حدیث اول: «حدیث الدار یوم الإنذار»
از علی بن ابی طالب روایت است که: (وقتی این آیه بر پیامبر خدا صنازل شد که: ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ٢١٤﴾[الشعراء: ۲۱۴]. «و خویشاوندان نزدیک خود را بیم بده». پیامبرصمرا فراخواند و گفت: ای علی! خداوند به من فرمان داده است تا خویشاوندان نزدیک خود را بیم دهم، من از این کار ناتوان هستم و برایم دشوار است، و دانستم هر وقت این قضیه را با آنها مطرح کنم در مقابل کاری میکنند که دوست ندارم، سکوت اختیار کردم تا اینکه جبرئیل آمد و گفت: ای محمد! اگر آنچه را که به آن فرمان داده میشوی انجام ندهی پروردگارت تو را عذاب میدهد. پس یک صاع غذا برای ما درست کن، و یک پای گوسفند بر آن بگذار، و ظرفی را از شیر پر کن، سپس همه بنی عبدالمطلب را برای من جمع کن تا با آنها سخن بگویم، و آنچه را که به آن فرمان یافتهام به آنها برسانم؛ (علی میگوید:) آنچه پیامبر صبه من امر فرمود انجام دادم و آنها را نزد او فراخواندم، و در آن روز آنها چهل نفر بودند، و از چهل یک نفر بیشتر بودند یا یک نفر کمتر بودند، در میان آنها عموهای پیامبر بودند: ابوطالب و حمزه و عباس و ابولهب؛ وقتی آنها نزد او گرد آمدند به من گفت: غذایی را که برای آنها درست کرده بودم بیاورم، غذا را آوردم، وقتی آن را گذاشتم پیامبر صتکهای گوشت برداشت و آن را با دندانهایش شکافت و سپس آن را در یک گوشه کاسه انداخت و گفت: بخورید به نام خدا، آنگاه مردم خوردند تا آن که سیر شدند، و من فقط اثر دستهایشان را میدیدم، و سوگند به خداوندی که جان علی در دست اوست آن غذا چنان کم بود که یک نفر از آنها همه آن را میخورد، سپس گفت: به آنها نوشیدنی بده، من آن شیر را آوردم، و آنها نوشیدند تا اینکه همه سیر شدند، گرچه یک نفر از آنها آن مقدار شیر را میخورد؛ وقتی پیامبر صخواست با آنها سخن بگوید، ابولهب پیش از او گفت: «وای که چه جادوگر ورزیده ای است، دوستتان!». آنگاه مردم پراکنده شدند و پیامبر صبا آنها سخن نگفت، فردای آن روز گفت: ای علی! این مرد قبل از من آنچه شنیدی گفت، و مردم قبل از آن که من با آنها سخن بگویم متفرق شدند، دوباره غذایی مانند آنچه درست کرده بودی آماده کن، و آنها را جمع کن، علی میگوید: چنین کردم و آنها را گرد آوردم، سپس پیامبرصبه من گفت: غذا را بیاور، غذا را پیش آنها گذاشتم و پیامبر صهمان کار دیروزی را کرد و آنها خوردند تا آن که سیر شدند، فرمود: به آنها نوشیدنی بده، برایشان شیر آوردم و آنها نوشیدند تا اینکه سیر شدند، سپس پیامبر خدا صآغاز سخن نمود و فرمود: فرزندان عبدالمطلب! به خدا سوگند در میان عرب کسی را نمیشناسم که ارمغانی بهتر و برتر از ارمغان من برای شما آورده باشد. من برای شما خیر دنیا و سعادت آخرت را آوردهام، و خداوند به من فرمان داده شما را به سوی آن بخوانم، کدام یک از شما مرا در این امر یاری میکند تا برادر و... من باشد؟ همه خود را کنار کشیدند، من با خودم گفتم: من از همه کوچکتر و شکموتر و ضعیفتر هستم، گفتم: من ای پیامبر خدا! تو را یاری میکنم و وزیر تو میشوم، آنگاه گردن مرا گرفت و سپس فرمود: این برادرم و... است، از او بشنوید و اطاعت کنید، میگوید: آنگاه مردم بلند شدند و میخندیدند و به ابوطالب میگفتند: به تو فرمان داده تا گوش به فرمان پسرت باشی و از او اطاعت کنی) [۴۸۷].
گفتم پاسخ از چند جهت:
اول: اینکه، این حدیث صحت ندارد و دروغ است.
در راویان طبری افرادی هستند، بنامهای: عبدالغفار بن القاسم ابومریم، ابن مدینی میگوید: او حدیث میساخت. و ابوداود بعد از بیان اینکه عبدالواحدبن زیاد او را تکذیب کرده است، میگوید: (و من گواهی میدهم که ابا مریم دروغگوست، چون من او را ملاقات کرده و از او شنیدهام، و اسمش عبدالغفار بن قاسم است) [۴۸۸].
و این را از طریق دیگر ابی حاتم روایت کرده است که در سند آن عبدالله بن عبدالقدوس [۴۸۹]است، ذهبی در مورد او میگوید: (کوفی و رافضی است). و یحیی میگوید: (اعتباری ندارد، رافضی پلیدی است). و نسائی میگوید: (ثقه نیست). و بخاری میگوید: (فرد مجهول و ناشناختهایست، و حدیث او منکر است) [۴۹۰].
دوم: اینکه در آخر حدیث آمده است: (به سخنان او گوش کنید و از او اطاعت کنید) آیا آنها مسلمان بودند که گوش کنند و اطاعت نمایند؟! آنها سخنان پیامبرصرا گوش نکردند و از او در اصل ایمان اطاعت نکردند، و از دعوت او روی گرداندند، پس چگونه به آنها که اصلاً مؤمن نیستند فرمان میدهد که از پسربچهای اطاعت کنند که سن او از ده سال نگذشته است و حال آن که آنها بزرگان قریش هستند، و از اطاعت از خود محمد صسرباز زدهاند، پس چگونه در حالی که هنوز کافر هستند از پسربچهای اطاعت میکنند؟!
سوم: اینکه، در حدیث آمده است که پسران عبدالمطلب (چهل نفر بودند یا یکی بیشتر از چهل یا یکی کمتر از آن بودهاند). و تاریخ این تعداد را تکذیب میکند.
پسران عبدالمطلب ده نفر بودند، و از آنها فقط پنج تا دوران نبوت را دریافتهاند که عبارتند از: حمزه و عباس و ابوطالب و حارث و ابولهب، و بقیه قبل از بعثت وفات کردهاند.
حمزه اصلاً فرزندی نداشت.
و اولین فرزند عباس در دوران محاصره در شعب ابی طالب به دنیا آمد و اسمش عبدالله بود، و پس از آن فرزندانش عبیدالله و فضل، یکی پس از دیگری به دنیا آمدند؛ بنابراین، عباس فرزندان بزرگی نداشت که در آن حاضر شوند.
و ابوطالب چهار فرزند داشت بنامهای: طالب، جعفر، عقیل و علی. طالب قبل از بعثت وفات یافته بود.
و حارث دو پسر داشت به نامهای ابوسفیان و ربیعه که در فتح مکه مسلمان شدند.
و ابولهب سه فرزند داشت به نامهای: عتبه، مغیث و عتیبه؛ دو تای اول مسلمان شدند، و سومی را پیامبر دعای بد کرد [۴۹۱].
اینها بودند فرزندان و نوههای عبدالمطلب، پس چگونه در آنجا چهل نفر حاضر شده است، و حال آن که تعداد اینها از چهارده نفر فراتر نمیرود؟!
اینک اسامی آنها بیان میشود:
۱- پدر: (عبدالمطلب).
۲- پسر: (حمزه).
۳- پسر: (عباس).
۴- پسر: (ابوطالب).
۵- پسر: (حارث).
۶- پسر: (ابولهب).
۷- نوه: (طالب بن ابی طالب).
۸- نوه: (عقیل بن ابی طالب).
۹- نوه: (علی بن ابی طالب).
۱۰- نوه: (جعفر بن ابی طالب).
۱۱- نوه: (ابوسفیان بن حارث).
۱۲- نوه: (ربیعه بن حارث).
۱۳- نوه: (عتبه بن ابی لهب).
۱۴- نوه: (مغیث بن ابی لهب).
۱۵- نوه: (عتیبه بن ابی لهب) [۴۹۲].
استاد محترم، کجاست چهل نفر؟!!
گاهی راوی دروغگو بعضی از جنبهها را در نظر نمیگیرد و رسوا میشود.
چهارم: در روایت ابن ابی حاتم کلمات حدیث اینگونه هستند: (و جانشین من در میان خانوادهام خواهد بود). و در روایت طبری عبارت مبهم است، و با این کلمات آمده که: (تا برادرم و فلان و فلان شود)، پس ابن ابی حاتم فقط جانشینی در میان خانواده را ذکر کرده، و روایت طبری مبهم است، و هردو صحیح نیستند.
پنجم: این روایت علی را متهم میکند که او فقط به طمع ریاست مسلمان شد، نه اینکه به ایمان علاقهمند باشد.
ششم: افراد زیادی در زمان اسلام علیسو بعد از آن مسلمان شدند، اما پیامبرصبه هیچکسی وعدۀ وزارت و امارت را نداد، و اگر پیامبر صچنین کاری را کرده بود آنها نیز از او میخواستند!!
هفتم: این روایت در واقع پیامبری را به حکومت و پادشاهی تبدیل میکند که پسران از پدران آن را به ارث میبرند، و حال آن که نبوت ارثی نیست و نسب در آن تقدمی ندارد.
ابن قیم میگوید: (قرار گرفتن خلافت در دست ابوبکر و عمر و عثمانشو نرسیدن آن به علیسشاید علت و رازش این بوده است که اگر علی بعد از وفات پیامبر صخلافت را به عهده میگرفت؛ ممکن بود که باطل گرایان بگویند: او پادشاهی بود که خانوادهاش پادشاهی را از او به ارث بردند. بنابراین، خداوند مقام رسالت و نبوت را از این شبهه مصون داشت.
هرقل به ابوسفیان گفت: (آیا از پدران و نیاکان او کسی پادشاه بوده است؟ گفت: نه. هرقل به او گفت: اگر یکی از نیاکان او پادشاهی میبود میگفتم: مردی است که پادشاهی پدرش را میخواهد) [۴۹۳]. در این سخنان هرقل باید تأمل کرد.
از این رو مقام والای آنحضرت از شبهه پادشاهی و از اینکه پدران او یا خانوادهاش پادشاه باشند مصون ماند.
شاید راز دین ایشان و همه پیامبران از خود چیزی به ارث باقی نگذاشتهاند همین است که این شبهه پیش نیاید و باطلگرایان گمان نبرند که پیامبران دنیا را برای فرزندان و وارثان خود جمع کردهاند، چنان که انسان مال خودش را برای فرزندان خود به ارث باقی میگذارد.
خداوند پیامبران را از این شبهه مصون داشت و وارثان آنها را از ارث آنان محروم گردانید تا اتهامی متوجه حجتها و پیامبران خدا نگردد و کوچکترین شبههای در نبوت و رسالت آنها طاری نگردد) [۴۹۴].
هشتم: میگویم: شاید راز اینکه خداوند علیسرا به خلافت نرسانید همین بوده است تا نبوت از شبهه دور بماند، و اگر علیسبعد از پیامبر صبه قدرت میرسید، عقیده شیعه که در مورد او چیزهای ناحقی ادعا میکنند تقویت میشد و پیامبری به پادشاهی تبدیل میگشت که به ارث برده میشود.
شاید کسی بگوید: مگر خلافت بوسیله معاویه به پادشاهی تبدیل نشد؟!
میگوییم: بله، ولی این در مقام نبوت اشکالی وارد نمیکند، ما در مورد بدور ماندن مقام نبوت از حدس و گمانهای دشمنان سخن میگوییم.
نهم: طبق مذهب شما وعدهای که پیامبر صبه او داده بود که بعد از او خلیفه شود تحقق نیافت، و پیامبر صبه وعدهاش وفا نکرد.
اگر بگویید: پیامبر صخواست ولی ابوبکر و عمر نخواستند!
میگویم: امکان نداردکه پیامبرصچیزی را وعده دهد که توان اجرای آن را ندارد، و طبق آنچه شما میگویید باید میفرمود: «اگر ابوبکر و عمر راضی باشند»!
[۴۸۷] تاریخ الطبری (۲/۳۱۹-۳۲۰). [۴۸۸] میزان الاعتدال (۲/۶۴۰). [۴۸۹] تفسیر ابن ابی حاتم (ح ۱۶۰۱۵). [۴۹۰] المیزان (۱/۵۴۵). [۴۹۱] منهاج السنة (۷/۲۹۷). [۴۹۲] ذخائر العقبى فی مناقب ذوی القربى (ص ۲۹۲-۳۷۲). [۴۹۳] صحیح بخاری (ح ۷). [۴۹۴] بدائع الفوائد (۳/۲۴۵).