تفسیر کوثر - تفسیر سورۀ فاتحه و بقره

فهرست کتاب

چرا مبارزه و جهاد علیه ظلم و فساد

چرا مبارزه و جهاد علیه ظلم و فساد

جهاد با دشمنان دین و ملت و کشور از عبادات بزرگ و عظیم محسوب می‌شود و دارای اهمیت ویژه و آثار بسیار ارزشمند و وسیع می‌باشد.اگر جهاد و مبارزه با دشمنان متجاوز تعطیل شود و این واجب بزرگ الهی ترک گردد اساس و بنیان دین و استقلال و آزادی و تمامیت ارضی سرزمین اسلامی در معرض اضمحلال و نابودی قرار می‌گیرد و جان و مال و ناموس و آبرو و همه هستی مسلمانان با خطر فنا مواجه می‌شود. تشکیل ارتش و سپاهیان و لشکرهای نیرومند به منظور تحقق اصل جهاد با متجاوزان و جنگ افروزان است و در غیر این صورت فلسفه وجودی امکانات و تجهیزات و نیروهای انسانی برای استحکام قدرت نظامی منتفی می‌گردد و ضرورت خود را از دست می‌دهد.

اسلام اذن جهاد و مبارزه را از جانب الله تعالی برای جامعه و فرزندان خود صادر می‌کند و مقابله با ظلم و ستم و از بین رفتن فتنه و فساد و شرک و کفر و تباهی در زمین را از هدف‌های بزرگ جهاد معرفی می‌نماید.

جهاد با ستمکاران، بدعت گزاران و تبهکاران سه مرحله دارد: نخست اقدام عملی و فیزیکی اگر قادر باشد و در صورتی که عاجز باشد به جهاد زبانی انتقال می‌یابد. اگر با زبان هم ممکن نباشد باید قلباً با آن مبارزه کند یعنی قلبا آن را نپسندد. طوریکه در حدیث شریف است که: «مَنْ رَأَى مِنْكُمْ مُنْكَرًا فَلْيُغَيِّرْهُ بِيَدِهِ، فَإِنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِلِسَانِهِ، فَإِنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِقَلْبِهِ، وَذَلِكَ أَضْعَفُ الْإِيمَانِ»[٣٢٣].

«هر کس از شما منکری را دید باید آن را با دست خود(عملا) تغییر دهد و اگر عملا نتوانست با زبان آن را تغییر دهد و اگر با زبان نیز نتوانست پس با قلب آن را نپسندد و این مرحله آخر نشانه ضعف ایمان است».

اگر کسی در حالی بمیرد که نه جهاد کرده باشد و نه نیت آن را داشته باشد بر شعبه‌ای از نفاق مرده است. چنانکه در حدیث شریف است که: «مَنْ مَاتَ وَلَمْ يَغْزُ، وَلَمْ يُحَدِّثْ بِهِ نَفْسَهُ، مَاتَ عَلَى شُعْبَةٍ مِنْ نِفَاقٍ»[٣٢٤].

«آنکه بمیرد و به جهاد نپرداخته باشد، و شرکت در جهاد را نیز به دل نپروراند، بر شعبه‌ای (و نوعی) از نفاق مرده است».

همچنان جهاد با شر و فساد داخلی کار بسیار با ارزشی برای حمایت جامعه از تباهی، فروپاشی و تجزیه است. چرا که جامعه اسلامی ارزش‌ها و ویژگی‌هایی دارد که آن را از دیگر جوامع جدا می‌سازد و چنانچه این ارزش‌ها تباه یا به فراموشی سپرده شود و یا با آنها مبارزه صورت گیرد دیگر مؤلفه‌های یک جامعه اسلامی را نخواهد داشت. پیامبر اکرم  ج می‌فرمایند: «وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَتَأْمُرُنَّ بِالمَعْرُوفِ وَلَتَنْهَوُنَّ عَنِ الْمُنْكَرِ أَوْ لَيُوشِكَنَّ اللَّهُ أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عِقَابًا مِنْهُ ثُمَّ تَدْعُونَهُ فَلاَ يُسْتَجَابُ لَكُمْ»[٣٢٥].

«قسم به ذاتی که جانم در دست اوست باید مردم را به معروف امر کرده و از منکر برحذر دارید، و گرنه در صورت ترک آن، الله تعالی عذاب و عقابی را بر شما نازل می‌کند، و شما هم دعا می‌کنید و دعای شما مستجاب نخواهد شد».

اسلام جهاد با ستمکاران و فسادکاران را بر فرد فرد مسلمانان واجب کرده است و هر فرد مسلمان باید در حد توان خود با دست و زبان و قلب به جهاد با منکرات برخیزد و اگر جهاد قلبی به عنوان آخرین مرحله هم ترک شود چیزی از ایمان باقی نمی‌ماند. در این مرحله مطلوب آن است که انسان قلبا ظلم و منکر را ناپسند پندارد و از ظالمان و مرتکبان گناه بیزاری جوید. این مرحله از جهاد به گونه‌ای است که هیچ کس نمی‌تواند از آن سر باز زند، زیرا قلب مؤمن در اختیار هیچ کس جز پروردگار و خالق آن نیست. رسول کریم  ج می‌فرماید: «مَا مِنْ رَجُلٍ يَكُونُ فِي قَوْمٍ يُعْمَلُ فِيهِمْ بِالْمَعَاصِي، يَقْدِرُونَ عَلَى أَنْ يُغَيِّرُوا عَلَيْهِ، فَلَا يُغَيِّرُوا، إِلَّا أَصَابَهُمُ اللَّهُ بِعَذَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَمُوتُوا»[٣٢٦].

«اگر فردی در بین ملتی باشد که در میانشان فساد و تباهی صورت گیرد و آن ملت قادر به جلوگیری از انجام منکرات به وسیله او باشند، اما این کار را انجام ندهند، خداوند همه آن ملت را پیش از آنکه بمیرند (در دنیا) گرفتار عذاب خواهد کرد».

چه بسا فساد داخلی مقدمه‌ای برای تجاوز خارجی باشد، در اوایل سوره اسراء نیز دلیلی برای این مدعا وجود دارد: آنجا که الله تعالی از سرگذشت بنی اسرائیل و دو بار فساد و طغیان و سرکشی آنان برای ما سخن می‌گوید. آنان در بین خود کسی را نیافتند که از فساد بازشان دارد یا در برابر آن مقاومت کند. بنابراین الله تعالی دشمنان خارجی را بر آنان مسلط کرد به طوری که داخل خانه‌ها را می‌گشتند و عبادتگاه‌هایشان را خراب می‌کردند، تورات را می‌سوزاندند و بدترین عذاب‌ها را به آنان می‌چشاندند و بر هر چه دست می‌یافتند می‌کشتند و در هم می‌کوبیدند.

از فواید این آیه:

١- کسی که در پناه بردنش به الله متعال صادق باشد و به اوتعالی گمان نیک داشته باشد، الله متعال دعای او را اجابت و خواسته‌هایش برآورده می‌سازد.

٢- بر مسلمان واجب است وقتی امور بر وی سخت و دشوار می‌شود به الله عزوجل رجوع کند.

٣- نسبت دادن حوادث و اتفاقات به الله عزوجل هرچند توسط انسان انجام شده باشد؛ به دلیل این فرمودۀ باریتعالی: ﴿فَهَزَمُوهُم بِإِذۡنِ ٱللَّهِ «پس به فرمان الله آنها را شکست دادند» که این شکست دادن کار آنها بوده است لیکن «به فرمان الله» این شکست انجام شده است. پس الله تعالی فرمان پیروزی اینها و شکست آنها را داده است.

٤- بیان شجاعت داود  ÷، با کشتن جالوت؛ شجاعت هنگام مبارزه و پیکار دارای اهمیت خاص است؛ زیرا کشته شدن مبارز و پیکارجو در برابر دشمن باعث سستی و هراس سپاهیان می‌گردد؛ و در اینگونه حالات برای انسان فریب دادن طرف مقابل که به مبارزه آمده است جایز است؛ زیرا میدان میدان نبرد است، و هر دو میخواهد که دیگری را از پا درآورد، پس گناهی نیست که فریبش بدهد؛ و روایت شده است که در غزوه خندق عمرو بن ود هنگامی که برای مبارزه تن بن تن با علی  س به میدان آمد، علی  س فریاد زده گفت: «ما خرجت لأبارز رجلين» «بیرون نشده‌ام که با دو نفر به مبارزه بپردازم» عمرو بن ود گمان برد کسی دیگری برای همراهی‌اش به تعقیب او آمده است، وقتی به عقب نگاه کرد، علی  س او را ضربۀ محکمی زد؛ این خدعه است اما جایز؛ زیرا طرف مقابل می‌خواهد حریف خود را به هر وسیله‌ای از بین ببرد.

٥- الله متعال پادشاهی و نبوت را به داود  ÷ بخشید.

٦- نزد انبیاء علیهم السلام چیزی از علم نیست جز آن چیزی که الله متعال به آنها تعلیم داده است؛ و پیامبر  ج غیب را نمی‌داند و نه چیزی از شریعت را می‌داند جز آنچه که الله متعال به او تعلیم داده است؛ طوریکه الله متعال به پیامبرش محمد  ج فرموده است: ﴿وَأَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمۡ تَكُن تَعۡلَمُۚ وَكَانَ فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكَ عَظِيمٗا١١٣[النساء: ١١٣]. «و الله کتاب و حکمت را بر تو نازل نمود و به تو چیزهایی آموخت که نمی‌دانستی و فضل الله در حق تو و رحمت او بر تو همواره بزرگ و فراوان بوده است».

٧- اثبات مشیئت برای الله عزوجل؛ به دلیل این فرمودۀ الله متعال: ﴿وَعَلَّمَهُۥ مِمَّا يَشَآءُ؛ «و از آنچه می‌خواست به او آموخت» و لیکن بدانیم که مشیئت الله متعال تابع حکمت اوتعالی است، طوریکه می‌فرماید: ﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمٗا٣٠[الإنسان: ٣٠] «و شما نمی‌توانید بخواهید مگر این که الله بخواهد بی‌گمان الله بس آگاهِ کار بجاست».

٨- الله متعال برای به‌سازی زمین و ساکنان آن برخی مردم را توسط برخی دفع می‌کند، جلو برخی را توسط برخی دیگر می‌گیرد. طوریکه می‌فرماید: «و اگر الله برخی از مردم را به وسیله برخی دیگر دفع نمی‌کرد، بدون شک زمین تباه می‌گردید». و در موضع دیگر می‌فرماید: ﴿ظَهَرَ ٱلۡفَسَادُ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ بِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِي ٱلنَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعۡضَ ٱلَّذِي عَمِلُواْ لَعَلَّهُمۡ يَرۡجِعُونَ٤١[الروم: ٤١]. «به سبب کار‌هایی‌ که مردم انجام داده‌اند، فساد در خشکی و دریا آشکار شده است، تا (الله) جزای بعضی از آنچه را که انجام داده‌اند، به آنان بچشاند، باشد که آنان (به سوی حق) باز گردند». و می‌فرماید: ﴿وَمَآ أَصَٰبَكُم مِّن مُّصِيبَةٖ فَبِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِيكُمۡ وَيَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖ٣٠[الشورى: ٣٠]. «و هر مصیبتی که به شما رسد، به خاطر کارهایی است که انجام داده‌اید، و (الله) از بسیاری (گناهان) درمی‌گذرد».

٩- اثبات حمکت الله متعال در دفع نمودن برخی مردم با برخی دیگر، تا دینش پابرجا شود، طوریکه جلو کافران را با جهاد مؤمنان می‌گیرد. زیرا اگر قدرت به یک گروه معین واگذار گردد زمین تباه می‌گردد؛ چون هیچ معارضی ندارند، لذا الله عزوجل این گروه را در مقابل آن گروه دیگر قرار می‌دهد.

١٠- از جمله فساد در روی زمین منهدم کردن مساجد است طوریکه الله متعال می‌فرماید: ﴿وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّهُدِّمَتۡ صَوَٰمِعُ وَبِيَعٞ وَصَلَوَٰتٞ وَمَسَٰجِدُ يُذۡكَرُ فِيهَا ٱسۡمُ ٱللَّهِ كَثِيرٗاۗ[الحج: ٤٠]. «و اگر الله بعضی از مردم را به (وسیلۀ) بعضی دیگر دفع نمی‌کرد، بی‌گمان دیرهای (راهبان) و کلیسا‌های (مسیحیان) و کنشت‌های (یهودیان) و مساجدی که نام الله در آنها بسیار برده می‌شود؛ ویران می‌گردید». و این آیه تفسیر این فرمودۀ الله متعال است: ﴿لَّفَسَدَتِ ٱلۡأَرۡضُ؛ «زمین فاسد می‌شد» یا اینکه ذکر نوعی از فساد در روی زمین است.

١١- فضل و لطف الله متعال بر تمامی انسان‌ها ثابت می‌گردد؛ حتی برای کافران؛ لیکن فضل و لطف الهی بر کافران تنها در این دنیاست و در آخرت با آنها با عدل خود برخورد می‌کند که همانا مورد عذاب در آتش ابدی قرار می‌گیرند؛ و اما با مؤمنان در دنیا و آخرت با فضل و لطف و کرم معامله می‌کند.

﴿٢٥٢ اموری‌ که‌ در این‌ داستان‌ مطرح‌ شد خبر صحیحی‌ است که‌ در آن‌ هیچ‌ شک‌ و شبهه‌ای‌ نیست‌ و به ‌راستی‌ تو ای‌ محمد  ج از جمله‌ پیامبرانی‌. تصریح‌ و تأکید بر رسالت‌ آن جناب  ج، برای‌ تقویت‌ قلب‌ و تثبیت‌ نهاد و استوارتر ساختن‌ امر نبوت‌ ایشان‌ و رد این‌ سخن‌ کفار است‌ که‌ می‌گفتند: تو پیامبر نیستی‌.

آری! بعثت پیامبر  ج موقعیت مشرکین و کفار را به خطر انداخت؛ زیرا ایشان با کلمۀ «لا اله الا الله» معبودان دروغین و بت‌های مشرکین را از درجۀ اعتبار ساقط کرد و مردم را به توحید و یکتاپرستی دعوت نمود.‌ بزرگان قریش و مشرکین که با ترویج شرک و بت‌پرستی، موقعیت اجتماعی بزرگی به دست آورده بودند،‌ از ظهور اسلام و نزول ارزشمندترین کتاب آسمانی؛ یعنی قرآن کریم، به شدت نگران شدند، از این رو برای حفظ موقعیت اجتماعی خود و دفاع از بت‌ و بت‌پرستی، در صدد مقابله با پیامبر  ج و معجزۀ جاوید او برآمدند.‌ گاهی با نسبتهای ناروا مانند: ساحر، مجنون و ... شخصیت آن جناب را زیر سؤال می‌بردند تا مردم به او توجهی نکنند، گاهی نیز خود آن جناب  ج را مورد آزار و اذیت قرار می‌دادند و یا او را تطمیع کرده، وعدۀ مال و جاه می‌دادند تا دست از رسالتش بردارد.‌ و بالاخره گاهی با انکار معجزه بودن قرآن، اصل رسالت را انکار می‌کردند. اما الله تعالی در آخرین آیۀ سوره رعد با شهادت دادن خود و کسی که علم کتاب نزد اوست(جبرئیل  ÷)، شبهۀ انکار اصل رسالت را پاسخ داده و در نتیجه نبوت آن جناب را به اثبات می‌رساند: ﴿وَيَقُولُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَسۡتَ مُرۡسَلٗاۚ قُلۡ كَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدَۢا بَيۡنِي وَبَيۡنَكُمۡ وَمَنۡ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡكِتَٰبِ٤٣[الرعد: ٤٣]؛ «آنانی که کافر شدند، می‌گویند:‌ تو پیامبر نیستی، بگو: کافی است که الله و کسی که علم کتاب نزد اوست، میان من و شما گواه باشد».

از فواید این آیه:

١- تمام قرآن کریم حق و از جانب الله متعال است و بر حق نازل شده است و مشتمل بر حق است. در اخبار آن نه دروغی است و در احکام آن نه ستمی؛ بلکه همه احکام آن عدل و تمام اخبار آن صدق می‌باشد.

٢- اثبات رسالت پیامبر  ج.

٣- پیامبران دیگری نیز غیر از پیامبر ما محمد  ج هستند لیکن پیامبرما  ج خاتم پیامبران است که بعد از او پیامبری نیست.

﴿٢٥٣ این‌ پیامبرانی که‌ در آیه‌ سابق‌ با جمله «و به‌راستی‌ تو ای‌ محمد  ج از جمله‌ پیامبرانی»، به‌ آنان‌ اشاره‌ شد که به‌ بعضی‌ از آنان، بیش‌ از دیگران‌ از مزایای‌ کمال‌ بخشیده‌ایم‌ و ایشان‌ را به‌ خصلت‌های‌ پسندیده‌ای که‌ در غیرشان‌ نیست‌ مخصوص‌ گردانیده‌ایم‌ و از جمله‌ پیامبر آخرالزمان‌  ج را. قتاده  / فرموده است: الله تعالی ابراهیم  ÷ را خلیل خود برگزید، و با موسی  ÷ سخن فرمود، و عیسی  ÷ را بدون پدر آفرید، و به داود کتاب زبور داد، و به سلیمان حکومتی عطا کرد که بعد از او کسی را شایسته نیست، و پیامبر اکرم محمد  ج را برای همه جهانیان فرستاد.

مسأله: اگر گفته‌ شود: پس‌ چگونه می‌توان میان‌ این‌ آیه‌ و میان‌ این‌حدیث‌ که‌ رسول‌ اکرم‌  ج فرموده‌اند: «لَا تُخَيِّرُونِي مِنْ بَيْنِ الأَنْبِيَاءِ»[٣٢٧]. «مرا از میان انبیای‌ دیگر ترجیح و برتری‌ ندهید»، جمع کرد‌؟ در جواب باید گفت: پیامبر اکرم  ج این‌سخن‌ را یا به خاطر تواضع‌فرموده‌، با آنکه خود ایشان به‌ این‌ حقیقت‌ آگاه‌ بود که‌ برترین‌ انبیا و رسل‌ هست. یا این‌ سخنشان‌ قبل‌ از زمانی‌ بوده‌ است‌ که‌ آن‌ جناب  ج از برتری‌ خویش‌ بر دیگر انبیا آگاه‌ گردد. یا این‌ سخنشان‌ حمل‌ بر آن‌ می‌شود که‌ در هنگام ‌مناقشه‌ و مشاجره‌ پیرامون‌ این‌ موضوع، مرا بر دیگر انبیاء برتری‌ ندهید. یا مرادشان‌ این‌ بوده‌ که‌: به‌ انگیزه‌ عصبیت، مرا بر دیگر انبیاء برتری‌ ندهید. پس‌این‌ حدیث‌ با آیه در تعارض نیست و به‌ هیچ‌ وجه‌ به‌ معنی‌ نفی‌ برتری‌ آن‌ جناب  ج بر دیگر انبیا نیست‌. چنانکه‌ ایشان  ج در حدیث‌ دیگری‌ فرموده است: «أَنَا سَيِّدُ وَلَدِ آدَمَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»[٣٢٨]. «من‌ سرور و سالار فرزندان‌ آدم‌ در روز قیامت هستم». ولی‌ بنابر حدیث‌ اول، درست نیست‌‌ پیامبری را تعیین‌ نموده مثلا بگوییم‌: محمد  ج بهتر از موسی‌ یا عیسی‌  أ است، بلکه‌ بدون‌ تعیین‌ پیامبری‌ از پیامبران‌ می‌گوییم‌: پیامبر اکرم محمد  ج از همه‌ انبیا و رسل‌ بهتر هست.

از پیامبران‌ کسی‌ هست‌ که‌ الله تعالی با او سخن‌ گفته‌ است‌ مانند موسی‌  ÷ و پیامبر ما محمد  ج و این‌ از جمله‌ برتری‌هایی‌ است‌ که‌ الله تعالی به‌ ایشان ‌بخشیده‌ است‌ و‌ پیامبرانی‌ هستند که ‌جایگاه‌ و منزلتشان‌ در نزد الله تعالی بسیار‌ بزرگ‌ است‌. احتمال‌ دارد که‌ مراد از این‌ بعض، پیامبر ما‌ محمد  ج باشد، به‌ سبب‌ کثرت‌ مزایایی‌که‌ دارند چنانکه رسول اکرم  ج فرموده‌اند: «فُضِّلْتُ عَلَى الْأَنْبِيَاءِ بِسِتٍّ: أُعْطِيتُ جَوَامِعَ الْكَلِمِ، وَنُصِرْتُ بِالرُّعْبِ، وَأُحِلَّتْ لِيَ الْغَنَائِمُ، وَجُعِلَتْ لِيَ الْأَرْضُ طَهُورًا وَمَسْجِدًا، وَأُرْسِلْتُ إِلَى الْخَلْقِ كَافَّةً، وَخُتِمَ بِيَ النَّبِيُّونَ»[٣٢٩].

«در شش‌ چیز بر انبیاء برتری‌ داده‌ شده‌ام: جوامع‌ الکلم (سخنان کوتاه و فصیح با معانی بسیار)‌ به‌ من‌ داده‌ شده‌، و به‌ من‌ با (افگندن‌) رعب‌ و وحشت‌ (در دل‌ دشمنانم‌)، پیروزی‌ و نصرت‌ عطاگردیده‌، و اموال‌ غنیمت‌ برایم‌ حلال‌ گردانیده‌ شده‌، و زمین‌ برایم‌ پاک‌ و سجده‌گاه‌ گردانیده‌ شده‌، و به‌ سوی‌ همه خلق برانگیخته‌ شده‌ام، (نه‌ به‌ سوی‌ یک‌ قوم‌ و نژاد ومنطقه‌ خاص)‌، و (خاتم‌ انبیا هستم‌ و) نبوت‌ به‌ من‌ ختم‌ گردیده است».

و هم‌ احتمال است‌ که‌ مراد از آن‌ ادریس‌  ÷ باشد که‌ الله تعالی وی‌ را به‌ جایگاهی‌ بلند رفعت‌ داد و به‌ آسمان‌ها برد. یا مراد از آنان، پیامبران‌ اولی‌العزم هر یک نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد علیهم السلام باشند.

و به‌ عیسی‌بن‌ مریم  ÷‌ معجزات‌ آشکار دادیم‌، این‌ از جمله‌ برتری‌هایی‌ است‌ که الله تعالی به‌ او عنایت‌ فرمود، معجزاتی‌ چون‌ زنده‌ ساختن‌ مردگان، شفادادن ‌بیماران‌ ناعلاج‌ و غیره‌ و او را به‌وسیله‌ روح‌القدس‌ تأیید کردیم‌، مراد از روح‌القدس جبرئیل‌  ÷ است‌ و تفسیر آن‌ در (آیت‌ ٨٧) گذشت‌.

پس‌ این آیه‌ دلیل‌ بر آن ‌است‌ که‌ میان‌ انبیاء در فزونی‌ عنایات‌ الهی، احوال‌ و مقامات، ویژگی‌ها، کرامتها و معجزات، تفاوت‌ و تفاضل‌ وجود دارد، اما در اصل‌ نبوت‌ میانشان‌ هیچ‌ برتری‌ و تفاضلی‌ نیست‌ و ایشان‌ در نبوت‌ و هدف‌ واحدخویش، همه‌ با هم‌ برابرند.

و اگر الله تعالی می‌خواست‌، کسانی‌ که‌ پس‌ از پیامبران آمدند، مراد پس‌ از موسی‌ و عیسی‌ و محمد علیهم السلام بعد از آن‌ همه‌ دلایل‌ روشنی‌ که‌ برای آنان‌ آمد، به‌ کشتار یکدیگر نمی‌پرداختند، ولی‌ امت‌های‌ انبیاء بعد از ایشان‌ اختلاف‌ پیشه‌ کردند و با هم ‌درافتادند تا به جایی که‌ به‌ کشتار یک‌دیگر پرداختند و به‌ ملت‌های‌ گوناگونی‌ تبدیل‌شدند، پس‌ بعضی‌ از آنان‌ ایمان‌ آوردند و بر ایمان‌ خویش‌ استقامت‌ ورزیدند و بعضی‌ کفر ورزیدند همچون‌ مسیحیان‌ بعد از عیسی‌  ÷ و یهودیان‌ بعد از‌ موسی‌  ÷. و اگر الله تعالی می‌خواست‌که‌ بعد از این‌اختلاف‌ با همدیگر نجنگند، با همدیگر کشمکش‌ و جنگ نمی‌کردند، و لیکن‌ الله تعالی هرآنچه‌ از یاری‌ رساندن‌ و توفیق‌ بخشیدن، یا خوارساختن‌ و رسوا نمودن‌ را اراده‌ کند، انجام‌ می‌دهد، و هیچ‌ ردکننده‌‌ای برای‌ حکم‌ وی‌ و هیچ‌ تبدیل‌کننده‌ای‌‌ برای‌ قضا و داوری‌ وی‌ نیست، لذا مشیت‌ و اراده الله تعالی ‌بر آن‌ رفته‌ است‌ که‌ این‌ موجود بشری‌ در همان‌ خط سیری‌ که‌ هم‌ اکنون‌ هست‌ قرارداشته‌ باشد - با این‌ ساختار دو قطبی‌ درون‌ خود و با این‌ استعدادهای‌ متضادش‌ که‌ هم‌ قابل‌ هدایت‌ و هم‌ قابل‌ گمراهی‌ است‌ - و اراده‌ الهی‌ بر آن‌ است‌ که‌ بشر در انتخاب‌ راه‌ هدایت، یا گمراهی، مختار باشد، و اختلاف‌ و کشمکش‌ هم‌ لازمه ‌اینهاست‌.

و چنانکه اختلاف و تفاوت در ساختمان روح و جسم و فکر و ذوق انسان‌ها وجود دارد، در مسألۀ آزادى و اراده و اختیار نیز تفاوت‌ها میانشان موجود است. البته اگر الله تعالی مى‌خواست، همه مردم را امت واحده که هیچگونه اختلافی نمی‌داشتند قرار مى‌داد، ولى چنین کارى را نکرده و همواره انسان‌ها با هم اختلاف دارند تا کسى تصور نکند تأکید و اصرار پروردگار در اطاعت فرمانش دلیل بر این است که او قادر بر این نبود که همه آنها را در یک مسیر و در یک برنامه معین قرار دهد.

آرى! هیچ مانعى نداشت که او به حکم اجبار و الزام، همه انسان‌ها را یکنواخت و مؤمن به حق و مجبور بر قبول ایمان بیافریند. ولى نه چنین ایمانى فایده‌اى داشت، و نه چنان اتحاد و هماهنگى‌ای. ایمان اجبارى که از روى انگیزه‌هاى غیر ارادى برخیزد، نه دلیل بر شخصیت است و نه وسیله تکامل، و نه موجب پاداش و ثواب، درست به این می‌ماند که الله تعالی زنبور عسل را چنان آفریده که به حکم الزام غریزه به دنبال جمع آورى شیره گل‌ها مى‌رود، و پشه مالاریا را آنچنان قرار داده که تنها در مردابها لانه مى‌کند و هیچ‌کدام در این راه از خود اختیارى ندارند.

اصولا ارزش و امتیاز انسان و مهمترین تفاوت او با موجودات دیگر داشتن همین موهبت آزادى اراده و اختیار است، همچنین داشتن ذوق‌ها و سلیقه‌ها و اندیشه‌هاى گوناگون و متفاوت که هر کدام بخشى از جامعه را مى‌سازد، و بعدى از ابعاد آن را تأمین مى‌کند.

از طرفى هنگامى که آزادى اراده آمد، اختلاف در انتخاب عقیده و مکتب، طبیعى است، اختلافى که سبب مى‌شود گروهى راه حق را بپذیرند و گروه دیگرى راه باطل را، مگر اینکه انسان‌ها تربیت شوند و در دامان رحمت پروردگار و با استفاده از مواهب او تعلیمات صحیح ببینند، در این هنگام با تمام تفاوت‌هائى که دارند و با حفظ آزادى و اختیار، در راه حق گام خواهند گذارد هر چند در همین مسیر نیز تفاوت‌هائى خواهند داشت.

از فواید این آیه:

١- پیامبران علیهم السلام بر یکدیگر فضیلت و برتری دارند.

٢- الله متعال به هر کسی بخواهد فضیلت و برتریت می‌دهد؛ طوریکه می‌فرماید: ﴿وَرَبُّكَ يَخۡلُقُ مَا يَشَآءُ وَيَخۡتَارُ[القصص: ٦٨] «و پروردگار تو هر آنچه را بخواهد می‌آفریند، و (هر کس را بخواهد) بر می‌گزیند». حتی بندگان خاص اوتعالی بر یکدیگر فضیلت و برتری دارند؛ زیرا پیامبران اعلی‌ترین اصناف بنی آدم هستند با این وجود بر یکدیگر برتری و فضیلت دارند.

مسأله: الله متعال پیروان پیامبران را نیز بر یکدیگر برتری داده است طوریکه می‌فرماید: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ[آل عمران: ١١٠]، «شما بهترین امتی هستید که برای مردم بیرون آورده شده‌اید» و طوریکه پیامبر  ج فرموده‌اند: «خير الناس قرني- بهترین مردمان کسانی‌اند که در قرن من زندگی دارند»؛ به همینگونه هر امتی که مخلص‌تر به الله متعال باشند و به خوبی از پیامبرانش پیروی کنند آنها از سایر امت‌ها بهترند؛ زیرا وقتی پیامبران بر یکدیگر برتری و فضیلت دارند پیروانان آنها نیز بر یکدیگر فضیلت دارند.

اگر گفته شود چگونه میان این آیه که برتری میان پیامران را بیان می‌کند و بین این فرمودۀ پیامبر  ج «لَا تُخَيِّرُونِي عَلَى مُوسَى»[٣٣٠]. «مرا بهتر و برتر از موسى ندانید» یعنی نهی او صلی الله علیه وسلم از اینکه بین پیامبران برتری صورت گیرد؟ جمع کرد؟

در جواب باید گفت: نهی در صورتی است که این برتریت به منظور افتخار بر دیگران و خود را بلندتر جلوه دادن باشد به گونه‌ای که پیروان محمد  ج بر دیگران افتخار ورزند و بگویند که محمد  ج از موسی  ÷ افضل است یا از عیسی  ÷ افضل است؛ از اینگونه حرف‌ها نهی صورت گرفته است. اما اگر صرفا به خاطر خبر و اطلاع باشد اشکالی ندارد. لهذا پیامبر  ج فرموده‌اند: «وَأَنَا سَيِّدُ وَلَدِ آدَمَ وَلَا فَخْرَ»[٣٣١]. یعنی «من سید و سردار اولاد آدم هستم، و این از روی فخر نیست».

٣- اثبات کلام برای الله عزوجل؛ و کلام الله عزوجل نزد اهل سنت و جماعت از صفات ذاتی فعلی باریتعالی می‌باشد؛ به گونه‌ای که به اعتبار اصل آن از صفات ذاتی است زیرا صفت کمال می‌باشد و الله متعال از ازل و ابد به صفت کلام موصوف بوده و هست؛ اما به اعتبار آحاد آن – که هرگاه بخواهد تکلم می‌کند- پس در این صورت از صفات فعلی محسوب می‌شود. زیرا به مشیئت پروردگار متعلق است. الله متعال می‌فرماید: ﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَيۡ‍ًٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ٨٢[یس: ٨٢] «جز این نیست که فرمان او، چون چیزی را اراده کند، (این است) که به آن می‌گوید: «موجود شو» پس (بی‌درنگ) موجود می‌شود»، و می‌فرماید: ﴿وَلَمَّا جَآءَ مُوسَىٰ لِمِيقَٰتِنَا وَكَلَّمَهُۥ رَبُّهُۥ[الأعراف: ١٤٣] «و هنگامی‌که موسی به میعادگاه ما آمد، و پروردگارش با او سخن گفت»؛ این سخن گفتن بعد از آمدن موسی  ÷ به میعادگاه حاصل شده است؛ و بین الله متعال و موسی  ÷ مناجاتی صورت گرفته است طوریکه موسی  ÷ گفته است: ﴿قَالَ رَبِّ أَرِنِيٓ أَنظُرۡ إِلَيۡكَۚ قَالَ لَن تَرَىٰنِي[الأعراف: ١٤٣] عرض کرد: «پروردگارا! خودت را به من نشان بده، تا به تو بنگرم»؛ و الله متعال به موسی  ÷ فرمود: ﴿لَن تَرَىٰنِي؛ فرمود: «(در دنیا) هرگز مرا نخواهی دید»؛ این یک حقیقت است؛ اما گروه اشاعره گمان می‌برند که کلام الله عزوجل قائم به نفس اوتعالی است؛ و آنچه را که مخاطب گوش می‌دهد اصوات است که الله متعال آن را خلق کرده تا بدان وسیله از خود تعبیر کند؛ و شیخ الاسلام ابن تیمیه  / این قول را با نود دلیل در کتابی که موسوم به «التسعینیه» است باطل اعلام کرده است.

٤- سخن گفتن الله متعال با انسان به مثابۀ (و بیانگر) بالا بودن قدر و منزلت آن شخص است؛ زیرا الله قول خود را این چنین بیان نموده است: ﴿مِّنۡهُم مَّن كَلَّمَ ٱللَّهُ «از آنان کسی است که الله با او سخن گفته» از روی ثنا و ستایش و مدح. و از مطلب، بلندی مقام نمازگزار هویدا می‌گردد؛ زیرا پروردگارش را مخاطب قرار می‌دهد و با اوتعالی مناجات و راز و نیاز می‌کند طوریکه پیامبر  ج از آن خبر داده است: هرگاه نمازگزار بگوید: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ، الله متعال می‌فرماید: «بنده من مرا حمد و سپاس گفت». وقتی گفت: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ می‌فرماید: «بنده من مرا ثنا گفت»[٣٣٢]. تا آخر این حدیث؛ پس الله متعال با نمازگزار مناجات می‌کند هر چند نمازگزار (کلام) او را نمی‌شنود لیکن پیامبر  ج از این حقیقت خبر داده است.

٥- فضیلت هم مراتب و درجاتی دارد که شامل درجات حسی و درجات معنوی می‌باشد. و پیامبر  ج دارای وسیله است که بالاترین درجه در بهشت می‌باشد که فقط شایسته یکی از بندگان الله است؛ پیامبر  ج فرموده‌اند: «وأرجو أن أكون أنا هو»[٣٣٣]. «و امیدوارم من آن بنده باشم». همچنین مقامات اهل بهشت نیز نظر به درجاتشان است؛ پیامبر  ج فرمودند: «همانا اهل بهشت اهالی طبقات بالای سر خود را می‌بینند همانگونه که ستاره روشن درگذرنده را در ناحیه شرق یا غرب می‌بینند و این بخاطر تفاوت درجات بین آنهاست. گفتند: ای رسول الله! آن منازل انبیاء است که شایسته غیر ایشان نیست؟ فرمود: بلی. قسم به کسی که نفسم من به دست اوست و جایگاه مردانی است که به الله ایمان دارند و پیامبران را تصدیق کردند»[٣٣٤].

٦- اثبات اینکه عیسی  ÷ از انبیاء الله است و الله متعال آیات و نشانه‌هایی را برایش داد تا مردم به او ایمان بیاورند؛ از نشانه‌های حسی که عیسی  ÷ از آن برخوردار بود، زنده کردن مردگان به فرمان الله، بیرون کشیدن آنها از قبرها، و به فرمان الله کور مادر زاد و مبتلایان به برص (پیسی) را بهبودی می‌بخشید و همچنین از گِل برای آنها چیزی به شکل پرنده می‌ساخت آنگاه در آن می‌دمید پس به فرمان الله پرنده‌ای می‌شد که پرواز می‌کرد. و بر اساس تفسیری، عیسی  ÷ نشانه‌های شرعی نیز داشته است که از این فرمودۀ باریتعالی دانسته می‌شود: ﴿وَأَيَّدۡنَٰهُ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِ «و او را به وسیلۀ روح القدس (جبریل) تأیید کردیم».

٧- بشر هرچه باشند بازهم نیاز به کسی دارند که آنها را مورد تأیید قرار بدهد طوریکه در این آیه کریمه آمده است: ﴿وَأَيَّدۡنَٰهُ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِ «و او را به وسیلۀ روح القدس (جبریل) تأیید کردیم».

٨- رد بر نصارا که گمان می‌برند عیسی  ÷ معبود است؛ به دلیل این فرمودۀ متعال: ﴿وَأَيَّدۡنَٰهُ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِۗ یعنی او را تقویت کردیم پس کسی که نیاز به تقویت داشته باشد شایسته نیست که رب و معبود باشد.

٩- ستایش از جبریل  ÷ با وصف او به روح القدس؛ و از سوی دیگر تأیید کنندۀ پیامبران به فرمان الله متعال بوده است، طوریکه الله متعال می‌فرماید: ﴿وَأَيَّدۡنَٰهُ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِۗ.

١٠- رد بر گروه قدریه که می‌گویند: فعل بنده به مشیئت الله متعال نیست؛ بلکه بنده در عمل‌اش مستقل است؛ و این آیه به صراحت بیان می‌دارد که افعال انسان به مشیئت الله تبارک و تعالی می‌باشد.

١١- جنگ کافران علیه مؤمنان از روی لجاجت، عناد و تکبر بوده است نه از روی جهل و نادانی.

١٢- از لطف الله متعال به بندگان است که هیچ پیامبری را بدون دلیل و برهان نفرستاده است که با این دلیل و برهان پیامبری او را ثابت و تأیید می‌کند.

١٣- بیان حکمت الله عزوجل در تقسیم کردن مردم به مؤمن و کافر. و اگر این تقسیم بندی نبود نه جهاد پایدار می‌ماند و نه هم ابتلا و امتحانی صورت می‌گرفت.

١٤- رد بر گروه جبریه که نسبت فعل را به بنده می‌دهند؛ و معتقدند که انسان در افعالش مجبور است. و نسبت دادن افعال به انسان مانند نسبت دادن افعال به جمادات مجازی است، چنانکه می‌گوییم: آتش چوب را سوزانید. اما این آیه بر آنها رد می‌زند.

١٥- اثبات اینکه الله متعال خالق افعال بندگان است، با وجود اینکه فعل از بنده صادر می‌شود بطور مثال جنگ و درگیری، فعل بنده است و اختلاف، فعل بنده است؛ لیکن به مشیئت الله   و آفریدن اوتعالی صورت می‌گیرد از این رو آن را به خود اسناد کرده است.

١٦- اثبات اراده برای الله عزوجل؛ و اراده‌ای که الله متعال به آن وصف می‌شود دو نوع می‌باشد: کونی و شرعی؛ و از نظر معنا، متعلق و اثر با هم فرق دارند: از نظر معنا ارادۀ شرعیه بمعنای محبت است و ارادۀ کونی بمعنای مشیئت و از نظر متعلق ارادۀ کونی به آنچه که الله متعال دوست دارد یا ندارد تعلق می‌گیرد. پس اگر گفته شود: آیا الله متعال کفر را اراده کرده و خواسته است؟ می‌گوییم: نظر به ارادۀ کونی: بلی؛ و نظر به اراده شرعی: نخیر؛ زیرا ارادۀ کونی مشتمل بر هر آنچه که الله دوست دارد و ندارد می‌باشد؛ و ارادۀ شرعیه فقط به آنچه الله متعال دوست دارد تعلق می‌گیرد؛ بنابراین در ارادۀ کونی، مراد باید واقع گردد، و در اراده شرعی مراد شاید واقع گردد، شاید هم نگردد؛ بطور مثال: ﴿وَٱللَّهُ يُرِيدُ أَن يَتُوبَ عَلَيۡكُمۡ[النساء: ٢٧]؛ «و الله مى‏خواهد که از شما در گذرد» اراده در اینجا شرعی است؛ اگر کونی می‌بود الله متعال از همه مردم اعم از مسلمانان و کفار و مشرکین در می‌گذشت؛ لیکن در ارادۀ شرعی دوست دارد از ما درگذرد زیرا ما اسباب توبه را انجام می‌دهیم.

﴿٢٥٤ ای‌ مؤمنان‌! از آنچه‌ به شما روزی داده‌ایم، در راه الله انفاق‌ کنید مادام‌ که‌ بر ذخیره‌کردن‌ آنچه‌ که‌ در روز قیامت‌ به‌نفع‌ شماست، برای‌ خود قادرید پیش‌ از آن‌ که‌ روزی‌ فرا رسد که‌ در آن‌ نه‌ دادوستدی‌ است‌ تا آنچه‌ را که‌ سبب‌ نجات‌ است ‌برای‌ خود خریداری‌ نمایید و نه در آن‌ روز دوستی‌ و صداقت‌ و محبتی است‌ و نه‌ سفارشی مؤثر است، مگر برای‌ آنان‌ که‌ الله تعالی به‌ ایشان‌ اذن‌ سفارش و شفاعت‌ بدهد. و این‌ روز، روز قیامت‌ است‌. و کافران‌ همان‌ ستمکارانند چرا که‌ پیامبران را تکذیب‌ کرده‌ و هشدارها را نادیده‌ گرفتند و از اعلامیه‌ها فرمان ‌نبردند.

بر مسلمان واجب است که در هنگام مشکلات دیگر مسلمانان به آنها کمک و انفاق نماید. مثلا در وقت جنگ لازم است در تجهیز لشکر مسلمین کمک کند، و در امور تعلیم دین، و آسان کردن آن کمک کند، و اگر در جایی مرض وبا یا مانند آن بود در ریشه کن ساختن آن بیماری با مال و ثروت خود شرکت نماید. چنانچه فرد مسلمان از نیاز برادر مسلمانش به غذا و دارو در سرزمین اسلامی معینی اطلاع داشته باشد بر او واجب است که به یاریش بشتابد.

ابوهریره  س می‌فرماید: رسول الله  ج فرمود: «الله تعالی فرمود: «أَنْفِقْ أُنْفِقْ عَلَيْكَ». و قَالَ: «يَدُ اللَّهِ مَلأَى لا تَغِيضُهَا نَفَقَةٌ، سَحَّاءُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ». وَ قَالَ: «أَرَأَيْتُمْ مَا أَنْفَقَ مُنْذُ خَلَقَ السَّمَاءَ وَالأَرْضَ؟ فَإِنَّهُ لَمْ يَغِضْ مَا فِي يَدِهِ، وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ، وَبِيَدِهِ الْمِيزَانُ يَخْفِضُ وَيَرْفَعُ»[٣٣٥].

«انفاق کن تا من به تو انفاق کنم». همچنین پیامبر  ج فرمود: «دست الله، پُر است و انفاق، چیزی از آن کم نمی‌کند. او شب و روز می‌بخشد. آیا نمی‌بینید که از بدو آفرینش آسمان‌ها و زمین، چقدر انفاق کرده ولی چیزی از آنچه در دست دارد، کم نشده است. و عرش الله بر روی آب، قرار داشت. ترازو در دست اوست، (رزق را) کم و زیاد می‌کند».

علاوه بر پاداش اخروی‌ای که انفاق و بخشش و کرم دارد، باعث برکت و افزونی مال نیز می‌گردد. پیامبر  ج فرمود: «مَا مِنْ يَوْمٍ يُصْبِحُ العِبَادُ فِيهِ، إِلَّا مَلَكَانِ يَنْزِلاَنِ، فَيَقُولُ أَحَدُهُمَا: اللَّهُمَّ أَعْطِ مُنْفِقًا خَلَفًا، وَيَقُولُ الآخَرُ: اللَّهُمَّ أَعْطِ مُمْسِكًا تَلَفًا»[٣٣٦].

«هر روزی که بندگان صبح می‌کنند، دو فرشته فرود می‌آیند، یکی از آنها می‌گوید: ای پروردگار! به انفاق‌کننده عوض ده، و دیگری می‌گوید: ای پروردگار! مال ممسک و بخیل را تلف کن».

ابوهریره  س می‌فرماید: مردی نزد پیامبر  ج آمد و پرسید: ای رسول الله! کدام صدقه، اجر بیشتری دارد؟ پیامبر  ج فرمود: «أَنْ تَصَدَّقَ وَأَنْتَ صَحِيحٌ شَحِيحٌ تَخْشَى الفَقْرَ، وَتَأْمُلُ الغِنَى، وَلاَ تُمْهِلُ حَتَّى إِذَا بَلَغَتِ الحُلْقُومَ، قُلْتَ لِفُلاَنٍ كَذَا، وَلِفُلاَنٍ كَذَا وَقَدْ كَانَ لِفُلاَنٍ»[٣٣٧].

«صدقه‌ای که آن را در زمان تندرستی و هنگامی که حرص جمع آوری مال داری و از فقر می‌ترسی و امید به ثروتمند شدن داری، بدهی، نه اینکه منتظر بمانی تا لحظات مرگت، فرا رسد، آنگاه، (صدقه دهی و) بگویی: به فلانی اینقدر بدهید و به فلانی اینقدر بدهید. در حالی که در آن لحظه، خود بخود مال، تعلق به دیگران دارد». (و از آنِ تو نیست).

از فواید این آیه:

١- فضیلت انفاق کردن از چیزی که الله متعال به ما اعطا کرده است.

٢- انفاق از مقتضای ایمان می‌باشد، و بخل ورزی نقص در ایمان است؛ از این رو مؤمن بخیل نمی‌باشد؛ مؤمن با علمش سخاوتمند؛ با جاه و بزرگی‌اش سخاوتمند؛ با مالش سخاوتمند؛ و با بدنش سخاوتمند است.

٣- بیان منت الله متعال بر ما، چون به ما رزق و روزی عنایت فرمود؛ سپس به انفاق کردن در راه خود دستور داد سپس در برابر آن انفاق، پاداش وعده داده است.

٤- انسان بداند که رزق و روزی به مجرد کسب او به دستش نمی‌آید بلکه کسب تنها سبب است؛ و مسبب و سبب ساز الله متعال می‌باشد. پس برای انسان شایسته نیست که بر خود ببالد و بگوید: رزق و روزی که به دست آورده است از کسب و کار و کمال خودش است.

٥- بنده بخاطر انفاقش در راه الله متعال هیچ گونه منت و احسانی بر باریتعالی ندارد زیرا آنچه را که انفاق کرده از جانب الله متعال به او عنایت شده است.

٦- در روز قیامت امکان ندارد که انسان به خواسته‌های خود، با استفاده از اسباب دنیوی که برای خواسته‌های دنیوی بکار برده می‌شود، برسد، مانند خرید و فروش و شفاعت و سفارش و غیره؛ بلکه تنها با طاعت الله عزوجل به مطلوب و مقصود خود می‌رسد.

٧- برای کافران شفاعت و سفارش فایده‌ای ندارد؛ طوریکه الله متعال می‌فرماید: ﴿فَمَا تَنفَعُهُمۡ شَفَٰعَةُ ٱلشَّٰفِعِينَ٤٨[المدثر: ٤٨] «پس شفاعت شفاعت‌کنندگان به آنها سودی نمی‌بخشد».

٨- بیان این که کفر ورزیدن به الله بزرگترین ظلم است.

٩- انسان از مال خود بعد از مرگ نفع نمی‌برد. اما طبق حدیث پیامبر  ج تنها از سه چیز نفع می‌برد: «هرگاه انسان بمیرد، عمل او (از دنیا) قطع می‌شود، جز از سه چیز: صدقۀ جاریه، یا علمی که از آن سود برده شود، یا فرزند صالحی که برای او دعا کند»[٣٣٨].

١٠- در انفاق تمامی مال باکی نیست؛ به شرط اینکه انسان بر نفس خود که توانایی کسب و کار را دارد اعتماد داشته باشد و نیز در توکل‌اش بر الله متعال صادق باشد، چنانکه ابوبکر صدیق  س تمام مال و دارایی خود را به رسول الله  ج عرضه نمود تا در راه الله متعال مصرف نماید.

﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞۚ لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦۚ يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡۖ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ إِلَّا بِمَا شَآءَۚ وَسِعَ كُرۡسِيُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۖ وَلَا يَ‍ُٔودُهُۥ حِفۡظُهُمَاۚ وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡعَظِيمُ٢٥٥

لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِۖ قَد تَّبَيَّنَ ٱلرُّشۡدُ مِنَ ٱلۡغَيِّۚ فَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَيُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَكَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ لَا ٱنفِصَامَ لَهَاۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ٢٥٦

ٱللَّهُ وَلِيُّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ يُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِۖ وَٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَوۡلِيَآؤُهُمُ ٱلطَّٰغُوتُ يُخۡرِجُونَهُم مِّنَ ٱلنُّورِ إِلَى ٱلظُّلُمَٰتِۗ أُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ٢٥٧

الله (همان معبود بر حقی است که) معبودی به حق جز او نیست، (اوست) زندۀ قیوم(قائم بذات خود که نیازی به دیگری ندارد، و قائم به همه امور مخلوقات است که همه به او سخت نیازمندند)، نه هیچ چُرتی و نه هیچ خوابی او را فرا می‌گیرد، آنچه در آسمان‌ها و زمین است از آنِ اوست، کیست که نزد او شفاعت کند مگر به إذن او؟ می‌داند آنچه را که پیش روی آنان است (آینده) و آنچه را که پشت سرشان است(گذشته)، و به چیزی از علم او احاطه پیدا نخواهند کرد مگر آن مقدار که او بخواهد، کرسی او آسمان‌ها و زمین را فرا گرفته است. و نگاهداری آن دو(زمین و آسمان) برای او مشکل نیست، و اوست بلندمرتبه‌ی بزرگ. ﴿٢٥٥

در دین هیچ اجباری نیست، به راستی که هدایت از گمراهی جدا شده است. پس هر کس که به طاغوت کفر ورزد، و به الله ایمان بیاورد، به راستی که به دستاویز محکمی چنگ زده است که گسستنی نیست و الله شنوای داناست. ﴿٢٥٦

الله یاور و کارساز کسانی است که ایمان آوردند، آنان را از تاریکی‌ها به‌سوی نور بیرون می‌برد و کسانی که کفر ورزیده‌اند دوست و یاورشان طاغوت است که آنان‌ را از روشنایی به‌ سوی تاریکی‌ها بیرون می‌برند. ایشان یاران آتشند و در آن جاودانه خواهند بود ﴿٢٥٧.

[٣٢٣]- صحیح مسلم(٤٩).

[٣٢٤]- صحیح مسلم(١٩١٠).

[٣٢٥]- سنن ترمذی (٢١٦٩) با تحسین البانی در صحیح الحامع (٧٠٧٠).

[٣٢٦]- سنن ابو داود (٣٣٤٠) صحیح ابن حبان (٣٢) با تحسین البانی در التعلیقات الحسان(٣٢).

[٣٢٧]- صحیح بخاری (٤٦٣٨).

[٣٢٨]- صحیح مسلم (٢٢٧٨).

[٣٢٩]- صحیح مسلم (٥٢٣).

[٣٣٠]- متفق علیه.

[٣٣١]- صحیح مسلم(٢٢٧٨).

[٣٣٢]- صحیح مسلم(٣٩٥).

[٣٣٣]- مسند احمد (٦٥٦٨).

[٣٣٤]- متفق علیه.

[٣٣٥]- صحیح بخارى (٤٦٨٤).

[٣٣٦]- متفق علیه.

[٣٣٧]- متفق علیه.

[٣٣٨]- سنن ترمذی (١٣٧٦) و سنن نسایی (٣٦٥١).

﴿٢٥٥