گفتگویی آرام با دکتر محمد حسینی قزوینی شیعه اثنا عشری

فهرست کتاب

زندگی صحابه از آغاز بعثت تا زمان فتنه:

زندگی صحابه از آغاز بعثت تا زمان فتنه:

۱- اصحاب حدود بیست سال در مکه و مدینه با پیامبر صزندگی کردند، آن‌ها با هم دوست و برادر بودند و جز خیر و برادری ایمانی چیزی از آن‌ها سراغ نداریم، و همین محبت و برادری رمز پیروزی آنان بر دشمنانشان بود، و به همین خاطر خداوند آگاه و حکیم آن‌ها را ستوده است.

و صفای این مهروزی و محبت و برادری را وجود افرادی که مسلمان نبوده‌اند و فقط با اصحاب در مدینه زندگی می‌کرده‌اند و یا در بعضی از جنگ‌ها حضور داشته‌اند تیره و مکدر نمی‌کند، چون آن افراد اصلاً مؤمن نبوده‌اند، و ستایش الهی شامل آن‌ها نیست.

۲- پس از آن پیامبر صوفات یافت، و برترین و بزرگترین انسان بعد از پیامبران، و یار و همراه پیامبر و رفیق هجرتش، و آن کسی که حتى در آرامگاه در کنار او دفن شده است، یعنی ابوبکر صجانشین آن حضرت گردید. رفتار اصحاب با او در یاری کردن دین، و همکاری با یکدیگر براساس نیکی و پرهیزگاری همان رفتاری بود که با پیامبر صداشتند. و هیچ کاستی در سیره و رفتارشان نیامد.

و این به معنای آن نیست که بین دو نفر یا بیشتر اختلاف یا خصومتی پیش نیاید؛ بلکه اکثریت اعتبار دارد.

پس از ابوبکرس، عمر فاروقسجانشین او گردید، و زندگی و صحابه به همان صورت گذشته ادامه یافت تا آن که در سال بیست و پنجم هجری عمر به شهادت رسید، دوران خلافت او و ابوبکر پانزده سال بود.

و وقتی این مدت را به دوران پیامبر صاضافه کنیم می‌شوند سی و پنج سال تقریباً.

سپس داماد پیامبر عثمان ذی النورین تقریباً سیزده سال خلافت کرد، که در آخر دوران خلافتش فتنه‌ای پدید آمد که به شهادت او انجامید.

وقتی دوران خلافت عثمانسرا به مدت گذشته اضافه کنیم می‌شدند چهل و هشت سال که در طی این چهل و هشت سال اصحاب برادر و دوست بوده‌اند، و خداوند بوسیلۀ آن‌ها دین را یاری کرد و سرزمین‌ها را فتح نمود، و اگر آن‌ها با یکدیگر دوست و مهربان نبودند نمی‌توانستند دشمنانشان را شکست دهند.

پس کجا در این دوران طلایی که با قلم نور نگاشته شده است کشمکش و اختلاف و درگیری وجود دارد؟! آیا با همدیگر مهربان نبودند؟!

قرآن کلام خدا و راست‌ترین سخن است، و اصحابشهمان طور هستند که خداوند عزوجل فرموده است.

۳- در سال سی و پنج هجری فتنۀ پیش آمد و عثمانسکشته شد، و این فتنه از طرف صحابه نبود، بلکه سبب آن مردی یهودی بنام عبدالله بن سبأ بود که او برای به پا کردن این فتنه تلاش و فعالیت کرد. چنان که طبری و دیگر مورخین گفته‌اند. طبری از یزید قعسی روایت می‌کند که گفت: (عبدالله بن سبأ یهودی از اهالی صنعا بود، مادرش زنی سیاه پوست بود، ابن سبأ در زمان عثمان مسلمان شد سپس در شهرهای مسلمان رفت و آمد کرد و می‌کوشید آن‌ها را گمراه نماید. از حجاز آغاز کرد و سپس به بصره و از آن جا به کوفه و از آن جا به شام رفت، هیچکس از اهالی شام خواسته‌های او را نپذیرفتند و او را از شام بیرون کردند، و او به مصر آمد، و به اهل مصر گفت: از کسی که می‌گوید عیسی بر می‌گردد و باز گشت محمد را تکذیب می‌کند باید تعجب کرد و حال آن که خداوند عزوجل می‌فرماید: ﴿إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ[القصص: ۸۵]. «همان کسی که (تبلیغ) قرآن را بر تو واجب گردانده است، تو را به محل بازگشت بزرگ (یعنی قیامت) بر می‌گرداند».

پس، محمد از عیسی به بازگشتن سزاوارتر است. این سخن او را پذیرفتند و او عقیدۀ رجعت (بازگشت) را برای آن‌ها درست کرد و در مورد آن سخن گفتند. سپس بعد از این به آن‌ها گفت: هزار پیامبر بوده و هر پیامبری یک وصی داشته است، و علی وصی محمد بوده است، سپس گفت: محمد خاتم پیامبران و علی خاتم اوصیاء است. پس از آن گفت: چه کسی ستمگرتر از کسی است که وصیت رسول خدا صرا اجرا نکرد و به وصی پیامبر حمله کرد و زمام امور امت را به دست گرفت!

بعد از آن به آنان گفت: عثمان به ناحق زمام امور را به دست گرفته است، این (علی بن ابی طالب) وصی رسول خدا صاست، پس در این مورد بلند شوید و او را به حرکت وادارید، و قبل از همه چیز به امرا و فرمانداران خود طعنه بزنید، و چنان نشان دهید که امر به معروف و نهی از منکر می‌کنید، و آن وقت مردم به شما گرایش می‌یابند، و سپس آن‌ها را به این مسئله فرا خوانید.

او دعوتگران خود را پخش و منتشر کرد، و با فاسدان شهرها نامه نگاری کرد و به صورت پنهانی به رای و نظر خود دعوت دادند. و به همین صورت ادامه یافت. سپس خبر ماجرا به عثمانسرسید، او کسانی را به شهرها فرستاد تا قضیه را بررسی کنند، و یکی را به مصر فرستاد، همه فرستاده شدگان برگشتند به جز کسی که به مصر فرستاده شده بود، او عمار بن یاسر بود که برنگشت [۲۲۴]. اگر روایت صحیح باشد.

این بود اصل و ریشۀ فتنه، و نتیجۀ آن این شد که عثمان به قتل رسید، و عقیدۀ رجعت و وصیت پدید آمدند، اما در آن وقت تازه شروع شده بودند.

۴- سپس علیسزمام خلافت را به دست گرفت، و معاویه از بیعت کردن با او امتناع ورزیده و گفت: تا زمانی که قاتلان عثمان قصاص نشوند بیعت نمی‌کنم.

عایشهلبه همراه طلحه و زبیر و دیگر کسانی از صحابه که با آنان بودند به سوی عراق رفتند تا با کسانی که عثمان را کشته‌اند بجنگند، وقتی علیسبا خبر شد او نیز به سوی عراق حرکت کرد، و قبل از این می‌خواست به شام برود، وقتی هردو لشکر روبرو شدند با هم بر صلح اتفاق کردند، اما مفسدانی که در لشکر علی بودند متوجه خطر صلح شدند؛ بنابراین، با همدیگر اتفاق کردند که در آخر شب جنگ را آغاز کنند و لشکر عایشه و طلحه و زبیر را متهم نمایند که آن‌ها جنگ را شروع کرده‌اند و علیسرا فریب داده‌اند [۲۲۵].

این بود خلاصۀ فتنه.

کسانی که علیه عثمانسشوریدند، کسانی هستند که فتنه را علیه علی به پا کردند و در نتیجه جنگ در گرفت.

پس کجا در این حوادث، اصحاب قصد کشتن و جنگ را داشتند؟! آیا این طور نیست که هردو لشکر بدون آن که بخواهند به فتنه کشانده شدند؟

اینها کتاب‌های تاریخ هستند، آیا شما روایتی راست‌تر و صحیح‌تر از آن دارید که می‌گوید: اصحاب قصد جنگ داشتند و خون یکدیگر را مباح دانستند؟!

چهارم: علی بن ابی طالبسدر این جنگ مشارکت داشته است؛ آیا گفته می‌شود که او از کسانی نیست که خداوند در مورد آن‌ها گفته است که: ﴿رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ(با همدیگر مهربان‌اند)، و او صحابه را کشته است؟!

عذری که برای علیسآورده می‌شود برای برادرانش نیز ارائه می‌گردد، گرچه ما معتقدیم که اوساز دیگران سزاوارتر و بر حق‌تر بوده است؛ اما ما دیگران را گناهکار نمی‌دانیم و ادعا نمی‌کنیم که آن‌ها به قصد جنگ بیرون رفته‌اند، چون آن‌ها به خوبی با پیامبر همراهی کرده و از فضیلت صحبت برخوردار بوده‌اند و آیات و احادیثی در مدح و ستایش آن‌ها آمده است، و آن‌ها با برادرانشان پایۀ اسلام و راویان و یاوران آن بوده‌اند، و امیدواریم که خداوند به خاطر فتنه‌ای که پیش آمده آن‌ها را بیامرزد و ببخشد، ما معتقد نیستیم که آن‌ها قصداً به دنبال این حوادث بوده‌اند.

پنجم: به جنگ «ناکثین و قاسطین و مارقین» اشاره کرده‌اید و گویا شما به حدیثی از علیساشاره می‌کنید که گفت: (پیامبر صاز من عهد گرفت که با ناکثین و قاسطین و مارقین بجنگیم) [۲۲۶].

می‌گویم: این حدیث همانند دیگر احادیثی که شیعۀ اثنا عشری از آن استدلال می‌کنند صحیح نیست.

این حدیث را ابو یعلی با سندی که صحیح نیست روایت کرده است، چون در سند آن ربیع بن سعید است که فرد مجهول الحالی می‌باشد. و ابو یعلی [۲۲۷]آن را از عمار بن یاسر روایت کرده است، که در سند آن خلیل بن مره قرار دارد، بخاری در مورد خلیل بن مره می‌گوید: منکر الحدیث است. و ابن حبان می‌گوید: از گروهی از بصری‌ها و مدنی‌های مجاهیل و ‌ناشناخته روایت می‌کند. ابن عدی شرح حالی طولانی برای او بیان کرده و احادیث منکری از او را ذکر کرده است [۲۲۸].

و هیثمی این را آورده و گفته است: (رجال آن رجال صحیح هستند به جز ربیع بن سعید و ابن حبان او را ثقه دانسته است) [۲۲۹]، و هیثمی این روایت را از چند طریق روایت کرده که هیچ یک از علت و مشکل خالی نیست، و قول هیثمی از کوتاهی خالی نیست، و ابن حبان در ثقه قرار دادن متساهل است، و علمای محقق ثقه قرار دادن او را معتبر نمی‌دانند، چون او افرادی را از زمرۀ ثقات قرار می‌دهد و سپس او را در زمرۀ افراد مخدوش ذکر می‌کند، به خاطر این ثقه قرار دادن او قابل تأمل است [۲۳۰].

ششم: اگر هم حدیث صحیح باشد، باید گفت که همه کسانی که علی با آن‌ها جنگیده است مارق یعنی خوارج نبوده‌اند، بلکه برخی از آن‌ها ناکث (پیمان شکن) و برخی قاسط یعنی ظالم بوده‌اند.

و حدیث مخالفین علی را در یک سطح قرار نداده است، و اگر علیساز سوی خداوند عزوجل وصی می‌بود حکم همه مخالفان او برابر بود و همه مارق شمرده می‌شدند.

۹۹- گفته‌اید: (و همچنین از نشانه‌هایشان یکی این است که ﴿سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ[الفتح: ۲۹]. نشانه ایشان بر اثر سجده در پیشانی‌هایشان نمایان است. آیا این وصف و نشانه در همه صحابه وجود داشت؟).

د) فرض می‌کنیم این نشانه‌ها و اوصاف در همه اصحاب وجود داشته‌اند، ولی قسمت آخر آیه بیان می‌کند که فقط بخشی و گروهی از آن‌ها ستوده شده‌اند، چون که خداوند می‌فرماید: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا٢٩[الفتح: ۲۹]. خداوند به کسانی از ایشان که ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند آمرزش و پاداش بزرگی را وعده می‌دهد.

کلمه (من) در (منهم) برای تبعیض است. و اینکه گفته می‌شود: (من) بیانیه است صحیح نیست؛ چون من بیانیه در کلام عرب هیچ وقت بر ضمیر داخل نمی‌شود و فقط بر اسم ظاهر می‌آید، چنان که خداوند می‌فرماید: ﴿فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ[الحج: ۳۰]. «از پلیدی بت‌ها دوری کنید».

می‌گویم: در اینجا چند چیز قابل تأمل است:

اول: پرسش شما از نشانه‌های سجده که آیا در همه اصحاب وجود داشته است؟

می‌گویم: اصحابی که نشانۀ سجده به طور کامل در آن‌ها وجود داشته است، از نظر شما چه کسانی هستند؟!

آیا نشانه سجده در ابوبکر و عمر و عثمان و افراد معروف وجود داشته است؟!

یا اینکه فقط در علی و ابوذر و سلمان و عمار و مقداد یافت می‌شده است!!

خداوند یک ملت را با پیامبرشان مورد مدح و ثنا قرار داده، و تعریف شان نموده، حال در پیش شما این صفات در چند نفر از آنان تجلی نموده است؟

دوم: اینکه شما گفته‌اید: (کلمۀ (من) برای تبعیض است...)

می‌گویم: برای تبعیض نیست، چون سیاق آیه نمی‌پذیرند که برای تبعیض باشد.

سیاق آیه کسانی را که با پیامبر صبوده‌اند با این اوصاف می‌ستاید که آن‌ها: ﴿لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَسپس به بعضی وعدۀ آمرزش و پاداش بزرگ می‌دهد. و صفات سابق صفات چه چیزی هستند؟! آیا صفات ایمان و عمل صالح نیستند؟! سرسختی در بر کافران، مهربانی با یکدیگر، رکوع و سجده، طلب کردن رضامندی خدا و نور چهره‌هایشان بر اثر سجده، و به خشم آمدن کافران از آن‌ها، آیا این‌ها صفاتی نیستند که به خاطر آن آنان مستحق آمرزش و پاداش بزرگ ‌گردند؟! این ادعا که کلمه «من» در (منهم) برای تبعیض است، را سیاق نمی‌پذیرد.

سوم: محققین تأکید کرده‌اند که کلمۀ «من» در (منهم) بیانیه است و تبعیضیه نیست. و این با سیاق آیه هماهنگ است.

زمخشری (متوفای ۵۳۸ ه‍( می‌گوید: (و معنای «منهم» بیان است) [۲۳۱].

و ابن عطیه (متوفای ۵۴۱ ه‍( می‌گوید: (منهم برای بیان جنس است و نه تبعیض) [۲۳۲].

و رازی می‌گوید: (برای بیان جنس است نه تبعیض). سپس می‌گوید: (و احتمال دارد که گفته شود: برای تبعیض است، و آن وقت معنای آن این طور می‌شود: تا کافران را به خشم آورد، و کسانی از کافران که ایمان بیاورند پاداش بزرگی دارند) [۲۳۳].

پس رازی وقتی می‌گوید: برای تبعیض است معنی دیگر برای آن در نظر گرفته غیر از آن معنایی که ابو مهدی ذکر کرده است.

و همین طور بسیاری از مفسرین، همچون: قرطبی (متوفای ۶۷۱ ه‍( در [ص ۱۹۵ ج ۱۶] و ابن کثیر (م ۷۷۴ ه‍( در [ص ۳۶۶ ج ۷] و شوکانی (۱۲۵۰ ه‍( در [ص ۷۵ ج ۵] و غیره، مثل اهل لغت تأکید کرده‌اند که بیانیه است.

پس این‌ها مفسرین بزرگ و ماهران در لغت و ائمه تفسیر هستند که همه تأکید می‌کنند که «منهم» بیانیه است، و شما ادعا می‌کنید که (اصلاً «من» بیانیه بر ضمیر داخل نمی‌شود). به نظر شما چه کسی راست می‌گوید؟!

چهارم: آنچه علمای تفسیر بر آن تأکید کرده‌اند درست همان چیزی است که علمای لغت بیان داشته‌اند، ابن هشام در حالی که از «من بیانیه» سخن می‌گوید، بیان می‌دارد که: ابن انباری در کتاب المصاحف بعد از ذکر این آیه تأکید کرده است که کلمه «من» در آن برای تبیین است نه برای تبعیض، یعنی کسانی که ایمان آورده‌اند همین‌ها هستند، مثل اینکه خداوند می‌فرماید: ﴿الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ١٧٢[آل عمران: ۱۷۲].

«کسانی که پس از زخم‌هایی که خورده‌اند و جراحت‌هائی که بر داشته‌اند فرمان خدا و پیغمبر را اجابت کردند برای کسانی از آنان که (چنین کار) نیکی کردند و تقوا پیشه کردند پاداش بزرگی است».

و همه آن‌ها نیکوکار و پرهیزگارند. ﴿وَإِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ٧٣[المائدة: ۷۳] [۲۳۴]و اگر از آنچه می‌گویند باز نیایند به کافران آنان عذاب دردناکی خواهد رسید. کسانی که این مطلب در مورد آن‌ها گفته شده همه کافر هستند [۲۳۵].

پنجم: به فرض اینکه برای تبعیض باشد، این بعضی از اصحاب پیامبر صکه خداوند در تورات و انجیل به آن‌ها اشاره کرده و صفات آن‌ها را بیان نموده و گفته که آن‌ها را مورد توجه قرار می‌دهد تا آن که کافران را به سبب آن‌ها خشمگین می‌کند چه کسانی هستند؟!

آیا آن‌ها چهار نفر یا شش نفر هستند؟!

یا اینکه امت بزرگی هستند؟!

۱۰۰- شما گفته‌اید: ﴿وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا[الأنفال: ۷۲].

«و کسانی که پناه داده‌اند و یاری کرده‌اند»

(منظور انصار هستند که مهاجرین را پناه و جای دادند، و این مختص کسانی است که یاری کرده و جای داده‌اند و جای دادن انصار در سال چهارم وقتی که پیامبر بنی نظیر را از سرزمین یثرب بیرون راند به پایان رسید؛ زیرا پیامبرصزمین‌های بنی نظیر را درآن سال بین مهاجرین تقسیم کرد، بنابراین از جای دادن انصار بی‌نیاز شدند.

﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَكُمْ[الأنفال: ۷۵].

و آنانکه ایمان آورده‌اند، و بعد از شما هجرت کردند، و همراه با شما در راه خدا جهاد کردند.

منظور کسانی هستند که بعد از سابقین اولین ایمان آورده و هجرت کرده و جهاد نمودند، و این قسمت از آیه به آنچه در آیه اول آمده یعنی: ﴿وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ[التوبة: ۱۰۰]. «و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پیمودند». اشاره می‌کند، و با توجه به اینکه بعد از فتح مکه هجرت تمام گردید، پس آیه کسانی را که در فتح مکه مسلمان شده‌اند و فرزندان آن‌ها و اعراب بادیه‌نشین و کسانی را که بعد از فتح مکه مسلمان شده‌اند نمی‌ستاید. و مفهوم آن با ﴿وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍهماهنگ می‌گردد، پس این سه آیه ثابت می‌کنند که اصحاب همانند تابعین هستند و در میان آن‌ها افرادی عادل وافرادی غیر عادل می‌باشند، نه همه آن‌ها عادل‌اند و نه همه آنان فاسق‌اند.... تا اینکه گفته‌اید:

در اینجا خداوند مهاجرین و انصار را ستوده و تأکید کرده که مؤمن هستند، ولی فقط پیشگامان مهاجرین و انصار و کسانی را که به نیکویی از آن‌ها پیروی کرده‌اند را ستوده است. و اگر دلیلی بر عدم پیروی وجود داشته باشد، یا ما در این شک کنیم که فرد به خوبی از آن‌ها پیروی نکرده است، پس آیه در موردی که شک هست نمی‌تواند دلیلی برای عدالت باشد، پس اگر شرط موضوع (یعنی احسان) مورد تردید باشد به داخل شدن فرد در دایرۀ کسانی که ستوده شده‌اند حکم نمی‌شود؛ چون موضوع حکم ثابت نیست، چنان که در علم اصول بیان شده است، بله. اگر پیروی همراه با نیکویی باشد آیه آن را شامل می‌شود).

می گویم: در اینجا چند چیز قابل تأمل است:

اول: اینکه، شما گفته‌اید: (منظور از انصار کسانی اند که پناه داده‌اند...) آیا صدها نفر از انصار که نام‌هایشان در کتاب‌های حدیث و شرح حال راویان آمده است؛ آیا شما قبول دارید که این‌ها مؤمن هستند و فاسق نیستند و در ایمان آن‌ها نقصی نیست، و عادل هستند و شهادت و روایات آن‌ها همچون برادران مهاجرشان مورد قبول است، یا اینکه از دیدگاه شما گواهی که خداوند عزوجل در مورد این‌ها داده است باید مقید باشد به اینکه (کسانی که تغییر ندادند) و سپس می‌گویید (که آن‌ها خیانت کردند و امام را یاری نکردند) پس باید خداوند عزوجل به صورت مقید به مؤمن بودن آن‌ها گواهی می‌داد! أستغفر الله.

دوم: در توضیح آیه گفته‌اید: (منظور کسانی هستند که ایمان آورده و هجرت کرد و جهاد نموده‌اند بعد از سابقین اولین) آیا شما اقرار می‌کنید که افرادی ایمان آورده و هجرت نموده و جهاد کرده‌اند و بر ایمانشان ثابت قدم مانده‌اند، و وعده الهی اطلاق با قید مقید شود که آن‌ها کسانی هستند که تغییر نداده و تبدیل نکرده‌اند؟!

همه نصوص شرعی که در ستایش گروه‌های مؤمنان آمده‌اند، گمان نمی‌کنم در مذهب شما بدون تأویل و قید باشند، چون عقیدۀ وصیت ستایش هیچکسی را جز چهار نفر نمی‌پذیرد.... بنابراین شما ادعا کرده‌اید که باید با آیات دیگری مقید شوند، گویا خداوند عزوجل نمی‌داند تا شیعه به او تذکر دهند! أستغفر الله.

سوم: شما گفته‌اید: (پس آیه کسانی را که در فتح مکه مسلمان شده‌اند و فرزندانشان و اعراب بادیه‌نشین و کسانی که بعد از فتح مکه مسلمان شده‌اند را نمی‌ستاید).

می‌گویم: کسانی که قبل از فتح مکه مسلمان شده‌اند آیا آیه آن‌ها را شامل می‌شود و شما اعتراف می‌کنید که آن‌ها عادل هستند؟!

اختلاف با شما در مورد کسانی نیست که از فتح مکه مسلمان شده‌اند و اختلاف در مورد فرزندان آن‌ها نیست، بلکه اختلاف ما با شما در مورد بزرگان همچون ابوبکر و عمر و عثمان، و دیگر عشرۀ مبشره و برگزیدگانی که با آن‌ها بوده‌اند است، و اما کسانی که بعد از آن‌ها آمده‌اند مشکل آن‌ها آسان‌تر از اینهاست؟

و اگر فکر کنیم هیچ آیه‌ای که در آن اصحاب ستوده شده‌اند از دیدگاه شیعه مقبول نیست، و بلکه همه تأویل می‌شود و مشروط هستند.

وقتی گواهی قرآن در حقیقت پذیرفته نمی‌شود – گر چه شیعه با عبارات پیچیده و کلمات دو پهلو تظاهر به پذیرفتن آن می‌کنند – و همچنین سنت، مورد آن مردود است، و حتی اگر صحیح باشد مفید یقین نیست؛ مگر آن که وصیت دروغین را ثابت نمایند، پس از کجا حقیقت شناخته می‌شود؟

از خداوند سپاسگزاریم که ما را به راه و روش درست راهنمایی کرد و قلب‌های ما را پاک و سالم قرار داد.

این عقیده اصل و قاعده قرار گرفته است، هرچه با آن موافق باشد می‌پذیرند، و هر چه با آن مخالف باشد رد می‌کنند یا تأویل می‌گردد حتی اگر کلام خدای عزوجل باشد.

۱۰۱- شما گفته‌اید: (آیه سوم: خداوند متعال می‌فرماید: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ[الأنفال: ۷۲].

«بیگمان کسانی که ایمان آورده‌اند و مهاجرت کرده‌اند و با جان و مال خود در راه خدا جهاد نموده‌اند و کسانی که پناه داده‌اند و یاری نموده‌اند برخی از آنان یاران برخی دیگرند».

تا اینکه می‌فرماید: ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ٧٤[الأنفال: ۷۴].

«بیگمان کسانی که ایمان آورده و مهاجرت کرده‌اند و در راه خدا جهاد نموده‌اند و همچنین کسانی که پناه داده‌اند و یاری کرده‌اند حقیقتا مؤمن و با ایمانند و برای آنان آمرزش و روزی شایسته است».

می‌گویم: مفهوم آیه نزدیک به آیه‌ای است که در سورۀ حشر آمده است و پیش‌تر ما به آن پرداختیم، و این آیه گروهی از اصحاب را توصیف می‌نماید و می‌ستاید، نه همه را، و اینک به قسمت‌هایی از آیه توجه کنید که آنچه را ما گفتیم روشن می‌کند.

﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ[الأنفال: ۷۲].

منظور پیشگامان نخستین هستند نه اینکه به طور مطلق هرکسی را که هجرت کرده و جهاد نموده است شامل شود، چون هجرت را در گروه سوم بیان کرده است، و این قرینه‌ایست بر اینکه منظور کسانی هستند که در هجرت سبقت گرفته نه به طور مطلق هرکسی که هجرت کرده است).

می‌گویم: در اینجا چند چیز قابل تأمل است:

اول: اینکه، خداوند عزوجل کسانی را که هجرت کرده و در راه خدا جهاد نموده‌اند – پس شرط هجرت و جهاد این است که در راه او باشند - مؤمن حقیقی نامیده است، کسانی که این صفات بر آن‌ها انطباق پیدا می‌کنند از نظر شما چه کسانی هستند؟!

سپس خداوند کسانی را که ذکر کرده که جای داده‌اند و قیدی ذکر نکرده است، آیا شما می‌توانید برای آن قید و شرط ذکر کنید؟!

و آیا کسی از منافقین بوده که فرد مهاجری را جای داده باشد؟!

آیه بدون قید آمده، و این تأکید می‌کند که همه کسانی که جای داده‌اند در این وصف و وعده داخل هستند. مگر اینکه شما بخواهید چیزی را به خدا یادآوری کنید که آن را فراموش کرده است، و آن اینکه منافقانی نیز مهاجران را جای داده‌اند پس باید قید را ذکر می‌کرد. أستغفر الله.

دوم: اینکه، شما گفته‌اید: (منظور کسانی هستند که در هجرت از دیگران سبقت گرفته نه هرکسی که هجرت کرده است).

می‌گویم: سبحان الله! کجا در اینجا قید سابقین آمده است؟!

خداوند عزوجل به طور مطلق فرموده که هرکسی ایمان آورده و هجرت کرده و در راه خدا جهاد کرده است، حقیقتاً مؤمن است. و خداوند عزوجل بندگانش را بهتر می‌شناسد، و او صاحب فضل است؛ هرکس را که بخواهد وعده می‌دهد و هرکس را که بخواهد تهدید می‌کند، هیچکسی نمی‌تواند به حکم او اعتراض کند.

گاهی خداوند بخاطر حکمتی مقید می‌کند و گاهی به خاطر حکمتی مطلق می‌آورد، پس وقتی مقید کرد مطلق نیست و اگر در حق شخصی یا گروهی حکمی را بدون قید و شرط ذکر کرد قید و شرطی نیست... و ادب در برابر خدا همین است.

نباید ما تصوری ایجاد کنیم که آن را معیار و مقیاسی برای بررسی احکام خدا قرار دهیم، و در پرتو آن همه آیات الهی را تفسیر کنیم، و وقتی این مقیاس می‌طلبید که قید و شرطی بیاوریم ما قید و شرط بیاوریم و هر گاه می‌طلبید که بدون قید و شرط آیه را تفسیر کنیم آن را مطلق قرار دهیم، و اینگونه قرآن را تابع مقیاس‌ها و عقاید خود قرار می‌دهیم:

﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ[الأحزاب: ۳۶]. «هیچ مرد و زن مؤمنی در کاری که خدا و پیغمبرش داوری کرده باشند اختیاری از خود در آن ندارند».

۱۰۲- شما گفته‌اید: (آیۀ چهارم: خداوند متعال می‌فرماید: ﴿لَا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُولَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى[الحديد: ۱۰].

«کسانی از شما که پیش از فتح (مکه) (از اموال خود) بخشید‌ه‌اند و جنگیده‌اند (با دیگران) برابر و یکسان نیستند. آنان درجه و مقامشان فراتر و برتر از درجه و مقام کسانی است که بعد (از فتح مکه) بذل و بخشش نموده‌اند و جنگیده‌اند، اما به هر حال خداوند به همه وعدۀ پاداش نیکو می‌دهد».

۶- شما گفته‌اید: این آیه کریمه کسانی را می‌ستاید که قبل از فتح مکه ایمان آورده‌اند و اموال خود را در راه خدا خرج کرده‌اند، و برای اعلای کلمه خدا جنگیده‌اند، و هرکسی که بعد از ایشان می‌آید به مقام آن‌ها نمی‌رسد، و این شهادت بزرگی از سوی خداوند است.

ملاحظات ما بر این گفتۀ شما این است که آیه بر برابر بودن هردو گروه دلالت نمی‌کند، و در این شکی نیست، چنان که آیه دلالت می‌کند که خداوند به همه وعدۀ پاداش نیک داده است، اما وعدۀ الهی مشروط به این است که خاتمه آن‌ها با اعمال نیک باشد، چون خداوند به همه کسانی که عمل صالح انجام دهند وعدۀ پاداش نیک داده است اما به شرط اینکه تا آخر بر همان عمل باقی باشد.

و قرآن دلالت می‌کند که افرادی از مؤمنان بعد از مدتی به عقب برگشته‌اند، خداوند می‌فرماید: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ١٧٥[الأعراف: ۱۷۵].

«(ای پیغمبر)! برای آنان بخوان خبر آن کسی را که به او (علم و آگاهی از) آیات خود را دادیم اما او از آن‌ها بیرون رفت و شیطان بر او دست یافت و از زمرۀ گمراهان گردید».

آیه از سرنوشت کسی خبر می‌دهد که به او علم آیات داده شد، اما او از دستور آن بیرون رفت، پس کسی که خداوند به او وعدۀ پاداش نیک داده است از این مرد که در علم و عمل به جایی رسیده بود که خداوند به او معجزه‌ای داده بود و در آخر زندگی پایش لغزید بهتر و افضل نیست. و بخاری در صحیح خود بابی آورده به نام «العمل بالخواتیم» سپس روایتی که در این باب آمده است را مطالعه کنید، خداوند به ما خاتمه نیک بدهد. [صحیح بخاری ۷/۲۱۲].

در اینجا چند نکته قابل تأمل است:

اول: اینکه، آیۀ کریمه گروه خاصی را با ذکر صفات آن‌ها مخاطب قرار داده است، و آنان را به بهشت وعده داده است. و این خطاب به گروه مشخص است و افرادی را خطاب کرده که دارای صفاتی هستند که دارندگان آن به بهشت وعده داده می‌شود و این مژده‌ای به آن‌هاست که آنان بر ایمان زندگی می‌کنند و بر آن می‌میرند.

اما وقتی آیات مطلق بیایند و گروه مشخصی را مورد خطاب قرار ندهند؛ در این آیات کسی مستحق وعده است که همواره بر صفت و حالتی باشد که خداوند به دارندگان آن وعده پاداش داده است، پس وقتی خداوند عزوجل فرمود: ای دارندۀ این صفت، به تو وعدۀ پاداش نیک می‌دهم، و این امر در مورد ابوبکر و عمر و عثمان و علی و دیگر سابقین تحقق یافته است، سپس شیعه می‌آید و می‌گوید: نه ای پروردگار! باید این‌ها همواره بر ایمان باقی بمانند!! این بی‌ادبی و پیشی گرفتن بر خداست. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ١[الحجرات: ۱].

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید بر خدا و پیغمبرش پیشی مگیرید و پیشدستی مکنید و از خدا بترسید چرا که خدا شنوای آگاه می‌باشد».

گویا خدا غیب نمی‌داند و نمی‌داند که این فرد به استقامت ادامه می‌دهد یا نه، پس خداوند حالتی چون ما دارد، بنابراین باید قید و شرط آورده شود!

بدون شک این ذهنیت و طرز تفکر ذهنیتی است که در سلول تاریکی زندانی است و زمانی حقایق هستی را درک می‌کند که به دنیای آزاد پا بگذارد، و هستی را آن گونه که هست ببیند، و هر چند حقایق راست و آشکار باشند این ذهنیت آن را نمی‌بیند چون از نور حقیقت دور است، حقیقتی که افراد راستینی از پیروان این مذهب آن را درک کرده‌اند، آن‌ها با خدا راست گفتند و خداوند آنان را پذیرفت، چون آیة الله علامه ابوالفضل برقعی و برادرانش، همانگونه که در این مبحث روشن ساختیم.

خداوند گروهی مشخص را خطاب می‌کند و آنان را به بهشت وعده می‌دهد، و شیعه امامیه خود را در جایی قرار می‌دهند که گفته‌های الهی را تصحیح می‌نمایند و هر مطلقی را مقید می‌کنند و هر خطابی را تصحیح می‌نمایند!

پس وقتی خداوند گروه مشخصی را مخاطب قرار می‌دهد، باید آنچه خدا وعده داده است تحقق یابد چون این وعده را خداوند آگاه و دانا داده است.

اما وقتی خداوند عزوجل وعدۀ مطلقی بدهد تردیدی نیست که مقید به تحقق آن است. به عنوان مثال خداوند متعال می‌فرماید: ﴿فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ٣٨[البقرة: ۳۸].

«هرکسی از رهنمود من پیروی کند پس غم و اندوهی بر آنان نیست».

می‌گویم: این وعدۀ الهی مشروط به برقرار ماندن بر این صفت است.

و خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ٨٢[البقرة: ۸۲].

«کسانی که ایمان آورده‌اند و کار شایسته انجام داده‌اند ایشان اهل بهشت هستند و در آن جاودانه می‌مانند».

می‌گوییم: این وعده مشروط به این صفت است.

اما وقتی خداوند به گروهی گفت به شما وعده بهشت داده‌ام، شایسته مسلمان نیست که بگوید: باید قید احسان باشد، چون این سخن جسارت به خداست.

بنابراین، اینکه شما گفته‌اید: (وعدۀ الهی به پاداش نیک مشروط به خاتمه نیک است) شایسته نیست؛ چون در واقع شما خطاب خداوندی را تصحیح می‌کنید؛ در صورتی که خداوند افراد مشخصی را مخاطب قرار داده و افراد نامشخصی را با اوصافشان مخاطب قرار نداده است.

دوم اینکه، شما گفته‌اید: (قرآن دلالت می‌کند که مردان مؤمنی به عقب بازگشته‌اند... سپس آیه‌ای ذکر کرده‌اید). این فاسدترین قول است، و دورترین قول از معنی آیه‌ایست که ما به آن می‌پردازیم. از چند جهت:

۱- آیه‌ای که در مورد اصحاب است خود آن‌ها را به طور مشخص وعده داده است، و صفتی که خداوند ذکر کرده در افراد مشخص که به بهشت مژده داده شده‌اند نمود پیدا می‌کند.

۲- کسی که به عقب باز گشته است قبلاً خداوند به شخص او وعده بهشت نداده بود، و اگر خداوند به او وعده بهشت می‌داد، وعده الهی متحقق می‌شد.

۳- اگر از قاعدۀ شما در دیگر آیات استفاده کنیم و آن را از معنای آن بیرون کنیم و معتقد باشیم که خداوند به هیچکسی از اصحاب وعده نداده و هیچ یک از آنان را نستوده است و همه آن‌ها در معرض ارتداد قرار دارند؛ با اینکه آیات قرآنی بر نجات و ایمان آن‌ها دلالت می‌نمایند و احادیث هم مطابق با مفهوم آیاتی که اهل بدر و اهل بیعت رضوان را ستوده‌اند وارد شده‌اند، اگر از قاعده شما پیروی کنیم در مورد همه اصحاب باید شک کنیم و کافران و منافقان می‌توانند در ایمان همه اصحاب شک کنند.

و این یکی از اسبابی است که مذهب شیعه را دروازه‌ای برای ورود هر طعنه زننده (به دین) و زندیقی قرار داده است، گرچه ما شیعه را به این توصیف نمی‌کنیم، ولی مذهب شیعه این قابلیت را دارد.

سوم: استدلال شما از حدیثی که در بخاری آمده که (العمل بالخواتیم) باید گفت: این در مورد کسانی است که قرآن و سنت برای آن‌ها شهادت نداده‌اند، اما کسانی که قرآن و سنت یا یکی از آن دو برای آن‌ها شهادت داده‌اند قطعاً در این باب داخل نیستند.

و اگر شما به دور از تأثیر مذهب در مسئله فکر کنید حقیقت برای شما روشن می‌شود. با تضرع و زاری از خداوند بخواهید که ما و شما را در موارد اختلافی به حق هدایت نماید، زیرا هرکس با خدا راست بگوید خداوند با او راست می‌نماید.

۱۰۳- (آیه پنجم: (خداوند متعال می‌فرماید: ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ٨ وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ٩ وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ١٠[الحشر: ۸-۱۰].

«همچنین غنائم از آنِ فقرای مهاجرینی است که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شده‌اند آن کسانی که فضل خدا و خوشنودی او را می‌خواهند و خدا و پیغمبرش را یاری می‌دهند اینان راستانند. آنان که پیش از آمدن مهاجرین خانه و کاشانه را آماده کردند و ایمان را (در دل خود استوار داشتند) کسانی را دوست می‌دارند که به پیش ایشان مهاجرت کرده‌اند و در درون احساس و رغبت نیازی نمی‌کنند به چیزهایی که به مهاجران داده شده است و ایشان را بر خود ترجیح می‌دهند هر چند که خود سخت نیازمند باشند. کسانی که از بخل نفس خود نگاهداری و مصون و محفوظ گردند ایشان قطعاً رستگارند. کسانی که پس از مهاجرین و انصار به دنیا می‌آیند می‌گویند: پروردگارا! ما را و برادران ما را که در ایمان آوردن از ما پیشی گرفته‌اند بیامرز و کینه‌ای نسبت به مؤمنان در دل‌هایمان جای مده، پروردگارا! تو دارای رأفت و رحمت فراوانی هستی».

این آیات سه گانه همچون آیات گذشته همه اصحاب را نمی‌ستایند، بلکه گروهی از آنان را می‌ستایند، از مهاجرین فقرای آن‌ها ستوده می‌شوند به شرطی که از صفات ذیل برخوردار باشند:

أ) کسانی که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شده‌اند.

ب) فضل و رضامندی خدا را می‌جویند.

ج) خدا و پیامبرش را یاری می‌کنند.

پس هرکسی از مهاجرین که دارای این صفات باشد قرآن او را ستوده است، و از آن جا که برجسته‌ترین صفت شان این است که از سرزمین و اموال خود رانده شده باشند، پس منظور کسانی هستند که قبل از واقعه بدر هجرت کرده‌اند.

و از انصار کسانی ستوده می‌شوند که دارای صفات ذیل می‌باشند:

أ) کسانی که خانه و کاشانه را آماده کرده‌اند و ایمان را در دل خود استوار داشته‌اند، یعنی به خدا و پیامبرش ایمان آورده‌اند و با این کسانی که به نفاق متهم شده‌اند یا واقعاً منافق بوده‌اند بیرون می‌شدند.

ب) کسانی را که به سوی آنان هجرت کرده‌اند دوست می‌دارند، و در درون احساس و رغبت نیازی نمی‌کنند به چیزهائی که به مهاجران داده شده است.

ج) و ایشان را بر خود ترجیح می‌دهند هر چند که خود سخت نیازمند باشند. و از آن جا که بارزترین صفات آن‌ها جای دادن مهاجران و ترجیح دادن آن‌ها بر خودشان است، پس منظور از آن این است که آن‌ها به پیامبر ایمان آوردند و پیامبر و مهاجران را جای دادند، پس این مفهوم بر کسانی صدق پیدا می‌کند که قبل از واقعۀ جنگ بدر پناه داده و ایمان آورده است؛ چون بعد از آن به جای دادن نیازی نبوده است).

در اینجا چند چیز قابل تأمل است.

اول: اینکه، آیا از مهاجرین کسی بوده که از این صفات بر خوردار باشد یا نه؟ و اگر بگوییم: بوده است. پس آن‌ها چه کسانی هستند؟ و آیا ابوبکر و عمر و عثمان و دیگر بزرگان اصحاب همچون سعد بن ابی وقاص و زبیر و طلحه از این‌ها هستند یا نه؟ اگر بگویید: بله؛ دلیل شما چیست؟ و اگر بگویید: نه؛ دلیل شما چیست؟ آیا قرآن به عنوان دلیل برای شما کافی است یا باید قرآن را بر عقیدۀ وصیت عرضه کنید؟!

دوم: اینکه، اگر این بزرگان از آن افراد ستوده شده بوده‌اند پس گفتۀ الهی که می‌فرماید: ﴿أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ٨در مورد آن‌ها تحقق یافته است، و این ستایش و تمجید ثابتی است برای آن‌ها تا آن که خداوند عزوجل را ملاقات نمایند؛ چون خداوند کسی را که می‌داند که او تغییر می‌کند نمی‌ستاید؛ مگر اینکه شما معتقد باشید که خداوند غیب را نمی‌داند و بگویید: باید شرط و قیدی باشد که «به شرط آن که تغییر نکنند». پس شما با این کار آنچه را که خدا گذاشته و رها کرده جبران می‌کنید! أستغفر الله

سوم: اینکه، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ١١٩[التوبة: ۱۱۹].

«ای مؤمنان، از خدا بترسید و با راستان باشید».

در اینجا خداوند به همه اصحاب فرمان می‌دهد که هرکس با آن‌ها نیست با آن‌ها باشد.

خداوندأبه آن‌ها خبر داده که مهاجرین اولین صادق و راستگو هستند آن‌ها را بشناسید، سپس به آن‌ها فرمان داده که با آن‌ها باشند؛ و این تأکیدی است برای آن که اصحاب بر حق و صداقت زندگی خواهند کرد.

و علی بن ابی طالبساز آن‌هاست و با آن‌ها زندگی کرده و از آن‌ها بیرون نبوده است.

چهارم: انصاری که مهاجرین را جای و پناه دادند، آیا حکم و وعدۀ الهی به اینکه آن‌ها رستگارند در مورد آنان تحقق یافته است؟

و آیا از آنان افرادی بوده است که این صفات به طور کامل در آن‌ها تحقق یافته باشد؟

اگر بگویید: بله؛ پس آن‌ها چه کسانی هستند؟ و آیا حکم به قید و شرطی نیاز دارد یا نه؟

پنجم: آیا شناخت و تشخیص انصار از منافقین ممکن است یا نه؟ و یا می‌توان بعضی از آن منافقان را مشخص کرد؟ اگر شما بگویید: تشخیص بعضی از آن‌ها ممکن است، چه کسانی از آن‌ها را می‌توانید نام ببرید؟

ششم: آیا بعد از وفات پیامبر صاین‌ها صادق و رستگار باقی ماندند. یا به علت عدم اجرای «وصیت» تغییر کردند؟!

و آن وقت ستایش الهی نقض می‌گردد، چون خداوند نمی‌دانست که آن‌ها تغییر می‌کنند!! أستغفر الله.

هفتم: وقتی شما به آن‌ها اعتماد نداشته باشید آیا می‌توانید دین را بشناسید؟! قرآن را آن‌ها نوشته‌اند و سنت را آن‌ها نقل کرده‌اند؟! فکر کنید که احادیثی در فضایل علیسروایت نشده، بلکه در اثبات ایمان او نیز احادیثی روایت نشده است؛ شما چگونه به جز از طریق صحابه فضایل و ایمان‌ علیسرا ثابت می‌کنید؟!

هشتم: وقتی ما به آن‌ها اعتماد نداشته باشیم، آیا دینی که آن‌ها گسترش داده‌اند و به سرزمین‌ها آن را رسانیده و بندگان را با آن هدایت کرده‌اند؛ دین حق است یا دین باطلی است؟! و آیا سرزمین‌هایی که ایشان فتح کردند و اهالی آن به دست این‌ها مسلمان شده‌اند شهرهای اسلامی هستند یا نه؟!

۱۰۴- شما گفته‌اید: (استدلال از این آیه بر این که قرآن همه اصحاب از اول تا آخر - که تعدادشان شاید از صد هزار بیشتر است- را می‌ستاید بی‌خبر بودن از مفاد و مفهوم آیات است، و ستایش گروهی از مهاجرین و انصار و تابعین آن‌ها که دارای ویژگی‌های مشخص هستند کجا، و ستایش شدن کسانی که در فتح مکه مسلمان شده‌اند و بادیه‌نشینان و فرزندان کسانی که در فتح مکه و بعد از آن مسلمان شده‌اند و متهمان به نفاق کجا)؟!

می‌گویم: در اینجا چند چیز قابل تأمل است:

اول: اینکه، سورۀ توبه دو گروه را نام برده است: پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار، و کسانی که به خوبی از آن‌ها پیروی کرده‌اند.

و سورۀ حشر سه گروه را نام برده است: مهاجرین و انصار، و پیروان.

و در سوره انفال سه گروه را نام برده است: مهاجرین، و انصار و مهاجرین دیگر.

پس دلالت و مفاهیم آیات سورۀ توبه و آیات سورۀ حشر به همدیگر نزدیک است.

و آیات سورۀ انفال تأکید می‌کنند که مهاجرین دو گروه هستند، و این دلالت می‌کند که هجرت دوبار انجام شده است.

تعداد امت اسلامی امروز بیش از یک میلیارد نفر است که شیعه از این تعداد بخش اندکی را تشکیل می‌دهند.. و این گروه اندک همه اصحاب را کافر می‌شمارند یا گمراه می‌دانند به جز چهار نفر؛ چون همه آن‌ها این وصیت موهوم و خیالی را اجرا نکرده‌اند، بنابراین این گروه اندک به گمراهی همه اصحاب حکم کرده‌اند.

و از طرفی، همه امت تعظیم و بزرگداشت اصحاب را در پیش گرفته‌اند، و معتقدند که آن‌ها مؤمن و بر دین ثابت قدم بوده‌اند، مگر آن که دلیل قاطعی بر خلاف آن وجود داشته باشد، گرچه امت معتقدند که اصحاب همه در یک سطح نیستند بلکه درجات و سطوح آن‌ها متفاوتند. به نظر شما از این دو گروه کدام یک صادق و راستگوست؟!

دوم: اینکه، مفسرین تأکید می‌کنند که آیات سورۀ حشر همه امت را شامل می‌شود؛ چون مسلمان یا مهاجر هست یا انصار، یا کسی که به خوبی از آن‌ها پیروی کرده‌اند، و اهل سنت معتقدند که آیات بر این سه گروه دلالت می‌نمایند، چون دل‌های اهل سنت نسبت به همه امت از اول تا آخر پاک می‌باشد. بله، برخی از علما پیروان آن‌ها را که به خوبی از آن‌ها پیروی کرده‌اند (تابعین) را منحصر به یک مرحله زمانی می‌دانند، اما رأی اکثریت باقی می‌ماند و آنچه اکثریت از آن برداشت کرده راجح است.

سوم: اینکه، اختلاف اهل سنت با شیعه در مورد کسانی نیست که در فتح مکه و بعد از آن مسلمان شده‌اند و در مورد بادیه‌نشینان و افرادی که به نفاق متهم بوده‌اند نیست، و بلکه در مورد همۀ سه گروهی است که در آیات ذکر شده‌اند، پس کجا در کتاب‌های شیعه یکی از این گروه‌ها به طور مشخص تأیید شده‌اند، و ابوبکر و عمر و عثمان و دیگر برادرانشان به طرز مشخص نامیده می‌شوند؟!

اختلافی که شما به آن اشاره کرده‌اید گرچه بخشی از اختلاف است؛ اما این اختلاف نسبت به اختلاف بزرگی که شیعه را فرقه‌ای مخالف با همۀ امت قرار داده اندک و ناچیز است.

چهارم: کسانی که در فتح مکه و بعد از آن مسلمان شده‌اند و فرزندانشان و بادیه‌نشینان اگر ایمانشان و اخلاقشان درست باشد، مانعی برای عادل قرار دادن آن‌ها وجود ندارد. اگر آن‌ها مخلص باشند و نیکوکار باشند، اینکه دیر مسلمان شده‌اند از فضل محروم نخواهند بود.

پنجم: کسانی که به نفاق متهم هستند از صحابه نمی‌باشند؛ و اهل سنت آن‌ها را صحابه نمی‌نامند، و منافق و مؤمن برای کسی پوشیده نیستند جز برای کسی که جاهل یا مغرض باشد، و کجا در دیوان‌های امت مسلمان یک منافق مؤمن خوانده شده است؟!

این ادعا که آیات متهمان به نفاق را عادل قرار می‌دهد زشت‌ترین ادعاست.

۱۰۵- شما گفته‌اید: (به سخن شما بر می‌گردیم... سپس این گفتۀ مرا ذکر کرده‌اید که گفته‌ام: آیا به این تقسیم زیبای مؤمنان به مهاجرین و انصار و پیروان آن‌ها که آنان را دوست می‌دارند و برایشان دعا می‌کنند و از آن‌ها متنفر نیستند، توجه کرده‌اید، جایگاه شیعۀ امامیه در این تقسیم کجاست؟ و جایگاه اهل سنت کجاست؟).

سپس گفته‌اید: (گفتید: «مهاجرین»، و حال آن که درست این است که بگویید: «مهاجرین اول و پیشگام»، چون خداوند آن‌ها را چنین توصیف نموده که: ﴿الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ[الحج: ۴۰].

پس کجا در این آیه مهاجرین به طور مطلق ذکر شده‌اند؟

و اینکه شما گفته‌اید: (انصار) و حال آن که درست این است که گفته شود: سابقین اولین از انصار؛ چون خداوند متعال آن‌ها را اینگونه توصیف می‌نماید که: ﴿وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ[الحشر: ۹].

و همه انصاری‌ها مهاجرین را جای ندادند، بلکه بعد از آن که بنی نظیر بیرون رانده شدند جای دادن پایان یافت، پس هرکس از انصار که بعد از این واقعه ایمان آورده است از مدلول آیه بیرون است. و شما گفته‌اید: «پیروانی که آن‌ها را دوست دارند و بر ایشان دعا می‌کنند و از آن‌ها متنفر نیستند» و حال آن که درست این است که: ﴿وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا[الحشر: ۱۰]. «و کسانی که بعد از آنان می‌آیند می‌گویند: پروردگارا! ما را بیامرز»).

در پاسخ باید بگویم که در اینجا نکاتی قابل تأمل است:

اول: اینکه، وقتی من به این اشاره نمودم که آیات قرآن امت را به سه گروه تقسیم می‌کند: مهاجرین و انصار و پیروان آنها، شما این تقسیم را با اضافه کردن شرایط تصحیح کرده‌اید و گفته‌اید: (مهاجرین پیشگام و اولین‌ها) و پیشگامان انصار.

می‌گویم: تصحیح شما اشکال ندارد، ولی آیا شما می‌توانید برای ما این مهاجرین پیشگام و انصار پیشگام را نام ببرید؟!

در حقیقت هیچ شیعه‌ای نمی‌تواند به فضل این سابقین و پیشگامان اعتراف کند مگر آن که از روی تقیه چنین نماید؛ چون عقیدۀ شیعه امامیه در دل پیروانش جایی برای شناختن فضایل بزرگان امت باقی نمی‌گذارد، و اگر شیعه به فضایل آن‌ها اعتراف کنند عقیده ‌شان مختل می‌گردد.

عقیدۀ شیعه - یعنی امامیه و کسانی که به سوی آن‌ها رفته‌اند – با عقیدۀ اهل سنت متضاد است و امکان ندارد که جمع شوند. پس اختلاف اساسی است و فرعی نیست. آن طور که بعضی از شیعه یا بعضی از نویسندگانی که حقیقت را نمی‌دانند می‌کوشند تا اختلاف را فرعی نشان دهند.

دوم: گفتۀ مرا ذکر کرده‌اید که گفته‌ام: (پیروانی که آن‌ها را دوست می‌دارند و برایشان دعا می‌کنند) سپس گفته‌اید و حال آن که درست این است که (کسانی که بعد از آن‌ها می‌آیند می‌گویند: پروردگارا! ما را بیامرز).

می‌گویم: این عجیب اصلاح و تصحیحی است! آیا امکان دارد که کسی معتقد باشد که آن‌ها برادر او هستند و برایشان دعای مغفرت نماید و حال آن که آن‌ها را دوست نمی‌دارد؟!

آیا این دلیلی نیست برای اینکه دل‌های شیعه از دوست داشتن بزرگان امت که دین را یاری کرده و آن را نقل نمودند و سرزمین‌ها را فتح کردند تهی و محروم است؛ چون در هر جایی عقیدۀ وصیت به دنبال آن‌هاست؟!

آیا ما نباید کسانی را که دین را یاری کرده‌اند و پیامبر را حمایت نموده‌اند و خانواده و دوستان را در راه دین ترک گفته‌اند و سبب شده‌اند تا ما و پدران ما مسلمان شویم و از دین پاسداری نموده و آن را به ما رسانیده‌اند دوست بداریم؟! اگر ما این‌ها را دوست نداشته باشیم؛ به نظر شما چه کسانی از افراد امت مستحق هستند که دوست داشته شوند؟!

قرطبی اثری از ابی یعلی روایت کرده که در آخر آن گفته است: (مهاجری باش. اگر بگویی: نمی‌توانم، و کسی از آن‌ها را نمی‌یابم، پس انصاری باش، اگر نمی‌توانی، پس کارهایی همچون کارهای آنان انجام بده، اگر نمی‌توانی آنان را دوست بدار و برایشان طلب آموزش کن همان طور که خداوند فرمان داده است) [۲۳۶].

و سمرقندی می‌گوید: (آیه دلیلی است برای اینکه هرکس برای صحابه دعای رحمت و مغفرت کند و نسبت به آن‌ها کینه‌ای در دل نداشته باشد او در جمع مسلمین بهره‌ای دارد، و پاداشی همچون پاداش اصحاب به او می‌رسد. و هرکس به اصحاب ناسزا بگوید و یا برای آن‌ها دعای رحمت نکند و یا در دلش نسبت به آنان کینه‌ای داشته باشد در مسملین بهره‌ای ندارد) [۲۳۷].

۱۰۶- سخن نیش‌دار و زننده‌ای گفته‌اید، سپس سخن مرا آورده‌اید و گفته‌اید: شما در ذیل سخنتان این دو جمله را ذکر کرده‌اید: جایگاه امامیه در اینجا کجاست؟ و جایگاه اهل سنت در اینجا کجاست؟ (شما می‌دانید که این دو گروه در این آیه داخل نیستند، پس سؤال بی‌جاست، و مقایسه هردو گروه بیانگر این است که آن‌ها دو گروه متضاد و متفاوت هستند که در هیچ اصلی از اصول با هم مشارکت ندارند، و آن‌ها مانند دو اردوگاه شرق و غرب می‌باشند که هر یک ایدئولوژی ویژۀ دارد. شیعه، همان مسلمین اول هستند که وصیت پیامبر را در مورد اهل بیتش اجرا کرده‌اند، و اهل سنت همان مسلمین اولی هستند که با وصیت پیامبر مخالفت کرده‌اند و وصیت آن حضرت را در مورد علی و اهل بیتش اجرا نکردند، و قطع نظر از این، هردو گروه دو شاخه هستند که ریشه‌ای شان یکی است).

در پاسخ باید بگویم که چند چیز در اینجا قابل تأمل است:

اول: اینکه، ادعای شما که این دو گروه در آیه داخل نیستند مردود است.

قرطبی می‌گوید: ﴿وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ[الحشر: ۱۰].

یعنی تابعین و همه مسلمانانی که تا روز قیامت می‌آیند [۲۳۸].

و ابن کثیر می‌گوید: (آنانی که به خوبی راه اصحاب را در پیش گرفته‌اند، کسانی هستند که از آثار نیکوی آن‌ها و اوصاف زیبایشان پیروی می‌کنند و در پنهانی و آشکارا برایشان دعا می‌نمایند). تا اینکه می‌گوید: (امام مالک چه استنباط زیبایی از این آیه کریمه کرده است او می‌گوید: رافضی که به اصحاب ناسزا می‌گوید در غنیمت بهره‌ای ندارد) [۲۳۹].

و رازی می‌گوید: (بدان که این آیات شامل همۀ مؤمنان می‌شوند) [۲۴۰].

و ثعالبی می‌گوید: (جمهور علما گفته‌اند: منظور تابعین و کسانی دیگر هستند که تا روز قیامت می‌آیند) [۲۴۱].

و بغوی می‌گوید: (یعنی تابعین، و آن‌ها کسانی هستند که بعد از مهاجرین و انصار تا روز قیامت می‌آیند...). تا اینکه می‌گوید: (پس هرکس که در قلبش نسبت به یکی از صحابه کینه‌ای داشته باشد، و برای همه آنان دعای رحمت نکند، او از کسانی نیست که در این آیه مراد خداوند هستند) [۲۴۲].

و بعضی از مفسرین گفته‌اند که منظور از کسانی بعد از آن‌ها می‌آیند، کسانی هستند که در عصر پیامبر بعد از آن‌ها می‌آیند، اما نظر جمهور بر خلاف این است، و نظر جمهور صحیح است.

دوم: اینکه، شما گفته‌اید: (مقایسه هردو گروه با یکدیگر بیانگر این است که آن‌ها دو گروه متضادند).

می‌گویم: بله، امکان ندارد که این دو گروه با توجه به تصدیق «خرافۀ وصیت» که دین را از اساس ریشه کن می‌کند به هم برسند، و آنان که این وصیت (این خرافه) را ساخته‌اند با احادیث دروغین و نادرست آن را محکم کرده‌اند.

احادیث «وصیت» که در کتاب‌های ما آمده صحیح نیستند.

و اما احادیثی که در این مورد در کتاب‌های شما آمده‌اند، باید گفت: همه راویان عقیده و تاریخ که شما مذهبتان را براساس روایات آن‌ها بنا کرده‌اید افراد ناشناخته و مجهولی هستند، چنان که سید محمد صدر به این اعتراف کرده است و آیت الله برقعی و دیگران بر آن تأکید کرده‌اند.

و اما از نظر تاریخ صحابه، اگر نگاه کنیم می‌بینیم که خلفای چهارگانه با برادری و محبت زندگی کرده‌اند.

و همچنین اگر با توجه به شناختی که ما از علیسداریم به موضوع نگاه کنیم دروغ بودن وصیت آشکار می‌شود، ما علی را اینگونه می‌شناسیم: او بزدل نیست و به پروردگارش و به پیامبر صخیانت نمی‌کند؛ که از آشکار گفتن حق بترسد، مواقعی فراهم شده که می‌طلبید که او اعلام کند و اگر وصیتی می‌بود باید آن را آشکارا می‌گفت، اما او اعلام نکرد، و این دلیلی است برای اینکه علیساز چنین وصیتی خبر نداشته است.

خداوند کسانی را که این وصیت ساخته و پرداخته‌اند، و با ایجاد آن امت را دچار تفرقه کرده‌اند به سزای اعمالشان برساند!

سوم: اینکه گفته‌اید: (شیعه همان مسلمین اول هستند که وصیت پیامبر را در مورد اهل بیتش رعایت کردند) درست نیست. اگر وصیتی به معنای امامت وجود می‌داشت چگونه حدود ده هزار صحابی اتفاق کردند که آن را پنهان ‌‌کنند و از اجرای آن امتناع ورزند، و حال آن که آنان اسلام خود را آشکارا اعلام کردند، و ادیان خود را رها کرده و به دین اسلام گرویدند؟!

در مقابل ترک وصیت چه منفعت دینی یا دنیوی عاید آن‌ها می‌شد؟!

ابوبکر زندگی را با فقر و زهد و جهاد برای یاری کردن دین گذراند، و اصحاب پیرامون او جمع بودند و از او اطاعت می‌کردند و فرمانشان را اجرا می‌نمودند؛ و حال آن که او پیامبری نبود، و فرد ثروتمندی هم نبود، و نه افراد قبیله‌اش بیشتر از افراد قبیلۀ علی بود. پس چرا او وصیت را اجرا نمی‌کند و دین را همچنان یاری می‌نماید؟!

چرا ده هزار صحابی در مقابل عدم اجرای وصیت سکوت اختیار می‌کنند؟! آیا همه افراد شروری هستند؟! آیا همه بزدل بوده‌اند؟!

آیا یک جوانمرد در میان آن‌ها نبوده است؟!

آیا همه از علیسمتنفر و بیزار بودند؟!

سپس ابوبکرسوصیت می‌کند که عمر جانشین او باشد، ابوبکر پیامبر نیست و مردم وصیت او را اجرا می‌کنند و حال آن که به گفتۀ شما قبلاً از فرمان پیامبر صسرپیچی کرده‌اند، و هیچکسی اعتراض نمی‌کند و نمی‌گوید: ای ابوبکر، تو را همین بس است که امامت را غصب نمودی، اکنون آن را برای کسی دیگر غصب نکن؟!

سپس عمر در امر خلافت برای شش نفر وصیت می‌کند، و هیچکس اعتراضی نمی‌کند، و حال آن که عمر زخمی شده است و نمی‌تواند کسی را مجازات کند اما هیچکس وصیت را آشکارا اعلام نکرد. و علی می‌پذیرد که جزو نامزدهای خلافت باشد و اعتراض نمی‌کند؟!

آیا این امت مسلمانی است که مسئولیت حفظ دین بر شانۀ او گذاشته شده است، در حالیکه همۀ افراد آن بر گمراهی بوده و از همدیگر گمراهی و ضلالت را به ارث می‌برند آن هم دسته جمعی و به اتفاق؟! پناه بر خدا!

آیا فاطمه -ل- میراث خود را مطالبه نکرد و آشکارا موضع خود را بیان نکرد؟ آیا در مورد فاطمه گمان برده می‌شود که دنیا نزد او از دینش مهم‌تر و بزرگتر بوده است، که به خاطر دنیا خشمگین می‌گردد، و از این خشمگین نمی‌شود که امامت غصب شده است - اگر امامتی وجود داشته باشد-؟!

سپس به علیسبنگرید که در کنار صحابه می‌ماند و پیروی آنان نموده، پشت سر آن‌ها نماز می‌گزارد، و به آن‌ها مشاوره می‌دهد، دخترانش را به ازدواج آنان در می‌آورد، و با زنانی که آن‌ها در جنگ اسیر کرده‌اند ازدواج می‌کند، فرزندانش را به نام‌های آنان نامگذاری می‌کند. آیا می‌توان گفت که او همه این کارها را می‌کند در حالی که می‌بیند باطلی وجود دارد و هر خلیفه‌ای آن را برای دیگری به جای می‌گذارد؟!

بار الها! تو پاکی، این بهتان بزرگی است!!

چهارم: اینکه، شما گفته‌اید: (اهل سنت همان مسلمین صدر اسلام هستند، ولی آن‌ها با وصیت پیامبر مخالفت کردند و وصیت پیامبر را در مورد علی و اهل بیتش اجرا نکردند).

می‌گویم: اگر منظور شما از وصیت امامت است، باید بگوییم که این وصیت از نظر ما دروغ است و در حقیقت وجود خارجی ندارد.

و اگر منظور شما این است که اهل سنت اهل بیت را دوست نمی‌دارند و فضیلت آن‌ها را قبول ندارند، باید گفت که این ادعای باطلی است. اهل سنت اصحاب پیامبرصرا گرامی می‌دارند چون آن‌ها به پیامبر ایمان آورده و با او همراهی کرده‌اند، و اهل سنت معتقدند که اصحابشبه برکت صحبت آن حضرت صمقام والایی دارند، سپس چطور اهل سنت اهل بیت پیامبر را گرامی نمی‌دارند؟! کجا یکی از اهل سنت را دیده‌اید که نسبت به اهل بیت توهین کرده باشد؟!

اهل سنت با محبت خداوند عزوجل و پیامبرش و با دوست داشتن صالحین اهل بیت به خدا تقرب می‌جویند، و در هر نمازی برای همه اهل بیت دعا می‌کنند، و هر نمازی که در آن برای اهل بیت دعا نشده باشد در صحت آن اختلاف است.

و اگر فردی یا افرادی یافت شوند که به اهل بیت توهین می‌کنند، این گناهی است که بر گردن کسانی است که مرتکب آن می‌شوند، و چنین افرادی از هزاران و صدها هزار اهل سنت که دل‌هایشان سرشار از ذکر فضایل اهل بیت و دعای نیکی برای آن‌هاست، و در همه کتاب‌هایشان از روی عقیده و ایمان، نه از روی تقیه می‌گویند: خداوند از اهل بیت راضی باد، نمایندگی نمی‌کنند.

اما اتفاقاتی که در صدر اسلام رخ داده‌اند فتنه‌هایی هستند که کسانی از اصحاب که در آن مشارکت داشته‌اند قصد آن را نداشته‌اند. و اگر شیعه براساس عقیدۀ امامت حزب گرایی نمی‌کردند موضع آن‌ها در مورد این فتنه‌ها همان موضع اهل سنت می‌بود.

و اتفاقات فردی افتاده است که جمهور صحابه و اهل سنت از آن راضی نیستند.

۱۰۷- شما گفته‌اید: (تا اینجا مفاد و مفاهیم آیات روشن می‌گردد، و ثابت می‌شود که امامیه به اندازۀ سرمویی با آن مخالفت ندارند، و امامیه نسبت به هیچ مرد و زن صحابی کینه ندارند؛ ولی به عدالت همه معتقد نیستند، و می‌گویند: آن‌ها چون تابعین هستند).

می‌گویم: (تا وقتی شیعه معتقدند که اصحابشخیانت کرده‌اند و با وصیت پیامبرصکه آن‌ها جان‌هایشان را فدای ایشان می‌کردند و با شمشیر و اموالشان او را یاری می‌کردند و در هیچ فرمانی از او سر پیچی نمی‌کردند و هیچ اهل و مالی را برایشان مقدم نمی‌داشتند، مخالفت ورزیده‌اند این ادعا را نمی‌توان قبول کرد. سپس به گفتۀ شما آن‌ها فرمان او را اطاعت نمی‌کنند و فضیلت آن حضرت را فراموش می‌کنند و حال آن که خداوند عزوجل آن‌ها را به سبب پیامبر از کفر نجات داد و از گمراهی بیرون آورد.

این خیال عجیب و غریبی است؛ عقل سلیم و قلب پاک آن را نمی‌پذیرد و در دلی که معتقد به عدالت آن‌ها باشد جای نمی‌گیرد؟!

اگر شما به عدالت صحابه معتقد می‌بودید روایات آن‌ها را قبول می‌کردید. و اگر روایات آن‌ها را قبول کنید عقاید شما از هم فرو می‌پاشد.

۱۰۸- شما گفته‌اید: (از ابو سعید خدری روایت است که می‌گوید: پیامبر صفرمود: (به اصحاب من ناسزا نگویید، اگر هرکس از شما به اندازۀ کوه احد طلا انفاق کند به اندازۀ مد آن‌ها و نصف آن نمی‌‌رسد). [صحیح بخاری (۳۶۷۳) و صحیح مسلم ۲۵۴۱].

این حدیث واضح‌ترین دلیل برای این است که اصحاب به یکدیگر ناسزا می‌گویند، و به خاطر این، پیامبر صخالد را از ناسزا گفتن به عبدالرحمان بن عوف نهی کرد، و آن‌ها هردو از صحابه بودند، و این روشن‌ترین دلیل برای این است که همه اصحاب به طور عام و کلی عادل نیستند.

و سعد بن عباده سردار خزرج خطاب به سعد بن معاذ می‌گوید: (سوگند به خدا دروغ گفتی! و اسید بن حضیر پسر عموی سعد بن معاذ خطاب به سعد بن عباده می‌گوید: سوگند به خدا او را می‌کشیم، تو منافق هستی). [صحیح بخاری تفسیر سورۀ نور].

اما مهم این است که باید بین ناسزا گفتن صحابه و نقد زندگی آن‌ها فرق گذاشت، اسلوب و شیوه فحش و ناسزا غیر از اسلوب و شیوۀ نقد است، فحش و ناسزا گفتن بر آمده از تعصب است، و نتیجه کینه و دشمنی و هوا پرستی می‌باشد. اما انتقاد براساس و پایه‌های درست و معیارهای سالمی استوار است، و طالبان حقیقت به آن روی می‌آورند).

در پاسخ می‌گویم: چند نکته در اینجا قابل تأمل است.

اول: اینکه، اصحابشبشر و انسان بوده‌اند، و با پذیرفتن اسلام تبدیل به فرشته نشده‌اند، و بشریت و انسان بودن از پیامبران هم جدا نشده است، چه برسد به دیگران، خداوند عزوجل در مورد موسی÷می‌گوید: ﴿وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ١٥[القصص: ۱۵].

موسی بدون اینکه اهالی شهر مطلع شوند وارد آن جا گردید. در شهر دید که دو مرد می‌جنگند که یکی از قبیلۀ او و دیگری از دشمنان او است. فردی که از قبیله او بود، علیه کسی که از دشمنانش بود از موسی کمک خواست (و موسی کمکش کرد) و مشتی بدو زد و او را کشت. موسی گفت: این از عمل شیطان بود واقعاً او دشمن گمراه‌کنندۀ آشکاری است.

اصحابشهم اشتباهاتی گاهی از آن‌ها سر می‌زد که خداوندأیا پیامبرش آن را تصحیح می‌کرد.

اما این ادعا که این دلیلی بر علیه عدالت عموم اصحاب است؛ پذیرفته نیست. همان طور که از مقام و جایگاه موسی÷به خاطر خطایی که از او سر زد و به آن اعتراف کرد که از عمل شیطان است کم نمی‌گردد؛ صحابی نیز همین طور است. و هیچکس نگفته است که از صحابی خطا سر نمی‌زند، چون سر نزدن خطا یعنی عصمت، و اهل سنت نمی‌گویند که اصحابشمعصومند.

و همه کاری که از آن‌ها سر زده همین است که از بعضی از آن‌ها نقل می‌شود، و این کار در مقابل نیکی‌ها و فضایل آنان اندک و ناچیز است.

دوم: اینکه، شما گفته‌اید: (مهم این است که بین ناسزا گفتن به صحابه و بین نقد کردن زندگی آن‌ها باید فرق گذاشت...) این فقط یک تئوری است و در واقعیت وجود خارجی ندارد.

این ادعا که اصحاب به وصیت خیانت کرده‌اند و از اجرای آن امتناع ورزیده‌اند، و همه اصحاب به جز چهار نفر با هم توطئه کرده و وصیت را پنهان کرده‌اند، بزرگترین ناسزا و دشنام است.

شما اگر به کسی ناسزا بگویید، این یک کار فردی است که ضرر بزرگی از آن بر نمی‌آید. اما وقتی انسانی را متهم کنید که در دین خیانت کرده و از فرمان پیامبر سرپیچی کرده است؛ این سخت‌ترین نوع ناسزاگویی و دشنام است.

و این عباراتی که شما آورده‌اید حقیقت را تغییر نمی‌دهد.

موضعی که شیعه در مورد اصحاب اتخاذ کرده‌اند نتیجۀ آن نقض تمام دین است.

چون این موضع آن‌ها (زائیدۀ تعصب و بر آمده از دشمنی و کینه‌ورزی و هواپرستی است). چنان که شما این امور را از عوامل فحش و ناسزاگویی ذکر کرده‌اید.

۱۰۹- شما گفته‌اید: (عبدالله بن مسعودساز پیامبر صروایت می‌کند که فرمود: بهترین مردم کسانی هستند که در قرن من زندگی می‌کنند، سپس آنان که بعد از ایشان می‌آیند و سپس کسانی که بعد از آن‌ها می‌آیند...). [صحیح بخاری (۲۶۵۳) و صحیح مسلم (۲۵۳۳)].

این حدیث اگر سند آن صحیح هم باشد، و امام بخاری آن را روایت کرده باشد؛ با واقعیت ملموس و محسوس تاریخ صحابه و تابعین مخالف است، ما تاریخ صحابه را نمی‌نگریم. و نگاه خود را به این معطوف می‌داریم که گفته است: (سپس آنان که بعد از ایشان می‌آیند) یعنی تابعین، که اموی‌ها در زمرۀ آنان می‌باشند، آیا ما می‌توانیم عصر اموی‌ها را خیر القرون بنامیم؟! و حال آن که اموی‌ها زمین را با خون افراد بی‌گناه رنگین کردند، و نوۀ پیامبرصرا در کربلا در حالی که تشنه بود به قتل رسانیدند و فرزندان و یارانش را سر بریدند، و حرمت کعبه را هتک کردند)؟!

در پاسخ می‌گویم: چند چیز قابل تأمل است:

اول: اینکه، حدیث مذکور را شش نفر از اصحاب پیامبر صروایت کرده‌اند که عبارتند از عبدالله بن مسعود [۲۴۳]، و نعمان بن بشیر [۲۴۴]، و عمران بن حصین [۲۴۵]، و عمرو بن شراحبیل [۲۴۶]، و جعدة بن هبیرة [۲۴۷]، و عایشه [۲۴۸].

پس حدیث را فقط یک صحابی و یک محدث روایت نکرده است. و اگر آن را فقط یک صحابی یا یک محدث روایت می‌کرد و سند آن صحیح بود برای پذیرفتن آن کافی بود، پس چگونه در حالی که آن را گروهی از اصحاب روایت کرده‌اند و اصحاب صحاح آن را روایت کرده‌اند؟!

دوم: اینکه، این موضع به وضوح دلالت می‌کند که شیوه‌ای که مخالفان اهل حق به اساس آن حکم می‌کنند هواپرستی است نه شیوه علمی که براساس پایه‌های علمی استوار باشد، و بلکه فقط اوهام و خیالاتی هستند که با حقایق منافات دارند، تا اینکه با پیروی از اوهام حقایق را ملغی کنند. گاهی می‌بینیم که برای اثبات عقاید باطل از احادیث ضعیف استدلال می‌کنند، و احادیث صحیح را به خاطر نفهمیدن درست آن، یا به علت مخالف بودن آن با عقاید شان رد می‌کنند.

سوم: اگر کسی بدور از عقائد و باورهای به ارث برده شده به معنای حدیث توجه کند، درست بودن آن برایش ثابت می‌گردد. نه این، بلکه اگر در این مورد حدیثی نمی‌آمد حال امت بر این منوال می‌بود.

سه قرن اول - قطع نظر از مدت قرن- اساس خیری هستند که ما در آن زندگی به سر می‌کنیم.

اسلام در حالی ظهور یافت که غریب و ناشناخته بود و با آن مبارزه می‌شد، آنگاه گروهی از مردم از آن پیروی کردند، جان و مال و سرزمین خود را فدای این دین کردند.

سپس در راه این دین جهاد کردند، و پیامبر صرا یاری نمودند، و شریعت را به دوش گرفتند و دین را پخش نموده و گسترش دادند و به جهاد رفتند و دنیا را فتح کردند.

این نسل اول، یعنی نسل صحابه بود که تا پایان قرن اول ادامه داشتند. و علما و عابدان و فرماندهان و شهدا و صالحان و لشکریان حقی که شهرها را فتح می‌کردند و دین را می‌رساندند و شریعت را به مردم می‌آموختند در این قرن‌ها به وجود آمدند، مساجد با حضور مؤمنان آباد بودند، و حلقه‌های درسی که علما در آن علوم شرعی را تدریس می‌کردند در هر کجا تشکیل شده بود. و این بود حالت ملت مسلمان.

بله، در بعد سیاسی فتنه‌هایی پدید آمد که صفای این خیر را مکدر نموده و از آن کاست؛ اما خیر را کاملاً از بین نبرد، و هر خیری که در امت بعد از آن قرن‌ها پدید آمده از همان قرون به ما رسیده است. بنابراین، هرکس این نیکی‌ها و کارهای خیر را انجام دهد به کسانی که از آن پاسداری کرده و آن را نقل کرده به اندازۀ انجام دهندگان آن پاداش می‌رسد، و هرکس که بوسیلۀ آن‌ها مسلمان شده است به آنان هم به اندازۀ او پاداش می‌رسد.

این سه قرن اول اساس و بنیاد امت می‌باشند. قرن اول از دو قرن دیگر سودمندتر و با برکت‌تر بوده است، پس از آن خیر رو به کاهش آمد.

اموی‌ها بخشی از امت هستند نه تمام امت، و امت از مفهومی که شما بیان کرده‌اید بزرگتر و وسیع‌تر است.

اما اتفاقاتی که افتاده است تردیدی نیست که شر بوده‌اند، اما به خاطر بعضی از شرها نمی‌توان خیر بزرگی که در امت بوده است را انکار کرد.

سندی می‌گوید: (باید کلام را به مؤمنان خاص کرد، یعنی منظور این است که مؤمنان زمان پیامبرصاز کسانی که بعد از آن‌ها می‌آیند بهتر هستند، و بهتر بودن قرن صحابه به معنی این نیست که هر فرد بهتر باشد، بلکه اغلب و اکثریت بهتر هستند، و اگر این طور می‌بود همه کسانی که در زمان تابعین بوده‌اند از کسانی که بعد از آن‌ها آمده‌اند بهتر می‌بودند، در صورتی که حجاج ستمگر در زمان تابعین بوده است، و شاید او در ستمگری بی‌نظیر باشد) [۲۴۹].

پس منظور این نیست که اهل هر قرنی از همه کسانی که در قرن بعدی می‌آیند بهتر هستند، بلکه منظور عموم اهل آن قرن است، و همچنین به معنی منتفی بودن شر نیست.

چهارم: اینکه، شیوه و منهج شیعه شیوۀ عجیب و غریبی است:

آنها همه اصحاب را به خاطر اشتباهاتی که در عصر آن‌ها رخ داده است که در برابر دریای نیکی‌های آنان به اندازۀ ذره‌ای نمی‌باشند غیر عادل می‌دانند به جز تعداد اندکی.

بخاطر اشتباهاتی که از بعضی از امهات المؤمنین سرزده، آن‌ها عدالت آنان را مخدوش و از فضایل آنان می‌کاهند.

و به خاطر اشتباهاتی که گروهی از امت مرتکب آن گردیده آن‌ها همه خیر و خوبی که در امت هست را فاسد می‌دانند.

عینک شیعه جز بدی‌ها و عیوب چیزی دیگری را نمی‌بیند؛ پاک است خداوند که آفریده‌هایش را گوناگون آفریده است، و آنان در عقل و خرد متفاوت نموده است!

زنبور عسل فقط روی گلها می‌نشیند، در صورتی که چاههای کثیفی هم هست؛ اما زنبور عسل تمیز و با شرافت است؛ ای کاش، ما زنبور عسل بودیم.

پنجم: فتنه‌هایی قبل از کشته شدن نوۀ پیامبر صاتفاق افتاده است، و افراد زیادی که دارای فضل بوده‌اند قبل از حسینسکشته شده‌اند، اما حکم نشده که آن قرن بدترین قرن است.

در دوران پیامبر ص، عمویش حمزهسکشته شد، و عصر پیامبر صبدترین عصر نبود.

عمرسکشته شد و عصر او بدترین عصر نبود.

عثمانسکشته شد و عصر او بدترین عصر نبود.

علیسکشته شد و عصر او بدترین عصر نبود.

کشته شدن این افراد واقعۀ بزرگی بوده است، اما میدان خیر برای امت باقی است، و به خاطر جنایت اشخاصی ملغی نمی‌شود. تمام خیر امت به این عصرها بر می‌گردد، پس چگونه خیر به فراموشی سپرده می‌شود و شر بزرگنمایی می‌شود؟

و با این، روشن می‌شود که درک و طرز تفکر شما درست نیست و قضاوت شما صحیح نیست.

ششم: اینکه، قتل نوۀ پیامبر صجنابت بزرگی است، و لعنت خدا بر کسی باد که آن را انجام داده و به آن راضی بوده است.

ابن تیمیه/می‌گوید: (و اما هرکسی که حسین را به قتل رسانده، یا در کشتن او همکاری نموده، یا به کشتن او راضی بوده است؛ لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر او باد، و خداوند از او هیچ چیزی را قبول نمی‌کند).

و او/در مورد کسی که نسبت به اهل بیت بغض و کینه می‌ورزد گفته است: (لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر او باد، خداوند هیچ چیزی را از او قبول نمی‌کند) [۲۵۰].

پس کسانی که آن‌ها را کشته‌اند یا آزار داده‌اند چگونه خواهند بود.

۱۱۰) شما گفته‌اید: (حجاج که ساخته و پرداخته دست آن‌ها بود، چنان جنایات زشتی را مرتکب شد که پیشانی انسانیت با ذکر آن عرق می‌کند، در این مورد زیاد حرف نمی‌زنم، و تاریخ بهترین گواه بر دروغ بودن این روایت است و بیان می‌کند این روایت را دلال‌های حدیث ساخته‌اند تا دامن دستگاه حکومت اموی را از جنایاتی که مرتکب شده‌اند پاک نمایند.

و در این مورد توضیحی که ابوالمعالی جوینی پیرامون این حدیث داده است کافی است او می‌گوید:

از جمله اموری که بر باطل بودن این حدیث دلالت می‌کند این است که قرنی که پنجاه سال بعد از وفات پیامبر صآمده است بدترین قرن زمان است، و آن قرنی بود که در آن حسین کشته شد، و به مدینه حمله شد، و مکه محاصره گردید، و کعبه را در هم شکستند، و خلفایی که در منصب نبوت تکیه زده بودند شراب می‌نوشیدند و مرتکب فساد می‌شدند، چنان که یزید بن معاویه و یزید بن عاتکه و ولید ابن یزید چنین می‌کردند، و در این قرن خونهای پاکی ریخته شدند، و مسلمین کشته شدند، و زنان به اسارت گرفته شدند، و فرزندان مهاجرین و انصار به بردگی گرفته شدند و دستهایشان همچون دست‌های رومی‌ها علامت‌گذاری شدند، و این امور در دوران خلافت عبدالملک و امارت حجاج اتفاق افتادند).

در پاسخ می‌گویم: در اینجا مطالبی قابل تأمل است:

اول: اینکه، شما ادعا کرده‌اید که تاریخ بهترین گواه بر دروغ بودن این روایت است، که صحیح برعکس آن است.

دوم: متهم کردن شما علمای امت و معتمدین آن را به این که به خاطر پاک کردن دامن دستگاه حکومتی حدیث درست می‌کرده‌اند، ادعای مردود و بدون دلیلی است، و منهج و شیوه علمی آن را رد می‌کند، و شایستۀ هیچ مسلمانی نیست که با زدن اتهامات بدون دلیل در این راه پرخطر قدم بگذارد.

و اگر این دروازه گشوده شود هرکسی آنچه را که با عقل و عقیده او هم آهنگ نیست با چنین ادعایی رد می‌کند، و هرکسی که در دیانت نقص داشته باشد یا دینی نداشته باشد می‌تواند به مخالف خود چنین چیزهایی بگوید، و ما به این پایبند هستیم که هر مسئله مورد اختلافی را در چهارچوب قواعد علمی بررسی کنیم.

ما قبل از قضاوت، راویان روایت را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

راویان این حدیث افراد ثقه و برجسته‌ای هستند، و حدیث از طرق متعددی روایت شده است، پس از کجا قضاوت شما در مورد حدیثی که صحیح‌ترین کتاب‌ها بعد از قرآن روایت‌ کرده‌اند درست است، روایتی که همه راویان آن ثقه و حافظ هستند، کجا فقط با یک نگاه غیر دقیق رد می‌شود!

این حدیث تقریباً از ده نفر از صحابه روایت شده است، بخاری و مسلم از دو نفر از صحابه روایت کرده‌اند، و بقیه روایات در مسانید و سنن آمده‌اند، و ما فقط به راویان صحیحین اشاره می‌کنیم.

روایت اول: از عبدالله بن مسعود است و مدار آن بر ابراهیم بن یزید نخعی است، که علما او را ستوده‌اند، عجلی می‌گوید: (ابراهیم بن یزید نخعی مردی صالح فقیه و پرهیزگار و بی‌تکلف بود، او در حالی مرد که از ترس حجاج خودش را پنهان کرده بود) [۲۵۱]، آیا کسی که با حجاج دشمنی می‌کند به نفع آن‌ها دروغ می‌گوید؟! و استاد نخعی که وی از او روایت می‌کند عبیده سلمانی است که او یکی از افرادی است که از علی بن ابی طالبسروایت می‌کند، و ابن مدینی و فلاس گفته‌اند: (صحیح‌ترین سندها روایت محمدبن سیرین از عبیده از علی است) [۲۵۲].

این حدیث را از ابراهیم بن یزید نخعی چهار نفر از افراد ثقه که از رجال صحیحین هستند به نامهای شیبان و اعمش و منصور و ابن عون روایت کرده‌اند [۲۵۳]؛ آیا این‌ها دروغ می‌گویند؟!

روایت دوم: از عمران بن حصین است که دو نفر از او آن را روایت کرده‌اند: زهدَم بن مضرِّب و هلال بن یساف، و از این دو، ابوجمره و اعمش آن را روایت کرده‌اند و از این دو، شعبه بن حجاج آن را روایت کرده است... [۲۵۴].

آیا این‌ها به پیامبر صدروغ نسبت می‌دهند و حال آن از بزرگان محدثین می‌باشند؟! بار خدایا! تو پاکی، این بهتان بزرگی است!!

کتاب‌های اهل سنت مملو از مذمت دروغ و فاسق قرار دادن دروغگو و رد روایات او هستند.

پس چگونه ممکن است که دروغ بگویند؟

و اگر این‌ها دروغ می‌گفتند روایاتشان رد می‌شد، چون اهل سنت روایت دروغگویان را قبول نمی‌کنند، و شیوه و منهج آن‌ها واضح است و تقیه نمی‌کنند.

سوم: اینکه، وقتی جوینی منظور حدیث را نفهمیده است دهها نفر از محدثین برجسته آن را فهمیده‌اند، و مخالفت یک نفر با جمهور علما اعتباری ندارد و حقیقت را تغییر نمی‌دهد. و اگر هر نظر شاذی ترجیح داده شود برای امت چیزی از دینش باقی نمی‌ماند.

شیعه اقوال علمای برجسته امت را رها کرده و به اقوال شاذ روی می‌آورند، و صحت شیوه‌ای را که مخالف در پیش گرفته و یا ضعف آن را در نظر نمی‌گیرند. این شیوه و منهج شیوۀ ضعیفی است.

چهارم: اینکه، ادعاهایی که جوینی کرده است همه اخبار تاریخی هستند که اگر دقت و بررسی شود ثابت نیستند، و اگر بخشی از آن ثابت باشد خیر بزرگی که در امت هست به خاطر فساد یک نفر و یا انحرافش نادیده گرفته نمی‌شود.

پنجم: همانطور که اشاره شد، پیش آمدن برخی موارد شر و بدی، نیکی‌های بسیار زیاد و خیر بزرگ را از این امت بر نمی‌چیند. روایت دین، فتح سرزمین‌ها، جهاد در راه خدا، عبادت کنندگان و شهدا و صالحان که چندین برابر افراد شرور بوده‌اند، آیا همۀ این‌ها باید به خاطر شر و فسادی که افراد اندکی مرتکب آن شده‌اند نادیده گرفته شوند؟!

۱۱۱) شما گفته‌اید: (وقتی شما در کتاب‌های تاریخ تأمل و تدبر کنید می‌بینید که پنجاه سالِ دوم کاملاً شر بوده و در آن خیری نیست، در سران و امیران آن هم خیری نبوده است، و مردم بیشتر شبیه فرماندهان و سران خود هستند، و قرن پنجاه سال است، پس این حدیث چگونه درست است؟!) [شرح ابن أبی الحدید (۲۰/۳-۱۲)].

می‌گویم: هرکس در کتاب‌های تاریخ دقت کند این حوادث را می‌بیند، و در کنار آن اعمال فاضل و خوبی را هم مشاهده می‌کند، چیزهایی همچون علما، عابدان و مجاهدان در راه خدا.

و در این مدت، هنوز افرادی از صحابه و اهل بیت باقی بودند.

اگر این دوران شر می‌بود و هیچ خیری در آن وجود نداشت، پس این دین که اهل این دوران آن را حفاظت کرده‌اند، چگونه به ما رسیده است، آن‌ها آن را فرا گرفتند و آن را به دیگران آموختند، و مردم قرن بعدی آن را از آن‌ها فرا گرفتند؟! پس چطور گفته می‌شود که در این قرن خیری نبوده است؟!

تردیدی نیست که این حکم و قضاوت، قضاوتی شتابزده است!

حرکت علمی و دینی غیر از حرکت سیاسی است، ممکن است سیاست فاسد شود و خیر در امت باقی بماند. بنابراین، نباید برای همه امت از خلال قشر سیاسی حکم کرد. بلکه، حتی در طبقه سیاسی هم شر هست هم خیر و خوبی وجود دارد، با وجود فسادی که در آن‌ها وجود داشته است، اما جهاد در این عصرها ادامه یافته است، و باید با دادگری و انصاف حکم شود.

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا[الأنعام: ۱۵۲].

«هرگاه که سخن گفتید انصاف کنید».

و می‌فرماید: ﴿وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا[المائدة: ۸].

«و دشمنی قومی نباید شما را بر آن دارد که دادگری نکنید».

و توضیحات بیشتر در این مورد قبلاً گذشت.

برخی از آیات را که در فضل اصحاب آمده‌اند اضافه می‌کنیم، و برخی از مطالب گذشته را مورد تحلیل و بررسی قرار می‌دهیم:

جا دارد که در پایان سخن از صحابه برخی از آیات را به این بحث اضافه کنیم که بر فضیلت آنان دلالت می‌نمایند، و برخی از مطالب گذشته را بیشتر توضیح دهیم، و در این امر ما بر فهم مستقیم که به ذهن هر عالم و طالب علمی که ذهنش از هر آنچه که آن را فاسد می‌نماید خالی است خطور می‌کند، تکیه می‌کنیم.

۱- خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا[البقرة: ۱۴۳].

«و اینگونه شما را امتی میانه قرار داده‌ایم تا گواهان بر مردم باشید و پیامبر بر شما گواه خواهد بود».

طبری می‌گوید: (وسط در کلام عرب یعنی برگزیده.... و زهیر بن ابی سلمی در مورد وسط می‌گوید:

(هم وسط يرضی الأنام بحكمهم = إذا نزلت إحدی الليالي بمعظم) [۲۵۵].

آن‌ها برگزیدگانی هستند که مردم به قضاوت آن‌ها راضی می‌شوند وقتی که امر بزرگی اتفاق افتد.

و ثعالبی می‌گوید: ﴿جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا یعنی: شما را امت عادلی قرار داده‌ایم، این از پیامبر خدا صروایت شده است، و عبارات مفسرین همین را می‌رساند، و وسط یعنی برگزیده و بهترین....) [۲۵۶].

و سمرقندی می‌گوید: (وسط: یعنی عدل... و عرب‌ها می‌گویند: فلان اوسط قومه یعنی برگزیده‌ترین و درستکارترین و عادل‌ترین آن‌هاست...) [۲۵۷].

و مفسرین همه بر این معنی اجماع کرده‌اند، یعنی همه وسط را به برگزیده و عادل تفسیر کرده‌اند.

و رازی در اثبات این دو معنا به تفصیل بحث کرده است [۲۵۸].

می‌گویم: خداوند این امت را می‌ستاید که این امت را امتی برگزیده و عادل قرار داده است، و مخاطب نسل صحابهشبوده‌اند، آیا این نسل مؤمن در این داخل است یا نه؟ و به خصوص افراد برگزیده‌شان، همچون: ابوبکر و عمر و عثمان و علی و سعدبن ابی وقاص و زبیر بن عوام.... و دیگر بزرگان صحابه در آن داخل هستند یا نه؟

اگر شما بگویید: آن‌ها در زمرۀ این افراد هستند، پس شما با بقیۀ امت موافق هستید، و اگر بگویید: نه، آن‌ها در زمرۀ امت وسط نیستند دلیل شما چیست؟!

اگر بگویید: دلیل این است که آن‌ها تغییر داده‌اند و علی را نگذاشته‌اند که به حق خود برسد.

می‌گویم: دلیل اینکه علی حقی داشته و آن‌ها مانع رسیدن او به حقش گشته‌اند چیست؟!

اگر بگویید: دلیل آن امامت است.

می‌گویم: این حق را چه کسی روایت کرده است؟

اگر بگویید: خود اصحاب روایت کرده‌اند!

می‌گوییم: آن‌ها روایت کرده‌اند که چیزی در مورد علی وصیت نشده است.

اگر بگویید: علیساین حق را روایت کرده است.

می‌گوییم: علیسروایت کرده است که حقی ندارد، و او با دیگر برادران صحابی‌اش فرقی ندارد.

و روایاتی که در ابطال وصیت روایت شده‌اند از نظر سند از روایاتی که ادعای امامت او را می‌کنند صحیح ‌ترند.

و علاوه از این، وضعیتی که اصحاب در آن می‌زیستند بر وجود چیزی از این ادعاها دلالت نمی‌کند، و قبلاً در چند جا این مطالب بیان شد، و همچنین در آینده نیز توضیح داده خواهد شد.

و چگونه خداوند این امت را می‌ستاید که آن‌ها برگزیده و عادل هستند، و از طرفی اولین افراد امت فاسق و ظالم می‌باشند؟!

و حال آنکه آن‌ها در زمان نزول قرآن می‌زیستند، و در راه ایمان خود به انواع مصایب گرفتار شدند، و آنان زندگی را با زهد و دوری از دنیا و جهاد در راه خدا سپری نمودند، و هزاران نفر از آن‌ها به دور از وطن و سرزمین خود در گوشه‌های دنیا کشته شدند، پس آن‌ها با این جهاد کدام دنیا را می‌خواستند؟!

آیا معقول است که این تعداد زیاد که هزاران نفر بودند در مدح و ستایش الهی بهره‌ای نداشته باشند؟!

آیا این متهم کردن خداوند عزوجل نیست به اینکه او تعداد زیادی را می‌ستاید و در واقع فقط ستایش بر چهار نفر انطباق پیدا می‌کند؟! و مردم فریب آن‌ها را می‌خورند و آنان را گرامی و عادل قرار می‌دهند و روایاتشان را می‌پذیرند و حال آن که به گفتۀ شما آن‌ها در حقیقت چنین نیستند؟!

آیا امت در این برهه از تاریخ از میان رفت، و هیچکس در آن که صلاحیت شامل شدن در آیه ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍباشد باقی نماند. چون ظلمی شد، یا اینکه خیر در کنار آن شر وجود داشت؟!

و ادامه یافتن خیر حلقه‌ای در سلسله خوب بودن این امت است که تا قیامت از بین نخواهد رفت؟!

۲- خداوند می‌فرماید: ﴿كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ١٥١[البقرة: ۱۵۱].

«و همچنین پیغمبری را از خودتان در میانتان برانگیختیم که آیات ما را بر شما فرو می‌خواند و شما را پاکیزه می‌دارد و به شما کتاب و حکمت را می‌آموزد و به شما چیزی یاد می‌دهد که نمی‌توانستید آن را بیاموزید».

این آیه چند چیز را بیان می‌کند:

اول: اینکه خداوند منت خویش را بر این امت بیان می‌دارد که در رأس آن نسلی است که مخاطب این قرار گرفته است که (پیامبری از خودتان... آیات قرآن.... شما را پاکیزه می‌دارد و به شما می‌آموزد...).

فکر نمی‌کنم که عاقلی گمان برد که مخاطبین در این منتی که خداوند بر آن‌ها نهاده است داخل نیستند.

دوم: اینکه یکی از منت‌هایی که خداوند بر آن‌ها نهاده است این است که پیامبر خداصآن‌ها را پاک می‌گرداند. آیا این نعمت تحقق یافته و پیامبر آن‌ها پاکیزه و پاک کرده است یا خیر؟!

ابن کثیر می‌گوید: («ویزکیهم» یعنی آن‌ها را از زشتی‌های اخلاقی و کارهای جاهلیت پاک می‌گرداند...) [۲۵۹].

اگر بگویند: آیا همه کسانی که با او بوده‌اند پاک شده‌اند حتی منافقین؟

می‌گوییم: مخاطب مؤمنانی هستند که با آنحضرت صبوده‌اند و در میان امت معروفند و به عنوان اصحاب و یاران پیامبر صشناخته می‌شوند، پس این‌ها اولین کسانی هستند که در خطاب الهی داخل می‌باشند.

۳- خداوند متعال می‌فرماید: ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ[آل عمران: ۱۱۰]. «شما بهترین امتی هستید که به سود انسان‌ها آفریده شده‌اید».

همه مفسرین بر این اجماع دارند که این ستایش الهی بر امت شامل اصحاب می‌شود، و در مورد اینکه آیا شامل بقیه است هم می‌گردد اختلاف کرده‌اند. بعضی گفته‌اند: منظور آیه کسانی هستند که همراه پیامبر صاز مکه به مدینه هجرت کرده‌اند... [۲۶۰].

و برخی از مفسرین گفته‌اند: منظور همه امت است [۲۶۱].

و اقوال مفسرین از این دو مفهوم تقریباً بیرون نمی‌رود.

پس خداوند یا اصحاب مهاجر را ستوده است، یا همۀ امت را. به ظاهر نسل اول امت از این ستایش بهرۀ بیشتر و کاملتری دارد، چون آن‌ها یاوران دین و راویان آن می‌باشند، و آن طور که اسباب صلاح و پرهیزگاری برای آنان فراهم بوده است، برای دیگران به آن اندازه فراهم نبوده است. خداوند امت را خطاب نموده و آن‌ها را ستوده است. آیا معقول است که خداوند امت را خطاب نموده و بستاید و این خطاب فقط شامل چهار نفر از آن‌ها باشد؟! و بقیه یا کافرند یا مرتد، و یا ظالم و فاسق هستند؟!!

بار خدایا! تو پاکی، این تهمت بزرگی است!!

۴- خداوند متعال می‌فرماید: ﴿لَا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُولَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ١٠[الحديد: ۱۰].

«کسانی از شما که پیش از فتح (مکه) از اموال خود (در راه خدا) بخشیده‌اند و (در راه خدا) جنگیده‌اند (با دیگران) برابر و یکسان نیستند. آنان درجه و مقامشان فراتر و برتر از درجه و مقام کسانی است که بعد از فتح (مکه) بذل و بخشش نموده‌اند و جنگیده‌اند، اما به هر حال، خداوند به همه وعده پاداش نیکو می‌دهد و او آگاه از هر آن چیزی است که می‌کنید».

رازی می‌گوید: (بدان که آیه بر این دلالت می‌کند که کسانی که قبل از فتح مکه در راه خدا انفاق و بذل و بخشش نموده‌اند و با دشمنان خدا جنگیده‌اند؛ درجه و مقامشان فراتر و برتر از مقام کسانی است که این دو کار را بعد از فتح مکه انجام داده‌اند).

تا اینکه می‌گوید: (و خداوند به هردو گروه وعده پاداش نیکو، یعنی بهشت را داده است، اما مقامشان متفاوت است) [۲۶۲].

می‌گویم: آیه به صراحت فضیلت کسانی از اصحابشرا بیان می‌دارد که در راه خدا جنگیده‌اند و اموال خود را برای یاری کردن دین خدا قبل از فتح مکه - یا قبل از صلح حدیبیه- خرج کرده‌اند، و همچنین فضیلت کسانی را بیان می‌دارد که بعد از فتح مکه چنین کرده‌اند، و به هردو گروه و عده پاداش نیکو که بهشت است داده است.

آیا این وعدۀ الهی به گروه بزرگی داده شده یا فقط به چهار نفر داده شده است؟! آیا ابوبکر و عمر و عثمان در این داخل هستند یا نه؟!

اگر گفته شود: بله، آن‌ها داخل هستند، پس مفهوم آیه همین است.

و اگر گفته شود: نه، دلیلش چیست؟ باز اگر کسی بگوید: نه آن‌ها دراین وعدۀ الهی شامل هستند و نه علیس، پاسخ چیست؟

اگر گفته شود: از حدیث دلیل داریم که علی از زمرۀ آن‌هاست.

گفته می‌شود: همین‌طور حدیث دلالت می‌کند که این‌ها نیز داخل هستند.

۵- خداوند متعال می‌فرماید: ﴿لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا١٨[الفتح: ۱۸].

«خداوند از مؤمنان راضی گردید همان دم که در زیر درخت با تو بیعت کردند. خدا می‌دانست آنچه را که در درون دل‌هایشان نهفته بود لذا اطمینان خاطری به دل‌هایشان داد و فتح نزدیکی را پاداششان کرد».

در بیشتر کتاب‌های حدیث و تفسیر واقعۀ این بیعت ذکر شده است. و تعداد کسانی که در این بیعت حضور داشتند در صحیح مسلم از جابر بن عبدالله چنین بیان شده‌اند، او می‌گوید: (ما در روز حدیبیه هزار و چهار صد نفر بودیم و با پیامبر صبیعت کردیم) [۲۶۳].

و ابن کثیر می‌گوید: (خداوند متعال خبر می‌دهد که از مؤمنانی که در زیر درخت با پیامبر صبیعت کرده‌اند راضی و خوشنود است) [۲۶۴].

خداوند در اینجا خبر می‌دهد که او تعالی از این مؤمنان راضی است، و به اقتضای این ثابت می‌شود که آن‌ها مؤمن بوده‌اند و خداوند از آن‌ها راضی است، و هرگاه خداوند عز و جل از شخصی یا قومی راضی و خوشنود باشد، از آن‌ها ناراضی و ناخشنود نمی‌گردد؛ چون رضامندی خداوند عزوجل از آنان دلیلی است بر اینکه آن‌ها بر ایمان خود باقی می‌مانند.

پس آیا همه این کسانی که بیعت کردند مؤمن هستند؟ یا بیشتر آن‌ها مؤمن بودند؟ یا تعداد اندکی از آن‌ها مؤمن بوده‌اند؟ و دلیل چیست؟

و چگونه خداوند آن‌ها را با این کلمات مخاطب قرار می‌دهد که تأکید است بر اینکه خداوند از همۀ آن‌ها راضی است، و منظور از آن چهار نفر است؟!

۶- خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ٧ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَنِعْمَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ٨[الحجرات: ۷-۸].

«بدانید که پیغمبر خدا در میان شما است و هرگاه در بسیاری از کارها از شما اطاعت کند به مشقت خواهید افتاد، اما خداوند ایمان را در نظرتان گرامی داشته است و آن را در دل‌هایتان آراسته است و کفر و نافرمانی و گناه را در نظرتان زشت و ناپسند جلوه داده است، فقط آنان راهیابند و بس. این لطف و نعمتی از سوی خدا است، خداوند دارای آگاهی فراوان و فرزانگی بیشمار است».

خداوند منت خویش را بر اصحابه بیان می‌دارد که ایمان را در نظرتان گرامی داشته است و آن را در دل‌هایتان آراسته است.

آیا این گفتۀ الهی برای نسل صحابه تحقق یافته است؟

اگر تحقق یافته است، آیا درست است که آن‌ها در مورد عدالت و دینشان متهم شوند، و بر این باور باشیم که آن‌ها به زودی تغییر خواهند داد و از فرمان پیامبر صسرپیچی خواهند کرد؟!

و اگر بگویید: آنچه خداوند فرمود در مورد اصحاب تحقق نیافته است، شما به خداوند اعتراض می‌کنید که خداوند خبر از منت و لطفی می‌دهد که انجام نشده است!!

آیا خداوند خبر از لطف و بخششی می‌دهد که حقیقت ندارد؟!

و یا به آن‌ها می‌گوید که به لطف و منت نهاده‌ام با اینکه می‌دانید که آن‌ها به زودی از لطف و نعمت الهی جدا می‌شوند؟!

ما گواهی می‌دهیم که خداوند عزوجل به آن‌ها انعام کرده و نعمت خداوند تحقق یافته است و آن‌ها با آن نعمت زندگی کرده و بر آن مرده‌اند و آن‌ها پاک و نیکو هستند... خداوند از آن‌ها راضی باد و ما را به آن‌ها در بهشت ملحق بگرداند.

۷- خداوند متعال می‌فرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ٥٤[المائدة: ۵۴].

«ای مؤمنان! هرکسی از شما از دین خود بازگردد خداوند جمعیتی را خواهد آورد که خداوند دوستشان می‌دارد و آنان هم خدا را دوست می‌دارند. نسبت به مؤمنان نرم و فروتن بوده و در برابر کافران سخت و نیرومندند. در راه خدا جهاد می‌کنند (و به تلاش می‌ایستند) و از سرزنش هیچ سرزنش‌کننده‌ای هراسی به خود راه نمی‌دهند، این هم فضل خدا است، خداوند آن را به هرکس که بخواهد می‌بخشد، و خداوند دارای فضل فراوان و آگاه است».

در اینجا چند چیز قابل تأمل است:

اول: اینکه در آیه جملۀ شرطیه و جواب آن آمده است، یعنی هرگاه شرط یافت شود جواب آن قطعاً یافت خواهد شد.

بعد از وفات پیامبرصبسیاری از عرب‌ها مرتد شدند، سپس خداوند عزوجل ابوبکرسرا برای مقابله با این ارتداد برانگیخت، و او و برادرانش از بزرگان صحابه به پا خاستند، و با مرتدین جنگیدند تا آن که آن‌ها به دین بازگرداندند.

اگر شیعه بگویند: ارتداد پیش آمده، و همین‌طور است، و به حقیقت اعتراف کنند، به فضل ابوبکر صدیقساعتراف کرده‌اند.

و اگر انکار کنند شایسته مناظره نیستند؛ چون وقتی طرف مخالف امور بدیهی را انکار کند شایستگی گفتگو و مناظره را ندارد.

و اگر بگویند: ابوبکر و برادرانش مرتد شده‌اند.

می‌گوییم: خداوند وعده داده است، و شرط گذاشته است که وقتی ارتداد پیش می‌آید قطعاً افرادی خواهند آمد که با مرتدین جهاد می‌کنند، پس چه کسانی با صدیقسجنگیده‌اند؟!

دوم: اینکه هرکس در سیرۀ صدیقسو اخلاق او دقت کند و بیندیشد، این صفات را به طور کامل در او می‌بیند، او با برادران مؤمن خود مهربان بود و حکومت‌های کفر از او می‌ترسیدند و او لشکریانی را فرستاد که در راه خدا جهاد می‌کردند، و با وجود اینکه مسلمین در آن وقت کم بودند او از جنگیدن با ارتداد اهمال نورزید و در آن سستی نکرد.

سوم: اینکه، این صفات در لشکر صدیق و لشکر عمر و لشکر عثمانشتحقق یافتند، و علیسو بعضی از کسانی که بعد از آن در کنار او جنگیدند با آن‌ها بودند.

و این اخلاق در زمان خلفای سه گانه رایج بود، سپس برخی از آن در زمان علیسناپدید گشت، البته اگر نگویم که بطور کلی از بین رفت.

چون آیه آمدن این افراد را مشروط به ارتداد کرده است، و در دوران علیسکسی مرتد نشد، و فقط فتنه‌ای بدون اینکه بخواهد پیش آمد.

پس شاهد این است که این وعده تحقق یافت، و نعمت خداوند بر صدیق و برادرانش تمام گردید، و این فضیلت و ایمان و عدالت آن‌ها را تأکید می‌نماید.

چهارم: بسیاری از شیعه امامیه ادعا می‌کنند که اصحاب مرتد شده‌اند، و سپس می‌گویند: علی به خاطر حفظ وحدت مسلمین تقیه کرده و با آن‌ها نجنگیده‌ است، پس چرا ابوبکر صدیقسبا مرتدین جنگید و علیسبا آن‌ها نجنگید؟! چون ارتدادی نبود.

و چرا بعد از آن علیسبا معاویه جنگید؟! آیا طبق قاعدۀ سابق شما بهتر نبود که او به خاطر حفظ وحدت مسلمین جنگ نکند؟!

آیا به خاطر این جنگ مسلمین متفرق نشدند؟!

آیا خون مسلمین ریخته نشد؟!

او در اینجا برای این جنگید که او امام منتخب بود، و نجنگیدن او در آن جا به خاطر آن بود که وی امام منصوصی نبود، و هرگز او اینطور نبوده است که به خاطر امامت منتخبی بجنگد و به خاطر امامتی که از سوی خدا برای نص آمده است نجنگد!!

۸- خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا[النور: ۵۵].

«خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند وعده می‌دهد که آنان را قطعاً جایگزین در زمین خواهد کرد همان گونه که پیشینیان را جایگزین قبل از خود کرده است، همچنین آیین ایشان را که برای آنان می‌پسندد حتماً پابرجا و برقرار خواهد ساخت و نیز خوف و هراس آنان را به امنیت و آرامش مبدل می‌سازد، مرا می‌پرستند و چیزی را انبازم نمی‌گردانند).

[۲۲۴] تاریخ طبری، أحداث سنه (۳۵ هـ). [۲۲۵] تاریخ طبری، أحداث سنه (۳۶ هـ)، (ص ۴۵۸- ۵۰۶). [۲۲۶] مسند أبی یعلی (۱/۳۹۷). [۲۲۷] مسند أبی یعلی (۳/۱۹۴). [۲۲۸] تهذیب التهذیب. [۲۲۹] مجمع الزوائد (۵/ ۳۳۸). [۲۳۰] نمونه ای از ذکر راوی در کتاب‌ها: ۱- هاشم بن لاحق: ابن حبان او را یک بار از جمله «ثقات» بر شمرده، یعنی در کتاب ثقات خود آورده، و در جایی دیگر او را مورد «جرح» قرار داده، یعنی در کتاب «مجروحین» خود ذکر کرده، و گفته است: «منکر الحدیث» می‌باشد. ۲- محرز بن عبد الله الجزر: در جایی او را جزو ثقات بحساب آورده، یعنی در کتاب «ثقات» خود ذکر کرده و گفته است: «حدیثش قابل استناد است»، و نیز در کتاب «مجروحین» خود آورده و گفته است: اگر به تنهایی در روایتی قرار گرفت آن روایت حجیت ندارد! ۳- مسلم بن عطیة الفقیهی: باری او را از «ثقات» شمرده، و نیز در کتاب «مجروحین» خود آورده و گفته است: «منکر الحدیث» می‌باشد. با توجه به این نمونه ها، مستند شمردن ابن حبان بدون بحث و بررسی هرگز قابل قبول نیست. [۲۳۱] الکشاف (۴/۳۵۰). [۲۳۲] المحرر الوجیز (۱۳/۴۸۰). [۲۳۳] التفسیر الکبیر. [۲۳۴] مغنی اللبیب (۱/۳۵۴). [۲۳۵] مغنی اللبیب (۱/۳۵۴). [۲۳۶] تفسیر قرطبی (۱۸/۳۱). [۲۳۷] تفسیر سمرقندی (۳/۴۲۲). [۲۳۸] قرطبی (۱۸/۳۱). [۲۳۹] تفسیر ابن کثیر (۸/۹۸). [۲۴۰] تفسیر الرازی (۲۹/۵۱۰). [۲۴۱] تفسیر الثعالبی – سورة حشر. [۲۴۲] تفسیر البغوی – سورة حشر. [۲۴۳] بخاری (۲۶۰۰)، و مسلم (۶۴۲۴)، و احمد (۴۱۲۸)، و ابن ماجه (۲۳۵۳)، و ابن حبان (۷۱۰۸) – الإحسان-. [۲۴۴] احمد (۱۸۰۰۷)، و ابن حبان (۶۶۱۳). [۲۴۵] بخاری (۷/۳۴۸)، و احمد (۱۹۴۴۵)، و ترمذی (۲۲۵۵). [۲۴۶] ابن حبان (۲۸۱۵۱). [۲۴۷] ابن حمید (۱/۱۴۸). [۲۴۸] مسلم (۲۲۲۵). [۲۴۹] شرح سنن ابن ماجه (۲۳۵۳). [۲۵۰] فتاوی ابن تیمیه (۴/۴۸۷-۴۸۸). [۲۵۱] تهذیب الکمال (۱/۳۷۸). [۲۵۲] تهذیب التهذیب (۴/۱۱۲). [۲۵۳] بخاری (۲۶۰۰، ۶۲۸۱، ۶۲۸۲،۶۵۱۰)، و مسلم (۶۴۲۲، ۶۴۲۴، ۶۴۲۷). [۲۵۴] بخاری (۶۲۸۱) و مسلم (۶۴۲۷). [۲۵۵] تفسیر طبری (۲/۵). [۲۵۶] تفسیر ثعالبی- تفسیر سوره بقره آیه (۱۴۳). [۲۵۷] تفسیر سمرقندی (۱/۹۹). [۲۵۸] التفسیر الکبیر (۴/۸۳). [۲۵۹] التفسیر (۱/۳۳۵). [۲۶۰] تفسیر الطبری (۱۱/۲۹). [۲۶۱] تفسیر الطبری (۱۱/۲۹) [۲۶۲] التفسیر الکبیر (۲۹/۲۲۰). [۲۶۳] صحیح مسلم (۱۴۸۳). [۲۶۴] تفسیر ابن کثیر (۷/۳۴۲).