گفتگویی آرام با دکتر محمد حسینی قزوینی شیعه اثنا عشری

فهرست کتاب

مرحلۀ مکی:

مرحلۀ مکی:

وقتی پیامبر صدر درون جامعه مکی دعوتش را آغاز کرد، جامعه به شدت با او برخورد کرد و به شدت او و پیروانش را مورد اذیت و آزار قرار دادند.

شکنجه‌ها و آزارها گوناگون بود، از قبیل قطع رابطه، زدن و کشتن. کتاب‌های سیرت و تاریخ مملو از داستان‌هایی هستند که از مقدار و اندازۀ سختی‌هایی که اصحاب با پذیرفتن اسلام با آن مواجه شدند و از آن رنج می‌بردند، پرده بر می‌دارد.

ابن مسعود می‌گوید: (اولین کسانی که که اسلام خود را اعلام کردند هفت نفر بودند: پیامبر خدا صو ابوبکر و عمار بن یاسر و مادرش سمیه و صهیب و بلال و مقداد. خداوند, رسول الله صرا بوسیلۀ عمویش حفظ نمود، ابوبکر را بوسیلۀ قومش محفوظ کرد، اما سایر صحابه، هیچ یک از آن‌ها تاب مقاومت و ایستادگی چون بلال را نداشت، بلال جان خود را بکلی بفراموشی سپرده بود، و برای قومش بی‌ارزش شده بود، او را به بچه‌ها دادند و بچه‌ها او را گرفته و در دره‌های مکه میگرداندند و او می‌گفت: أحد أحد (خدا یکی است, خدا یکی است) [۶۰].

پیامبرصوقتی از کنار شکنجه‌شدگان عبور می‌کرد آن‌ها را به استقامت فرا می‌خواند و به آن‌ها مژده می‌داد، ایشان از کنار خاندان یاسر گذشت، یاسر و پسرش عمار و مادرش بودند، پیامبر به آن‌ها گفت: (مژده دهید ای خانوادۀ یاسر که جایگاه شما بهشت است) [۶۱].

در داستان اسلام ابوذر آمده است که او اسلام آوردنش را در مسجد الحرام اعلام کرد، مشرکین بلند شده و به سوی او رفتند و او را زدند، و فقط عباس بود که نگذاشت بیشتر او را کتک بزنند [۶۲].

و از سعید بن زید روایت است که گفت: (سوگند به خدا که وقتی اسلام آوردم پناهگاهم عمر بود و او هنوز مسلمان نشده بود) [۶۳].

و از عبدالله بن عمرو روایت است که گفت: (عقبه بن ابی معیط را دیدم که پیش پیامبرصآمد، آن حضرت مشغول نماز بود، عقبه ردایش را دور گردن پیامبر انداخت و فشار داد به طوری که نزدیک بود ایشان را خفه کند، آنگاه ابوبکر آمد و او را از پیامبر دور کرد و گفت: ﴿أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ مِنْ رَبِّكُمْ[غافر: ۲۸]. «آیا مردی را می‌کشید که می‌گوید: پروردگار من الله است و حال آن که نشانه‌های روشنی از سوی پروردگارتان برایتان آورده است».

و بزار اضافه کرده که آن‌ها پیامبر را رها کردند و به ابوبکر روی آوردند [۶۴].

به خاطر شدت شکنجه‌هایی که اصحاب با آن مواجه بودند پیامبرصآن‌ها را راهنمایی کرد که به حبشه هجرت کنند، بنابراین بسیاری از اصحاب به سوی حبشه هجرت نمودند، و سرزمین و خانوادۀ خود را ترک کردند تا دین شان در امان بماند [۶۵].

اصحاب دو بار به حبشه هجرت نمودند، در هجرت دوم تعداد مهاجرین بیش از هشتاد مرد و یک زن بود [۶۶].

سپس خداوند برای پیامبرصو یارانش چنین نمود که هیئتی از خزرج از مدینه به مکه آمدند تا از اهل مکه علیه اوس کمک بگیرند، آنگاه پیامبرصبا آن‌ها دیدار کرد و اسلام را به آنان عرضه نمود، آن‌ها اسلام را پسندیدند و بعد وعده کردند که آن را به قومشان عرضه کنند. رفتند و آن را به قوم خویش عرضه کردند، و بعد از آن در سال آینده دوازده نفر برای ادای حج آمدند و با پیامبر بر اسلام بیعت کردند [۶۷].

پس از آن پیامبرصمصعب بن عمیرسرا همراه آنان فرستاد تا به آن‌ها دین بیاموزد و پیش نمازشان باشد.

وقتی مصعب به مدینه رسید با مردم ارتباط برقرار کرد و افراد زیادی به دست او مسلمان شدند، از آنجمله دو سردار قبیلۀ بنی عبدالاشهل، اسید بن حضیر و سعد بن معاذ به دست او مسلمان شدند، سعد اسلام آورد و وقتی پیش قومش بازگشت سخن گفتن با آن‌ها را اگر ایمان نیاورند حرام قرار داد آنگاه همه مسلمان شدند، و مصعب به آن‌ها دین می‌آموخت و فقط بعضی از قبیله‌های کوچک اسلام نیاوردند و بعد از غزوۀ خندق، همه شان مسلمان شدند [۶۸].

سپس اسلام در مدینه گسترش یافت، جابر بن عبداللهبمی‌گوید: (ما گفتیم تا کی پیامبر را رها کنیم که به کوه‌های مکه طرد ‌شود و احساس خطر ‌کند، آنگاه هفتاد نفر از ما به سوی او رفتند و در موسم حج نزد او آمدند و با او وعده گذاشتیم که در شعب عقبه دیدار کنیم، یکی یکی آن جا رفتیم تا اینکه همه جمع شدیم و گفتیم: ای پیامبر خدا! بر چه چیزی با تو بیعت کنیم؟ فرمود: با من بیعت کنید که در هرحال از من اطاعت کنید و امر به معروف و نهی از منکر نمایید، و با من بیعت کنید که در راه خدا از ملامت کردن هیچ ملامت کننده‌ای نهراسید و مرا یاری کنید و از من دفاع کنید و مرا حفاظت کنید از آنچه خود و زنان و فرزندانتان را از آن حفاظت می‌کنید، و در عوض پاداش شما بهشت است.

آنگاه ما بلند شدیم و با او بیعت کردیم، و اسعد بن زراره – که از همه کوچکتر بود – دست پیامبر را گرفت و گفت: آرام، آرام، ای اهل یثرب! ما سوار بر شتران پیش او نیامده‌ایم مگر اینکه ایمان داشتیم که او پیامبر خداست، و جدا شدن او امروز به سوی ما جدایی از همه عرب است، و برگزیدگان شما کشته خواهند شد، و طعمۀ نیش شمشیرها قرار خواهید گرفت، یا بر این سختی‌ها صبر می‌کنید و پاداش شما نزد خدا است، و اگر می‌ترسید که بزدلی نشان دهید این را بگویید که این عذرتان بهتر پیش خدا پذیرفته است! گفتند: ای اسعد! از ما دور شو، سوگند به خدا که این بیعت را هرگز ترک نمی‌کنیم و آن را نمی‌شکنیم. آنگاه ما با پیامبر بیعت کردیم، او شرط‌هایی برای ما گذاشت و پاداش ما را بهشت گرداند) [۶۹].

و به آن‌ها وعدۀ رسیدن به خلافت و یا وزارت و یا دنیا نداد. سپس پیامبر به مسلمین اجازه داد که به مدینه هجرت کنند.

براء بن عازب می‌گوید: (اولین کسی که از اصحاب پیامبر پیش ما آمد مصعب بن عمیر و ابن ام مکتوم بود، آن‌ها به ما قرآن یاد می‌دادند، سپس عمار و بلال و سعد آمدند، بعد از آن‌ها عمر بن خطاب به همراه بیست نفر آمد، سپس پیامبرصآمد) [۷۰].

ابوبکر خواست به همراه برادران مهاجر خود هجرت کند، اما پیامبرصبه او گفت: (صبر کن! امیدوارم به من اجازه هجرت داده شود؛ ابوبکر گفت: پدر و مادرم فدایت باد آیا این امید را داری؟ فرمود: بله) [۷۱].

آنگاه ابوبکر دو شتر را آماده کرد، و سپس وقتی به پیامبرصاجازه هجرت داده شد، نزد ابوبکر آمد و خواست که در هجرت با او همراه باشد، ابوبکر گفت: بله، خوب است. آنگاه هردو بیرون رفتند و در غار ثور تا سه روز پنهان شدند، و خانواده ابوبکر این هجرت را زیر نظر داشتند. عبدالله بن ابی بکر شب هنگام اخبار اهل مکه را برای پیامبر و ابوبکر می‌آورد. و خانوادۀ ابوبکر غذای روزانه آن‌ها را آماده می‌کردند. و عامر بن فهیره غلام ابوبکر گوسفندان ابوبکر را آن جا می‌آورد و پیامبر و ابوبکر از شیر آن می‌نوشیدند [۷۲].

سپس هجرت بزرگ سرور انسانیت به همراه برترین انسان بعد از پیامبران انجام شد، تا آغاز پیروزی و قدرت یافتن اسلام باشد. و پیامبرصعلیسرا در مکه گذاشت تا در رختخواب او بخوابد و قریش متوجه بیرون رفتن پیامبر نشوند [۷۳].

[۶۰] ابن ماجه (۵۰)، و ابن حبان - الإحسان (۷۰۸۲)، و حاکم (۳/۳۸۴)، و احمد (۱/ ۴۰۴)، و دیگران. بوصیری در زوائد ابن ماجه می‌گوید: راویانش ثقه هستند. [۶۱] السیرة الحلبیة (۱/۴۵۶). [۶۲] بخاری (۳۴۴۶). [۶۳] بخاری (۳۸۶۲). [۶۴] مجمع الزوائد (۶/۱۷). هیثمی گفته است: راویانش راویان صحیح (یعنی راویان بخاری ومسلم) اند. [۶۵] احمد – الفتح الربانی (۲۰/۲۲۴-۲۲۵) و بیهقی در دلائل النبوة (۲/۶۷) و ابن حجر در (الفتح ۷/۱۷۹) و آن را حسن دانسته است. [۶۶] بیهقی، دلائل النبوة (۲/۲۹۷-۲۹۸). [۶۷] بخاری (ح ۳۸۹۳) و مسلم (ح ۱۷۰۹)، و بیهقی آن را در دلائل النبوة (۲ / ۴۳۳- ۴۳۵) با سند حسن روایت نموده است. [۶۸] از طرق مختلف روایت شده است، تاریخ طبری (۲/۳۵۷) و بیهقی دلائل النبوة (۲/۴۳۸). وکسانی غیر از این دو روایت کرده‌اند. [۶۹] احمد (۳/۳۲۲)، و بیهقی، السنن (۹/۹)، راویانش ثقات اند، ابن حجر می‌گوید: اسنادش خوب و بر شرط مسلم است. (فتح الباری ۷ / ۲۲۰). [۷۰] بخاری (۳۹۲۴). [۷۱] بخاری (۳۹۰۵). [۷۲] بخاری (۳۹۰۵). [۷۳] مسند احمد، الفتح الربانی (۲۰/۲۷۹)، و احمد شاکر آن را صحیح خوانده است.