گفتگویی آرام با دکتر محمد حسینی قزوینی شیعه اثنا عشری

فهرست کتاب

و از کتاب‌های خودتان:

و از کتاب‌های خودتان:

۱- آیا در نهج البلاغه گفتۀ علیسرا نخوانده‌ای که می‌گوید: (ما در راه اسلام با برادران خود می‌جنگیم...) [۴۰].

۲- و همچنین او می‌گوید: (آفرین بر فلانی باد – اسم آن ذکر نشده اما ظاهراً یا ابوبکر است یا عمر – او کژی را راست کرد و مداوا کرد و سنت را بر پا داشت و فتنه بعد از او آمد و او پاک دامن و با عیبی اندک از دنیا رفت....) [۴۱].

۳- و می‌گوید: (اما بعد: -ای معاویه!- بیعت با من بر تو لازم شد آنگاه که در شام بودی، زیرا کسانی با من بیعت کرده‌اند که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند.... و شورا از آنِ مهاجرین و انصار است....).

و علی اینگونه استدلال نکرد که امامت او منصوص است! [۴۲].

۴- اردبیلی شیعه از ابو جعفر روایت کرده که وقتی او را در مورد آراستن شمشیر پرسیدند گفت: (صدیق آن را آراسته است... راوی گفت: آیا این طور می‌گویی؟ گفت: بله صدیق، بله صدیق، بله صدیق! هرکس به او صدیق نگوید خداوند در دنیا و آخرت سخن او را راست نگرداند) [۴۳].

شما گفته‌اید: (استدلال دربارۀ یک موضوع از کتاب و سنت زمانی تکمیل می‌شود که همه آیات و روایاتی که متعلق به آن موضوع هستند ذکر شوند، نه اینکه ما به صورت گزینشی آنچه را که در بحث به نفع ماست ذکر کنیم و از آنچه به زیان ماست چشم بپوشیم؛ زیرا این کار با روح تحقیق علمی سازگار نیست و ما را از آن دور می‌کند).

این احادیث و دیگر احادیث زیادی که در این مورد آمده‌اند جایگاهشان در بحث و پژوهش شما کجاست؟!

آیا چشم پوشی از این احادیث که صحیح تر هستند و استدلال کردن به احادیث ضعیفتر دلالت بر این ندارد که شما احادیث را گزینش کرده و اهداف خاصی را دنبال می‌کنید؟!

شما یک بار دیگر سخن خود را تکرار کنید تا ببینید که چقدر به ضابطه‌ای که مقرر کرده‌اید پایبند هستید.

۶- شما گفته‌اید: (و اینگونه محقق وقتی سخنی از کسی یا از فرقه‌ای نقل می‌کند باید منبع و مصدر سخنش را بگوید تا دیگران بتوانند مصدر و منبع را ببینند، و سپس حق و باطل را مشخص نمایند).

می‌گویم: این اصلی است که هر پژوهشگری که به دنبال حق است باید به آن پایبند باشد و سخنی که به گوینده‌اش نسبت داده نمی‌شود و مرجع آن بیان نمی‌شود پذیرفته نیست.

اما این امر، مصدر سخن را روشن می‌کند نه ارزش آن را، و ارزش سخن از منبع آن مشخص می‌شود ولی ما و شما منابعی نداریم که مورد اتفاق باشد به جز قرآن، و شما مطلق قرآن را مقید کرده‌اید و مقید آن را تأویل کرده‌اید – چنان که به زودی ان شاء الله بیان خواهد شد-.

۷- شما گفته‌اید: (آنچه درباره قضیه صحابه و سیده عایشه در کتاب شما مشاهده می‌شود این است که آیاتی را ذکر کرده‌اید که دال بر ستایش اصحاب است، ولی شما این آیات را بر خلاف سیاق تأویل و تفسیر کرده‌اید، و آنچه در مذمت آن‌ها آمده را ذکر نکرده‌اید و به تحلیل آن نپرداخته‌اید تا مخاطب بتواند به نتایج مفیدی دست بیابد).

می‌گویم:

اول: اینکه شما می‌گویید که (... آیات را بر خلاف سیاق تأویل و تفسیر کرده‌اید) قضاوت دقیق و درستی نیست ولی از آن جا که مفاهیمی در ذهن شما جای گرفته است گمان برده‌اید که آنچه من گفته‌ام «تأویل» است یعنی بر خلاف آنچه ظاهر کلمه می‌گوید مفهومی برای آن بیان کرده‌ام، و ان شاء الله بیشتر توضیح داده خواهد شد.

دوم اینکه گفته‌اید: (آنچه در مذمت آن‌ها آمده ذکر نکرده‌ام) حرف درستی نیست، چون خداوند اصحاب را ستایش کرده و آن‌ها را مذمت نکرده است و همچنین امهات المؤمنین مورد مذمت قرار نگرفته‌اند.

بله، در آیاتی سرزنش شده‌اند که از جایگاه و مقام آن‌ها که در ده‌ها آیه ستوده شده‌اند چیزی کم نمی‌کند، و اینکه شما آن را مذمت نامیده‌اید بسیار سخن عجیبی است! بنابراین هر عتاب و سرزنشی که در قرآن آمده مذمت نیست.

و خداوند کسی را عتاب و سرزنش کرده که از اصحاب و امهات المؤمنین افضل است، و این مذمت نیست؛ خداوند در چند جا پیامبر ما محمدصرا مورد عتاب قرار داده است، اما این مذمت نیست. خداوند در تصفیه نابینا (عبد الله بن أم مکتوم) و در مورد اسیران (بدر) و در موضوع غلامش زید (بن حارثه) و در حرام کردن آنچه خدا حلال کرده است، او را سرزنش کرده است. اما این مذمت نیست و از جایگاه پیامبر چیزی کم نمی‌کند.

آیات نفاقی که گروه معینی را سرزنش می‌کند و با وقایع و اتفاقات گوناگون برای همگان آشکار و بر ملا شده، به کسانی که ایمان آورده و هجرت فرموده و جهاد کرده‌اند و تمام زندگیشان را در کنار و همراه پیامبر اکرمصبوده‌اند هیچ ربطی ندارد، حال کسی که نمی‌تواند فرق بین مؤمنان راستین و منافقان دروغین را درک کند، چگونه می‌تواند ایمان صحابه را ثابت کند؟!

بلکه چگونه می‌تواند قرآن را بفهمد؟ و چگونه می‌تواند از احادیث استدلال کند؟!

۸- شما گفتید: (برادر عزیز، در کتابتان تحت این عنوان: « نظراتی در مورد دیدگاه‌های اهل سنت و شیعه و مناهج آن‌ها» مطالبی ذکر کرده‌اید که با عقاید امامیه ارتباط دارند اما گوینده آن را ذکر نکرده‌اید....) سپس پرسیده‌اید: (آیا منظور تان شیعه‌های غلاة هستند...) تا اینکه می‌گویید: (به خدا سوگند می‌خورم و با تمام اطمینان می‌گویم: اگر شما نظر امامیه را از کتاب‌هایشان که طی چهارده قرن تدوین شده‌اند می‌گرفتید، نظر شما در مورد آن‌ها غیر از نظری بود که در پاسخ‌های شما خوانده‌ام).

می‌گویم: فکر نمی‌کنم مفهوم سخنم واضح نباشد، من سخن را به هیچکسی از علما و به هیچ کتابی از کتاب‌هایتان نسبت نداده‌ام و بلکه فقط به شما گفته‌ام که (از عقیده شیعه چنین فهمیده می‌شود). و نگفته‌ام: فلانی گفته است. و اگر شما به عبارت نوشته من مراجعه کنید منظور را می‌فهمید.

و منظور من شیعه امامیه بوده است نه دیگر فرقه‌های غالی، امامیه مسأله ای به نام امامت را در دین مطرح کرده‌اند و سپس این امامت بزرگ شده تا جایی که امامان برتر از پیامبر قرار داده شده‌اند، و قرآن طوری تفسیر شده که گویا پیامی است به ائمه و شیعیانشان، هر چه خیر و ایمان است متعلق به شیعه, و هر چه کفر و گمراهی است متعلق به مخالفین آن‌هاست, بهشت فقط از آن شیعه, و دوزخ متعلق به مخالفین است.

و برای اطلاع بیشتر در این مورد، به کتاب‌های ذیل مراجعه کنید. این مفاهیم در این کتاب‌ها به وضوح مطرح شده‌اند.

۱- الکافی.

۲- تفسیر عسکری.

۳- تفسیر الصافی.

۴- تفسیر الفرات.

۵- تفسیر العیاشی.

۶- کتاب الاختصاص.

۷- بصائر الدرجات.

۸- تأویل الآیات الظاهرة.

و دیگر کتاب‌های امامیه.

سوگند به خدا مسلمانی که در پرتو قرآن و سنت تربیت شده است از اینکه چنین کتاب‌هایی به دین او منسوب شوند شرم می‌کند، به خصوص کتاب (بصائر الدرجات).

[۴۰] نهج البلاغة (ص ۲۹۰). [۴۱] نهج البلاغة (۵۰۵). [۴۲] نهج البلاغة (۵۲۶). [۴۳] کشف الغمة فی معرفة الأئمة (۲/۱۴۷).