یعنی: غیر قابل قبول) [۳۰۴]؛ و ابوبکر اگر آیه را چنین قرائت کرده باشد، قرائت او با اجماع صحابه مخالف است. از این گذشته ابوبکر خود عرب زبان است و چگونه نمیفهمد که سکرات (بیهوشی و بیخبری و دو هوا شدن) مربوط به «موت» است و «حق» همواره بیدار و آگاه است و «سکرات» برای «حق» به تصور در نمیآید؟ اینکه گاه به گاه میبینیم حق دچار ابهام میگردد، از آن جهت است که انسان اشتباه میکند، یا زبان انسان میلغزد و بدون آن که خودش متوجه باشد، کلمهای را به جای کلمۀ دیگر میگذارد. چنانکه ابوبکر در این مورد دچار لغزش و اشتباه شده است یا – به عبارت بهتر – به اشتباه و از روی بیدقتی چنین قرائتی را از او روایت کردهاند و به او نسبت دادهاند.
وجه ششم: اختلاف در حذف و اثبات یکی از حروف جرّ یا حروف عطف، مطابق عادت عرب زبانان در اینگونه موارد، اختلاف از این دست در میان قرائات قرآنی بسیار محدود و معدود است و علمای قرائات تصریح دارند بر این که موارد دیگر از قبیل «شاذ» و غیر قابل قبول هستند و فقط چند موردی که متواتر است به عنوان اختلاف قرائات پذیرفتهاند:
- نمونۀ افزودن یکی از حروف مزبور: آیۀ ۱۰۰، سورۀ التوبة که میفرماید:
﴿...وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ...﴾ «...و برای آنها باغهایی (از بهشت) آماده کرده است، که نهرها از زیر (درختان) آن جاری است...».
و در قرائت فرعی چنین خوانده شده است:
«... وأعدَّ لَهُمۡ جناتٍ تجري من تحتِها الأنهارُ...»
این دو قرائت هر دو متواترند و هر دو قرائت با رسمالخط مصحف امام نیز مطابقت دارند. [۳۰۵] با این توضیح که حذف «من» در قرائت اصلی مطابق رسمالخط مصحف مکی بوده است و بر جای نهادن «من» در قرائت فرعی مطابق رسمالخط مصاحف دیگر بوده است. [۳۰۶]
- نمونۀ حذف یکی از حروف مزبور: آیۀ ۱۱۶ سورۀ البقرة که میفرماید:
﴿وَقَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ وَلَدٗاۗ سُبۡحَٰنَهُ﴾ «و (یهود و نصاری و مشرکان) گفتند: «الله فرزندی (برای خود) بر گزیده است» - منزّه است او-».
و در قرائت دیگری «واو» از آغاز آیه حذف شده و چنین خوانده شده است:
﴿قَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ وَلَدٗاۗ سُبۡحَٰنَهُ﴾
در این مورد نیز قرائت اصلی مطابق رسمالخط همۀ مصاحف عثمانی به جز مصحف شامی بوده است و قرائت فرعی مطابق مصحف شامی. [۳۰۷]
در اینجا نیز باید خاطر نشان ساخت که قرائت فرعی ﴿ٱلذَّكَرَ وَٱلۡأُنثَىٰٓ ٣﴾ از [آیۀ ۳ سورۀ لیل] که اصل آن این است: ﴿وَمَا خَلَقَ ٱلذَّكَرَ وَٱلۡأُنثَىٰٓ ٣﴾ و در این قرائت دو کلمۀ «ما خلق» حذف شده است [۳۰۸]و همچنین قرائت منسوب به ابن عباس در [آیۀ ۷۹ سورۀ الکهف] ﴿...وَكَانَ وَرَآءَهُم مَّلِكٞ يَأۡخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصۡبٗا ٧٩﴾ «... (چرا که) پشت سر آنها پادشاهی (ستمگر) بود که هر کشتی (سالمی) را بزور میگرفت». میگویند: ابن عباس، آیه را اینطور میخوانده است: «... وكانَ إمامُهُم مَلِكٌ يأخذُ كلَّ سفينةٍ صالحةٍ غَصباً» که کلمۀ «صالحة» را بر متن اصلی قرآن اضافه دارد و به جای کلمۀ «وراء» (پشت سر)، کلمۀ امام (روبرو) را جایگزین کرده است. این دو قرائت «آحادی» هستند، یعنی از طریق خبر واحد بر ما رسیدهاند و قرآن بودن آنها به علت تواتر نداشتن مورد قبول نیست. [۳۰۹]
نظیر این دو قرائت آحادی قرائتهایی است که به ابن مسعود نسبت میدهند و میگویند که وی در مصحف اختصاصی خود این آیات را با همین قرائات نوشته است:
- در [آیۀ ۲۳ سورۀ ص] پس از جملۀ ﴿تِسۡعٞ وَتِسۡعُونَ نَعۡجَةٗ﴾ «نود و نه میش» کملۀ «اُنثى» را افزوده است.
- در [آیۀ ۸۰ سورۀ الكهف] پس از عبارت ﴿وَأَمَّا ٱلۡغُلَٰمُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤۡمِنَيۡنِ...﴾ «و اما نوجوان، پدر و مادرش (هردو) با ایمان بودند...» جملۀ «وكان كافراً» را افزوده است.
- در آیۀ ۲۳۸ سورۀ البقرة پس از عبارت ﴿حَٰفِظُواْ عَلَى ٱلصَّلَوَٰتِ وَٱلصَّلَوٰةِ ٱلۡوُسۡطَىٰ﴾ «بر (بجا آوردن) نمازها و (بخصوص) نماز میانه (نماز عصر) محافظت کنید» جملۀ «وصلاة العصر» را افزوده است.
این افزودهها – چنانکه پیش از این گفتیم – بر سبیل تفسیر و توضیح آیات قرآن بوده است و به هیچ وجه نمیتوان آنها را وجهی از وجوه هفتگانۀ قرائت قرآن و مصداقی از «احرف سبعه» به شمار آورد. [۳۱۰]
وجه هفتم: اختلاف لهجهها از قبیل فتح، اماله،ترقیق، تفخیم، همز، تسهیل و مکسور تلفظ کردن حروف ن أ ت ی در آغاز افعال مضارع، قلب بعضی حروف به حروف دیگر، اشباع میم ضمیر جمع مذکر (هم و کم) و اشمام بعضی از حرکات مانند موارد زیر:
- «أتى» و «موسى» در آیۀ ۹ سورۀ طاها: ﴿وَهَلۡ أَتَىٰكَ حَدِيثُ مُوسَىٰٓ ٩﴾ «و (ای پیامبر!) آیا خبر موسی به تو رسیده است؟».
- «بلی» در آیۀ ۴ سورۀ قیامت: ﴿بَلَىٰ قَٰدِرِينَ عَلَىٰٓ أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُۥ﴾ «آری، ما قادریم که (حتی خطوط سر) انگشتانش را یکسان و مرتب کنیم».
در این سه مورد کلمات «اتی» و «موسی» و «بلی» در قرائت دیگری با امالۀ الف به طرف کسره قرائت شده است.
- «خبيراً بصيراً» که طبق قواعد تجوید و تلفظ فصیح عربی باید «ر» در اینگونه کلمات با تفخیم ادا شود، در یک قرائت فرعی با ترقیق «ر» قرائت شده است.
- «الصلاة» و «الطلاق» که طبق قاعده باید با ترقیق «ل» ادا بشود، در قرائت دیگری با تفخیم «ل» قرائت شده است.
- ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ﴾ در [آیۀ ۱ سورۀ المؤمنون] در قرائت دیگری بدون همزه قرائت شده است: «قد فلح» و حرکت فتحۀ همزۀ حذف شده به حرف پیش از آن (د) داده شده است [۳۱۱]و این عمل «تسهیل همزه» نامیده میشود. [۳۱۲]
- ﴿لِقَوۡمٖ يَعۡلَمُونَ﴾را در قرائت دیگری «لقوم يِعلمون» خواندهاند.
- ﴿نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡ﴾ را در قرائت دیگری «نحن نِعْلم» خواندهاند.
- ﴿تَسۡوَدُّ وُجُوهٞ﴾ را در قرائت دیگری «تِسود وجوه» خواندهاند.
- ﴿أَلَمۡ أَعۡهَدۡ﴾ را در قرائت دیگری «ألم اِعهد» خواندهاند.
- ﴿حَتَّىٰ حِينٖ﴾ را قاریان هذیل «عتى عين» میخوانند، یعنی «ح» را در این دو کلمه قلب به «ع» میکنند.
- ﴿عَلَيۡهِمۡ دَآئِرَةُ ٱلسَّوۡءِ﴾» را در قرائت دیگری «عليهمو دائرة السوء» خواندهاند.
- ﴿وَمِنۡهُم مَّن يَلۡمِزُكَ فِي ٱلصَّدَقَٰتِ﴾ را در قرائت دیگری «ومنهمو من يلمزك في الصدقات» خواندهاند.
- ﴿وَغِيضَ ٱلۡمَآءُ﴾ را در قرائت دیگری با اِشمام ضمۀ «غ» و کسرۀ «ی» در کلمۀ «غيض» - یعنی: نشان دادن تلفظ اصلی کلمۀ «غيض» که طبق قاعده و قبل از اعلال «غيض» بوده است- خواندهاند.
در واقع باید گفت: این وجه آخر مهمترین وجوه هفتگانۀ قرائت قرآن است، زیرا در این وجه است که راز بزرگ نزول قرآن به هفت وجه آشکار میشود. در این وجه هفتم است که به روشنی دیده میشود که پیغمبر اکرم میخواسته است کار قرائت قرآن را بر عرب زبانان سخت نگیرد، تا مبادا برای آنان دشوار جلوه کند. حضرت رسول اکرم میخواسته است رعایت حال قبائل مختلف عرب – غیر از قبیلۀ قریش – را کرده باشد که زبان و لهجۀ آنان با زبان و لهجۀ قریش متفاوت بوده و بعضی کلمات را طور دیگری تلفظ میکردهاند. توضیح این که ضرورتی نداشت که قرآن مطابق زبان همۀ قبائل مختلف عرب نازل شود و کافی بود که مطابق زبان قریش نازل شود، زیرا زبان قریش مجموعۀ کاملی از زبانهای قبائل مختلف عرب بود. البته این را نیز باید گفت که قرآن در عین حال که به زبان قریش که نمودار و نمایندۀ همۀ زبانهای مختلف عربستان بود، نازل شده است، کلمات و اصطلاحات و قواعدی را نیز از لهجات قبایل دیگر برگزیده و به کار برده است. [۳۱۳]
گفتیم: امتیاز زبان قبیلۀ قریش این بود که زبان همۀ قبایل عرب در آن تبلور یافته بود. این تأکید به خاطر آن است که بعضی از دانشمندان بیجهت پافشاری دارند بر اینکه در زبان قریش – و به عبارت دیگر: زبان قرآن – نمونههایی از زبان بعضی از قبائل معینی به کار گرفته شده است نه زبان همۀ قبائل، ولی برای اثبات این گفتارشان هیچگونه دلیل عقلی یا نقلی ندارند.
توضیح این که اعراب مدتها پیش از ظهور اسلام، زبان قبیلۀ قریش را به عنوان زبان ادبی مشترک برگزیدند و هم در آن تأثیر گذاشتند (یعنی: مایههایی از زبان خودشان به آن دادند) و هم از آن تأثیر پذیرفتند (یعنی: بعضی کلمات و اصطلاحات و قواعد را از زبان قریش گرفتند و در محاورات و سخنپردازیهایشان به کار بردند). بنابراین، سخن درست آن است که بگوییم: زبان و لهجۀ قریش نیز از قانون همۀ زبانهای دنیا مستثنی نبوده است و مشمول قاعدۀ تأثیر و تأثر بوده است و حق هم همین است، زیرا اگر بخواهیم «زبان» را به عنوان یک «پدیدۀ انسانی» مورد بررسی قرار بدهیم، ناگزیریم قانون تأثیر و تأثر را نیز بپذیریم. [۳۱۴]
زبان قریش – به اعتراف همۀ قبائل عرب که از میان لهجات و زبانهای مختلف، زبان قریش را برگزیدند – پرمایهترین زبانهای موجود در عربستان آن زمان بوده است، بهترین سبک بیان و غنیترین گنجینۀ واژگان را داشته است؛ از همۀ زبانهای عربی آن روزگاران نیرومندتر بوده است؛ و بهتر از هر زبان دیگری از عهدۀ تعبیرات زیبا و دقیق و دلانگیز در زمینههای مختلف برآمده است. [۳۱۵]
روی این جهات بود که اعراب، زبان قریش را به عنوان زبان ادبی مشترک برگزیدند و در نگارش، تألیف، شعر و خطابه، خود را به سخن گفتن به زبان قریش وادار کردند. شاعری که از قبیلۀ قریش نبود وقتی میخواست شعر بگوید، خصوصیات زبان و لهجۀ خودش را به دست فراموشی میسپرد. شیوه مخصوص ساخت کلمات، ترکیب جملات و تلفظ حروف را که به زبان قبیلهاش مربوط میشد کنار میگذاشت، تا بتواند با مردم به همان زبانی که با آن آشنا هستند سخن بگوید. زبانی که طی سالیان دراز، عوامل متعددی در پاکسازی و سادهسازی آن دخالت داشته است و همۀ قبائل عرب آن را به عنوان زبان مشترک پذیرفتهاند. [۳۱۶]
از این بررسی نتیجه میگیریم که اسلام وقتی ظهور کرد با یک زبان نمونه، برگزیده و یک زبان متحد و مشترک رویاروی گردید که میتوانست ابزار بیان خواص و روشنفکران عرب باشد، ولی تودۀ اعراب با آن زبان سر و کاری نداشتند. این زبان نمونه با نزول قرآن به این زبان صد چندان نیرومندتر گردید و تودههای قبائل عرب به این زبان نمونه – که اینک زبان قرآن و زبان اسلام شده بود – گرایش پیدا کردند (و در نتیجه، زبان عربی که میرفت در اثر اختلاف فراوان لهجات متعددش راه نابودی و افسانهای شدن و در اعماق تاریخ مدفونشدن را بپیماید، بار دیگر تجدید حیات کرد).
ما هرگز نمیخواهیم بگوییم که پیش از ظهور اسلام و نزول قرآن با پیدایش این زبان نمونه و زبان مشترک، زبانهای فرعی و لهجههای گوناگون اعراب به کلی از میان رفتند. حتی نمیخواهیم بگوییم که با آمدن اسلام و نزول قرآن به زبان قریش – زبان یگانه و مشترک میان همۀ قبائل عرب – بساط لهجات متفاوت به کلی برچیده شد. بلکه یقین داریم که اعراب غیر قریشی وقتی به سرزمین خودشان باز میگشتهاند، دیگر با آن زبان نمونۀ مشترک سخن نمیگفتهاند و بار دیگر با همان زبان و گویش قبلی خودشان صحبت میکردهاند و همۀ خصوصیات لهجه و زبان خاص خودشان در سخنانشان مشاهده میشده است. [۳۱۷] ابن هشام میگوید: «قبائل عرب اشعار یکدیگر را میخواندند و افراد هر قبیله که شعر شاعر قبیلۀ دیگری را میخواندند، به مقتضای عادت زبانی خودشان در روایت اشعار تغییراتی به وجود میآوردند و از اینجاست که بعضی از ابیات اشعار جاهلی چندین روایت دارند». [۳۱۸]
در برابر این پدیده که یک واقعیت اجتماعی غیر قابل اجتناب بود، قرآن دو شیوۀ متفاوت پیش گرفت. از یک سو، به منظور تثبیت و تقویت آن زبان عربی نمونه خواص، دانشمندان، شاعران، سخنسنجان، فصحا و بلغای عرب را به هماوردی فرا میخواند که همانند قرآن یا دست کم همانند یک سوره از قرآن بیاورند. از سوی دیگر روادید قرائت قرآن به هفت وجه و هفت قرائت، کار را برای عوام آسان گرفت و اعراب بیسواد و کمسواد را وادار نکرد که زبانشان را عوض کنند؛ قرآن را با لهجهای متفاوت با لهجۀ خودشان که به آن عادت کردهاند و به راحتی بر زبانشان جاری میشود بخوانند، [۳۱۹]
این نکته را ابن جزری دریافته است و آنجا که در رابطه با «احرف سبعه» سخن میگوید، این نکته را کاملاً در نظر دارد؛ میگوید: «علت آن که قرآن به هفت وجه نازل شده است، آن است که خداوند خواسته است بر مسلمانان سخت نگیرد و کار خواندن قرآن را برایشان آسان سازد؛ تا از یک سو، به امت اسلام ارج نهاده باشد و این وجوه مختلف قرائت کتاب آسمانی را امتیازی برای مسلمانان قرار داده باشد و از سوی دیگر به مسلمانان لطف و مرحمتی کرده باشد و در امر قرائت قرآن بر آنان سخت نگرفته باشد و از همه مهمتر، تقاضای پیامبر بزرگوارش را که برترین آفریدۀ آفریدگار و محبوب حق متعال است، تحقق بخشیده باشد». ابن جزری در مقام توضیح مطلب میافزاید: «پیامبران بزرگوار الهی هر کدام فقط به تبلیغ قوم خودشان مأمور میشدند، اما پیامبر بزگوار اسلام بر همۀ آفریدگان خداوند، سرخپوست، سیاهپوست، عرب و عجم مبعوث شده است. از طرف دیگر عرب زبانانی که قرآن به زبان آنان نازل شده بود، زبانشان با یکدیگر فرق داشت و لهجههایشان یکسان نبود. برای آنان دشوار بود که به زبان و لهجۀ دیگری جز زبان و لهجۀ خودشان سخنی بگویند و بخوانند. حتی بعضی از اعراب با تعلیم، کوشش و تلاش فراوان نیز قادر به این کار نمیشدند». [۳۲۰]
ما معتقدیم که همین اهمیت وجه هفتم – بنابه بررسی و دستهبندی ما – یعنی: اختلاف لهجات بوده که بعضی از دانشمندان را وادار کرده است «احرف سبعه» را منحصراً لهجات مختلف زبان عربی بدانند. در حالی که دیگر دانشمندان به کلی این وجه را فراموش کردهاند و از آن سخنی به میان نیاوردهاند و دلیلشان این بوده است که – بنا به گفتۀ ابن قتیبه- اختلاف لهجات آن گونه نیست که لفظ و معنا هر دو را تغییر بدهد و تلفظهای متفاوتی که اهل لهجات مختلف از یک کلمه دارند، آن کلمه را از یکیبودن بیرون نمیبرد. [۳۲۱] حق این است که هر دو نظریه افراطی هستند. شش وجه پیشین آنقدر اهمیت دارند که نمیشود آنها را نادیده گرفت و به وجه هفتم اکتفا کرد. وجه هفتم نیز که اختلاف لهجات در تلفظ بعضی حروف و صداها میباشد، در قرائت صحابه وجود داشته است و شاید بتوان گفت که شدیدترین و بیشترین موارد اختلاف آنان در قرائت قرآن بوده است.
همین نارسایی بررسی قدما از وجوه هفتگانۀ قرائت قرآن ما را بر آن داشت که در این بررسی راه دیگری پیش گیریم که با نحوۀ بررسی همۀ این دانمشندان مخالف است. ما نظریۀ ابوالفضل رازی [۳۲۲] را نپذیرفتهایم با آن که زرقانی در کتاب مناهل العرفان نظریۀ وی را بر نظریۀ ابن قتیبه و نظریۀ ابوالخیر بن جزری و نظریه قاضی ابوبکر بن طیب باقلانی ترجیح داده است. [۳۲۳] همچنین نظریۀ هیچ یک از این سه نفر دیگر را در این رابطه به طور کامل نپذیرفتهایم. اما علت آن که نظریۀ رازی را نپذیرفتهایم این است که کتاب «اللوائح» اصلاً به بیان وجه اختلاف در حروف از قبیل اختلاف قرائت در «یعلمون» و «تعلمون» نپرداخته است، با آن که این وجه در چهارچوب هیچ یک از شش وجه دیگر که ذکر کرده است قرار نمیگیرد. از این گذشته وی اختلاف در صرف افعال و به صورت ماضی، مضارع و امر خواندن آنها را یک وجه جداگانه به حساب آورده است، با آن که این وجه خود به خود زیر عنوان «اختلاف در اعراب» قرار میگیرد. برای قابل قبول نبودن نظریۀ سه نفر دیگر نیز همین بس که هر سه دانشمند وجه هفتم را که عبارت از اختلاف لهجات باشد عملاً فراموش کردهاند، اگرچه در جای دیگر وجود اینگونه اختلافات را در قرائت قرآن تأیید کردهاند.
این را هم بگوییم که وقتی ما میگوییم: وجوه هفتگانهای که ما استقرا کردیم و برشمردیم و انواع اختلافاتی را که در قرائت قرآن ممکن است پیش آید، استقصا کردهایم؛ منظورمان این نیست که همۀ این وجوه هفتگانۀ قرائت باید در یک کلمۀ واحد جمع بشوند و توجه داریم به این که گاهی عملاً در یک کلمه دو وجه اختلاف یا بیشتر فراهم میآید و گاهی فقط یک وجه اختلاف در آن پیدا میشود. بلکه میخواهیم بگوییم که هرگونه اختلافی در قرائت هر یک از کلمات قرآن پیدا بشود، زیر عنوان یکی از این وجوه هفتگانه که ما برشمردهایم قرار میگیرد. [۳۲۴]
اینک که منحصربودن وجوه اختلاف در قرائت قرآن را در هفت وجه بیان کردیم، این سخن را نیز ناگفته نگذاریم که ما بدون تمهید قبلی و به صورت اتفاقی به این نظریه رسیدیم. این نظریه نتیجۀ خود به خود گردآوری نظریات صحابه و قدما است و از بررسی و تلفیق آن نظریات به دست آمده است و درست بودن این نظریه منافاتی با آن ندارد که خود صحابه مراد از «احرف سبعه» را با این بیان و توضیح ندانسته باشند. صحابۀ بزرگوار پیغمبر اکرم که قرآن در برابر دیدگانشان بر رسول خدا نازل میشده است و آن حضرت قرآن را به همان هفت وجه به آنان یاد میداده است و به موارد اختلاف قرائت کلمات قرآن آگاهشان میساخته است، این صحابه بیشترشان بیسواد بودهاند و خواندن و نوشتن نمیدانستهاند و به هیچ وجه برایشان امکان نداشته است که منظور از «احرف سبعه» را به طور مشخص دریابند. تنها از یک سو میدانستهاند که وجوه اختلاف در قرائت همۀ کلمات قرآن کمتر از هفت و بیشتر از هفت وجه ندارد؛ از سوی دیگر این هفت وجه اختلاف در قرائت قرآن در قرائتهای مختلفی که صحابه در محضر مبارک پیغمبر اکرم خواندهاند و مورد تأیید آن حضرت قرار گرفتهاند و از آن زمان تاکنون به تواتر نقل شده و به ما رسیده است، عملاً موجود است؛ و به این ترتیب بدیهی مینماید که در زمان ما برای تشخیص مفاد حدیث «احرف سبعه» و تعیین مفهوم و معنای «احرف سبعه» راهی به جز استنباط و استقراء وجود نداشته باشد. چنانکه ما از طریق جمعآوری قرائات مختلف متواتر و مطالعه و تحقیق در زمینههای مشترک آنها، توانستیم به این نتیجه برسیم که «احرف سبعه» عبارتست از: «وجوه هفتگانۀ اختلاف در قرائت قرآن».
[۲۹۲] صحیح بخاری. ج ۶، ص ۱۸۵. [۲۹۳] ر. ک. اتقان. ج ۱، ص ۷۹. و نیز از این قبیل است، آیۀ ۱۹ سورۀ سبأ: ﴿رَبَّنَا بَٰعِدۡ بَيۡنَ أَسۡفَارِنَا﴾ که یعقوب آیه را اینطور خوانده است: ﴿رَبَّنَا بَٰعِدۡ بَيۡنَ أَسۡفَارِنَا﴾. در متن قرآن این آیه به صورت دعا آمده است و در قرائت یعقوب به صورت خبر. ر. ک. اتحاف فضلاء البشر، تألیف: احمدالدمیاطی، ص ۳۵۹. [۲۹۴] ر. ک. اتقان. ج ۱، ص ۷۹. و نیز از این قبیل است، آیۀ ۱۳ سورۀ الشعراء: ﴿وَيَضِيقُ صَدۡرِي...﴾ که یعقوب ﴿وَيَضِيقُ صَدۡرِي...﴾ خوانده است. ر. ک. اتحاف فضلاء البشر، ص ۳۳۱. [۲۹۵] در کتاب «البرهان» (ج ۱، ص ۲۲۲) آمده است که وقتی از امام مالک پرسیدند که باید ﴿يَعۡلَمُونَ١٣﴾ بخوانیم یا ﴿تَعۡلَمُونَ ٢٢﴾؟ پاسخ داد: در این اختلاف اشکالی نمیبینم. در صدر اسلام هم هر کس برای خودش مصحفی داشته است! و نیز از این قبیل است آیۀ ۲۵۹، سورۀ البقرة که در متن قرآن چنین است: ﴿...وَٱنظُرۡ إِلَى ٱلۡعِظَامِ كَيۡفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكۡسُوهَا لَحۡمٗاۚ﴾ که قرائت دیگر آن ﴿نُنشِزُهَا﴾ است. ر. ک. اتحاف فضلاء البشر، ص ۱۶۲. [۲۹۶] وجود اینگونه کلمات با رسمالخطی این چنین نشانۀ گویایی است از این که کلمه به کلمۀ قرآن تحت نظارت و تعلیم مستقیم پیغمبر اسلام ج توسط کاتبان وحی نوشته شده است و گرنه چگونه قابل تصور بود که این نگارشهای خلاف اصل، به صورت متواتر و یکسان در همۀ نسخههای قرآن از آغاز تا کنون محفوظ بماند؟! (ر. ک. بیان معجزهای از قرآن کریم با استفاده از کامپیوتر. تحقیق: دکتر رشاد خلیفه) – م. [۲۹۷] اتقان. ج ۱، ص ۷۹. [۲۹۸] مقایسه کنید با «المذکر والمؤنث» تألیف مبرد، ج ۱، ص ۱۳۲. و نیز، ر.ک. «دراسات فی فقه اللغة» از مؤلف، ص ۸۷. [۲۹۹] و نیز ر. ک. برهان. ج ۱، ص ۲۱۵. [۳۰۰] و نیز ر. ک. برهان. ج ۱، ص ۲۱۵. امام مالک خواندن «فامضوا إلى ذكرالله» را به جای ﴿فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَّهِ﴾ [الجمعة: ۹] جایز میدانسته است (برهان. ج ۱، ص ۲۲۲). البته این قرائت به تواتر نرسیده است و روایانش فقط عمر، ابن عباس و ابن مسعود هستند (برهان. ج ۱، ص ۲۱۵ پاورقی ۹). [۳۰۱] و نیز ر. ک. برهان. ج ۱، ص ۳۳۶. [۳۰۲] و نیز ر.ک. برهان. ج ۱، ص ۸۰. [۳۰۳] و نیز ر. ک. برهان. ج ۱، ص ۳۳۵. [۳۰۴] نظیر این قرائت شاذ و غیر قابل قبول، قرائت: «إذا جاء فتح الله والنصر» است به جای ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ ١﴾ است. [۳۰۵] و نیز ر. ک. برهان، ج ۱، ص ۳۳۶. [۳۰۶] اتقان. ج ۱، ص ۱۳۰. [۳۰۷] و نیز ر. ک. اتقان. ج ۱، ص ۱۳۰. [۳۰۸] و نیز ر. ک. احکام القرآن، ابن عربی؛ ج ۲ ص ۳۰۹. [۳۰۹] اتقان. ج ۱، ص ۱۳۲. [۳۱۰] برهان. ج ۱، ص ۲۱۵. [۳۱۱] و نیز ر. ک. برهان. ج ۱، ص ۳۲۰ و مانند ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ﴾» «قد فلح» است. «﴿قُلۡ أُوحِيَ﴾» (که با حذف همزه و نقل حرکت، قُلُوحِیَ خوانده میشود) و ﴿خَلَوۡاْ إِلَىٰ شَيَٰطِينِهِمۡ﴾» «قد خلولا شياطينهم» خوانده میشود). [۳۱۲] این عمل چنانکه اشاره شد - «نقل حرکت» یا به اختصار «نقل» است که همراه با حذف همزه است، ولی در متن ظاهراً از روی سهو، این عمل «تسهیل» نامیده شده است – م. [۳۱۳] و به همین جهت شیخ بخاری در «صحیح» یک باب را به «نزول قرآن به زبان قریش و عرب» اختصاص میدهد. تحت این عنوان: «نزول القرآن بلسان قريش والعرب قرآناً عربياً بلسان عربيٍ مبينٍ» (فضائل القرآن، ج ۶، ص ۱۸۲). [۳۱۴] ر. ک. دراسات فی فقه اللغة. از مؤلف. چاپ اول، ص ۱۰۹. [۳۱۵] همان. ۵۹ و ۶۰. [۳۱۶] همان. ۶۰. [۳۱۷] همان. ص ۵۰ و ۵۱. [۳۱۸] المزهر، ج ۱، ص ۲۶۱. [۳۱۹] دراسات فی فقه اللغة، ص ۵۰. [۳۲۰] زرقانی: مناهل العرفان. ج ۱، ص ۱۳۹. واقعاً عجیب است که ابن جزری از این نظریه دفاع کند، با این که خودش اختلاف لهجهای بین ۷ قرائت مشهور را قبول ندارد. ر. ک. ص ۱۰۹. [۳۲۱] زرقانی: مناهل العرفان. ج ۱، ص ۱۵۴. نظیر این عبارت را ابن جزری در جای دیگر نیز دارد. ر.ک. ص ۱۰۹. [۳۲۲] امام کبیر، ابن شاذان رازی، در گذشته به سال ۲۹۰ هـ .ق (النشر. ج ۱، ص ۱۷۹). [۳۲۳] ر. ک. مناهل العرفان، ج ۱، ص ۱۴۸ تا ۱۶۰. زرقانی نظریات این سه دانشمند بزرگ را میآورد، سپس نظریۀ آنان را با نظریۀ ابوالفضل رازی مقایسه میکند و بالاخره نظریه رازی را برمیگزیند. ابن جزری در کتاب «النشر فی القراءات العشر» (ج ۱، ص ۲۶ تا ۲۸) نظریۀ باقلانی و بعد، نظریۀ ابوالفضل رازی و ابن قتیبه را بهترین نظریات میداند. زرقانی نیز از باقلانی گرفته است ولی مطلب را به وی ارجاع نداده است. [۳۲۴] ر. ک. برهان. ج ۱، ص ۲۲۳.