انواع شفاعت
شفاعت از لحاظ قبول شدن و قبول نشدن به دو نوع تقسیم میشود:
١. شفاعت مردود؛ و آن شفاتی است که یکی از شرطهای شفاعت که قبلاً ذکر شد را نداشته باشد.
٢. شفاعت قبول شده و آن شفاعتی است که در آن شرطهای شفاعت تحقق یافته باشد.
از پیامبر ج هشت نوع شفاعت ثابت است که عبارتند از:
١. شفاعت عظمی است و آن شفاعت جناب پیامبر ج در حق اهل موقف است تا الله تعالی بین آنها قضاوت نماید و آن مقام محمود است و این شفاعت از میان پیامبران صلوات الله علیهم اجمعین تنها به پیامبر ما ج اختصاص دارد.
٢. شفاعت رسول اکرم ج در حق گروهی که حسنات و بدیهایشان با هم برابر است پس برایشان شفاعت میکند که داخل بهشت شوند.
٣. شفاعت رسول اکرم ج در حق کسانی که مستحق آتش هستند و داخل آن نمیشوند.
٤. شفاعت رسول اکرم ج برای اهل بهشت تا درجاتشان در بهشت بالاتر رود.
٥. شفاعت رسول اکرم ج در مورد کسانی که بدون حساب و کتاب داخل بهشت شوند.
٦. شفاعت رسول اکرم ج در حق تخفیف عذاب برای کسانی که مستحق آن هستند مانند شفاعت پیامبر ج در حق عمویشان ابوطالب.
٧. شفاعت رسول اکرم ج در حق اهل بهشت که به ایشان اجازه داده شود داخل آن شوند.
٨. شفاعت رسول اکرم ج در حق اهل کبائر (کسانی که مرتکب گناهان کبیره شدهاند و توبه ننمودهاند از امتشان از کسانی که داخل دوزخ شدهاند، تا از آن خارج گردند.
البته احادیث صحیح بر تمام انواع آن وارد شده که در کتابهای سنت و اعتقاد ذکر شده است.
پس معلوم شد که شفاعت فقط به دست الله تعالی است و فقط او به هر که بخواهد و برای هر کس که بخواهد اجازۀ شفاعت خواهد داد، پس نباید انسان متوجه بندگان شود بلکه متوجه همان ذاتی شود که شفاعت از آنِ او و در اختیار اوست. یقیناً رسول اکرم ج روز قیامت شفاعت خواهد کرد اما با اجازۀ الله تعالی و برای کسی که الله تعالی بخواهد. پس ما باید از الله تعالی این طور مسألت کنیم: «اللَّهم شفِّع فینا نبیك». (بار الها! پیامبرت را در حق ما، شفیع بگردان).
از فواید این آیه:
١- اثبات این پنج اسم پروردگار متعال: {الله}؛ {الحي}«دارای حیات کامل که متضمن کاملترین صفات میباشد»؛ {القیوم} «همان قائم به نفس خود، و قائم بر دیگران است، یعنی او به دیگران احتیاجی نداشته و غنی بوده و همه چیز محتاج او است»؛ {العلي}«یعنی به ذاتش عالی و والا بوده و بالای همه چیز باشد، و به صفاتش عالی و در کمال باشد. پس هیچ عیب و نقصی در او نیست»؛ {العظیم}«دارای عظمت است که همان جلال و کبریاء» میباشد.
٢- اثبات انفراد الله متعال در الوهیت.
٣- ابطال راه مشرکان، کسانی که به الله متعال شرک آوردهاند و همراه پروردگار معبودان دیگری را شریک ساختهاند.
٤- اثبات صفت حیات برای الله عزوجل؛ که همان حیات کاملی است که عدم پیش از او نبوده و زوال ناپذیر است. و به نقص و کاستی وصف نمیشود، طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٌ٣﴾[الحدید: ٣]، «او «اوّل» و «آخر» و «ظاهر» و «باطن» است و او به همه چیز داناست» و میفرماید: ﴿وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱلۡحَيِّ ٱلَّذِي لَا يَمُوتُ﴾[الفرقان: ٥٨] «و بر زندهاى که نمىمیرد، توکّل کن».
٥- اثبات کمال قیومت برای الله عزوجل و این وصف برای مخلوق نمیباشد؛ زیرا هیچ مخلوقی نیست مگر اینکه محتاج دیگری است: بطور مثال ما محتاج خدمتگزاران هستیم و آنها محتاج ما، ما محتاج زنان هستیم و آنها محتاج ما، و ما محتاج اولادهای خود هستیم و آنها محتاج ما، ما محتاج مال و اموال هستیم و آنها برای حفظشان محتاج ما و همگی محتاج الله عزوجل هستند، به دلیل این فرمودۀ متعال: ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ أَنتُمُ ٱلۡفُقَرَآءُ إِلَى ٱللَّهِۖ وَٱللَّهُ هُوَ ٱلۡغَنِيُّ ٱلۡحَمِيدُ١٥﴾[فاطر: ١٥] «ای مردم! شما نیازمند الله هستید و الله همان ذات بینیاز و ستوده است». و هیچ کس بر دیگری در تمامی حالات نمیتواند قائم و مراقب باشد مگر در دایرۀ بسیار تنگ، از این رو الله متعال میفرماید: ﴿أَفَمَنۡ هُوَ قَآئِمٌ عَلَىٰ كُلِّ نَفۡسِۢ بِمَا كَسَبَتۡۗ﴾[الرعد: ٣٣]؛ «آیا ذاتی که بر همه (جهانیان) با آنچه به دست آوردهاند حافظ و مراقب است (چون بتان است)؟!».
٦- این آیه کریمه متضمن اسم اعظم الله متعال است: {الحي القیوم}و ذکر این دو اسم الله متعال در سه سورۀ قرآن آمده است: البقره، آل عمران و سورۀ طه؛ در سوره البقره: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ﴾[البقرة: ٢٥٥]؛ «الله (معبود بر حق است) هیچ معبودی بحق جز او نیست، زنده (و جهان هستی را) نگه دار و مدبر است» و در سورۀ آل عمران: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ٢﴾[آل عمران: ٢] و در سورۀ طه: ﴿۞وَعَنَتِ ٱلۡوُجُوهُ لِلۡحَيِّ ٱلۡقَيُّومِ﴾[طه: ١١١] «و (همهی) چهرهها در برابر (الله) زندهی پاینده فروتن میشود». اهل علم گفتهاند که اسم اعظم پروردگار در یکجا بودن این دو اسم میباشد زیرا متضمن تمامی اسمای حسنی هستند؛ چون صفت کمال در {الحي}؛ و صفت احسان و سلطان در {القیوم}می باشند.
٧- امتناع پینکی (چرت) و خواب برای الله عزوجل؛ و آن به خاطر کمال حیات و قیومیت اوتعالی است که کمترین نقص در آن پیش نمیآید. و صفت نقص را در این آیه نفی کرده است که بر کمال حیات و قیومیت اوتعالی دلالت دارد.
٨- ملک و فرمانروایی از آن الله متعال است پس در ملک اوتعالی به گونهای تصرف کنیم که سبب رضایت اوتعالی شود.
٩- اینکه حکم بین مردم بر طبق شریعت باشد، و داوری بین مردم باید بر حکم الله متعال تکیه داشته باشد، و اعتماد انسان بر حکم مخلوق و قوانین وضعی نوعی از شرک ورزیدن به الله عزوجل است؛ زیرا فرمانروایی از آن الله متعال است.
١٠- تسلی دادن انسان بر مصیبتها، و رضایت به قضا و قدر الهی، زیرا هرگاه بنده دانست که فرمانروایی فقط خاص از آنِ الله متعال است به قضای اوتعالی راضی میگردد و تسلیم میشود، پیامبر ج در تعزیت دختر خود زینب ل فرمود: «إن لله ما أخذ وله ما أعطى وكل شيء عنده بأجل مسمى»[٣٤٩]. «یقینا از الله است آنچه گرفت و آنچه بخشید و هر چیزی در نزد او مدت معینی دارد».
١١- اثبات اینکه شفاعت به اذن الله متعال صورت میگیرد.
١٢- اثبات اذن الله متعال در شفاعت که همانا امر اوتعالی است و شروط اذن الله تعالی در شفاعت عبارتند از: رضایت الله متعال از شافع (شفاعت کننده) و از کسی که برایش شفاعت میکند؛ به دلیل این فرمودۀ متعال: ﴿۞وَكَم مِّن مَّلَكٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ لَا تُغۡنِي شَفَٰعَتُهُمۡ شَيًۡٔا إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ أَن يَأۡذَنَ ٱللَّهُ لِمَن يَشَآءُ وَيَرۡضَىٰٓ٢٦﴾[النجم: ٢٦]، «و چه بسیار فرشتگانی در آسمانها هستند که شفاعتشان سودی نمیبخشد مگر بعد از آنکه الله برای هرکس که بخواهد و بپسندد اجازه دهد». و این فرمودۀ الله تعالی: ﴿وَلَا يَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ﴾[الأنبیاء: ٢٨] «و شفاعت نمیکنند مگر برای کسی که (الله) بپسندد».
١٣- اثبات عمومیت علم الله متعال در ماضی، حاضر و مستقبل.
١٤- رد بر گروه خوارج و معتزله در اثبات شفاعت؛ زیرا این دو گروه شفاعت را در حق اهل کبائر انکار میکنند؛ زیرا طبق مذهب آنها مرتکب گناه کبیره در آتش جهنم جاویدان است و برای او شفاعت فایدهای ندارد.
١٥- هیچ کس نمیتواند بر علم، شنیدن و دیدن الله تعالی احاطه داشته باشد؛ طوریکه میفرماید: ﴿لَّا تُدۡرِكُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَهُوَ يُدۡرِكُ ٱلۡأَبۡصَٰرَۖ﴾[الأنعام: ١٠٣] «چشمها او را در نمییابند، و او چشمها را در مییابد» و میفرماید: ﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِهِۦ عِلۡمٗا١١٠﴾[طه: ١١٠] «ولی (انسانها) از آفریدگار آگاهی کامل ندارند». پس ما هیچ چیزی از اوتعالی نمیدانم جز آنچه را که خودش ما را از آن آگاه ساخته است.
١٦- تحریم بحث و جستجو از کیفیت صفات الله متعال؛ زیرا الله ما را از کیفیت و چگونگی صفات خود آگاه نساخته است. واگر مدعی شدیم که کیفیت صفات اوتعالی را میدانیم پس در این حالت بر آفریدگار بدون علم سخن گفتهایم.
١٧- این آیه رد بر اهل تمثیل است زیرا آن سخن درباره الله متعال بدون علم است؛ بلکه اوتعالی خلاف آن چیزی است که انسان تصور میکند. به دلیل این فرمودۀ خداوند متعال: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ﴾[الشورى: ١١] «هیچ چیز همانند او نیست».
١٨- این آیه بیانگر بزرگی ذات الله و بزرگی کرسی الله متعال میباشد. زیرا عظمت و بزرگی مخلوق بر عظمت و بزرگی آفریدگار آن دلالت دارد.
١٩- کسی که وجود آسمانها و زمین را انکار کند کافر است؛ زیرا با انکار نمودن آنها خبر الله متعال را تکذیب نموده است؛ اما زمین را گمان نمیبریم احدی انکار کند. لیکن برخی آسمانها را انکار کردهاند و گفتهاند که در فوق ما فضایی است که نهایت و حدودی ندارد و فقط سدوم و ستارگان است. و بدون شک اینچنین باورها خلاف فرمودههای قرآن و رسول اکرم ج است و تصدیق آن مسلمان را به مرز کفر میکشاند.
٢٠- حفاظت و نگهداری آسمانها و زمین بر الله متعال سنگین و دشوار نیست، طوریکه میفرماید: «و نگاهداری آن دو (زمین و آسمان) بر او گران و دشوار نیاید».
٢١- این بخش آیه ﴿وَلَا ئَُودُهُۥ حِفۡظُهُمَا﴾ «و نگهداری آن دو بر او مشکل نیست»، علم، قدرت، حیات، رحمت، حکمت و قوت الله تعالی را ثابت میکند.
٢٢- آسمانها و زمین به حفاظت و نگهداری نیاز دارند و اگر توسط الله متعال حفاظت و نگهداری نشوند تباه میگردند؛ طوریکه میفرماید: ﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ يُمۡسِكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ أَن تَزُولَاۚ وَلَئِن زَالَتَآ إِنۡ أَمۡسَكَهُمَا مِنۡ أَحَدٖ مِّنۢ بَعۡدِهِۦٓۚ إِنَّهُۥ كَانَ حَلِيمًا غَفُورٗا٤١﴾[فاطر: ٤١] «بیتردید الله آسمانها و زمین را نگه میدارد تا (از نظام خود) منحرف نشوند، و اگر منحرف گردند، کسی جز او نمیتواند آنها را نگه دارد، بیگمان او بردبار آمرزنده است».
٢٣- اثبات علو پروردگار متعال از ازل و برای ابد. طوریکه میفرماید: ﴿وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ﴾ «و او بلند مرتبه است» و علو الله متعال نزد اهل سنت به دو قسم تقسیم میشود: علو ذات، یعنی ذات الله متعال بر تمام مخلوقات والایی دارد. اما دو گروه در این امر مخالفت ورزیدهاند: گروه اولی که حلولیه جهمیه هستند میگویند: ذات الله متعال در هر جای و مکانِ آسمان و زمین است؛ اما قول این گروه باطل بوده، با قرآن و سنت و اجماع سلف و عقل و فطرت در تضاد است.
گروه دیگری میگویند: الله متعال به علو و غیره اصلا وصف نمیشود. بناء اوتعالی نه فوق عالم است و نه تحت آن و نه در راست آن و نه در سمت چپ و نه متصل است و نه هم منفصل؛ اما این قول نیز مردود است چون به عدم محض دلالت میکند؛ زیرا هیچ موجودی نیست مگر اینکه یا بالاست یا پایین، یا در سمت راست یا در سمت چپ، یا متصل است یا هم منفصل.
و قسم دوم: علو صفت میباشد که تمامی گروهها بر آن متفق القول هستند هرچند در تفسیر کمال آن اختلاف کردهاند، اینکه اوتعالی در صفاتش از هر نگاه کامل است و صفاتش بر صفات مخلوقات والا است و احدی در صفاتش با اوتعالی مساوی نیست.
٢٤- این آیه ردی است بر فرقه حلولی و معطله؛ زیرا فرقه حلولیه میگویند: الله متعال والا نیست بلکه در هر مکان است. و معطله میگویند: الله متعال به علو و اسفل یا راست و چپ و یا اتصال و انفصال وصف نمیشود.
﴿٢٥٥﴾ هیچکس از کفار را - در صورتی که بهپرداخت جزیه تن در دهد - به قبول اسلام مجبور نسازید، زیرا دلایل و برهانهای دین حق آشکار و روشن است و نیازی به این وجود ندارد که کسی را به اجبار به آن وادار نمود. در بیان سبب نزول آیه آمده است: عادت برخی از زنان انصار قبل از اسلام چنین بود که هرگاه زنی فرزندش زنده نمیماند، نذر میکرد اگر فرزندی از او زنده بماند، آن فرزند را به دین یهود درآورد. وقتی که بنی نضیر جلای وطن شدند در بین آنها تعدادی از فرزندان انصار نیز وجود داشت. انصار گفتند: ما اجازه نمیدهیم فرزندانما با آنها بروند، پیامبر ج فرمود: فرزندان خود را اختیار بدهید، اگر با شما ماندند از شما هستند و اگر آنها را انتخاب میکردند بگذارید با آنها بروند، پس الله تعالی ﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِۖ قَد تَّبَيَّنَ ٱلرُّشۡدُ مِنَ ٱلۡغَيِّۚ﴾ را نازل فرمود»[٣٥٠]. محقق شعیب ارناؤوط گفته است: این حدیث را از چند طریق از شعبه از ابوبشر از سعید بن جبیر از ابن عباس ب روایت کردهاند راویهای این اسناد راویان صحیح هستند.
آری! اکراه و اجبار منتفی است؛ چرا که ایمان از کفر، به روشنی آشکار شده است، مراد از رشد در اینجا؛ ایمان و مراد از غی؛ کفر است. یعنی: راه از بیراهه متمایز و آشکار و ایمان با دلایل و برهانهای خود متجلی و روشن گردیده است؛ بنابراین، نیازی به اجبار کسی بر پذیرش اسلام وجود ندارد. پس هر کس به طاغوت کفر ورزد و به الله ایمان آورد بعد از آن که راه از بیراهه بر وی آشکار گشته است؛ البته به عروةالوثقی چنگ زده است؛ طاغوت: کاهن، شیطان، بت و هر سردمداری در عرصه گمراهی است. عروه: یک طرف ریسمانی است که به شکل حلقهای گرهزده میشود و هر کس به چاهی فرو رود، یا از آن بالا آید، آن حلقه را محکم در دست خویش میگیرد. مراد از آن در اینجا؛ وسیله نجات است. وثقی: یعنی: محکم به هم گره زده شده و سخت استوار.
آری! هر کس ایمان آورد، به دستاویزی محکم و استوار چنگ زده است که گسستنی برای آن نیست،آن حلقه هرگز باز و گسسته نمیشود تا کسی را که به آن چنگ زده، هلاک کند، بلکه فرد چنگزننده به خود را همانطور به بهشت میرساند و از بهشت فقط کسی جدا میافتد که به آن حلقه چنگ نزده باشد.
ابنکثیر / آرای مفسرین درباره عروةالوثقی را چنین نقل میکند: عروة الوثقی؛ ایمان است. سدی میگوید: عروةالوثقی اسلام است. سعیدبن جبیر و ضحاک میگویند: عروةالوثقی؛ کلمه طیبه لا اله الا الله است. انسبن مالک س میگوید: عروةالوثقی قرآن است. سالمابنابیالجعد میگوید: عروةالوثقی دوست داشتن در راه الله و دشمنی ورزیدن به خاطر اوست. سپس ابنکثیر / در جمعبندی میان این آراء میفرماید: همه این اقوال درست است و میان آنها هیچگونه تعارضی وجود ندارد.
و الله به همه گفتنیها شنوا و به همه اعتقادات؛ اعم از کفر و ایمان داناست.
این آیه قاعدهای از قواعد اسلام و رکنی عظیم از ارکان سیاست، برنامه و راه و روش آن است. قاعدهای که اجبار کسی به پذیرش دین را روا نمیداند و همچنین به کسی این اجازه را نمیدهد که فردی از اهل ادیان را به اجبار از دین وی خارج سازد.
بعضیها برداشتهای سوء و منفی از آیه میکنند که این خود آثار بسیار منفی و خطرناکی را بر زندگی آنها تحمیل میکند، این آیه ﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِ﴾ معنایش این نیست که هر کسی در رعایت نکردن مسائل دینی آزاد است، و کسی حق ندارد او را اجبار کند و این همان برداشت منفی و نادرست از این آیه است. اگر معنای آن این است که هر کس در اجتماع آزاد است هر کاری دلش میخواهد بکند پس این همه آیاتی که مسلمانان را دستور به نماز، روزه، زکات، حج، جهاد، حجاب و غیره داده یعنی چه؟ آیا معقول است الله تعالی از یک طرف دستور اکید دهد که زنان مسلمان حجاب خودشان را رعایت کنند و از طرفی بفرماید در دین اجباری نیست و میتوانند رعایت نکنند! آیا این مطلب تناقض نیست؟ از یک طرف الله تعالی بگوید: بر همگان واجب است نماز را برپا دارند و روزه را بگیرند و از طرفی هم بگوید: ﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِ﴾ یعنی اجباری در کار نیست اگر هم ترک کردند اشکالی ندارد؟ این دو مطلب که تناقض روشن است.
الله تعالی انسان را مانند موجودات دیگر مجبور نیافریده است و به او عقل و اختیار عطا نموده است و چون عقل و اختیار دارد و راه ضلالت و گمراهی از راه رشد و کمال برای او مشخص شده، پس لزومی به اعمال جبر نیست زیرا اصلا در دین چیزی که موجب ناخوشایندی (کراهت) عقل و فطرت آدمی باشد وجود ندارد.
علاوه بر این «دین» به عقیده اطلاق میگردد نه به «عمل» و همه در عقیده آزاد هستند. پس از کجای این آیه درک میشود که مردم در عمل آزادند؟! و مگر در کدام مکتبی یا نظامی چنین امری ممکن است؟!
مثلا در غرب که ادعای آزادی دارند! هر کسی آزاد است هر عقیدهای داشته باشد، اما آزاد نیست که به عقیدۀ خود عمل کند. در این کشورها یک مسلمان میتواند به جهاد عقیده داشته باشد، اما حق مجاهده بر علیه کفار را ندارد. یک دختر مسلمان آزاد است که به حجاب عقیده داشته باشد، اما اگر بخواهد به عقیده خود عمل کند، مانعش شده و مجازاتش میکنند.
اگر آزادی به معنای مجاز بودن در اندیشه و عمل بود، الله تعالی نه تنها انبیای الهی را نمیفرستاد و امر به بایدها و نبایدها نمیداد، بلکه اساساً قیامتی بر پا ننموده و بهشت و جهنمی نمیآفرید. چرا که محاکمه و جزا در مقابل آن چه بر آن مخیر و مختار و آزاد بودیم، معنی ندارد.
دقت شود که احکام جزایی منحصر به حکم ارتداد نیست. اگر انسان آزاد بود که هر چه میخواهد انجام دهد، سایر احکام مانند حد شراب، حد زنا، حد دزدی، حد قتل و سایر حدود و همه احکام بیمعنی میگردید.
پس معنای «لا اکره في الدین» این نیست که هرکس در دین آزاد است بلکه معنای آن این است که اسلام برای پذیرش دینش هرگز غیر مسلمانان را اجبار نمیکند، بلکه با منطق و برهان آنها را دعوت به اصل پذیرش اسلام مینماید.
در اسلام اگر یک نفر «لا اله الا الله» گفت و شهادتین بر زبان جارى کرد ما باید بپذیریم و حق تفتیش عقاید نداریم که آیا به صورت جدّى مىگوید یا سخن او صورى و ظاهرى است؟ تفتیش عقاید (انگیزاسیون) فقط در غرب بوده و توسط پاپها در مقابل تجدد طلبها پدید آمد. مردم را زیر سؤال مىبردند تا آنکه هزاران نفر طعمه آتش شدند. از اسامه بن زید س روایت است که فرمود: پیامبر ج ما را به محلى به نام حرقه فرستاد و بر مردم آنجا حمله نموده و آنان را شکست دادیم، من و یک نفر انصارى یکى از آنان را تعقیب کردیم، همینکه به او رسیدیم گفت: لا اله الا الله، مرد انصارى از او دست کشید ولى من او را با نیزه مورد حمله قرار دادم، تا اینکه او را به قتل رسانیدم، هنگامى که برگشتیم، موضوع به عرض پیامبر ج رسید، آن جناب فرمود : (اى اسامه! چرا پس از آنکه گفت: لا اله الّا الله او را به قتل رساندى؟) گفتم : آن مرد از ترس، کلمه لا اله الّا الله را مىگفت، ولى پیامبر ج مرتبا جمله را تکرار مىکرد، مىفرمود: چرا او را کشتى پس از آنکه گفت: لا اله الّا الله، اسامه گوید: به اندازهای از این موضوع ناراحت شدم که آرزو مىنمودم که بعد از این واقعه مسلمان مىشدم نه قبل از آن (تا مرتکب این گناه بزرگ که باعث عصبانیت شدید پیامبر ج گردیده است نمىشدم)»[٣٥١].
هیچ نظامى توطئه را نمىپذیرد: در همه نظامهای جهان طبق قانون اساسىشان، اگر در داخل کشور کسی بخواهد علیه نظام توطئه کند، در برابر او ساکت نمىنشینند و عاملین این چنین عمل را سخت مجازات میکنند.
نظام اسلامى آزادى دارد; اما توطئه در آن نیز ممنوع بوده و از این قاعده مستثنى نیست، اسلام بر اساس کتاب و سنت استوار بوده همه مردم با عقاید مختلفشان میتوانند زیر سایه آن زندگی کنند، اما اگر کسى علیه نظام اسلامی توطئه کند تا نظام را تضعیف کنند، قابل قبول نیست. این امر به مسأله ارتداد ارتباط مستقیم دارد، چون ارتداد نوعى توطئه علیه نظام اسلامى است. چنانکه خروج بر علیه اسلام و پشیمان شدن و مرتد گشتن از آن، شورشی است بر علیه آن و در همه قوانین وضعی و انسانی نیز جزای شورش و قیام بر علیه نظام دولت و اوضاع مقرر، کیفر آن قتل است. هرگاه انسانی بر علیه نظام دولت موجود خواه در نظام و رژیم کمونیستی یا در نظام و رژیم سرمایهداری باشد، قیام کند و از آن نظام خارج شود، او را بارتکاب خیانت بزرگ نسبت به میهن خویش متهم میکنند و خیانت بزرگ نسبت به میهن،کیفر و عقوبتش تنها اعدام میباشد. بنابراین اسلام در کیفر و عقوبت مرتدان، راه منطقی و منطبق بر قوانین نظامهای بشری را، پیش گرفته است.
مرتدى که در خانه خودش معتقد به کفر است کسى به او کارى ندارد، ولى اگر به نشر عقیدۀ باطل خود در بیرون از خانه زبان باز کند، و یا قلم بگیرد و تبلیغ کند، عقاید باطل او مثل یک ویروس تکثیر شده و به اعتقادات سالم جامعه آسیب مىزند، در این صورت او کسی است که علیه نظام اسلامی توطئه و شورش نموده است. چون ارتداد بر خلاف آزادى و یک نوع تجاوز به حقوق عموم مردم به شمار مىرود و در نظام اسلامی مصالح جامعه بر مصلحت فرد مقدم است.
از فواید این آیه:
١- در قبول دین بر هیچ کس اجبار نیست چون راه راست (هدایت) از راه انحراف و گمراهی روشن و آشکار شده است. لازم به یادآوری است که سنت مطهر شیوه برخورد باکفار را بیان نموده است به گونهای که نخست آنها را به دین اسلام دعوت کنیم، پس اگر ابا ورزیدند جزیه بپردازند، و اگر از پرداخت جزیه ابا ورزیدند با آنها بجنگیم.
٢- راهی جز راه راست و هدایت یا راه انحراف و گمراهی راهی دیگری وجود ندارد و اگر راه سومی وجود میداشت حتما ذکر میشد. از این رو الله متعال میفرماید: ﴿فَمَاذَا بَعۡدَ ٱلۡحَقِّ إِلَّا ٱلضَّلَٰلُ﴾[یونس: ٣٢] «پس بعد از حق، چه چیزی است جز گمراهی؟». و میفرماید: ﴿وَإِنَّآ أَوۡ إِيَّاكُمۡ لَعَلَىٰ هُدًى أَوۡ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ٢٤﴾[سبأ: ٢٤] «و ما یا شما حتماً بر (طریق) هدایت یا در گمراهی آشکار هستیم».
٣- اخلاص برای الله متعال تمام و کامل نمیشود جز با نفی تمامی انواع و اشکال شرک، پس کسی که به الله متعال ایمان آورد و به طاغوت کفر نورزد مؤمن نیست.
٤- هر چیزی که غیر از الله عبادت شود طاغوت است.
٥- نجاتی نیست جز با کفر ورزیدن به طاغوت و ایمان داشتن به الله سبحانه و تعالی.
٦- اثبات دو اسم از اسمای حسنای الله متعال- «السمیع العلیم» و آنچه از اوصاف را که در بر دارند.
﴿٢٥٧﴾ الله تعالی یاور و سرور و کارساز مؤمنان است، آنان را از شبهات گمراهکن، جهل و پرستش طاغوت، به سوی نور علم و هدایت و ایمان بیرون میآورد.
و کافران یاوران و سرورانشان طاغوت است که آنان را از روشنایی به سوی تاریکیها خارج میکنند. مراد از طاغوت در این جا؛ پیشوایان و فلاسفه کفرند که کافران را به کفر و الحاد امر کرده و کفر را برای آنان آرایش میدهند، و به این وسیله آنان را از نور فطرت الهی که مردم را بر آن سرشته است و از راه انبیاء که دعوت بهسوی عقاید راستین و شریعتهای روشن و مستقیم است، به سوی تاریکیهای کفر خارج میکنند، پس آنان اهل آتشند، و آنان در آن جاودان خواهند ماند.
«ولیّ» بر وزن فعیل یعنی قائم و تأکید بر قرب و نزدیکی دارد. به محبّ، هم از آن جهت ولی میگویند که در محبت به انسان قرب و نزدیکی دارد و همین طور به والی والی میگویند چون در تدبیر قوم دست دارد و به آنان نزدیک است.
اینکه الله تعالی را ولی مؤمنان میداند از آن جهت است که الطاف الله تعالی بر مؤمنان نسبت به کفار بسیار بیشتر است به همین دلیل فرمود: مؤمنان را از تاریکیها به سوی نور خارج میکند؛ یعنی از ضلالت به هدایت و از کفر به اسلام رهنمون میشود. همچنین مؤمنان را از شک به یقین هدایت میکند. به عبارت دیگر الله تعالی با نعمت اسلام، مؤمنان را از سقوط به آتش جهنم نجات داد.
کفر از آن جهت ظلمات نامیده شده چون مانع ادراک است و ایمان از آن جهت نور نامیده شده است که سبب حصول به ادراک است؛ معارف الهی مانند انواری هستند که زیاد میشوند و در واقع اشعههایی هستند که نیازی به تکلف ندارند، به همین دلیل در این آیه نور را به صورت مفرد و ظلمات را به صورت جمع آورد؛ زیرا حق و آن چه به آن بر میگردد یک راه است اما باطل هیچ حصر و محدودیتی ندارد، و هیچ راهی برای آن نیست، همان گونه که خط مستقیم بین دو نقطه واحد قرار میگیرد بر خلاف منحنی که نامحدود است.
«الولیّ» اسمی از اسمای نیک الهی است، ولیّ به کسی گفته میشود که کاری را به عهده دارد یا انجام میدهد؛ (ولی) یعنی یاور و دوستدار، هم پیمان، فامیل و همسایه، پیرو، آزادکننده و فرمانبردار.. گفته میشود: مؤمن، ولیِ الله تعالی یعنی فرمانبردار اوست؛ (ولی)، متضاد عدو (دشمن) میباشد.
الله تعالی، یاور و سرپرست امور جهان و آفریدههاست. همچنین به سرپرست یتیم، ولی گفته میشود و به امیر، والی میگویند.
راغب اصفهانی میگوید: ولاء و تولی، بر نزدیکی زمانی، مکانی، دینی، دوستی و یا بر نزدیک بودن از نظر عقیده، اطلاق میگردد. ولایت، یعنی یاری کردن و سرپرستی نمودن؛ ولی و مولا، در همه این معانی بکار میرود. پس الله متعال، ولی است و امور جهان و آفریدگان را به عهده دارد و او، صاحب تدبیر میباشد و آنچه را برای دین و دنیا و مخلوقاتش مفید میباشد، فراهم آورده است.
الله یاور و پشتیبان مؤمنان است؛ با کمک و توفیق خویش، آنها را سرپرستی مینماید و آنان را از تاریکیها به سوی نور بیرون میآورد. آیه فوق کفر را به این خاطر به تاریکی تشبیه کرد که تاریکی، مانع از دیدن اشیاء و درک و پذیرش وجود چیزها میشود. همینطور کفر، چشم دل را کور میکند و نمیگذارد که حقایق ایمان را ببیند و به صحت آن و درستی اسباب آن پی ببرد. پس الله تعالی خبر داد که ولی و سرپرست مؤمنان است و حقیقت ایمان و راهها و قوانین و حجتهای آن را به آنها نشان میدهد و آنها را به سوی دلایل آن هدایت میکند؛ دلایلی که شک و تردیدها را میزداید و بدینسان انگیزههای کفرورزی و تاریکیهایی را که پردههایی بر بینش دلهاست، از آنان دور میگرداند.
الله تعالی کافران را که غیر او را به دوستی و سرپرستی گرفتهاند، رها مینماید، خوارشان میگرداند و آنها را به چیزهایی میسپارد که به سرپرستی گرفتهاند؛ چیزهایی که سود و زیانی نمیرسانند. این گونه معبودان باطل، کافران را گمراه ساختند، آنها را بدبخت نمودند و آنان را از هدایت و دستیابی به علم مفید و عمل صالح و از سعادت همیشگی، محروم کردند و بدین ترتیب جهنم، جایگاه همیشگی کافران گردید.. بارالها! ما را سرپرستی و یاری کن.
الله، دوستانش را دوست میدارد و آنها را یاری میکند. دوست الله، کسی است که الله را میشناسد، بر اطاعت و فرمانبرداری او مواظبت مینماید، عبادت را خالصانه برای اوتعالی انجام میدهد و از معصیت و نافرمانی الله دوری میکند. چنانکه الله متعال میفرماید: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ٦٢ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ٦٣﴾[یونس: ٦٢-٦٣]. «آگاه باشید! بیگمان دوستان الله بیمی بر آنان نیست و آنها اندوهگین نمیشوند.* کسانیکه ایمان آورده و پرهیزگاری پیشه کردهاند». وهر کس با دوست الله، دشمنی کند، الله تعالی، با او اعلام جنگ مینماید. پیامبر ج میفرماید: الله تعالی میفرماید: «مَنْ عَادَى لِي وَلِيًّا فَقَدْ آذَنْتُهُ بِالْحَرْبِ وَمَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدِي بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَمَا يَزَالُ عَبْدِي يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَيَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا وَرِجْلَهُ الَّتِي يَمْشِي بِهَا وَإِنْ سَأَلَنِي لأُعْطِيَنَّهُ وَلَئِنْ اسْتَعَاذَنِي لأُعِيذَنَّهُ»[٣٥٢].
«هرکس، با دوستی از دوستانم دشمنی کرد، من با او اعلام جنگ میکنم و آنچه بیش از همه چیز بندهام را به من نزدیک مینماید، تکالیفی است که بر او فرض نمودهام و بندهام با خواندن نوافل همچنان به من نزدیک میشود تا اینکه دوستش میدارم؛ پس آنگاه که دوستش بدارم، شنوایی او میشوم که با آن میشنود و چشم او میشوم که با آن میبیند و دست او میشوم که با آن میگیرد (و دفاع و حمله میکند) و پایش میشوم که با آن راه میرود و اگر از من بخواهد، به او میدهم و اگر از من پناه بجوید، او را پناه میدهم».
یعنی وقتی بنده، ولی الله باشد، الله متعال او را حفاظت مینماید و به او توفیق میدهد تا جز آنچه که مولایش از آن خشنود میشود، نشنود و گوش نکند و جز به آنچه که مولایش خشنود میگردد، نگاه نکند و دستانش فقط به جاهایی دراز شوند که پروردگارش راضی میگردد و قدمهایش جز به سوی اطاعت الله نرود. اینگونه ولی الله، توفیق و هدایت مییابد و از سوی الله به او الهام میشود. این، شرح و تفسیر برخی از علما مانند ابن تیمیه، بر این حدیث است؛ در روایتی دیگر آمده است: (فبی یسمع و بی یبصر و بی یبطش و بی یمشی) یعنی: «به وسیله من میشنود و به وسیله من میبیند و دستانش به وسیله من میگیرند و به وسیله من راه میرود».
از این رو واضح میشود که الله تعالی، بندهاش را یاری و کمک مینماید و به او توفیق میدهد که با این اندام، کارهای شایسته انجام دهد و او را از انجام آنچه الله را ناخشنود میگرداند، مصون و محفوظ دارد.
از فواید این آیه:
١- بیان فضیلت ایمان داری و اینکه دوستی و ولایت الهی بوسیلۀ آن به دست میآید، طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿ٱللَّهُ وَلِيُّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾ «الله دوست و کارساز کسانی است که ایمان آوردهاند».
٢- اثبات ولایت برای الله عزوجل؛ یعنی اوتعالی سرپرست و کارساز بندگانش است. ولایت الله متعال دو نوع میباشد: ولایت عام؛ یعنی اوتعالی سرپرستی امور بندگان خود را میکند و این ولایت به مؤمنان اختصاص داده نشده است طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿وَرُدُّوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ مَوۡلَىٰهُمُ ٱلۡحَقِّۖ وَضَلَّ عَنۡهُم مَّا كَانُواْ يَفۡتَرُونَ﴾[یونس: ٣٠] «و همه به سوی الله مالک حقیقی شان بازگردانده میشوند، و چیزهای را که (همین کافران) افترا میبستند (از نظرشان) گم و نابود میشود». و نوع دوم، ولایت خاص به مؤمنان است. طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ مَوۡلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَأَنَّ ٱلۡكَٰفِرِينَ لَا مَوۡلَىٰ لَهُمۡ١١﴾[محمد: ١١]. «این به آن سبب است که الله یاور (و مولای) کسانی است که ایمان آوردند، و آنکه کافران (مولا و) یاوری ندارند». و مقتضای نوع اول اینست که الله متعال دارای کمال سلطان و تدبیر در تمامی مخلوقات خود است. و مقتضای نوع دوم ترحم، بخشایندگی و توفیق است که ویژهی مؤمنان میباشد.
٣- اولیا و دوستان کافران طواغیت هستند خواه کسانی باشند که پیروی میشوند یا کسانی باشند که مورد عبادت قرار میگیرند و یاهم کسانی باشند که در غیر اطاعت الله و رسولش اطاعت میشوند.
٤- برائت و بیزاری الله عزوجل از کسانی که کافر شدهاند.
٥- بیان بدی ثمره و نتایج کفر که همان سوق دادن به گمراهی و نابودی است که از روشنایی به سوی تاریکی کشانده میشوند.
٦- اثبات آتش جهنم طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِ﴾[البقرة:٢٥٧] «ایشان یاران آتشند» و آتش جهنم اکنون موجود هست به دلیل این فرمودۀ متعال: ﴿وَٱتَّقُواْ ٱلنَّارَ ٱلَّتِيٓ أُعِدَّتۡ لِلۡكَٰفِرِينَ١٣١﴾[آل عمران: ١٣١]. «و از آتشی که برای کافران آماده شده است بترسید». و از پیامبر ج روایت شده است که ایشان آتش را دیدهاند طوریکه در نماز کسوف برای او آشکار شد همچنین عمرو بن لحی را در آتش دیدند و زنی را دیدند که بخاطر گربهای در آتش شکنجه میشد.. خلاصه اینکه آتش جهنم تا ابد موجود است و ازلی نبوده است زیرا مخلوق است که از نخست نبود لیکن ابدی است و فنا نمیشود. الله متعال میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَهُمۡ نَارُ جَهَنَّمَ لَا يُقۡضَىٰ عَلَيۡهِمۡ فَيَمُوتُواْ وَلَا يُخَفَّفُ عَنۡهُم مِّنۡ عَذَابِهَاۚ كَذَٰلِكَ نَجۡزِي كُلَّ كَفُورٖ٣٦﴾[فاطر: ٣٦] «و کسانیکه کافر شدند؛ برای آنها آتش جهنم است، نه فرمان (مرگ) بر آنان صادر شود تا بمیرند (و راحت گردند) و نه چیزی از عذابش از آنها کاسته شود، این گونه هر ناسپاسی را کیفر میدهیم». لازم به یاد آوری است که جاویدانه بودن اهل دوزخ در سه موضع قرآن کریم بیان شده است و قول کسی که میگوید آتش جهنم فانی بوده و ابدی نیست، باطل و بیدلیل است. پس کافران جاودان در آتش میمانند.
٧- جاودان بودن در آتش ویژهی کافران است و کسانی از مؤمنان که داخل آتش دوزخ میشوند جاودان در آن نمیمانند. چنانکه در صحیحین آمده است: «إِذَا دَخَلَ أَهْلُ الجَنَّةِ الجَنَّةَ، وَأَهْلُ النَّارِ النَّارَ، يَقُولُ اللَّهُ: مَنْ كَانَ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ إِيمَانٍ فَأَخْرِجُوهُ»[٣٥٣]. «هنگامی که آنهایى که اهل بهشـت هستند وارد بهشت مىشوند، و آنهایى که اهل دوزخند به دوزخ مىروند، الله تعالی مىفرماید: کسانى را که به اندازه دانه خردلى ایمان در قلب دارند از دوزخ بیرون آورید...».
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِي حَآجَّ إِبۡرَٰهِۧمَ فِي رَبِّهِۦٓ أَنۡ ءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡكَ إِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ رَبِّيَ ٱلَّذِي يُحۡيِۦ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا۠ أُحۡيِۦ وَأُمِيتُۖ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ فَإِنَّ ٱللَّهَ يَأۡتِي بِٱلشَّمۡسِ مِنَ ٱلۡمَشۡرِقِ فَأۡتِ بِهَا مِنَ ٱلۡمَغۡرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِي كَفَرَۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ٢٥٨
أَوۡ كَٱلَّذِي مَرَّ عَلَىٰ قَرۡيَةٖ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىٰ يُحۡيِۦ هَٰذِهِ ٱللَّهُ بَعۡدَ مَوۡتِهَاۖ فَأَمَاتَهُ ٱللَّهُ مِاْئَةَ عَامٖ ثُمَّ بَعَثَهُۥۖ قَالَ كَمۡ لَبِثۡتَۖ قَالَ لَبِثۡتُ يَوۡمًا أَوۡ بَعۡضَ يَوۡمٖۖ قَالَ بَل لَّبِثۡتَ مِاْئَةَ عَامٖ فَٱنظُرۡ إِلَىٰ طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمۡ يَتَسَنَّهۡۖ وَٱنظُرۡ إِلَىٰ حِمَارِكَ وَلِنَجۡعَلَكَ ءَايَةٗ لِّلنَّاسِۖ وَٱنظُرۡ إِلَى ٱلۡعِظَامِ كَيۡفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكۡسُوهَا لَحۡمٗاۚ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُۥ قَالَ أَعۡلَمُ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ٢٥٩﴾
آیا ندانستی(داستان) کسی را که با ابراهیم در مورد پروردگارش به حجت گویی و حجت خواهی پرداخت، که الله به او ملک و پادشاهی داده است؟ آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگار من کسی است که زنده میکند و میمیراند. گفت: من (نیز) زنده میگردانم و میمیرانم، ابراهیم گفت:پس همانا الله خورشید را از مشرق بر میآورد، تو(اگر راست میگویی)پس آن را از مغرب برآور، پس کسی که کفر ورزیده بود حیران شد و الله قوم ستمکار را هدایت نمیکند. ﴿٢٥٨﴾
یا همانند آن کسی را که از کنار دهکدهای گذر کرد که سقفها و دیوارهایش فرو ریخته بود، گفت: چگونه الله این(ویرانه) را پس از (این همه نابودی و) مرگش زنده میکند؟ پس الله او را صد سال میراند، سپس او را زنده کرد و(به او) گفت: (درحال مرگ)چقدر ماندهای؟ گفت: یک روز یا بخشی از روز.گفت: بلکه صد سال در این حال ماندهای، پس به خوراکت و نوشیدنیت نگاه کن که تغییر نیافته است، و به خرت بنگر، و تا تو را نشانهای برای مردم قرار دهیم، و به استخوانها بنگر که چگونه آنها را برمیداریم و به هم پیوند میدهیم، سپس بر آن گوشت میپوشانیم، پس وقتی برای او (قدرت الله بر زنده کردن مردگان) روشن شد، گفت: میدانم که الله بر هر چیزی تواناست.﴿٢٥٩﴾.
﴿٢٥٨﴾ ای محمد! آیا ماجرای آن پادشاهی را میدانی که چون الله به او فرمانروایی داده بود، با ابراهیم ÷ دربارۀ پروردگارش جر و بحث کرد؟ گویند: او نمرود بنکنعان بود که در عراق پادشاهی میکرد و مرکز فرمانرواییاش بابل بود و نقل است که او پادشاه عالمگیر زمان خود بود که دنیا را تماما زیر سلطه و فرمان خویش درآورده بود. طول مدت پادشاهیاش، او را به این طغیان و گردنکشی کشانده بود، در حالی که نعمت اساسا انگیزه بخش شکر و سپاس است نه ناسپاسی و گردنکشی، هم از این روی او با ابراهیم ÷ به مقابله و مکابره پرداخت، سپس ابراهیم ÷ گفت: پروردگارم آن کسی است که زنده میکند و میمیراند و این دلیل قطعی وجود پروردگار توانا است، او تعالی ایجاد کننده این پدیدههای مشاهده شده بعد از عدم آنها و باز معدوم ساختن آنها بعد از وجودشان است و این خود، دلیل بر وجود فاعل مختاری است، زیرا این پدیدهها به خودی خود به وجود نیامدهاند و لابد ایجادکنندهای آنها را آفریده است و این آفریننده، همان پروردگاری است که من به سوی پرستش وی به یگانگی فرامیخوانم. اما نمرود به کبر و نخوت خود ادامه داد و گفت: من نیز زنده میکنم و میمیرانم. ابنعباس میفرماید: نمرود، دو مرد را که به اعدام محکوم بودند، احضار کرد، پس یکی از آنها را کشت و دیگری را بخشید و به این ترتیب ادعا کرد که او زندگی بخشیده و میرانیده است، که البته این ادعایش استدلال غلطی بیش نبود زیرا قصد ابراهیم ÷ این بود که الله تعالی زندگی و مرگ را در اجساد میآفریند، ولی قصد نمرود کافر این بود که او قادر است تا از کشتن درگذرد؛ و این خود زنده ساختن است و قادر است تا بکشد؛ که این خود میراندن است. روشن است که این پاسخ ابلهانهای بود که هرگز قرار دادن آن در مقابل حجت ابراهیم ÷ صحیح نیست. آن گاه ابراهیم ÷ حجتی آورد که در آن فریب و سفسطه روی نمیدهد و به کافر این مجال فراهم نمیشود که از آن با تکبر و لجاجت بگریزد ابراهیم ÷ فرمود: اگر تو مدعی آن هستی که زنده میکنی و میمیرانی، الله تعالی آفتاب را از مشرق طلوع میدهد، پس تو آن را از مغرب طلوع بده زیرا کسی که زنده میکند و میمیراند، هماو در نظام هستی نیز میتواند تصرف کند - اعم از آفرینش آن، یا دست بردن در برنامهها و نظامات آن - لذا من از تو میخواهم که اگر راست میگویی؛ اینک این خورشید را که هر روز از مشرق طلوع میکند، از مغرب بر آور؛ پس آن کافر مغلوب شد و متحیرانه ساکت ماند و الله تعالی به قوم ستمکار حجت و برهانی را الهام نمیکند، بلکه حجتشان در نزدپروردگار متعال، محکوم به شکست و بطلان است.
و این داستان نمونهای بود از ادعاى ربوبیت سلاطین و حاکمان خود کامه با سوء استفاده از اعتقادات باطل عوام، و چه بسا واقع شده است که بعضى از سلاطین خودکامه و دیکتاتور، از این اعتقادات عوام سوء استفاده کرده، و اوامر مستبدانه خود را از این راه به خورد مردم مىدادند، و در شؤون مختلف زندگى مردم، تصرفاتى نموده و رفته رفته به طمع به دست آوردن مقام الوهیت مىافتادند (وحتما پیش خود فکر مىکردند وقتى مردم سنگ و چوب را معبود بدانند، ما که کمتر از سنگ نیستیم) هم چنان که تاریخ این معنا را از فرعون و نمرود و غیره نقل کرده، در نتیجه با اینکه خودشان مانند دیگران بت مىپرستیدند، در عین حال خود را در ردیف ارباب قرار داده بودند.
پس معناى محاجه و مشاجره که بین ابراهیم ÷ و نمرود واقع شده، روشن مىسازد که نمرود به الله تعالی قائل به الوهیت بوده، و گرنه وقتى ابراهیم ÷ به او فرمود: الله آفتاب را از مشرق مىآورد تو آن را از مغرب بیاور، نمرود مىتوانست مبهوت نشده و حرف ابراهیم را قبول نکند و بگوید آفتاب را من از مشرق مىآورم، نه آن ربی که تو به آن معتقدى و یا بگوید اصلا این کار کار پروردگار تو نیست بلکه کار معبودانی دیگر است، چون نمرود قائل به خدایانى دیگر غیر الله تعالی نیز بود.
و همچنین قوم نمرود همین اعتقاد را داشتند، هم چنان که همه داستانهاى ابراهیم ÷ که در قرآن کریم آمده بر این معنا دلالت دارد، مانند داستان کوکب و ماه و خورشید، و گفتگویى که آن جناب با پدرش درباره بتها داشت، و خطابى که به قوم خود کرد، و داستان شکستن بتها، و سالم گذاشتن بت بزرگ و سایر داستانها.
پس معلوم مىشود نمرود هم مانند قومش براى الله تعالی الوهیت قائل بود، چیزى که هست قائل به خدایانى دیگر نیز بود، لیکن با این حال خود را هم اله و معبود مىدانست، و بلکه خود را از بالاترین معبودان مىپنداشت، و به همین جهت بود که در پاسخ ابراهیم ÷ و احتجاجش، بر ربوبیت خود احتجاج کرد، و درباره سایر خدایان چیزى نگفت. پس معلوم مىشود خود را بالاتر از همه آنها مىدانست.
از اینجا این نتیجه به دست مىآید که محاجه و مناقشه که بین نمرود و ابراهیم ÷ واقع شده این بوده که ابراهیم ÷ فرموده بوده: که رب من تنها اللَّه است و لا غیر. و نمرود در پاسخ گفته بود که: نه خیر، من نیز معبود تو هستم، معبود تو و همه مردم، و به همین جهت موقعى که ابراهیم ÷ علیه ادعاى او چنین استدلال کرد که پروردگار من کسى است که زنده مىکند و مىمیراند، او در جواب ابراهیم ÷ گفت: من زنده مىکنم و مىمیرانم، و خلاصه براى خود همان وصفى را ادعا کرده و قائل شده که ابراهیم ÷ آن را وصف پروردگار خود مىدانست، تا آن جناب را مجبور کند به اینکه باید در برابرش خاضع شود و به عبادتش بپردازد.
اما نه، این حیاتى است که حقیقتش براى بشر معلوم نیست، و این حیات است که کسى جز پدید آورنده جانداران و کسى که خودش واجد آن است قادر بر ایجاد آن نیست، و چنین حیاتى را نه مىشود مستند به طبیعت جامد و بىجان دانست، و نه به هیچ موجودى از موجودات جاندار، چون جان جانداران همان وجود آنها است، و مرگشان هم عدمشان است و هیچ موجودى نه مىتواند خود را ایجاد کند، و نه مىتواند معدوم سازد.
از فواید این آیه:
١- بلاغت قرآن کریم در ارائه امور.
٢- بیان اینکه چگونه حالت انسان به مرحلهای میرسد چنان که این طاغوت زورگو به آن مرحله رسید که همان انکار حق و دعوای مشارکت در خصوصیات الله متعال بود.
٣- مجادله برای رد کردن باطل و احقاق حق از مقامات و ویژگیهای پیامبران است.
٤- برای انسان لازم است شیوههای مناظره و مجادله را بیاموزد زیرا این شیوهها پله و وسیلهای برای احقاق حق و ابطال باطل میباشد و کسی که به کتابهای شیخ الاسلام ابن تیمیه و غیر او دسترسی داشته باشد مناظره را خوب میآموزد.
٥- احیانا نعمتها سبب طغیان میگردند؛ طوریکه این مرد وقتی الله متعال ملک و پادشاهی را به وی داد، طغیان کرد و منکر آفریدگار شد. از این رو احیانا امراض نعمتی از جانب الله متعال بر بنده میباشد؛ و هکذا فقر و مصیبتها بر بنده نعمت میباشند، زیرا انسان وقتی دائما در نعمت و رفاه و آسایش زندگی داشته باشد شاید ستمکار شده الله متعال را فراموش کند.
٦- نسبت دادن ملکیت و پادشاهی به غیر الله تعالی اشکالی ندارد.
٧- فرمانروایی و پادشاهی انسان چیزی ذاتی از خودش نیست بلکه برایش از سوی آفریدگار اعطا شده است. طوریکه در این آیه نیز میفرماید: ﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ مَٰلِكَ ٱلۡمُلۡكِ تُؤۡتِي ٱلۡمُلۡكَ مَن تَشَآءُ﴾[آل عمران: ٢٦]. «بگو: «بارالها! ای دارنده پادشاهی و (هستی) به هر کس که بخواهی، پادشاهی (و فرمانروایی) میبخشی».
٨- فضیلت ابراهیم ÷ طوریکه مفتخرانه و با مباهات در برابر این ستمگر گفت: ﴿رَبِّيَ﴾؛ «پروردگار من» بخودش نسبت داد، به گونهای که افتخار میکند که الله سبحانه و تعالی پروردگار اوست.
٩- اثبات افعال اختیاری برای الله عزوجل. و این مسألهای است که بسیاری از علماء کلام آن را با دلایل واهی انکار کردهاند.
١٠- زنده کردن و میراندن به دست الله عزوجل است، پس بر الله عزوجل اعتماد کن و ترس را به خود راه مده و اسباب خیالی را از خود مقدر نکن.
١١- انسان مجادله گر شاید تکبر ورزیده چیزی را ادعا کند که به یقین میداند مالک آن نیست طوریکه مرد ستمگر و زورگو گفت: من زنده میکنم و میمیرانم؛ و معلوم است که این سخن را در شدیدترین لحظات مجادله گفته است و انسان در هنگام سختی مجادله و گفتگو شاید به چیزهایی تعهد ببندد (و استناد کند) که اگر به خود برگردد، خواهد دانست که همگی آنها نادرست و باطل بوده است؛ لیکن تنگی و سختی مناظره او را مجبور ساخته است تا چیزهایی را انکار و چیزهای دیگری را ثابت کند.
١٢- این آیه حکمت ابراهیم ÷ و استعداد خوب وی را در مناظره نشان میدهد.
١٣- این آیه بر دانشمندان فلک نیز رد است که میگویند: آمدن آفتاب آمدن ذات خودش نیست بلکه زمین چرخ میزند تا بر آفتاب واقع میشود؛ و وجه رد اینست که ابراهیم ÷ فرمود: ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ يَأۡتِي بِٱلشَّمۡسِ مِنَ ٱلۡمَشۡرِقِ﴾؛ «همانا الله، آفتاب را از مشرق میآورد». بلی، الله متعال آفتاب را از مشرق آورده است؛ و علمای فلک میگویند: الله عزوجل خورشید را از مشرق نیاورده است؛ و لکن زمین با چرخ زدن خود بر آن واقع شده است، و ما میگوییم: هرگز الله متعال نگفته است: که اوتعالی زمین را میچرخاند تا خورشید از مشرق دیده شود و میچرخاند تا از مغرب دیده شود! و بر ما واجب است که در این مسأله ظاهر قرآن را بگیرم و سخن هیچ کسی که بر خلاف ظاهر قرآن میگوید توجه نکنیم؛ زیرا ما مأمور به آن چیزی هستیم که قرآن بر آن دلالت دارد؛ ثانیا کسی که قرآن را نازل فرموده داناتر به چیزی است که آفریده است: الله متعال میفرماید: ﴿أَلَا يَعۡلَمُ مَنۡ خَلَقَ وَهُوَ ٱللَّطِيفُ ٱلۡخَبِيرُ١٤﴾[الملک: ١٤]؛ «آیا کسیکه (همۀ موجودات را) آفریده است، (از حال آنها) نمیداند؟ در حالیکه او باریکبینِ آگاه است». وقتی الله متعال در قرآن کریم میفرماید که خورشید میآید و طلوع میکند و غروب میکند و پنهان میشود تمام این افعال را به خورشید نسبت میدهد، پس چرا ما همگی آن را بر عکس سازیم و به زمین نسبت بدهیم!!! چنانکه در آیۀ دیگر میفرماید: ﴿وَٱلشَّمۡسُ تَجۡرِي لِمُسۡتَقَرّٖ لَّهَاۚ ذَٰلِكَ تَقۡدِيرُ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡعَلِيمِ٣٨﴾[یس: ٣٨] «و خورشید بسوی (مسیر) قرارگاهاش حرکت میکند، این، اندازهگیری و تعیین ذات(چیره و) توانای آگاه است».
١٤- حق امکان مجادله در خود را ندارد. و کسی که الله متعال را تکذیب و انکار کرد کافر است.
١٥- مجادله این مرد یک مجادله به باطل و بیفایده است زیرا کسانی که کافر شدهاند، با دلایل باطل مجادله میکنند، طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿وَيُجَٰدِلُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِٱلۡبَٰطِلِ لِيُدۡحِضُواْ بِهِ ٱلۡحَقَّۖ﴾[الکهف: ٥٦] «و کسانیکه کافر شدند، همواره به باطل مجادله میکنند تا بوسیلۀ آن، حق را از میان بردارند».
١٦- رد بر گروه قدریه که میگویند انسان آزاد است: خودش هدایت میشود و خودش گمراه میشود؛ و این آیه دلیل واضح بر آن است که هدایت به دست الله متعال میباشد.
١٧- برحذر بودن از ظلم؛ و این هم از ظلم است که بعد از بیان و آشکار شدن حق انسان برای تأیید سخن خود مجادله کند؛ زیرا از عدل است که حق پذیرفته شود و پس از آشکار شدن آن تکبر صورت نگیرد، از این رو برخی از اهل کلام با وجود اینکه حق برای آنها بیان گردید و آشکار شد، لیکن به مجادله پرداختند و گمراه شدند و بر همان گمراهی خود باقی ماندند.
١٨- الله متعال از فضل و کرم خود هیچ کس را محروم نمیکند جز در صورتی که این (فرد محروم و) ممنوع، (خود) سبب (محرومیت و گمراهی) باشد؛ و الله متعال آنها را به خاطر ظلمشان هدایت نکرد طوریکه در جای دیگری میفرماید: ﴿فَلَمَّا زَاغُوٓاْ أَزَاغَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُمۡۚ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِينَ٥﴾[الصف: ٥]. «پس چون آنها (از حق) منحرف شدند، الله دلهایشان را منحرف ساخت، و الله قوم نافرمان را هدایت نمیکند».
١٩- نظر به مفهوم مخالفه، کسی که عادل باشد، سزاوار هدایت است؛ وقتی الله متعال ظالم را هدایت نمیکند، پس شخص عادل سزاوار آن است که الله عزوجل هدایت را نصیبش فرماید؛ انسانی که خواستار حق است و پیروی از حق میکند از عدل اوست و غالبا توفیق هدایت را نصیب میشود.
﴿٢٥٩﴾ یا ندانستی ای محمد داستان کسی را که بر قریهای گذشت؟ این کس عُزَیر ÷ از انبیای بنیاسرائیل بود و گفته شده شخصی بود بنام ارمیا بن حلقیا که بر قریهای از سرزمین بیتالمقدس که به دست بختالنصر ویران شدهبود، گذشت. که سقفها و دیوارهای آن قریه بر سر ساکنانش فرو ریخته بود. و گفته شده که مراد از این قریه، همان قریهای است که در آیۀ ٢٤٣ سورۀ البقره ذکر شده است: ﴿۞أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَهُمۡ أُلُوفٌ حَذَرَ ٱلۡمَوۡتِ﴾[البقرة: ٢٤٣]. «آیا ندیدی کسانی را که از ترس مرگ از خانههای خود بیرون شدند در حالیکه هزاران نفر بودند؟».
عروش: سقفهاست. به قولی: معنای آن این است: آن قریه خالی از سکنه بود، در حالیکه خانهها آباد و پابرجا بودند. این شخص وقتی این وضع را مشاهده کرد با خود گفت: چگونه الله تعالی مردم این ویرانکده را پس از مرگشان زنده میکند؟ این چنین بود که او احیای مجدد آن قریه یا شهر را در حالتی که مشابه حالت مردگان است، بعید پنداشت. مراد وی، معرفت و شناخت کیفیت زنده کردن مردم آن قریۀ مخروبه بود. «پس الله تعالی او را صد سال میراند، سپس او را زنده ساخت و این گونه برای او در وجود خودش، بر معاد مثل و نمونه زد. و از زنده ساختن او به بعث تعبیر شد نه احیاء، برای اعلام اینامر که او همچون بار اول؛ زندهای عاقل و با ادراک کامل گردید. الله تعالی بعد از برانگیختن مجددش به او فرمود: چقدر در حالمرگ درنگ کردهای؟ او گفت: یک روز یا بخشی از روز را درنگ کردهام، عزیر ÷ این سخن را بنابه گمان خودش گفت زیرا الله تعالی او را در آغاز روز میراند و پس از صدسال در آخر روز زنده ساخت، پس چون دید که خورشید هنوز میتابد، گمان کرد که آن خورشید؛ خورشید همان روز است و او فقط چند ساعتی بیش نخوابیده است. الله تعالی فرمود: چنین نیست، بلکه صد سال در حال مرگ درنگ کردهای! پس به خوراک و نوشیدنی خود بنگر که با وجود سپری شدن این مدت طولانی، طعم و رنگ آن به قدرت الله تعالی تغییر نکرده است و به الاغ خود بنگر که چگونه اعضا و اجزای وجودش متلاشی شده و استخوانهای آن درهم ریخته است و بدان که این واقعه برای آن است که هم پاسخ سؤال تو را بدهیم و هم تو را نشانهای در مورد معاد و برانگیختهشدن بعد از مرگ برای مردم گردانیم. و این ماجرا نشانهای از امور خارق العاده الهی و سنن کونی اوتعالی در هستی است.
گفتهاند: نشانه قراردادنعزیر، در این حقیقت بود که او بعد از گذشت صد سال، به مانند روزی که مرده بود، جوان برانگیخته شد، درحالیکه فرزندان و نوادگان خود را همگی پیر و کهنسال یافت.
و به این استخوانها بنگر که چگونه آنها را در مقابل دیدگانت به حرکت درمیآوریم و آنها را بر روی همدیگر قرار داده و به هم پیوند میدهیم سپس گوشت را بر آن میپوشانیم و استخوانها را با گوشت میپوشانیم. ابنکثیر / نقل میکند: آن شهر ویرانه بعد از هفتاد سال از مرگ عزیر ÷ آباد و مسکونی شده بود.
اولین چیزی که الله تعالی در عزیر ÷ آفرید، چشمانش بود و او با چشم خود میدید که چگونه استخوانهایش یکی یکی به دیگری پیوسته و سپسبر آنها گوشت پوشانده میشود، آنگاه بر وی روح دمیده شد، پس چون این حال برای او آشکار شد، چون برای او آنچه را که قبل از این بعید میپنداشت، به عینیت آشکار گشت گفت: به یقین میدانم که الله تعالی بر هر چیزی قادر و تواناست؛اکنون میدانم به نوع دیگری از دانستن که قبل از این نمیدانستم و آن علم عیان است، علمی که بوسیلۀ آن آرامش و اطمینان قلبی به من روی آورد.
این آیه دلیل روشن بر معاد یا دوباره زنده شدن انسانهاست، حیات پس از مرگ یکی از اصول مسلّم در دین اسلام است، که از همان ابتدای طرح این مسئله از جانب پیامبران، مشرکان و کفار شبهات و تشکیک و سؤالاتی نسبت به آن را مطرح کردند و قرآن کریم آنها را با دلایلی روشن پاسخ داده است.
مقتضای حکمت الهی این است که خلقت جهان، عبث و بیهوده نباشد. جهان آخرت به عنوان مقصد نهایی این جهان مانع از عبث و بیهوده بودن خلقت میشود. یکی از آثار ایمان و اعتقاد به زنده شدن پس از مرگ و عالم آخرت این است که ما را از بیهوده پنداری نجات میبخشد و به ما و اندیشه و هستی ما معنی میدهد. اگر معاد نباشد خلقت بیهوده و عبث خواهد بود. بنابراین، بحث اعتقاد به معاد سه فایده دارد:
١. وقتی انسان به هدف معتقد شد با جدیت تمام، در ایفای وظیفه خواهد کوشید.
٢. اعتقاد به روز حساب به اعمال صالح ما در نزد الله تعالی ارج و ارزش میبخشد.
٣. وقتی معتقد به قیامت شدیم، به حکم و اراده الله، فکر و ذهن ما آماده میشود که احکام دین را به خوبی بپذیریم و به آن توجه کنیم؛ ولی اگر به معاد معتقد نباشیم تنفر عجیبی از آیات و احکام دین شکل خواهد گرفت.
از جهت دیگر، بحث قیامت به کمال پرودگار ارتباط دارد؛ به این معنی که: آنکه منکر معاد است در حقیقت پروردگار کامل، عادل و حکیم را قبول ندارد. در ذهن خودش خدایی ساخته است. باید دانست که الله جل جلاله غیر از آن خدای خیالی است که در ذهن هرکس وجود دارد. الله آن است که اوتعالی، خود را به وسیله پیامبرانش معرفی کرده است. به این دلیل به اجماع علما و عقلاء هر چه به هنگام تفکر درباره الله به ذهن انسان خطورکند غیر آن خدای واقعی است. بشر اگر به درجه اعلای فکر، به اصطلاح به درجه انیشتین یا به درجه مخترعین، یا به درجه افلاطون و دیگر فلاسفه یونان برسد به هیچ وجه نمیتواند درباره ذات الله فکر کند. بنابراین، اگر کسی معتقد به معاد نیست، آن حکیم دانای قادر متعال را قبول ندارد. همه عقلاء قبول دارند که در این جهان کسی پاداش کارهایش را نمیبیند. همه عقلاء چه متدین و چه بیدین اتفاق دارند که بشر تا لحظه مرگ یا ظالم است یا مظلوم. اگر نیکوکار است به فرض اگر در ازای نیکی، بدیای هم ندیده باشد، بالاخره نیکی هم ندیده، چون غالباً نیکوکاران بیشترظلم میبینند، بیشتر گرفتاری میکشند. شاهنشاهها آریا مهرها هرگز گرفتاری نمیبینند. خیلی با احترام زندگی میکنند و ممکن است با یک سکته هم بمیرند و با تشریفات مفصل و خیلی محترمانه نیز دفن شوند. احتمالاً یک بارگاه و یک قبر مجللی هم دارند و چه بسا سالها دسته گل و تاج گل نثارشان شود. چه بسا مؤمنان، مخترعین، خدمتگذاران و انسانهایی وجود دارند که همیشه در زندانند و پشت میلههای آن خون دل میخورند. علی بلحاجها، سید قطبها، عباس مدنیها، باید در زندان باشند، گرسنگی بکشند. به جای سه وعده غذا به هر کدام فقط یک دانه سیب یا گلابی و روزی دو استکان آب بدهند.
بنابراین، طبیعی است که در این دنیا هیچ کس پاداش کارش را نمیبیند. حالا ممکن است به طور مطلق برعکس نباشد و غالب نیکوکاران گرفتار نباشند. ممکن است غالب تبهکاران مرفه و خوشحال و در ظاهر با آبرو و حیثیت نباشند؛ اما آنچه مسلم است این است که به اتفاق عقلا کسی در این جهان تا لحظه مرگش پاداش همه کارهایش را نمیبیند. اگر معادی در میان نباشد و پایان وجود هر انسانی مرگ باشد، دیگر عدالت و حساب و حکمت در کار الله معقول نیست؛ یعنی الله تعالی جنگلی آفریده که کلیه جنایات در آن صورت میگیرد بدون اینکه کسی بعد از ارتکاب این جنایات محاکمه شود و یا پاداشی در میان باشد. در این صورت واقعاً سازنده جهان تنها عادل و حکیم نیست، بلکه درست برضد عدالت و حکمت اقدام کرده است.
از فواید این آیه:
١- قرآن کریم در امور بزرگ، دلایل و براهین متنوع را یادآور میشود. مانند داستان کسی که از کنار دهکدهای گذر کرد، زیرا این آیه و ما قبل و مابعد آن در سیاق بیان قدرت الله متعال در احیای موتی آمده است.
٢- شایسته نیست انسان به اشخاص داستانها اهتمام ورزد؛ چون اگر ذکر آن مهم میبود الله متعال آن را بیان میفرمود، ولی میفرماید: ﴿أَوۡ كَٱلَّذِي مَرَّ عَلَىٰ قَرۡيَةٖ﴾«یا همچون کسی که از کنار دهکدهای گذر کرد» سپس آنچه در دهکده گذشته را شرح میدهد.
٣- اعتبار و ارزش در معانی و مقاصد داستانهای قرآنی است نه اشخاص.
٤- اطلاق لفظ قریه بر مسکنها با وجود اینکه احتمال دارد که مراد از این آیه، مساکن و ساکنان آن باشند؛ زیرا فرو ریختن دیوارها بر سقف، نشانگر آن است که ساکنان آن نیز مفقود باشند و هلاک شدهاند.
٥- دیدگاه انسان کوتاه و قاصر است و به امور نظر به معیار دید خود مینگرد؛ طوریکه این مرد گفت: چگونه الله اهل این دهکده را پس از مرگشان زنده میکند؟! پس وقتی در وضعیتی قرار دارید که بسیاری از چیزها را دگرگون میبینید بعید ندانید که الله متعال این دگرگونی را از بین میبرد. چه بسا چیزهایی بود که مردم فکر میکردند که نابود نمیشود سپس نابود گردید. و چه بسا مردم در سختی و شدت و هم و غم زندگی به سر میبردند، لیکن الله متعال حالت آنها را برعکس آن ساخته از نعمتهای فراوان برخوردارشان ساخته است.
٦- انسان وقتی وقوع یک چیز را بعید دانست در حالیکه به قدرت الله متعال شک ندارد، کافر نمیشود[٣٥٤].
٧- بیان قدرت الله عزوجل در میراندن این شخص برای مدت معینی سپس زنده کردن او.
٨- اثبات کلام و سخن برای الله عزوجل و اینکه با حرف است و شنیده میشود؛ طوریکه فرموده است: «چه قدر درنگ کردی؟» و نظر به ظاهر آیه، قائل الله ﻷ است.
٩- رد بر گروه اشاعره است که گفتهاند: کلام الله متعال معنایی است قائم به نفس متکلم (الله)، و این اصوات که موسی و محمد علیهماالسلام و سایر کسانی که الله متعال با آنها تکلم کرده است شنیدهاند همان اصواتی هستند که الله متعال آن را آفریده است تا از آنچه در نفس خود دارد تعبیر کند؛ ولی مقتضای این قول انکار قول از الله ﻷ است.
١٠- خبر دادن (آگاه کردن) انسان از چیزی که بر ذهنش غالب است جایز است، و اگر برخلاف واقعیت هم باشد خطاکار شمرده نمیشود.
١١- الله متعال بر بندهاش منت گذاشته و بعضی از آیات و نشانههای خود را به وی نشان میدهد که بر اثر آن، یقین بنده افزایش مییابد.
١٢- قدرت الله متعال مافوق آنچه در امور ظاهری دنیا معمول است، میباشد، طوریکه غذا و آشامیدنی صد سال بدون تغیر باقی ماند.
١٣- رد بر طبیعت شناسانی که میگویند: سنتهای کونی جهان تغیر ناپذیر است، در حالی که غذا و آشامیدنی با وجود باد و آفتاب و گرمی هوا در مدت صد سال تغیر نکرد.
١٤- الله متعال حادثهای را به بندهای نشان میدهد تا برای دیگران پند و اندرزی باشد. چنانکه فرموده است: «و تو را نشانهای برای مردم قرار دهیم» همچنین در مورد عیسی و مادرش مریم أ در سورۀ الأنبیاء فرموده است: ﴿وَٱلَّتِيٓ أَحۡصَنَتۡ فَرۡجَهَا فَنَفَخۡنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا وَجَعَلۡنَٰهَا وَٱبۡنَهَآ ءَايَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ٩١﴾[الأنبیاء: ٩١]. «و زنی که شرمگاهش را پاک نگاه داشت، پس (ما) از روح خود در آن دمیدیم، و او و پسرش را نشانهای برای جهانیان قرار دادیم».
١٥- برای بنده شایسته است در مورد آنچه که الله عزوجل آفریده و در جهان احداث کرده است تفکر نماید، زیرا به وسیلۀ آن ایمانش افزایش مییابد. و اموری که بر وی پوشیده بود آشکار میگردد. چنانکه در این آیه میفرماید: ﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓيَٰتٖ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ١٩٠ ٱلَّذِينَ يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلٗا سُبۡحَٰنَكَ فَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ١٩١﴾[آل عمران: ١٩٠-١٩١]. «بیگمان در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و رفت شب و روز، نشانههایی است برای خردمندان. * آن کسانیکه ایستاده و نشسته و بر پهلوهایشان(افتاده) الله را یاد میکنند، و در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند، پروردگارا! این را بیهوده نیافریدهای، تو پاک و منزهی پس ما ار از عذاب آتش نجات بده».
١٦- رد بر گروه قدریه با این فرمودۀ الله متعال: ﴿عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ﴾ زیرا بعضی از چیزها بر اثر فعل بنده است و الله متعال قادر بر فعل بنده میباشد و نظر به عقیده قدریه معتزله، الله متعال قادر بر افعال بندگان نیست زیرا بنده بصورت مستقل آفرینندۀ فعل خود میباشد و الله متعال افعال او را نیافریده است!
١٧- کلام الله عزوجل با حروف و اصوات شنیده میشود، لیکن صوت و صدایی که از الله عزوجل شنیده میشود مانند صوت و صدای مخلوقین نیست، و حروف همان حروفی است که مردم با آن اظهار تعبیر میکنند اما صوت: نخیر؛ زیرا صوت صفت پروردگار عزوجل است و الله متعال میفرماید: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ١١﴾[الشورى: ١١] «هیچ چیز همانند او نیست، و او شنوای بیناست».
١٨- از این آیه میتوان بر گروه جبریه رد زد که اگر انسان مجبور میبود، خطاب امر و تکلیف برای او فایدهای نداشت.
١٩- ثبوت کرامات اولیاء و دوستان مخلص الله؛ و کرامات امور خارق العادهای است که الله عزوجل برای تکریم اولیاء و دوستان مخلص خود، آن را به دست آنها به اجرا درمیآورد. و اولیای الله را الله متعال این چنین معرفی میکند: ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ٦٣﴾[یونس: ٦٣] «کسانیکه ایمان آورده و پرهیزگاری پیشه کردهاند».
٢٠- وجوب علم بر اینکه الله متعال بر همه چیز تواناست یعنی بنده الله متعال را بر هر امری قادر و توانا بداند.
﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ رَبِّ أَرِنِي كَيۡفَ تُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰۖ قَالَ أَوَ لَمۡ تُؤۡمِنۖ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰكِن لِّيَطۡمَئِنَّ قَلۡبِيۖ قَالَ فَخُذۡ أَرۡبَعَةٗ مِّنَ ٱلطَّيۡرِ فَصُرۡهُنَّ إِلَيۡكَ ثُمَّ ٱجۡعَلۡ عَلَىٰ كُلِّ جَبَلٖ مِّنۡهُنَّ جُزۡءٗا ثُمَّ ٱدۡعُهُنَّ يَأۡتِينَكَ سَعۡيٗاۚ وَٱعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٞ٢٦٠
مَّثَلُ ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنۢبَتَتۡ سَبۡعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنۢبُلَةٖ مِّاْئَةُ حَبَّةٖۗ وَٱللَّهُ يُضَٰعِفُ لِمَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ٢٦١
ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ثُمَّ لَا يُتۡبِعُونَ مَآ أَنفَقُواْ مَنّٗا وَلَآ أَذٗى لَّهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ٢٦٢
۞قَوۡلٞ مَّعۡرُوفٞ وَمَغۡفِرَةٌ خَيۡرٞ مِّن صَدَقَةٖ يَتۡبَعُهَآ أَذٗىۗ وَٱللَّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٞ٢٦٣﴾
و (به یادآور) هنگامی (را ) که ابراهیم گفت: پروردگارا! به من نشان ده که چگونه مردگان را زنده میکنی، فرمود: آیا ایمان نیاوردهای؟! گفت: چرا! (ایمان دارم )ولی برای اینکه دلم اطمینان پیدا کند. فرمود: پس چهار تا از پرندگان را بگیر آنگاه آنها را نزد خود قطعه قطعه کن، سپس بر هر کوهی، قطعهای از آنها را قرار بده، سپس آنها را بخوان (که) شتابان بهسوی تو میآیند، و بدان که الله توانمند حکیم است. ﴿٢٦٠﴾
مثال کسانی که مالهایشان را در راه الله صرف میکنند همانند مثل دانهایست که هفت خوشه میرویاند در هر خوشهای صد دانه است و الله برای هر کس که بخواهد (آن را) چندین برابر مینماید و الله گشایشگر داناست. ﴿٢٦١﴾
کسانیکه مالهایشان را در راه الله انفاق میکنند سپس در پی آنچه انفاق کردهاند منت نمیگذارند، و آزار نمیرسانند، پاداششان نزد پروردگارشان است، و نه ترسی بر آنهاست و نه اندوهگین میگردند. ﴿٢٦٢﴾
گفتاری نیکو و گذشت بهتر است از صدقهای که به دنبال آن آزار باشد، و الله بینیازِ بردبار است ﴿٢٦٣﴾.
﴿٢٦٠﴾ و ای پیامبر گرامی! بهیاد آور وقتی که ابراهیم گفت: پروردگارا! به من نشان ده که چگونه مردگان را زنده میکنی؟ جمهور علما بر آنند که این سؤال ابراهیم ÷ از روی شک و تردید در قدرت الله تعالی نبود زیرا ابراهیم ÷ هرگز در قدرت حق تعالی بر زندهساختن مردگان شک و شبههای نداشت، بلکه فقط میخواست تا کیفیت زنده شدن را به چشم سر ببیند، ابراهیم ÷ با اینخواستهاش نه رؤیت قلب، بلکه رؤیت چشم را اراده داشت تا برای او آرامش قلبی حاصل شود. پس الله در پاسخ وی فرمود: مگر ایمان نیاوردهای؟ به این که من به زندهساختن مردگان قادرم، که اینک از من نشان دادن آن را میخواهی؟ طرح این سؤال، در عین علم الهی به ایمان داشتنابراهیم ÷، برای تعلیم دادن به شنوندگان است. گفت: آری! ایمان دارم که تو بر این کار توانایی، و لیکن برای این که با یکجاشدنِ دلیلِ عیان، همراه با دلایلِ ایمان، دلم اطمینان پیدا کند،آری! ابراهیم ÷ هرگز در زندهشدن مردگان متردد نبود و برای پیامبران چنین شک و تردیدی جایز هم نیست، ولی او بهخاطر آن خواهان دیدن این امر شد که فطرت انسان بر این سرشته شده که از مشاهده آنچه که از وجود آن خبر یافته، به اطمینان دست مییابد.
به همین جهت، پیامبر ج فرمودهاند: «لَيْسَ الْخَبَرُ كَالْمُعَايَنَةِ»[٣٥٥].
یعنی: «خبر یافتن یا شنیدن همچون دیدن نیست».
ابنعباس ب میفرماید: در قرآن کریم آیهای ازاین آیه امیدوار کنندهتر نیست[٣٥٦].
الله تعالی درخواست ابراهیم ÷ را قبول نمود و فرمود: پس چهار پرنده را بگیر و هر کدام از آنها را قطعهقطعه کن، سپس بر سر هر کوهی قطعهای از آنها را بگذار سپس آنها را فرا خوان، شتابان بهسوی تو میآیند، ابراهیم ÷ چنین کرد، و اجزای آنها را جدا جدا بر سر کوههایی که اطراف او بود، گذاشت، و هر پرندهای را به اسمش صدا زد، و پرندگان به سوی او آمدند. یعنی با شتاب به سوی او آمدند، بلکه پرندگان با پاهایشان به سوی او آمدند، بلکه پرندگان در حالی که پرواز میکردند به سوی او آمدند. یعنی به کاملترین صورتِ زنده بودن (به نزدش آمدند). و پرندگان را برای این منظور انتخاب نمود، چون زنده کردن آنها کاملتر و روشنتر از دیگر حیوانات است، و نیز هر شک و گمانی را که بسا برای انسانهایی باطل اندیش و پوچ گرا پیش میآید، از بین میبرد. و بدان که حق تعالی غالب و توانایی است که چیزی او را عاجز نمیگرداند و در صنع و تدبیر خویش فرزانه و باحکمت است.
ابنعباس ب میفرماید: ابراهیم ÷ پرندگان تکه تکه شده و به هم در آمیخته را بر هفت کوه قرار داد، آنگاه سرهایشان را به دست خود گرفت، سپس نگاه کرد که چگونه اجزای آنها به هم میپیوندد و پرهایشان یکییکی بههم میآید و همه زنده شدند. تفسیر کبیر امام رازی.
از فواید این آیه:
١- توسل به الله متعال با ربوبیت او از آداب دعا است که پیامبران به آن متوسل میشدند، زیرا اجابت دعا از مقتضای ربوبیت میباشد و هر چیزی که به افعال پروردگار متعلق باشد از مقتضای ربوبیت به شمار میرود. از این رو پیامبر ج فرمودند: «مردی در حالی که ژولیده و خاکآلود است، به سفری طولانی میرود (سفر حج یا...) و دستهایش را مرتب به سوی آسمان بلند میکند و میگوید: بارالها! بارالها! و تضرع و زاری میکند، و حال آن که خوراک و آشامیدنی و پوشاک وی، از مال حرام میباشد و با حرام تغذیه شده است، پس چنین دعایی چگونه قبول خواهد شد؟!»[٣٥٧].
٢- بر انسان گناهی نیست که چیزی را درخواست کند که به وسیلۀ آن یقینش بیشتر گردد. طوریکه ابراهیم ÷ فرمود: ﴿أَرِنِي كَيۡفَ تُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰۖ﴾؛ «پروردگارا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده میکنی؟» چون اگر به چشم خود دید یقینش اضافه میگردد.
٣- اینکه عین الیقین قویتر از خبر الیقین است؛ زیرا ابراهیم ÷ خبر الیقین را که الله متعال قادر است داشت، لیکن عین الیقین را مطالبه کرد؛ فلهذا در حدیثی آمده است: «لَيْسَ الْخَبَرُ كَالْمُعَايَنَةِ» «شنیدن کی بود مانند دیدن» علماء گفتهاند که یقین دارای سه درجه میباشد: علم، عین و حق؛ که هر سه درجه در قرآن کریم موجود هستند. مثال علم الیقین: ﴿كَلَّا لَوۡ تَعۡلَمُونَ عِلۡمَ ٱلۡيَقِينِ٥﴾[التکاثر: ٥] «چنین نیست (که شما گمان میکنید) اگر شما به علم یقین (حقیقت را) میدانستید». و مثال عین الیقین: ﴿ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيۡنَ ٱلۡيَقِينِ٧﴾[التکاثر: ٧] «سپس محققاً آن را با چشم یقین خواهید دید» و مثال حق الیقین: ﴿إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ حَقُّ ٱلۡيَقِينِ٩٥﴾[الواقعة: ٩٥] «بیگمان این (خبر) حق یقین است» و با مثال ذیل میتوان تفاوت میان این درجات را هرچه بیشتر واضح ساخت: نزد من یک سیب شیرین است. چون من نزد شما ثقه هستم شما کاملا باور میکنید که آن سیب شیرین است؛ این علم الیقین است. حالا دانستید که سیب شیرین نزد من هست. وقتی این سیب را از جیبم بیرون آورده به شما نشان داده و بگویم این همان سیب شیرین است؛ این عین الیقین است. سپس آن سیب را به شما میدهم و شما آن را میخورید و میفهمید که واقعا سیبی شیرین است؛ این شد حق الیقین است.
٤- تمام و کمال قدرت الله عزوجل با زنده کردن مردگان؛ که در آیات زیادی ثابت شده است.
٥- اثبات کلام برای الله عزوجل؛ و او سبحانه و تعالی به هر سخنی که خواست و هر وقت و زمانی که خواست و به هرگونهای که خواست، تکلم میکند.
٦- کلام الله سبحانه و تعالی به حروف و اصوات شنیدنی است؛ البته نظر به گفت و شنود که میان الله عزوجل و ابراهیم ÷ انجام یافت.
٧- اثبات اینکه ابراهیم ÷ به قدرت الله عزوجل بر زنده کردن مردگان ایمان کامل داشت؛ به دلیل این فرمودۀ متعال: ﴿قَالَ أَوَ لَمۡ تُؤۡمِنۖ قَالَ بَلَىٰ﴾[البقرة: ٢٦٠] «(الله) فرمود: آیا ایمان نیاوردهای؟!» گفت: بلی» یعنی ایمان آوردهام. پس اگر گفته شود که میان این آیه و آنچه در صحیح بخاری از رسول الله ج روایت شده است چگونه جمع کنیم آنجا که میفرماید: «نَحنُ أَحَقُّ بِالشَّكِّ مِنْ إِبْرَاهِیمَ»[٣٥٨] که هم شک را در ما و هم در ابراهیم ثابت کرد و «ما سزاوارتر به شک کردن نسبت به ابراهیم هستیم»؟ در جواب باید گفت که: مراد از حدیث این نیست، و رسول الله ج شک و تردیدی در زنده کردن مردگان ندارد، بلکه معنای حدیث این است که ابراهیم ÷ شک نکرد؛ به فرض محال اگر او شک میکرد پس من باب اولی که ما هم شک میکردیم؛ پس مادامی که شک در ما منتفی است در نزد ابراهیم ÷ به شدت منتفی است؛ این معنای درست حدیث است. و اگر گفته شود که آیا ابراهیم ÷ از نظر ایمان نسبت به محمد ج کاملتر است؟ در جواب میگوییم: نخیر، ولی پیامبر ج این سخن را از باب تواضع و فروتنی فرمودهاند.
٨- اثبات اینکه ایمان در قلب افزایش مییابد؛ طوریکه ابراهیم ÷ فرمود: تا قلبم آرام بگیرد؛ و این آیه رد بر کسانی است که میگویند: ایمان زیاد و کم نمیشود؛ و بدون شک که این یک قول ضعیف است. زیرا آیات صریح قرآن، زیاد شدن ایمان در قلب را تأیید میکند، طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿لِيَزۡدَادُوٓاْ إِيمَٰنٗا مَّعَ إِيمَٰنِهِمۡۗ﴾[الفتح: ٤] «تا ایمانی بر ایمانشان بیفزایند». و میفرماید: ﴿فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَزَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَهُمۡ يَسۡتَبۡشِرُونَ١٢٤﴾[التوبة: ١٢٤] «پس اما کسانیکه ایمان آودهاند، پس (آن سوره) به ایمانشان افزود، و آنها شادمانی میکنند».
پس ایمان نظر به کمیت و کیفیت نیز زیاد و کم میشود: مثال زیاد شدن کمیت ایمان اینست که اگر شخصی ده بار تسبیح بگوید ایمانش زیادتر از کسی است که پنج بار تسبیح میگوید. و مثال زیاد شدن در کیفیت: اینکه اگر مردی دو رکعت نماز را با اطمئنان و خشوع ادا کند ایمانش زیادتر از کسی است که شتاب زده نماز را ادا میکند. همچنین ایمان نظر به اقرار قلبی افزایش مییابد، طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَعۡبُدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ حَرۡفٖۖ فَإِنۡ أَصَابَهُۥ خَيۡرٌ ٱطۡمَأَنَّ بِهِۦۖ وَإِنۡ أَصَابَتۡهُ فِتۡنَةٌ ٱنقَلَبَ عَلَىٰ وَجۡهِهِۦ خَسِرَ ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةَۚ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡخُسۡرَانُ ٱلۡمُبِينُ١١﴾[الحج: ١١]. «و از (میان) مردم کسی است که الله را بر کناره (با تردید) میپرستد (و ایمانش بسیار ضعیف و سست است) پس اگر خیری به او برسد (دلش) به آن آرام میگیرد، و اگر بلایی (برای آزمایش) به او برسد، روی میگرداند (و به کفر باز میگردد)، در دنیا و آخرت زیان کرده است، این همان زیان آشکار است».
٩- اثبات دو اسم از اسمای الله تبارک و تعالی که عبارتند از: «العزیز» و «الحکیم» و اثبات صفاتی را که متضمن هستند. و لازم به یادآوری است که هر اسم الله متعال متضمن صفتی میباشد طوریکه این دو اسم دارای صفات العزه و الحکمه هستند.
﴿٢٦١﴾ صفت کسانی که اموال خود را در راه جهاد برای اعلای کلمةالله انفاق میکنند، صفت انفاقشان مانند صفت کشت دانهای با این اوصاف است. مراد خوشههای هفتگانۀ گندم است که از یک ساقه واحد سر میزند، یعنی یکساقه به هفت شاخه منشعب میشود که در هرشاخه یک خوشه و در هر خوشه صددانه است، و الله برای هر کس که بخواهد پاداشش را چند برابر میکند یعنی: هفتصد برابر را برای کسانی که آداب انفاق را رعایت کنند و انفاقشانبرای برتری کلمه الله باشد، زیرا فضل و بخشش الله گشاده است و از خلقشگستردهتر میباشد، و او تعالی به کسانی که مستحق این فضل و بخشش هستند و نیز به کسانی کهمستحق آن نیستند داناست.
این آیه ایجاب میکند که انفاق در جهاد پاداشی هفتصد برابر داشته باشد، در حالی که در آیه دیگری آمده است که یک کار نیک، دهبرابر پاداش دارد لذا از این امر دانسته میشود که پاداش ده برابر، متعلق به انفاق در غیر جهاد از دیگرراههای خیر بوده و فقط پاداش انفاق در جهاد است که هفتصد برابر میباشد. پیامبر ج میفرماید: «مَنْ أَنْفَقَ نَفَقَةً فَاضِلَةً فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبِسَبْعِ مِائَةِ ضِعْفٍ»[٣٥٩].
«کسی که در راه الله تعالی ما فوق نفقات انفاق کند، هفتصد برابر پاداش دارد».
این تشویق بزرگی است از جانب الله تعالی برای بندگان، تا مالهایشان را در راه او صرف نمایند، و اینکه صرف کردن اموال، راه رسیدن به الله تعالی است. و این شامل صرف اموال برای پیشرفت علوم مفید، و کسب آمادگی برای جهاد، مجهز کردن مجاهدین، و تمام پروژه و طرحهای خیریهای است که برای مسلمین مفیدند. و انفاق کردن بر نیازمندان و فقرا و بینوایان در راه الله تعالی هر دو کار انجام میشود؛ زیرا چنین انفاقی هم باعث رفع نیازمندیها میگردد و هم باعث انجام امر خیر و طاعت پروردگار. پس پاداش اینگونه نفقات هفتصد برابر و یا بیشتر از آن است. بنابراین فرمود: ﴿وَٱللَّهُ يُضَٰعِفُ لِمَن يَشَآءُۚ﴾ و این برحسب ایمان و اخلاص کاملی است که در قلب انفاق کننده و در ثمرات و فواید انفاق او قرار دارد، زیرا انفاق در بعضی از راههای خیر منافع و مصالح گوناگونی را در پی دارند، و پاداش از نوع عمل خواهد بود.
از فواید این آیه:
١- مثال زدن و تشبیه کردن امور عقلی به امور محسوس یا مادی؛ از روشهای متداولی است که در قرآن کریم از آن استفاده شده است، زیرا به فهم نزدیکتر است.
٢- فضیلت انفاق کردن در راه الله عزوجل، چون مال انفاق کننده نمو میکند تا جایی که یک دانهای به هفتصد یا بیشتر میرسد.
٣- بیان اخلاص برای الله عزوجل در عمل، یعنی فقط برای رضایت الله متعال باشد.
٤- انفاق باید با شریعت موافقت داشته باشد، باین معنا که این انفاق از دایرۀ شریعت الهی خارج نشود و انفاقی که با شریعت موافق میباشد در این آیه بیان گردیده است: ﴿وَٱلَّذِينَ إِذَآ أَنفَقُواْ لَمۡ يُسۡرِفُواْ وَلَمۡ يَقۡتُرُواْ وَكَانَ بَيۡنَ ذَٰلِكَ قَوَامٗا٦٧﴾[الفرقان: ٦٧]. «وکسانیکه چون انفاق کنند، اسراف نمینمایند و سختگیری (و خساست) نمیکنند، و بین این دو (روش) اعتدال دارند».
٥- انفاق در راه الله متعال بهترین عملی است که انسان حتی بعد از مرگ آرزوی آن را میکند، طوریکه الله تعالی خبر میدهد: ﴿وَأَنفِقُواْ مِن مَّا رَزَقۡنَٰكُم مِّن قَبۡلِ أَن يَأۡتِيَ أَحَدَكُمُ ٱلۡمَوۡتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوۡلَآ أَخَّرۡتَنِيٓ إِلَىٰٓ أَجَلٖ قَرِيبٖ فَأَصَّدَّقَ وَأَكُن مِّنَ ٱلصَّٰلِحِينَ١٠﴾[المنافقون: ١٠]. «و از چیزهایی که به شما دادهایم انفاق کنید پیش از آنکه مرگ یکی از شما دررسد و بگوید: پروردگارا! ای کاش مرا تا مدّتی اندک به تأخیر میاندختی تا صدقه میدادم و از رستگاران میشدم».
٦- پاداش الله و فضل وکرم او تعالی نسبت به عمل بنده بسیار زیاد است؛ زیرا اگر الله متعال بر اساس عدل با بنده معامله میکرد پس در برابر هر حسنه یک حسنه پاداش میداد، لیکن الله متعال پاداش را چند برابر میدهد طوریکه یک دانه به هفتصد دانه میرسد حتی بیشتر از آن، و الله برای هر کس که بخواهد پاداش را چند برابر میکند و اوتعالی گشایشگرِ داناست.
٧- الله متعال دارای توانائی و غلبۀ مطلق در خلق خود است؛ و هیچ احدی علیه او اعتراض نمیکند.
٨- اثبات این دو اسم از اسمای الله متعال: «الواسع» و «العلیم» و اثبات آن صفاتی را که متضمن هستند که عبارتند از: فراخی،گشایشگری و علم.
﴿٢٦٢﴾ کسانی که مالهایشان را در راه الله انفاق میکنند سپس به دنبال آن بر مساکین منت نمیگذارند، و آزار نمیرسانند، من یا منت: سخنگفتن شخص از بخشش و انفاق خود است، که آن سخن به گوشِ گیرنده میرسد و مایه آزار روحی وی میگردد و ایناز گناهان کبیره است. اذی یا آزار: دشنامدادن، فخرفروشی و تکبر به انفاق مال و یادآوری آن به کسی است که فقیر دوست ندارد او از آن آگاه شود. پس چنینکسانی که اموالشان را بیمنت و آزار در راه الله انفاق میکنند پاداششان برایشان نزد پروردگارشان محفوظ است. این که الله تعالی در اینجا انفاقکنندگان را به پروردگاری خود منسوب میسازد، گرامی داشت و بزرگ داشتی برای آنان و تأکیدی بر دریافت پاداش از سوی ایشان است. چنینکسانی، در دنیا و آخرت بیم و اندوهی برای آنان نیست.
در نکوهش منت گذاشتن و آزار رساندن پس از انفاق، پیامبر ج فرمودهاند: «ثَلَاثَةٌ لَا يُكَلِّمُهُمُ اللهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَلَا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ؛ الْمُسْبِلُ، وَالْمَنَّانُ، وَالْمُنَفِّقُ سِلْعَتَهُ بِالْحَلِفِ الْكَاذِبِ»[٣٦٠].
«سه کساند که الله تعالی در روز قیامت با آنان سخن نمیگوید، به سوی آنان نمینگرد، و آنان را تزکیه نمیکند و برایشان عذابی دردناک است: کسی که (در راهرفتن)، لباسش را (از روی کبر و خودپسندی) بر زمین میکشد و منتگذارنده (در برابر آنچه که بخشیده است)، و کسی که متاع خود را با سوگند دروغ میفروشد».
آری! کسانی که در راه الله تعالی انفاق میکنند، انفاقی که همراه با تمام شرایط آن انجام گرفته و موانع آن منتفی شده است و آنها پس از انفاق، بر کسی منت نمینهند و نعمتها را بر نمیشمارند و کسی را با زبان و کردار آزار نمیدهند. این گروه بر اساس نفقه و بخششهایی که انجام میدهند، و بر اساس سود و منفعتی که میرسانند، و بر اساس فضل الهی که ما فوق نفقات و فضل آنان است، پاداششان نزد پروردگارشان محفوظ است، و آنان بر گذشته غم نمیخورند و نسبت به آینده هم ترس و واهمهای ندارند. پس به مطلوب و مقصود خود دست یافته و مکروهات و ناگواریها از آنان دور میگردد.
از فواید این آیه:
١- تشویق بر انفاق در راه الله متعال، و اشاره به اینکه (بایستی از روی) اخلاص برای الله متعال و پیروی از شریعت او باشد.
٢- کسی که در پی انفاق خود منت میگذارد و آزار رسانی میکند برایش پاداشی نیست و اجر انفاق او باطل میگردد، طوریکه به صراحت در این آیه ذکر شده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُبۡطِلُواْ صَدَقَٰتِكُم بِٱلۡمَنِّ وَٱلۡأَذَىٰ﴾[البقرة: ٢٦٤] «ای کسانیکه ایمان آوردهاید! صدقههای خود را با منت و آزار، باطل مکنید».
٤- منت گذاری و آزار رساندن صدقه را باطل میکنند پس برای قبول صدقه تحقق دو شرط قبلی لازمی است که عبارتند از: اخلاص برای الله عزوجل و پیروی از سنت، و دو شرط باطل کنندۀ بعدی نیز وجود دارد که باید منتفی گردند و عبارتند از: منت گذاشتن و آزار رسانی. تا صدقه مورد پذیرش الله تعالی قرار گیرد.
مسأله:
در اینجا سؤالی مطرح میشود که اگر انفاق کننده بدون منت گذاری کسی دیگری را خبر کند که وی بر فلان شخص صدقه کرده است، آیا این عملکردش آزار شمرده میشود؟ در جواب میگوییم: بلی، زیرا به شخصیت و منزلت او در نزد کسانی که اطلاع یافتهاند لطمه وارد میشود. ولی اگر با این خبر کردن میخواست دیگران را تشویق به کمک کردن به آن شخص کند در این صورت آزار شمرده نمیشود، چون برای مصلحت فرد فقیر بوده است، همچنین اگر تنها گفت که انفاق کرده و نامی از کسی نبرد در اینصورت اذیت و آزار شمرده نمیشود منتها ترس از این میرود که برایش ریا و خودخواهی و غرور دست بدهد.
٥- ﴿عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ «نزد پروردگارشان» نزدیکی را افاده میکند؛ به این معنا که الله متعال در مقامی است و بعضی چیزها نزدیک به اوست و بعض چیزها دور از اوتعالی هستند؛ و لیکن الله متعال همۀ اینها را با علم و قدرت و سلطان و ربوبیت خود احاطه کرده است- ولی بدون شک کسی که حول العرش باشد همانند کسی نیست که در حول فرش است. ولی بر ما واجب است بدانیم که مکان اوتعالی را احاطه نمیکند، طوریکه میفرماید: ﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦ وَٱلۡأَرۡضُ جَمِيعٗا قَبۡضَتُهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَٱلسَّمَٰوَٰتُ مَطۡوِيَّٰتُۢ بِيَمِينِهِۦۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ٦٧﴾[الزمر: ٦٧]. «و آنها (مشرکان) الله را چنانکه سزاوار بزرگی اوست نشناختند در حالیکه روز قیامت تمام زمین در مشت اوست و آسمانها درهم پیچیده در دست راست اوست، او منزه و برتر است از آنچه شریک او میپندارند». زیرا اوتعالی فوق هر چیز است و هیچ چیز به اوتعالی احاطه پیدا نمیکند.
٦- کسانیکه اموال خود را در راه الله انفاق میکنند و از مبطلات آن سالم بدر میآیند؛ نه هراسی از آینده به آنها میرسد و نه اندوه و حزنی بر گذشته داشته میباشند.
﴿٢٦٣﴾ گفتار نیکو و برخورد خوب از جانب انفاق کننده با فرد سائل و نیازمند، همچنان که گذشت و چشمپوشی او از پافشاری و تندی سائل، از صدقهای که به دنبال آن آزار باشد بهتر است و الله تعالی بینیاز و بردبار است.
این آیه در عین این که بیانگر این حقیقت است که برگرداندن فقرا با زبانی خوش و رفتاری نیک، بهتر از دادن صدقه به ایشان همراه با آزار و منت میباشد؛ دلجویی از نیازمندان و امید بخشیدن به آنان نیز هست، با دادن این پیام به آنان که اگر از نزد اغنیا دست خالی برمیگردند، باید به فضل و بخشایش الله تعالی امیدوار باشند.
مراد از مغفرت در اینجا، پرده پوشی از حالت بد نیازمند و گذشت از وی است چنانچه او بر درخواستش چنان پافشاری و اصرار ورزید که سبب کدورت خاطر توانگر شد.
الله تعالی برای احسان چهار مرتبه بیان کرد، بالاترین مقام احسان، انفاقی است که از نیت صالح سرچشمه گرفته باشد و انفاق کننده به دنبال آن منت نگذارد، و اذیت نکند.
پس از آن سخن نیکو قرار دارد، و آن نیکوکاری با زبان در ابعاد مختلف آن است، که باعث خوشحالی مسلمان میگردد، و اگر چیزی نداشته باشد، از سائل عذرخواهی میکند. و سوم نیکوکاری از طریق گذشت، و بخشیدن کسی است که با زبان یا با عمل با آدمی بدی کرده است. و مراحل دوم و سوم از مرحله چهارم بهتر و سودمندترند؛ مرحله چهارمی که عبارت است از اینکه صدقه دهنده به دنبال صدقه دادن، صدقه گیرنده را اذیت کند و با این نیکوکاری خود را مکّدر نموده و خوب و بد را با هم در آمیزد.
پس خیر خالص- گرچه در سطح پایینتری باشد – از کار خیری که با کار بد مخلوط شده باشد بهتر است، گرچه آن کار خیر که با کار بد مخلوط شده است برتر و مهمتر باشد. و این بر حذر داشتن بزرگی است برای کسی که صدقه میدهد، اما صدقهاش اذیت و آزار را در پی دارد.
همانطور که افراد احمق و نادان وقتی که به کسی صدقهای بدهند او را اذیت میکنند. در حالی که الله تعالی از تمام بندگانش و از صدقههایشان بینیاز است. و علی رغم کمال غنا و بینیازی و فراوانی بخششهایش، نسبت به گناهکاران بردبار است، و فوری آنها را به سزای اعمالشان گرفتار نمیکند، بلکه از آنها میگذرد و به آنها روزی میدهد و خیر خویش را بر آنان ارزانی میدارد، در حالی که آنها با انجام گناه و معصیت با او مبارزه میکنند.
از فواید این آیه:
١- فضیلت سخن نیک و پسندیده، و به هر سخنی که شریعت و عرف آن را معرفی کرده است، قول معروف (سخن پسندیده) گفته میشود.
٢- تشویق بر عفو، بخشش و گذشت و طلب مغفرت برای کسی که به شما بدی کرده است؛ لیکن این تشویق مقید بر آن است که عفو و بخشش، اصلاح را در بر داشته باشد؛ طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿فَمَنۡ عَفَا وَأَصۡلَحَ فَأَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۚ﴾[الشورى: ٤٠] «پس هر کس که در گذرد، و اصلاح (و آشتی) کند، پاداشش بر الله است». اما اگر این طلب مغفرت و بخشش شامل اصلاح نبود، برای آن تشویقی صورت نگرفته است بطور مثال بگوید: این جانی را عفوکن، سپس این جانی برود و به دیگران بدی کند یا دوباره به خود شخص بدی کند که در این چنین حالتی، عفو و بخشش مطلوب نیست.
٣- بیان اینکه اعمال صالحه بر یکدیگر برتری و فضیلت دارند که بر اثر آن برتری و فضیلت به انجام دهندۀ آن نیز میرسد و موجب زیادت یا نقصان در ایمان میشود.
٤- اثبات دو اسم از اسمای الله عزوجل: «الغنی» و «الحلیم» و اثبات صفاتی که متضمن این دو اسم هستند. الله متعال این آیه را با این دو اسم خاتمه بخشید چون در آن انفاق ذکر شده است.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُبۡطِلُواْ صَدَقَٰتِكُم بِٱلۡمَنِّ وَٱلۡأَذَىٰ كَٱلَّذِي يُنفِقُ مَالَهُۥ رِئَآءَ ٱلنَّاسِ وَلَا يُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۖ فَمَثَلُهُۥ كَمَثَلِ صَفۡوَانٍ عَلَيۡهِ تُرَابٞ فَأَصَابَهُۥ وَابِلٞ فَتَرَكَهُۥ صَلۡدٗاۖ لَّا يَقۡدِرُونَ عَلَىٰ شَيۡءٖ مِّمَّا كَسَبُواْۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ٢٦٤
وَمَثَلُ ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ وَتَثۡبِيتٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ كَمَثَلِ جَنَّةِۢ بِرَبۡوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٞ فََٔاتَتۡ أُكُلَهَا ضِعۡفَيۡنِ فَإِن لَّمۡ يُصِبۡهَا وَابِلٞ فَطَلّٞۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٌ٢٦٥
أَيَوَدُّ أَحَدُكُمۡ أَن تَكُونَ لَهُۥ جَنَّةٞ مِّن نَّخِيلٖ وَأَعۡنَابٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ لَهُۥ فِيهَا مِن كُلِّ ٱلثَّمَرَٰتِ وَأَصَابَهُ ٱلۡكِبَرُ وَلَهُۥ ذُرِّيَّةٞ ضُعَفَآءُ فَأَصَابَهَآ إِعۡصَارٞ فِيهِ نَارٞ فَٱحۡتَرَقَتۡۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمُ ٱلۡأٓيَٰتِ لَعَلَّكُمۡ تَتَفَكَّرُونَ٢٦٦﴾
ای کسانیکه ایمان آوردهاید! صدقات خود را با منّت نهادن و آزار رساندن باطل مکنید، همچون کسی که مالش را به منظور تظاهر و خودنمایی در مقابل مردم انفاق میکند و به الله و روز آخرت ایمان ندارد. پس مَثَل او همچون مَثَل سنگ صاف و بزرگی است که بر روی آن خاکی (نشسته) است،آنگاه بارانی شدید بر آن باریده، و آن (سنگ خاک آلود) را سخت و صاف بر جای نهاده باشد. (ریاکاران) نیز از آنچه به دست آوردهاند، سودی نمیبرند، و الله کافران را هدایت نمیکند. ﴿٢٦٤﴾
و مثَل کسانیکه اموال خود را برای طلب خشنودی الله و به خاطر یقین و باوری که در دلهایشان دارند انفاق میکنند، مانند مَثل باغی است که در تپهای قرار دارد، که بر آن باران تندی ببارد، آنگاه میوههای خود را دوچند دهد، پس اگر باران تندی بر آن نبارد (دست کم)باران خفیفی بر آن میبارد(که هم کافی است که آن باغ میوه دهد)، و الله به آنچه میکنید بیناست. ﴿٢٦٥﴾
آیا کسی از شما دوست دارد که باغی از درختان خرما و انگور داشته باشد و از زیر آن رودها روان باشد، هرگونه میوه در آن برایش باشد، و در حالی که پیری او را فراگرفته و فرزندان ضعیف و ناتوانی دارد ناگهان گردبادی که آتشی در آن است بر آن بوزد پس باغ بسوزد؟ این چنین الله آیات را برای شما بیان میکند تا باشد که بیندیشید. ﴿٢٦٦﴾.
﴿٢٦٤﴾ باطلکردن صدقات، از بینبردن اثر و تباهساختن ثواب آنهاست؛ زیرا منت و آزار و ریا، صدقات را باطل و بیاثر میگرداند، مانند کسی که مالش را ریاکارانه برای نمایشدادن به مردم انفاق میکند و هدف او از این کار، کسب رضای الهی وثواب آخرت نیست، بلکه فقط میخواهد مدح و ستایش مردم را بهسوی خودجلب نماید تا مردم او را به اوصاف نیک بشناسند و مثلا بگویند؛ فلان شخص، سخاوتمند و جواد است! پس مَثَل او همچون مثل سنگ صاف و همواری است که بر آن باران سنگینی ببارد، سپس آن باران خاکی را که بر روی آن سنگ نشسته است، ببرد و آن را صاف باقی بگذارد. پس همچنان است این فرد خودنمای ریاکار، که صدقات ریایی او نه نفعی از ثواب به او میرساند و نه هم مال وی باقی میماند، همچون سنگی است که نه سبزیی بر آن میروید و نه همخاکش باقی میماند، منتگذاران و آزاردهندگان و ریاکاران نیز، نه از آنچه انفاق کردهاند، پاداش وحاصلی میبرند و نه هم بعد از انفاق، قادر به بازگردانیدن مال خود میباشند، درحالیکه قبلا در به دست آوردن آن، چه رنجها و زحمتها کشیدهاند!
آری کسی که عمل خود را به منظور تظاهر و خودنمایی انجام میدهد، و به الله تعالی ایمان ندارد و به ثواب و پاداش او چشم ندوخته است، الله تعالی قلب او را به سنگ سخت و لغزندهای تشبیه کرده است که بر آن خاک قرار دارد و بیننده گمان میبرد اگر بر این سنگ باران ببارد مانند زمینهای حاصلخیز سبز میشود، اما وقتی باران شدیدی بر آن سنگ ببارد، خاکهایی که روی آن قرار دارد شسته شده و فقط سنگ صاف و سخت باقی میماند.
و این مثالی است برای قلب ریاکار که در آن ایمان وجود ندارد و همچون سنگ خارایی است که نرم نمیشود. و فروتن نمیگردد. پس اعمال و نفقههای او اساس و زیر ساختی ندارد که بر آن قرار گیرد، و پایانی ندارد که به آن منتهی شود، بلکه هرکاری را که میکند باطل است، چون شرایط پذیرفته شدن در آن وجود ندارد.
[٣٤٩]- متفق علیه.
[٣٥٠]- سنن ابوداود(٢٦٨٢)، سنن نسائی در «الکبری» (١١٠٤٨)، ابن حبان (١٤٠).
[٣٥١]- متفق علیه.
[٣٥٢]- صحیح بخاری(٦٥٠٢).
[٣٥٣]- متفق علیه.
[٣٥٤]- البته به شرطی که این بعید دانستن ملازم با تکذیب نصوص کتاب یا سنت صحیح رسول الله ج نباشد. اما اگر آنها را تکذیب نماید کافر میشود. (مُصحح)
[٣٥٥]- مسند احمد (١٨٤٢) صحیح ابن حبان (٦٢١٣) با تصحیح البانی در صحیح الجامع (٥٣٧٣).
[٣٥٦]- تفسیر طبری.
[٣٥٧]- صحیح مسلم(١٠١٥).
[٣٥٨]- بخاری(٣٣٧٢).
[٣٥٩]- صحیح ابن حبان (٦١٧١) با تصحیح البانی در التعلیقات الحسان (٦١٣٨).
[٣٦٠]- صحیح مسلم (١٧١).