گفتگویی آرام با دکتر محمد حسینی قزوینی شیعه اثنا عشری

فهرست کتاب

و برخی از ابواب کافی از این قرار هستند:

و برخی از ابواب کافی از این قرار هستند:

• «باب در مورد اینکه ائمه همه علومی را که به پیامبران و ملائکه رسیده‌اند می‌دانند».

• «باب دربارۀ اینکه ائمه هر وقت بخواهد بدانند می‌دانند».

• «باب دربارۀ اینکه ائمه می‌دانند که چه زمانی می‌میرند و آن‌ها جز با اختیار خودشان نمی‌میرند».

می‌گویم: پس چرا مهدی از ترس مرگ فرار کرد؟ آیا بهتر نبود او باقی می‌ماند و مردم را رهبری می‌کرد و از مرگش جلوگیری می‌کرد چون او با اختیار و اجازه خودش می‌میرد؟!

• و همچنین در الکافی آمده: باب درباره اینکه ائمه آنچه را که شده و آنچه را که می‌شود می‌دانند و هیچ چیزی بر آن‌ها پنهان نمی‌شود.

می‌گویم: خداوند به پیامبرش صلوات الله وسلامه علیه فرمان می‌دهد که بگوید: ﴿وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ[الأعراف: ۱۸۸].

«اگر غیب می‌دانستم منافع فراوانی نصیب خود می‌کردم».

و خداوند متعال می‌فرماید: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا٢٦ إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ[الجن: ۲۶-۲۷].

«داننده غیب الله است، و هیچکس را از غیب آگاه نمی‌‌سازد، مگر پیغمبری که از او خشنود باشد».

خداوند عزوجل می‌گوید: ای محمد، به مردم بگو که تو غیب نمی‌دانی.

و خداوند متعال می‌فرماید که تنها او از غیب اطلاع دارد، و تنها پیامبرانش را از برخی مسائل غیبی اطلاع می‌دهد، و هیچ یک از کسانی را که امام می‌نامید ذکر نکرده است! مگر اینکه بنا به عقیدۀ شیعه بگوید که چیزی فهمیده‌اید که خدا نفهمیده است و شما به اشتباه خداوند پی برده‌اید!! در صفحات آینده به این مسأله اشاره خواهد شد.

خداوند غیب را می‌داند و فقط بعضی از غیب را برای پیامبران آشکار می‌سازد، و خداوند از ائمه نام نبرده است! مگر آن که شما طبق سبک و شیوۀ شیعی خود اشتباه خدا را اصلاح کنید!!

و کتاب کافی بر عکس این را می‌گوید!! حال بفرمائید که راستگو کیست؟! پناه بر خدا وأستغفر الله.

بفرمائید که کدام یک بهتر است؟! کتابی که ماده آن وحی الهی (قرآن و سنت صحیح) است و از مسائل ایمان و اسلام و جهاد و امثال آن سخن می‌گوید, یا کتابی که مادۀ آن افرادی هستند که ائمه قرار داده شده‌اند و صفات خدا به آن‌ها داده شده و مسائلی به آن‌ها نسبت داده شده که نگفته‌اند؟ و در این کتاب – به جز مسایل فرعی – چیزی جز سخن از امامت و ائمه وجود ندارد؟!!

۱۱- شما گفته‌اید: (درست نیست که برخی سخنان فاجعه بار را از کتاب‌ها نقل نموده به شیعه نسبت دهید، یا اینکه به حرف‌های برخی از مخالفان پیشین و بدون توجه داشتن به اعتقادها و تصورات شیعه امامی که دانشمندان آن‌ها از سخنان امامان برگرفته‌اند استناد کنید، و باید که مذهب آن‌ها را در مسائل اصلی و فرعی از کتاب‌هایشان گرفت).

می‌گویم: بله، ما بر این شیوه تأکید می‌کنیم و چنان که شما می‌بینید ما فقط از کتاب‌هایی که خود شیعیان تألیف کرده‌اند استناد کرده و می‌کنیم.

۱۲- گفته‌اید: (و از چیزهای عجیب و غریب اینکه احمد امین مصری در کتابش فجر الإسلام (ص ۳۳) نوشته است که تشیع پناهگاهی بود برای هرکسی که می‌خواسته اسلام را از بین ببرد). سپس گفته‌اید که او بعد از انتشار کتابش مورد سرزنش قرار گرفت و عذر آورد که از مذهب شیعه اطلاعی نداشته و مراجع به اندازه کافی در این موضوع در اختیار نداشته است.

می‌گویم: بسیاری از علما در گذشته و حال مفهوم سخن احمد امین را گفته‌اند، چون که شیوه‌ای که شیعه در تعامل با اسلام در پیش گرفته است به الغای اسلام می‌انجامد، و این مسئله با بیان موضع شیعه در برابر ناقلان دین – اصحابش- و موضع آن‌ها در مورد قرآن و سنت نبوی روشن می‌شود، و اینک به موضع شیعه اشاره‌ای می‌شود و در صفحات بعدی بیشتر توضیح داده خواهد شد:

أ) شیعه به همه اصحاب به جز چهار نفر طعنه می‌زنند و این طعنه زدن امانتداری اصحاب را زیر سوال می‌برد و با توجه به این طعنه زدن همه آنچه اصحاب روایت کرده‌اند قابل اعتماد نیستند.

ب) شیعه به قرآن طعنه می‌زنند، و تقریباً سی نفر از علمای شیعه امامیه تصریح کرده‌اند که قرآن تحریف شده و ناقص است، یعنی به قرآن نمی‌توان اعتماد کرد، و اینک اسامی برخی از این علما را ذکر می‌کنیم:

۱- فضل بن شاذان نیشابوری متوفای سال (۲۶۰هـ) در کتابش (الایضاح ۱۱۲-۱۱۴) می‌گوید: باب در بیان آنچه از قرآن از بین رفته است.

و او برای اثبات مدعای خود روایاتی از اهل سنت آورده – که با توجیه نادرست آن – کوشیده ناقص بودن قرآن را ثابت کند، و نوری طبرسی تأکید کرده که معتقد به تحریف قرآن است.

۲- فرات بن ابراهیم کوفی از علمای قرن سوم هجری با سند خودش در تفسیرش روایت کرده که ابو جعفر این آیه را اینگونه می‌خواند: «إن الله اصطفی آدم ونوحا وآل ابراهيم (وآل محمد) على العالمين».

و چند آیه به همین صورت آورده است (۱/۷۸).

۳- عیاشی از علمای قرن سوم در تفسیرش در (۱/۱۲، ۱۳، ۴۷، ۴۸).

۴- قمی استاد کلینی در تفسیرش در (۱/۵، ۹، ۱۰).

۵- کلینی در اصول کافی (۱/۴۱۳) روایات زیادی برای اثبات تحریف قرآن آورده است، از آنجمله: (۸، ۲۳، ۲۵، ۲۶، ۲۷).

۶- ابو القاسم علی بن احمد کوفی متوفای (۳۵۲ هـ) ابوبکر را متهم کرده که او از ترس آن که کارشان خراب نشود همه قران را جمع آوری نکرد. این را در کتاب الاستغاثة من بدع الثلاثة (۱/۵۱-۵۳) ذکر کرده است.

۷- محمد بن ابراهیم نعمانی در قرن پنجم ناقص بودن قرآن را در کتاب الغیبة ذکر کرده است.

۸- ابو عبدالله محمد بن نعمان، ملقب به مفید متوفای سال (۴۱۳ هـ) در کتابش أوائل المقالات می‌گوید: (می‌گویم: روایات و اخبار بسیار زیادی از امامان هدایت از فرزندان پیامبر اکرمصآمده که شاهد و گواهی است بر اختلافاتی که در قرآن است، و بر آنچه برخی از ظالمان از جمله حذف کردن و بریدن برخی آیات در آن انجام داده‌اند....).

۹- ابو منصور احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی از علمای قرن ششم در کتابش (الاحتجاج ۱/۲۴۰-۲۴۵-۲۴۹) ادعا کرده که قرآن کم شده است.

۱۰- ابو الحسن علی بن عیسی اربلی (متوفای ۶۹۲ هـ) در کتابش (كشف الغمة في معرفة الأئمة ۱/ ۳۱۹).

۱۱- فیض کاشانی (متوفای ۱۰۹۱) در تفسیرش (الصافی) در اول تفسیر می‌گوید: (اما اینکه در قرآن با چیزهایی برخورد می‌کنی که درست به نظر نمی‌آیند مثل: .﴿وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَى فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاءِ[النساء: ۳]. رفتار عادلانه با یتیمان تشابهی با ازدواج با زنان ندارد، و بلکه منافقان مطالبی را از وسط حذف کرده‌اند و بیش از یک سوم قرآن را کم کرده‌اند).

و اینگونه کاشانی به دروغ بستن بر خدا ادامه می‌دهد. (ورقه ۱۷-۱۸).

۱۲- محمد بن حسن حر عاملی (متوفای ۱۱۰۴ هـ) در کتابش (وسائل الشيعة ۱۸/۱۴۵).

۱۳- هاشم بن سلیمان بحرانی(متوفای ۱۱۰۷ هـ) در تفسیرش (البرهان) می‌گوید: و اما از جمله آنچه بر خلاف آن است که خدا نازل فرموده این آیه است: ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ[آل عمران: ۱۱۰].

و از جمله آیات تحریف و تغییر داده شده آیه: ﴿لَكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ[النساء: ۱۶۶]. و از این آیه، جملۀ (فی علی) حذف شده است!!!

۱۴- محمد باقر مجلسی (متوفای ۱۱۱ هـ), کتابش (بحار الانوار) را پر از روایاتی کرده که تأکید می‌کنند قرآن ناقص است. همچنین روایات زیادی در کتابش مرآة العقول ۱۲/۵۲۵ آورده که قرآن ناقص است.

از کافی روایاتی نقل می‌کند که تأکید می‌کند که قرآن تحریف شده است، یکی از آن روایات این است که ابو جعفر گفت: (جبرئیل این آیه را بر محمدصنازل کرد: ﴿بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْيًا[البقرة: ۹۰]. در اصل: (فی علی) ﴿بَغْيًابوده است. (۲۳/۳۷۲-۳۷۳).

۱۵- نعمة الله موسوی جزائری (متوفای ۱۱۱۲ هـ) در کتابش (الأنوار النعمانية ۲/۳۶۰-۳۶۴).

۱۶- یوسف بن احمد بحرانی (متوفای ۱۱۸۶‍ در کتابش (الدرر النجفية ۲۹۴-۲۹۶).

این‌ها اسامی بعضی از کسانی بودند که معتقد به ناقص بودن و تحریف شدن قرآن هستند، و ده‌ها نفر دیگر از علمای شیعه به تحریف قرآن عقیده دارند، و نوری طبرسی در مقدمه کتاب (فصل الخطاب) اسم چهل نفر از کسانی که گفته‌اند قرآن ناقص است و تحریف شده است را نام برده است، و او از علمای گذشته هیچکسی را استثناء نکرد به جز چهار نفر (ص ۵۱).

آیا اینگونه اندیشه‌ها و افکار در مذهب امامیه اسلام را نابود نمی‌کند؟!

بله، طرز فکر و جناحی دیگر هست که در مورد تحریف قرآن با این جناح مخالفت می‌نماید، اما بیشتر مخالفان از متأخرین هستند، و می‌توان گفت که این‌ها از روی تقیه با گذشتگان خود مخالفت می‌نمایند؛ چون تقیه از عقاید امامیه است و هرکس تقیه نکند دین ندارد چنان که به صراحت در کتاب‌هایشان گفته شده است، گرچه ما مدعی نیستیم که آن‌ها از روی تقیه چنین می‌گویند؛ و شاید از روی قناعت و اعتقاد کامل باشد، چرا که اینگونه عقائد و توجیهات کفر صریح است که با خود قرآن کریم در تضاد است، قرآنی که خداوند در مورد آن می‌فرماید: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ٩[الحجر: ۹].

«ما قرآن را نازل کرده‌ایم و خود محافظ و نگهبان آن هستیم».

هدف ما فقط این بود که علت شدت و برخورد تند علما را با مذهب شیعه بیان کنیم.

ج) اما در مورد حدیث و سنت:

باید گفت که هر گاه حدیثی ذکر شود که با معتقدات شیعه مخالفت داشته باشد؛ آن‌ها به آن حدیث طعنه می‌زنند و بلکه فراتر می‌روند و به اصحاب که ناقلان سنت هستند طعنه می‌زنند، و آن‌ها به جز چهار نفر بقیه همه اصحاب را کافر یا فاسق قرار داده‌اند.... آیا این راهی نیست که هر کافری که قصد مبارزه با اسلام را دارد می‌تواند از آن وارد شود؟!

اسلام چیست؟ آیا اسلام قرآن و سنت نیست، و راویان قرآن و سنت اصحاب نیستند؟ پس وقتی به راویان قرآن و سنت طعنه زده شود و در مورد ایمان آن‌ها شبهه افکنی شود چگونه می‌توان به آنچه نقل کرده‌اند اعتماد کرد؟

و کافران و زندیقان مگر بیشتر از این کرده‌اند؟!

۱۳- گفته‌اید: ابن حزم گفته است: (بعضی از امامیه ازدواج با نُه زن را جایز می‌دانند) [۴۹]. سپس ادعای او را نادرست خوانده و گفته‌اید: (باید فاتحۀ پرهیزگاری ابن حزم را خواند).

می‌گویم: ابن حزم چون دیگر علمای اهل سنت - دروغ را حلال نمی‌داند-؛ در نقل کردن قول و نسبت دادن به دیگران فکر می‌کند، شاید یکی از فرقه‌های امامیه که ده‌ها فرقه هستند چنین نظری دارد و شما از نظر آن فرقه آگاه نیستید.

چون همه فرقه‌ها و گروه‌هایی که ادعا می‌کنند که امامت مختص اهل بیت است «امامیه» گفته می‌شدند و بعدها این اسم به امامیه اثنا عشریه تعلق گرفت، والله اعلم.

و شاید هم ابن حزم از کسی نقل کرده که اشتباه گفته است و شاید هم خودش به خطا رفته است. و اگر هرکسی اشتباه کند و ما بگوییم عدالت و درستکاری او با اشتباهش خاتمه یافته است هیچکس حتی من و تو هم باقی نمی‌مانیم!

۱۴- گفته‌اید: (دکتر عبدالله محمد الغریب می‌گوید: شیعه می‌گویند که ازدواج با مادر در حقیقت نیکی به پدر ومادر است) [۵۰].

پاسخ این سخن از چندین وجه:

اولاً: من این صفحه کتاب (وجاء دور المجوس) را نگاه کردم و در آن چنین چیزی ندیدم، شاید شما از کتابی دیگر استناد کرده‌اید که به دکتر غریب دروغ نسبت داده است.

دوم: اینکه طبق عبارت شما، او به طور خاص امامیه را نام نبرده و بلکه گفته که شیعه.... و شیعه شامل ده‌ها فرقه می‌شود و شاید یکی از فرقه‌های غالی شیعه چنین گفته‌اند.

سوم: اینکه اگر این طور است او نباید به طور عام این را نسبت می‌داد.

چهارم: اینکه ازدواج با مادر از محرمات ظاهر و آشکار است که هیچ مسلمانی جرأت چنین سخنی را ندارد، و نمی‌دانم که دکتر الغریب مرجع و منبع سخنش را گفته است یا نه، و شما به این اشاره‌ای نکرده‌اید.

پنجم: اینکه این فرد, شناخته شده‌ نیست و ما نمی‌دانیم او کیست. پس خداوند بهتر از حال او آگاه است.

۱۵- شما گفته‌اید که: ابو حنیفه گفته است که اگر کسی زنی را اجاره کرد و با آن رابطه نا مشروع بر قرار کرد حد (مجازات شرعی) بر او واجب نمی‌شود. سپس پرسیده‌اید که آیا نسبت دادن این قول به همه اهل سنت درست است.

می‌گویم: اگر عالمی اجتهاد کند و در اجتهاد خود به خطا رفته باشد خطای او بخشیده می‌شود و به خاطر اجتهادش به او پاداش می‌رسد، و هیچ عالمی نیست مگر آن که خطا یا خطاهایی دارد، چون که عالم معصوم نیست، اما برادران او از دیگر اهل علم اشتباه او را تصحیح می‌نمایند و هیچ فتوای اشتباهی نیست مگر آن که علما آن را رد کرده‌اند. و در این مسئله، شاگردان ابو حنیفه: محمد بن حسن شیبانی و ابویوسف با ابوحنیفه مخالفت کرده‌اند، و محققین از علمای مذهب حنفی قول شاگردان ابوحنیفه را پذیرفته‌اند، چنان که صاحب کتاب (الدر المختار) و ابن عابدین در حاشیه‌اش (۴ / ۲۹) این را بیان کرده است، و ابن قیم در اعلام الموقعین (۳ / ۳۷۷) این حیله‌ها را رد کرده است.

و این فتوای نادر و عجیب ابو حنیفه از فتواهای شیعه خیلی عجیب‌تر نیست، فتواهایی که علمای شیعه در گذشته و حال در مورد صیغه (ازدواج موقت) و غیره صادر کرده‌اند.

أ) از فتاوای قدیم:

۱- طوسی از محمد بن ابی جعفر÷روایت می‌کند که از او پرسیدم: (آیا کسی می‌تواند شرمگاه کنیزش را برای برادرش حلال قرار دهد؟ فرمود: بلی، اشکالی ندارد و آنچه برای او حلال قرار داده شده او می‌تواند از آن استفاده کند [۵۱].

۲- کلینی و طوسی از محمد بن مضارب روایت می‌کنند که گفت: ابوعبدالله÷به من گفت: ای محمد، این کنیز را بگیر که برایت خدمت می‌کند و از آن استفاده می‌کنی، و وقتی بیرون رفتی آن را به ما بر گردان) [۵۲].

این دو روایت شرمگاه زنی را حلال قرار داده‌اند بدون آن که عقدی یا ملکیتی باشد با اینکه ما یقین داریم نسبت دادن این روایات به اهل بیت صحت ندارد.

ب) فتاوای معاصر:

۱- سید حسین موسوی در رساله‌ای با عنوان (المتعه) می‌گوید: متأسفانه بزرگان در اینجا – یعنی در عراق – فتوا داده‌اند که اجاره دادن شرمگاه‌های زنان جایز است!! و بسیاری از خانواده‌ها در جنوب عراق و در بغداد در منطقة الثورة این کار را براساس فتاوای بسیاری از بزرگان انجام می‌دهند، از جمله کسانی که این فتوا را داده‌اند می‌توان به مراجع زیر اشاره کرد: آیت الله سیستانی و صدر و شیرازی و طباطبائی و بروجردی و غیره، و بسیاری از آن‌ها وقتی پیش کسی میهمان می‌شوند اگر ببینند زن او خوشگل و زیباست آن را عاریه می‌گیرند و تا وقتی خانه را ترک می‌کنند زن با آن‌هاست)!!!

این رساله را دکتر علی احمد سالوس کاملاً در کتابش (مع الاثنی عشرية الإمامية في الأصول والفروع ۱۱۰۳) آورده است.

۲- خمینی در فتوایش می‌گوید: (آمیزش با زن قبل از نُه سالگی جایز نیست، خواه عقد دایم باشد یا موقت! اما سایر استفاده‌ها مانند دست زدن با شهوت و در آغوش گرفتن و چسباندن ران اشکالی ندارد، حتی اگر زن, کودک شیرخواری باشد)!!! [۵۳].

۳- خوئی در فتوایش می‌گوید: (اگر قصد روزه‌دار چسباندن ران باشد و ناخواسته آلت تناسلی‌اش وارد شرمگاه زن شود روزه اش باطل نمی‌شود)!!! [۵۴].

۱۶- شما گفته‌اید: (و اینجا نظر شما را به برخی از آرای علمای ازهر در مورد امامیه که بعد از خواندن کتاب‌هایشان نظر خود را بیان کرده‌اند جلب می‌کنم، استاد عبدالهادی مسعود ابیاری می‌گوید: «هیچ شکی در این نیست که مذهب تشیع شاخه‌ای است از مهمترین شاخه‌های مذاهب اسلامی...»).

و از دکتر ابوالوفاء تفتازانی نقل کرده‌اید که گفته است: (بسیاری از پژوهشگران در شرق و غرب و در گذشته و حال در مورد شیعه قضاوت‌های غلطی کرده‌اند که بدون استناد به دلایل و شواهد نقلی و قابل اعتماد انجام شده‌اند، و بعضی از مردم این قضاوت‌ها را در میان خود نقل کرده‌اند بدون از آن که از خود بپرسند که آیا این قضاوت‌ها درست‌اند یا نه... تردیدی نیست که هر پژوهشگری می‌خواهد در مورد تاریخ شیعه یا عقاید و یا فقه آن‌ها تحقیق و بررسی کند قبل از هر چیز او باید به آثار و منابع خود شیعه در این زمینه‌ها مراجعه و تکیه کند.... تا اینکه می‌گوید: اختلاف اهل سنت و شیعه چنان که به نظر می‌آید از اختلافی که بین مذهب امام مالک و مذهب اهل رای و قیاس وجود دارد فراتر و بیش‌تر نیست [۵۵].

می‌گویم: پاسخ این گفته‌ها از چند جهت است:

اول: اینکه ما دوست داریم که بین ما و شیعه اختلافی نباشد، و دوست داریم که اختلاف ما با آن‌ها به اندازۀ اختلاف احناف و مالکی‌ها باشد و یا مانند اختلافاتی که بین مذاهب اهل سنت است.

دوم: اینکه شما به تفتازانی –که در محیط‌های علمی معروف نیست-. نسبت داده‌اید که گفته است: (تردیدی نیست هر پژوهشگری که می‌خواهد در مورد تاریخ شیعه یا عقاید و یا فقه آن‌ها تحقیق و بررسی کند قبل از هر چیز باید به آثار و منابع خود شیعه در این زمینه‌ها مراجعه نماید و بر آن تکیه کند).

می‌گویم: هرکس که می‌خواهد از عقیده یا فقه یا نظر گروهی اطلاع یابد، باید از این شیوه و روش پیروی کند، ولی چنین به نظر می‌رسد که نویسنده مذکور (تفتازانی) به کتاب‌های شیعه مراجعه نکرده است، چون اگر او از آن‌ها آگاهی ‌داشت چنین نمی‌گفت. و هرکس از کتاب‌های قدیمی شیعه آبداشته باشد خواهد دید که شیعه و اهل سنت با همدیگر تفاوت‌های فاحشی دارند بلکه دو رویکرد هستند که هیچ گاه در یک نقطه به هم نمی‌رسند.

کتاب‌های اصول شیعه، عقایدی را بیان می‌دارند که هر عقیده‌ی آن کافی است که شیعه را از دیدگاه اهل سنت مذهبی خارج از اسلام قرار دهد، و علمای گذشته شیعه در مورد مطالب و روایات این کتاب‌ها تحقیق نکرده‌اند که صحیح و ضعیف آن را مشخص نمایند، و بدین خاطر از همه روایات صحیح و ضعیف و موضوعی که در این کتاب‌ها آمده برای عقاید شیعه استدلال می‌شود و هم پیروان مذهب شیعه و هم مخالفانشان از آن استدلال می‌کنند، و به خصوص کتاب‌های چهار گانه که شیعه آن را اصول می‌نامند و عبارتند از: کتاب (الکافی)، (من لا یحضره الفقیه)، (التهذیب)، و (الاستبصار)، بسیاری از علمای شیعه این کتاب‌ها را صحیح دانسته و مؤلفان آن را مجتهد و مورد اعتماد خوانده‌اند.

و برخی از علمای شیعه کتاب‌های مورد اعتماد را هشت تا قرار داده‌اند.

و در رأس این کتاب‌ها، کتاب الکافی است.

پیش‌تر نمونه‌هایی از روایات و اقوال علمای شیعه در مورد قرآن کریم از کتاب (الکافی) و غیره نقل شد، و اینک نمونه‌ای دیگر از روایات کافی را ذکر می‌کنیم که بر امامت علیسو کافر بودن اصحاب به خاطر امام قرار ندادن علی تأکید می‌کند، و در این روایات بیان شده که همه اصحاب مرتد شده‌اند به جز سه یا چهار نفر.

کافی بابی آورده تحت این عنوان: «نکته‌هایی (از قرآن) که در مورد ولایت نازل شده است».

سپس تحت این باب نود و دو روایت در تفسیر آیاتی از قرآن آورده است که بر ولایت به گفته او تأکید دارند.

اولین روایت از سالم الحناط است که می‌گوید: به ابو جعفر÷گفتم: در مورد این آیه به من بگو که خداوند می‌فرماید: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ١٩٣ عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ١٩٤ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ١٩٥[الشعراء: ۱۹۳-۱۹۵].

فرمود: آن ولایت امیر المؤمنین÷است.

و در روایت دوم در تفسیر امانتی که به آسمان‌ها و زمین عرضه شد از امام جعفر صادق روایت است که گفت: آن امانت, ولایت امیر المؤمنین÷بود.

و روایت سوم در تفسیر این آیه است: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ[الأنعام: ۸۲].

که روایت می‌گوید: یعنی به آنچه محمدصدر مورد ولایت آورده ایمان آورده‌اند و آن را با ولایت فلانی و فلانی که آغشته به ظلم است مخلوط نکرده و در نیامیخته‌اند. طبیعی است که منظور از فلانی و فلانی ابوبکر و عمربهستند.

و اینگونه به تفسیر آیات با سخنان عجیب و غریب ادامه می‌دهد، و عجیب‌تر اینکه ادعا می‌کند پیامبرصدر ولایت علی داخل است.

در روایت (۲۴) از ابو جعفر روایت است که گفت: خداوند به پیامبرشصوحی کرد که: ﴿فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ٤٣[الزخرف: ۴۳]. «به آنچه بر تو وحی شده چنگ بزن بیگمان تو بر راه راست هستی».

ابو جعفر می‌گوید: خداوند به پیامبر می‌گوید تو بر ولایت علی هستی، و علی صراط مستقیم و راه راست است.

و بعد از آن در روایت (۲۵) از ابو جعفر روایت است که گفت: جبرئیل این آیه را اینگونه بر محمدصنازل کرد. «بئسما اشتروا به أنفسهم أن يكفروا بما أنزل الله (فی علی) بغياً».

و اینگونه بر خدا و پیامبرصو اهل بیت او دروغ می‌بندند.

همه این روایات ولایت و امامت علیس، و کفر ورزیدن اصحاب به ولایت علی را بیان می‌دارند.

و این‌ها تعداد اندکی از روایاتی است که از آن و یا از امثال آن، هیچ کتابی از کتاب‌های شیعه خالی نیست.

وقتی که همۀ اصحاب و اهل سنت، که راه آن‌ها را در پیش گرفته‌اند به این ولایت ایمان نیاورده‌اند، پس طبق این روایات کافر شده‌اند.

ما به طور قطع یقین داریم که این‌ها روایات دروغینی است که به اهل بیت نسبت داده شده‌اند، و شاید افرادی از شیعه امامیه یافت شوند که این روایات را تکذیب می‌کنند.اما چه می‌توان کرد وقتی نسل‌هایی براساس این روایات رشد کرده‌اند و در اذهانشان جای گرفته است که علی از سوی خدا به عنوان امام منصوب شده است و اصحاب از فرمان خدا و پیامبر سرپیچی کرده و این وصیت را اجرا نکرده‌اند، و بلکه بر حسب آنچه در این روایات آمده کافر شده‌اند، و علاوه از این‌ها ده‌ها روایت دیگر تأکید می‌کنند که اصحاب به جز تعداد اندکی از آن‌ها همه مرتد شده‌اند؟! پس چگونه بعد از این می‌توان گفت: فرق شیعه با سنی مثل فرق مذاهب چهارگانه اهل سنت است؟! آیا این سخن باطلی نیست؟!

و گمان نمی‌کنم یک شیعه یا سنی که از مذهب خود آگاهی داشته باشد با گفتۀ این دو نفر موافق باشد، مگر آن که یکی از شیعه و یا سنی تقیه کند....

لازم است پیروان این مذهب تلاشی صادقانه برای پالایش این منابع از روایات دروغین مبذول دارند و پیروان مذهب را از پذیرفتن همه آنچه در این کتاب‌ها آمده بر حذر دارند تا دوباره طرز تفکر شیعی مطابق با روایات صحیح شکل بگیرد.

بسیاری از پیروان مذهب شیعه متوجه شده‌اند که روایات منابع مذهب با قرآن تناقض و تضاد دارند و نیز خود روایات متناقض هستند. از این رو مذهب را ترک کرده‌اند چنان که یکی از بزرگان مذهب به نام طوسی (متوفای ۴۶۰ هـ) این مطالب را بیان کرده است. او در مقدمه کتابش «التهذیب» می‌گوید: (یکی از دوستان در مورد احادیث اصحاب ما - خدا مددکارشان باشد و گذشتگان آن‌ها را شامل رحمتش کند- و اختلاف و تضادی که در آن هست طوری که تقریباً هیچ حدیثی نیست مگر آن که در مقابل آن حدیثی دیگر متضاد با آن است، و سبب شده تا مخالفان ما به مذهب ما طعنه بزنند, با من مذاکره کرد...). تا اینکه می‌گوید: (تا جایی که گروهی از کسانی که توان علمی ندارند و معانی کلمات را نمی‌دانند دچار شبهه شده‌اند و بسیاری به خاطر شبهه و نیافتن راه حل برای آن از اعتقاد حق روی برتافته و از آن برگشته‌اند. از شیخ و استادمان ابوعبدالله شنیدم که می‌گفت: ابوالحسین هارونی علوی به حق معتقد بود و به امامت ایمان داشت، اما وقتی قضیه برای او مشتبه گردید، مذهب را ترک کرد و... [۵۶].

بله، عاقل از عقلش استفاده می‌برد... و هرکس که خداوند نسبت به او ارادۀ خیر و نیکی داشته باشد او را موفق می‌گرداند که حق را از باطل تشخیص دهد.

این یکی از ائمۀ مذهب شیعه است که اعتراف می‌کند روایات متناقض‌اند، و تقریباً هیچ روایتی نیست مگر آنکه روایت دیگری آن را نقض می‌کند، و گروهی... بلکه گروه‌های زیادی از شیعیان تا به امروز به دریافتن حقیقت مذهبشان توفیق می‌یابند و به مذهب اهل سنت هدایت می‌شوند.

و این نشان می‌دهد که اختلاف دو مذهب اختلاف اندکی نیست.

و علت آن وجود روایات متناقضی است که عقل سلیم آن را نمی‌پذیرد.

به این ترتیب روشن می‌شود این ادعا که اختلاف بین اهل سنت و اهل تشیع مانند اختلاف بین مذاهب فقهی اهل سنت است، ادعایی باطل و پوچ است.

پیش‌تر پاره‌ای از اقوال شیعه در مورد قرآن کریم و ادعای تحریف قرآن، و ادعای مرتد شدن اصحاب از کتاب‌های شیعه نقل شد؛ پس چگونه می‌توان گفت که اختلاف اهل سنت با اهل تشیع از اختلافی که مذاهب اهل سنت با همدیگر دارند فراتر و بیشتر نیست؟!

چه کسی در میان اهل سنت چنین نظریه‌هایی دارد؟

سوم: چنین به نظر می‌آید که تناقضات موجود در مذهب شیعه سبب شده تا عقیدۀ تقیه و بدا پدید آید.

چون دین عبارت است از احکام و اخبار، گره تناقض احکام را می‌توان با «تقیه» باز کرد و مشکل تناقض اخبار و احادیث با «بداء» حل می‌شود. و با این دو عقیده اصلاً امکان ندارد که اشتباهی سرزده باشد.

هرکس از روایات اطلاع داشته باشد تناقض را به وضوح مشاهده می‌کند.

کلینی از زراره بن اعین روایت می‌کند که او از ابو جعفر در مورد مساله‌ای پرسید، ابو جعفر به او پاسخی داد، سپس مردی دیگر آمد و از او در مورد همین مسئله پرسید، و امام به او بر خلاف آنچه به زراره گفته بود پاسخ داد، سپس مردی دیگر آمد و از همین مسئله پرسید و امام پاسخی بر خلاف آن دو پاسخ، به او داد، زراره تعجب کرد و از ابوجعفر در مورد این تناقض پرسید، ابو جعفر گفت: (ای زراره! این به نفع ماست و ما و شما را ماندگارتر می‌کند، اگر همه تان بر یک چیز اتفاق کنید مردم شما را تصدیق می‌کنند اما این شانس زنده ماندن ما و شما را کمتر می‌کند....)؟!!!

ابو جعفر (باقر)÷دروغ می‌گوید و فتوای نادرست می‌دهد تا جانش را حفاظت کند....! و از روی تقیه حرف می‌زند...! هرگز او چنین نبوده است!

پس این تناقض در فتوا با تقیه حل می‌شود.

اما در مورد افراد: کشی روایات متضادی در مورد چند نفر از ابو عبدالله نقل کرده است، از جمله آن افراد، یکی زراره بن اعین است، که امام ابوعبدالله جعفر صادق در مورد او می‌گوید: گمنام‌ها را به بهشت مژده بده: برید بن معاویه عجلی، و ابو بصیر لیث بن بختری، و محمد بن مسلم، و زراره، این چهارتا نجیب و پاک هستند و امنای خدا بر حلال و حرام خدا می‌باشند، اگر این‌ها نبودند آثار و روایات نبوت از بین می‌رفتند).

و بعد از آن روایتی دیگر از ابو عبدالله نقل شده که در آن می‌گوید: (یاران پدرم در دوران حیات خود و بعد از مرگشان خوب بوده‌اند، منظورم زراره.... است این‌ها به قسط و عدالت بپا خاسته بودند.....) [۵۷].

و در روایتی دیگر ابو عبدالله می‌گوید: (لعنت خدا بر زراره باد، لعنت خدا بر زراره باد، لعنت خدا بر زراره باد)!!! [۵۸].

و در روایتی دیگر آمده است: (لعنت خدا بر برید باد، و لعنت خدا بر زراره باد) [۵۹].

منظور، برید بن معاویه عجلی است که پیش‌تر از او نام برده شد.

سوال این است که کدام یک از این گفته‌ها حقیقت است و کدام از روی تقیه گفته شده است؟!

و تناقض در اخبار اینگونه حل می‌شود که وقتی امام خبری داد و ادعا کرد که از سوی خدا آن را می‌گوید و سپس آن خبر راست نبود پس امام اشتباه نکرده است بلکه خداوند -نعوذ بالله- اشتباه کرده است، چون آن‌ها ادعا می‌کنند که خداوند خبری را به امام داده سپس چنین به نظر خدا رسیده است که آن را تغییر دهد و امام همان خبر اول را که خدا به او داده بود به مردم اعلام کرده بود سپس ناگهان دید که خداوند خبر را تغییر می‌دهد.... و این مشکل را با «بداء» حل می‌کنند، یعنی برای خدا آشکار شد و به نظرش رسید بنابراین خبر اول را لغو نمود و امام نمی‌دانست!!!

مثل آنچه در مورد امامت اسماعیل بن جعفر صادق می‌گویند، او قبل از پدرش مُرد و امامت به برادرش موسی منتقل شد.

و این طعنه‌ایست به علم خداأ، که امامت کسی را اعلام کرده که زنده نمی‌ماند، سپس مسیر امامت را تغییر داد و امامت را به برادرش داد، با اینکه شیعه در کتاب‌های خود گفته‌اند که امامت بعد از حسینسبه برادر نمی‌رسد.

و مثالی دیگر: کلینی در اوایل کافی در (كتاب الحجة) در (باب كراهة التوقیت) از ابو جعفر روایت می‌کند که او در مورد علت طولانی بودن مدت غیبت مهدی فرمود: (خداوند هفتاد سال را برای این مسئله تعیین کرده بود، سپس وقتی حسین کشته شد خشم الهی بر اهل زمین شدت گرفت و ظهور مهدی را تا صد و چهل سال به تأخیر انداخت، و ما آن را به شما گفتیم و شما سخن را شایع کردید و پرده راز را برداشتید و بعد از آن خداوند وقتی برای ما بیان نکرد، و خداوند آنچه را بخواهد محو می‌کند و آنچه را بخواهد ماندگار می‌نماید. لوح محفوظ نزد اوست)!!!

از آن جا که چنین روایتی را عقل قبول نمی‌کند، باید روایتی دیگر باشد که این را به زور سامان دهد و در اذهان جای دهد، بنابراین کلینی یا کسی که کلینی از او روایت می‌کند این روایت را اختراع کرده و به ابو جعفر نسبت داده‌اند که او گفته است: (هر گاه برایتان حدیثی بیان کردم و همان طور که گفته بودم اتفاق افتاد بگویید: خدا راست گفته است! و هر گاه حدیثی برایتان گفتم و بر خلاف آنچه گفته بودم اتفاق افتاد بگویید: خدا راست گفته است، آن وقت دو مرتبه به شما پاداش می‌رسد!!!!

چه زیباست این امامت!!!!

اگر خبر راست بود بگویید: خدا راست گفته است، و اگر دروغ بود بگویید: خدا راست گفته است!!

پس دروغ را - نعوذ بالله- خدا گفته است، نه امام!!

آیا با توجه به این قاعده می‌توان از دروغ کسی که مدعی علم غیب است پرده برداشت؟!!!

سوگند به خدا ما معتقدیم که اهل بیت از دروغ گفتن بر خدا مبرا و پاک هستند، و لعنت خدا بر کسانی باد که به آن‌ها دروغ نسبت داده‌اند و چیزهایی از آن‌ها نقل کرده‌اند که نگفته‌اند.

۱۷- شما گفته‌اید: (هر گاه آنچه ادعا می‌شود امر عجیب و نادری باشد و عقل آن را نپذیرد باید برای اثبات آن دلیل واضحی ارائه شود، سپس مثالی زده‌اید و گفته‌اید: چقدر این با نظریه عدالت صحابه مشابهت دارد، هرکسی که یک ساعت یا یک روز یا یک هفته یا یک ماه پیامبر را دیده و با او همراه بود عادل و درستکار است، و همه اصحاب از اول تا آخر عادل‌اند و آن‌ها مردانی ایده آل و نمونه هستند، به حق که چنین چیزی بسیار عجیب و شگفت‌انگیز است که جز با دلیل قاطعی که همه شبهاتی که پیرامون عدالت آن‌ها هست را از بین می‌برد ثابت نمی‌شود).

پاسخ:

اولاً: اختلاف ما و شما در مورد عدالت همه اصحاب نیست، همه کسانی که کلمه صحابی آن‌ها را شامل می‌شود چه از پیشگامان اول باشند و چه از مسلمانانی که بعداً مسلمان شدند. بلکه اختلاف ما با شما در مورد بزرگان و سروران و مهتران اصحاب از مهاجرین و انصار، به خصوص خلفای راشدین ابوبکر و عمر و عثمان و برادران شان است. اما اینکه آنان که بعداً مسلمان شده‌اند آیا عادل هستند یا نه؟ در قیاس با اختلاف پیشین، این مورد بسیار پیش پا افتاده است.

علمای اهل سنت در مورد صحابی که مدت همراهی او با پیامبر کوتاه بوده است تفصیلات و توضیحاتی ذکر کرده‌اند. ولی محققین اهل سنت معتقدند که هرکس اسلام آورده و بعد از مسلمان شدن با پیامبر همراه بوده است عادل است مگر آن که چیزی خلاف عدالت از او سر زده باشد.

و این موضوع درستی است، زیرا کسی که نزد پیامبر آمده و دین سابق خود را رها کرده است و وارد دین اسلام شده و آن را به عنوان دین قبول کرده است، و اسلام دروغ و زشتی‌ها را حرام قرار داده است، اصل این است که او از دستورات اسلام پیروی می‌کند چون او پایبندی خود را به اسلام اعلام کرده است مگر آن که خلاف آن ثابت شده باشد، به خصوص که چنین کسی به برکت همراهی پیامبر نائل شده و انوار نبوت بر او تابیده‌است، و همراهی پیامبر شرافت و تزکیه است و مانند همراهی با دیگران نیست. و اختلاف ما با امامیه در این مورد نیست.

دوم: اینکه ادعای کافر بودن اصحاب یا فاسق بودن و یا خیانت کردن همۀ آن‌ها به جز چهار نفر به شدت عجیب‌تر از عادل قرار دادن اصحاب است!

این عقیده که کسانی که تقریباً بیست و سه سال یا بیست سال یا ده سال یا پنج سال بر سفرۀ قرآن تربیت یافته‌اند؛ از روی نفاق یا برای رسیدن به مقام و منصب و یا ثروت دنیوی اسلام آورده‌اند با اینکه در دوران ورود آن‌ها به اسلام چنین چیزی وجود نداشت...

و یا اینکه دستور پیامبر را در مورد امامت علی اجرا نکرده‌اند، و سپس همین‌ها برای اقامه دین می‌جنگند، و سرزمین‌ها را برای اسلام فتح کردند و در همه این امور علی همراه آن‌ها بود و در حالی که خلیفه بودند زندگی ساده و زاهدانه‌ای داشتند و هزاران صحابی از آن‌ها پیروی می‌کردند و هیچکسی به آن‌ها اعتراض نمی‌کرد و این‌ها فضایل علیسرا روایت می‌کنند و اختلافات پیش آمده را نقل می‌نمایند، حتی آن‌ها اختلاف فاطمه با ابوبکر را در امر دنیوی نقل کرده‌اند، اما از فاطمه و علی در مورد امامت چیزی نقل نکرده‌اند این ادعا که این‌ها مرتد شده‌اند و یا فرمان پیامبر را رد کرده و نپذیرفته‌اند.... به شدت عجیب است!!

شما با قلبی پاک و عقل درست این دو ادعا را با یکدیگر مقایسه کنید؛ حق برایتان روشن خواهد شد و برای توضیح بیشتر مقدمه ای بر وجه سوم اضافه می‌کنم.

سوم: مقدمه‌ای از سیرۀ پیامبرصباید در اینجا ذکر شود؛ چون کتاب‌های شیعه به سیرۀ پیامبر نپرداخته‌اند چنان که از صحیح‌ترین کتاب‌هایشان یعنی الکافی مشخص است، در این کتاب حوادث دوران مکی و رنج‌هایی که مؤمنان در آن مرحله کشیده‌اند ذکر نشده است و نمی‌دانیم که موضع ابومهدی در مورد اینکه در مذهب شیعه تاریخ به صورت گزینشی روایت می‌شود چیست؟!!!

یادآوری این حقیقت تاریخی برای هر شیعه که علمایش او را از اطلاع یافتن از اوضاع ابتدای ظهور اسلام محروم کرده‌اند ضروری و لازم است. و باید هر شیعه را از رنج‌هایی که اصحاب در آغاز اسلام متحمل شده‌اند آگاه کرد، و برایش بیان شود که اصحاب چگونه وارد اسلام شدند و چه مشکلاتی را در راه خدا تحمل کردند.

خداوند وقتی پیامبر ما محمدصرا مبعوث کرد, به او فرمان داد که در محیط شرک و مشرکین که سال‌ها آنان و نیاکانشان بر شرک زندگی کرده بودند آشکارا به اسلام دعوت دهد؛ و این دعوت به معنی تغییر و ابطال عقیدۀ مردم و بیان فساد آن بود.

کسی که اسلام را می‌پذیرفت و به این حقیقت اقرار می‌کرد به معنای آن بود که با یک جامعه به صورت کامل مواجه می‌شد، اول با خانواده‌اش سپس با قبیله‌اش و در مرحله سوم با تمام جامعه که مشتمل بر چند قبیله بود رو در رو می‌شد و بعد از آن گویا با تمام قبایل عرب به مخالفت بر می‌خاست، و این کار بسیار بزرگی بود که هیچکس جز آن کس که ایمان در قلبش جای گرفته به آن اقدام نمی‌کرد. اگر ما به این دوران مراجعه کنیم و حوادث آن را بدانیم امر عجیبی را می‌بینیم که بر عظمت اصحاب و بر بزرگی بلایی که آن‌ها به هنگام مسلمان شدن با آن روبرو شدند دلالت می‌کند! و اینک اشاره‌ای گذرا به این مرحله می‌نماییم.

[۴۹] الفصل ۴/۱۸۲. [۵۰] و جاء دور المجوس ص ۲۲۲. [۵۱] الاستبصار (۳/۱۳۶). [۵۲] الکافی / الفروع (۲/۲۰۰)، الاستبصار (۳ / ۱۳۶). [۵۳] تحریر الوسیلة، خمینی ۲/۲۴۱. [۵۴] منهاج الصالحین، خوئی ۱/۲۶۳. [۵۵] مع رجال الکفر فی القاهرة (۱/۲۲۲) استاد مرتضی رضوی. [۵۶] التهذیب – المقدمه. [۵۷] رجال الکشی (۱/۱۷۰). [۵۸] رجال الکشی (۱/۱۴۷). [۵۹] رجال الکشی (۱/۱۴۸).