حدیث دوازدهم: «حدیث رایه (پرچم)».
بخاری و مسلم از سلمه بن اکوعسروایت کردهاند، گفت: پیامبر صدر روز خیبر فرمود: (فردا پرچم را به کسی خواهم داد که خداوند بوسیله او فتح و پیروزی خواهد آورد، او خدا و پیامبرش را دوست میدارد، و خدا و پیامبرش او را دوست میدارند...) [۵۲۰].
میگویم: پاسخ آن به چندین وجه:
اول: اینکه، در صحت این حدیث هیچ شک و تردیدی نیست، صحاح آن را از گروهی از صحابه روایت کردهاند.
دوم: اینکه، در اینکه خداوند عزوجل علیسو هر مؤمنی را دوست میدارد شکی نیست، اما با نص ثابت است که خداوند علی را دوست دارد، و این گواهی است بر اینکه او مؤمن واقعی است، و با ایمان زندگی میکند و بر ایمان میمیرد.
سوم: ولی شیعه این گواهی را مخدوش میدانند، چون راویان آن از دیدگاه آنها یا فاسقاند یا کافر، و این گواهی از دیدگاه شیعه برای علیسثابت نمیشود مگر آن که ایمان و عدالت راویان آن ثابت گردد، این حدیث را سلمه بن اکوع و سعد بن ابی وقاص و ابی بریده و غیره روایت کردهاند. و از دیدگاه شیعه صحت روایت زمانی ثابت میشود که مؤمن بودن اینها ثابت گردد، و کتابهای شیعه تأکید میکنند که همه اصحاب مرتد شدهاند بجز چهار نفر، و راویان این حدیث، از این چهار نفر نیستند.
چهارم: این مقام و مرتبه و شرف علیس- همانطور که اشاره شد- برای همه مردان و زنان مؤمن نیز ثابت است. در این باره خداوند متعال میفرماید: ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ﴾[المائدة: ۵۴].
«آنگاه خداوند قومی را خواهد آورد که خداوند را دوست میدارند و خداوند آنها را دوست میدارد».
و میفرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ١٣﴾[المائدة: ۱۳].
«خداوند نیکوکاران را دوست میدارد».
و میفرماید: ﴿وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ١٤٦﴾[آل عمران: ۱۴۶].
«خداوند صبرکنندگان را دوست میدارد».
و این بر امامت یا خلافتی دلالت نمیکند!
ملاحظه پنجم: شما گفتهاید: (و دهها بلکه صدها نص دیگر در این مورد آمده است که به یقین این را ثابت میکند که پیامبرصبه صراحت امامت علی بن ابی طالب را بیان کرده است، و در بعضی از این نصوص کاملاً تصریح نموده... همچون حدیث دار).
پاسخ آن به چندین وجه:
اول: اینکه، در آنچه قبلاً گفته شد، دیدیم که این نصوص از دو حال خالی نیستند:
- یا صحت ندارند که اکثر از همین نوع هستند.
- و یا اینکه بر آنچه شما میگویید دلالت نمیکنند.
دوم: اینکه، این نصوص را اصحابی روایت کردهاند که شیعه عدالت و درستکاری آنها را مخدوش میدانند، و میگویند: آنها کافر یا غیر عادل هستند. پس اگر شما آنها را عادل قرار دهید باید همۀ آنچه آنها روایت کردهاند را قبول کنید، و احادیثی که آنها روایت کردهاند ادعای شما را نقض میکند، و اگر شما آنها را عادل نشمارید هیچ استدلالی از استدلالهای شما درست قرار نمیگیرد.
و ما بر این باوریم که اینها همه برای علیسثابت است، و در مورد مقام و منزلت و جایگاه و شرف ایشان هیچ بحثی نیست، چرا که ایشان از همۀ آنچه گفته شد بسیار بالاتر و والاترند، محور قضیه بر این است که آیا اینها میتوانند نصوص ثابتی برای امامت ایشان تلقی شوند یا خیر؟!
سوم: روایات صحیحی که در فضائل علیسآمدهاند از آن ثابت میشود که او مؤمن و از برگزیدگان صحابه بوده است، و همچنین روایات دیگری آمده که فضل دیگر بزرگان صحابه را ثابت میکند، و بلکه فضائل بزرگتری برای شیخین روایت شده است.
چهارم: شیعه نمیتوانند مؤمن بودن علیسرا ثابت کنند مگر آن که اصحاب را که مؤمن بودن علی را روایت کردهاند عادل و پاک قرار دهند.
پنجم: اینکه شما گفتهاید: (به یقین ثابت میشود که پیامبر صبه امامت علی بن ابی طالب تصریح کرده است)، از عجیبترین ادعاهاست!
کلمه «نص» نزد اصولیها یعنی آنچه فقط یک معنی دارد، و به طور قطعی بر معنای مورد نظر دلالت میکند و تاویلپذیر نیست [۵۲۱].
و اگر بپذیریم که این روایات صحیح هستند، میبینیم که اصحاب به مقتضای این روایات به امامت علی معتقد نبودند، و عدم اعتقاد صحابه به امامت او بر باطل بودن این روایات دلالت میکند.
و اگر بگوییم: آنها معتقد بودند؛ ولی آن را نپذیرفتند، این سخن طعنهایست که به عدالت صحابه زده میشود، و در نتیجه روایات آنها را نمیتوان قبول کرد.
و هیچکسی از اهل سنت به مقتضای این روایات به امامت معتقد نبوده، و به دو دلیل آنها از این روایات امامت را استنباط نکردهاند:
- یکی اینکه این روایات از دیدگاه آنها صحیح نیستند.
- و یا اینکه بر آنچه شما از آن فهمیدهاید دلالت نمیکنند.
ششم: اگر پیامبر صمیخواست به ما بگوید که علی بعد از من خلیفه است، چرا به صورت مبهم سخن میگفت، و تصریح نمیکرد؟!
هفتم: در کتابهای شما از علیسنقل شده که او اقرار میکند که امامت با بیعت منعقد میشود، و از سوی خداأامام تعیین نمیگردد.
در نهجالبلاغه که کتاب معتبر شماست آمده است که علیسگفت: (شورا از آنِ مهاجرین و انصار است، پس اگر بر فردی اتفاق کرده و او را امام نامیدند، بدانید که خداوند این را پسندیده است) [۵۲۲].
و این روایات ادعای سابق شما را نقض میکند.
و در کتابهای ما از علیسروایت شده که گفته است که پیامبر صدر مورد امامت به او وصیت نکرده است.
۱۵۳) گفتهاید که در کتاب «حیاة محمد». به جای (بات علی فراشه= بر بستر او خوابید). (بال علی فراشه= بر بستر او ادرار کرد) آمده است.
سپس گفتهاید: (آنها قابل ملامت نیستند؛ چون آنان این امر را از کسانی به ارث بردهاند که دوست ندارند خوبیهای علی بیان شود).
میگویم: در اینجا چند چیز قابل تأمل است:
اول: اینکه، همانطور که فرمودید آنچه در اصل چاپ بوده صحیح میباشد، ولی با دست بعدها تغییر دادهاند. و این دلیلی است که آن از سوی مؤلف نبوده است، و از جانب چاپخانه بعد از کسب اعتماد از مؤلف بوده است.
دوم: اینکه، در چاپخانههای مصر مسیحیانی کار میکنند که دشمن اسلام و مسلمین هستند، و بعید نیست که یکی از آنها، یا از ملحدانی که به خدا و پیامبرش ایمان ندارند این کار را کرده باشند.
سوم: هرکس که این کار را کرده است چه مؤلف کتاب باشد چه دیگران، تردیدی نیست که مرتکب جنایت و گناه بزرگی شده است.
چهارم: اینکه شما گفتهاید: (آنان این امر را از کسانی به ارث بردهاند...) از این جملۀ شما چنان فهمیده میشود که شما به اهل سنت اشاره میکنید که آنها دوست ندارند از خوبیهای علی یاد شود.
تردیدی نیست اگر منظور شما این بوده به خطا رفتهاید، بارها گفتیم که مسلمانی وجود ندارد که دوست نداشته باشد از علی به خوبی یاد شود، و گفتیم که دوست داشتن علی از دین است، همانطور که دوست داشتن دیگر صحابه که به خدا و پیامبرش ایمان آوردند، و پیامبر خدا صرا یاری کردند، و برای پخش و گسترش این دین جهاد کردند از دین است، خداوند متعال میفرماید: ﴿وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ١٠﴾[الحشر: ۱۰].
«کسانی که پس از مهاجرین و انصار به دنیا میآیند میگویند: پروردگارا! ما را و برادران ما را که در ایمان آوردن بر ما پیشی گرفتهاند بیامرز و کینهای نسبت به مؤمنان در دلهایمان جای مده، پروردگارا! تو دارای رأفت و رحمت فراوانی هستی».
و این شعار هر مسلمانی است و هرکس از آن بیرون رود از جادۀ حق منحرف شده و خودش را در معرض هلاکت و نابودی قرار داده است.
۱۵۴) بعد از توضیح پیرامون «بر بستر او خوابید». گفتهاید: (اما از نظر سند جمعی از علما همچون ابن جریر طبری به صحت آن تصریح کردهاند...).
میگویم: اگر منظور شما حدیث خوابیدن علیسبر بستر پیامبر صاست، باید گفت که این یک مسئله مشهور و معروفی است، و هیچکس از مسلمین آن را انکار نمیکند، و اگر منظور شما حدیثی است که قبلاً بیان کردهاید، یعنی حدیث (او وصی و جانشین من است)، قبلاً گفته شد که این حدیث موضوع و ساختگی است، و هیچکس از علمای اهل سنت حدیث را صحیح قرار ندادهاند مگر آن که منظور این باشد که او در میان خانواده جانشین پیامبر است.
۱۵۵) شما گفتهاید: (و همچنین حدیث ولایت که حاکم آن را صحیح قرار داده است و آن حدیث این است: (علی از من است و من از او هستم و او بعد از من ولی هر مؤمنی است...).
میگویم: قبلاً توضیح داده شد که این حدیث صحت ندارد، و برای بیان فضائل علیسبه چنین احادیث ضعیفی نیاز نیست، چون احادیث صحیح در فضائل او آمده است که ما را از چنین احادیثی بینیاز میکند.
و روشن شد که کلمات حدیث بر این دلالت نمیکنند که بعد از پیامبر صعلی فرمانروای هر مؤمنی است، چون علی تا قیامت زنده نیست که فرمانروای هر مؤمنی باشد؛ و اگر حدیث صحیح باشد منظور از آن فقط محبت و یاری کردن است که این حق هر مؤمنی بر مؤمن دیگر است. و لفظ آن بر این معنی دلالت میکند.
۱۵۶) گفتهاید: (آیا این از کلمات عمومی و کلی است که قابل تأویل باشد؟! مگر این کلمه وقتی از زبان پیامبرصیا عمر گفته شود معنای متفاوتی پیدا میکند؟ عمر گفت: (وقتی پیامبر خداصوفات یافت، ابوبکر گفت: من ولی رسول خدا هستم، آنگاه شما آمدید و به نظر شما او دروغگو گناهکار و خائن بود... سپس ابوبکر وفات یافت، و من گفتم: من ولی رسول خدا هستم و ولی ابوبکر هستم، شما از دیدگاه خود مرا دروغگو و عهدشکن و خائن میدانستید) [۵۲۳]. و همچنین از زبان ابوبکر وقتی در بیماریاش خلافت را برای عمر نوشت گفت: (من عمر را فرمانروای شما نمودهام) [۵۲۴]. و همچنین عمر میگوید: (اگر سالم مولای ابی حذیفه را مییافتم، او را والی قرار میدادم و خلیفه مینمودم) [۵۲۵].
پاسخ:
اول: اینکه، حدیث عمرس(وقتی پیامبر خدا صوفات یافت...) که شما آن را ذکر کردهاید در صحیحین (بخاری و مسلم) آمده است [۵۲۶].
دوم: اینکه، عبارت حدیث به این صورت است که مسلم با سند خود از مالک بن اوس روایت میکند که گفت: (عمر بن خطاب کسی را به دنبال من فرستاد وقتی خورشید بالا آمده بود، من پیش او آمدم دیدم که در خانهاش روی تختی نشسته است و بر بالشی از پوست تکیه زده است، آنگاه او به من گفت: ای مالک! برخی از قوم تو شتابان آمدهاند و من فرمان دادم تا مقدار کمی به آنها داده شود آن را بگیر و میان آنها تقسیم کن. گفتم: اگر کسی دیگر غیر از من را به این کار فرمان میدادی بهتر بود، گفت: آن را بگیر ای مالک. میگوید: آنگاه یرفأ (دربان عمر) آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! عثمان و عبدالرحمان بن عوف و زبیر و سعد اجازه ورود میخواهند، عمر گفت: به آنها اجازه بده و آنگاه آنها وارد شدند. سپس یرفأ آمد و گفت: عباس و علی اجازه ورود میخواهند، گفت: به آنها اجازه بده بیایند. آنها آمدند و عباس گفت: ای امیرالمؤمنین! میان من و این دروغگوی گناهکار عهدشکن خائن قضاوت کن. گروهی که آنجا بودند گفتند: بله، ای امیرالمؤمنین! میان آنها قضاوت کن و آنها را راحت کن. مالک بن اوس: فکر میکردم آنها این افراد را پیشتر به خاطر همین فرستاده بودند. عمر گفت: صبر کنید، شما را به خداوندی که آسمان و زمین به فرمان او بر پا هستند سوگند میدهم: آیا میدانید که پیامبر خدا صگفت: ما از خود چیزی به ارث نمیگذاریم، آنچه از خود به جا میگذاریم صدقه است. گفتند: بله. سپس رو به علی و عباس کرد و گفت: شما را به خداوند که آسمان و زمین به فرمان او برپا هستند سوگند میدهم آیا میدانید که رسول خداصفرمود: ما از خود چیزی به ارث نمیگذاریم، آنچه از خود به جا میگذاریم صدقه است. آن دو گفتند: بله.
آنگاه عمرسگفت: خداوند عزوجل ویژگی به پیامبرش صداده بود که به دیگر نداده بود، ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ﴾[الحشر: ۷]. «چیزهائی را که خداوند از اهل این آبادیها به پیغمبرش ارمغان داشته است، متعلق به خدا و پیغمبر... است». - نمیدانم آیۀ قبل از این را خواند یا نه-. و گفت: پیامبرصاموال و داراییهای بنینضیر را بین شما تقسیم کرد، سوگند به خدا که کسی را بر شما ترجیح نداد، و خودش بدون شما از آن استفاده نکرد، پیامبر صمخارج یک سال را از آن بر میداشت. سپس گفت: شما را به خداوندی سوگند میدهم که آسمانها و زمین به فرمان او پابرجا هستند! آیا این را میدانید؟ گفتند: بله. سپس عباس و علی را مثل دیگر کسانی که آنجا بودند قسم داد و گفت: آیا این را میدانید؟ و آن دو گفتند: بله. و گفت: وقتی رسول خدا صوفات یافت ابوبکر گفت: من ولی رسول خدا صهستم، و آنگاه شما دوتا آمدید و تو حق ارث خود را از برادرزادهات میخواستی، و این خواهان حق ارث همسرش بود. ابوبکر گفت: پیامبر خدا صفرموده است: ما از خود چیزی به ارث نمیگذاریم، آنچه از خود به جا گذاشتیم صدقه است. به نظر شما دو تا او دروغگو و گناهکار و عهدشکن و خائن بود، و خداوند میدانست که او راستگو و نیکوکار و راهیافته و پیرو حق است. سپس ابوبکر وفات یافت و من ولی رسول خدا صو ولی ابوبکر هستم، شما فکر میکردید که من دروغگو و گناهکار و عهدشکن و خائن هستم، و حال آن که خدا میداند که راست میگویم، و نیکوکارم و راهیافته و پیروحق هستم، و من آن را سرپرستی نمودم. سپس تو و این پیش من آمدید در حالی که قضیه و کارتان یکی بود و گفتید: آن مال را به ما بده. به شما گفتم: اگر میخواهید آن را به شما میدهم به این شرط که با خدا عهد ببندید که در آن همان کاری را بکنید که پیامبر صمیکرده است، آنگاه شما دو تا با این شرط آن اموال را تحویل گرفتید. گفت: آیا همینطور است؟ (عباس و علی) گفتند: بله. (عمر) گفت: سپس اینک پیش من آمدهاید تا میان شما دو تا قضاوت کنم، سوگند به خدا به غیر از این میان شما قضاوت دیگری تا قیامت نخواهم کرد، اگر نمیتوانید آن را درست استفاده کنید آن را به من برگردانید).
سوم: اینکه در این حدیث چند مسئله توضیح داده شده است:
۱- عمر از عباس و علی و کسانی که آنجا حضور داشتند در مورد حدیث (ما از خود چیزی به ارث باقی نمیگذاریم، آنچه از ما میماند صدقه است) اقرار گرفت، و علی و عباس و کسانی که آنجا حضور داشتند به این حدیث اقرار کردند، و این ردی است بر کسانی که ادعا میکنند ابوبکر از طرف خودش این حدیث را ساخته است!
۲- عباس علیسرا به اوصافی متصف کرده که عبارتند از: (دروغگو، گناهکار، عهدشکن، خائن).
نووی میگوید: یعنی اگر او انصاف نکند دروغ میگوید.
و قاضی عیاض میگوید: (مازری میگوید: کلمهای که در اینجا آمده شایسته عباس نیست که آن را گفته باشد، و علیساز چنین صفاتی پاک بوده است، و هیچ یک از این صفات در او وجود نداشتهاند، چه برسد به اینکه همه در او وجود داشته باشند...).
تا اینکه میگوید: (بهترین توجیه آن این است که عباس از آنجا که علی برادرزادهاش بود و به منزله پسرش بود سخنانی در مورد او گفت که میدانست برادرزادهاش چنین نیست) [۵۲۷].
ببینید چگونه اهل سنت سخنان اهل بیت را توجیه مینمایند، و علیسرا از آنچه عمویش عباسساو را بدان متهم کرده بود تبرئه میکنند، و توجیهاتی ارائه میدهند که شایسته علی و عباس است!!
۳- عمرسهمان کلماتی را به زبان آورد که عباس در مورد علی گفت، و گویا عمر میگفت: در مورد من و ابوبکر چنین فکر میکردید، و حال آن که ما از آن پاک بودیم، همانطور که تو ای علی از آنچه در مورد این اموال دربارهات گفته شده پاک هستی.
چهارم: کلمه (ولی هر مؤمنی بعد از من هستید) را با کلمات عمر مقایسه کردهاید که گفت: (ابوبکر گفت: من ولی رسول خدا هستم...).
پاسخ:
۱- ضرب المثل میگوید: اول خانه را بر پا کن، سپس رنگ و روغن کن. یعنی: اول شما صحت حدیث (ولی هر مؤمنی بعد از من هست) را ثابت کن سپس استدلال کن. پیشتر گذشت که این حدیث صحت ندارد.
۲- آیا گفته عمر که (ابوبکر ولی رسول خدا صاست) به معنی این است که ابوبکر بر پیامبر حاکم و فرمانروا میباشد، سبحان الله؟! یا اینکه عمر گفت: ابوبکر بعد از پیامبر صولی امر است؟! و حدیث (ولی هر مؤمنی) بر آنچه شما میگویید دلالت نمیکند مگر اینکه گفته شود: (او ولی پیامبر بعد از وفاتش میباشد)؛ چرا که ولایت ابوبکر در زمان پیامبر اکرم صبرایشان نبوده است، و فرق است بین «ولی اوست»، و «ولی بر اوست».
۳- آیا درست است که گفته شود که علی بعد از پیامبر صولی هر مؤمنی است، یعنی حاکم و فرمانروای هر مؤمنی است؟!
آیا علی تا قیامت زنده است که بر هر مؤمنی حکمفرمائی کند؟!
سبحان الله! باطل چقدر واضح و روشن است بر کسی که قلبش از مرض و بیماری پاک است.
۱۵۷) گفتهاید: (و همینطور حدیث ثقلین...) که بحث آن گذشت.
سپس گفتهاید: (پیامبر خداصاهل بیت خویش را برابر با قرآن قرار داد، و تمسک به اهل بیت از گمراهی نجات میدهد، چنان که مناوی میگوید: (پیامبرصوقتی فرمود: «من در میان شما این دو چیز را میگذارم» اشاره بلکه تصریح به این نمود که دو چیز که همراه یکدیگرند را بعد از خود به جا میگذارد و امت خویش را وصیت نمود که با این دو چیز به خوبی رفتار کنند، و این دو را بر خود ترجیح دهند، و در دین به این دو چیز تمسک جویند) [۵۲۸].
پاسخ از چند جهت:
اول: اینکه، شما گفتهاید: (و پیامبر خدا صاهل بیت خود را برابر با قرآن قرار داد و تمسک به آنها از گمراهی نجات میدهد...) عبارت درستی نیست، و یک استاد دانشگاه که دلالت کلمات را میفهمد شایسته نیست چنین عباراتی استفاده کند.
کجا این حدیث چنین مفهومی دارد؟!
حدیث به تمسک به قرآن تشویق میکند، و تأکید میکند که قرآن سراپا نور و هدایت است، سپس وقتی اهل بیتش را ذکر کرد امت را در مورد آنها وصیت نمود، تا ما حق آنها را بدانیم، پس در کلمات این حدیث صحیح چه چیز بیشتری از این وجود دارد؟! و توضیح بیشتر در این مورد قبلا ذکر شد.
سپس آیا همه اهل بیت پیامبر از دیدگاه شما صالح و هدایت یافته هستند؟! و آیا از دیدگاه شما همه اهل بیت این شایستگی را دارند که از آنها اطاعت شود؟! و آیا از دیدگاه شما اهل بیت با قرآن زیستهاند؟! یا اینکه مفهومی که در اینجا برای حدیث ادعا میکنید در جایی دیگر خلاف آن را میگویید؟!
دوم: شما کلام مناوی را آوردهاید، اما آن را کامل نکردهاید، و تکمله سخن او این است: (اما کتاب چون معدن علوم دینی و سرچشمه اسرار و حکمتهای شرعی است، و گنجینههای فراوانی دارد، و مستندات پنهانی در آن نهفته است.
و اما عترت: چون وقتی نژاد پاک و خوب باشد در فهمیدن دین کمک میکند، و پاک نژادی در نتیجه به رفتار و اخلاق خوب میانجامد، و خوبیهایی دارد که دل را صاف و پاک میگرداند.
حکیم میگوید: منظور از عترت ایشان در اینجا علمایی هستند که به قرآن عمل میکنند؛ چون آنها از قرآن جدا نمیشوند، اما جاهل و عالمی که عمل نمیکند از این مقام دور هستند، و عنصر و نژاد زمانی ارزش دارد که فرد به خوبیها آراسته باشد و از زشتیها دور بماند.
پس اگر علم مفید در کسانی دیگر باشد که از نژاد آنها نباشند، ما باید از ایشان پیروی کنیم. و تشویقی که پیامبر صدر اینجا در مورد عترتش نموده که از آنها پیروی کنید با حدیثی که در آن به اطاعت از قریش تشویق کرده است تعارض و تضادی ندارد، چون حکم بر فردی از افراد عام به معنی منحصر بودن آن عام و کلیت بر آن فرد نیست...) [۵۲۹].
پس مناوی مذهب شما را تأیید نمیکند بلکه آن را نقض مینماید، اما قطع کلام توسط شما مفهوم جمله را تغییر داده است، مثل اینکه کسی فقط ﴿فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ٤﴾[الماعون: ۴]. را بخواند و ﴿الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ٥﴾را ترک کند.
سوم: مناوی در اینجا حدیثی را توضیح میدهد که در آن آمده است: (من در میان شما دو چیز را باقی میگذارم: کتاب خدا که ریسمان الهی است و از آسمان به زمین کشیده شده است، وعترت و اهل بیت من، و این دو از هم جدا نمیشوند تا اینکه بر حوض نزد من میآیند) [۵۳۰].
در سند این حدیث، قاسم بن حسان قرار دارد، و بخاری در مورد او میگوید: (حدیث او منکر است، و معروف و شناخته شده نیست) [۵۳۱]. و ابن حبان او را از ثقات شمرده است [۵۳۲]. چنان که عادت ابن حبان بر این است که در مورد هرکسی که جرح و نقدی سراغ نداشته باشد او را ثقه قرار میدهد، شاید ابن حبان از سخن امام بخاری اطلاع نداشته است.
و مدار حدیث بر شریک بن عبدالله است، و پیشتر سخن علما را در مورد او بیان کردیم که او به تشیع و اضطراب حدیث و کثرت اشتباه متهم است [۵۳۳].
و همانطور که ملاحظه میفرمایید، حدیث با این معنی درست نیست، چون جزو بعضی از الفاظ حدیث ثقلین است که ضعیف میباشد.
مناوی به بیان درجۀ حدیث نپرداخته است، بلکه فقط طبق عادت برخی از علما که بیشتر به شرح متون میپردازند وکمتر سند را تحقیق میکنند؛ به شرح آن پرداخته است، و این خللی است در منهج و راه و روش که آن را برای خود و برای دیگران نمیپسندیم.
چهارم: این ادعای شما که (اهل بیت برابر با قرآن هستند و تمسک به آنها از گمراهی نجات میدهد). آیا همه آنها اینگونه هستند یا بعضی از آنها؟
- آیا عباس عموی پیامبر صاز اهل بیت پیامبر است یا نه؟!
مامقانی شیعی امامی در مورد عباس میگوید: (میگویم: روایات در مورد او به شدت مختلف هستند و روایاتی که او را مذمت میکنند قویترند) [۵۳۴].
- آیا پسر عباس، عبدالله از اهل بیت است یا نه؟!
کشی شیعه امامی ادعا میکند که او (به علی خیانت کرد و بیت المال بصره را برداشت) [۵۳۵].
- آیا زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب از اهل بیت است یا نه؟! کشی شیعه امامی میگوید: (او شراب مینوشید).
- مجلسی، جعفر بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر صادق را دروغگو مینامد [۵۳۶].
- آیا حسن بن حسن (المثنی) از اهل بیت است یا نه؟!
روایات شما در تنقیح المقال در مورد او مختلف هستند که آیا او کافر است یا فاسق؟! [۵۳۷].
- آیا عبدالله بن حسن بن حسن معروف به محض، از اهل بیت است یا نه؟! او را دروغگو نامیدهاند. [۵۳۸]
- آیا محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن، ملقب به النفس الزکیة، از اهل بیت است یا نه؟!
گفتهاند که او دروغگو بوده، و به دروغ ادعای امامت کرده است [۵۳۹].
و مامقانی میگوید: (سایر فرزندان حسن بن علی کارهای زشتی انجام میدادند که نمیتوان آن را بر تقیه حمل کرد؛ به استثنای زید که میتوان کارهای زشت او را بر تقیه حمل نمود) [۵۴۰].
این چیزی است که شما در مورد فرزندان حسن بن علی†که نیمی از تعداد اهل بیت را تشکیل میدهند میگویید؛ چون اهل بیت از فرزندان حسن و حسین هستند، و نصف آنها یعنی فرزندان حسن از دیدگاه مامقانی کارهای زشتی میکردهاند، آیا آنها برابر با قرآن هستند؟!!
پنجم: اگر بگویید: اهل بیت فقط ائمه هستند، و ادعا کنید که بوسیله آنها ما هدایت و راهیاب میشویم، میگوییم: آنها اکنون کجا هستند؟! آیا ما به امامی اقتدا کنیم که فرار کرده و معلوم نیست کجاست یا اصلاً وجود خارجی ندارد؟! اگر بگویید: ائمه نیستند و ما به سیرۀ آنها اقتدا میکنیم. میگوییم: آیا سیرۀ بزرگترین و برترین انسان محمدصبرای ما کافی نیست، و هردو سیره از کتابها بر میآید؟!
اگر ما به کسی نیاز مداشتیم که با قرآن همراه بود و برابری میکرد، آیا به نظر شما خداوند نسل کسی را که ما را به تأسی به او فرمان داده است قطع میکرد؟! و آیا خداوند به اقتدا به امامی دستور میدهد سپس آن امام را یاری نمیکند؟!!
۱۵۸) شما گفتهاید: (تفتازانی بعد از نقل حدیث مسلم میگوید: آیا نمیبینی که پیامبرصآنها (اهل بیت) را با قرآن همراه نموده که تمسک به آنها از گمراهی نجات میدهد، و مفهوم تمسک به کتاب، یعنی تمسک به علم و هدایتی که در قرآن است، و همچنین تمسک به علم و هدایت عترت).
پاسخ:
اول: اینکه، تفتازانی تأکید کرده است که خلیفه بعد از پیامبر صابوبکر است، و ده دلیل برای این ذکر کرده است، و این نشانگر آن است که آنچه شما از سخن او استنباط کردهاید مرادش نبوده است.
دوم: تفتازانی گفته است: امامیه ادعا میکنند که امام بعد از پیامبر صعلیسبوده است، و صحابه این را میدانستهاند و آن را پنهان کردهاند، سپس تفتازانی بعد ذکر ادعای آنها میگوید: (میگوییم: هرکس بهرهای از دیانت و انصاف داشته باشد قطعاً میداند که اصحاب رسول خدا صاز مخالفت با فرمان پیامبر صدر چنین امر مهمی پاک و بری هستند...)، سپس تفتازانی ادامه میدهد و این ادعا را نابخردانه قرار میدهد و آن را رد میکند.
آیا با وجود آن که او مذهب شما را باطل قرار میدهد نقل شما از او درست است؟!
سوم: در متن حدیث صحیح آنچه تفتازانی/گفته وجود ندارد، زیرا کلمات حدیث چنان که گفتیم به این صورت هستند: (من در میان شما دو چیز مهم باقی میگذارم: او کتاب خدا که سرشار از نور و هدایت است، کتاب خدا را بگیرید و به آن تمسک جویید.... و پیامبر صبه تمسک به کتاب خدا تشویق کرد. سپس گفت: و اهل بیت من، در مورد اهل بیت من خدا را مد نظر داشته باشید... تا سه بار) [۵۴۱].
پس کجا در حدیث آمده است که تمسک به هردو از گمراهی نجات میدهد؟!!
چهارم: پس تفتازانی فقط میخواسته است که به علم و هدایت عترت گواهی دهد.
و قبلاً بیان شد که شیعه امامیه به گروهی از اهل بیت طعنه زدهاند، و این عمل این ادعا را که تمسک به اهل بیت سبب نجات است نقض میکند؛ چون از دیدگاه شیعه همه اهل بیت از علم و هدایت برخوردار نبودهاند.
۱۵۹) شما گفتهاید: (دکتر عصام العماد میگوید: ما معتقدیم مذهب اثناعشری با دو بال پرواز میکند: یکی حدیث ثقلین است، و دیگری حدیث اثنی عشر است، و تا وقتی وهابیها این دو حدیث را درک نکنند نمیتوانند حقایق و خصوصیتهای مذهب اثنیعشری را بفهمند) [۵۴۲].
و گمان برده اید که این فرد اهل یمن است، و قبلاً وهابی بوده و سپس به مذهب اثناعشری روی آورده است!!
پاسخ:
اول: اینکه، مذهبی به نام وهابیت وجود ندارد، و بلکه این اسمی است که اهل بدعت برای مبارزه با مذهب سلف صالح که بر پایه کتاب و سنت استوار است اختراع کردهاند، و شیخ محمد بن عبدالوهاب/مردم را به کتاب و سنت دعوت داده است، چیز جدیدی ایجاد نکرده است.
دوم: این یمنی که شما ادعا میکنید وهابی بوده و سپس به مذهب شیعه اثناعشری روی آورده است، من به یقین میدانم که او رافضی به دنیا آمده و در محیط رافضیها رشد کرده است، و اینکه او در دانشگاه امام درس خوانده است با درس خواندن مستشرقین در مدارس و دانشگاههای مسلمین فرقی نمیکند.
باور ندارم که فردی بر مذهب اهل سنت باشد و منابع دینی (کتاب و سنت) را بداند سپس به مذهب امامیه روی بیاورد.
و همۀ کسانی که شما ادعا کردهاید که سنی بودهاند و سپس شیعه شدهاند، شخصیتهای خیالی هستند یا افرادی فریب خورده و یا صوفیهایی غالی و افراطی میباشند که گمان میبرند که سنی بودهاند و سپس شیعه شدهاند.
اما کسانی از اهل تشیع که سنی شدهاند و به عقیده صحیح روی آوردهاند از بزرگان و افراد برجسته شیعه هستند که در میانشان از مقام علمی والایی برخوردار بودهاند.
افرادی همچون: سید اسدالله خرقانی، و آیت الله شریعت سنگلجی، و دکتر شعار، و عالم مجاهد آیت الله العظمی سید ابوالفضل بن الرضا برقعی قمی/صاحب کتاب: بت شکن(عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول)، و احمد کسروی [۵۴۳]، همه اینها از نخبگان و افراد برجسته شیعه بودهاند که سنی شدهاند، و افرادی دیگر هست که خداوند آنها را به عقیدۀ صحیح هدایت کرده است و ما آنها را نام نبردهایم یا اسامی آنان را نمیدانیم.
و افرادی از شیعه هستند که علیه مذهب شیعه شوریدهاند و خواستار تصحیح آن میباشند، افرادی همچون موسی موسوی و احمد الکاتب و غیره.
اینها شخصیتهای برجستهای هستند که موضع آنها مشخص میکند که پیروان مذهب امامی از چه بحرانهای عقیدتی رنج میبرند.
و شخصیتهای برجستهای از شیعۀ زیدی بودهاند که خداوند آنها را به عقیدۀ صحیح هدایت کرده است. صنعانی و شوکانی و ابن وزیر که کتابی در ترجیح مذهب اهل سنت و تبرئه اهل بیت از آنچه که به آنها نسبت داده شده تألیف کرده است، و شایسته است این کتاب با آب طلا نوشته شود، این کتاب ده جلد است و اسم آن: (العواصم والقواصم في الذب عن سنة أبي القاسم).
برای همۀ اینها ثابت گردید که کشتی نجات قرآن و سنت پیامبرصاست. بنابراین، به آن پیوستند.
سوم: حدیث ثقلین قبلاً توضیح داده شد، و حدیث دوازده خلیفه با کلمات مختلفی وارد شده است که هیچ یک از آن با دوازده امام انطباق نمییابد. از جمله کلمات این حدیث برخی عبارتند از:
- (دوازده امیر میآید همه از قریش هستند).
- (اسلام تا دوازده خلیفه عزیز و قدرتمند خواهد بود).
- (این دین تا دوازده خلیفه قدرتمند خواهد بود).
کدام یک از این کلمات بر دوازده امامی که به حکومت و امارت نرسیدهاند بجز علی و حسن دلالت میکند؟!
حدیث به قدرت و بازدارندگی دین اشاره میکند و شما ادعا میکنید که نیمه دوم قرن اول بدترین قرن بوده است!
چهارم: موضوع دوازده امام به وهابیت - اگر این نسبت درست باشد- چه ربطی دارد، در حالیکه شیعه امامیه از صدر اسلام تا به امروز با تمام امت اسلامی اختلاف داشتهاند، و کسانی که وهابی نامیده میشوند قبل از دویست یا سیصد سال پدید آمدهاند، آیا این مغالطه نیست؟!!
۱۶۰) شما گفتهاید: (پس تردیدی نیست که منظور از اهل بیت کسانی اند که آیه تطهیر در مورد آنها نازل شده است، و آنها عبارتند از: علی و فاطمه و حسن و حسین، پس آیه تطهیر شامل کسانی دیگر نمیشود همان طور که شامل زنان پیامبر نمیشود چنان که در مسلم تصریح شده است [۵۴۴].
و ترمذی و غیره از ام سلمه روایت کردهاند که گفت: پیامبرصحسن و حسین و علی و فاطمه را با چادری پوشاند، سپس گفت: (بار خدایا! اینها اهل بیت من و خاصان من هستند، پلیدی را از آنها دور کن و آنان را کاملاً پاک بگردان. ام سلمه گفت: من هم با آنها هستم ای رسول خدا؟! فرمود: تو به خیر و خوبی هستی). این حدیث حسن صحیح است. و بهترین روایت در این باب است [۵۴۵]، حاکم آن را روایت کرده و گفته است: این حدیث مطابق با شرایط بخاری صحیح است، و شیخین آن را ذکر نکردهاند [۵۴۶].
و همچنین احمد و طبرانی و سیوطی آن را از ام سلمه روایت کردهاند که گفت: (چادر را بلند کردم تا همراه آنان وارد آن شوم، آنگاه آن را از دستم کشید و فرمود: تو بر خیر هستی) [۵۴۷].
پس هرکس که میگوید: زنان پیامبر از اهل بیت هستند او میخواهد چادر را از دست پیامبرصبکشد و زنانش را در آن داخل کند.
می گویم: پاسخ آن به چندین وجه:
اول: اینکه، آیه تطهیر و حدیث کساء از مهمترین دلایلی هستند که امامیه به آن استناد میکنند؛ بنابراین، باید در مورد این آیه و حدیث تاملی داشته باشیم.
دوم: اینکه، کسی که از استدلالهای امامیه و تلاش آنها برای استدلال از کتابهای اهل سنت اطلاع داشته باشد از این تناقض تعجب میکند!
مذهبی که افرادی را کافر و یا فاسق قرار میدهد، سپس در استدلالهای خود به سخنان همان افراد استناد میورزد، و این واضحترین دلیل برای باطل بودن این مذهب است.
ابن مطهر حلی میگوید: (میگویم: کسی که با علی جنگیده است کافر است؛ چون پیامبر صفرموده است: (ای علی! هرکس با تو بجنگد با من جنگیده است) و در کافر بودن کسی که با پیامبر صمیجنگد شکی نیست. و اما در مورد کسانی که در قضیه امامت با او مخالفت کردهاند اقوال علمای ما مختلف است. بعضی از علما آنها را کافر دانستهاند، چون آنها یکی از ضروریات دین را انکار کردهاند، و آن نص روشنی بود که بر امامت علی دلالت میکرد و به تواتر نقل شده بود، و گروهی دیگر از علما آنها را فاسق قرار دادهاند، و این نظریه قویتر است...) [۵۴۸].
شما این گفته را که امامت (از ضروریات دین است و نص آشکار است) با آنچه که خمینی میگوید مقایسه کنید، خمینی میگوید: (اگر پیامبر صمسئله امامت را همان گونه که خداوند به او فرمان داده بود به مردم میرسانید...) وقتی شما این دو قول را مقایسه کنید تناقض عجیبی را مشاهده میکنید!
سوم: خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا٣٣﴾[الأحزاب: ۳۳].
«قطعاً خداوند میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت دور کند، و شما را کاملاً پاک سازد».
تاملاتی در مورد این آیه:
اول: اینکه، این آیه بخشی از آیه ایست که به دنبال آیاتی میآید که در مورد زنان پیامبر هستند، این آیات از اینجا شروع میشوند: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ﴾[الأحزاب: ۲۸]. و همچنان خداوند زنان پیامبر را مورد خطاب قرار میدهد تا اینکه میفرماید: ﴿وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا٣٣ وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِي بُيُوتِكُنَّ﴾[الأحزاب: ۳۳-۳۴]. «و در خانههای خود بمانید، و همچون جاهلیت پیشین در میان مردم ظاهر نشوید و خودنمائی نکنید، و نماز را بر پا دارید و زکات را بپردازید، و از خدا و پیغمبرش اطاعت نمائید، خداوند قطعاً میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت دور کند، و شما را کاملاً پاک سازد، و آیات خدا و سخنان حکمتانگیز را که در منازل شما خوانده میشود یاد کنید».
چگونه بخشی از آیهای که همسران پیامبر صرا مخاطب قرار میدهد - و آیه در ضمن آیاتی قرار دارد که همسران پیامبر صرا مخاطب قرار میدهد- جدا کرده میشود و ادعا میشود که در این بخش زنان مورد خطاب نیستند؟!
هیچ لغتشناسی این ادعا را نکرده است.
دوم: آیا آنچه خداوند بیان نموده که پلیدی را از آنها دور میسازد و آنان را کاملاً پاک میگرداند مقدر بوده و انجام شده است یا خداوند آن را از آنها خواسته است؟
این امر ما را به این سو میبرد که معنی اراده را در کتاب خدا بدانیم.
آیا همه آنچه که خداوند گفته آن را خواسته است یا آن را میخواهد قطعاً به وقوع پیوسته است؟
وقتی در مورد کلمه اراده در کتاب خدا تأمل کنیم میبینیم که کلمه اراده در قرآن به دو معنی آمده است:
معنی اول: تشریع و قانونگذاری و امر و دوست داشتن چیزی که اراده به آن تعلق گرفته است، یعنی خداوند از بنده میخواهد که آن کار را انجام دهد، از آن جمله گفتۀ الهی که میفرماید: ﴿مَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَلَكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ٦﴾[المائدة: ۶].
«خداوند نمیخواهد شما را به تنگ آورد و به مشقت اندازد و بلکه میخواهد شما را پاکیزه دارد و نعمت خود را بر شما تمام نماید شاید که شکر به جای آورید».
و میفرماید: ﴿يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ﴾[البقرة: ۱۸۵].
«خداوند آسایش شما را میخواهد و خواهان زحمت شما نیست».
قتاده میگوید: (پس برای خودتان بخواهید آنچه را که خدا برای شما خواسته است).
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَاللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَيُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلًا عَظِيمًا٢٧﴾[النساء: ۲۷].
«خداوند میخواهد توبه شما را بپذیرد و آنان که به دنبال شهوتها و امیال هستند میخواهند تا حدود زیادی منحرف شوید».
پس این خواستن، بمعنى محبت و امر است، یعنی خداوند این را برای شما دوست دارد، و شما آن را و یا اسباب آن را انجام دهید.
و از همین نوع است فرمودۀ خداوند متعال: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ﴾[الأحزاب: ۳۳]. «خداوند قطعاً میخواهد پلیدی را از شما دور کند».
یعنی: خداوند این تشریع و قانون را برای شما آورده است که بر آن عمل کنید؛ تا پلیدی را از شما دور کند و شما را کاملاً پاک سازد.
معنی دوم: آنچه اراده به آن تعلق گرفته است قطعاً محقق است، و این اراده فقط به کار پروردگار متعلق است.
خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ٨٢﴾[يس: ۸۲]. «هرگاه خدا چیزی را بخواهد که بشود، کار او تنها این است که خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم میشود».
و میفرماید: ﴿فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ﴾[الأنعام: ۱۲۵].
«آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند سینهاش را گشاده برای (پذیرش) اسلام میسازد».
و میفرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ١٤﴾[الحج: ۱۴].
«خداوند هر چه بخواهد میکند».
پس در اینجا اراده کار خداست، و هر چه خدا بخواهد قطعاً تحقق مییابد.
شاطبی/میگوید: (... اراده در شریعت به دو معنی آمده است:
یکی: اراده قدری که متعلق به هر خواستهایست، پس هر آنچه خدا خواسته که بشود میشود و آنچه را خواسته که نشود نمیشود.
و دوم اراده امری است که متعلق به طلب و خواستن انجام کارهاست، و انجام ندادن کارهایی که خداوند از آن نهی کرده است، معنی این اراده و خواستن این است که خداوند دوست دارد که کاری که بدان فرمان داده انجام شود، و بدان راضی است...)، سپس آیاتی را ذکر کرده که بر هردو اراده دلالت میکنند...
سپس میگوید: (به علت ندانستن فرق دو اراده بعضی در این مسئله به اشتباه رفتهاند) [۵۴۹].
تامل سوم:
اگر شیعه ادعا کنند که (یرید: میخواهد) در آیۀ تطهیر تحقق یافته است، ما از آنها میپرسیم: آیا گفتۀ الهی که (یرید: میخواهد) در این آیه آنچه او خواسته تحقق یافته است یا در هر آیهای که این کلمه آمده مراد آن تحقق یافته است؟!
اگر بگویند: فقط در همین آیه، از آنها میپرسیم دلیل آنچه میگویید: چیست؟ پس دلیلی وجود ندارد که این کلمه فقط در اینجا بر این مفهوم دلالت کند و در جایی دیگر دلالت نکند.
سپس میگوییم: خداوند متعال خطاب به صحابه گفته است: ﴿يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَيَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَيَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ٢٦ وَاللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَيُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلًا عَظِيمًا٢٧﴾[النساء: ۲۶-۲۷].
«خداوند میخواهد برای شما بیان کند و شما را به سنتهای کسانی که پیش از شما بودهاند هدایت نماید و توبه شما را بپذیرد، و خداوند دانای حکیم است، و خداوند میخواهد توبه شما را بپذیرد و کسانی که به دنبال شهوتها هستند میخواهند شما منحرف شوید».
و خداوند متعال میفرماید: ﴿مَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَلَكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ٦﴾[المائدة: ۶].
«خداوند آسایش شما را میخواهد و خواهان زحمت شما نیست و میخواهد شما را پاکیزه دارد و نعمت خویش را بر شما کامل گرداند شاید که شکر بجای آورید».
دراین آیات اصحاب مخاطب قرار گرفتهاند، و خداوند به آنان خبر داده است که میخواهد (توبه آنان را بپذیرد) و میخواهد: (آنان را پاکیزه کند).
پس این اراده و خواستن با آن خواستن که خداوند فرموده است: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ﴾[الأحزاب: ۳۳].
چه فرقی دارد؟!
اگر این اراده در اینجا تحقق یافته است برای صحابه نیز متحقق گشته است، و اگر دراینجا تحقق نیافته در آنجا نیز محقق نشده است.
ملاحظه چهارم: عقیده شیعه در مورد کارهای بندگان عقیده معتزله است، و آنها معتقدند که خداوند نمیتواند گمراهی را هدایت کند، و نمیتواند هدایت یافتهای را گمراه سازد؛ چون شیعه و معتزله فکر میکنند دو قدرت به یک مقدور تعلق نمیگیرد.
پس چطور در اینجا ادعا میکنند که خداوند آنها را از انجام دادن کاری منع میکند که در توان آنهاست؟!
شیخ محمد بن حسن طوسی امامی در کتابش (الاقتصاد في الاعتقاد) بعد از سخنانی طولانی در مورد نفی تقدیر طبق مذهب معتزله، میگوید: (ما فقط این را میگوییم که آنچه برای ما مقدور است درست نیست که برای خدا مقدور باشد، چون این به آن میانجامد که خداوند موجودی معدوم باشد. چون اگر یکی از ما را چنین فرض کنیم که اسباب او را به ایجاد آن فرا خواندهاند، لازم میشود از این جهت او حادث باشد، و وقتی خداوند آن را نخواهد باید پدید نیاید. پس در یک کار هم حدوث او واجب میگردد و هم عدم وجودش لازم میشود، و این محال است پس به هر حال باطل است) [۵۵۰].
یعنی آنچه برای ما مقدور است خداوند به آن توانایی ندارد. ما میتوانیم اطاعت کنیم و میتوانیم نافرمانی کنیم. و پلیدی گناهی است که در قدرت ماست.
پس چگونه شیعه معتقدند که خداوند بر انجام کارهای ما قادر نیست سپس میگویند: او میتواند ما را از کارهایمان باز دارد؟!
پس در اینجا شیعه باید همان چیزی را بگویند که اهل سنت میگویند، یعنی اینکه خداوند بر همه چیز تواناست، و خداوند است که فرمان بردار را کمک میکند، و به او توفیق میدهد و گناهکار را رها میکند و یاریاش نمیکند؛ شیعه باید این عقیده را داشته باشند تا استدلال آنها درست باشد و یا اینکه تطهیر را نفی کنند!!
و از آنجا که خداوند بر همه کارها تواناست به ما فرمان داده که بگوییم: ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ٥﴾فقط تو را میپرستیم و فقط از تو یاری میجوییم.
بنابراین، به ما فرمان داده است تا از او یاری بخواهیم تا ما را در انجام کار یاری کند، و اگر کار در قدرت و توان او نبود چگونه ما را بر انجام دادن یا ترک آن یاری میکند؟!
ملاحظه پنجم: تفسیر آیه با لغت:
۱- زجاج (متوفای ۳۱۱ هـ) میگوید: (اهل بیت در اینجا زنان پیامبر صهستند. و گفته شده است: پیامبر و مردانی که از اهل بیت او هستند مراد است. و لغت بر این دلالت میکند که اهل بیت برای زنان و مردان استفاده میشود؛ چون خداوند میگوید: (عنکم) و (یطهرکم) و اگر تنها زنان مراد میبودند فقط میگفت: عنکن و یطهرکن...) [۵۵۱].
۲- و ثعالبی (متوفای ۴۲۹ هـ) میگوید: (آنچه به نظرم میآید این است که اهل بیت زنان پیامبر و دخترش و پسرانش و شوهر دخترش یعنی علی بودهاند، به اقتضای کلمات آیه همسران پیامبر از اهل بیت هستند؛ چون آیه در مورد آنها نازل شده و آنها مورد خطاب قرار گرفتهاند) [۵۵۲].
۳- و نسفی (متوفای ۵۳۷ هـ) نیز چنین گفته است [۵۵۳].
۴- و زمخشری (متوفای ۵۳۸ هـ) میگوید: (سپس بیان میکند که زنان پیامبرصرا امر و نهی و موعظه کرده تا اهل بیت پیامبر صمرتکب گناه نشوند، و با تقوا خود را از گناهان صیانت نمایند... و این دلیلی است بر اینکه زنان پیامبر صاز اهل بیت او هستند) [۵۵۴].
۵- و ابن جوزی (متوفای ۵۹۷ هـ) بعد از بیان قول اول در مورد آیه، و ذکر اینکه اهل بیت زنان پیامبر هستند میگوید: (و از آن جا که ما قبل و ما بعد آیه متعلق به زنان پیامبر صمیباشد این قول بیشتر تأکید میشود، اما به کسانی که چنین میگویند اعتراضی وارد میشود، و آن این است که چرا با صیغه جمع مذکر مخاطب قرار داده، و فرموده (عنکم) و (یطهرکم)؟ پاسخ این است که پیامبر صرا هم شامل میشود) [۵۵۵].
۶- و رازی (متوفای ۶۰۶ هـ) میگوید: (سپس خداوند خطاب با صیغه مونث را ترک نمود و با صیغه مذکر خطاب کرد، تا زنان اهل بیت پیامبر صو مردان اهل بیت او در آن داخل باشند، و در مورد اهل بیت اقوال مختلفی است، و اولی و بهتر این است که گفته شود: اهل بیت فرزندان و همسران پیامبر صهستند، و حسن و حسین و علی از اهل بیت میباشند...) [۵۵۶].
۷- و بیضاوی (متوفای ۶۸۵ هـ) بعد از ذکر مذهب شیعه میگوید: (و استدلال از این بر عصمت آنها و بر اینکه اجماع آنها حجت است استدلال ضعیفی است؛ چون تخصیص دادن این قسمت از آیه به آنها با ما قبل و ما بعد آیه تناسب ندارد...) [۵۵۷].
۸- و ابوالسعود (متوفای ۹۸۲ هـ) میگوید: (و این دلیل روشنی است بر اینکه زنان پیامبر صاز اهل بیت آنحضرت هستند...) [۵۵۸].
۹- و ابن عاشور (متوفای ۱۳۹۳ هـ) میگوید: (اهل بیت: زنان پیامبر صهستند، و در این آیه آنها مورد خطاب قرار گرفتهاند، و نیز قبل از این آیه و بعد از این آیه آنها مخاطب هستند، و هیچکس در این شکی ندارد).
و شیعه با دستاویز قرار دادن حدیث کساء اهل بیت را منحصر به فاطمه و همسرش و دو پسرششقرار دادهاند، و ادعا کردهاند که همسران پیامبر صاز اهل بیت نیستند.
و این مخالف با قرآن است؛ چون آنها در واقع این آیه را جملهای اضافی قرار میدهند که در میان آیاتی آمده که در آن زنان پیامبر مخاطب قرار گرفتهاند، و حدیث کساء بر این دلالت نمیکند که این وصف فقط متعلق به آل عباست، چون در سخن پیامبر که فرمود: (اینها اهل بیت من هستند) کلمهای استفاده نشده که معنی حصر را بدهد، و این مثل آن است که خداوندأاز ابراهیم÷حکایت میکند کـه گفت: ﴿قَالَ إِنَّ هَؤُلَاءِ ضَيْفِي فَلَا تَفْضَحُونِ٦٨﴾[الحجر: ۶۸]. «اینها میهمان من هستند».
و معنایش این نیست که او میهمانی دیگر غیر از اینها ندارد. و آنچه شیعه میگویند از آن چنین بر میآید که آیه، از آیههای قبل و آیههای بعد از خود جداست) [۵۵۹].
این امام که از ائمه لغت در عصر حاضر به شمار میرود تأکید میکند که بیرون کردن همسران پیامبرصاز اهل بیت به معنی غصب کردن وصف اهل بیت و مخالفت با قرآن است.
دلالت آیات همین بود.... آیات سیاق واحدی دارند که آغاز و پایانی دارد، و همسران پیامبر صمورد خطاب قرار گرفتهاند، و شیعه میخواهند معنای آن را فاسد و خراب کنند، و جملهای را از سیاق و از مجموعه عبارت آن بردارند، و علت آن ذهنیتی است که به سبب روایات ضعیف برای آنها شکل گرفته است.
بار خدایا! از تو به خاطر نعمت هدایت سپاسگذاریم.
و در اینجا در چند مورد بر حدیث کساء توقف میکنیم:
[۵۲۰] بخاری (ح ۵، ۸،۳۷۰۱) و مسلم (ح ۲۴۰۴). [۵۲۱] إرشاد الفحول (۱/۲۹۱). [۵۲۲] نهجالبلاغة (ص ۵۲۶). [۵۲۳] مسلم (۵/۱۵۲)، کتاب الجهاد باب (۱۵). [۵۲۴] بخاری (ح ۶۵۸۰) و مسلم (ح ۱۷۵۷). [۵۲۵] طبری (۵/۳۳)، طبقات ابن سعد (۳/۱۸۱، ۲۴۸). [۵۲۶] بخاری (۶۵۸۰) و مسلم (۱۷۵۷). [۵۲۷] شرح نووی مسلم (۱۷۵۷). [۵۲۸] فیض القدیر (۲/۱۷۴). [۵۲۹] فیض القدیر (ح ۲۶۳۱). [۵۳۰] احمد (۵/۱۸۱). [۵۳۱] المیزان (۳/۳۶۹). [۵۳۲] تهذیب الکمال (۱۴/۳۲۹). [۵۳۳] المیزان (۲/۲۷۴). [۵۳۴] تنقیح المقال (۲/۱۲۶-۱۲۸). [۵۳۵] مجمعالرجال (۴/۱۴۳). [۵۳۶] بحار الانوار (۵۱/ ۵). [۵۳۷] تنقیح المقال (۱/۳۵، ۳۷۳). [۵۳۸] بصائرالدرجات (ص ۱۷۳، ۱۷۶، ۱۸۰، ۱۸۱، ۱۹۴)، و تنقیح المقال (۲/۱۷۷). [۵۳۹] تنقیح المقال (ترجمه ۱۰۹۵۳) [۵۴۰] تنقیح المقال (۳/۱۴۲). [۵۴۱] مسلم (۶۱۷۸). [۵۴۲] المنهج الجدید والصحیح فی الحوار مع الوهابیین (ص ۱۵۵). [۵۴۳] مبلغان مذهب اثناعشری به گزاف مدعی هستند که تعدادی از شخصیتهای عمده اهل سنت از عقیده خودشان برگشته و مذهب اثناعشری را پذیرفتهاند اما دریغ از یک سند و مدرک قاطع, گاهی مصری و گاهی اردنی و گاهی آسیایی و گاهی اروپایی و آفریقایی مستبصر میشوند, نه افراد عادی بلکه علماء و دانشمندان, جالب اینکه این فتوحات مبین! زیر عبای وحدت و تقریب انجام میگیرد!. در این اسلام ناب! تناقض زیاد است این هم یکی!, اگر وحدت و تقریب است این ادعاها چیست؟! اگر هدف و برنامه «استبصار» اهل سنت است پس شعار وحدت و تقریب چه معنایی دارد؟! اگر این ادعاها درست میبود حداقل این تناقض هم کمی وزن میداشت اما کجاست استبصار و هدایت علماء و شخصیتهای اهل سنت؟! چنـد نفر گمنام و بیهویت به خـود اجـازه داده و برایشان سوژه ساختهاند که گویا اینها هدایت شده اند یا عده ای عوام از فلان کشور آفریقایی یا آسیایی به خاطر سد رمق و فرار از شرایط سخت زندگی فقیرانه تن به شیعه شدن و حتی نصرانی شدن میدهند! اما کجاست «استبصار» علماء و شخصیتهای اهل سنت؟! اما در عوض شخصیتهای بزرگ و حقیقی که با علم و دانش و عقل و منطق از خرافات روی گردانیده و راه حق را انتخاب کرده اند آقایان سعی میکنند که آنها را در تاریکی مطلق نگه دارند و هیچ گونه اثری از آنان بدست مردم نرسد. اما این واقعیت است که این شخصیتهای بزرگواری که از تشیع به مذهب اهل سنت روی آوردهاند نه تنها عالمند بلکه مانند سایر اهل سنت همواره داعی وحدت حقیقی بوده و هستند, غیر از آیت الله سید ابوالفضل برقعی قمی مؤلف این کتاب که ایشان را با قلم خودشان خواهید شناخت چند شخصیت را به طور نمونه معرفی میکنیم: ۱- آیت الله سید علی اصغر بنابی تبریزی ۲- علامه سید اسماعیل آل اسحاق خوئینی زنجانی ۳- استاد حیدر علی قلمداران قمی ۴- آیت الله شریعت سنگلجی تهرانی ۵- دکتر یوسف شعار تبریزی ۶- مهندس محمد حسین برازنده مشهدی ۷- حجت الإسلام دکتر مرتضی رادمهر تهرانی ۸- علی رضا محمدی تهرانی ۹- استاد علی محمد قضیبی بحرینی (نویسنده کتاب آنگاه که صحابه را شناختم!) ۱۰- آیت الله العظمی محمد بن محمد مهدی خالصی عراقی ۱۱- آیت الله اسدالله خرقانی ۱۲- دکتر صادق تقوی, استاد سابق دانشگاه تهران ۱۳- دکتر علی مظفریان شیرازی که تقریبا تمامی شخصیتها از خود آثار علمی و تحقیقی به جای گذاشتهاند, امیدواریم پس از مطالعۀ این کتاب خوانندگان عزیز خود قضاوت کنند که حق چیست و حق جو کیست و چه کسانی باید راه استبصار را بپیمایند!. (برگرفته از مقدمۀ خرافات وفور در زیارات قبور نوشتۀ: آیت الله برقعی قمی). [۵۴۴] مسلم (۷/۱۲۳). [۵۴۵] ترمذی (۵/۳۶۱). [۵۴۶] المستدرک (۲/۴۱۶). [۵۴۷] المسند (۶/۳۲۳) [۵۴۸] کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد (۳۸۸-۴۲۳)، و بیشترین قسمت بخش پنجم را به ذم و تجریح صحابه اختصاص داده است. [۵۴۹] الموافقات (۴/۳۷۰-۳۷۳). [۵۵۰] الاقتصاد فی الاعتقاد (ص ۹۹). [۵۵۱] معانیالقرآن (۴/۲۲۶-۲۲۷). [۵۵۲] تفسیر الثعالبی. [۵۵۳] تفسیر النسفی. [۵۵۴] الکشاف (۳/۵۴۶). [۵۵۵] زادالمسیر. [۵۵۶] مفاتیح الغیب (۲۵/۱۶۹). [۵۵۷] تفسیر البیضاوی (۴/۳۷۱). [۵۵۸] تفسیر أبی السعود (۷/۱۰۲). [۵۵۹] التحریر والتنویر (۲۱/۲۴۷-۲۴۸).