گفتگویی آرام با دکتر محمد حسینی قزوینی شیعه اثنا عشری

فهرست کتاب

طعنه زدن به ناموس و شرافت پیامبر ص:

طعنه زدن به ناموس و شرافت پیامبر ص:

این آیه که: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا[التحريم: ۱۰].

«خداوند از میان کافران زن نوح و لوط را مثل زده است، آنان در حباله نکاح دو تن از بندگان خوب ما بودند و به آن دو خیانت کردند».

مجلسی در تفسیر این آیه از قمی روایت می‌کند که گفت: سوگند به خدا که منظورش از ﴿فَخَانَتَاهُمَا«یعنی به آن دو خیانت کردند» عمل منافی عفت (فاحشه) است، و حد باید بر فلانه بخاطر آنچه در راه بصره کرد اجرا می‌شد، و فلانی او را دوست می‌داشت، پس وقتی فلانه خواست به بصره برود فلانی به او گفت: برای تو جایز نیست که اینگونه بدون محرم بیرون بروی آنگاه او با فلانی ازدواج کرد [۱۷۱].

منظور از فلانه عایشهلست و منظور از فلانی طلحهسمی‌باشد!!

خداوند به سزای طعنه‌ای که به ناموس و شرافت پیامبر صزده‌اند آن‌ها را نابود و رسوا کند!!

و مجلسی بعد از ذکر آیه سابق می‌گوید: (برای فرد هوشیار و بینا پوشیده نیست که در این آیات به نفاق و کفر عائشه حفصه اشاره شده است).

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿إِنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ[النور: ۱۱].

«کسانی که این تهمت بزرگ را (دربارۀ عایشه، ام المؤمنین) پرداخته و سرهم کرده‌اند».

تا اینکه می‌فرماید: ﴿الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولَئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ٢٦[النور: ۶].

«زنان ناپاک از آنِ مردان ناپاکند و مردان ناپاک از آنِ زنان ناپاکند و زنان پاک متعلق به مردان پاکند، و مردان پاک متعلق به زنان پاکند. آنان از نسبت‌های ناموسی ناروائی که بدانان داده می‌شود مبرا و منزه هستند. (و به همین دلیل) ایشان از مغفرت الهی برخوردارند و دارای روزی ارزشمندند».

خداوند بعد از آن که پاکی عایشهلرا بیان کرده است و اثبات نموده که او مؤمن است او را به مغفرت و روزی ارزشمند وعده داده است، پس آیا خداوند فردی را به چیزی وعده می‌دهد و سپس وعده‌اش متحقق نمی‌شود؟! و آیا برای مسلمانی جایز است که وعدۀ خداوند را مقید و مشروط کند و بگوید: (اگر از فردی که وعده داده شده چیزی برخلاف آن سر نزده باشد) یعنی اینکه خداوند آینده را نمی‌داند؟!!!

سپس چگونه عایشه با فلانی ازدواج کرد و حال آن که او و فلانی و علی بن ابی طالب و همه صحابه می‌دانستند که همسران پیامبر مادران مؤمنان هستند و ازدواج با آن‌ها حرام است، و هیچ یک از اصحاب نه علی و نه دیگران به این کار اعتراض نکردند؟! اگر عایشه آشکارا ازدواج کرده است پس چرا به او اعتراض نشد؟!

و اگر به صورت پنهانی ازدواج کرده است چگونه شما از آن آگاه شده‌اید؟!

خداوند دروغ را و کسانی را که ناموس و دامان پیامبر صرا با چنین اتهاماتی آلوده می‌کنند نابود کند. بار خدایا از تو عافیت را می‌جوییم.

اما دیگر امهات المؤمنین، همانند دیگر اصحاب نگفته‌اند که علیسامام است، و از دیدگاه شما هرکس به ولایت علی معتقد نباشد یا کافر است یا فاسق. مفید امامی (متوفای سال ۴۱۳ هـ) می‌گوید: (امامیه و بسیاری از زیدیه بر این اتفاق کرده‌اند که کسانی که بر امیر المؤمنین مقدم داشته شده‌اند گمراه و فاسق هستند، و آن‌ها با دور کردن امیر المؤمنین علی÷از جانشینی پیامبر گناهکار و ستمگرند و در جهنم برای همیشه می‌مانند) [۱۷۲].

و همچنین مفید در کتابی دیگر گفته است: (ظاهر مذهب امامیه این است که کسانی که علیه امیر المؤمنین قیام کرده‌اند و با او جنگیده‌اند کافر هستند، چون فرقه و گروه اهل حق بر این اجماع کرده‌اند... و انکار امامت مانند انکار نبوت است چون پیامبر صفرموده است: (هرکسی بمیرد در حالی که امام زمانش را نشناخته است به مرگ جاهلی مرده است) [۱۷۳].

می‌گویم: ظاهر این حدیث دروغ است، و در دیوان‌ها و مجموعه‌های حدیث معروف اسلام وجود ندارد؟!

و خمینی می‌گوید: (ما با شیخین کار نداریم و مخالفت‌های آن‌ها با قرآن و بازیچه قرار دادن احکام خدا و حلال و حرام کردن از پیش خود و ستم‌هائی که بفاطمه دختر پیامبر صو اولاد او کردند...) [۱۷۴].

و همچنین او می‌گوید: (آنکه فرضاً قرآن اسم امام را تعیین می‌کرد از کجا که خلاف بین مسلمان‌ها واقع نمیشد، آن‌هایی که سال‌ها در طمع ریاست خود را بدین و پیغمبر چسبانده بودند و دسته بندی‌ها می‌کردند ممکن نبود بگفتۀ قرآن از کار خود دست بردارند..) [۱۷۵].

پس آن‌ها با احکام خدا بازی می‌کردند و خود را به دین چسبانده بودند و از اهل دین نیستند!!

این بود عقیدۀ امامیه در مورد پیامبر صو همسران و اصحابش، اگر حدیث دروغین گذشته اجرا شود آن‌ها اولین کسانی هستند که مستحق این حکم می‌باشند.

فرض کنید به شخصی بدون زمینۀ ذهنی قبلی گفته شود نظر شما در مورد شخصیتی با این صفات چیست؟:

دوستان او پلید، منافق یا کافر و فاسق هستند. همسرانش نیز منافق یا کافرند.

او در تربیت پیروانش که بیش از ده هزار نفر بوده‌اند شکست خورده است و موفق شده از این تعداد فقط چهار نفر را تربیت کند!!

توقع دارید این شخص چه جوابی بدهد!!!

۸۰- گفته عاملی را آورده‌اید که می‌گوید: (در مذهب شیعه دشنام دادن به اصحاب واجب نیست...). تا اینکه می‌گوید: (اگر فردی هزار سال زندگی کند و به مذهب اهل بیت پایبند باشد و آن‌ها را دوست بدارد و از دشمنانش اظهار بیزاری کند و هرگز در طی این هزار سال صحابه را دشنام نداده باشد؛ خطا کار نیست و در ایمان او کوتاهی نیست). [المناظرات لمقاتل بن عطیة، تحقیق الوردانی (ص ۷۷)].

می‌گویم: شیعه بازی با کلمات را خوب بلدند، و گمان می‌برند که اهل سنت فریب این نیرنگ را می‌خورند.

کلمات او این را تأکید می‌کنند که اهل بیت دشمنانی دارند. و منظور واضح است، یعنی کسانی که بعد از پیامبر صعلیسرا خلیفه نکرده‌اند، یعنی همه اصحاب به جز چهار نفر چنان که ادعا می‌کنند؛ پس از دیدگاه شیعه این‌ها دشمنان اهل بیت هستند. پس اظهار بیزاری از آن‌ها برای اثبات ایمان کافی است، مثل اینکه ما می‌گوییم: اگر هزار سال زندگی کنیم و شیطان و فرعون و ابو لهب و ابو جهل را دشنام ندهیم و ناسزا نگوییم ایمان ما کامل است؛ اما باید از آن‌ها اظهار بیزاری کرد. به نظر شما این با آنچه شما نقل کرده‌اید چه فرقی دارد؟!

مسئله بر می‌گردد به آنچه بحرانی شیعه گفته است که: (یا باید امامت را اثبات کنیم و یا این را اثبات کنیم که آل بیت اصحاب را دوست می‌داشته‌اند).

۸۱- سپس قول سید علی خان شیرازی (متوفای ۱۱۳۰ هـ) را ذکر کرده‌اید که می‌گوید: (از دیدگاه ما حکم عدالت صحابه چون حکم دیگران است، و به مجرد صحبت به طور قطع به ایمان و عدالت فرد حکم نمی‌شود، و تنها صحبت باعث نجات از دوزخ و از خشم پروردگار نمی‌گردد، مگر آن که با ایمان و یقین و اخلاص قلب همراه باشد، پس هرکس که ما از عدالت و ایمان او آگاه باشیم و بدانیم که وصیت پیامبرصرا در مورد اهل بیتش رعایت کرده است و بر همین از جهان دیده فرو بسته است، همچون سلمان و ابوذر، ما او را دوست می‌داریم و دوست داشتن چنین کسی را مایۀ نزدیک شدن به خدا می‌دانیم...)تا آخر آن که نقل کرده‌اید. [الدرجات الرضيعة (ص ۱۱)].

می‌گویم: در اینجا مذهب شما واضح می‌شود و چهرۀ آن آشکار می‌گردد که می‌گوید: (وصیت پیامبر را حفظ و رعایت کرده است)، (همچون سلمان و ابوذر..) فقط و اما ابوبکر و عمر و بزرگان اصحاب از نظر مذهب شما با حق مخالفت کرده‌اند چنان که از بقیۀ مطلب روشن می‌گردد.

و معیار حقیقی نزد شیعه همین است که اصحاب را به ارتداد و گمراهی متهم می‌کنند!

پس کجا در این عبارت اصحاب مورد ستایش قرار گرفته‌اند؟ و کجا در اینجا سابقین مورد بزرگداشت قرار گرفته‌اند؟ و کجاست ادعای شما که گفتید با علمای اهل سنت در تعظیم بزرگان اصحاب موافق و هم نظر هستید؟!

۸۲- شما سخن مسعودی را از (مروج الذهب) آورده اید که: (هشتاد و هفت نفر از جمله کسانی که در غزوۀ بدر در کنار پیامبرصشمشیر زدند در جنگ صفین در کنار علی بودند، که هفت تن از مهاجران و هفتاد تن از انصار بودند. و همچنین نُه صد (۹۰۰) تن از مهاجران و انصار و سایر صحابه که با پیامبر اکرمصزیر درخت رضوان بیعت کرده بودند -یاران بیعت الرضوان- نیز در کنار او بودند...) [۱۷۶].

پاسخ از چند جهت:

اول: اینکه: کتاب (مروج الذهب) کتاب تاریخی است که در قضایای مورد اختلاف قابل اعتماد نیست، و بلکه در چنین اموری به کتاب‌های باسند باید مراجعه کرد.

دوم: اینکه در مورد مسعودی که مؤلف کتاب (مروج الذهب) است، ابن حجر می‌گوید: (و کتاب‌های او سبک و انباشته از هر نوع مطالبی می‌باشند چون او شیعه و معتزلی بوده است...) [۱۷۷].

سوم: اگر این روایت درست باشد پس بر این دلالت می‌کند که اصحابشبا علیسدشمنی نمی‌کردند و بلکه او را دوست می‌داشتند، و اگر می‌دانستند که او وصی پیامبر است حتماً چیزی می‌گفتند و از هیچ یک از اصحاب نقل نشده است که علیسرا از ابوبکر عمرببرتر و افضل قرار داده باشد.

چهارم: از هزاران صحابی مسعودی فقط هشتاد و هفت نفر را ذکر کرده است پس باقی دیگر کجایند؟! ما نمی‌دانیم که او چه کسانی را نام برده است و آیا این‌ها به وصیت قائل بوده‌اند یا با آن مخالف بوده‌اند؟!

پنجم: یاری دادن صحابه ای که با علیسبیعت کردند جز صحت خلافت شرعی او هیچ دلالت دیگری ندارد، در این چه دلیلی است؟!

ششم: یاری کردن اصحاب علیسرا دلیلی است برای اینکه اصحاب او را دوست می‌داشتند، و اگر آن‌ها از وصیت خبری می‌داشتند آن را اعلام می‌کردند.

پس اگر آن‌ها به وصی بودن علیسقائل بوده‌اند، چرا قبلا او را یاری نکردند؟!

۸۳- شما گفته‌اید: (سید محسن امین عاملی (متوفای ۱۳۷۱ هـ) عقیده شیعه را اینگونه شرح می‌دهد: حکم صحابه در مورد عدالت همانند دیگران است... هرکس که ما عدالت او را بدانیم به آن حکم می‌کنیم و روایت او را می‌پذیریم و به او به خاطر صحبت و یاری کردن اسلام و جهاد در راه خدا احترام می‌گذاریم که شایستۀ او باشد. و در مورد کسی که خلاف این را بدانیم روایتش مورد قبول نیست، افرادی مثل مروان بن حکم و مغیره بن شعبه، و ولید بن عقبه، و بسر بن أرطاة و برخی از بنی امیه و همدستانشان. و هرکسی که ما وضعیت عدالت او را ندانسته باشیم در قبول روایات او توقف می‌کنیم...) تا آخر سخنانش. [أعيان الشيعة (۱/۱۱۳)].

چند نکته در اینجا قابل تأمل است:

اول: اینکه، چگونه براساس مذهب شیعه به عدالت صحابه پی می‌بریم؟!

آیا چنین نیست که از احادیثی که به فضیلت اصحاب گواهی می‌دهند به عدالت آن‌ها پی می‌بریم؟! احادیثی آمده که آنها، و به خصوص خلفای راشدین را تأیید و تزکیه می‌نماید، آیا شما این‌ها را گرامی می‌دارید؟

دوم: اینکه عاملی در مورد کسانی که عدالت آن‌ها ثابت نشده است افرادی را مثال زده و آن‌ها را نام برده است، اما در مورد کسانی که عدالت آن‌ها ثابت شده مثالی نیاورده و از کسی نام نبرده است، به نظر شما چرا او چنین کرده است؟! چون او اگر افراد عادل را نام می‌برد بزرگان امت را در این مورد مثال نمی‌زد، بلکه او فقط سلمان و عمار و مقداد و ابوذر را مثال می‌زد، و این عملش از منظور او پرده بر می‌دارد، گرچه او به گمان خود خواسته اهل سنت را فریب دهد!!

سوم: اینکه چه کسانی عدالتشان معلوم نیست؟! او یک نفر را هم مثال نزده است.

چهارم: اینکه، امکان ندارد در دلی هم عقیدۀ وصیت جایی بگیرد و هم در آن تعظیم اصحاب جای بگیرد، مگر آن که فرد از روی تقیه این هردو چیز را جمع نماید!!

پنجم: اینکه، صحابی بودنی که شما می‌گویید شرافت و افتخار است کدام است؟! و حال آنکه شما به اصحاب و همسران پیامبر طعنه می‌زنید، پس صحابی بودن چه شرافتی نزد شما دارد؟!

ششم: کدام دین را یاری کرده‌اند؟! و حال آن که شما ادعا می‌کنید که اصحاب بعد از وفات پیامبر صهمه خیانت کرده‌اند؟! و آنان که دین را یاری کرده‌اند از نظر شما چه کسانی هستند؟!

۸۴- توضیحاتی به سخنان عاملی افزوده‌اید که بیشتر آن مورد قبول است، اما در آخر آن چیز عجیبی را مطرح کرده‌اید و آن اینکه می‌گویید: (با وجود این، از برخی از اصحاب اموری مشاهده شده که با عدالت موافق نیست، مثل شورش علیه ائمه عادل، و متفرق کردن مسلمین، و کشتن انسان‌ها به ناحق، و ربودن اموالی که نباید ربوده شود، فحش و ناسزا گفتن، جنگ با مسلمین و فریب دادن آن‌ها، فتنه‌ها به پا کردن، تمایل به دنیا، و رقابت و هجوم آوردن برای به دست آوردن حکومت و ریاست، و دیگر اموری که در کتاب‌های تاریخ آمده‌اند). سپس به کتاب (أعیان الشيعة) [۱۷۸] حواله داده‌اید، و نمی‌دانم که این‌ها سخنان خود شما هستند یا آن را نقل کرده‌اید!!

در اینجا چند چیز قابل تأمل است:

اول: اینکه، در تأکید آنچه گذشت، ارائه اصحاب به این صورتی که شما آن‌ها را ارائه می‌دهید یعنی اینکه اصحاب نسلی بوده‌اند که هر شر و زشتی در آن‌ها وجود داشته است، شما از یاری کردن اسلام و جهاد بزرگ اصحاب چشم پوشی کرده‌اید، و چنان نشان می‌دهید که گویا تاریخ اصحاب تاریخ خوبی نبوده است، (گویا کشت و کشتار، دزدی و راهزنی، بدگویی و دشنام، زشتی و پستی، مکر و حیله، مال و منال و دنیا پرستی... قتل و غارت و فحش و ناسزا و فریبکاری، تمایل زیاد به دنیا...جهان اسلام را فراگرفته بود). با اینکه پیش‌تر قول عاملی را ذکر کردید که هرکسی که به شرف صحبت نایل آمده و اسلام را یاری کرده است و در راه خدا جهاد نموده مورد تعظیم است، به نظر شما این‌ها چه کسانی هستند؟!

و در آنچه گذشت به این سخنها جواب داده شد.

دوم: اینکه منظور شما را از شورش و خروج علیه امامان عادل نمی‌دانم؟!

آیا این ادعای شما بر خلفای ثلاثه صدق پیدا می‌کند، یا اینکه منظور معاویه است؟!

به هر حال، پاسخ هردو احتمال پیش‌تر گذشت.

۸۵- شما گفته‌اید: (سید شرف الدین عاملی (متوفای سال ۱۳۷۷ هـ) یکی از علمای بزرگ شیعه در لبنان می‌گوید: هرکس از نظر ما در مورد اصحاب آگاهی داشته باشد می‌داند که نظر ما نظر میانه و وسط است، چون نه چون غلاة تفریط کرده و همه را کافر قرار داده‌ایم و نه همانند جمهور افراط نموده و همه را مورد اعتماد قرار داده‌ایم...اصحاب مانند دیگر مردم هستند، در میان آن‌ها افرادی عادل هم هست که بزرگان و علمای صحابه می‌باشند. و در میان آن‌ها شورشیان و متجاوزینی هم هست. و بعضی از آن‌ها منافق و جنایتکار بوده‌اند. و بعضی از این‌ها وضعیت نامعلومی دارند.

پس ما از آن دسته که عادل هستند دلیل می‌گیریم و در دنیا و آخرت آن‌ها را دوست می‌داریم. اما متجاوزینی که علیه وصی و برادر پیامبر شوریدند و کسانی که مرتکب جرم و گناه گردیدند مثل ابن هند و ابن نابغه و امثالشان، این‌ها ارزشی ندارند و سخن آن‌ها وزن و جایگاهی ندارد... تا اینکه می‌گوید: وقتی می‌بینید که ما حدیث بسیاری از اصحاب را رد می‌کنیم و به صراحت مشکل آن‌ها را بیان می‌داریم و یا می‌گوییم که افراد نامعلومی هستند به شدت بر ما اعتراض می‌کنند و حال آن که ما به وظیفه شرعی خود عمل کرده‌ایم که باید حقایق دینی بررسی شوند و باید به دنبال احادیث و روایات صحیح نبوی بود. اگر عقلای آن‌ها به قواعد علم مراجعه می‌کردند؛ می‌دانستند که اصل عدالت اصحاب مقوله‌ایست که دلیلی برای آن وجود ندارد، و اگر در قرآن بیندیشند خواهند دید که قرآن سرشار از ذکر منافقین اصحاب است، و از سورۀ منافقون تنها ﴿إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ[المنافقون: ۱]. کافی است، و از آیه‌های واضح و روشن سورۀ توبه ﴿الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَنِفَاقًا[التوبة: ۹۷]. «بادیه‌نشینان کفر و نفاقشان بیشتر است».

و با همین اسلوب وروش خود با تهمت‌های ناروایی که به صحابه می‌زد چهار نعل می‌تاخت تا جائیکه ادعا کرد امت اسلامی از داشتن پیشوایان و یا نسل پیشتازی که دارای کارنامه ای درخشان باشد بی نیاز است، (و در ایشان اکثریت وغالب صحابه بوده‌اند، و بخصوص دانشمندان و بزرگانشان... و ادامه داد که: و ما تنها آن صحابه ای را که ظاهراً در قضیۀ «وصی» بی طرف بودند احترام می‌نهیم، یا ناچار همگام با اهل قدرت حرکت کرده‌اند... که البته این‌ها بیشترین صحابه بودند...). [أجوبة مسائل جار الله ص ۱۴].

پاسخ: به خدا قسم!، هر پاراگرافی باید پاسخ داده شود و در هم شکسته شود.

اما جواب را مختصر می‌نماییم:

اول: اینکه، ادعای او که مذهبش مذهب متوسط و میانه‌رو است، ادعایی است که بر خلاف حقیقت است، مذهب او مذهب شیعه امامیه است، و هرکسی که به عقیدۀ شیعه معتقد باشد نمی‌تواند میانه‌رو و متوسط باشد، چون شیعه با این ادعا که علی وصی پیامبر است با مسلمین مخالفت کرده‌اند و هرکس که ادعای وصیت کرده باشد نمی‌تواند نظر میانه و متوسطی داشته باشد، و این مطلب با امور ذیل واضح می‌گردد.

دوم: اینکه او می‌گوید: (اصحاب همانند دیگر مردم هستند، برخی از آن‌ها عادل می‌باشند و آن‌ها بزرگان و علمای اصحاب هستند).

می‌گویم: بزرگان و علمای صحابه چه کسانی هستند؟!

علی و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار؟! و بعضی برخلاف نصوص خودشان تعداد اندکی را به این افراد افزوده‌اند.

آیا غیر از این‌ها کسانی دیگر هم هستند؟! طبیعی است که نه، و طبق مذهب شیعه هیچکسی از آنان که در حقیقت از افراد مذکور بزرگتر هستند را نمی‌توان به این‌ها اضافه کرد.

سوم: سپس او شورشیان یا باغیان را توضیح داده که آن‌ها کسانی هستند که علیه وصی و برادر پیامبر شوریده‌اند. آری، ناگزیر عقیدۀ شیعی عرض اندام می‌کند، چه کسانی علیه وصی به گفتۀ شیعه شوریده‌اند؟! آیا طبق ادعای آن‌ها این افراد خلفای ثلاثه و همه اصحاب نیستند؟!

پس چه کسی از اصحاب باقی می‌ماند که عادل شمرده شود؟!

چهارم: سپس ادعا کرده که برای اصل عدالت صحابی دلیلی وجود ندارد، و اگر آن‌ها در قرآن کریم بیندیشند خواهند دید که سرشار از ذکر منافقین است.

عجب ادعای باطلی، برای عدالت اصحاب از قرآن و سنت دلیلی وجود ندارد!!

آیا ده‌ها آیه و ده‌ها یا صدها حدیث برای اثبات عدالت صحابه کافی نیست؟! نه، او در مورد اصحاب چه می‌داند؟ «می‌گوید: قرآن سرشار از ذکر منافقین است». آیا مسلمانی این عقیده را دارد که منافقین از زمرۀ اصحاب هستند، اصحابی که علمای اسلام آن‌ها را اینگونه تعریف کرده‌اند که صحابی کسی است که در حالی که ایمان داشته پیامبر صرا دیده و بر ایمان مرده است. آیا منافقان پیامبر صرا در حالی دیده‌اند که به او ایمان داشته‌اند؟! آیا منافقان ناشناخته بوده‌اند در حالی که سخنان و کارهای آن‌ها بر خلاف اسلام بوده است و مسلمین آن‌ها را می‌دیده‌اند؛ چون نفاق با سخن و عمل آشکار می‌شود، اگرنه چگونه می‌توان منافق را از غیر منافق تشخیص داد؟!

عجیب عقیدۀ کینه‌توزانه‌ای نسبت به بزرگان امت دارند!!

پنجم: او در باره منافقین می‌گوید: (کاش می‌دانستم که منافقین بعد از پیامبر خداصکجا رفتند، آن‌ها پیامبر را در دوران زندگی‌اش بسیار ناراحت کرده بودند...).

پس، آن‌ها کارها و سخنان آشکاری داشتند که با آن پیامبرصرا اذیت کرده‌اند پس آن‌ها مشخص هستند! شما چگونه ادعا می‌کنید که نمی‌توان مؤمنان را از منافقان تشخیص داد؟ آیا کسانی که پیامبر صرا ناراحت کردند معلوم نیستند؟!

و ما از دکتر قزوینی می‌پرسیم این منافقان کجا رفتند؟! آیا می‌توانید به آن‌ها اشاره کنید؟؟ و آیا شما این را می‌دانید یا فقط از روی حدس و گمان حرف می‌زنید؟؟

ششم: اینکه، سخنان او متناقض‌اند. او گفته است: عادلان اصحاب بزرگان و علمایشان هستند. و در مورد درستکاران اصحاب گفته است که آنها: (کسانی هستند که در پذیرفتن اسلام پیشگام بوده و دارای فضایل می‌باشند، و اکثریت آن‌ها همین افراد به خصوص علمای آن‌ها و آنان که احادیث نبوی را روایت کرده‌اند).

این سخن او را با این سخنش مقایسه کنید: (اما کسانی که علیه وصی و برادر پیامبر شوریدند ارزشی ندارند و حدیث آن‌ها اعتباری ندارد). و می‌گوید: (ما تنها کسانی از صحابه را به دوستی می‌گیریم که بالاجبار - در ظاهر- در مقابل «وصی پیامبر» و جانشین بر حق او اعلام بی طرفی کردند، و یا اینکه به هدف حفاظت بر دین خود و یا به قصد تقویت لشکر اسلام با سردمداران و حکومتداران اظهار همدلی کردند، که آن‌ها اکثریت صحابه را تشکیل می‌دهند).

می‌گویم: او ادعا می‌کند که پیشگامان و کسانی که دارای فضل بوده‌اند اکثریت صحابه را تشکیل می‌دهند. سپس گفته کسانی بوده‌اند که با اهل قدرت همراهی کرده‌اند (و آن‌ها اکثریت هستند).

پس بزرگان چه کسانی هستند؟ و بی طرفان چه کسانی هستند؟ و اهل قدرت چه کسانی هستند؟

در نتیجه همه متهم هستند!!

اهل قدرت ابوبکر و عمر و عثمان می‌باشند.

وبی طرفان: بقیه صحابه بجز آن چهار نفر.

و بزرگان و علما علیسو چهار نفر بوده‌اند.

و این طور کش و قوس دادن عبارات و کلمه‌ها بالاخره به خود عقیدۀ شیعه می‌انجامد!

هفتم: ادعا می‌کند که او احادیث بسیاری از صحابه را رد کرده است، و اینگونه به وظیفه شرعی خود عمل کرده که باید حقایق دینی مورد پالایش قرار بگیرند واحادیث صحیح را باید جستجو کرد!

می‌گویم: احادیثی که از دیدگاه شما صحیح هستند یا احادیثی که از نظر ما صحیح می‌باشند؟!

اگر بگویید: احادیثی که از نظر ما شیعه صحیح هستند. می‌گوییم: شما به کدام یک از کتاب‌هایتان اعتماد می‌کنید و به آن استناد می‌نمایید و حال آن که همه روایات شما در پنهانی نوشته شده‌اند و علمای شما کتاب‌هایتان را به مدت هزار سال اصلاً مورد بررسی و تحقیق قرار نداده‌اند، پس چگونه به چنین روایات و کتاب‌هایی می‌توان اعتماد کرد؟! و پیش‌تر گفتیم که ائمه شما اعتراف کرده‌اند که دروغگویانی بر آن‌ها دروغ بسته‌اند.

و شناخت احادیث دروغین از احادیث درست مشکل است چون همه کتاب‌هایتان در پنهان نوشته شده‌اند.

و گذشتگان شما تا قرن هفتم چیزی از تصحیح و تضعیف نمی‌دانسته‌اند، و این علمی هست که شما آن را ایجاد کرده‌اید که به گفته متأخرین علمای شما اعتراض و طعنه عامه را دور کنید. چنان که پیشتر به این اشاره شده و بعداً نیز بیان خواهد شد.

و اگر بگویید احادیثی که در کتاب‌های شما - اهل سنت – آمده است، به شما می‌گوییم: همه احادیثی که در آن به وصیت تصریح شده است و شما آن را ارائه می‌دهید از نظر ما ضعیف و یا دروغند، و ما از عهد صحابه تا به امروز به روایات توجه داشته‌ایم، و روایات در روز روشن نوشته شده‌اند، و اصحاب آن را آشکارا روایت کرده‌اند، و همچنین تابعین آن را آشکارا روایت کرده‌اند و به همین گونه تا عصر ما چنین روایت شده‌اند، و هرکس خواسته درآن چیزی وارد کند از آن پرده برداشته‌اند. ولی با وجود این، روایات ضعیف و موضوعی در احادیث ما جای داده شده‌اند اما علما آن را شناخته و از آن پرده برداشته‌اند.

پس چگونه شما از احادیثی استدلال می‌کنید که ضعیف بودن و یا دروغ بودن آن نزد ما مسلم و ثابت است، و احادیث صحیحی که عقاید شما را باطل می‌کند و چند برابر احادیثی می‌باشند که شما ارائه می‌دهید ترک می‌کنید؟!

آیا این شیوۀ استدلال گزینشی نیست؟ آیا این شیوه شایستۀ فرد حق جوست؟!

هشتم: سلسلۀ ائمۀ شما تا نیمۀ قرن دوم ادامه داشته است، و قبل از هر امامی احادیثی نوشته شده است.

پس احادیثی که قبل از هر امامی نوشته شده‌اند، باید آن امام آن را باطل کند یا آن را صحیح قرار دهد، چون این مقتضای امامت است. و وقتی که امام به صحت یا بطلان آن اشاره نکرده است، پس یا امام از آن خبری نداشته که این با امامت او منافات دارد، و ادعای شما که امام غیب می‌داند را باطل می‌کند، چون قبل از او بر دین دروغ بسته‌اند و حال آن که او نمی‌داند!! و یا اینکه او امامی نیست که مرجع باشد.

پس امامی که پیروانش تا زمان او دروغ را برای یکدیگر نقل می‌کنند و او به آن‌ها نمی‌گوید که این دروغ است چه فایده‌ای دارد!!

آیا صحیح قرار دادن احادیث توسط شما، به معنی این نیست که کوتاهی امام را جبران می‌کنید؟! اینگونه روشن می‌شود که ادعای شما که احادیث صحیح را مشخص می‌کنید ادعای مردودی است، و بیشتر توضیح داده خواهد شد.

من نمی‌دانم منهج و اسلوب شرعی که بوسیلۀ آن حقایق دینی مورد پالایش قرار می‌گیرند و روایات تصحیح می‌شوند کدام است؟! حال آن که سید محمد صدر اعتراف کرده است که راویان عقیده و تاریخ شیعه افراد ناشناخته‌ای هستند – همانطوری که خواهد آمد-، پس چگونه می‌توان به مطالب صحیح و واقعی مذهبی دست یافت که راویان مفاهیم عقیدتی آن، افراد نامعلوم و ناشناخته‌ای هستند؟!

اما روایاتی که در کتاب‌های اهل سنت آمده و شیعه به آن استناد می‌کنند -همانگونه که ذکر شد- هیچ روایتی تقریباً صحیح نیست، پس کجا از شیوۀ علمی استفاده شده است؟

۸۶- قول آیت الله سبحانی را آورده‌اید که می‌گوید: (او بر آیات قرآن و احادیث صحیح و تاریخ قطعی و عقل بی‌طرفانه اعتماد و استناد کرده است). [العقيدة الإسلامية (ص ۲۹۸)].

می‌گویم: استدلال از قرآن به شیوۀ شیعی یعنی اینکه با تأویل‌های مختلفی دور کردن قرآن از آنچه بر آن دلالت می‌کند.

و اینکه می‌گوید: از احادیث صحیح استدلال کرده است؛ باید بگویم که ما هیچ منبعی شیعی قدیمی که صحیح باشد سراغ نداریم، «کافی» که صحیح‌ترین کتاب آن‌هاست مملو از احادیث عجیب و غریبی است که از نسبت دادن آن احادیث به دین انسان شرمش می‌آید گرچه ما معتقدیم که این احادیث باطل هستند، و همچنین بسیاری از علمای شیعه معتقدند که این احادیث باطل می‌باشند. اما تشخیص احادیث صحیح آن از احادیث نادرست و باطل آن برای بسیاری از مردم سخت و دشوار است، گر چه اخیراً افرادی پیدا شده‌اند که احادیث آن را بررسی می‌نمایند، و طبق شیوۀ امامیه صحیح آن را از غیر صحیح جدا می‌کنند، این رویکرد مفیدی است اگر نتیجه خوب بدهد.

اما تاریخ بی‌طرفانه، نمی‌دانیم که این تاریخ بی‌طرفانه کجاست؟! و کدام کتاب تاریخی می‌تواند حجت و دلیل باشد؟! و حال آن که کتاب‌های تاریخ سرشار از حکایت‌های دروغ و روایات باطل هستند؟

راویان مفاهیم عقیدتی و تاریخی شیعه افراد مجهول و ناشناخته‌ای هستند، پس چگونه می‌توان بوسیلۀ راویان ناشناخته‌ به مطالب درست عقیدتی و تاریخی رسید، چنان که محققین شیعه به این امر اعتراف کرده‌اند؟؟!!

سید محمد صدر در مقدمه‌ای که برای تاریخ غیبت صغری تحت عنوان (تمهید) نوشته است، از اسباب پیچیدگی در تاریخ اسلامی – یعنی شیعی – سخن می‌گوید و او چند عامل را برای این امر بر شمرده است که در پنجمین آن می‌گوید: (پنجم: اسناد روایات. مؤلفین امامیه همه روایاتی که از ائمه یا از یارانشان برای آن‌ها رسیده است را در کتاب‌هایشان جمع کرده‌اند بدون آن که صحت یا ضعف این روایات را در نظر گرفته باشند.

و آن دسته از علمای شیعه که در زمینۀ رجال کتاب تألیف کرده‌اند در کتاب‌هایشان فقط به بیان شرح حال راویان احادیث فقهی اکتفا کرده‌اند و با توجه به نیاز مردم به این راویان عنایت و توجه خاصی کرده‌اند.

اما این کتاب‌ها راویانی را که در دیگر زمینه‌های معارف اسلامی همچون عقاید و تاریخ و فتنه‌ها احادیث روایت کرده‌اند کاملاً به فراموشی سپرده‌اند، با اینکه این دسته از راویان از راویان کتاب‌های فقهی بیشترند!

و اگر از روی خوش شانسی راوی هم در تاریخ و هم در فقه روایت کرده باشد، می‌بینیم که در کتاب‌های آنان از او نام برده شده است، اما اگر در فقه چیزی روایت نکرده باشد او مجهول و ناشناخته است) [۱۷۹].

این اعتراف مهم از حقیقتی پرده بر می‌دارد که مذهب شیعه را از اساس در هم می‌شکند و دل‌های زنده‌ای را که به دنبال حق هستند بیدار می‌کند - طوریکه دهها نفر از علمای مذهب فریاد زده‌اند – که از این عقاید دست بکشید و به عقیدۀ حق و راستین روی آورید.

حر عاملی (متوفای ۱۱۰۴ هـ) که عباس قمی درباره او می‌گوید: (شیخ محدثین و افضل المتبحرین... تا آخرش) [۱۸۰]. عاملی به تحول جدیدی که در مذهب شیعه پدید آمده و به نقد و بررسی روایات شیعه فرا می‌خواند اعتراض می‌کند و می‌گوید: همین که روایات در منابعی شیعی آمده‌اند برای صحت آن کافی است، و اگر این روایات در چهارچوب قواعد جرح و تعدیل امامی – فقط – بررسی شوند همه راویان مذهب ضعیف از آب در می‌آیند، و این تأیید کلام سابق صدر است.

عاملی می‌گوید: (این سخن مستلزم این است که به صحت احادیث کتاب‌های چهارگانه و دیگر کتاب‌های مورد اعتماد که مؤلفین آن و دیگران به صحت آن حکم کرده‌اند، و به نقل و روایات آن اهتمام ورزیده، و در دینشان به آن استناد کرده‌اند، حکم شود. مثل روایاتی که افراد بزرگ و ثقه – همچون اصحاب اجماع و امثالشان – از ضعفا و دروغگویان و افراد ناشناخته نقل کرده‌اند، که آن‌ها وضعیت و هویت این افراد را می‌دانسته‌اند، اما از آن‌ها روایت می‌کنند و به احادیثشان عمل می‌نمایند، و به صحت آن گواهی می‌دهند، به خصوص وقتی می‌دانند که این روایات از طرق زیادی نقل شده‌اند، و اصول صحیحی داشته‌اند، و افراد می‌توانسته‌اند آن را بر اصول صحیح ارائه بدهند بلکه می‌توانستند آن را به ائمه (ع) عرضه نمایند. پس باید کار آن‌ها و شهادت آنان به صحت این روایات را توجیه درستی کرد، طوری که طعنه‌ای به آن‌ها زده نشود، وگرنه لزوماً همه روایات آن‌ها ضعیف خواهند بود، چون ضعف و دروغگو بودن راویان آشکار است!!، پس اصطلاح جدید کاملاً درست در نمی‌آید!! و از این چنین بر می‌آید که اصطلاح جدید، یعنی تقسیم حدیث به صحیح و حسن و موثوق و ضعیف که در زمان علامه و استادش احمد بن طاوس تجدید شد اصطلاح ضعیفی است) [۱۸۱].

استاد محمد! آیا می‌بینی که اگر فقط از شیوۀ نقد شیعی استفاده شود در نتیجه همۀ احادیث در روایات شیعه ضعیف از آب در می‌آیند؛ چون راویان همه یا دروغگو یا ضعیف هستند؟!!! قضاوت را به خود شما و به هر عاقلی که دین و عقلش برای او محترم است واگذار می‌کنیم.

آیت الله العظمى ابو الفضل برقعی قمی [۱۸۲]در مورد پدید آمدن روایات شیعه می‌گوید: (متأسفانه بعد از گذشت یک قرن دو قرن بنام دین اخباری پیدا شد، و اشخاصی پیدا شدند بنام محدث و یا مفسر که مطالبی آوردند از قول پیغمبر...) [۱۸۳]. تا اینکه می‌گوید: (این کتاب را می‌نویسم و نشان می‌دهم که این اختلافات مذهبی بواسطۀ اخبار مجعولۀ در کتب معتبره خودمان بوجود آمده...) [۱۸۴]، تا اینکه می‌گوید: (راویان سابقین که مشتی مردم کم سواد و خرافی و بی اطلاع بوده‌اند زیرا در قرن دوم و سوم که اکثر اخبار جعل شده حوزۀ علمی و تحقیقی نبوده...) [۱۸۵]سپس می‌گوید: (شیخ صدوق کاسبی بوده در قم برنج فروشی می‌کرده، و دفتری داشته که هر خبری را از کسی که بنظرش خوب آمده گرفته و درج کرده، و محمد بن یعقوب کلینی نیز کاسبی بوده در بغداد، و هر خبری را از هرکس هم مذهب او اعتماد نموده و بفاصلۀ بیست سال در دفاتر خود جمع کرده، زیرا در آن زمانها روحانیت رسمی نبوده....) [۱۸۶]. تا اینکه می‌گوید: (آیا کتاب کافی کلینی که خواهیم بیان کرد صدها مطالب و روایات خرافی را از دشمنان دین گرفته و نقل کرده چگونه برای شما کافی است...) [۱۸۷]. تا اینکه می‌گوید: (احادیث کتاب کافی هم از نظر سند و راویان آن بسیار اشکال دارد و هم از نظر متن و مطالب آن. از نظر سند اکثر راویانش از ضعفاء و مجاهیل و مردمان مهمل و صاحبان عقائد باطله می‌باشند، البته طبق قول علمای رجال شیعه...) [۱۸۸].

سپس او بیان می‌دارد که هدف از تالیف کتابش «بت شکن» یا (عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول) امور ذیل است:

۱- خرافاتی بنام امام وارد دین شده‌اند.

۲- اکثر طوائف شیعه که نزدیک صد مذهب می‌باشد باعتماد به این اخبار تأسیس مذهب کرده‌اند.

۳- در این اخبار و احادیث غالبا با قرآن بازی کرده‌اند و با تفاسیری جعلی بنام ائمه، آیات الهی را از اعتبار انداخته‌اند.

می‌گویم: (خمینی باید گوش کند تا بداند که چه کسانی با آیات قرآن بازی کرده‌اند بزرگان اصحاب یا مشایخ او)؟!

۴- این اخبار جعلی خرافی موجب بدبینی مذاهب اسلامی و طعن علمای مذاهب است بر شیعیان [۱۸۹].

سوگند به خدا که برقعی راست گفته است، همین روایات سبب شده‌اند تا علمای مسلمین بر این باور باشند که کسانی که این احادیث را ساخته‌اند زندیق اند.

گرچه بسیاری از پیروان مذهب شیعه با دین و اهل دین دشمنی ندارند و فقط از روی جهالت دین را انتخاب کرده‌اند.

آیت الله العظمی برقعی قمی/نمونه‌ای از این افراد را ذکر کرده و گفته است: (یکی از مجتهدین می‌گفت: تمامی احادیث کافی صحیح است و مو بدرزش نمی‌رود و کسی که غیر از این بگوید مغرض است. نویسنده گفتم: شما اگر تمام احادیث آن را صحیح می‌دانید پس چرا سیزده امامی نشدید؟ زیرا در جلد اول باب عدد الأئمۀ چهار عدد روایت آمده که امام سیزده عدد است. گفت: نشان ده. نشان دادم، تعجب کرد و گفت: من ندیده بودم!) [۱۹۰].

می‌بینی - خداوند ما و شما را توفیق دهد- که چگونه برای این امام که صادقانه به دنبال حقیقت بوده است فساد این روایاتی که امت را متفرق کرده است مشخص و روشن گردیده است؟!!

نمونه‌هایی از جهالت و ناشناخته بودن راویانی که احادیث عقیدتی را روایت کرده‌اند:

این مطلب را بیشتر توضیح می‌دهیم.

شیعه می‌گویند: امامت هیچکسی ثابت نمی‌شود مگر اینکه امام سابق به صراحت امامت او را بیان کند.

کلینی بابی برای اثبات امامت حسن عسکری پدر مهدی موهوم آورده است، و در آن سیزده [۱۹۱]روایت ذکر کرده که با توجه به سخنان ائمه جرح خود شیعه حتی یکی از این روایات صحیح نیست، و اینک به اختصار به آن روایات اشاره می‌کنیم.

حدیث اول: (شماره ۸۵۳) یکی از راویان در سندش یحیی بن یسار قنبری است، در الشافی [۱۹۲]آمده است که مجهول و ناشناخته است، و خوئی این راوی را ندانسته است [۱۹۳].

حدیث دوم: (شماره ۸۵۴) که با سند خود از جعفر بن محمد کوفی و او از بشار بن احمد بصری و او از علی بن عمر نوفلی روایت می‌کند.

در شافی می‌گوید: حالت و وضعیت جعفر بن محمد معلوم نیست، فقط افراد زیادی از او روایت کرده‌اند، و در کتاب‌هایی که در شرح حال راویان نوشته شده‌اند از بشار بن احمد نام برده نشده است، و همچنین نوفلی ناشناخته است و فقط همین روایت از او نقل شده است [۱۹۴].

حدیث سوم: (شماره ۸۵۵) که در سندش (عبدالله بن محمد اصفهانی آمده است). در الشافی می‌گوید: (سند این حدیث همچون حدیث گذشته است – مجهول است –، از عبدالله بن محمد اصفهانی در کتاب‌های رجال یادی نشده است، و فقط با همین روایت از او نام برده شده است).

و سید خوئی وقتی برایش شرح حال نوشته است، فقط گفته او این روایت را نقل کرده است، و چیزی دیگر نگفته، و این تأکید می‌کند که او فرد مجهول و ناشناخته‌ایست.

حدیث چهارم: (ش ۸۵۶) در سند آن موسی بن جعفر بن وهب است در الشافی آمده که او مجهول و ناشناخته است.

حدیث پنجم: (ش ۸۵۷) در آن احمد بن محمد بن عبدالله بن مروان انباری آمده که در الشافی آمده است: (سند این حدیث ضعیف است، انباری از یاران ابوجعفر و ابوالحسن است و فرد ناشناخته‌ایست).

حدیث ششم: (ش ۸۵۸) یکی از راویان آن محمد بن احمد قلانسی و علی بن حسن بن عمرو است.

شافی می‌گوید: (سند این حدیث چون حدیث گذشته است – یعنی ضعیف است- در کتاب‌های رجال از قلانسی ذکری نیست، و ابن عمرو، علی بن حسین است و شیخ در رجال خود با همین عنوان او را ذکر کرده، و او فرد مجهول و ناشناخته‌ایست).

حدیث هفتم: (ش ۸۵۹) که در سند آن ابو محمد إسبارقینی آمده است. در الشافی می‌گوید: (او چون فرد گذشته است -یعنی مجهول و ناشناخته است- و در کتاب‌هایی که در شرح حال راویان نوشته شده‌اند ذکری از اسبارقینی به میان نیامده است).

حدیث هشتم: (ش ۸۶۰) در سند آن سعد بن عبدالله آمده که از گروهی از بنی هاشم روایت می‌کند که یکی از آن‌ها حسن بن حسن افطس است. در الشافی می‌گوید: همانند صحیح مجهول است: سعد بن عبدالله بن خلف قمی گران قدر است، و او از شیوخ طایفه شمرده می‌شد، و بعضی از اصحاب ملاقات او را با محمد ضعیف دانسته‌اند، و در مورد وفات او اختلاف کرده‌اند. و برای افطس هیچ شرح حالی جز این روایت ذکر نشده است).

می‌گویم: عجیب است! همانند صحیح مجهول است! خدا از اینکه ما را نجات داده‌ای شاکریم.

حدیث نهم: (ش ۸۶۱) در آن علی بن محمد و اسحاق بن محمد آمده‌اند.

در الشافی می‌گوید: این هم مثل گذشته است – یعنی مجهول و ناشناخته است-.

اما خوئی می‌گوید: (او اسحاق بن محمد نخعی است، و اقوال شرح حال نویسان را در مورد او ذکر کرده است، از آن جمله این را نقل کرده که گفته‌اند: او سرچشمه و معدن قاطی کردن و تخلیط است، او فاسد المذهب بود، و روایت دروغین می‌گفته، و حدیث جعل می‌کرده است...) [۱۹۵].

حدیث دهم: (ش ۸۶۲) که در سند آن علی بن محمد و او از اسحاق بن محمد روایت می‌کند.

در الشافی می‌گوید: سند این حدیث مثل گذشته است – یعنی مجهول و نامشخص است – و اکنون هردو اسم ذکر شدند.

حدیث یازدهم: (ش ۸۶۳) و در سند آن علی بن محمد از اسحاق بن محمد روایت می‌کند. سند آن مثل سند حدیث گذشته است و علت و مشکل آن اسحاق بن محمد است.

حدیث دوازدهم: (ش ۸۶۴) و در سند آن: علی بن محمد از اسحاق بن محمد و او از شاهویه روایت می‌کند. در الشافی می‌گوید: (سند این حدیث چون حدیث گذشته است، شرح حالی برای شاهویه بیان نشده، جز اینکه او در این روایت ذکر شده است، و وضعیت و حالت او نامعلوم است).

حدیث سیزدهم: (ش ۸۶۵) در سند آن: علی بن محمد از محمد بن احمد علوی آمده است. در الشافی می‌گوید: (سند آن چون سند حدیث سابق است، شیخ در مورد محمد بن احمد علوی می‌گوید او از کسانی است که از آن‌ها روایت نشده است، و احمد بن ادریس از او روایت کرده است، و در البلغة آمده که علامه حدیث او را صحیح قرار داده است و در مورد داود پیش‌تر گذشت.

اما سید خوئی شرح حالی طولانی برای او بیان کرده تا شاید پیچیدگی را از او دور نماید و احتمالات زیادی را در مورد این شخصیت گفته است، سپس سخنانش را اینگونه به پایان رسانیده است: (به هر حال، ثقه بودن این فرد ثابت نشده است، اما او خوب است، چون از کلام نجاشی چنین بر می‌آید که او از شیوخ اصحاب ماست) [۱۹۶].

بنابراین، در حدیث فرد مجهولی هست و چنین بر می‌آید که این فرد مجهول و ناشناخته استاد و شیخ راوی سابق (اسحاق بن محمد) دروغگو است، اما کلینی خجالت کشیده و به خاطر این در آن تصرف کرده است، چون اگر چنین نکند امامی که می‌خواهد آن را اثبات نماید از بین می‌رود، و یا اینکه خود راوی خواسته است که به صورت گوناگونی مسئله را ارائه دهد.

به هر حال، راوی مجهول و ناشناخته است.

و در اینجا چند چیز قابل تأمل است:

اول: اینکه، دیدیم که در همه اسانید افراد ناشناخته و مجهولی هستند، و این سخن سید محمد صدر را تأیید می‌کند که گفت: کتاب‌هایی که در شرح حال راویان نوشته شده‌اند راویان عقاید و تاریخ را نام نبرده، و به آن‌ها نپرداخته‌اند، بنابراین آن‌ها ناشناخته و مجهول می‌باشند.

و همچنین سخن برقعی را تأیید می‌کند که می‌گوید: (راویان آن (کافی) بسیار اشکال دارد.. از نظر سند اکثر راویانش از ضعفاء و جاهلان و مردمان مهمل و صاحبان عقائد باطله می‌باشند...).

پس چگونه در مورد مهمترین چیزی که زندگی مسلمان بر آن بنا می‌شود یعنی عقیده به چنین روایاتی می‌توان اعتماد کرد.

دوم: اگر امامت یکی از کسانی که ادعا می‌شود که امام هستند ثابت نشود – و این قضیه مهمی است – مذهب از اساس از بین می‌رود.

سوم: اینکه وقتی امامت امام یازدهم ثابت نشد پس امامت موهوم دوازدهم به طریق اولی ثابت نمی‌شود.

پس، کجاست آن احادیث صحیحی که شما ای شیخ سبحانی به آن اعتماد کرده‌اید؟!

این گزارش اعتماد را از عقاید شیعه اثنا عشریه سلب می‌کند، و اما در مورد احکام اصلاً اعتمادی وجود ندارد چون معلوم نیست که آن حرف‌ها از روی تقیه گفته شده‌اند و حقیقتاً گفته‌ شده‌اند.

عالم اثناعشری یوسف بن احمد بحرانی (متوفای ۱۱۸۶ هـ) با تأکید این مطلب می‌گوید: (از احکام دین فقط تعداد اندکی قابل یقین هستند، چون روایاتی که در احکام دین آمده‌اند با روایت‌هایی که از روی «تقیه» گفته شده‌اند آمیخته هستند، چنانچه ثقه اسلام محمد بن یعقوب کلینی -نور الله مرقده- در الکافی به این امر اعتراف کرده است، و مجبور شده که فقط این را به ائمه ارجاع دهد و بپذیرد، و آن‌ها -صلوات الله علیهم- به خاطر حفظ جان خود و شیعیانشان احکام را به صورت‌های مختلفی بیان می‌کردند، گرچه کسی از آن مردم پیش آن‌ها نبود، بنابراین می‌بینی که آن‌ها در مورد یک مسئله پاسخ‌های متعددی داده‌اند، حتى اگر یکی از مخالفان هم آن را نگفته باشد! و هرکس سیره و آثار و داستان‌های آنان را بررسی کند به روشنی این مطلب را درک می‌کند [۱۹۷].

و ما در اینجا چیزی دیگر را اضافه می‌کنیم و می‌گوییم:

دین عبارت است از عقاید و احکام و اخلاق، (یعنی پاکدامنی).

شیوۀ شیعه در مورد عقاید و احکام پیش‌تر بیان شد، و ما در اینجا منهج و شیوۀ آن‌ها را در اخلاق اضافه می‌کنیم، و می‌گویم:

حرام بودن زنا برای هیچ مسلمانی پوشیده نیست، همه می‌دانند که زنا حرام است، اگر فردی با زنی بیگانه دیده شود که دارد با آن زنا می‌کند و بگوید: من او را صیغه می‌کنم!! شما چگونه می‌توانی حقیقت را بدانی؟؟!! در احکام و فتاوی اشتباهی نیست، چون اگر اشتباه باشند گفته می‌شود که از روی تقیه گفته شده‌اند!!

و در اخبار غیبی دروغی نیست، چون بدا آن را حلال می‌کند!! و زنایی وجود ندارد، چون زنا را صیغه حلال می‌کند!!

این چه دینی است؟؟؟!!!

و اما عقل آزاد و بیطرف که سبحانی از آن دم می‌زند، از او می‌پرسیم: آیا عقل شیعی بیطرفانه می‌اندیشد؟! عقلی که این تصور را اجازه می‌دهد که هزاران نفر از مردم در طی حیات خلفای چهارگانه وصیت پیامبر را پنهان کنند و حتی یک نفر آن را آشکار ننماید، و حال آن که آن‌ها در راه دین شکنجه و اذیت شده‌اند، و خانواده و وطن را به خاطر آن ترک گفته‌اند، و به خاطر یاری کردن دین شمشیر به دوش گرفته‌اند، آیا عقل قبول می‌کند که این افراد از آشکار کردن حق ترسیده‌اند؟!!

آیا عقل اجازه می‌دهد که به صورت اتفاقی هزاران نفر از مردم بدون از آن که با هم از قبل اتفاق کرده باشند حق را پنهان نمایند؟!

آیا عقل می‌پذیرد امامی که از سوی خدا تعیین شده بزدل و ترسو باشد، و حال آن که او موظف شده بود امانت الهی را بر دوش بگیرد؟!

آیا عقل می‌پذیرد که همه اصحاب با علی بن ابی طالبسدشمنی و بغض داشته باشند، و صدا را برای یاری کردن او بلند نکنند!!

آیا عقل می‌پذیرد که خلفا دینشان را رها کنند، و سپس به خاطر آن ب‌جنگند و با زهد و پاکدامنی زندگی ‌کنند؟!

آیا عقل می‌پذیرد که فاطمهلحق خود را از ارث طلب کند، در حالی که چیزیست بسیار پست و کم ارزش از دنیای فانی، و دربارۀ چیزی که بزرگتر از آن است، یعنی ابطال وصیت سکوت اختیار کند؟!

وبالاخره، آیا عقل بی‌طرف می‌پذیرد که پیامبر صدر تربیت پیروانش شکست خورده باشد؟! در حالی که آن حضرت دارای شیواترین کلام و بیشترین شناخت و آگاهی از اخلاق و عادات مردم بود، و در این راه از راهنمایی خداوند هم بهره مند می‌شد؟!

چه بسیارند اموری که شیعه مدعی آن هستند اما عقل وجود آن را نمی‌پذیرد!؟

به نظر شما سبحانی با استناد به کدام عقل و خرد بر آن شده که به بزرگان امت طعنه بزند و تظاهر کند که او بی‌طرف است؟! صدها هزار بار شکر تو گویم ای خدایی که ما را هدایت بخشیدی!

این‌ها پاره‌ای از اشاراتی است که قبل از پاسخ به پرسش شما در مورد اصحاب در پیرامون سخن شما نموده‌ام.

۸۷- به حدیث حوض اشاره کرده‌اید که در آن آمده است: (آگاه باشید که مردانی از حوض من دور کرده می‌شوند چنان که شتر گم شده از حوض آب دور کرده می‌شود، من آن‌ها را صدا می‌زنم که بیایید! گفته می‌شود: آن‌ها بعد از تو تغییر داده‌اند. می‌گویم: نابود شوید نابود شوید) [۱۹۸].

سپس شما سخنان زیادی در این مورد گفته‌اید، و در نهایت چنین نتیجه‌گیری کرده‌اید که منظور از (اصحاب من) که در حدیث آمده است کسانی اند که با پیامبرصهمراه بوده‌اند.

و احادیث صحیح و احادیث ضعیف و دروغین دیگری آورده‌اید، ما در اینجا در صدد پرداختن به احادیث ضعیف و دروغین نیستیم، و فکر نمی‌کنم ضعیف بودن و دروغ بودن آن از نگاه شما پنهان مانده باشد؛ اما شما استدلال از هر حدیثی که مقصودتان را محقق می‌کند جایز می‌دانید، و چنین چیزی در شیوۀ اسلامی ما مردود است.

می‌خواهم در اینجا از نظر عقلی برای شما روشن کنم که شیوۀ شما نادرست است، و شیوه‌ایست که بیشتر برای نابودی دین کارآیی دارد نه برای حمایت از دین. چندین بار مفهوم این سخن را تکرار کرده‌ام، اما به اقتضای موقعیت دوباره آن را تکرار می‌نمایم.

اول: اینکه، ده‌ها آیه در قرآن آمده است که بر ایمان اصحاب تأکید می‌کند، و بیان می‌دارد که خداوند از آن‌ها راضی بوده است، و ایمان را برای آن‌ها پسندیده و دوست داشتنی گردانیده است، و آن‌ها را از کفر و فسق و گناه متنفر نموده است، و آن‌ها راهیاب، و بهترین امت، و امت میانه یعنی عادل و برگزیده هستند، و تأکید می‌نماید که آن‌ها را چون پیشینیان وارث زمین می‌گرداند، و خداوند آن‌ها را در زمین خلیفه گرداند همان طور که به آن‌ها وعده داده بود، و قرآن بیان می‌دارد در زمانی که افرادی مرتد می‌شوند خداوند مردان مؤمن و مجاهدی را بر خواهد انگیخت....

آیا این نصوص قرآنی حق هستند؟

آیا آنچه به آن وعده داده‌اند تحقق یافته است یا نه؟

دوم: اینکه ده‌ها حدیث صحیح آمده که بزرگان اصحاب، همچون ابوبکر و عمر و عثمان... را می‌ستاید و بر فضیلت آن‌ها تأکید می‌نماید، و تأکید می‌کند که آن‌ها مؤمن بوده‌اند و پیامبر صآن‌ها را دوست ‌داشته است. و سخنان پیامبر صمتناقض نیستند.

پس چگونه شما این نصوص قطعی و واضح و مشخص را که فضایل صحابه را ثابت می‌کنند نمی‌پذیرید و فقط به چند حدیث بلکه یک حدیث روی می‌آورید که می‌توان آن را بر هرکس حمل کرد، و شما کسانی را مصداق آن قرار می‌‌دهید که فضیلت و ایمانشان و دوست داشتن پیامبر صنسبت به آن‌ها ثابت است، و شما مصداق این حدیث آنان را قرار می‌دهید؟!

احتمال آن می‌رود که مراد از حدیث آنانی باشند که ایمان آوردند ولی خداوند متعال مدحشان نکرد و پیامبر اکرم آن‌ها را نستود. و شما این احتمال را که ارجحیت دارد و اولی است رها کرده‌اید، به این دلیل که در ظاهر چیزی که از نسبت دادن این روایات به آنان ممانعت کند وجود ندارد. آیا این دلیل و برهان روشنی بر حقد و کینه و بغض شما بر رادمردان این امت نیست؟!

سوم: اینکه اگر فردی مصداق این حدیث را علیسقرار دهد و بگوید: منظور از حدیث علی است، و کلمات حدیث بر او دلالت می‌نمایند، و شما حدیث را از صحیحین نقل می‌کنید و در آن آمده است که پیامبر صفرمود: (آنان از من هستند) [۱۹۹]. یعنی از اهل بیت من می‌باشند؛ چون کلمه (از من هستند) احتمالی دیگر ندارد.

و در روایت اسماء آمده است: (می‌گویم: پروردگارا! از من و از امت من هستند) [۲۰۰].

و این بر علیسو کسانی که در کنار او جنگیدند و خون‌هایی را به ناحق ریختند دلالت می‌نماید!!

اگر کسی این سخنان را بگوید، آیا شما می‌توانید ادعای او را رد کنید، مگر آن که از روایات کسانی استدلال کنید که معتقد هستید که مرتد شده‌اند، روایاتی که علی را می‌ستایند و او را از این اعتراض و عیب تبرئه می‌نمایند؟!

چهارم: اگر یهودی یا مسیحی بخواهد که به این دین طعنه بزند و بگوید این دین شکست خورده‌ای است و پیروان آن مرتد شده‌اند و شایستگی به دوش گرفتن رسالت این دین را نداشته‌اند، آیا این یهودی یا مسیحی برای مبارزه با این دین، راه بهتری از شیوه و راه شیعه می‌یابد؟!

شما می‌گویید: (متن روایات حوض و دیگر روایات ثابت می‌کنند که منظور از اصحاب کسانی اند که با پیامبر صهمراه بوده‌اند. (ص ۲۱)، پیامبر مطمئن نبود که بعد از او اصحاب او به چه وضعیتی در می‌آیند (ص ۲۵).

و گفته‌اید: (همچنین در روایات حوض آمده است که: «شما نمی‌دانید که بعد از تو چه کرده‌اند، آن‌ها مرتد شده‌اند»، و خداوند می‌فرماید: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ[آل عمران: ۱۴۴].

«محمد جز پیغمبری نیست و پیش از او پیغمبرانی بوده و رفته‌اند آیا اگر او کشته شود یا بمیرد آیا چرخ می‌زنید و به عقب بر می‌گردید».

این احادیث این آیه را تفسیر می‌کنند و ثابت می‌نمایند که مفهوم آیه بعد از وفات پیامبر صتحقق یافته است. (ص ۲۵) یعنی مرتد شده‌اند.

و گفتۀ براء بن عازب را آورده‌اید که به کوتاهی خود اعتراف می‌کند و خودش را تأیید نمی‌نماید، سپس گفته‌اید: (او که یکی از بزرگان صحابه و از سابقین اولین و از کسانی است که زیر درخت با پیامبر بیعت کرده‌اند علیه خود و دیگر صحابه گواهی می‌دهد که آن‌ها بعد از وفات پیامبر صچیزهای تازه‌ای ایجاد کرده‌اند، او این گواهی را می‌دهد تا مردم فریب آن‌ها را نخورند). -سبحان الله!-

سپس گفته‌اید: (همراهی و صحبت او با پیامبر و بیعت کردن زیر درخت، از گمراه شدن صحابی و مرتد شدن او جلوگیری نمی‌کنند).

سپس تأکید کرده‌اید که نمی‌توان ارتداد را بر کسانی حمل کرد که ابوبکر با آن‌ها جنگیده است: (چون به صراحت با روایت صریح ابو هریره منافات دارد که می‌گوید: (چون گلۀ فراموش شده‌ای تعداد اندکی جدا شدند). و این به صراحت کنایه از تعداد اندک آن‌هاست، یعنی اکثریت مرتد شدند، و مشخص است که مرتدانی که خلیفه با آن‌ها جنگید بسیار تعداد اندکی را تشکیل می‌دادند).

وبالآخره، سخنان خود را اینگونه به پایان رسانیده‌اید که بخشی از توضیح سندی بر سنن نسائی را آورده‌اید که می‌گوید: (اسلام در دل‌های آنان جای نگرفته بود – یعنی در دلهای اصحاب)، سپس سخنانی از خود اضافه کرده‌اید و گفته‌اید: و اینکه می‌گویند: این اضافه کردن تصرف در نص صحیح نیست، و حدیث را یکی از کسانی روایت کرده که در فتح مکه مسلمان شده است.

اگر یهودی یا مسیحی بگوید که: گزارشی که آن را از یک استاد دانشگاه نقل می‌کنم اعتماد ما را نسبت به همه آنچه این اصحاب روایت کرده‌اند سلب نموده است؛ چون نمی‌دانم که چه کسانی بر اسلام باقی مانده و مرتد نشده‌اند، و به همه روایاتی که این‌ها روایت کرده‌اند اعتمادی ندارم؛ چون یکی از شرایط نپذیرفتن روایت مسلمان بودن راوی و عدالت اوست. و من به سبب آنچه از این استاد دانشگاه نقل کرده‌ام در این راویات شک دارم؟!

شما به این کافر چگونه پاسخ می‌دهید و چگونه او را به صحت دین خود قانع می‌کنید؟!

پنجم: اینکه، شریعت برای شما داوری و قضاوت کند با اینکه شما برای شریعت تکلیف تعیین کنید فرق دارد.

برای هرکسی که به سخن‌های شما توجه کند روشن می‌شود که شما نصوص وارده را بر اساس تصورات پیش ساخته مذهبی خود توجیه می‌کنید، در حالیکه دین تابع تصورات و اعتقادات ساختگی شما نیست و باید اعتقادات تابع دین باشد نه بر عکس، به عنوان مثال:

شما در تعریف اصحاب گفته‌اید: (بحث ما در مورد کلمۀ «اصحاب» است که پیامبرصآن را به زبان آورده است، نه مفهوم لغوی آن، و یا تابعین که بعد از گذشت سال‌ها برای کلمۀ اصحاب ارائه داده‌اند...).

شما می‌خواهید ثابت کنید که منظور از اصحاب در حدیث ردت یاران پیامبر هستند که با او همراه بوده‌اند؛ و می‌خواهید این احتمال را که منظور از آن مطلق همراهی باشد که همۀ امت او را شامل می‌شود رد کنید.

و وقتی به این جمله می‌رسید که: (به همین صورت همچنان به عقب بر می‌گشتند) آرا و نظریه‌های شاذی را جستجو می‌کنید که عقیده‌ تان را ثابت کند، و این را آورده‌اید که کسی گفته است منظور از این جمله این است: (یعنی آن‌ها برخی از واجبات را انجام ندادند، و منظور این نیست که کافر شده‌اند). سپس گفته‌اید: (پس منظور در اینجا ترک گفتن وصیت پیامبر صدر مورد علی و اهل بیت است).

می‌گویم: در شریعت چنین تفسیری وجود ندارد، و کجا در شریعت آمده است که ترک واجبی از واجبات دین به معنی مرتد شدن است؟!

همه آیاتی که در کتاب خدا آمده‌اند به اجماع مفسرین منظور از آن کفر و ترک دین است.

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ[المائدة:۵۴]. «ای مؤمنان هرکسی از شما از دینش برگردد و مرتد شود».

کدام مفسر این جمله را به ترک واجب تفسیر کرده است. و خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ[البقرة: ۲۱۷].

«هرکس از شما دینش برگردد و بمیرد در حالی که کافر است».

پس آیه به وضوح تصریح می‌کند که ارتداد یعنی کفر.

و در سنت در برخی از احادیثی که در مورد فتنه‌ها آمده‌اند، ذکر شده است: (و در آن وقت ارتدادی پیش می‌آید).

و در صحیح بخاری آمده که هرقل در مورد پیامبر صپرسید: (و آیا کسی به خاطر ناراضی بودن از دین او، مرتد شده است؟

و در ده‌ها روایت از صحابه ترک دین بعد از پیامبر صردت نامیده شده است. و همچنین تابعین و همه فقها کسانی را که از دین بیرون آمده‌اند مرتد نامیده‌اند، و هرکس کاری کرده که مخالف دین بوده است کار او را ردت نامیده‌اند، و در فقه بابی آورده‌اند و آن را (باب الردة) نامیده‌اند، و در آن ترک واجب را ذکر نکرده‌اند.

اگر ما با تکیه به این تفسیر عجیب و نادر هرکسی که واجبی را ترک گفته باشد مرتد بنامیم؛ بسیاری از مردم هلاک خواهند شد. و هرکس ریش خود را کوتاه کند و بتراشد واجبی را ترک گفته است، آیا او مرتد است؟! و هرکسی که جواب سلام را ندهد واجبی را ترک کرده است، آیا او مرتد است؟! و همین طور بقیه واجبات..

ششم: آیا امامت همچون گذاشتن ریش فقط واجب است؟!

و آیا به خاطر یک واجب ما امت را به دو گروه تقسیم می‌کنیم؟!

و آیا مردم در روز قیامت به خاطر ترک یک واجب از حوض دور کرده می‌شوند؟!

سبحان الله العظیم!!

آیا این حمله تند و وحشیانۀ شیعه به صحابه و بزرگان امت به خاطر ترک یک واجب است؟!

آیا در همه گروه‌های مسلمین افرادی یافت نمی‌شوند که واجبی را ترک کرده‌اند، پس آیا به خاطر این، دسته دسته می‌شوند و به خاطر ترک یک واجب با هم به دشمنی می‌پردازند؟!

هفتم: قول براء بن عازب را آورده‌اید که مسیب به او گفت: (خوشا به حال تو! با پیامبر صهمراه بوده‌ای و زیر درخت با او بیعت کرده‌ای! او گفت: برادرزاده‌ام! تو نمی‌دانی که ما بعد از او چه کرده‌ایم)، سپس توضیح داده‌اید و گفته‌اید که او علیه خود و دیگر صحابه گواهی می‌دهد که چیزهای تازه‌ای ایجاد کردند.

شما آنچه اینک از علیسنقل می‌کنیم را در کنار آن بگذارید و سپس بیندیشید: قیس خارقی از علیسروایت می‌کند که گفت: (پیامبر قبل از دیگران رفت، و بعد از او ابوبکر و بعد از او عمر رفت، سپس فتنه‌ای به ما یورش آورد که خداوند هرکس را که بخواهد از آن نجات می‌دهد). ابو عبدالرحمان می‌گوید: پدرم گفت: اینکه او گفت: (فتنه‌ای به ما یورش آورد) این را از روی تواضع فرمود [۲۰۱]. و عمرو بن سفیان نیز این را از علی روایت کرده است [۲۰۲]. و عبد خیر نیز آن را از علی روایت کرده است [۲۰۳]. و سعید بن قیس خارقی همچنین آن را از علی روایت کرده است [۲۰۴].

آیا علیساعتراف می‌کند که او منحرف شده است و مرتکب گناه گردیده است و از خدا می‌خواهد که او را ببخشد؟!

شما به اهل سنت بنگرید، که این پاک دلان چگونه بهترین توجیه را برای کلام و سخن بزرگان ارائه می‌دهند:

بعد از آن که امام احمد بن حنبل سخن سابق علیسرا ذکر می‌کند می‌گوید: او از روی فروتنی و تواضع چنین می‌گوید، و از این فرمان الهی اطاعت می‌نماید که می‌فرماید: ﴿فَلَا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى٣٢[النجم: ۳۲].

«از پاک بودن خود سخن مگوئید، زیرا که او پرهیزگاران را بهتر می‌شناسد».

پس، این شیوۀ یک صحابی و همه اصحاب است که آن‌ها تواضع و فروتنی می‌نمایند.

و گفتۀ براء بن عازب که می‌گوید: (ای برادرزاده‌ام! تو نمی‌دانی که بعد از او چه کار کردیم) آیا اختلافی که بین آن‌ها پدید آمد پنهان و مخفی بود و کسی آن را نمی‌دانست، یا اینکه آشکار بود و همه آن را می‌دانستند؟! پس چگونه می‌گوید تو نمی‌دانی. و حال آن که همه مردم آنچه را که پیش آمده می‌دانند؟! اگر او می‌خواست به امر آشکاری اشاره کند می‌گفت: تو می‌دانی که چه چیزهایی از ما سر زده است.

علاوه بر این، باید گفت که این‌ها احساساتی ایمانی هستند که بیماردلان و آنانی که دلهایشان خدایشان را نمی‌شناسند آن را درک نمی‌کنند.

و شما خود، اگر کسی شما را تعریف و تمجید بکند می‌پذیرید و خودتان را پاک می‌دانید، یا اینکه احساس می‌کنید که در حق خداوند کوتاهی ورزیده‌اید و تعریف و تمجید و اینکه دیگران تو را پاک بدانند نمی‌پذیرید!

خداوند می‌فرماید: ﴿فَلَا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى٣٢[النجم: ۳۲].

«از پاک بودن خود سخن مگوئید، زیرا که او پرهیزگاران را بهتر می‌شناسد».

سرور انسانیت و امام بزرگان پیامبرمان محمد صمی‌گوید: (هیچکسی از شما را عملش نجات نمی‌دهد، گفتند: تو را هم ای پیامبر خدا؟! فرمود: مرا هم عملم نجات نمی‌دهد مگر آن که خداوند با رحمت خویش مرا بپوشاند) [۲۰۵].

و در روایتی دیگر آمده است: (مگر آن که خداوند با آمرزش و رحمت خویش مرا بپوشاند) [۲۰۶].

این حدیث را ابو هریره و ابو سعید خدری و جابر بن عبدالله و عایشه از پیامبرصروایت کرده‌اند، چنانچه در صحاح و مسانید و سنن آمده است.

شما را بخدا آیا می‌توان گفت: (پیامبر علیه خودش گواهی می‌دهد.... تا مردم فریب او را نخورند...)؟!

پناه بر خدا! حقا و انصافا که ما نیازمند آنیم که این مواقف بسیار خطرناک خود را بازنگری کنیم.

۸۸- شما گفته‌اید: (خداوند در کتابش گروهی از اصحاب را ستوده است، و ما آن را به همان ترتیبی که درنوشتۀ شما آمده ذکر می‌کنیم، سپس به تحلیل و بررسی آن می‌پردازیم:

آیه اول: ﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ١٠٠[التوبة: ۱۰۰].

«پیشگامان نخستین مهاجرین و انصار و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پیمودند، خداوند از آنان خوشنود است و ایشان هم از خدا خوشنودند و خداوند برای آنان بهشت را آماده ساخته است که در زیر آن رودخانه‌ها جاری است و جاودانه در آن جا می‌مانند، این است پیروزی بزرگ و رستگاری سترگ».

سپس شما گفته‌اید: خداوند در این آیه، سه گروه را ستوده است.

اول: پیشگامان مهاجرین، و آن‌ها کسانی اند که در ایام هجرت پیامبر یا اندکی بعد از آن هجرت کرده‌اند.

کلمه ﴿مندر ﴿مِنَ الْمُهَاجِرِينَبرای تبعیض است، بنابراین کسانی را که در هجرت تأخیر کرده و بعداً هجرت کرده‌اند را بیرون می‌کند. بنابراین، آیه فقط پیشگامان مهاجرین را می‌ستاید نه همه مهاجرین را. و به عبارتی دیگر: زمانی می‌توان از این برای همه مهاجرین و انصار استدلال کرد که با دلیل قطعی ثابت شود که کلمه ﴿منبیانیه است و تبعیضیه نیست، و چه دلیل قطعی برای این وجود دارد؟

می‌گویم:

اول: اینکه، شما اقرار کردید که آیه پیشگامان مهاجرین را می‌ستاید نه عموم مهاجرین را، و قبل از این گفتید: (و آن‌ها کسانی اند که در ایام هجرت پیامبر یا اندکی بعد از آن هجرت کرده‌اند).

از شما می‌پرسیم که پیشگامان مهاجرین و کسانی که در ایام هجرت پیامبر صیا اندکی بعد از آن هجرت کردند چه کسانی هستند؟! ابوبکر و عمر و عثمان و سعد بن ابی وقاص و زبیر... ده نفری که اندکی قبل از پیامبر یا همراه او هجرت کردند، آیا این‌ها در این آیه داخل هستند، و آیه شامل آن‌ها می‌شود یا نه؟!

یا اینکه منظور از آیه فقط عمار و ابوذر و مقداد می‌باشد؛ چون سلمان از انصار است؟!

دوم: اینکه، آیه کریمه دو چیز را به آن‌ها وعده داده است:

اول اینکه ﴿رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُخداوند از آن‌ها خوشنود است، و ایشان از خدا خوشنودند. و خداوند عالم غیب است و هیچ انسانی را وعده نمی‌دهد که از او راضی است، مگر آن که می‌داند که آن انسان با ایمان و تقوا زندگی به سر می‌نماید، و اگر چنین نیست، پس ما جسارت می‌کنیم – و نعوذ بالله- به خداوند می‌گوییم که پروردگارا شما مطلقاً از این‌ها اعلام رضایت نموده‌ای و حال آن که این‌ها سزاوار رضامندی شما نیستند؛ چون این‌ها به زودی وصیت را تغییر می‌دهند - وصیت دروغینی که به خدا و پیامبرش نسبت داده می‌شود-، و آن را اجرا نخواهند کرد، پس باید به صورت مقید و مشروط از آن‌ها اعلام رضایت می‌کردی و می‌گفتی: (از آن‌ها راضی هستم اگر وصیت مرا در مورد علی اجرا کنند)!!

و یا اینکه همان طور بگوییم که ابو مهدی گفته است: (وعدۀ نیک الهی مشروط به این است که آخرین اعمال زندگی نیکو باشند)!

خداوند اعلام می‌کند که از گروهی راضی است و آن‌ها از او خوشنودند، آیا انسانی می‌تواند آنچه را خداوند در مورد آن‌ها بدون قید و شرط گفته است مقید و مشروط کند؟! بار خدایا، از گمراهی به تو پناه می‌بریم!

مگر اینکه بگوییم: خداوند عزوجل غیب را نمی‌داند، و علم غیب را به ائمه داده است! و آن‌ها آنچه را که شده و آنچه را که می‌شود می‌دانند، و خداوند به نفع آن‌ها کنار رفته است؛ همان طور که قانونگذاری برای مردم را خداوند به آن‌ها واگذار کرده است، چنان که صحیح‌ترین کتاب شیعه می‌گوید، و رهبر انقلاب ایران بر آن تأکید می‌کند: کلینی در مورد ادارۀ جهان هستی می‌گوید: از ابو جعفر صادق روایت است که گفت: (خداوند همواره تنها بود، سپس محمد و علی و فاطمه را آفرید، و آن‌ها هزار سال ماندند، سپس همه چیزها را آفرید و آن‌ها را بر خلق اشیاء شاهد قرار داد، و همه اشیاء را مؤظف به پیروی از آنان کرد و امور اشیاء را به آن‌ها سپرد، و آن‌ها هر چه را که بخواهند حلال قرار می‌دهند و آنچه را بخواهند حرام می‌سازند، و هرگز چیزی را نمی‌خواهند مگر آن که خداوند متعال بخواهد...) [۲۰۷].

و یا اینکه برای خدا آشکار شده (بدا) که وعده‌اش را که به آن‌ها داده تغییر دهد، چون این عقیدۀ عبدالمطلب است که ایمان نصیب او نشد، و این عقیده را او برای شیعه تشریع کرده است. کلینی در کافی که صحیح‌ترین کتاب شیعیان است از ابوعبدالله روایت می‌کند که گفت: (عبدالمطلب اولین کسی بود که عقیدۀ «بدا» را مطرح کرد، او روز قیامت تنها بحیث یک امت مبعوث می‌شود و با شکوه پادشاهان و سیمای پیامبران آراسته است) [۲۰۸].

چنین به نظر می‌آید که همه اهل بیت امام شده‌اند، و کسی جز ابو لهب باقی نمانده است، و اگر سوره‌ای در مورد او نازل نمی‌شد ممکن بود که می‌گفتند او از روی تقیه چنان می‌کرده است، یا می‌گفتند او باز می‌گردد، و عقاید شیعه هم از مؤمنان اهل بیت و هم از کافرانشان گرفته می‌شوند!!

خداوند عالم غیب است و وعده‌اش را تغییر نمی‌دهد و هر گاه گروه و افراد مشخصی را وعده داد که از آن‌ها خوشنود است، باید این وعده الهی متحقق شود.

وعده دوم: خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ١٠٠[التوبة: ۱۰۰].

«و خداوند برای آنان بهشت را آماده ساخته است که در زیر آن رودخانه‌ها جاری است و جاودانه در آن جا می‌مانند، این است پیروزی بزرگ و رستگاری سترگ».

پس خداوند متعال تأکید می‌کند که برای آن‌ها بهشت را آماده کرده است، آیا بعد از این کسی جرأت می‌کند که بگوید: باید خداوند قید و شرط می‌آورد یا آن را خاص می‌کرد [۲۰۹]؛ چون آن‌ها «وصیت» را اجرا نکردند، وصیتی که وجود ندارد مگر در اذهان کسانی که روایات دروغینی را قبول کرده‌اند تا عقیده‌ای را تأسیس نمایند که با هرکسی که با آن مخالف باشد می‌جنگد؛ و اگر آن را اعلام نکند و آشکارا نگوید او را متهم می‌کند، حتی اگر او پیامبر صباشد، چنان که خمینی او را متهم کرده است، و قبلاً گذشت!!

۸۹- شما گفته‌اید: (دوم: پیشگامان انصار، و آن‌ها کسانی اند که در یاری کردن پیامبر با جای دادن و انفاق پیشی گرفتند، و مطلق انصار و پسرانشان و هم پیمانانشان در مفهوم آیه داخل نیستند، چون آیه اینطور بیان می‌کند: «والسابقون الأولون من الأنصار»، پس آیه فقط سابقین و پیشگامان انصار را می‌ستاید نه همه آن‌ها را...).

سپس به این سو و آن سو رفته‌اید و بر این مفهوم تأکید نموده‌اید.

در اینجا چند چیز قابل تأمل است:

اول: اینکه، پیشگامان و سابقین انصار که سزاوار این تکریم می‌باشند چه کسانی هستند؟!

افرادی را که شیعه از هلاک شوندگان، یعنی همۀ اصحاب استثناء کرده‌اند هیچ یک از آن‌ها از انصار نیست، و به گفتۀ شیعه: اصحاب وصی پیامبر را یاری نکردند و بخاطر آن هلاک شدند بجز چهار نفر که از این چهار نفر، فقط سلمانسانصاری است، و او در جای دادن مشارکت نداشت چون او غلام آزاد شده بود و چیزی نداشت. پس بنابراین، هیچکسی از انصار که پیامبر و مهاجرین را جای دادند و خداوند آن‌ها را وعده داده است که «از آن‌ها راضی و خوشنود است و آن‌ها از خداوند خوشنودند» و «برایشان بهشت را آماده کرده است»، نجات نیافته است، و خداوند یا نمی‌دانست که آن‌ها از وصی حمایت نمی‌کنند، و یا اینکه بعدها برایش ظاهر و (بدا) شد که به احترام شیعه باید وعده‌اش را پس بگیرد؟!

أستغفر الله... أستغفر الله... أستغفر الله.

دوم: آیا در کتاب‌های شیعه اسامی سابقین انصار که خداوند آن‌ها را ستوده است ذکر شده است؟!

سوم: آیا شیعه می‌توانند بین کسانی از انصار که ایمان آورده و یاری کرده‌اند و بین کسانی که منافق بوده‌اند فرق بگذارند؟! و براساس کدام مرجع می‌توانند این کار را بکنند؟!

۹۰- شما گفته‌اید: (کسانی که از سابقین اولین مهاجرین و انصار به خوبی پیروی کرده‌اند، این گروه عبارتند از کسانی که بعد از بدر تا بیعت الرضوان و یا تا فتح مکه مسلمان شده‌اند، بنابراین، شامل هیئت‌های عربی نمی‌شود که در سال نهم آمده و مسلمان شده‌اند... آنان کسانی هستند که سیره و رفتار خوبی داشته‌اند و از ارتکاب گناه و زشتی‌های اخلاقی دور بوده‌اند و از آن‌ها به خوبی پیروی کرده‌اند).

چند چیز در اینجا قابل تأمل است:

اول: اینکه، کسانی که به نیکی روش آنان را پیموده‌اند چه کسانی هستند؟! شما فقط چهار نفر را عادل و درستکار قرار می‌دهید؛ چون هیچکسی از این افراد همانند برادران مهاجر و انصار شان وصی را به گفتۀ شما یاری نکرده‌اند بلکه آن‌ها اصلاً این وصیت را نمی‌دانستند؛ وهرگز عقل نمی‌تواند بپذیرد که هیچ یک از مهاجران و یا انصاریها و یا کسانی که پیرو راستین آن‌ها بودند در تمام دوران زندگی خلفای سه گانه از «وصی» پیامبر خدا صحمایت نکرده‌اند!!!

دوم: اینکه شما گواهی دادید که تابعین و پیروان سابقین – یعنی آن دسته از صحابه که بعداً هجرت کردند – رفتار و سلوکشان خوب بوده است. آیا می‌توانید از این‌ها ده نفر را به استناد از کتاب‌هایتان نام ببرید؟! چگونه شما دانسته‌اید که رفتار و سلوک آن‌ها خوب بوده است؟!

۹۱- شما گفته‌اید: (این آیه کجا و عادل قرار دادن ده هزار صحابی که در کتاب‌ها نامشان ثبت شده است کجا، یا صد هزار صحابی که در مواقع مختلفی با پیامبر همراه بوده و او را دیده و با او زندگی کرده‌اند؟ با توجه به فوایدی که شما ذکر کرده‌اید مفهوم آیه همین است).

می‌گویم: در مورد عادل قرار دادن اصحاب سه موضع است:

اول: اینکه، همه کسانی که با پیامبر همراه بوده و به او ایمان آورده‌اند عادل هستند؛ چون آن‌ها به شرافت صحبت نایل شده و اسلام را پذیرفته و آن را پسندیده‌اند. و از عموم نصوص شرعی همین بر می‌آید، و علاوه بر این، آن‌ها از دین پاسداری کردند و در راه آن هر یک به اندازۀ توانش جهاد کرده است.

و شاهکارهای آنان عبارتند از: شریعت و دینی که برای ما حفظ نمودند، سرزمین‌هایی که فتح کردند، و امروز تعداد مسلمین به یک میلیارد می‌رسد، و قبل از آن‌ها پدران و نیاکانشان بوده‌اند که همه به سبب اصحاب به اسلام مشرف شده‌اند. و هر عمل نیکی که این مسلمین انجام می‌دهند در میزان و ترازوی نیکی‌های آن اصحاب ثبت می‌گردد، پس ما به خیر و فضل آن‌ها گواهی می‌دهیم، و آثار آنان را مشاهده می‌کنیم، و از نظر ما وصیت موهوم و دروغینی وجود ندارد که آن‌ها با آن مخالفت کرده باشند.

دوم: بر عکس این موضع است، و آن اینکه صاحبان این موضع می‌گویند: ده هزار صحابی که نام‌هایشان در کتاب‌ها ثبت شده و صد هزار نفری که در عصر پیامبر صبوده و او را دیده‌اند همه به جز چهار نفر مرتد شده‌اند یا به وصیت خیانت کرده‌اند، یا اینکه مرتد نشده‌اند ولی آنان مخالفت کرده‌اند و نگذاشته‌اند که وصیت – موهوم– اجرا شود. بنابراین، آن‌ها عادل نیستند و یا کافرند و یا فاسق می‌باشند. و نتیجه این می‌شود که از مدرسه بزرگمرد بشریت و سرور انسانیت از میان صد هزار نفر فقط چهار نفر قبول شده‌اند و (۹۹۹۹۶) نفر طبق عقیدۀ شیعه مردود شده‌اند!!

سوم: موضع سوم موضع کسانی است که می‌گویند: مهاجرین و انصار عادل‌اند، به خصوص طیف اول آن‌ها تا بیعة الرضوان یا تا فتح مکه، یا کسانی که در تمام دوران حیات آن حضرت صبا ایشان همراه بوده‌اند.

و بعضی شرایطی دیگر گذاشته‌اند، ولی این قیود و شرایط بزرگان معروف صحابه، همچون خلفا و بقیۀ عشرۀ مبشره، و اهل بدر و اهل بیعة الرضوان را از دایرۀ عدالت بیرون نمی‌کنند.

این بود اقوالی که در مورد عدالت صحابه گفته شده است. قول اول، قول جمهور اهل سنت است، و می‌گویند: هرکس از آن بیرون بیاید شاذ یا اهل بدعت است.

قول دوم، قول شیعه و به خصوص امامیه است، مطالب پراکنده‌ای از شیعه در این مورد در کتاب ذکر شد که همه این موضع را تأیید می‌کند.

قول سوم، قول برخی از اهل سنت است که قولی مرجوح است، و شیعه امامیه نمی‌توانند بگویند نظر ما همین است؛ چون با عقیدۀ امامت منافات دارد.

به نظر شما کدام یک از این اقوال درست است؟!

۹۲- سخن مرا که در مورد عدالت صحابه گفته‌ام آورده‌اید که گفته بودم: (خداوند عزوجل همه مهاجرین و انصار را بدون قید و شرط ستوده است، چون «ال» برای عموم است، و همه کسانی را که به نیکویی راه آنان را در پیش گرفته‌اند ستوده است. و کلمه «متبعون» را با قید «احسان» ذکر کرده است، یعنی آنانی که با نیکویی پیروی ایشان نمودند.

و این یک قاعده و اصل است، پس هیچکس از مهاجرین و انصار استثناء نمی‌شوند مگر آن که دلیلی قطعی وجود داشته باشد، و آیه بی‌نهایت واضح و روشن است. سپس خداوند کسانی را ستوده است که به نیکی از آنان پیروی کرده‌اند، و کسانی که به نیکی از آنان پیروی کرده و راه آنان را به خوبی در پیش گرفته‌اند اهل سنت هستند نه شیعه؛ چون شیعه یا آن‌ها را کافر می‌شمارند یا آن‌ها را مذمت می‌کنند، منظورم این است که همه شیعه امامیه بدون استثنا چنین می‌نمایند).

سپس بعد از ذکر این سخنم گفته‌اید: (ملاحظه می‌شود که خداوند متعال عموم مهاجرین و عموم انصار را نستوده است، بلکه گروه خاصی از آنان که سابقین اولین هستند را می‌ستاید).

می‌گویم: اینکه شما می‌گویید: خداوند گروه خاصی از آنان، یعنی سابقین اولین را می‌ستاید.

این کسانی که خداوند آن‌ها را ستوده است چه کسانی می‌باشند؟ آیا ابوبکر و عمر و عثمان و بقیه ده نفری که به بهشت مژده داده شده‌اند از این‌ها هستند یا از زمرۀ اینان نیستند؟!

اگر شما بگویید: از این‌ها هستند؛ پس این ستایش الهی را با این عقیده که آنان به وصیت خیانت کرده‌اند چگونه وفق می‌دهید؟!

۹۳- بخشی از سخن مرا ‌آورده‌اید که می‌گویم: (این یک قاعده و اصل است، پس هیچکسی از مهاجرین و انصار بیرون کرده نمی‌شوند مگر آن که دلیلی قطعی باشد)، سپس گفته‌اید: (بله، این یک اصل و قاعده است، اما نه در مورد همه مهاجرین و انصار؛ بلکه مخصوص سابقین اولین است، پس جز با دلیل قطعی نباید از این اصل بیرون رفت. مثلاً وقتی دلیلی وجود داشت که صحابی از سابقین و اولین از حق منحرف شده است طبق این دلیل باید عمل کرد. پس وقتی دلیل دلالت کرده که حارث بن سوید که یکی از اصحابی بود که در جنگ بدر شرکت داشت، مسلمانی به نام مجذر بن زیاد را در جنگ احد بقتل رساند چون در دوران جاهلیت از او خونی طلبکار بود، حکم می‌شود که حارث بن سوید از آیه بیرون شود و آیه شامل او نمی‌گردد. (الإصابة – ترجمه الحارث بن سوید). و یا اینکه اگر دلیل دلالت کرد که قدامه بن مظعون که از اهل بدر بود شراب نوشیده است. [الاستیعاب (۳/۱۲۷۶)].

می‌گویم: در اینجا چند نکته قابل تأمل است:

اول: اینکه، آیا دلیل امامت قطعی است، و می‌توان براساس آن همه اصحاب را بخاطر نسپردن امامت به علیساز دایرۀ عدالت بیرون کرد یا نه؟ اگر دلیل امامت قطعی است پس هیچکسی عادل باقی نمی‌ماند، و اگر قطعی نیست امامت باطل می‌شود... از این دو چیز کدام را می‌پذیرید؟!

دوم: اینکه مجذر بن زیاد را فردی به نام حارث بن سوید بن صامت در روز احد به قتل رساند، و سپس مرتد شد، و پس از آن در روز فتح مکه آمد و مسلمان شد، و آنگاه پیامبر صاو را به قصاص کشتن مجذر بقتل رساند [۲۱۰]، این چه دلیلی می‌تواند باشد؟!

مردی خیانت کرد و مرتد شد، آیا به خاطر یک نفر که مرتد شده است در عدالت بزرگان امت و هزاران نفر از برادرانشان تردید افکنی می‌شود؟ و آیا کسی گفته است که این فرد عادل است؟!

آیا شما راضی می‌شوید که ما او را از دایرۀ عدالت بیرون کنیم؟ - او عادل نیست- آیا شما به این مرد اکتفا می‌کنید؟!

سوم: اینکه نص صحیحی وجود ندارد که قاتل اوست، بنابراین علما در مورد قاتل مجذر اختلاف کرده‌اند، ابن حجر بعد از ذکر قول ابن اثیر که می‌گوید: اهل نقل اتفاق کرده‌اند که او (حارث بن سوید بن صامت) مجذر را به قتل رسانید، او (ابن حجر) می‌گوید: (اینکه می‌گویند: به یقین او مجذر را کشته است قابل تأمل است؛ چون عدوی و ابن کلبی و قاسم بن سلام گفته‌اند که این داستان برای برادرش جلاس اتفاق افتاده است، اما مشهور این است که واقعه مربوط به حارث است) [۲۱۱].

چهارم: اینکه، مسلمان بودن حارث بن سوید در حدیث صحیحی ثابت نیست، و اهل سیره در مورد مسلمان شدن او اختلاف کرده‌اند.

ابن اسحاق می‌گوید: (حارث بن سوید بن صامت منافق بود، او در روز احد به همراه مسلمین به جنگ رفت، وقتی مسلمانان با دشمن روبرو شدند او به مجذر بن زیاد بلوی و قیس بن زید فردی از قبیله بنی ضبیعه حمله کرد و هردو تای آن‌ها را به قتل رساند، سپس به مکه رفت و به قریش پیوست) [۲۱۲].

این حارث بن سوید است که در مسلمان بودن او اختلاف شده است، و او در غزوه بدر حضور نداشت، بخاری اسامی کسانی را که نزد او شرکتشان در جنگ بدر از طریق صحیح روایت شده است نام برده است او چهل و چهار [۲۱۳]نفر را نام برده و حارث را ذکر نکرده است.

و هیثمی اسامی آن‌ها را در دو گروه ذکر کرده است، درمورد گروهی گفته است: (راویان این روایت، راویان صحیح اند) و در مورد گروهی دیگر گفته: در این روایت ابن لهیعه قرار دارد که ضعیف است، اما حدیث او با توجه به شواهد آن حسن است، و حارث در هیچ یک از این دو گروه ذکر نشده است [۲۱۴]، شما از کجا دانستید که او از اهل بدر است؟! آیا این گزافه‌گویی و بی‌دقتی در سخن نیست؟!!

پنجم اینکه، قدامه بن مظعون شوهر خواهر عمر بن خطاب بود، او در مکه مسلمان شد و به حبشه هجرت کرد، سپس از آن جا به مدینه مهاجرت نمود و در بدر و همه صحنه‌ها حضور یافت، عمر او را به عنوان فرماندار بحرین مقرر کرد، جارود سردار عبدالقیس نزد عمر آمد و به او گفت: قدامه شراب خورده است. عمر گفت: کسی دیگر هست که با تو گواهی بدهد آنگاه ابو هریره گواهی داد. آن وقت عمر او را به حضور طلبید، و جارود از عمر خواست که حد را بر او اجرا نماید، و عمر گفت: آیا تو طرف دعوا هستی یا گواه؟ جارود باز خواستار اقامه حد شد، و این سبب شد تا عمر در شهادت او شک کند، آنگاه عمر کسی را پیش زن قدامه فرستاد و زنش علیه او گواهی داد.

آنگاه عمر گفت: (تو را مجازات می‌کنم). او گفت: اگر هم آن طور که آن‌ها می‌گویند شراب نوشیده باشم شما نمی‌توانید مرا مجازات کنید.

عمر گفت: چرا؟

قدامه گفت: (خداوند متعال می‌فرماید: ﴿لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ[المائدة: ۹۳]. «بر کسانی که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند، گناهی به سبب آنچه نوشیده‌اند متوجه آنان نیست، اگر (از محرمات) بپرهیزند و ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند».

عمر گفت: اشتباه تأویل کرده‌ای، اگر تقوای الهی را رعایت می‌کردی از آنچه که خدا حرام کرده است پرهیز می‌نمودی. سپس عمر شلاق زدن او را به تأخیر انداخت، چون او مریض بود، پس از آن عمر ترسید که مبادا او قبل از اقامۀ حد بر او بمیرد، آنگاه عمر او را شلاق زد.

پس از آن قدامه عمر را ترک گفت، سپس عمر خوابی دید و بعد از آن با هم آشتی کردند،. قدامه تا سال سی و شش زندگی کرد.

ایوب سختیانی می‌گوید: (هیچکسی از اهل بدر به جرم نوشیدن شراب شلاق زده نشده است به جز قدامه بن مظعون) [۲۱۵].

این بود داستان قدامه، او آیه را غلط فهمیده بود و یک بار شراب نوشید، و او در یاری و نصرت این دین مشارکت نموده بود، و در بدر، احد و بیعت رضوان حضور داشت، و در احادیث آمده که خداوند از کسانی که در این دو واقعه حضور داشته‌اند در گذر کرده است، حاطب دست به کار بزرگتری از نوشیدن شراب زد اما پیامبرصاو را به خاطر صداقت و حضورش در بدر معذور قرار داد.

آیا شما به پیامبر صبه خاطر رفتاری که با حاطب نمود اعتراض می‌کنید و حاطب را از این تکریم بیرون می‌نمایید؟!

خداوند قدامه را بیامرزد و از او راضی باد، سوگند به خدا که او عادل است و مرتکب اشتباه شد و توبه کرد، آدم÷هم به خطا رفت و سپس توبه کرد و خداوند توبه‌اش را پذیرفت.

ششم: این‌ها واقعیاتی هستند مربوط به افراد اصحاب که بر هر فردی که مرتکب آن شده حد جاری گردیده است، و حد و مجازات چیزی است که خداوند به سبب آن گناهان را می‌بخشد، و جایز نیست کسی را که بر گناهی که مورد حد واقع شده است طعنه زده و یا تحقیر کنید.

سپس نمونه‌های دیگری که مرتکب گناه شده‌اند کجا هستند؟!

آیا غیر از قدامه دیگر اصحاب از نظر شما عادل هستند؟! و یا اینکه سایر یاران رسول اکرم صنیز مرتکب گناهان کبیره و فواحش شده‌اند؟!

هفتم: تعاملی که شیعه با صحابه می‌نمایند تعاملی غیر منصفانه است، شیعه فقط اشتباهات اصحاب را می‌بینند، در صورتی که این اشتباهات مربوط به افرادی می‌باشند، و شیعه به این نسل مؤمن مجاهدی که خداوند بوسیلۀ آن دین را یاری کرد و شریعت را حفظ نمود و جهان را فتح کرد نگاه نمی‌کنند و فقط به یک صحابی که شراب نوشیده یا صحابی که زنا کرده است یا صحابی که مرتکب قتل شده... نگاه می‌کنند. ارزشیابی افراد به این صورت ظلم است، و اگر ما با این معیار ارزیابی شویم در دنیا و آخرت هلاک خواهیم شد.

هشتم: هر خیر و خوبی که در زمین وجود دارد هر صحابی که در دفاع از آن مشارکت نموده یا آن را نقل کرده است به اندازه آن به او پاداش می‌رسد؛ چون او سبب نشر و گسترش یافتن آن بوده است، و به دنبال خیری که آن‌ها کرده‌اند چقدر خوبی و نیکی پدید می‌آید، پس اگر آن یک بدی در یک کفه ترازو گذاشته شود و دیگر کارهای بزرگ در کفۀ دیگر آن گذاشته شوند، این یک بدی چه می‌تواند باشد؟

شما یک میلیارد نیکی را در یک کفه ترازو بگذارید و یک بدی را در کفۀ دیگر آن بگذارید و نگاه کنید که کدام یک سنگین‌تر است.

۹۴- قول مرا آورده‌اید که گفته‌ام: (سپس خداوند عزوجل کسانی را ستوده است که از مهاجرین و انصار به خوبی پیروی کرده‌اند، و کسانی که به نیکی از آن‌ها پیروی کرده‌اند اهل سنت هستند). سپس گفته‌اید: (گفته الهی: ﴿وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ[التوبة: ۱۰۰]. فعل ماضی است، و می‌گوید که در زمان نزول آیه عمل به خوبی پیروی کردن از آن‌ها تحقق یافته است، پس باید کسانی که به نیکی از مهاجرین و انصار پیروی کرده‌اند از صحابه باشند، پس چگونه شما می‌گویید که مصداق آن اهل سنت هستند تا روز قیامت، و شیعه را بیرون می‌کنید در صورتی که هردو گروه از مدلول آیه بیرون هستند! و اگر نه باید می‌گفت: «والذین یتبعونهم بإحسان» یعنی با صیغه مضارع می‌گفت...).

پاسخ:

اول: اینکه، همه مفسرین گفته‌اند که ﴿وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْامت را تا قیامت شامل می‌شود، خواه بگوییم که شامل کسانی دیگر غیر از مهاجرین می‌شود و مسلمان شده‌اند، و یا اینکه بگوییم: مصداق آن نسل تابعین و پیروانشان می‌باشد.

دوم: اینکه شما گفته‌اید: (باید کسانی که به خوبی از آن‌ها پیروی کرده‌اند از اصحاب باشند) وگرنه باید خداوند می‌گفت: «والذین یتبعونهم بإحسان» این نشانگر آن است که جناب عالی در شناخت زبان عربی قاصر هستید، و نباید با چنین جرأتی پا به حریم قرآن می‌گذاشتید که در بند چهارم توضیح داده خواهد شد.

سوم: اینکه، همه مفسرین که در زبان عرب افراد برجسته‌ای به شمار می‌روند هیچ یک از آن‌ها از صحابه گرفته تا آخرین مفسر از علمای امت چنین سخنی نگفته است، آیا آن‌ها چیزی را ندانسته‌اند که شما دانسته‌اید؟! همه قاموس‌ها و فرهنگ نامه‌هایی که از زبان عربی پاسداری می‌کنند و همچنین کتاب‌هایی که در قواعد آن نوشته شده است حاصل تلاش و زحمات اهل سنت است و اهل تشیع گدایان درهای تالیفات آنان می‌باشند.

و اگر چنین شود که شیعیان در گوشه‌ای از زمین جای بگیرند و جدا شوند و اهل سنت به گوشه‌ای دیگر برود و هر یک آنچه از دین را که حفظ نموده با خود ببرد قطعاً شیعه از شناخت دین عاجز و ناتوان خواهند بود.

قرآن را اهل سنت جمع‌آوری کرده‌اند.

و کلمات زبان عربی را نیز آن‌ها جمع آوری کرده، قوانین نگارش و دستور زبان آن را نیز وضع نموده‌اند.

چهارم: برای اینکه بگوییم که شما اشتباه فهمیده‌اید که فکر می‌کنید ماضی به معنی مضارع نمی‌آید، برای شما یک مثال از قرآن می‌آوریم:

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿أَتَى أَمْرُ اللَّهِ فَلَا تَسْتَعْجِلُوهُ[النحل: ۱].

«فرمان خدا فرا می‌رسد آن را به شتاب مخواهید».

طبری می‌گوید: (فرمان خدا فرا رسیده و ای مردم به شما نزدیک شده است) [۲۱۶].

و قرطبی می‌گوید: ﴿أَتَىبه معنی یأتی است) [۲۱۷].

و ابن کثیر می‌گوید: (خداوند متعال از نزدیک بودن قیامت با صیغه ماضی خبر می‌دهد که دال بر تحقق آن است)!!

و به همین صورت، بقیۀ تفاسیر نیز توضیح داده‌اند.

و این آیه در قرآن اشباه و نظایری دارد که برخی عبارتند از:

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ[الأعراف: ۴۳].

«هر گونه کینه‌ای را از دل‌هایشان می‌زدائیم».

یعنی: در روز قیامت هرگونه کینه را از دل‌هایشان دور می‌کنیم.

و می‌فرماید: ﴿وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا[الأعراف: ۴۳].

«یعنی در روز قیامت می‌گویند: خدا را سپاسگذاریم که ما را بدین (نعمت و جاودانی) رهنمود فرمود».

و می‌فرماید: ﴿وَنَادَى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ[الأعراف: ۵۰].

«یعنی در روز قیامت اهل دوزخ اهل بهشت را صدا می‌زنند».

و می‌فرماید: ﴿وَنَادَى أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ رِجَالًا[الأعراف: ۴۸]. «و آنان که بر اعراف جایگزین اند مردانی را که از سیمایشان آنان را می‌شناسند صدا می‌زنند» [۲۱۸].

و موارد زیاد دیگر هم هست.

و با این، روشن می‌شود که فرمودۀ الهی که: ﴿وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْفعلی است که مطلقاً بر مضارع دلالت می‌نماید، و همه کسانی را که بعد از سابقین تا روز قیامت می‌آیند شامل می‌شود، و این ادعا که آن‌ها آمده و رفته‌اند از لغت ثابت نمی‌شود.

۹۵- سخن مرا آورده‌اید که گفته‌ام: (آیه در نهایت وضوح و روشنی قرار دارد) سپس گفته‌اید: (این تعبیر از جناب عالی بسیار عجیب و غریب است، چگونه شما می‌گویید: آیه بی‌نهایت واضح و روشن است، و حال آن که مفسرین در تعیین منظور آیه به شدت اختلاف کرده‌اند، و این اختلافات را بیان خواهیم کرد تا روشن شود که قضاوت شما در مورد اینکه آیه در نهایت وضوح و روشنی قرار دارد تا چه اندازه درست است). سپس قول ابن جوزی را آورده‌اید که گفته است در این آیه شش قول بیان شده است [زاد المسیر (۳/۳۳۳)] سپس در پایان اقوال گفته‌اید: (در پایان ما این اقوال را تصدیق نمی‌کنیم). می‌گویم: چون مقصودتان را ثابت نمی‌کند.

پاسخ از چند جهت:

اول: اینکه، آیه در ستودن صحابه‌ای که شما آن‌ها را کافر یا فاسق قرار داده‌اید بی‌نهایت واضح و روشن است، خواه گفته شود که در آیه فقط یک قشر یعنی سابقین اولین مهاجرین و انصار ستوده شده‌اند، و یا گفته شود که آیه در مورد آن‌ها و کسانی است که بعد از آنان آمده‌اند.

و اهل سنت در تعیین طبقه و قشر اختلاف کرده‌اند، نه در نفی ستایش همه اصحاب، آنطور که عقیدۀ شیعۀ امامیه است که می‌گویند: اصحاب قابل ستایش نیستند به جز چهار نفر و اختلاف اساسی ما با شما همین است.

دوم: اینکه، هیچ یک از این اقوال قول شیعه امامیه نیست، بلکه همه بر خلاف آن‌ها هستند.

و همه مفسرینی که اقوالشان پیرامون آیه مذکور بیان شده است هیچکسی از آنان در عدالت دیگر اصحاب طعنه نزده است.

۹۶- سپس گفته‌اید: (قطع نظر از اینکه شماری از مفسرین و مورخین گفته‌اند که منظور از سابقین علی بن ابی طالب است، و او اولین کسی بود که مسلمان شد، چنان که ثعلبی و قرطبی و خطیب و ابو نعیم و غیره گفته‌اند، و حاکم نیشابوری می‌گوید: در میان اهل تاریخ سراغ ندارم که در مورد اینکه علی اولین کسی بود که مسلمان شد اختلافی داشته باشند). [تفسیر ثعلبی - خ – تفسیر قرطبی (۱۸/۲۳۶) المستدرک (۳/۱۸۳)].

و ابن تیمیه در رسالۀ (رأس الحسین) به صراحت می‌گوید: (سپس علی و حمزه و جعفر و عبیده بن حارث از سابقین اولین هستند، پس آن‌ها از طبقه دوم از سایر قبایل افضل و برتر هستند). [رأس الحسین (ص ۲۳)].

می گویم: در اینجا چند چیز قابل تأمل است:

اول: اینکه، شما به این مفسرین نسبت داده‌اید که گفته‌اند: منظور از سابقین علی بن ابی طالب است... درست نیست، و فکر نمی‌کنم به عمد مرتکب این اشتباه شده باشید. ثعلبی می‌گوید: علما در مورد این که سابقین اولین از صحابه چه کسانی هستند اختلاف کرده‌اند؟

ابو موسی اشعری و سعید بن مسیب و قتاده و ابن سیرین گفته‌اند که آن‌ها کسانی اند که رو به هردو قبله نماز خوانده‌اند. و عطاء بن ابی رباح می‌گوید: آن‌ها کسانی هستند که در بدر حضور داشته‌اند.

و شعبی می‌گوید: آن‌ها کسانی اند که در بیعت الرضوان حضور داشته‌اند.

سپس می‌گوید: (و همچنین در مورد اولین کسی که به پیامبر ایمان آورد اختلاف کرده‌اند... برخی گفته‌اند: اولین کسی که مسلمان شد علی بن ابی طالب بود...).

پس کجا در تفسیر ثعلبی آیه به علی بن ابی طالب تفسیر شده است؟!

اما قرطبی بعد از ذکر آیه می‌گوید: (در این هفت مسئله است) در سه مسأله معنی آیه را گفته و در آن علی بن ابی طالب را ذکر نکرده است، و طبق رأی دیگر مفسرین فقط انصار و مهاجرین را نام برده است، سپس می‌گوید: چهارم: (اما اینکه کدام یک از آن‌ها اولین مسلمان است، مجاهد از شعبی روایت می‌کند که گفت: از ابن عباس پرسیدم که چه کسی اول از همه اسلام آورد؟ او گفت: ابوبکر، آیا از حسان نشنیده‌ای). سپس اشعاری را آورده که بر پیشی گرفتن ابوبکر از دیگران در قبول اسلام دلالت می‌نمایند. سپس اقوال گروهی از علما را ذکر می‌نماید که همه بر این تأکید می‌کنند که ابوبکر اول از همه مسلمان شد، سپس می‌گوید: (نظر ابراهیم نخعی هم همین است. و گفته‌ شده که اولین مسلمان علی است) [۲۱۹]. سپس اقوالی دیگری در مورد اولین مسلمان بیان کرده است.

پس کجا قرطبی آیه را به علی تفسیر کرده است؟!

او ابوبکر را از دیگران مقدم کرده است، و گفته: او اولین مسلمان است، آیا درست است که ما بگوییم: آیه فقط به ابوبکر تفسیر می‌شود؟! ما این شیوه را درست نمی‌دانیم، و آیه فراگیرتر و کلی‌تر از این است.

و سخنان خطیب و ابو نعیم در مورد اولین مسلمان، و آن‌ها اقوال علما را در این مورد بیان داشته‌اند؛ پس آیا ادعای شما که علما آیه را به علی تفسیر کرده‌اند صحیح است؟!

دوم: این ذهنیت و تفکر شیعی که آیات مدح و ستایش (اصحاب) در قرآن به یک شخص تفسیر شوند ذهنیت و تفکر عجیبی است!

آیات مدح و ستایش که صدها و هزارها از مهاجرین و انصار را می‌ستایند، پنهان داشته می‌شوند، تا مخاطب فقط علیسباشد، و علی به تنهایی ﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ[التوبة: ۱۰۰]. است، سبحان الله؟!!

اما عجیب نیست، زیرا هرکس کتاب‌های حدیث و روایت شیعه امامیه را بررسی کند می‌بیند که این کتاب‌ها می‌گویند که کل قرآن دربارۀ ائمه و پیروانشان نازل شده است، و در جاهای دیگری نمونه‌هایی در این مورد ارائه دادم.

اشکال ندارد که در اینجا نمونه‌ای دیگر در این خصوص از صحیح‌ترین کتاب امامیه نقل کنیم. کلینی در حدیثی طولانی از ابو عبدالله روایت می‌کند: (هر آیه‌ای که به بهشت راهنمایی می‌کند و از اهل آن به نیکی یاد می‌کند در مورد ما و شیعیان ما نازل شده است، و هر آیه‌ای که از افرادی به بدی یاد می‌کند و به جهنم پیش می‌برد در مورد دشمنان ما نازل شده است...) [۲۲۰]. سبحان الله!

و ابن بطریق حلی از ابن عباس روایت می‌کند که گفت: (در مورد هیچکسی در قرآن به اندازۀ آنچه در مورد علی نازل شده، نازل نشده است) [۲۲۱].

و همچنین میرزا حدیثی طولانی از ابن عباس روایت می‌کند که در آن آمده است: (جبرئیل بر پیامبر صنازل شد و جام بلورین قرمزی به همراه داشت و به پیامبرصگفت: السلام علیک، خداوند تو را سلام می‌کند، و به تو فرمان می‌دهد که با این درود به علی و دو فرزندش سلام کنی). سپس ادعا می‌کند که جام بلورین را پیامبر به دست گرفت و سپس آن را به دست علیسداد و سپس او آن را به حسن، و بعد او آن را به حسین داد، و این جام آیاتی را می‌خواند) [۲۲۲].

و یکی از امامیه کتابی تألیف کرده و آن را «الدر الثمین في خمسمائة آية نزلت في مولانا أمير المؤمنين÷باتفاق أكثر المفسرين»نام نهاده است [۲۲۳].

﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ[المائدة: ۱۸].

«یهودیان و مسیحیان گفتند ما فرزندان و دوستان خدا هستیم».

۹۷- شما آیه ای را ذکر کرده‌اید که من در پاسخ به شما آن را آورده‌ بودم، و آن این آیه است: ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا٢٩[الفتح: ۲۹].

«محمد فرستادۀ خدا است، و کسانی که با او هستند در برابر کافران تند و سرسخت و نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند، ایشان را در حال رکوع و سجود می‌بینی، آنان همواره فضل خدای را می‌جویند و رضای او را می‌طلبند. نشانه ایشان بر اثر سجده در پیشانی‌هایشان نمایان است، این توصیف آنان در تورات است، و اما توصیف ایشان در انجیل چنین است که همانند کشتزاری هستند که جوانه‌های (خوشه‌های) خود را بیرون زده و آن‌ها را نیرو داده و سخت نموده و بر ساقه‌های خویش راست ایستاده باشد، بگونه‌ای که برزگران را به شگفت می‌آورد تا کافران را به سبب آنان خشمگین کند. خداوند به کسانی از ایشان که ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند آمرزش و پاداش بزرگی را وعده می‌دهد».

سپس این را ذکر کرده‌اید که گفته‌ام: (خداوند متعال بیان می‌دارد که آن‌ها را تربیت نموده و پرورش داده است همان طور که گیاهی که از زمین می‌روید پرورش داده می‌شود تا آن که می‌رسد و کامل می‌شود، و بیان می‌دارد که این سبب ناراحتی و خشم کافران می‌شود، و هرکس نسبت به آن‌ها کینه و دشمنی داشته باشد وعید الهی او را فرا می‌گیرد).

سپس گفته‌اید: (از ظاهر سخن شما چنین بر می‌آید که خداوند عزوجل همه اصحاب را توصیف می‌نماید که آن‌ها را تربیت نموده و پرورش داده است همانطور که گیاهی از زمین می‌روید پرورش داده می‌شود، اما این، به دلایلی که بیان می‌شود درست نیست:

أ‌) آیا منظور از فرمودۀ الهی که ﴿وَالَّذِينَ مَعَهُکسانی که با او همراه هستند، همراهی جسمانی است یا مقصد همراهی روحانی است، و در این صورت بر کسانی انطباق پیدا می‌کند که در صلابت ایمان و عقیده و عمل و رفتار با ایشان صهمراهی کرده‌اند؟ و از آن جا که همراهی جسمانی ارزشی ندارد، بنابراین آیه مختص طیف دوم است، و همه اصحاب در این خط نبوده‌اند به دلیل ده گروهی که عناوین آن را ذکر کردیم و موضع و شماره آیات را بیان داشتیم).

می گویم: چند چیز در اینجا قابل تأمل است:

اول: اینکه، آیه تصریح کرده است که کسانی که با پیامبر صهمراه هستند اوصافشان این چیزهایی است که بیان می‌شود، و ما در همه احادیث و در همه مواضع می‌بینیم که (آنان که با او همراه هستند) اولین کسانی که در زمرۀ این افراد قرار می‌گیرند: ابوبکر و عمر و عثمان و علی می‌باشند. این‌ها در همه صحنه‌ها با آن حضرت بودند، و به او ایمان آوردند و او را یاری کردند و ایشان صرا دوست داشتند و آن حضرت آن‌ها را دوست داشت و آن‌ها را ستوده است، و با آن‌ها مشورت می‌کرد و به سخنانشان گوش می‌داد، و آن‌ها نه در سفر و نه در حضر از پیامبر جدا نمی‌شدند مگر در موارد بسیار اندکی، و ظاهر آن‌ها حکایت از ایمان داشت و پیامبر به ایمان آن‌ها گواهی داده و آن‌ها را ستوده، و اصحاب نیز به ایمان آن‌ها گواهی دادند و آن‌ها را ستودند، و چنان با همدیگر دوست بودند که با هم همکاری می‌کردند و به یکدیگر زن می‌دادند و زن می‌گرفتند و اسامی یکدیگر را بر فرزندانشان می‌گذاشتند.... و دیگر نشانه‌های برادری ایمانی که در زندگی آن‌ها هویدا بود.

آیا آیه شامل این‌ها می‌شود یا نه؟!! چون کلید اختلاف همین است، و صحابه لشکر بزرگی هستند که در صدر و جلوی آن این بزرگان قرار دارند، و وقتی ما با شما در مورد صحابه سخن می‌گوییم، اولین کسانی که به اذهان ما خطور می‌کند این افراد می‌باشند، سپس بعد از ایشان دیگر برادرانشان به ذهن می‌آیند.

دوم: اینکه گفته‌اید: (آیا منظور از همراهی، همراهی جسمی است یا همراهی روحی، که در این صورت آیه فقط شامل کسانی می‌شود که در صلابت ایمان و عقیده و سیره با او همراهی کرده‌اند)؟

می‌گویم: این گروهی که قرآن از آن‌ها تقدیر کرده است و گفته که با پیامبر صهمراه هستند چه کسانی هستند؟ آیا ابوبکر و عمر و عثمان از آن‌ها هستند یا طبق منهج و اسلوب شما آن‌ها فقط (علی) می‌باشند؟!

قرآن از یک گروه سخن می‌گوید، پس آیا در اندیشه و احساس شما این گروه کم می‌شوند و جمع می‌گردند تا تبدیل به یک نفر شوند، یا اینکه این‌ها یک گروه هستند؟! و آیا این گروه کسانی هستند که ما از آن‌ها نام بردیم یا اینکه آن‌ها طبق روایات شیعه! (ابوذر و سلمان و عمار و مقداد هستند)؟!

سوم: اینکه، شما تأکید کرده‌اید که منظور از همراهی، همراهی روحی است.

می‌گویم: خطاب قرآنی به وضوح دلالت می‌کند که منظور کسانی هستند که با جسم و روح خود با پیامبر صهمراه بوده‌اند و با ایشان زندگی کرده‌اند و به او ایمان آورده و او را یاری کرده و او را دوست داشته‌اند، که اولین آن‌ها خلفای چهارگانه هستند که بزرگان امت می‌باشند، و امت خلافت و امامت آن‌ها را پسندیده‌اند، و آنان اسلام را یاری کرده و در راه آن جهاد نمودند و دنیا را فتح کردند و دین و ایمان را گسترش دادند، و منافق و کافر ایمان را گسترش نمی‌دهد، آیا می‌توانید این را انکار کنید؟!

من یقین دارم که بزرگداشت و محبت این‌ها با دعوای دروغین «وصیت» جمع نمی‌شود؛ چون این‌ها دو عقیدۀ متضاد هستند. یا این‌ها را تعظیم کنیم و دل ما نسبت به آن‌ها پاک باشد و قدر شناس آن‌ها باشیم و برایشان دعای مغفرت کنیم. و یا اینکه ادعای وصیت کنیم و این‌ها را ناپسند بدانیم و آنان را متهم کنیم، اتهام زنجیره‌ای که به پیامبر صو سپس به خداوند می‌رسد. از این دو عقیده باید یکی را انتخاب نمود.

چهارم: شما گفته‌اید: (و همه اصحاب در این خط نبوده‌اند به دلیل ده نوع...). می‌گویم: همواره این خیال عجیب احساسات و اندیشۀ شما را فرا گرفته است!!

ده گروه در مورد منافقین است، نه در مورد مؤمنان، سخن ما از اصحابی است که پیامبر صرا دیده‌اند و به او ایمان آورده‌اند، اما منافقان او را دیده‌اند ولی به او ایمان نیاورده‌اند! بله ادعای ایمان کرده‌اند، و کلمه «ادعا» کرد با «ایمان» آورد فرق می‌کند.

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ٨ يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ٩[البقرة: ۸-۹].

«در میان مردم دسته‌ای هستند که می‌گویند: ما به خدا و روز رستاخیز باور داریم در صورتی که باور ندارند و جزو مؤمنان به شمار نمی‌آیند. خدا و کسانی را گول می‌زنند که ایمان آورده‌اند در صورتی که جز خود را نمی‌فریبند ولی نمی‌فهمند».

خداوند عزوجل ایمان را از آن‌ها نفی کرده است، و خبر داده که این‌ها مؤمنان را فریب می‌دهند، پس مؤمنانی که این‌ها آنان را فریب می‌دهند چه کسانی هستند؟!!

آیا آن مؤمنان فقط چهار نفر هستند؟!!

یا امت بزرگی هستند که منافقان از آن‌ها می‌ترسند و به خاطر آن نفاق خود را پنهان کرده‌اند؟!

و آیا ایمان ابوبکر و عمر و عثمان و... و برادران بزرگوارشان پنهان بوده است؟! و آیا مسلمانی گمان می‌برد که آن‌ها منافق بوده‌اند؟!

آیا خداوند عزوجل به صورت مطلق کسانی را می‌ستاید که با پیامبر صهمراه هستند - و در رأس آن‌ها این افراد قرار دارند-، و مردم را با ستودن این افراد فریب می‌دهد، و ما می‌بینیم که این افراد در سفر و حضر و در جنگ و صلح با پیامبر و در کنار او هستند، و ما دستگاهی نداریم تا آنچه در دل‌هاست را برای ما آشکار نماید تا آنچه را که در داخل قلب‌هاست تشخیص دهیم و این‌ها منافق باشند؛ و ما فریب ستایشی را خورده باشیم که خداوند در مورد آن‌ها ذکر کرده است و آن‌ها را تعظیم کنیم و بستاییم، نه چنین نیست. بلکه، قبل از ما اصحاب آنان را ستوده‌اند و آن دو مرد بزرگ را در کنار پیامبر صدفن کرده‌اند؛ آیا دلیلی بزرگتر از این دلایل برای اینکه آن دو، در این ستایش داخل هستند وجود دارد؟!

اگر ما به این دلالت‌ها اعتماد نداشته باشیم هیچ کلمه‌ای را در قرآن نمی‌توانیم تصدیق کنیم.

پنجم: در آیه آمده است: ﴿لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَتا کافران را به سبب آنان خشمگین کند. خداوند علت این تقویت را به خشم آوردن کفار قرار داده است، آیا کافران را چهار نفر (ابوذر و سلمان و عمار و مقداد) یا علی به تنهایی به خشم می‌آورد و ناراحت می‌کند، یا اینکه گروه انبوهی که کفر و اهل آن را ترسانیده‌اند و دولت‌ها را درهم شکستند و سرزمین‌ها را فتح کردند و بندگان را هدایت نمودند؟!

آیا منظور این‌ها هستند یا کسانی دیگر؟! با بصیرت بیندیشید و فکر کنید، و سپس مشخص کنید که آنان که خداوند آن‌ها را سبب ناراحتی و خشم کافران قرار داد چه کسانی هستند؟!

آیا آن‌ها صحابه و پیروانشان یعنی اهل سنت هستند یا شیعه‌ها هستند؟ کجا در طول تاریخ از خلافت صدیق تا زوال خلافت عثمانی‌ها شیعه سبب خشم و ناراحتی کفار شده‌اند؟!

۹۸- شما گفته‌اید: (خداوند از نشانه‌ها و اوصاف آن‌ها این را بیان کرده که آنان (با همدیگر مهربان و دلسوزند) آیا اصحاب به طور عام دارای این وصف بودند؟ یا اینکه با همدیگر جنگیده‌اند؟ و چه افراد زیادی از بدری‌ها که به دست اصحاب کشته شده‌اند، خلیفه سوم را به قتل رسانیدند، جنگ‌های ناکثین و قاسطین و مارقین، که در آن بسیاری از صحابه بدست خود صحابه کشته شدند).

می گویم: در اینجا چند چیز قابل تأمل است:

اول: اینکه، اگر فرد کافری بخواهد به اسلام طعنه بزند و پس از مطالعه مذهب شیعه در این آیه توقف کند، به نظر شما برای تردید افکنی در قرآن و اسلام چه سوال و پرسشی غیر از این سوال را می‌تواند مطرح کند؟!

آن کافر خواهد گفت: قرآن پیامبر شما و همراهانش را اینگونه توصیف کرده که آن‌ها نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند، و حال آن که می‌بینیم که آن‌ها با یکدیگر جنگیده‌اند و چه افراد زیادی از بدری‌ها که به دست اصحاب کشته شده‌اند).

پس مهربانی کجاست؟!

یا قرآن - نعوذ بالله- دروغ می‌گوید.

و یا اینکه اصحابی که قرآن آن‌ها را توصیف کرده است غیر از این کسانی هستند که در کتاب‌های شیعه در مورد آن‌ها خوانده و مطالعه کرده‌ایم؟!

آیا می‌بینید عقاید انحرافی و گمراه‌کننده با دین خداوند عزوجل چه می‌کند؟!

دوم: اگر یک ناصبی بگوید که قرآن اصحاب را چنین توصیف نموده که آن‌ها با یکدیگر مهربان هستند، و ما این رحمت و مهربانی را در دوران خلفای ثلاثه یا خلیفه اول و دوم مشاهده کرده‌ایم، و فقط در دوران خلافت خلیفۀ چهارم این مهربانی به چشم نمی‌خورد، علی بن ابی طالب و طلحه و زبیر و معاویه را می‌بینیم که با هم جنگیده‌اند، و ریختن خون یکدیگر را مباح دانسته‌اند، و مهربانی در میان آن‌ها دیده نشده است؛ بنابراین، ما در اینکه این افراد شامل ستایش شوند شک داریم! و این برای ما ثابت می‌کند که آیه شامل این‌ها نمی‌شود!

آیا عقیدۀ شیعه در متهم کردن اصحاب به اینکه آن‌ها یکدیگر را به قتل رسانده‌اند، و وصف مهربان بودن با همدیگر شامل همۀ آن‌ها نمی‌شود، علت پدید آمدن چنین پرسشی نیست؟! پاسخ شما چیست؟!

سوم: اما این دو سوال برای ما اهل سنت مطرح نمی‌شود؛ چون ما با این طرز تفکر شیعی مخالف هستیم و می‌گوییم: اصحاب -رضی الله عنهم وأرضاهم- همان طور که خداوند از آن‌ها خبر داده با یکدیگر مهربان بوده‌اند. و توضیح ذیل مطلب را روشن می‌کند.

[۱۷۱] بحار الانوار (۲۲/۲۴۰)، در تفسیر قمی آمده است، اما قمی جرأت نکرده که بعضی کلمات را آن گونه که به صراحت مجلسی گفته صراحتاً بگوید. تفسیر قمی (۲/۳۷۷). [۱۷۲] اوائل المقالات (۱/۴۱). [۱۷۳] الاقتصاد فی الاعتقاد (ص ۳۵۸). [۱۷۴] کشف الاسرار (ص ۱۱۰- ۱۱۱). و کتابش پر است از تناقض گوئی، چه بسا که در جایی چیزی را ثابت می‌کند و در جای دیگر همان چیز را انکار می‌کند. [۱۷۵] کشف الاسرار (ص ۱۱۳- ۱۱۴). [۱۷۶] از کتاب (الدرجات الرفیعة) نقل شده است، (ص ۳۹). [۱۷۷] لسان المیزان (۴/۲۲۵). [۱۷۸] أعیان الشیعة (۱/۱۱۳). [۱۷۹] مقدمه تحقیق کتاب (الغیبة الصغری). [۱۸۰] الکنى والألقاب، عباس قمی (۲/۱۷۶). [۱۸۱] وسائل الشیعة (۳ / ۲۵۰- ۲۵۱). [۱۸۲] برای شناخت بیشتر شخصیت آیت الله العظمی برقعی قمی به مقدمه کتاب (خرافات وفور در زیارات قبور) که در سایت www.ahlesonnat.net موجود است مراجعه کنید. (مترجم). [۱۸۳] عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، آیة الله العظمى برقعی (ص ۳)، انتشارات صدرا، قم، خیابان ارم. [۱۸۴] عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، (ص ۵). [۱۸۵] عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، (ص ۶). [۱۸۶] عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، (ص ۷). [۱۸۷] عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، (ص ۱۲). [۱۸۸] عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، (ص ۱۳). [۱۸۹] عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، (ص ۱۵)، کسر الصنم (بت شکن) ص ۳۰-۳۹. [۱۹۰] عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، (ص ۱۳- ۱۴)، کسر الصنم ص ۳۸. [۱۹۱] الکافی (۱/۳۲۵). [۱۹۲] الشافی شرح الکافی (۳/۳۷۱). [۱۹۳] معجم الرجال (۲۰/۱۶۱). [۱۹۴] معجم الرجال ۲۰/۱۱۶. [۱۹۵] معجم الخوئی (۳ / ۷۰- ۷۱). [۱۹۶] معجم الخوئی، و ن. ک. کتاب (المهدی المنتظر)، دکتر عداب محمود الحمش. [۱۹۷] الحدائق الناضرة (۱/۴۵). [۱۹۸] مسلم (۳/۱۱۱). [۱۹۹] بخاری (۷/۲۰۷) و مسلم (۷/۶۵). [۲۰۰] بخاری (۷/۲۰۹) و مسلم (۷/۶۶). [۲۰۱] احمد، المسند (۱/۲۰۰). [۲۰۲] احمد، المسند (۱/۲۳۷). [۲۰۳] فضائل الصحابة (۱/۲۱۴). [۲۰۴] پیشین (۱/۳۸۷). [۲۰۵] بخاری (۱۳/۸۳)، و مسلم (۱۷/۱۳۴). [۲۰۶] بخاری (۱۳/۸۳)، و مسلم (۱۷/۱۳۳). [۲۰۷] الکافی (۱/۴۴۱)، و خمینی در کشف الاسرار (ص ۹۲) آن را آورده و تأیید نموده است. [۲۰۸] الکافی (۱/۴۴۷). [۲۰۹] امام رازی در این موضوع بحثی شیوا دارد، ر. ک. تفسیر رازی (۱۶ / ۱۳۰). [۲۱۰] أسد الغابة (۴/۴۷). [۲۱۱] الإصابة ۲/۱۵۸. [۲۱۲] سیره ابن هشام (۲/۸۹). [۲۱۳] بخاری – کتاب (المغازی – باب تسمیة من سُمی من أهل بدر). [۲۱۴] مجمع الزوائد (/۹۳). [۲۱۵] الاستیعاب (۳/۱۰۰). [۲۱۶] التفسیر (۱۴/۵۲). [۲۱۷] الجامع لأحکام القرآن (۱۰/۶۵). [۲۱۸] این‌ها همه آیاتی پیاپی از سوره اعراف می‌باشد. (از آیه ۴۳ تا آیه ۴۸). [۲۱۹] تفسیر قرطبی (۸/۲۳۵). [۲۲۰] الکافی (۸/۳۶). [۲۲۱] العمدة، ابن بطریق (ص ۱۵). [۲۲۲] صحیفة الأبرار. [۲۲۳] باتحقیق علی عاشور در بیروت به چاپ رسیده است.