فصل چهارم: نگاهی گذرا به فواتح سُوَر
یکی از ویژگیهای سورههای مکی – چنانکه دیدیم – حروف تهجی است که خداوند در مواضعی از کتابش سخن خود را با آنها آغاز فرموده است. اهمیت این فواتح سُوَر ما را وا میدارد که در یک بحث ویژه آنها را مورد بررسی قرار دهیم و در این بحث در پی آن هستیم که به فلسفۀ وجود این حروف مقطعه در قرآن دست یابیم.
در قرآن شکلهای مختلفی از این فواتح سُوَر (یا: حروف آغازین) به کار رفته است:
بعضی از آنها بسیطند و فقط عبارت از یک تکحرفی هستند. این شکل در آغاز سورههای صاد و قاف و قلم (سورههای سی و هشتم، پنجاهم و شصت و هشتم قرآن) آمده است که اولی با حرف آغازین «ص»، دومی با حرف آغازین «ق» و سومی با حرف آغازین «ن» افتتاح میشود.
گروه دیگری از اَشکال حروف مقطعه، ده شکل ترکیبی دو حرفی است که هفت تای آنها هماندند و «حوامیم» نامیده میشوند – زیرا سرآغاز همۀ این هفت سوره «حم» (حامیم) است و از سورۀ چهلم تا سورۀ چهل و ششم قرآن را فرا میگیرند. [۶۱۸] البته فقط سورۀ چهل و دوم (شورا) علاوه بر سر آغاز «حم» سرآغاز «عسق» را نیز به دنبال دارد. سه مورد دیگر از این ده شکل دو حرفی عبارتند از: «طه» در آغاز سورۀ بیستم (که به همین نام نامیده میشود)، «طس» در آغاز سورۀ بیست و هفتم (سورۀ نمل) و «یس» در آغاز سورۀ سی و ششم قرآن (که به همین نام نامیده میشود).
فواتح سُوَر ترکیبی سه حرفی در آغاز سیزده سوره آمدهاند که شش تای آنها دارای سرآغاز «الم» (الف. لام. میم.) هستند و عبارتند: از سورههای بقره (۲)، آل عمران (۳)، عنکبوت (۲۹)، روم (۳۰)، لقمان (۳۱)، سجده (۳۲). پنج تای دیگر با «الر» «لف. لام. را) آغاز شدهاند و عبارتند از سورههای: یونس (۱۰)، هود (۱۱)، یوسف (۱۲)، ابراهیم (۱۴)، حجر (۱۵). دو مورد باقیمانده دارای سرآغاز «طسم» (طا. سین. میم) هستند، سورههای ۲۶ و ۲۸. [۶۱۹]
باقی میماند دو سوره که با شکل ترکیبی چهار حرفی فواتح سور آغاز شدهاند: یکی سورۀ اعراف (سورۀ هفتم قرآن) که سرآغاز آن «المص» (الف. لام. میم. صاد) و دیگری سورۀ رعد (سورۀ سیزدهم قرآن) است که در آغاز آن «المر» (الف. لام. میم. را) آمده است.
سورۀ مریم آخرین سوره و تنها سورهای است که با شکل ترکیبی پنج حرفی از حروف مقطعه آغاز گردیده است: «کهیعص» (کاف. ها. یا. عین. صاد).
با این بررسی مفصل روشن میشود که مجموعۀ فواتح سُوَر (حروف مقطعه) در قرآن بیست و نُه و دارای سیزده شکلاند. حروفی که بیش از دیگر حروف در آنها بکار رفتهاند، به ترتیب عبارتند از: الف، لام، میم، حاء، راء، سین، طا، صاد و سپس هاء، یاء، عین، قاف و بالاخره کاف و نون.
همۀ حروف الفبا که در فواتح سور آمدهاند، بدون تکراریها، چهارده حرفند که نصف تعداد حروف الفبا میشوند. این پدیده (که نیمی از حروف تهجی در فواتح آمدهاند) بسیار مورد توجه مفسرانی قرار گرفته است که میگویند: فواتح سور در قرآن آمدهاند فقط برای اینکه دلالت کنند بر آنکه این کتاب کریم از همان حروف الفبای معروف تألیف یافته است و بعضی از این حروف به صورت منفرد و مقطع آمدهاند (بدون آنکه کلمهای بسازند) و همۀ حروف الفبا به صورت مجتمع و تألیف یافته (در کلمات قرآن) به کار رفتهاند، به این منظور که برای عرب زبانان روشن گردد که قرآن با همان حروفی نازل شده است که آنان یاد دارند و این سرزنش و توبیخی باشد برای آنان و نشانهای برای ناتوانی آنان از آوردن همانند قرآن به حساب بیاید. [۶۲۰] از میان مفسرین، زمخشری در بیان این نظریه بسیار گسترده سخن گفته است و بیضاوی [۶۲۱] نیز از او تبعیت کرده است همچنین ابن تیمیه [۶۲۲] و شاگردش حافظ مِزَی [۶۲۳] به حمایت از این نظریه برخاستهاند.
صاحبان این نظریه – در اوج حماسهسرایی برای این دستاورد فکری و نظری خودشان – دریافتند که مبارز طلبی قرآن در برابر قوم عرب در رابطه با آوردن همانند قرآن وضوح بیشتری پیدا میکند و نیرومندتر میگردد، اگر به پدیدۀ دیگری در فواتح سور توجه کنند و ما حقیقتاً در شگفتیم که چگونه توانستهاند بررسی را تا اینجا پیش ببرند و به این نکته توجه کنند؟! این پدیده عبارت است از اینکه قرآن اکتفا نکرده است به اینکه مشتمل باشد بر فواتح مختلفی که تعداد آنها مساوی تعداد حروف الفبا (۲۹) باشد و یا به اینکه فواتح سور را با نصف حروف الفبا تألیف کند؛ بلکه بالاتر از این، فواتح سور از هر جنس از حروف نصف تعداد حروف آن جنس را دارا هستند: از حروف حلقی، سه حرف حا، عین و ها را دارند. [۶۲۴] از حروف مهموسه، [۶۲۵] سین، حا، کاف، صاد و ها را دارند؛ از حروف مجهوره، همزه، میم، لام، عین، راء، طاء، قاف، یاء و نون را دارند؛ و از حروف شفهی، فقط میم را؛ و از حروف قلقله، قاف و طاء را... [۶۲۶] علاوه براین، حروف الفبا در فواتح سور، گاهی به صورت تکحرفی آمدهاند، گاهی به صورت دو حرفی، گاهی به صورت سه حرفی، گاهی چهار و پنج حرفی؛ زیرا ترکیب (ریشهها) در کلام (عرب) نیز به همین ترتیب است و (از دو حرفی کمتر و) از پنج حرفی بیشتر ندارد.
در عین اینکه ما امروزه – با طرز تفکر قرن بیستم – در این امر، چیزی بیشتر از یک تصادف ساده نمیبینیم، سلف صالح ما (بعکس) جز این نمیاندیشیدهاند که این فواتح سُوَر از ازل به همین ترتیب در قرآن تنظیم شدهاند، تا قرآن بتواند حاوی همۀ مواردی باشد که بشر را از آوردن همانند این کتاب عزیز ناتوان میگرداند، هر چند که همه پشتیبان یکدیگر گردند!
اعتقاد به ازلیت این حروف فضای خاصی آکنده از حریم نگهداری و پرهیز نسبت به تفسیر این حروف و اظهار نظر صریح دربارۀ آنها به وجود آورده است؛ (از قبیل اینکه): فواتح سور از جمله «متشابهات» قرآن است که تأویلش را جز خداوند کسی نمیداند. شعبی گفته است: (فواتح سور) سرّ قرآناند. [۶۲۷] سخن علی بن ابی طالب نیز به همین معناست: «إنَّ لِكُلِّ كِتابٍ صَفوَةٌ وصفوةُ هذا الكتابِ حروفُ التَّهَجِي» «هر کتابی خلاصه و عصارهای دارد، خلاصه و عصارۀ این کتاب حروف الفبا هستند». همچنین سخن ابوبکر صدیق: «في كلِّ كتابٍ سرٌّ وسرُّهُ في القرآنِ أوائِلُ السُّوَرِ» «در هر کتابی – خداوند را – سرّی است و سر خداوند در قرآن سرآغاز سورهها است». اهل حدیث از ابن مسعود و خلفای راشدین (مکرراً این مضامین را) نقل کردهاند که «این حروف علم مستور و سر محجوب خداوند است که خواسته است فقط به خودش اختصاص داشته باشد (و هیچکس آنها را نفهمد!). [۶۲۸] حتی آن کسانی هم که در جهت دستیابی به معانی این فواتح سور دست و پایی زدهاند، دربارۀ آنها رأی قاطعی ندادهاند. بلکه تنها به بیان نقطه نظر خودشان در این رابطه پرداختهاند و تأویل حقیقی آنها را به خداوند واگذاردهاند. به طور کلی، ازلی دانستن این حروف بر تمام اظهار نظرهای دیگر، حاکم بوده و فواتح سُوَر را اسرارآمیز گردانیده است. اسرار آمیزشدن فواتح سُورَ، کار را به تفسیرات باطنی کشانیده و تفسیرات باطنی لباس دشواری و پیچیدگی بر این حروف پوشانیده است که این کار نه انگیزۀ (درستی) دارد و نه طرح قابل اعتمادی است.
نظریهای که بیش از همه در پیچیده گردانیدن فواتح سور دست داشته است سخن کسانی است که این حروف را بر مبنای حساب جُمَّل محاسبه کردهاند و خواستهاند از این حروف، مدت دوام و بقای امت اسلامی را استنباط کنند یا آنها را دلیلی بر کرامت (و حقانیت) شخص یا گروه بخصوصی به حساب آورند.
ملاحظه کنید: سهیلی میگوید: شاید عدد این حروفی که در اوائل سورههای قرآنی به کار رفتهاند – با حذف مکررات – اشاره به (مدت) بقای این امت باشند. این هم خَوَیَّبی [۶۲۹] است که روایت میکند: یکی از پیشوایان اسلام از سخن خداوند متعال: ﴿الٓمٓ١ غُلِبَتِ ٱلرُّومُ ٢﴾ ]الروم: ۱-۲[ «الم (الف. لام. میم). رومیان مغلوب شدند». استخراج کرد که بیت المقدس را مسلمانان در سال ۵۳۸ فتح خواهند کرد و چنانکه گفته بود، روی داد! [۶۳۰] عزّ بن عبدالسلام روایت میکند که علی بن ابیطالب ماجرای معاویه را از «حم عسق» استخراج کرده بود. [۶۳۱]
یک (دانشمند) شیعی مذهب چنین اظهار نظر کرده است که اگر همۀ این حروف مقطعۀ فواتح سُوَر را – با حذف مکررات تنظیم کنیم، این عبارت به دست میآید: «صراط علي حق نمسكه» «راه علی حق است که ما به آن متمسک هستیم». یک (دانشمند) سنی مذهب نیز ظریفانه، با همان حروف فواتح سور – با حذف مکررات – این عبارت دیگر را استنباط کرده است که لحن خطایی دارد: «صَح طريقَكَ معَ السُّنَّةِ» [۶۳۲] «راهت را با سنت درست گردان»!
این نوع استخراج محاسباتی معروف است به «عَدّ ابی جاد» (محاسبات ابجدی) که علمای اسلام همواره با شدت و حدّت آن را منکَر دانسته و اکیداً مسلمانان را از آن نهی کردهاند. ابن حجر عسقلانی [۶۳۳] محاسبات ابجدی را «باطل» میشمرد و اعتماد به آن را «جایز» نمیداند. او میگوید: «از ابن عباس نیز نقل این مطلب به ثبوت رسیده است که وی شدیداً از محاسبات ابجدی نهی میکرده است و سخنانش اشاره به این داشته است که محاسبات ابجدی از مقولۀ سحر و جادو است و بعید هم نیست که چنین باشد. زیرا این محاسبات ریشهای در شریعت اسلام ندارند». [۶۳۴]
بیتردید، صوفیان در میدان چنین تفسیرات باطنی میتوانند نظریاتی دور از ذهنتر، با الفاظی عجیب و غریبتر و با معنایی بسی پیچیدهتر داشته باشند که به نظر ما بهترین نمونه سخن شیخ محیی الدین بن عربی (در کتاب الفتوحات المکیة) است که خلاصۀ آن از این قرار است. [۶۳۵]
«بدان که سرآغازهای مجهول سورههای قرآن را علم به حقیقت آنها ندارند، مگر اهل صورتهای معقول. خداوند تبارک و تعالی آنها را بیست و نُه سوره قرار داده است که آن کمال صورت است: ﴿وَٱلۡقَمَرَ قَدَّرۡنَٰهُ مَنَازِلَ﴾ «و برای ماه منزلگاههای مقدر کردهایم» و بیست و نهمین، قطب است که قوام فلک به آن است. علت وجود فلک نیز همان و این همان سورۀ آل عمران است ﴿الٓمٓ۱ ٱللَّهُ﴾ که اگر آن نبود بیست و هشت تای دیگر هم بر جای نمیماندند. همۀ این حروف – با در نظر گرفتن تکراریها – هفتاد و هشت حرفاند: هشت (در ۷۸) حقیقت معنای کلمۀ «بضع» است که رسول خدا میفرماید: «الإيمانُ بِضعٌ وسَبعوُنَ» «ایمان هفتاد و اَندی است» و این حروف هم ۷۸ حرفاند. پس هیچ بندهای اسرار ایمان را کامل نتواند کرد تا آنکه حقایق این حروف را در سورههای مربوطۀ آنها باز شناسد...» تا آنجا که در جای دیگر میگوید: «آنگاه خداوند سبحانه و تعالی این حروف را بر مراتبی قرار داده است: بعضی موصولند و بعضی مقطوع؛ بعضی منفردند و بعضی مثنی و مجموع. آنگاه خداوند هشدار فرموده است که در هر وصلی قطعی است، ولی در هر قطعی وصل نیست؛ زیرا هر وصلی دلالت بر فصل میکند، ولی هر فصلی دلالت بر وَصل نمیکند. وصل و فصل در جمع و غیر جمع است و فصل به تنهایی در عین دوری و فراق است. بنابراین، آنچه را که خداوند منفرد آورده است اشاره به فنای آثار بنده است در ازل و آنچه را که مثنی گردانیده است اشاره است به وجود آثار عبودیت در حال و آنچه را که جمع آورده است اشاره است به ابدیت با موارد بینهایتش. مُفرد آوردن برای دریای ازلی است و جمع برای دریای ابدی. مثنی برای برزخ محمدی انسانی و الف در این آیه که در آنیم اشاره به ذات توحیدی است و میم اشاره به مُلک زوال ناپذیر است و لام میان این دو واسطه است تا بین آن دو رابطهای باشد...». [۶۳۶]
این سخنان اوجگرایانۀ صوفیان (طبعاً) از نقطه نظر ویژۀ اصحاب تصوف برمیآیند؛ زیرا سخنان آنان بر ذوق و شوق و جذبات خودشان تکیه دارد و اسرارآمیزی این سخنان نیز از مصطلحات و اسرار خودشان سرچشمه میگیرد؛ روی این حساب، نمیتوانند یک تصویر راستین از تفسیر اسلامی مورد اعتماد و معتبر برای فواتح سُوَر ارائه کنند.
در مدار همین پیچیدگی و اسرارآمیزی، عدهای هم که نه اصطلاحات صوفیه را به کار میبرند و نه اعتقادی به محاسبات ابجدی دارند و نه اصولاً محاسبه حتی از نوع دیگری را قبول دارند، گفتهاند: این فواتح سور حروف مقطعهای هستند که هر یک حرف آنها از اسمی از اسماء الهی گرفته شدهاند. (یا اینکه گفتهاند): این کلماتی هستند که به آوردن یک حرف از آنها اکتفا شده است و با کلمات دیگر جملاتی را میسازند که معنایشان به عبارات بعدی که در آن سوره آمده است متصل است. (یا اینکه گفتهاند) این فواتح سور اشارهاند به هدفی که در بیان سورۀ آغاز شده با آنها منظور بوده است. از جمله این اقوال، سخن ابن عباس است در تفسیر «کهیعص» که میگوید: کاف از کریم است، ها از هادی، یا از حکیم، عین از علیم و صاد از صادق. [۶۳۷] همچنین سخن ابن عباس که در تفسیر «الر» میگوید: معنای آن «أنا الله أرى» است (من خداوند هستم که میبینم) [۶۳۸] و در تفسیر «المص» میگوید: «أنا الله أفَضل» (من خداوند هستم که تفضیل میدهم). [۶۳۹] همچنین نظریۀ کسانی که بر آن شدهاند که «طسم» یعنی: طور سینا و موسی، زیرا دو سورهای که دارای این فواتح سور (طسم) هستند، داستان صاحب تورات را در طور سینا بیان میدارند. [۶۴۰]
بر هیچکس پوشیده نیست که همۀ این نظریات را حدس و تخمینها، پندارها و گمانها فرا گرفتهاند، زیرا دربارۀ هر یک از این مواردی که ذکر کردیم اقوال گوناگونی رسیده است که محققان در رابطه با آنها نقطه نظرهای متفاوتی دارند. از خود ابن عباس در تفسیر «کهیعص» نقل شده است: «كاف هاد أمين عالم صادق» «کنایه از پنج نام خداوند». نیز از او نقل شده است که: کاف از مَلِک است، ها از الله، یا و عین از عزیز و صاد از مُصَوِّر و نیز از او نقل شده است: «كبير هاد أمين عزيز صادق». [۶۴۱] غیر از ابن عباس نیز دربارۀ همین سرآغاز (کهیعص) اقوالی دارند که گاهی شبیه به اقوال متعدد ابن عباساند و گاهی با کم و زیادی عبارت از همان اقوالاند. کرمانی [۶۴۲] (در کتاب عجائب) آورده است که ضحاک نظریهاش این است که معنای «الر» «أنا اللهُ أعلَمُ وأرفَعُ» [۶۴۳] است، در حالیکه ابن عباس حم (حامیم) و ن (نون) را به آن میافزاید و در نظر او این سه شکل فواتح سُوَر در آغاز سورههای مختلف، همان کلمۀ «الرحمن» هستند که پخش شده است، [۶۴۴] اما «المص» گاهی روایت میکنند که معنایش «أنا اللهُ الصادقُ» است و گاهی دلالت دارد بر «مصور» یکی از نامهای خداوند و گاهی اشاره به سه نام مختلف دارد: الف از الله، میم از الرحمن و صاد از الصمد. [۶۴۵]
عجیب و غریبتر از همۀ این اقوال و نظریات این است که خاورشناس بزرگی مانند اشپرنگر Sprenger وقتی میبیند که اقوال یاد شده در تفسیر «طسم» پاسخگوی کاوش درونی او نیست، پیشنهاد کرده است که کار را به عکس کند و در (شکل سه حرفی) «طسم» سه حرف آشکار و غالب را در این سخن خداوند: ﴿لَّا يَمَسُّهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُطَهَّرُونَ ٧٩﴾ [الواقعة: ۷۹] «که جز پاکان (= فرشتگان) به آن دست نمیزنند» بنگرد: طا حرف بارز کلمۀ «مطهرون» است و سین و میم قویترین حروف در کلمۀ «یمسه» است. خاورشناس لوث Loth با آنکه برحذر از این اقوال است در این نظریۀ عقیم (و بیفایده) از اشپرنگر تبعیت کرده است». [۶۴۶]
میتوان با تأکید فراوان گفت که مانند این حدس و تخمینها در تفسیر فواتح سُوَر پایانی نخواهد داشت و هیچ حد و مرزی نخواهد شناخت و صرفاً عبارت از یک سلسلۀ تأویلات شخصی است که محور آنها دلخواه و تمایلات هر مفسری است. وگرنه، مثلاً چرا قاف حرف اول نام «قاهر» خداوند باشد، نه حرف اول نام «قدوس» یا «قدیر» و «قوی»؟ و چرا عین «بر «علیم» دلالت کند نه بر «عزیز» و نون بر «نور» دلالت کند نه بر «ناصر» و صاد بر «صادق» دلالت داشته باشد نه بر «صمد»؟ و از کجا بفهمیم که «الم» حروف بارز «الرحمن» هستند نه «الرحیم» و نه در قول مشهور مفسران: «اللهم»؟ [۶۴۷]
عدۀ دیگری – بدون آنکه در تفسیر فواتح سور پناه به این مبنا ببرند که هر یک از این حروف نمایندۀ اسمی از اسماء خداوند است – گفتهاند: همۀ این فواتح سور به طور کلی و با اختلاف صیغهها و اشکالشان، عبارت از اسم اعظم خداوندند [۶۴۸] که با تعبیرات مختلفی ارائه شدهاند و با شیوۀ معهود و کلام بشری که ما میشناسیم تفاوت بنیادی دارد. این رأی از ابن عطیه [۶۴۹] نقل شده است. نزدیک به همین زمینه است نظریهای که میگوید: اوائل (فواتح) سور سوگندهایی هستند که خداوند در این سوگندها به خودش قسم خورده است. [۶۵۰] زیرا هر یک از این حروف آغازین نامی از نامهای خداوند است. (وقتی به اینجا برسیم، دیگر) استبعادی نخواهد داشت که (یکسره) بگوییم: به طور کلی این حروف اسمهای خاص برای قرآن هستند، یا بخصوص اسامی سورههایی از قرآن هستند که با این حروف آغاز شدهاند. [۶۵۱]
ولی باز هم عجیب و غریبترین سخنی که در این باب گفتهاند و دورترین نظریه (در این رابطه) از حق و صواب، اظهار نظری است که نولدکه Noldeke خاورشناس آلمانی دارد. (البته) در نخستین نظریهاش که بعدها از آن عدول کرد؛ وی حکم کرده است به اینکه فواتح سور دخیل در متن قرآناند! (یعنی: به متن اصلی قرآن افزوده شدهاند)! در چاپ اول کتابش دربارۀ تاریخ قرآن که مشترکاً با شوالی Schwally تألیف کرده است – برای اولین مرتبه در تاریخ مطالعات و تحقیقات قرآنی – نظریهای ابراز میشود مبنی بر اینکه در سرآغاز این سورههای قرآن چیزی نیست جز حروف آغاز یا پایان نامهای بعضی از صحابۀ پیامبر اسلام که نسخههایی از بعضی سورههای معین نزد آنان بوده است: سین حرف اول نام سعد بن ابی وقاص است؛ میم حرف اول نام مغیره است، نون حرف آخر نام عثمان بن عفان است؛ هاء از نام ابوهریره گرفته شده است و...! [۶۵۲] ظاهراً نولدکه خودش میفهمد که نظریهاش اشتباه است و از آن برمیگردد و شوالی در چاپ دوم کتاب موضوع را سکوت میگذارد و از این نظریه ذکری نمیکند. اما دو خاورشناس دیگر: بوهل Buhl [۶۵۳] و هرشفلد Hirschfeld [۶۵۴] از نو به حمایت از نظریۀ او برمیخیزند و سخت به آن پایبند میشوند، غافل از آنکه این اظهار نظر تا چه اندازه از منطق سلیم بدور است! در این مورد کافی است بدانیم که خاورشناس (مشهور) دیگری: بلاشر بیراههبودن این نظریه را با بیانی توضیح میدهد که دیگر مجالی برای پذیرش و ارجگذاری آن نمیگذارد. بلاشر به همراهی لوث Loth و بویر Bauer پس از وی، نظرشان این است که بسیار بعید است مسلمانانی که اسامی آنان در این نظریه به میان آمده است – با آن ورع و پارسایی که در آنان سراغ داریم – عناصری غیر قرآنی را در کتاب مُنزل آسمانی بیفزایند: کاری که جز از دست انسانهای سستایمان و کمیقین برنمیآید! بلاشر – از این گذشته – نظرش این است که: «معقول نیست، به هیچ وجه که صاحبان مصاحف گوناگون در نسخههای خودشان حروف آغاز نام معاصران خودشان را نگاهدارند؛ اگر چنین چیزی بوده باشد و اگر میدانستهاند که از این حروف جز این مقصودی در کار نیست! به نظر نگارنده، بر این ملاحظات ارزشمند، این نکته را نیز میتوان افزود که ما به هیچ عنوان نمیتوانیم انگیزهای برای اصرار و پافشاری ابی یا علی یا ابن مسعود در این امر بیابیم که در مصاحف خودشان حروف آغازین نام اشخاصی را نگاهدارند که در کار استنساخ و جمع قرآن با آنان سخت رقابت داشتهاند. [۶۵۵]
بالاخره استاد بلاشر به این نتیجه میرسد که ضرورتاً باید به همان نظریات اسلامی بازگشت و آراء و اقوال مختلف را استخراج و پاکسازی و با یکدیگر مقابله کرد. البته وی عمداً بعضی از اقوال را که در نظر او جز یاوهسرایی و بیهودهگویی نبوده است، مورد بیاعتنایی قرار داده است و آشکارا گفته است که: «مسلمانان پارسایی که هر کوششی برای برشکافتن پردۀ راز و رمز این فواتح سُور قرآنی را بیهوده میدانستهاند؛ (با این روش و طرز تفکرشان) ثابت کردهاند که بدون شک و تردید، هم آنان خردمندان فرزانه بودهاند»! [۶۵۶]
به نظر من، عدهای دیگر هم هستند که دست کمی از این فرزانگان در خردمندی و بینش ندارند: کسانی که دوست دارند که به هر خانهای از درِ آن درآیند و با نظریهای صریحتر و تفسیری روشنتر در مقام بیان هدف از جایگزینی فواتح سور در قرآن برآیند. این گروه تفکراتشان (تاکنون) سه مرحله را پشت سر نهاده است تا به صورت یک نظریۀ پخته و عمیق درآمده است.
(نخست) ملاحظه کردند که بعضی از سورههای قرآنی که با این حروف (مقطعه) آغاز میشوند وضعی شبیه به سرآغاز قصاید دارند که با «لا» و «بل» آغاز میگردند. بنابراین، در آغاز کار از این فراتر نرفتند که این حروف را «فواتح» و سرآغازهایی بنامند که در حقیقت، صرفاً سرآغازهایی هستند که خداوند برای قرآن خودش قرار داده است و این حق را خداوند دارد که (در هر جای از کتابش) هرچه میخواهد بگذارد. همچنانکه شعرای عرب نیز برای قصایدشان سرآغازهایی این چنین در نظر میگرفتهاند. [۶۵۷] مجاهد از بزرگان تابعین همین نظریه را داشته است. این اندیشه (به تدریج) میدان روشنتر و وسیعتری یافت و این «فواتح» در نظر بعضی از این مفسران و صاحبنظران، تنبیهات و هشدارهایی یا (بهتر بگوییم) ادوات تنبیه جلوه کرد «که در این رابطه برای تنبیه و جلب توجه شنوندگان از کلمات مشهور مانند: الا و اما که مخصوص این کار هستند استفاده نشده است، زیرا این واژهها را مردم در کلام خودشان به خوبی میشناسند و قرآن کلامی است که به هیچ کلامی شباهت ندارد. بنابراین، مناسب است که ادوات تنبیهی در آن بکار گرفته شود که قبلاً معهود و شناخته شده نباشد تا با رسایی هرچه تمامتر درِ خانۀ گوش شنوندگان را بکوبد»!. [۶۵۸] خویبی [۶۵۹] نیز که این مضمون را آورده است، طرف خطاب این تنبیهات را پیامبر اکرم میداند، به این معنا که اشکالی ندارد بگوییم «بعضی اوقات، خداوند او را در جهان بشری سرگرم دیده است و جبرئیل را فرمان داده است که به هنگام نزول وحی بگوید: الم! الر! حم! تا پیامبر اکرم صدای جبرئیل را بشنود و به او روی آورد و در برابر او سراپا گوش گردد». [۶۶۰]
اما، امام سید رشید رضا صاحب تفسیر مشهور «المنار» سخت بعید میداند که این تنبیهات متوجه پیامبر اکرم ج باشد و میگوید: «او همواره متنبه (و دل آگاه) بود و به مجرد آنکه روح الامین بر او نازل میشد و به او نزدیک میگردید، حالات روحانی بر طبع شریفش غلبه میکرد. این مطلب از احادیث صحیحهای که در رابطه با نزول وحی بدست ما رسیده است بخوبی فهمیده میشود. (از این گذشته) در این نظریه پاسخ این سؤال داده نشده است که چرا باید فقط بعضی از سورهها در آغازشان ادوات تنبیه داشته باشند؟! [۶۶۱] سید رشیدرضا میافزاید: «تنبیه و هشدار اساساً ابتدا متوجه مشرکان مکه بوده است و سپس اهل کتاب در مدینه». وی در آغاز این اظهار نظر، نمیدانست که این نظریه سابقهای هم دارد و این تأویل را پیش از وی نیز گفتهاند، بعدها همین نظریه را در قول دوازدهم (دربارۀ حروف مقطعۀ فواتح سور) در تفسیر کبیر امام فخر رازی یافت که وی از ابن روق [۶۶۲] و قطرب [۶۶۳] نقل میکند که «کفار وقتیکه به یکدیگر گفتند: به این قرآن گوش ندهید و در آن سر و صدای بیهوده بیفکنید تا غلبه با شما باشد! و به همدیگر سفارش کردند که از شنیدن قرآن اعراض کنند؛ خداوند متعال از آنجایی که دوستدار بهرهبردن و بهبودیافتن زندگی آنان بود، اراده فرمود که کلماتی را برای آنان ایراد فرماید که برایشان شناخته شده نباشد، تا این امر موجب سکوت آنان بشود و آن کافران (اندکی) به آیات قرآنی که برایشان خوانده میشود گوش فرا دهند. این بود که این حروف را نازل فرمود. کافران وقتی که این حروف مقطعه را میشنیدند مانند شگفتزدگان میگفتند: گوش بدهید ببینیم محمد چه آورده است! آنگاه وقتیکه گوش فرا میدادند، قرآن بر آنان یورش میبرد و این امر انگیزۀ استماع و طریقهای برای انتفاع آنان از آیات قرآنی بود». [۶۶۴] به این مضمون زرکشی در برهان [۶۶۵] و سیوطی در اتقان [۶۶۶] اشارهای گذرا دارند. همچنین ابن جریر [۶۶۷] و ابن کثیر [۶۶۸] در تفسیرهایشان این نظریه را – به اختصار – آوردهاند.
به نظر ما، سید رشید رضا بهترین کسی خواهد بود که هدف از افتتاح بعضی از سورههای قرآنی را با این حروف مقطعه روشن ساخته است. بهترین جهت ما هم به همراهی او ضمن عاریهگرفتن عین عبارات وی میگوییم: «نتیجۀ مورد نظر از بلاغت تعبیر این است که مراد گوینده فهمانیده شود و شنونده بپذیرد و تحت تأثیر قرار گیرد. (بنابراین) از حسن بیان و رسایی سخن به حساب میآید که گوینده مخاطب را به نکات با اهمیت کلام خودش توجه بیشتری بدهد و اولویتها را در مقاصد و مفاهیم کلامش برای او آشکار گرداند و حرص بورزد بر اینکه شنونده نسبت به منظور و مراد گوینده احاطۀ علمی پیدا کند و بکوشد تا آن سخن را با آن مفاهیم در جان خودش در بهترین جای ممکن بنشاند و از قبیل این توجهدادن است که گوینده پیش از آغاز سخن خود، شنونده را هشداری بدهد تا مبادا قسمتی از مراد و مقصود گوینده از دست شنونده برود. در زبان عربی هاء تثنیه و دیگر ادوات استفتاح (مانند الا و اما) را برای این منظور قرار دادهاند. حال چه غرابتی دارد که قرآن، کتابی که در بلاغت و حسن بیان به مرز اعجاز دسته یافته است و باید پیشوا و مقتدای بلاغت و بیان باشد، همچنانکه در بهسازی و راهنمایی انسان پیشوای همگان است، بر این ادوات تنبیه یک چند ادات دیگر نیز بیفزاید؟! از همین قبیل است بلندکردن صدا در اثنای خطاب و تغییر کیفیت سخن متناسب با اقتضای حال و به منظور ترساندن شنونده فریاد زدن و با صدای بلند نهیکردن شنونده، یا به منظور جلب محبت و تحریک عواطف، غنهای در کلام بکار بردن؛ یا در حالت عزا و اندوه صدا را سوزناکگردانیدن؛ یا به سخن آهنگ تشویق و ترغیب افزودن؛ یا آه و ناله و فریاد را با سخن درآمیختن؛ یا در وقت بحث و مجادله پیاپی توجه مخاطب را برانگخیتن. نیز از این قبیل است مدد گرفتن از اشارات (دست و غیره) و مجسمساختن معانی با حرکات (انگشت و سر و غیره) و نیز نگارش بعضی کلمات و جملات با حروف درشت، یا خطی بالای آن یا زیر آن کشیدن...». [۶۶۹]
سازگاری و هماهنگی این فلسفۀ وجودی فواتح سُوَر با واقعیت (بحران) روانی و روحی کسانی که در زمان نزول وحی قرآن را روی سخن با آنان بوده است، بار دیگر موجب تأکید بیشتر ما بر این نظریه میگردد. (به هرحال) مقصودی در کار بوده است که همۀ سورههایی که در آغازشان حروف مقطعه آمده است با ذکری از «کتاب» یا مفاهیم دیگری که به «وحی» و «نبوت» مربوط میشوند آغاز گردیدهاند. [۶۷۰] این هم معلوم است که این سورهها (ی بیست و نُه گانه) همگی مکی هستند. بجز بقره و آل عمران. در سورههای مکی، فواتح سُوَر برای دعوت مشرکان و اثبات نبوت و وحی است و در سورههای مدنی که عبارت از «زهراوان» (بقره و آل عمران) باشند، برای مجادلۀ با اهل کتاب به نحو احسن است. [۶۷۱] و این سرآغازها بر عهده گرفتهاند که آنان و اینان را بهوش بیاورند، تا به قرآنی که برایشان برخوانده میشود گوش فرا دهند و نکتهای از دستشان نرود!
امروزه نیز همچنان این سرآغازهای اسرارآمیز، استغراب و استعجاب همگان را برمیانگیزند و استغراب هم لزوماً اهتمام میآفریند و اهتمام هم نتیجهای بجز (همان) تنبیه (و به هوش آوردن) ندارد و هرگز صوتی طنیناندازتر که بتواند مردمان را بهوش آورد و درِ خانۀ گوشهایشان را بکوبد؛ دلانگیزتر از آوای این حروف مقطعۀ ازلی که آسمان در گوش زمین کشیده است، نخواهد بود.
[۶۱۸] سورههای: مؤمن، فصلت، شوری، زخرف، دخان، جاثیه و احقاف. [۶۱۹] سورههای شعراء و قصص. [۶۲۰] بنگرید به: کشاف، ج ۱، ص ۱۶. [۶۲۱] مفسر بزرگ، امام ناصرالدین ابوسعید عبدالله بن عمر بیضاوی، صاحب تفسیر معروف، در گذشته به سال ۶۸۵ هـ. ق. در بحث تفسیر از او یاد خواهیم کرد. [۶۲۲] امام مجدد تقی الدین احمد بن تیمیةحرانی دمشقی، صاحب تألیفات سودمند بسیار، در گذشته به سال ۷۲۸ هـ .ق. خاورشناس فرانسوی، هِنری لائوست، کتاب ارزندهای در شرح حال ابن تیمیه و اندیشههای اجتماعی و سیاسی وی تدارک دیده است. Henr; laoust, Essai sur les doctrines sociales et pditiques d’Ibn Taimiya, le Caire, ۱۹۳۹. [۶۲۳] ابوالحجاج یوسف بن عبدالرحمان، مشهور به مِزّی، منسوب به آبادیی در دمشق. وی به سال ۷۴۲ هـ. ق. در دارالحدیث اشرفیه در شهر دمشق درگذشت (الرسالة المستطرفة، ص ۱۲۶). در ارتباط با دفاع ابن تیمیه و مزی از این نقطه نظر، بنگرید به: تفسیر ابن کثیر، ج ۱، ص ۳۸. [۶۲۴] حروف «حلقی» ۶ حرفاند: همزه، هاء، عین، حاء، غین و خا. [۶۲۵] حروف «مهموسه» ۱۰ حرفاند: که این عبارت: «فحثه شخص سکت» و مابقی حروف «مجهوره» هستند. [۶۲۶] زمخشری در بیان این مطلب، سخن را به درازا کشانیده است (کشاف، ج ۱، ص ۱۷)؛ نیز بنگرید به: برهان، ج ۱، ص ۱۶۵- ۱۶۶. [۶۲۷] اتقان، ج ۲، ص ۱۳. [۶۲۸] بنگرید به: تفسیر المنار، ج ۸، ص ۳۰۲. [۶۲۹] در اتقان (ج ۲، ص ۱۶) چنین آمده است. نیز شاید «خُوَیّی» باشد: فقیه اهل مناظره، احمد بن خلیل بن سعادة، مصاحب امام فخر رازی. وی به سال ۶۳۷ هـ .ق درگذشت (شذرات الذهب، ج۵، ص ۱۸۳). [۶۳۰] اتقان. ج ۲، ص ۱۶. [۶۳۱] همان مأخذ. [۶۳۲] بنگرید به: تفسیر آلوسی، ج ۱، ص ۱۰۴. [۶۳۳] ابن حَجَر عسقلانی، شهاب الدین ابوالفضل احمد بن علی بن محمد بن علی، از بزرگان حُفاظ و محدثین که شرح حال وی گذشت. [۶۳۴] اتقان، ج ۲، ص ۱۶. [۶۳۵] به نقل از تفسیر آلوسی، ج ۱، ص ۱۰۱؛ ابن عربی ابوبکر محمد بن علی بن محمد حاتمی طائی اندلسی، ملقب به «شیخ اکبر». وی حدود ۴۰۰ کتاب دارد که معروفترین آنها الفتوحات المکیة است. وی به سال ۶۳۸ هـ .ق درگذشت (بنگرید به: فوات الوفیات، ج ۲، ص ۲۴۱). [۶۳۶] تفسیر آلوسی، ج ۱، ص ۱۰۲. [۶۳۷] اتقان، ج ۲، ص ۱۳. [۶۳۸] برهان، ج ۱، ص ۱۷۴. [۶۳۹] بنگرید به: تفسیر طبری، ج ۴، ص ۱۷۷. [۶۴۰] بعضی از خاورشناسان نیز این احتمال را در نظر گرفته و مطرح کردهاند. بنگرید به: Bauer, uber die Amordung der Suren and uber di gehiomnisvollen in Qoran. In (Zeitschrift der Deutschen Morgenloindischen Gesellschaft). LXXV, Leipzig, ۱۹۲۱, p. ۱۹. و نیز از این جمله است نظر بویر (ibid., p. ۲۰) دائر بر اینکه «حم» یعنی جهنم. زیرا «ح» و «ج» در رسم الخط عربی یکسانند! البته او خود به هنگام آوردن این احتمالات اعتراف میکند بر اینکه حدسها و گمانهایی بیش نیستند. [۶۴۱] برای این اقوال و نظرات مختلف بنگرید به: اتقان، ج ۲، ص ۱۴و نیز حاشیۀ شوالی را بر آن، در Geschichte des Qorans, II, ۷۱. [۶۴۲] برهان الدین، ابوالقاسم محمود بن حمزة بن نصر کرمانی شافعی، ملقب به «تاج القراء». وی پس از سال ۵۰۰ هـ.ق درگذشته است (بنگرید شرح حال وی را در: بغیة الوعاة، ص ۱۱۳). [۶۴۳] اتقان، ج ۲، ص ۱۳. [۶۴۴] تفسیر طبری، ج ۱۱، ص ۵۷؛ نیز بنگرید به: اتقان، ج ۲، ص ۱۳. [۶۴۵] برای این نظرات و اقوال بنگرید به: اتقان، ج ۲، ص ۱۴. [۶۴۶] بنگرید به: Loth "O" Tabari’s Korans Commentar, in (Zeitchrift der Deulschen… etc). XXXV, P. ۶۰۹ (cf. Bach., Intro Cor., p. ۱۴۸, note ۲۰۰). [۶۴۷] نظیر این استغراب را قاضی باقلانی در ارتباط با امثال این تأویلات من درآوردی و بیاساس ابراز میدارد (بنگرید به: تفسیر کبیر فخر رازی، ج ۴، ص ۱۷۷). ما نیز چگونه در این استغراب با قاضی باقلانی همراه نشویم در برابر این اظهارات که مثلاً: «طه» معنایش: «یابدر» (-: ای ماه تمام) است، زیرا (مطابق است به مام تمام (بدر) زیرا، قرص ماه در شب چهاردهم کامل میگردد؟! (اتقان، ج ۲، ص ۱۸). [۶۴۸] تفسیر ابن کثیر، ج ۱، ص ۳۶؛ نیز بنگرید به: اتقان، ج ۲، ص ۱۵. [۶۴۹] چنانکه در اتقان، ج ۲، ص ۱۵۲ آمده است. ابن عطیه، امام عبدالحق بن غالب بن عبدالرؤف. تفسیری دارد به نام المحرر الوجیز که نسخۀ خطی آن در دارالکتب، قاهره به شمارۀ ۱۶۸ تفسیر موجود است. وی به سال ۵۴۶ هـ .ق در شهر لورقه درگذشت. [۶۵۰] اتقان، ج ۲، ص ۱۵. [۶۵۱] بنگرید به: تفسیر طبری، ج ۱، ص ۶۷؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۱، ص ۳۶. [۶۵۲] Geschichte des Qorans, Iere ed., p. ۲۱۵. [۶۵۳] Cf. Blach. Intro. Cor., p. ۱۴۸. [۶۵۴] Hirschfeld, New Researches into the composition and Exgesis of the Qoran. Asiatic Monographs, t. III; London, ۱۹۰۲, p. ۱۴۲. [۶۵۵] Le Coran, Introduction, p. ۱۴۸. [۶۵۶] id. Ibid., ۱۴۹. [۶۵۷] اتقان، ج ۲، ص ۱۵. [۶۵۸] اتقان، ج ۲، ص ۱۷. [۶۵۹] در اتقان، ج ۲، ص ۱۷ چنین آمده است. اما در تفسیر المنار (ج ۸، ص ۳۰۲) به نقل از شرح احیاء العلوم آورده است که صاحب این سخن حربی است. پیش از این نیز یادآور شدیم که احتمال دارد خویی باشد که تصحیف در اینگونه موارد بسیار است. [۶۶۰] اتقان، ج ۲، ص ۱۷. [۶۶۱] تفسیر المنار، ج ۸، ص ۳۰۳. [۶۶۲] محمد بن حسن بن عبدالله بن روق راسبی روقی، محدث، وی به سال ۱۶۸ هـ .ق درگذشت. [۶۶۳] قطرب، محمد بن مستنیر، از دانشمندان مشهور علم لغت که پیرو مکتب اهل بصره بود. وی به سال ۲۰۶ هـ .ق درگذشت. [۶۶۴] تفسیر المنار، ج ۸، ص ۳۰۲. [۶۶۵] برهان. ج ۱، ص ۱۷۵. [۶۶۶] اتقان، ج ۲، ص ۱۷. [۶۶۷] تفسیر طبری، ج ۱، ص ۶۹. [۶۶۸] تفسیر ابن کثیر، ج ۱، ص ۳۷. [۶۶۹] تفسیر المنار، ج ۸، ص ۲۹۹. [۶۷۰] این شقّ اخیر، بر سورههای: مریم، عنکبوت، روم و قلم انطباق پیدا میکند. این سورهها، هر چند با یاد کتاب (قرآن) آغاز نشدهاند، بر مفاهیمی مشتملاند که به اثبات وحی و نبوت مربوط میشوند. برای تفصیل این مطلب، بنگرید به: تفسیر المنار، ج ۸، ص ۲۹۶- ۲۹۸. زرکشی نیز در برهان (ج ۱، ص ۱۷۰) به این مطلب توجه داده است. چنانکه میگوید: «بدان که عادت قرآن عظیم در یاد کرد این حروف آن است که به دنبال آنها مطالبی را مربوط به قرآن یادآور گردد، مانند: ﴿الٓمٓ ١ ذَٰلِكَ ٱلۡكِتَٰبُ...﴾ [البقرة: ۱- ۲]. اما دو سورۀ عنکبوت و روم خلاف عادت آمده است؛ این است که مورد سؤال قرار میگیرد». [۶۷۱] این نظریه روشنتر نیز میگردد، اگر بپذیریم که زهراوین از نخستین سورههایی بودهاند که در مدینه نازل شدهاند، چنانکه مشهور همین است: با نزول این دو سوره که در سرآغازشان حروف مقطعه دارند، حکمت الهی مبنی بر هشیار ساختن یهودیان نسبت به دعوت جدید و برانگیختن توجه آنان تمامیت پذیرفته است و دیگر ادامه یافتن افتتاح سورههای قرآنی با این حروف مقطعه حکمت آشکار و کارسازی نخواهد داشت و به همین جهت، پس از این دو سوره، وحی قرآنی فارغ از این فواتح سُوَر نازل شده است. بنابراین، ضرورتی ندارد اعتراضی را که ابن کثیر در تفسیر خود (ج ۱، ص ۳۷- ۳۸) به این نظریۀ وارد کرده است مبنی بر اینکه دو سورۀ بقره و آل عمران مدنی هستند و مضامینشان نیز خطاب مشرکان نیست؛ بپذیریم. زیرا با توجه به بیانی که ما آوردیم، حکمت اختصاصیافتن زهراوین (از میان سورههای مدنی) به این فواتح سُوَر کاملاً رسا و کوبنده خواهد بود.