مباحثی در علوم قرآن

فهرست کتاب

عام و خاص در قرآن

عام و خاص در قرآن

الف- «عام» قرآنی عبارتست از لفظی که در قرآن آمده و در اصل وضع لغوی خودش دلالت بر فراگیری همۀ افراد مشمول معنای خودش داشته باشد، بدون هیچگونه حصری محدود نیز از لحاظ کمیت و عدد. [۸۶۲]

وقتی‌که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَجَآءَ مِنۡ أَقۡصَا ٱلۡمَدِينَةِ رَجُلٞ يَسۡعَىٰ [یس: ۲۰] «و مرد (مؤمنی) از دور‌ترین نقطۀ شهر شتابان آمد...»، لفظ «رجل» عام نیست؛ زیرا دلالت بر یک فرد معین می‌کند.

وقتی‌که می‌فرماید: ﴿فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيۡنِ يَقۡتَتِلَانِ هَٰذَا مِن شِيعَتِهِۦ وَهَٰذَا مِنۡ عَدُوِّهِ [القصص: ۱۵] «... ناگهان دو مرد را دید با هم نزاع (و جنگ) می‌کردند، یکی از آن‌ها از پیروان او بود، و دیگری از دشمنانش...»، لفظ «رجلین» نیز «عام» نیست؛ زیرا دلالت بر دو شخص معین دارد.

همین سخن دربارۀ آیات دیگری نیز گفته می‌شود؛ مانند «رجال» [در آیۀ ۴۶ سورۀ الأعراف] که خداوند می‌فرماید: ﴿وَعَلَى ٱلۡأَعۡرَافِ رِجَالٞ يَعۡرِفُونَ كُلَّۢا بِسِيمَىٰهُمۡۚ «... و بر اعراف (= بلندي‌های آن) مردانی هستند که هريک (از آن دو گروه) را از سيما (و چهره) شان می‌شناسند...». و نیز «اُمّة» در آیۀ ۱۱۳، سورۀ آل عمران که می‌فرماید: ﴿لَيۡسُواْ سَوَآءٗۗ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ أُمَّةٞ قَآئِمَةٞ «(ولی همه‌ی آنان) یکسان نیستند، از اهل کتاب گروهی هستند که درست‌کردارند...» و نیز «الف» در آیۀ ۹، سورۀ الأنفال که می‌فرماید: ﴿فَٱسۡتَجَابَ لَكُمۡ أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلۡفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ مُرۡدِفِينَ٩ «... پس او (خواستۀ) شما را پذیرفت. (و فرمود:) «من شما را با يک هزار از فرشتگان، که پیا‌‌پی فرود می‌آیند، یاری می‌کنم». این الفاظ یکایک دلالت بر یک کمیت محصور و یا یک عدد معین دارند و دلالت بر فراگیری و پوشش روی افراد ندارند؛ بنابراین، در آن معنای عمومیت نیست و «عام» به حساب نمی‌آید.

قرآن – که به زبان عربی مبین نازل شده است – وقتی می‌خواهد از «عام» تعبیر کند، از الفاظی استفاده می‌کند که عرب آن‌ها را برای افادۀ شمول و استغراق یعنی فراگرفتن همۀ مصادیق وضع کرده است. یک استقرای کامل حاکی از آن است که (الفاظ عموم) لفظ‌های «عام» [۸۶۳] در قرآن خارج از این الفاظی که پیاپی آن‌ها را ذکر می‌کنیم و مثال‌هایی برای آن‌ها از متون قرآنی می‌آوریم، نیستند:

۱- لفظ «کل»، «جمیع»، «کافه» و کلمات هم‌معنای آن‌ها، مانند: ﴿كُلُّ مَنۡ عَلَيۡهَا فَانٖ ٢٦ [الرحمن: ۲۶] «هر چه بر روی آن (= زمین) است، فانی شود»؛ ﴿هُوَ ٱلَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا [البقرة: ۲۹] «او (الله) است که همه آنچه را که در زمین است برای شما آفرید»؛ ﴿ٱدۡخُلُواْ فِي ٱلسِّلۡمِ كَآفَّةٗ [البقرة: ۲۰۸] «همگی به اسلام (و اطاعت خدا) در آیید».

۲- اسماء موصول، مفرد، تثنیه و جمع، مذکر و مؤنث، مانند: ﴿مَثَلُهُمۡ كَمَثَلِ ٱلَّذِي ٱسۡتَوۡقَدَ نَارٗا فَلَمَّآ أَضَآءَتۡ مَا حَوۡلَهُۥ ذَهَبَ ٱللَّهُ بِنُورِهِمۡ [البقرة: ۱۷] «داستان اینان همانند داستان کسی است که آتشی افروخته پس چون آتش اطراف او را روشن ساخت، الله نورشان را بگرفت و در تاریکی‌های که نمی‌بینند رهایشان کرد» و نیز ﴿وَٱلَّذَانِ يَأۡتِيَٰنِهَا مِنكُمۡ فَ‍َٔاذُوهُمَاۖ [النساء:۱۶] «و از میان شما، آن مرد و زنی که مرتکب آن (عمل زشت) می‌شوند؛ آن‌ها را آزار دهید» و نیز ﴿لِّلَّذِينَ أَحۡسَنُواْ ٱلۡحُسۡنَىٰ وَزِيَادَةٞۖ [يونس: ۲۶] «برای کسانی‌که نیکی کردند، پاداش نیک (= بهشت) است و افزون بر آن (=رؤیت باری تعالی است)». و نیز ﴿وَٱلَّٰتِي يَأۡتِينَ ٱلۡفَٰحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمۡ فَٱسۡتَشۡهِدُواْ عَلَيۡهِنَّ أَرۡبَعَةٗ مِّنكُمۡۖ [النساء:۱۵] «و کسانی از زنان شما که مرتکب زنا می‌شود، چهار نفر از خودتان بر آنان گواه گیرید».

۳- الف و لام تعریف جنس مفرد مانند: ﴿وَٱلسَّارِقُ وَٱلسَّارِقَةُ فَٱقۡطَعُوٓاْ أَيۡدِيَهُمَا [المائدة: ۳۸] یا جمع مانند: ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ١ [المؤمنون: ۱] «به راستی مؤمنان رستگار شدند».

۴- جمع تعریف‌شده با اضافه مانند: ﴿يُوصِيكُمُ ٱللَّهُ فِيٓ أَوۡلَٰدِكُمۡ [النساء: ۱۱] «الله درباره‌ی فرزندان‌تان به شما سفارش می‌کند...» و نیز: ﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ [التوبة: ۱۰۳] «از اموال آن‌ها صدقه (و زکات) بگیر».

۵- اسماء شرط مانند: ﴿وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ يَلۡقَ أَثَامٗا ٦٨ [الفرقان: ۶۸] «و هر کس چنین کند، مجازات گناه (خود) را خواهد دید».

۶- نکره در سیاق نفی مانند: ﴿وَإِن مِّن شَيءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ [الحجر: ۲۱] «و هیچ چیز نیست مگر آنکه گنجینه‌هایش نزد ماست».

این صیغه‌هایی که ذکر شدند بر حسب وضع لغوی بطور حقیقی – نه مجازی – تعیین‌کنندۀ عمومیت هستند، تا زمانی که تخصیص‌دهنده‌ای برای آن‌ها در کار نباشد. اما موارد تخصیص در قرآن بسیار است، به حدی که برای بعضی از علما، تصور «عام» باقی مانده بر عمویتش بدون آنکه قابل تخصیص باشد، نزدیک به محال جلوه کرده است [۸۶۴]. تنها سیوطی اصرار به خرج داده است که از قرآن مثالی برای آن استخراج کند و آن را در آیۀ ۲۲، سورۀ نساء یافته است: ﴿حُرِّمَتۡ عَلَيۡكُمۡ أُمَّهَٰتُكُمۡ وَبَنَاتُكُمۡ وَأَخَوَٰتُكُمۡ وَعَمَّٰتُكُمۡ وَخَٰلَٰتُكُمۡ «حرام شده‌است بر شما: مادران‌تان، و دختران‌تان، و خواهران‌تان، و عمه‌هایتان، و خاله‌هایتان» که (مسلماً) عمومیت در این فرمان تحریم کاملاً مقصود بوده و شامل همۀ این محارم می‌گردد. با وجود این، موضوع تا آن اندازه هم جد و جهد و رنج نمی‌طلبیده است؛ زیرا «عام» باقی مانده بر عموم خود در قرآن موجود است ولی در مقایسه با «عام»هایی که در قرآن آمده و مراد خصوص است نه عموم، مواردش اندک است. از جمله مثال‌هایی که عام باقی بر عموم به طور قطع در آن‌ها آمده است، این سنت‌های الهی است که تخصیص و تغییربردار نیستند، مانند: ﴿وَجَعَلۡنَا مِنَ ٱلۡمَآءِ كُلَّ شَيۡءٍ حَيٍّ [الأنبیاء: ۳۰] «و هر چیز زنده‌ای را از آب پدید آوردیم» و نیز: ﴿۞وَمَا مِن دَآبَّةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِ رِزۡقُهَا [هود: ۶] «و هیچ جنبنده‌ای در زمین نیست؛ مگر اینکه روزی‌اش بر (عهده‌ی) الله است» و نیز ﴿لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌۚ إِذَا جَآءَ أَجَلُهُمۡ فَلَا يَسۡتَ‍ٔۡخِرُونَ سَاعَةٗ وَلَا يَسۡتَقۡدِمُونَ ٤٩ [یونس: ۴۹] «برای هر امتی سرآمدی است، هنگامی‌که سرآمد آن‌ها فرا رسد، پس نه ساعتی تأخیر می‌کنند، و نه پیشی می‌گیرند».

مسئلۀ دیگری که مسلم است، این است که «عام» غالباً همراه با قرینه‌ای است که باقی‌ماندن آن را بر فراگیری و عمومیتی که دارد، مانع می‌شود. مانند: ﴿مَا كَانَ لِأَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ وَمَنۡ حَوۡلَهُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ أَن يَتَخَلَّفُواْ عَن رَّسُولِ ٱللَّهِ [التوبة: ۱۲۱] «سزاوار نیست که اهل مدینه، و اعراب (بادیه‌نشین) که اطراف آن‌ها هستند، از (همراهی) رسول الله باز پس مانند، و نه برای (حفظ) جان خود، از جان او چشم بپوشند» که مراد از اهل مدینه و اعراب در این آیه فقط کسانی هستند که قادر بر جهادند و ناتوان را این تعبیر شامل نمی‌شود، زیرا عقل داوری می‌کند که باید این گروه استثنا شوند. و نیز مانند سخن خداوند در آیۀ ۹۷، سورۀ آل عمران: ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ «و برای خدا، حج خانه (کعبه) بر مردم واجب است» که مراد از ناس فقط مکلفان هستند؛ و کودکان و دیوانگان به حکم عقل از این فرمان مستثنی هستند. و نیز از جمله مواردی که «عام» ذکر می‌شود و منظور از آن «خاص» است، آن مواردی است که انتقال از عموم به خصوص برای یک نکتۀ بلاغتی است که می‌تواند تعبیر را زیباتر کند و مطلب را روشن‌تر گرداند، مانند این سخن خداوند متعال: ﴿أَمۡ يَحۡسُدُونَ ٱلنَّاسَ عَلَىٰ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِ [النساء: ۵۴] «آیا به مردم (= پیامبر و یارانش) بر آنچه الله از فضل خویش به آنان عطا کرده حسد می‌ورزند؟» که مقصود از «ناس» در این آیه یک نفر انسان است و او محمد رسول الله است، اما به صورت جمع آمده و مفرد نیامده است تا نشان بدهد که آن حضرت مَثَل اعلای انسانیت است.

همچنین وقتی‌که خداوند پیامبرش را مخاطب می‌گرداند و مثلاً می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ ٱتَّقِ ٱللَّهَ [الأحزاب: ۱] «ای پیامبر! از الله بترس»، این خطاب از طریق دلالت وضعی (یعنی دلالت کلمه بر معنی) امت را شامل نمی‌شودولی با کمک دلیل دیگری این عمومیت به کلام داده می‌شود و آن عبارتست از وجوب اقتدا به آن حضرت، مگر در مواردی که دلیل داشته باشیم بر اینکه فلان حکم اختصاص به شخص او دارد.

کما اینکه مدح و مذمت «عام» را از عمومیت خودش نمی‌اندازد. مثال، این آیۀ ۳۴، سورۀ توبه است: ﴿وَٱلَّذِينَ يَكۡنِزُونَ ٱلذَّهَبَ وَٱلۡفِضَّةَ وَلَا يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَبَشِّرۡهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٖ٣٤ «و کسانی‌که طلا و نقره را می‌اندوزند (و گنجینه می‌کنند) و در راه الله انفاق نمی‌کنند، پس آن‌ها را به عذابی دردناک بشارت ده» و این آیه: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ كَانَتۡ لَهُمۡ جَنَّٰتُ ٱلۡفِرۡدَوۡسِ نُزُلًا ١٠٧ [الکهف: ۱۰۷] «بی‌گمان کسانی‌که ایمان آورده‌اند و کار‌های شایسته انجام دادند، باغ‌های (بهشت) برین محل پذیرائی آنان خواهد بود».

ب- «خاص» قرآنی عبارتست از لفظی که وضع شده باشد برای دلالت بر یک فرد واحد همانند «محمد» یا یک فرد از یک نوع مانند «رجل» یا بر افرادی از نظر کمیت و تعداد محصور و محدود؛ مانند: اثنین (۲)، عشرة (۱۰)، الف (هزار)، قوم، امة، طائفة و فریق [۸۶۵].

لفظ قرآنی خاص گاهی مطلق است و گاهی مقید، امر و نهی هم می‌تواند باشد.

«خاص مقید» مانند «مسفوحاً» در آیۀ ۱۴۵، سورۀ الأنعام که خداوند می‌فرماید: ﴿قُل لَّآ أَجِدُ فِي مَآ أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّمًا عَلَىٰ طَاعِمٖ يَطۡعَمُهُۥٓ إِلَّآ أَن يَكُونَ مَيۡتَةً أَوۡ دَمٗا مَّسۡفُوحًا أَوۡ لَحۡمَ خِنزِيرٖ «بگو: «در آنچه بر من وحی شده است، (چيز) حرامی را که خوردن آن بر خورنده‌ای حرام باشد؛ نمی‌يابم، بجز اينکه مردار باشد يا خون ريخته شده يا گوشت خوک» که لفظ «مسفوحاً» (ریخته‌شده) قید است برای کلمۀ «دم» (خون) که به طور مطلق در آیۀ ۴ وسورۀ مائده آمده است: ﴿حُرِّمَتۡ عَلَيۡكُمُ ٱلۡمَيۡتَةُ که علما و فقها کلمۀ «دم» در این آیه را که «خاص مطلق» است حمل کرده‌اند بر «دم مسفوح» در آن آیۀ دیگر که «خاص مقید» است. [۸۶۶]

«صیغۀ امر» هرگاه در لفظ قرآنی خاص بیاید افادۀ «واجب‌بودن و الزامی‌بودن» می‌کند؛ [۸۶۷] مانند: ﴿فَٱقۡطَعُوٓاْ أَيۡدِيَهُمَا [المائدة: ۴۱]، اما گاهی به کمک قرینه به معنای دیگری منتقل می‌گردد؛ مثلاً اباحه (مباح‌بودن) را می‌رساند، در آیۀ ۳۰، سورۀ الأعراف: ﴿كُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ یا اشاره به ناتوانی مخاطب از انجام‌دادن آن کار دارد: ﴿فَأۡتُواْ بِسُورَةٖ مِّن مِّثۡلِهِ [البقرة: ۲۳] «سوره‌ای همانند آن بیاورند» یا تهدید را می‌رساند: ﴿ٱعۡمَلُواْ مَا شِئۡتُمۡ [السجدة: ۴۰] «هرچه می‌خواهید انجام دهید» یا تکرار طلب چیزی است: ﴿فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ ٱلشَّهۡرَ فَلۡيَصُمۡهُ [البقرة: ۱۸۵] «هرکس از شما که ماه رمضان را دریافت، روزه بگیرد» که (برای دومین بار) وجوب روزه را برای کسی که شاهد فرا رسیدن ماه رمضان باشد بیان می‌دارد.

«صیغۀ نهی» هرگاه در لفظ قرآنی خاص بیاید تحریم الزامی را می‌رساند؛ [۸۶۸] مانند: ﴿وَلَا تَأۡكُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَكُم بَيۡنَكُم بِٱلۡبَٰطِلِ [البقرة: ۱۸۸] «و اموال‌تان را در بین خود بباطل (و ناحق) نخورید»؛ اما گاهی به کمک قرینه به معنای دیگری کشانیده می‌شود؛ مثلاً دعا را می‌رساند، مانند: ﴿رَبَّنَا لَا تُزِغۡ قُلُوبَنَا [آل عمران: ۸] «پروردگارا! دل‌های ما را... (از راه حق) منحرف مگردان» یا کراهت را می‌فهماند؛ مانند: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَسۡ‍َٔلُواْ عَنۡ أَشۡيَآءَ إِن تُبۡدَ لَكُمۡ تَسُؤۡكُمۡ [المائدة:۱۰۱] «ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید! از چیزهای نپرسید که اگر برای شما آشکار گردد، شما را اندوهگین کند».

حکمی که لفظ «خاص» با دلالت حقیقی وضعی می‌فهماند، یک حکم قطعی است که هیچ جای تردید در آن نیست. بنابراین وقتی خداوند می‌فرماید: ﴿فَكَفَّٰرَتُهُۥٓ إِطۡعَامُ عَشَرَةِ مَسَٰكِينَ [المائدة:۸۹] «پس کفاره آن اطعام ده مسکین است» حکم عبارت از اطعام آن ده نفر مسکین است، نه کمتر و نه زیادتر و این به خاطر آن است که «خاص حقیقی» جز «خصوص» را به تصور انسان نمی‌آورد، بعکس «عام» که پیوسته به نظر می‌رسد چیزی وجود دارد که آن را تخصیص بزند و به ندرت می‌شود که بر عمومیت خودش باقی بماند.

[۸۶۲] مقایسه کنید با: علم اصول فقه، خلاف، ص ۲۱۳. [۸۶۳] بنگرید به: فصل «الفاظ العموم» در اتقان، ج ۲، ص ۲۶. [۸۶۴] قاضی جلال الدین بلقینی گوید: «نمونۀ عام باقی بر عموم خود بس کمیاب است، زیرا هر عامی به نوعی به نظر می‌رسد که می‌تواند تخصیص بخورد. مثلاً خطاب خداوند متعال که می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمُ (طبعاً) غیر مکلف از استثنا می‌شود، یا این حکم: ﴿حُرِّمَتۡ عَلَيۡكُمُ ٱلۡمَيۡتَةُ در حال اضطرار تخصیص خورده است و از سوی دیگر ماهی و ملخ از تحت شمول آن بیرون گردانیده شده‌اند؛ یا آنکه «حرَّم الربا» حکم «عرایا» از تحت شمول آن تخصیص خورده و خارج گردیده است (اتقان، ج ۱، ص ۲۶). [۸۶۵] علم أصول الفقه، خلاف، ص ۲۲۴. [۸۶۶] بنگرید: همان، ص ۲۲۶. [۸۶۷] همان، ص ۲۲۸. [۸۶۸] همان، ص ۲۳۰.