سوم- مشخص شدن منافقین:
قرآن با ذکر کارها و مواضع منافقین پرده برداشتن از آنها و مشخص کردن آنان را به عهده گرفت، و چنان قرآن آنها را معرفی میکرد که گویا پیامبر و مؤمنان آنها را میدیدند، و بلکه آنها را میشناختند.
۱- خداوند متعال میفرماید: ﴿فَإِنْ رَجَعَكَ اللَّهُ إِلَى طَائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ﴾[التوبة: ۸۳]. «هر گاه خداوند تو را (از جنگ تبوک) به سوی گروهی از آنان برگرداند و ایشان از تو اجازه خواستند».
۲- و میفرماید: ﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ﴾[التوبة: ۸۴].
«هر گاه یکی از آنان مُرد اصلاً بر او نماز مخوان».
۳- و میفرماید: ﴿يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لَا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ وَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ﴾[التوبة: ۹۴].
«وقتی که (از جنگ تبوک) به سوی آنان برگردید ایشان شروع به عذر آوری میکنند، بگو: عذر خواهی مکنید، ما هرگز عذرهای شما را باور نمیکنیم خداوند ما را از خبرهایتان آگاه ساخته است. و خدا و پیغمبرش عمل شما را خواهند دید».
این آیات دلالت میکنند که پیامبرصمنافقان را میشناسد وگرنه چگونه ایشانصاوامر خداوند را در مورد کسانی اجرا میکند که آنها را نمیشناسد و چگونه کسی را که نمیشناسد اجازه نمیدهد؟ و چگونه از نماز خواندن بر کسی امتناع میورزد که او را نمیشناسد؟ و چگونه به کسانی که آنها را نمیشناسد میگوید ما سخنتان را باور نمیکنیم؟
۴- و خداوند متعال میفرماید: ﴿وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا﴾[التوبة: ۱۰۷]. «و کسانی هستند که مسجدی را بنا کردند و منظورشان از آن زیان (به مؤمنان) بود».
۵- و میفرماید: ﴿يَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمَا فِي قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِئُوا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ مَا تَحْذَرُونَ٦٤﴾[التوبة: ۶۴].
«منافقان میترسند که سورهای دربارۀ ایشان نازل شود وآنچه را که در دل دارند به رویشان بیاورد و آشکارش سازد. بگو: هر اندازه میخواهید مسخره کنید بیگمان خداوند آن چه را که از آن بیم دارید آشکار و هویدا میسازد».
این آیات در سوره توبه هستند که از آخرین آیات قرآن که نازل شدند به شمار میآیند خداوند در این آیات منافقان را تهدید میکند که نفاق و کارهایشان که پنهان میکنند را آشکار میسازد.
۶- خداوند متعال میفرماید: ﴿لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لَا يُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلَّا قَلِيلًا٦٠ مَلْعُونِينَ أَيْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِيلًا٦١﴾[الأحزاب: ۶۰-۶۱].
«اگر منافقان و بیمار دلان و کسانی که در مدینه باعث اضطراب میگردند، از کار خود دست نکشند، تو را بر ضد ایشان میشورانیم و بر آنان مسلط میگردانیم، آنگاه جز مدت اندکی در جوار تو در شهر مدینه نمیمانند. نفرین شدگان و رانده شدگانند هر کجا یافته شوند گرفته خواهند شد و پیاپی به قتل خواهند رسید».
در اینجا منافقان تهدید شدهاند که از نفاق دست بر دارند و گر نه خداوند پیامبرش را علیه آنها میشوراند تا آنها را بیرون کند و به قتل برساند، و وقتی خداوند پیامبرصرا علیه آنها نشوراند دال بر این است که باز آمدند و دست کشیدند.
۲۲- شما در (ص ۶) گفتهاید: (در قرآن کریم آیاتی هست که به وضوح بر این دلالت میکنند که مجموعههایی از اصحاب بوده که با صنفهای گذشته تفاوت داشته است... مثل منافقین...)
میگویم: منافقین از صحابه به شمار نمیآیند، و بلکه با آنها بودهاند، و قرار دادن منافقین در زمرۀ اصحاب اشتباه است. خداوند متعال میفرماید: ﴿وَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ وَمَا هُمْ مِنْكُمْ﴾[التوبة: ۵۶].
«به خدا سوگند میخورند که آنان از شمایند در حالی که از شما نیستند».
پس خداوند اصحاب را از مشارکت با آنها در نفاقشان پاک و بری میدارد و تأکید میکند که منافقان از اصحاب نیستند.
قرآن کریم در همه آیاتش بیان میکند که منافقین از مؤمنان نیستند، یعنی صحابی شمرده نمیشوند و فقط مؤمنان صحابی هستند.
۲۳- گفتهاید: (منافقین گروه بزرگی در جامعه اسلامی بودند).
میگویم: این ادعای شما پذیرفته نیست چون اگر آنها گروه بزرگی – چنان که شما ادعا میکنید – میبودند با مسلمین مقابله میکردند، بنابراین آنها زیاد نبودند بلکه تعدادی اندک و افرادی گمنام و فاقد قدرت بودند.
اما اینکه آیات زیادی در مورد آنها آمده است به خاطر آن است که آنها مسلمین را خیلی اذیت میکردند و شرارتهای زیادی انجام میدادند، و شایعات را گاهی یک نفر پخش میکند، ولی چنان آثار بدی دارد که برابر یک لشکر بزرگی است که به مقابله مسلمین میآید، بنابراین این ادعا که منافقان گروهی بزرگ بودهاند مردود است و در قرآن و سنت آنچه دال بر این گفته باشد وجود ندارد.
۲۴- شما گفتهاید: (بعضی از منافقان معروف و شناخته شده بودند و بعضی معروف نبودند و با تظاهر به ایمان و محبت پیامبرصخود را پنهان کرده بودند).
میگویم: این ادعای بدون دلیلی است، کدام یک از منافقان ادعا میکرد که او پیامبر صرا دوست میدارد، در چه کتابی این را شما دیدهاید؟! با اینکه شما تأکید میکنید که باید منبع اقوال بیان شوند!!
۲۵- شما گفتهاید: (همه کسانی که پیرامون پیامبرصبودند هر یک از آنها میترسید که مبادا درباره او آیهای نازل شود و او را در جمع مسلمین رسوا کند)!
میگویم: از این گمان عجیب در حیرتم! از این سخن شما چنین بر میآید که همۀ آنها منافقان پنهانی بودهاند و همواره میترسیدند که قرآن پرده از نفاق آنها بر دارد!
این خیال عجیبی است!
اما آنچه شما تصور میکنید نازل نشد، یعنی وقتی قرآن نازل نشد و آنها را آشکار نکرد به معنی این است که نفاق را تأیید کرد یا اینکه پیامبر را فریب داد، و منافقان در اطراف او بودند و او را فریب میدادند که مؤمن هستند و حال آن که مؤمن نبودند، سپس امت هم فریب داده شد چون افرادی که در اطراف پیامبر بودند منافق بودند و امت آنها را مؤمن میپندارد و از آنها دین میآموزد!!.
این سخن بدین معناست که همه کسانی که اطراف پیامبر بودهاند قابل اعتماد نیستند، ابوبکر و عمر و عثمان و علی و دیگر بزرگان مؤمنان طبق این گفتۀ شما قابل اعتماد نیستند و آنها همواره میترسیدهاند که در موردشان آیهای نازل میشود و آنها را رسوا میکند!!!
از عبارت شما همین بر میآید چون شما گفتهاید: (همه کسانی که اطراف پیامبرصبودند...).
۲۶- شما گفتهای را آوردهاید که به عمرسنسبت داده شده است و آن این است که: (هنوز سورۀ برائت کاملاً نازل نشده بود که گمان میبردیم که هیچکس از ما باقی نمیماند مگر آن که در مورد او چیزی نازل خواهد شد). این را به زاد المسیر ۳/۳۶۰ حواله دادهاید.
اما این بدان معنا نیست که آنها منافق بودهاند و بلکه منظور عمرساین بوده است که از همۀ ما گناه و خطا سر میزند.
و وقتی سورهای نازل شد که خطاهای منافقین را به تفصیل بیان کرد، ما ترسیدیم که هرکس که اشتباه و خطایی از او سر زده قرآن آن را آشکار خواهد کرد. آیا ممکن است که منافق به نفاق اعتراف کند؟! حساسیت قلب مؤمن و اعتراف به کوتاهی مقام والایی است که بیماردلان آن را نمیدانند.
چرا عمرسمنافق میشود، حال آن که او با اختیار خودش ایمان آورد و داوطلبانه هجرت نمود، و در این راه انواع رنجها و آزارها را تحمل کرد و از وطن و فامیل جدا شد، آیا او غیب میدانست؟!
چرا عمرسبه ایمان ادامه میدهد و زندگی را با فقر و زهد و عفت میگذراند و دین را گسترش میدهد و با کفار جهاد میکند؟!
۲۷-۲۸ شما در (ص ۷) گفتهاید: (این منافقان کجا رفتند).
می گویم: جواب با چندین وجه:
اولاً: اینکه پیشتر بیان شد که خداوند منافقان را تهدید کرد که اگر از نفاق دست نکشند پیامبر صرا علیه آنها میشوراند و کشته خواهند شد، و وقتی این امر اتفاق نیفتاد، پس معلوم است که آنها توبه کردند یا هلاک شدند و یا اینکه خوار و ذلیل گشتند.
دوم: اینکه در صحیح مسلم از قیس بن عباد روایت است که میگوید: به عمار گفتم: آنچه در مورد علی انجام دادید آیا نظر خودتان بود یا پیامبر صچنین عهدی از شما گرفته بود؟ عمار گفت: پیامبر صچیزی به ما نگفته که به مردم نگفته باشد ولی حذیفه به من خبر داد که پیامبر صفرمود: در اصحاب من دوازده منافق هستند، هشت نفر از اینها هرگز وارد بهشت نخواهند شد مگر آن که شتر از سوراخ سوزن رد شود.
هشت نفر مرگ و پنهان شدن آنها در قبر شما را از شر آنها مصون میدارد و نمیدانم شعبه در مورد چهار نفر دیگر چه گفت) [۸۴].
سوم: اینکه آیا دلیلی هست برای آن که این منافقان تا وفات پیامبر صزنده ماندهاند؟
چهارم: اینکه دلایل دال بر این هستند که منافقان یا توبه کردند و از نفاقشان دست کشیدند، و یا اینکه همچنان از تعدادشان کاسته شد تا آن که ضعیف شدند، و یا اینکه چنان که در حدیث آمده مردند و با مرگ کم شدند، و یا اینکه وارد اسلام شدند، به خصوص وقتی رهبرشان مرد و دیگر امیدی برایشان به پیروزی باقی نماند.
۲۹- در سه صفحه (۶-۹) شما از منافقان مدینه پرسیدهاید و به کثرت آنها اشاره کردهاید و پرسیدهاید که چگونه داستان آنها به پایان رسید.
پاسخ شما را به صورت اجمالی و تفصیلی بیان میکنیم:
پاسخ اجمالی در مورد سرنوشت منافقان:
اول: اینکه هرکس به آنچه شما در مورد اصحاب و منافقین ارائه میدهید نگاه کند متوجه چند چیز میشود:
۱- شما میکوشید تعداد اصحاب را اندک نشان دهید، و میخواهید بگویید که مصداق آیات مدح فقط بعضی از اصحاب هستند، و فقط به افرادی اشاره میکنند نه همه اصحاب، و از آن جا که عقیده شیعه این است که اصحاب همه کافر یا فاسق هستند به جز چهار نفر پس مصداق آیات همین تعداد میباشند.
و آنچه شما در (ص ۲۸) گفتهاید که کلمۀ «من» در ﴿مِنَ الْمُهَاجِرِينَ﴾[التوبة:۱۰۰]. برای تبعیض است که متأخرین آنها را از مصداق آیه خارج میسازد. جواب این شبهه بیان خواهد شد.
و در (ص ۲۹) گفتهاید: ملاحظه میشود که خداوند عموم مهاجرین و عموم انصار را نمیستاید بلکه گروه خاصی از آنها را میستاید.
سخنان شما نیاز به توضیح و تصحیح دارد، زیرا پر از گمان و شک و تردید است، و وقتی تحقیق کنیم میبینیم که از دیدگاه شیعه فقط علیسو چهار نفر مورد ستایش الهی هستند و بعضی این تعداد را با نامهای ناشناسی اضافه کردهاند تا اینگونه به تعداد آنها بیفزایند در صورتی که افزودن تعداد اینها با روایات امامیه اصطکاک پیدا میکند.
در صورتی که بعضی آیات چنان که بیان خواهد شد مقید به بعض نیستند. بلکه متوجه میشویم که با متأثر شدن از روایات ضعیف تقریباً کسانی را که در آیات قرآنی مورد ستایش قرار گرفتهاند محدود میکنید و میگویید: منظور از (سابقین و پیشگامان علی بن ابی طالب است... ص ۳۱)، اگر بعد از آن، گفتۀ خود را اصلاح نمیکردید.
اما با توجه به اینکه گفتۀ خود را اصلاح کردهاید، به نظر میرسد نمایندۀ گروه و تفکری خاص در شیعه هستید که اعتقادات آنها با شیعۀ امامیه مطابقت کامل ندارد، بلکه این گروه اندک با تحقیقات فراوان به این نتیجه رسیدهاند، گرچه با توجه به اعتقاد شما به نظریۀ «وصیت»، میتوان این دیدگاه شما را حمل بر «تقیه» کرد.
۲- وقتی شما منافقین را ذکر میکنید، آنها را بزرگ مینمایید و ادعا میکنید که زیاد بودهاند تا خواننده اینگونه فکر کند که منافقین اکثریت جامعه را تشکیل میدادهاند، شما گفتهاید: (اگر منافقان گروه اندکی بودند و تأثیری نداشتند قرآن تا این حد قضیۀ آنها را مورد توجه قرار نمیداد). تا اینکه میگویید: (و این دلالت میکند که منافقان زیاد بودهاند و در آن روز در جامعۀ اسلامی تأثیر داشتهاند). تا اینکه میگویید: (نشانگر آن است که منافقان گروه بزرگی در جامعه اسلامی بودند) (ص ۶).
۳- وقتی به منافقین پرداختهاید روایاتی ذکر کردهاید که از آن چنین بر میآید که همه کسانی که اطراف پیامبر صبودهاند از نفاق سالم نماندهاند. و این به وضوح دلالت میکند که روایات شیعه که هیچ یک از اصحاب را مستثنی نمیکند بجز چهار نفر یا مانند آنها، و میگوید که همه از راه درست منحرف شدهاند، شما را تحت تأثیر قرار داده است، در صورتی که همۀ این روایات بلایی هستند که مذهب شیعه به آن گرفتار شده است، که بعداً بیان خواهد شد.
دوم: ما بنابرگفتۀ شما چند سؤال داریم:
۱- تعداد منافقان در جامعۀ مدینه چقدر بود؟ یا که چند درصد مردم مدینه را تشکیل میدادند؟
۲- آیا حملهای که در قرآن بر آنها شده نشانۀ کثرت آنهاست؟
۳- آیا کسی از منافقین بعد از وفات پیامبر صزنده ماند؟
۴- آیا منافقان برای پیامبر صو اصحابشپنهان و ناشناخته بودند؟
میکوشیم به اختصار به این پرسشها پاسخ دهیم:
۱- تردیدی نیست که تعداد منافقین در ابتدا زیاد بود – اما از مؤمنان بیشتر نبودند – چون رئیس آنها عبدالله بن ابی به رهبری امیدوار بود و در تمام زندگیاش از آن مأیوس نشده بود، شاید کسانی که همراه او بودند همین آرزو را در سر میپروراندند.
اما تصورمان این نیست که همان تعدادی که پیرو او بودند باقی ماندند، زیرا قرآن در سرزمین و خانهها و بازارها و مساجدشان تلاوت میشد قطعاً بعضی تحت تأثیر آن قرار میگرفتند.
تردیدی نیست که با مرگ عبدالله بن ابی بن سلول طمع بازگشت به جاهلیت و رسیدن به زعامت و رهبری قطع شد و منافقان بعد از آن ضعیف شدند. بخاری داستانی روایت کرده که در آن آمده است: (پیامبر صاز کنار مجلسی عبور کرد که عبدالله بن ابی بن سلول در آن بود، پیامبر صآنها را به سوی خدا دعوت داد، ابن سلول گفت: ای مرد! من آنچه را که تو میگویی خوب بلد نیستم، اگر حق هم باشد! پس با بیان آن در مجالس ما، آزارمان مده، به خانهات برگرد هرکس پیش تو آمد برایش تعریف کن). در این مجلس جمعی از یهودیان و مسلمین و مشرکین حضور داشتند، آنگاه با هم اختلاف کردند و نزدیک بود که با همدیگر بجنگند، پیامبر آنها را آرام کرد تا آن که آرام شدند و سپس آن حضرت بر مرکبش سوار شد و به دیدار سعد بن عباده رفت، وقتی نزد سعد آمد گفت: ای سعد! آیا نشنیدی که ابو حباب - عبدالله بن ابی – چه گفت او چنین و چنان گفت. سعد بن عباده گفت: ای پیامبر خدا! او را ببخش و از او در گذر، سوگند به کسی که کتاب را بر تو نازل کرده است، آنچه را خداوند بر تو نازل کرده حق است. اهالی این شهر اتفاق کرده بودند که عبدالله را تاجگذاری کنند و به عنوان رئیس خود انتخاب نمایند، اما وقتی خداوند با آوردن حقی که به تو داده است مانع این کار شد او ناراحت شد و حسادت ورزید... [۸۵].
و این واقعه قبل از آن بود که عبدالله بن ابی ظاهراً مسلمان شود.
سپس بعد از جنگ بدر وقتی مسلمین پیروز شدند و قدرت آنها آشکار گردید، عبدالله بن ابی تصمیم گرفت که وارد دین اسلام شود. عبدالله بن ابی بن سلول در سال نهم هجری [۸۶]در دوران حیات پیامبر صوفات یافت، و تردیدی نیست که مرگ ابن سلول عامل بزرگی برای ضعیف شدن نفاق بود.
۲- اما حملهای که در قرآن به منافقین شده است بخاطر کثرت آنها نبوده بلکه بخاطر شرارتهای زیاد آنها و شایعاتی که پخش میکردند بوده است. و اگر به کتابهای سیرت و تاریخ مراجعه کنیم تقریباً از منافقین اسم برده نشده است به جز ابن ابی و گاهی نامهای کمی ذکر میشوند که بدون سند هستند. پیشتر ذکر شد که حذیفه بن یمان گفت که پیامبر صفرمود: (در میان اصحاب من دوازده تا منافق هستند. چراغی از آتش دوزخ که در شانههای هشت تن از آنان وارد میشود و از سینههایشان بر میآید شما را از شر این هشت تن مصون میدارد) [۸۷].
حدیث بر این دلالت میکند که تعداد منافقین در آخر دورانشان از این تعداد بیشتر نبوده است و خداوند نابود کردنشان را به عهده گرفته بود.
۳- آیا کسی از منافقان بعد از وفات پیامبر صباقی ماند؟
اگر کسی از آنها باقی مانده است تعدادشان از انگشتان دست بیشتر نبوده است به چند دلیل:
أ) به دلیل حدیثی که پیشتر بیان شد.
ب) بعد از وفات پیامبر صهیچکسی از اصحاب در مورد آنها چیزی نگفته است.
ج) وقتی بسیاری از مردم بعد از وفات پیامبر صمرتد شدند از آنها خبری نبود، و هیچ اتفاقی در داخل مدینه رخ نداد که نشانۀ وجود فردی از منافقان باشد، و اگر آنها وجود داشتند از حادثۀ ردت سوء استفاده میکردند و مطابق معمول مسلمین را اذیت میکردند.
د) در زمان حیات پیامبر صخداوند منافقین را نابود نکرد چون خداوند خودش از برنامهها و توطئههای آنها پرده بر میداشت و رسوایشان میکرد، و میخواست احکام افرادی همانند آنها را که در آینده در جامعه اسلامی خواهند آمد بیان کند، و به ما تذکر دهد که باید با مردم بر حسب ظاهر آنها رفتار کنیم گرچه در درون و باطن بر خلاف آن باشند.
ه) در صحیح بخاری از حذیفهسکه از منافقان آگاه بود روایت شده است که: هیچکسی از منافقان به جز چهار نفر باقی نماند.
بخاری با سند خود در مورد این آیه: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ﴾[التوبة: ۱۲].
«با پیشوایان کفر بجنگید آنها ایمان ندارند».
از زید بن وهب روایت میکند که گفت: (ما نزد حذیفه بودیم او گفت: از کسانی که مصداق این آیه هستند فقط سه نفر باقی مانده و از منافقین فقط چهار نفر باقی مانده است. بادیه نشینی گفت: شما اصحاب محمد به ما خبر میدهید و ما متوجه نمیشویم، پس اینها کی هستند که خانههای ما را سوراخ میکنند و دزدی میکنند؟
گفت: اینها فاسقاناند، بله! از آنها جز چهار نفر باقی نمانده است، یکی پیرمرد کهنسالی است که اگر آب سرد بخورد سردی آب را احساس نمیکند) [۸۸]. و حذیفه از همه مردم منافقان را بهتر میشناخت.
۴- آیا اصحاب پیامبرصمنافقین را نمیشناختند؟
اصحاب از همه مردم هوشیارتر بودند، و غافل و بیخبر نبودند که چنین شخصیتهای پلیدی را نشناسند.
اگر هم آنها بطور فطری هوشیاری نمیداشتند، همنشینی و همراهی با امام عاقلان و زیرکترین و باهوشترین بشریت پیامبرمان محمد صبرای صیقل دادن عقول آنها و تیز کردن هوش آنان کافی بود. اما پیامبر صبوسیلۀ وحی آنان را میشناخت و از لحن گفتار و از صفاتشان آنها را میدانست و همچنین خداوند در اواخر حیات پیامبرص، ایشان را از منافقان آگاه کرد.
بسیاری از منافقان با کارهایشان مشخص میشدند، و قرآن به طور مفصل در مورد آنها سخن گفته است.... طوری که گویا اصحاب آنها را میدیدند.
بعد از این پاسخ اجمالی با توجه به پرداختن شما به این موضوع پاسخ تفصیلی را ارائه میدهیم.
۳۰- شما گفتهاید: (سیوطی میگوید: ابو عوانه و ابن المنذر و ابو الشیخ و ابن مردویه از ابن عباسبروایت کردهاند که: (به عمرسگفته شد: سورۀ توبه. گفت: این سوره به عذاب نزدیکتر است! و از مردم دست نکشید و نزدیک بود هیچکس را رها نکند). [الدر المنثور (۳/۲۰۸)].
میگویم:
اولا: این گفته و گفتۀ قبل از آن در پاراگراف (۲۶) به یک معنی هستند.
دوم: اینکه، من این گفته را در منابع موجود همچون طبری و ابن ابی حاتم که اصل همۀ تفاسیر هستند ندیدهام، و کتابهایی که شما از آن نام میبرید مفقود شدهاند و ما نمیتوانیم دربارۀ آن حکم کنیم ولی گمان غالب این است که این قول درست نیست؛ چون عدم وجود آن در قدیمیترین مجموعۀ تفسیر نشانگر ساختگی بودن آن است.
سوم: اینکه فرض کنیم عمرسهمین سخن را گفته است، به نظر شما معنی آن چه میتواند باشد؟! آیا منظور این است که همه کسانی که اطراف پیامبرصبودهاند منافق هستند؟!! اگر این طور است پس باید فاتحه امت را خواند.
چهارم: اینکه شاید منظور از «مردم»، در سخن عمرسمنافقان باشد، یعنی این سوره از حقیقت همه منافقان پرده برداشت و هیچکسی از آنها پنهان نماند، زیرا این سوره از نفاق و اهل آن سخن گفته است و همه کارهایی که در سوره ذکر شدهاند از منافقان سر زدهاند، و کجا در سوره به یکی از اصحاب معروف اشاره شده است؟
پنجم: اینکه، آیا ممکن است اطرافیان پیامبر صهمه منافق باشند و سپس سوره به این کلمات کلی اکتفا نماید و خطری که پیامبر را محاصره کرده است روشن ننماید؟.
ششم: اینکه منافقان نمیتوانستند به پیامبر صنزدیک شوند و در مدینه منزوی بودند، و وقتی با لشکر پیامبر صهمراه میشدند دور از ایشان رحل اقامت میافکندند و ثابت نشده که هیچکسی همراه او زندگی میکرده است، چون کسی که نفاق را پنهان میکند چیزهایی از زبانش بیرون میآید و آنچه را که پنهان میکند آشکار میسازد.
۳۱- در (ص ۷) چند سوال را مطرح کردهاید.
فکر میکنم پاسخ اجمالی گذشته برای جواب آن کافی باشد.
۳۲- حدیث حذیفهسرا ذکر کردهاید که میگوید: (منافقان امروز از منافقان دوران پیامبرصبدتر هستند، در آن روز آنها نفاق را پنهان میکردند و اینها امروز آن را آشکار میسازند) [۸۹].
میگویم: حدیث دو مفهوم دارد:
معنی اول: این است که منافقانی که در عصر حذیفهسظاهر شدند بر خلاف منافقان سابق نفاق خود ر آشکار ساختند.
ابن التین میگوید: (منظور حذیفه این است که آن منافقان چنان شری پدید آوردهاند که اینها آنگونه شری پدید نیاوردهاند، اما منافقان سابق کفر را به صراحت نمیگفتند و فقط آن را میدمیدند و اینگونه شناخته میشدند) [۹۰].
آنچه علما از این عبارت فهمیدهاند همین است، و راجح هم همین است، چون در جملهای دیگر فریابی از حذیفه روایت کرده است که گفت: منافقانی که امروز در میان شما هستند از منافقانی که در دوران پیامبر صبودند بدتر هستند، ما گفتیم: ای ابا عبدالله! چگونه؟ گفت: آنها نفاق خود را پنهان میکردند و اینها نفاق خود را آشکار میسازند) [۹۱]، و این اشاره به آن است که منافقان دوران پیامبر صتمام شدهاند.
معنی دوم: این است که منافقینی که در عهد پیامبر صنفاق را پنهان میکردند اینک آن را آشکار ساختهاند، اما این معنی واضح و روشن نیست و هیچ خبری برای ما نقل نشده که نشانگر این باشد که منظور از این همان منافقان هستند، و اگر منظور این باشد به معنی آن است که آنها مشخص شدند و نفاقشان آشکار گردید، و بیم آن نمیرفت که سخن دروغی را به دین نسبت دهند، چون آنها نفاقشان را آشکار کرده بودند و مشخص گردیده بودند.
۳۳- سپس حدیثی دیگر از حذیفه ذکر کردهاید: (نفاق فقط در دوران پیامبرصبود اما امروز کفر ورزیدن بعد از ایمان است) [۹۲]. [بخاری (۸ /۱۰۰) کتاب الفتن].
میگویم: این حدیث همان مفهوم سابق را دارد.
ابن التین میگوید: (منافقان در زمان پیامبر صبا زبان ایمان آوردند و دلهایشان ایمان نیاورده بود، و اما کسانی که بعد از آنها آمدند در اسلام و بر فطرت سالم متولد شده بودند، پس هرکسی از اینها کفر ورزیده است مرتد است، بنابراین احکام منافقین و مرتدین فرق میکند) [۹۳].
و متن حدیث واضح است و میگوید: (امروز کفر ورزیدن بعد از ایمان است) یعنی مردمانی ایمان آوردند سپس تغییر دادند، و هیچ زمانی از چنین افرادی خالی نیست.
اگر منظور از آن این باشد که منافقانی که در دوران پیامبر صبودند کفر خود را آشکار کردند، این بهتر است؛ چون با این کار از عقاید دروغینی که آنها در عصر پیامبر خود را پشت آن پنهان کرده بودند پرده برداشته شده است.
تردیدی نیست که منظور و مصداق این حدیث اصحاب پیامبر صنیستند، و ابوبکر و عمر و عثمان و علیشو برادرانشان همه مصداق این حدیث نیستند.
۳۴- گفتهاید: (و بعد از همه اینها: چه میگوییم در مورد اینکه روایت شده است که عمر بن خطاب بر هیچکسی که میمرد نماز نمیخواند مگر آن که حذیفه شهادت میداد که او از منافقان نیست)؟ سپس گفتهاید: (چنان که ابن کثیر گفته است: و برای ما بیان شده که وقتی کسی میمرد و عمر فکر میکرد که از آنهاست به حذیفه نگاه میکرد، اگر حذیفه بر او نماز میخواند عمر بر او نماز میخواند وگرنه ترکش میکرد). [تفسیر ابن کثیر (۲/۳۶۹)].
در پاسخ شما میگویم:
اول: اینکه، این قول که به عمرسمنسوب است ابن کثیر سند آن را ذکر نکرده و آن را به کتابی مستند نسبت نداده است، و بلکه با صیغۀ تضعیف آن را ذکر کرده و گفته: به ما گفته شده است و این صیغه بر ضعیف قرار دادن روایت دلالت میکند. پس حدیث یا روایتی که صحیح نیست نمیتواند حجت و دلیل باشد، و منهج و شیوه ما چنین است که در مورد دین فقط از نصوص ثابت و صحیح استدلال میکنیم.
دوم: اینکه اگر این روایت صحیح باشد، بر این دلالت میکند که حذیفهسمنافقان را میشناسد. بنابراین هیچ منافقی نمیتواند در مورد دین چیزی بگوید چون که او شناخته شده است، و حذیفه تا سال سی و ششم هجری زنده بوده است [۹۴].
سوم: اینکه شما اینجا تناقض گویی میکنید در گذشته تأکید میکردید که منافقان (خود را پنهان میکردند و امروز – یعنی در عهد حذیفه – خود را آشکار میسازند).
و این به معنی آن است که آنها شناخته شده بودند، سپس در اینجا ادعا میکنید که منافقان ناشناخته و پنهان بودهاند، کدام یک از این دو قول را ترجیح میدهید؟!
۳۵- شما گفتهاید: (و وقتی دانشجویی در مورد مدلول آنچه از عمر نقل شده میپرسد: چگونه به او پاسخ بدهیم؟ دانشجویی میپرسد که امر نفاق و جای نگرفتن ایمان در وجود اصحاب به جایی رسیده بود که عمر بن خطاب شک میکرد که آیا او از منافقان است یا نه؟ چنان که ابن کثیر و طبری گفتهاند که برای ما گفته شده است که عمر به حذیفه گفت: تو را به خدا سوگند میدهم آیا من از آنها هستم؟ حذیفه گفت: نه، و بعد از تو هیچکسی را از نفاق ایمن قرار نمیدهم). [تفسیر ابن کثیر (۲/۲۹۹) طبری (۱۱/۱۶)].
میگویم: این روایت را نیز ابن کثیر با صیغۀ تضعیف بیان کرده است، و این اشاره به عدم صحت آن است و سندی بر آن بیان نکرده تا در مورد آن حکم شود.
سپس اگر عمر - نعوذ بالله- منافق میبود آیا در جلوی مردم حذیفه را در مورد خودش میپرسید؟! آیا نمیترسید که اگر منافق باشد حذیفه او را رسوا خواهد کرد؟!!
حساسیت ایمانی فاروق او را چنان نموده بود که میترسید که چیزی در مورد او پنهان بماند که او آن را نمیداند و پیامبر آن را میدانست، بنابراین سوال کرد تا مطمئن شود: اما احساسات دلهای زنده بر دلهای مرده پنهان است!
۳۶- شما گفتهاید: (آیا میپذیریم که گفته شود که منافقان معروف بودهاند، و آنها را با اصحاب قاطی نکنیم)؟
میگویم: بله، منافقان چنان که پیشتر گذشت نامعلوم نبودند، بلکه آنها معروف و شناخته شده بودند و روایاتی که شما ذکر کردهاید صحت ندارند و روایت سابق از عمرساگر صحیح باشد دلیلی بر این است که حذیفهسمیدانست و بلکه او اسماء همۀ منافقین را میدانست.
۳۷- گفتهاید: (آنچه در صحیح بخاری از عمر روایت شده را چگونه توجیه و تأویل میکنیم که بلند شد و گفت: (ای پیامبر خدا! به من اجازه بده تا گردن این منافق را (منظورش عبدالله بن ابی بود) بزنم، پیامبر فرمود: او را بگذار! تا مردم نگویند که محمد اصحاب خود را میکشد) [۹۵]. [بخاری (۶ / ۶۶) و مسلم (۸/۱۹)].
پاسخ:
اول: اینکه این دلیلی است بر غیرت اصحاب برای پیامبر صو آماده بودن آنها برای کشتن منافقین، و این نشانۀ ایمان آنهاست. و اگر آنها چنین نبودند از سخنان منافقین راضی میشدند.
دوم: اینکه این دلالت میکند که عمرسبه پیامبر صنزدیک بود و به عنوان سربازی در کنار پیامبر بود که اوامر پیامبر را اجرا میکرد و از آنچه پیامبر نهی مینمود دوری میکرد.
سوم: اینکه اگر عمرسمنافق میبود پیامبر صبه او میگفت: تو ای عمر، مثل او هستی و ما تو را نکشتیم، مگر اینکه شما بگویید پیامبر صتقیه کرده است!!
چهارم: اینکه پیامبر صگفتن را به مردم یعنی کسانی که مسلمان نیستند و حقیقت امر را نمیدانند و بین مسلمان و منافق فرق نمیگذارند و بر این باورند که همه کسانی که با پیامبر هستند مسلمانند، نسبت میدهد، پس اگر یکی به دلیل مسلمان نبودن کشته شود و حال آن که او اسلام خود را اعلام کرده است بین مردم چنین شایع میشود که محمد پیروانش را میکشد.
و منظور این نیست که پیامبر صآنها را متصف به صفت صحبت ایمانی میکند که آن صفت گرامی داشتن و مدح است.
و فرق است بین اینکه ایشان صکسی را بگوید از اصحاب اوست یا آنها اصحاب و یاران او هستند، و بین اینکه از گفتۀ مردم خبر دهد و بگوید: مردم میگویند که او از اصحاب پیامبر است. آن که پیامبر خودش میگوید وصف ایمانی است، و آنچه مردم میگویند: وصف لغوی یا عرفی است یعنی از نظر مردم چنان است، وصف ایمانی مثل این است که پیامبر صفرموده است: (اصحاب مرا ناسزا نگویید...) [۹۶]. طوریکه در داستان خالد بن ولید و عبدالرحمن بن عوف آمده است، و همچنین آنچه او صدر مورد ابوبکرسگفت: (آیا یار مرا برای من رها نمیکنید)؟ چنان که گذشت [۹۷].
اما توصیف نمودن کسی به صحابی براساس اصطلاح لغوی و عرفی مثل این است که پیامبر صفرمود: (تا مردم نگویند که محمد اصحاب خود را میکشد)، و فرق این دو مورد برای کسانی که قلبشان سالم باشد واضح است!
و هیچ یکی از اصحابشو تابعین و مسلمین کلمۀ «صحابه» را بر «منافقین» اطلاق نکردهاند.
و چنین است که همه روایات و احادیثی که آوردهاید که در آنها کلمه (اصحاب او)، و (اصحاب من) با توجه به آنچه کافران میگویند بر منافقین اطلاق شده است، و این چیزی است که از عاقل پاک دل پنهان نمیماند!!
۳۸- شما گفتهاید: (و در اینجا مطالبی دیگر نیز قابل تأمل است، و آن اینکه چگونه عمر یکی از اصحاب پیامبرصرا منافق میگوید، و اجازه میخواهد که گردنش را بزند، که این اشکالی ندارد، ولی چه کسی گفته چون او صحابی غیر عادل است، پس زندیق و کافر است؟!)؟!
گفتم: این از چند جهت درست نیست:
اول: اینکه، عمر، عمر است، فاروق امت و خلیفۀ راشد و کسی که پیامبرمان صدر چندین مورد او را ستوده است، و باید با تمام احترام و تقدیر از او یاد شود. و اینک بعضی از احادیثی که در فضیلت عمرسروایت شدهاند را بیان میکنم: بخاری روایت کرده است که پیامبر صاو را به بهشت مژده داد [۹۸].
و بخاری روایت میکند که اهل بدر در بهشت هستند، و عمر از اهل بدر است [۹۹].
و بخاری روایت نموده که پیامبر صبعد از ابوبکر عمر را بیشتر از همه مردم دوست میداشت [۱۰۰].
و بخاری روایت میکند که پیامبر صخوابی دید و اضافه - آنچه را نوشیده بود- به عمر داد، و آن را به علم تعبیر کرد [۱۰۱].
و عمر بن خطاب کارگر مزرعۀ ما یا نگهبان خانۀ ما نیست.... عمر کسی است که جهان را فتح کرد و اسلام را گسترش داد، و پدران و نیاکان تان را وارد اسلام کرده است، پس اولاً او حق بزرگی بر گردن شما دارد، و هنگامیکه از او نام میبرید باید این مفهوم را به خاطر داشته باشید.
لشکریان عمر را که هدایت را به سوی پدران و نیاکان تان میآوردند به خاطر بیاورید، و اگر خداوند عمر را بر نمیانگیخت و یاری اش نمیکرد شاید امروز سرزمین فارس بر دین گذشتهاش بود.
پس بنابراین، وقتی این امام بزرگوار را یاد میکنید این امر را به خاطر بیاورید. و کسی که تمام نیکیهای سرزمینهای فتح شده در زمانش در نامۀ اعمالش رقم زده میشود، چقدرند آنانکه سر سجده در پیشگاه پروردگار خویش مینهند و عمر سبب اسلام آنها و اسلام پدران شان بوده است!
آیا به عمر پاداشی به اندازه پاداش کارهایی که اینها میکنند نمیرسد؟! پیامبرصفرمود: «هرکس به هدایتی فرا خواند هر پاداشی که به پیروانش برسد به او نیز میرسد و از پاداش پیروان کم نمیشود، هرکس به گمراهی و انحرافی دعوت داد همان گناهی که به پیروانش میرسد به او نیز میرسد و این از گناهان پیروانش کم نمیکند» [۱۰۲].
بار الها! از او راضی باش، و به او از جانب دینت، و از جانب امت پیامبرت بهترین پاداشی را که به فاتحان بزرگ و رادمردان نمونه عطا داشته ای ارزانی دار.
عمرسکسی است که ما نمیتوانیم حق دعا کردن برای او را کاملاً ادا کنیم.
سوم: عمرسدر حضور پیامبر صبه آن مرد گفت: منافق، و پیامبر صاو را سرزنش نکرد؛ چون میدانست که هدف و قصد نیک دارد وقتی در مورد صحابی دیگر چنین میگوید... او به آن صحابی به خاطر عملی که از او سر زده بود منافق گفت، و آن عمل این بود که او خبر پیامبر را به دشمناش گفت، و این کار بزرگی بود که این صحابی بزرگوار که دارای سابقهای درخشان یعنی شرکت در جنگ بدر بود انجام داد، جنگ بدر اولین جنگی بود که پیامبر صانجام داد و در آن خداوند اسلام را پیروز کرد، پس هر اشتباهی که بعد از جنگ بدر اتفاق میافتد در مقابل آن اندوختۀ بزرگ چون ذرهای میماند.
سوم: اینکه، عمرسبر حسب ظاهر در مورد آن صحابی حکم کرد و جایگاه و مقام اهل بدر را نمیدانست، و نمیدانست که این صحابی، خدا و پیامبرش را دوست دارد، آنگاه پیامبر صبه عمر پاسخ داد و برای او بیان کرد که آن صحابی در عذری که میآورد راست میگوید و فرمود: او به شما راست میگوید [۱۰۳]. و پیامبر صدانست که آن صحابی در عذری که میآورد راست میگوید، و ظاهر و باطنش یکی است، سپس پیامبر جواب عمر را داد و این سخن عمر سببی برای شناختن جایگاه اهل بدر بود.
چهارم: گواهی دادن پیامبر صبه صداقت و ایمان حاطب گواهی دادن برای عمر است چون عمر هم از اهل بدر بود.
پنجم: اینکه آنان که به سبب روایات دروغینی که در حق بزرگان امت ذکر شده و به علت عقاید باطلی که دارند دلهایشان آکنده از نفرت و دشمنی با اصحاب است قبول نمیکنند که قصد عمرسنیک بوده است.
ششم: اینکه عمرسدر مورد چیزی شهادت داد که آن را دیده بود و شما براساس روایات دروغینی به منافق بودن اصحاب گواهی میدهید.
هفتم: اینکه عمرسبه حاطبسمنافق گفت یک اقدام فردی و تأثیر آن فردی بود و اما اینکه شیعه اصحاب را منافق میگویند تأثیر بر دین دارد یعنی دین را خراب و تباه میگرداند چون اصحاب راویان دین هستند و توصیف کردن آنها به نفاق به معنی ابطال قرآن و حدیث است که آنها روایت کردهاند، و این یعنی ابطال دین. و آنچه زیانش شخصی و فردی است با آنچه زیانش دینی است خیلی فرق میکند.
۳۹- در (ص ۸) گفتهاید: (وقتی همه اصحاب بدون استثناء عادل هستند، پس حدود و مجازاتهایی که ابوبکر و عمر و عثمان و علی÷در حق زناکاران و دزدان و شرابخواران صحابه اجرا کردند چه معنی دارد)؟
پاسخ:
اول: اینکه، بزرگان امت و خلفای راشدین را نام بردهاید بدون آن که بگویید خدا از آنها راضی باد (رضی الله عنهم) و فقط بعد از ذکر نام علیسگفتهاید: (÷)، با اینکه در گذشته گفتید: (هرکس بیطرفانه به قضیه نگاه کند و دلش از بیماری سالم باشد این اصحاب برای او گرامی هستند و احساس میکند باید به اینها احترام بگذارد) پس کجاست احترام گذاشتن؟!
تردیدی نیست که چنین رفتاری بر اثر عقاید امامیه است که معتقدند اینها کافرند یا فاسق و ستمگرند، اما هرگز مشاوران و یاران پیامبر صو پدران امهات المؤمنین و فاتحان عالم و گسترش دهندگان اسلام چنین نبودهاند.
دوم: اینکه قبلاً گفتیم منظور از عدالت، عصمت و معصوم بودن از خطا نیست، و جز پیامبران هیچکسی معصوم نیست و فقط پیامبران در تبلیغ شریعت الهی معصومند و در زمینههای دیگر بر اشتباه خود باقی نمیمانند. و برای اولیاء الهی شرط نیست که خطا از آنها سر نزند.
منظور ما از اینکه میگوییم: آنها عادل هستند این نیست که خطا از آنها سر نمیزند، بلکه منظور ما این است که آنها امانتداران شریعت الهی هستند و در آنچه از پیامبر روایت میکنند دروغ نمیگویند و اگر خطایی از یکی از آنان سر بزند بلافاصله توبه میکند، مگر حالات نادری که در کنار هزاران نفر از مؤمنان صادق قابل توجه نیست.
اما خطا در اجتهاد واقع شدنی است، آنها وقتی اجتهاد کردهاند اگر اجتهادشان درست باشد به آنها پاداش میرسد و اگر به خطا رفته باشند باز هم پاداش میگیرند، اما اجر اجتهادی که در آن فرد به خطا رفته است کمتر است.
ابن الانباری میگوید: (منظور از عدالت اثبات عصمت آنها و اینکه سرزدن گناه از آنان امکان ندارد نیست و بلکه منظور از عدالت آنها یعنی اینکه روایات آنها بدون جستجو از اسباب عدالت پذیرفته میشود، مگر آن که امری مخل عدالت ثابت شود که به حمد لله ثابت نشده است) [۱۰۴].
ابن قیم میگوید: (گاهی در مسئلۀ عدالت اشتباه میشود، و گمان برده میشود که منظور از عادل کسی است که از گناه معصوم است، در صورتی که چنین نیست، بلکه فرد عادل در مورد دین مورد اطمینان و اعتماد است گر چه از او گناهانی سرزده باشد که از آن توبه میکند، واین با عدالت منافات ندارد همان طور که با ایمان و ولایت منافات ندارد) [۱۰۵].
سوم: اینکه تعداد کسانی که در دوران خلفا زنا کردهاند و حد و مجازات بر آنها اجرا شده چقدر بوده است؟ و چقدر از آنها شراب خورده و دزدی کردهاند؟ از سخن شما چنین بر میآید که زناکاران و دزدان و شرابخواران صدها نفر بودهاند!! و برای یک پژوهشگر محقق چنین روشی شایسته نیست! آیا شما میتوانید تعداد آنها را برای ما بگویید؟! تعداد این افراد از انگشتان دست بیشتر نیست.
چهارم: هرکسی که گناهی از او سر زده و سپس او توبه کرده است، خداوند توبه او را میپذیرد، و به خاطر ارتکاب گناه مورد طعنه قرار نمیگیرد، چون توبه همه گناهان گذشته را از بین میبرد. اما اگر توبه نکند، تردیدی نیست که عدالت او مخدوش است؛ اما اسلوب بزرگ نمایی کردن، اسلوب و شیوهای است که محققین آن را نمیپسندند.
۴۰- در (ص ۸) گفتهاید: (اجتهادی که مخالف با کتاب و سنت باشد چگونه توجیه میشود چنان که خالد بن ولید مالک بن نویره را کشت، و ابوالغادیه عمار را به قتل رساند)؟
در پاسخ میگوییم که:
اول: اینکه، پیامبرصخالد بن ولید را ستوده و او را سیف الله لقب داده است. بخاری از انس بن مالکسروایت میکند که او واقعۀ موته را چنین روایت مینمود که: (قبل از آن که خبر کشته شدن جعفر و زید و ابن رواحه به مردم برسد پیامبر خبر شهادت آنان را به اطلاع مردم رساند و فرمود: پرچم را زید گرفت و کشته شد، و سپس ابن رواحه پرچم را به دست گرفت و کشته شد – وقتی پیامبر چنین میگفت از چشمانش اشک میریخت – تا آن که پرچم را شمشیری از شمشیرهای خدا به دست گرفت و خداوند آنها را پیروز گرداند) [۱۰۶].
خوشا به حال سیف الله، اسمی که راستگوترین انسان و آگاهترین مردم به احوال مردم و کسی که بیش از همه در فکر دین خداست آن را گذاشته است.
دوم: اینکه، شمشیر خدا خالد بن ولید بود که با مرتدین جنگید تا آن که آنها را به اسلام باز گرداند، و بعد از آن به سوی عراق رهسپار شد و در آن جا دستهها و لشکرهای اسلام را فرماندهی میکرد، و او بود که آن شهرها را فتح کرد و به قلمرو اسلام افزود، خداوند از او راضی و خوشنود باد. و هر انسانی که قلب و دلی پاک داشته باشد اگر سیره او را بخواند میبیند که او فرماندهی بزرگ بوده است که برای اسلام و مسلمین مفید بوده است. شما فرماندهی او و فتوحات بزرگ او را مورد مطالعه قرار دهید، خواهید دید که ما در برابر این رادمرد قهرمان بسیار ناچیز و کوچک هستیم؛ ما شرم و حیا میکنیم قصه ای را که شاید اتفاق افتاده باشد و ما گمان داریم که او در آن اشتباه کرده است را بروز دهیم، البته بر فرض صحیح بودن این داستان.
سوم: اینکه روایات تاریخی در بیان حقیقت متفاوت هستند، بنابراین نباید فقط از روایاتی استناد کرد که علیه او سخن میگویند و روایاتی که عمل او را توجیه میکنند را کنار گذاشت، روایاتی آمده است که عمل او را توجیه میکنند که برخی عبارتند از:
ابن کثیر میگوید: (و میگویند: خالد مالک بن نویره را فرا خواند و او را به خاطر پیروی از سجاح که ادعای نبوت کرده بود و به خاطر ندادن زکات سرزنش کرد و گفت: آیا نمیدانی که زکات با نماز همراه است؟ مالک گفت: یار و همراه شما – یعنی پیامبر خدا – چنین ادعا میکرد! آنگاه خالد گفت: آیا او یار و همراه ماست و یار و صاحب تو نیست؟! ای ضرار، گردن او را بزن. و آن وقت گردن او زده شد) [۱۰۷].
چهارم: خالد بن ولید فرماندهی بود که پیامبرصدر دوران حیات خویش او را به عنوان امیر لشکر مقرر کرده بود و در دوران پیامبر صاز خالد اشتباهی سر زد و پیامبر صاز کار او بیزاری جست اما او را عزل نکرد، و این نشانگر آن است که فرمانده ممکن است گاهی مرتکب اشتباه شود، اما به خطا رفتن او باعث نمیشود که او عزل گردد اگر جهاد در راه خداوند متعال بدو نیاز داشت.
بخاری از عبدالله بن عمرلروایت میکند: (که پیامبر صخالد را به سوی بنی جذیمه فرستاد، او آنها را به اسلام فرا خواند، آنها بلد نبودند که بگویند: ما مسلمان شدیم بلکه میگفتند: (صبأنا صبأنا) یعنی بیدین شدیم و از دین بازگشتیم. آن گاه خالد شروع به کشتن و اسیر کردن آنها نمود و به هر یک از ما اسیرش را داد و تا اینکه در یکی از روزها خالد دستور داد که هر یک از ما اسیرش را به قتل برساند، من گفتم: سوگند به خدا که من اسیرم را نمیکشم و هیچ یک از یاران من اسیرش را نمیکشد، تا اینکه نزد پیامبر صآمدیم و قضیه را با او در میان گذاشتیم، پیامبر صدستهایش را بلند کرد و گفت: بار خدایا، از آنچه خالد انجام داده بیزارم و به تو پناه میبرم. (تا دوبار چنین گفت) [۱۰۸].
خالد در اینجا گروهی را کشت که اسلام خود را با کلمۀ دیگری غیر از اسلام اعلام کرده بودند وقتی پیامبر صبا خبر شد کار خالد را نپسندید و از عمل او بیزاری جست، اما با وجود این او را معزول نکرد، بلکه بعد از آن هم خالد را به عنوان فرمانده مقرر میکرد [۱۰۹].
پس شما در مورد اینکه پیامبر او را مجازات نکرد و او را عزل ننمود چه میگویید، آیا از پیامبر صهم انتقاد میکنید یا سکوت اختیار میکنید، یا اینکه بر این باور هستید که پیامبر صخالد را مجازات نکرد چون خالد اجتهاد کرده و به خطا رفته بود؟!
سپس چه فرقی است بین آنانیکه بار اول کشته بود و آنانیکه بار دوم کشته بود؟ مگر اینکه کشته شدگان بار اول کافران و کشته شدگان بار دوم مرتدانی بودند که اعلان اسلام کردند.
از اینکه دلهای ما نسبت به سیف الاسلام، صاف و پاک است خدا را سپاس میگوییم، همان کسی که دولتها و قدرتهای کفر را درهم شکست و مردم آن جا را وارد اسلام کرد. و در مقابل دریای خوبیها و نیکیهای او خداوند خطای او را میآمرزد.
پنجم: اینکه، چنین خطای اجتهادی از اسامه بن زید بن حارثه که پیامبر صاو و پدرش اسامه را دوست میداشت سر زده است، و او فردی را بعد از آن که گفت: لا اله الا الله به قتل رساند. و پیامبر صاو را به خاطر این کارش سرزنش کرد، اما او را مجازات ننمود [۱۱۰].
نظر شما چیست؟ آیا شما به خاطر اینکه پیامبر صاسامهسرا مجازات نکرد اعتراض میکنید و میگویید: اجتهاد او با کتاب و سنت مخالف بوده است؟
شما همه این مواضع پیامبر صرا در نظر بگیرید و سپس موضع صدیقسرا در نظر بگیرید و سپس با قلبی سالم دوباره بیندیشید.
ششم: چنین چیزی از علیسهم سر زده است، علی قاتلان شوهردو دختر پیامبر و خلیفۀ راشد عثمان بن عفان که مظلومانه کشته شده بود را مجازات نکرد، و حال آن که عثمان از مالک بن نویره از بزرگی زمین هم بزرگتر و برتر بوده است، اما ما به علی اعتراض نکرده و از او خرده نگرفتهایم چون معتقدیم که او همانند برادرش ابوبکر صدیقساجتهاد کرده است. بار خدایا، دلهای ما را نسبت به دوستانت و یاران پیامبرت که دین تو را یاری کردند و همراه پیامبرت جهاد نمودند پاک و صاف بگردان.
هفتم: آیا این قضیه در دوران اصحاب اتفاق نیافتاده است، آنها اعتراضی نکردند به جز عمرس، و دیگر صحابه از جمله علیساعتراضی نکردند، آیا گمان میبرید که شما از نسل قرآن هستید و از کسانی که خداوند متعال آنان را برای یاری و همراهی پیامبر خویش انتخاب نمود، و از کسانی که آنها را بر انگیخت تا پرچم جهاد در راه خدا را بدست گیرند، و دین اسلام را همانگونه که بر پیامبر نازل شده بود به جهان و جهانیان برسانند والاتر و برتر هستید، و بر دین خدا بیش از آنان غیرت میورزید؟!
روایات تاریخی که کتابهای شیعه آکنده از آن هستند تا از اصحاب عیبجویی کنند و عقاید جدیدی ایجاد نمایند سبب توهین و متهم کردن بزرگان امت میباشد.
اما در مورد اینکه ابو الغاویه، - یا کسی دیگر - عمار را به قتل رسانده است، او در لشکر معاویه بود و عمار و دیگر کسانی از اصحاب از هردو لشکر: (لشکر علیسو لشکر معاویهس) کشته شدند و هرکسی که برای جنگیدن توجیهی داشته است، امید است که خداوند او را بیامرزد ما از دلهای آنان خبر نداریم، اما معتقدیم که آنها تأویل میکردند و نظرشان این بوده است که کار درست و موجهی انجام میدهند، و تردیدی نیست که حق با علیسبوده است، و حدیث «عمار را شورشیان خواهند کشت» دلیلی بر حقانیت علی است. از ابوسعید خدریسروایت است که میگوید: (از پیامبرصشنیدم که میگفت: «وای بر عمار! او را گروه شورشیان میکشند، او آنان را به بهشت فرا میخواند و آنها او را به جهنم فرا میخوانند» [۱۱۱].
و پیامبر صگروه قاتل عمار را شورشی نامیده است و آنها را کافر قرار نداده است، آیا شما از پیامبر صحساستر هستید و پیامبر را به خاطر آن که گروهی را که عمار را میکشد کافر ننامیده است تخطئه میکنید، و ابو الغاویه را کافر مینامید؟!
تجاوز یک گروه به گروهی دیگر آنان را از دایرۀ اسلام بیرون نمیکند چنان که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي﴾[الحجرات: ۹].
«هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند در میان آنان صلح برقرار سازید اگر یکی از آنان در حق دیگری ستم کند و تعدی ورزد با آن دستهای که ستم میکند و تعدی میورزد بجنگید».
سپس میفرماید: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ١٠﴾[الحجرات: ۱۰]. «مؤمنان برادران همدیگرند پس میان برادران خود صلح و صفا برقرار کنید و از خدا بترسید تا به شما رحم شود».
میبینیم که خداوند مؤمنانی را که با یکدیگر میجنگند با اینکه یک گروه را به تعدی و ستم وصف نموده برادر مینامد و آنها را برادران ایمانی خوانده است ولی فرموده که با کسی که تعدی میورزد بجنگید.
و کسی که مؤمنی را از روی عمد به قتل برساند به جهنم تهدید شده است در صورتی که او در این مورد شبههای نداشته باشد. و کسانی که با علیسجنگیدند چنین اظهار میداشتند که خواستار گرفتن خون خلیفۀ راشد عثمانسهستند که مظلومانه به شهادت رسیده بود، پس اگر درون آنها همانند ظاهر آنها بوده است آنها کار خود را موجه میدانستهاند، و ما فقط از روی ظاهر میتوانیم حکم کنیم و امور درونی را خداوند میداند.
کیاطبری میگوید: (جنگهایی که بین آنها رخ داد اموری بود که منشأ آن اجتهاد بود) [۱۱۲].
شوکانی در آن جا که از جنگهای اصحاب با یکدیگر سخن میگوید، آن دسته از معتزله و شیعه را که میگویند: اصحاب همه عادل هستند به جز کسانی که با علی جنگیدهاند رد مینماید و میگوید: (شبهاتی که اصحاب با تمسک به آن اقدام به جنگ نمودند نشانگر آن است که آنها از روی بیاعتنایی به خدا و دین او به این کار اقدام ننمودند. و جایگاه صحبت و همراهی پیامبر جایگاه بزرگی است پس هرکسی که به برخی از اصحاب توهین میکند در گردابی افتاده که از آن جان سالم به در نخواهد برد) [۱۱۳].
۴۱- شما در (ص ۸) گفتهاید: (آیا مخالفت اصحاب را با احکام قطعی میتوان تحت نام اجتهاد توجیه کرد و گفت که آنها در ارتکاب هر کار حرام و ترک هر امر واجبی مجاز هستند).
در پاسخ میگویم:
اول: اینکه، این سخن شما عجیب و شگفتآور است که میگوید: (آنها در ارتکاب هر کار حرام و ترک هر واجب...)! از این تعمیم به این شیوهای که شما بیان میدارید چنین بر میآید که آنها گروهی فاسق بودهاند که دین را از زیر پا گذاشته و مرتکب امور حرام و ناجایز شدهاند، و ما در صدد توجیه کارهای آنها هستیم.
به راستی که چنین اندیشهای نتیجۀ روایات باطل و پوچی است که شیعه در پرتو آن تربیت شدهاند، و اگر خداوند دلهای آنان را برای پذیرفتن حق نگشاید تردیدی نیست که در خطر بزرگی قرار دارند.
دوم: اینکه، اصحابشکسانی اند که خداوند در دهها آیه آنان را ستوده است، و خداوند آنها را برای همراهی و صحبت پیامبرشصبرگزیده است، و آنها بودند که دین را یاری کردند و آن را به ما رساندند، و هر خیری که امت از آن بهرهمند است امت در آن مدیون تلاشهای آنان است، و اگر کارهایی از آنان براساس اجتهاد سر زده است ان شاء الله خداوند آنها را میآمرزد.
پیامبر صدر تفسیر آخرین آیه سوره بقره که خداوند به مؤمنین آموزش میدهد که بگویند: ﴿رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾[البقرة: ۲۸۶]. «پروردگارا، اگر فراموش کرده و یا اشتباه کردهایم ما را مواخذه نکن». (پیامبر) میفرماید: خداوند میفرماید: (چنین کردهام) [۱۱۴]. یعنی: خداوند از خطاهای آنان در گذر نموده و آنها را مواخذه نمیکند.
و علت تصورات اشتباهی که در مورد آنها میشود روایاتی است که در طی قرنها انباشته شدهاند و برترین و بهترین نسل بشریت را به صورتی بد و کافر و فاسق ارائه میدهند، حال شیعیان آمادگی این را داشته باشند که در روز قیامت جوابگوی آنها باشند.
اما ما میگوییم: خداوند از اصحاب راضی باد، و آنان را میستاییم همان طور که پروردگارشان آنها را ستوده است، و از خدا میخواهیم که به آنها به خاطر پاسداری از دین و یاری کردن پیامبر صپاداش بدهد، و از خداوند میخواهیم که خطاهای آنان را بیامرزد، چنان که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ١٠﴾[الحشر: ۱۰].
«کسانی که پس از مهاجرین و انصار به دنیا میآیند میگویند: پروردگارا! ما را و برادران ما را که در ایمان آوردن بر ما پیشی گرفتهاند بیامرز و کینهای نسبت به مؤمنان در دلهایمان جای مده، پروردگارا! تو دارای رأفت و رحمت فراوانی هستی».
سوم: اینکه، مواردی که اصحاب با احکام قطعی مخالفت کردهاند کدام هستند؟!
اگر این احکام قطعی در قرآن آمدهاند چه هستند؟! و آیا معنی و مفهوم آن قطعی میباشد؟! و چه کسی به قطعی بودن معنی آن حکم کرده است؟! و اگر این احکام قطعی در سنت آمدهاند کدام هستند؟! و چه کسی به قطعی بودن آن حکم کرده است؟!
چهارم: دهها آیه در کتاب خداوند عزوجل آمده است که به صورت کلی و به صورت ویژه اصحاب را میستاید و شما با تأویلات مختلفی آن را از معنای آن دور میکنید، به چه دلیل تأویل و توجیه برای شما مباح و جایز است و برای دیگران حرام و ممنوع؟!
پنجم: اگر این احکام در سنت و حدیث آمدهاند اصحاب سنت را روایت کردهاند، آیا آنها چیزی را روایت میکنند و سپس با آن مخالفت میورزند؟
آیا میتوان گفت شما به احادیث صحیحی که در کتابهای حدیث اهل سنت آمده باور دارید؟ خیر، شما باور ندارید چون از میان احادیث اهل سنت به صورت گزینشی فقط احادیثی را مورد توجه قرار میدهید که با مذهب تان موافق باشد هر چند این احادیث ضعیف باشند و احادیث صحیح را رد میکنید!!
۴۲- شما در (ص ۸) گفتهاید: (حتی در شورش علیه امام زمانشان و کشتن افراد زیادی و ریختن خونهای فراوانی).
پیشتر بیان شد که آنها به قصد شورش بیرون نیامده بودند و بلکه آنها برای گرفتن انتقام خون خلیفه بیرون آمدند، ابن کثیر آورده است که: (ابودرداء و ابو امامه نزد معاویه آمدند و به او گفتند: برای چه با این مرد میجنگی؟ سوگند به خدا که او از تو و از پدرت جلوتر مسلمان شده است، و از تو به پیامبر صنزدیکتر است و از تو به این امر سزاوارتر است؟ او گفت: به خاطر گرفتن خون عثمان با او میجنگم او به قاتلان عثمان پناه داده است، پیش او بروید و به او بگویید: قاتلان عثمان را به ما بدهد تا آنها را قصاص کنیم، آن وقت من اولین نفر از اهل شام خواهم بود که با او بیعت میکنم. ابو درداء و ابو امامه نزد علی رفتند و سخنان معاویه را به او رساندند، علی گفت: قاتلان اینها هستند که میبینید، آن وقت افراد، زیادی بیرون آمدند و گفتند: همۀ ما قاتلان عثمان هستیم و هرکس قدرت دارد به ما تیر اندازی کند. آنگاه ابو درداء و ابو امامه برگشتند و در جنگ شرکت نکردند) [۱۱۵].
ظاهر آنها این بوده است، و اما آنچه در درون داشتهاند آن را خدا میداند.
پس آیا این شورش بوده است یا جنگی بوده که براساس شبهه در گرفته است؟!
۴۳- شما در (ص ۸) گفتهاید: (آیا این اجتهاد فقط مختص بعضی از اصحاب است یا اینکه همۀ آنها را شامل میشود و کسانی که بعد از آنها میآیند نیز با تأسی از آنها میتوانند چنین اجتهادی بکنند زیرا پیامبرصفرموده است: (اصحاب من چون ستارگان هستند به هر کدام اقتدا کنید هدایت میشوید)؟
در پاسخ میگویم:
اول: اینکه، آنچه شما گفتهاید طعنه و تمسخر است نه پرسش، و این نتیجۀ روایاتی است که چنین مفاهیمی را در مورد اولین نسل و پایۀ امت اسلامی شکل داده است.
دوم: اینکه اشتباه کردن از صفات بشر است، و قرآن کریم و سنت نبوی به این صفت اشاره کردهاند.
و قبلاً بیان شد که خداوند متعال به ما میآموزد که از او بخواهیم که ما را به خاطر خطا و اشتباه مان مواخذه نکند: ﴿رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾[البقرة: ۲۸۶]. و پیامبر صخبر داد که خداوند میفرماید: (چنین کردم) [۱۱۶]. خداوند به ما آموخته است که هر وقت مرتکب اشتباه شدیم دست دعا به سوی او دراز کنیم و معذرت بخواهیم و او عذرخواهی ما را میپذیرد. آیا شیعه میخواهد صفت خطا کردن انسان را از بین ببرد؟! چه کسی گفته است اگر کسی اشتباه کرد باید از او در اشتباهش پیروی شود؟!
سوم: بر خلاف عادت، مرجع حدیث «أصحابی کالنجوم» را بیان نکردهاید. و از آن جا که شما محدث هستید!! فکر نمیکنم از دروغ بودن این حدیث بیاطلاع باشید.
این حدیث را ابن عبدالبر [۱۱۷]و ابن حزم [۱۱۸]از طریق سلام بن سلیم – یا ابن سلیمان – روایت کردهاند، ابن حزم میگوید: (این روایت ساقط و بیارزش است.... و سلام بن سلیمان احادیث دروغینی را روایت میکند، و بدون تردید این حدیث هم از همان احادیث دروغین اوست)، و ابن خراش در مورد سلام میگوید: (دروغگوست). آیا درست است که شما به چنین حدیثی استناد کنید بدون آن که منبع خود را بگویید و حال آن که شما محدث هستید؟!
۴۴- شما گفتهاید: (سوم: آیات قرآنی که در مورد بیمار دلانی آمده که روحیه و حالتی چون منافقان دارند و پیرو آنها هستند. خداوند متعال در مورد اینها میفرماید: ﴿وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا١٢﴾[الأحزاب:۱۲].
«و آنگاه که منافقان و آنان که در دلهایشان بیماری (نفاق) بود میگفتند: خدا و پیغمبرش جز وعدههای دروغین به ما ندادهاند».
پس چگونه کسانی که میگویند خدا و پیامبرش خلاف وعده کردهاند به تقوی و عدالت توصیف میشوند؟
چهارم: آیاتی که در مورد کسانی آمدهاند که فتنهانگیزی و تردید افکنی میکردند و جاسوس دشمن بودند: ﴿إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ٤٥﴾[التوبة: ۴۵].
«تنها کسانی از تو اجازه میخواهند که (در جهاد شرکت نکنند که مدعیان دروغین اند و) به خدا و روز جزا ایمان ندارند و دلهایشان دچار شک و تردید است و در حیرت و سرگردانی خود به سر میبرند».
پنجم: آیاتی که در مورد کسانی نازل شدهاند که خدا و پیامبرصرا ناراحت میکند و به خاطر این کار مستحق عذاب دردناکی هستند: ﴿وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ٦١﴾[التوبة: ۶۱].
«در میان منافقان کسانی هستند که پیغمبر را میآزارند و میگویند او سراپا گوش است».
آیا عقل سلیم به عادل و درستکار بودن کسی حکم میکند که خداوند به او عذاب دردناکی را وعده داده و او را نفرین کرده است: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِينًا٥٧﴾[الأحزاب: ۵۷].
«کسانی که خدا و پیغمبرش را آزار میرسانند خداوند آنان را در دنیا و آخرت نفرین میکند و عذاب خوارکنندهای برای ایشان تهیه میبیند».
ششم: شما این آیه را ذکر کردهاید: ﴿وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ﴾[آل عمران: ۱۵۴]. «و گروهی دیگر تنها در بند خود بودند و درباره خدا پندارهای نادرستی چون پندارای زمان جاهلیت داشتند».
سپس گفتهاید: (آیا میتوان کسانی که در مورد خدا شک و تردید دارند را عادل و ثقه شمرد)؟!
پاسخ:
اول: اینکه، این آیات در مورد دستههایی از منافقان هستند، و این آیات در مورد مؤمنان مهاجر و انصار نازل نشدهاند، و کتابهای سیره اسامی اصحاب مؤمن را ذکر کردهاند و در برخی از روایات و احادیث اسامی منافقان ذکر شدهاند، و هیچکس از اصحاب مؤمن، منافق نامیده نشده است.
دوم: ما نمیدانیم که چه کسانی این منافقان را به تقوا و عدالت متصف کردهاند؟! و همچنین شما برای ما بیان نکردهاید که اهل سنت کدام یک از این منافقان را عادل و متقی نامیده است؟!
سوم: اینکه ما فقط بوسیله احادیث صحیح نه ضعیف و دروغین به ایمان بزرگان مهاجرین و انصار و برادران مؤمن آنها پی بردهایم بنابراین ما از طریق خود اصحاب به مؤمن بودن ابوبکر و عمر و عثمان و علی و برادران شان آگاه شدهایم، پس اگر مؤمن بودن آنها ثابت است ما توانستهایم بین مؤمنان و منافقان فرق بگذاریم و اگر ایمان آنها ثابت نباشد ما نمیتوانیم ایمان آنها را اثبات کنیم.
چهارم: اگر از شیعه خواسته شود که اصحاب مؤمن را از منافقانی که با آنها زندگی میکردهاند جدا کنند، نمیتوانند. به خاطر این آنها پاکان و برگزیدگان را با افراد ناپاک اشتباه گرفتهاند در حالی که این بر هیچ جویندۀ حقی پنهان نمیماند.
اما اهل سنت بزرگان مؤمنان از مهاجرین و انصار و اهل بدر و اهل بیعت رضوان را با توجه به ذکر نامهایشان در کتابهای سیرت میشناسند مگر اینکه دلیل و برهانی قاطع خلاف آن را ثابت کند.
پنجم: همه آیاتی که شما ذکر کردهاید مفسرین برای هر یک از آن اسباب نزولی بیان کردهاند که سبب نزول آن منافقان بودهاند، و هیچکسی نگفته است که این آیات در مورد مؤمنان نازل شدهاند، و اگر شما به گفتههای منافقان مراجعه کنید خواهید دید که این گفتهها و کارها به هیچکس از اصحاب نسبت داده نشدهاند، و هیچ مفسری در این تردیدی ندارد.
اینک نمونهای در این مورد بیان میداریم: بیهقی از ابو طلحه روایت میکند که گفت: (خواب ما را در احد فرا گرفت و شمشیرم از دستم میافتاد و من آن را بر میداشتم و باز میافتاد و من آن را بر میداشتم و باز میافتاد و من آن را میگرفتم. و گروه دیگر – یعنی منافقان – فقط به فکر خودشان بودند، خیلی ترسو و بزدل بودند: ﴿يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ﴾[آل عمران: ۱۵۴]. «و دربارۀ خدا پندارهای نادرستی چون پندارهای زمان جاهلیت داشتند». و در مورد خداوند شک و تردید داشتند [۱۱۹]. این روایت را ابن کثیر آورده است، چرا شما آن را ذکر نکردهاید و چرا آن را به خاطر نمیآورید و حال آن که ابن کثیر را به عنوان منبع بیان کردهاید؟! همچنین ابن کثیر حدیثی از زبیر بن عوام آورده که زبیر میگوید: (وقتی همراه پیامبر صبودیم و به شدت ترس ما را فرا گرفته بود خداوند خوابی برای ما آورد، و هیچکسی از ما نبود مگر آن که چانهاش روی سینهاش بود، گویا دارم سخن معتب بن قشیر را میشنوم که میگفت: اگر ما اختیاری داشتیم سوگند به خدا که هرگز در اینجا کشته نمیشدیم. من سخن او را به خاطر سپردم، و خداوند در این مورد آیه نازل کرد: ﴿يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ مَا قُتِلْنَا هَاهُنَا﴾[آل عمران: ۱۵۴]. «اگر ما اختیاری داشتیم در اینجا کشته نمیشدیم» [۱۲۰].
ششم: آیا شما میتوانید یک نص بیاورید که منظور از این آیات، مهاجرین و انصاری هستند که به پیامبر صایمان آورده بودند؟!
۴۵- سپس بحث را با این سخنان به پایان رساندهاید: (خلاصۀ آنچه در این آیات ملاحظه میشود، این است که برخی از اصحاب عادل و ثقه بودهاند و شک و تردیدی در مورد آنها نیست و برخی دیگر عادل نبودهاند).
پاسخ:
اول: اینکه، شما همواره بر این اصرار میکنید که همه کسانی که در مدینه بودهاند خواه مؤمن و خواه منافق، را اصحاب بنامید. در حقیقت چنین چیزی خیانت به پیامبر است چون شما منافقان را اصحاب او قرار میدهید که منسوب به او باشند، و پیامبر با آنها شناخته شود، چون هرکس با یاران و اصحاب خود سنجیده میشود و هرکس که اصحاب و یاران او خوب باشند او فرد خوبی به شمار میرود و اگر چنین نباشند او نیز خوب شمرده نمیشود. و شیعه اثنا عشری از نسبت دادن منافقان به پیامبر صترسی ندارند و این نهایت توهین به پیامبر صاست.
دوم: اینکه هیچکس از علمای امت، و هیچکس از افراد بیسواد ادعا نکرده است که منافقان اصحاب پیامبر صهستند، و اگر این حرف را پیش برخی از مردمان عامی بگویید شاید از عقاب شان جان سالم بدر نبرید چه رسد پیش دانشمندان و بزرگان امت، پیشتر گذشت که دو صحابی بزرگوار ابوطلحه و زیبر گفتند که این سخن گفتۀ منافقان بوده است.
سوم: اینکه گفتهاید که (برخی از اصحاب عادل و برخی عادل نیستند) آیا میتوانید افراد عادل از صحابه و آن کسانی را که عادل نبودهاند نام ببرید؟ و آیا از دیدگاه شما به جز همان چهار نفر کس دیگری از اصحاب عادل است؟! دینی که خداوند آن را به عنوان آخرین دین فرستاده است و قرآن را برای آن نازل فرموده است در زمان نزول فقط برای چهار نفر سودمند واقع شده است؟! واقعاً این مسخرهای است که عقلا از به زبان آوردن آن شرم میکنند!!
اصحاب پیامبر صمنافق یا فاسق و مرتکب حرام هستند!!
همسران او کافر یا فاسقاند!!
همه اهل بیت او به جز علی و بعضی از فرزندانش کافر و فاسق هستند!!
قرآن تحریف شده و ناقص است!!
این چه دینی است؟! خداوند خواسته با آن بشریت را هدایت نماید اما از همان لحظۀ اول این دین ناکام شکست خورده است؟! خدا را سپاس میگوییم که ما را از چنین باورها و عقایدی نجات داده است.
۴۶- شما گفتهاید: (مقام اصحاب از مقام همسران پیامبر بالاتر نبوده و آنها از زنان پیامبر امتیاز بیشتری نداشتهاند).
میگویم: سبحان الله! بعد از آن که در مورد عدالت اصحاب شبهه افکنی نمودید، اینک میخواهید در مورد پاکی و ایمان همسران پیامبر صتردید ایجاد کنید، چقدر گستاخ هستید! نتیجهگیری که اهل تشیع از این عیب جوییها میکنند چه میتواند باشد جز اینکه به شخص پیامبر صطعنه بزنند که ایشان صبه گفتۀ شیعه وصی خودش را یاری نکرده است.
۴۷- شما گفتهاید: (نایل شدن به صحبت پیامبر از نایل شدن به همسری او افتخار بالاتری نیست و تأثیر بیشتر از آن هم نمیتواند داشته باشد، و خداوند در مورد همسران پیامبر میفرماید: ﴿يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا٣٠﴾[الأحزاب: ۳۰]. «ای همسران پیامبر، هر کدام از شما مرتکب گناه آشکاری شود کیفر او دو برابر (دیگران) خواهد بود و این برای خدا آسان است».
پاسخ:
اول: اینکه، وقتی اسم پیامبر صبرده میشود باید ادب رعایت شود و بر ایشان درود فرستاده شود، و جایگاه آن حضرت صگرامی داشته شود.
دوم: اینکه ادعای شما که افتخار همراهی و صحبت پیامبر صو همسری ایشان ارزشی ندارد ادعای خطرناکی است که باید از خداوند به خاطر آن طلب آمرزش کنید. چون همراهی پیامبر صشرافت و افتخاری است که جایگاه همراه را بالا میبرد و با همراهی و صحبت هیچ انسانی برابر نیست. بنابراین، همراهان و یاران برگزیدگان از خیر و برکت آنان بهرهمند میشوند، و همراهان و یاران افراد شرور و بد به فساد و شر آنها آلوده میگردند. و خداوند بعضی مکانها را فضیلت داده است که هرکس در آن جاها عبادت نماید از برکات آن اماکن بهرهمند میشود، و بعضی وقتها را فضیلت داده است که پاداش اعمال در آن اوقات چند برابر میشود. پس مدینه با حضور پیامبرمانصمشرف گردیده است، و مؤمنان به خاطر کسی که درآن جا زندگی کرده و آن جا به خاک سپرده شده است مدینه را گرامی میدارند. و مکه هم به خاطر بودن خانۀ خدا در آن مشرف است. و نماز در مسجد الحرام در مکه مکرمه، و مسجد نبوی در مدینۀ منوره چندین برابر دیگر اماکن پاداش دارد.
خداوند متعال در مورد کتابش میفرماید: ﴿وَهَذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ﴾[الأنعام:۹۲]. «این کتاب خجسته و با برکتی است که ما نازل فرمودهایم».
و خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى لِلْعَالَمِينَ٩٦﴾[آل عمران: ۹۶].
«نخستین خانهای که برای مردم بنیانگذاری شده است خانهای است که در مکه قرار دارد پر برکت و نعمت است و مایه هدایت جهانیان است».
و خداوند متعال میفرماید: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ﴾[الإسراء: ۱].
«تسبیح و تقدیس خدائی را سزاست که بنده خود (محمد) را در شبی از مسجد الحرام به مسجد الاقصی برد. آن جا که دور و بر آن را پر برکت ساختهایم».
و عیسی÷در مورد خودش میگوید: ﴿وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنْتُ﴾[مريم: ۳۱]. «و مرا در هر کجا که باشم با برکت قرار داده است».
و خداوند در مورد شب نازل کردن قرآن میگوید: ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ٣﴾[الدخان: ۳]. «آن را در شبی با برکت نازل فرمودهایم».
و پیامبر مان محمد بن عبد الله -صلوات الله وسلامه علیه- انسان با برکتی است، و اصحاب از آب وضوء و موی و لباسهای ایشان تبرک میجستند. و هرگاه آن حضرتصدستش را در آب یا غذا میگذاشت در آن برکت میآمد و زیاد میشد، پس وقتی آب و غذا به خاطر لمس و تماس آن حضرت صبا برکت میشد، آیا کسی که با او همراه است با برکت نمیشود و کسی که همسر اوست و با جسد شریف آن حضرت تماس دارد با برکت نمیشود؟!
آیا اگر شما پیش خمینی بایستید و به او بگویید کسی که با تو همراه است و کسی که با شیطان همراه است برابر و یکسانند، یا به او بگویید که هرکسی که با تو همراه و دوست است با کسی که با فرعون همراه و دوست است یکسان و برابر میباشد، چه پاسخی به شما داده خواهد شد؟
چرا یک شیعه از اینکه خمینی از دختر کوچک او بهره میگیرد خوشحال میشود؟! آیا به خاطر این نیست که آن شیعه معتقد است که خمینی با برکت است؟! به داستانی که سید حسین موسوی حکایت میکند و خودش شاهد آن بوده است گوش فرا دهید: او میگوید که وقتی خمینی در عراق بود به یکی از شهرهای عراق دعوت شد و از موسوی خواست که با او همراه باشد، سفر انجام شد و در راه بازگشت آنها خواستند که استراحت نمایند تا خستگی سفر را برطرف کنند، خمینی فرمان داد که به منطقه عطیفیه بروند چون آن جا فردی ایرانی الاصل بود که اسمش (سید صاحب) بود و او و امام دوستی و آشنایی زیادی با همدیگر داشتند، موسوی میگوید: (سید صاحب از آمدن ما خوشحال شد... و سید صاحب خواست که آن شب را پیش او بگذرانیم، امام موافقت کرد... و هنگامی که وقت خواب فرا رسید... چشم خمینی به دختر بچهای افتاد که چهار سال یا پنج سال داشت اما خیلی زیبا و قشنگ بود، امام از پدرش خواست که دختر بچه را بیاورد تا امام او را صیغه کند، پدرش با خوشحالی زیادی موافقت کرد و خمینی در حالی شب را سپری کرد که دختر بچه در آغوش او بود و ما گریه و فریاد دختر را میشنیدیم) [۱۲۱].
به نظر شما چرا پدر از تماس جسد خمینی با دختر بچهاش و از اینکه خمینی دختر بچه او را صیغه میکند خوشحال میشود، بله، چون او معتقد است که نزدیک شدن به امام شرافت است گرچه با همین صورت زشت انجام بگیرد؟!
بار خدایا، از اینکه همراهی پیامبرتصرا ناچیز بشماریم و بگوییم: فایدهای ندارد به درگاهت استغفار مینماییم.
صحبت و همراهی پیامبر صشرافت و مقامی است که هرکسی که به آن دست یازد مقامش بالا میرود، و ما هر مؤمنی را که همراه و یار پیامبر صبوده است بزرگ میداریم، و به او به خاطر این صحبت که اساس اسلام و پایه خیر برای آنها و بشریت بوده است غبطه میخوریم. شوکانی میگوید: (و مقام صحبت امر بزرگی است) و برکت همراهی پیامبر صدر آثار خجستهای که زمین را منور کرد تجلی یافته است.
سوم: ازدواج با پیامبر صشرف و مقامی والاست، و هر زنی که پیامبرصبا او ازدواج نمود جایگاه و شرافت او بالا رفته است، و از جایگاهی برخوردار است که دیگران آن جایگاه را ندارند.
خداوند متعال میفرماید: ﴿يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا٣٠ وَمَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحًا نُؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا كَرِيمًا٣١ يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ﴾[الأحزاب: ۳۰-۳۲].
«ای همسران پیغمبر، هر کدام از شما مرتکب گناه آشکار میشود کیفر او دو برابر (دیگران) خواهد بود، و این برای خدا آسان است و هرکس از شما در برابر خدا و پیغمبرش خضوع و اطاعت کند و کار شایسته انجام دهد، پاداش او را دو چندان خواهیم داد، و برای او (در قیامت) رزق و نعمت ارزشمندی فراهم ساختهایم. و همسران پیغمبر! شما (در فضل و شرف) مثل هیچ یک از زنان نیستید اگر میخواهید پرهیزگار باشید».
تا این که میفرمایند: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا٣٣﴾[الأحزاب: ۳۳].
«خداوند قطعاً میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت دور کند و شما را کاملاً پاک سازد».
میبینید که خداوند چگونه بیان کرده است که آنها مثل هیچ یک از زنان عادی نیستند اگر پرهیزگار باشند، و به آنها وعده داده که پاداش آنها چند برابر خواهد بود و نیز وعده داده که عذاب آنها هم چند برابر است. آیا آنها مانند دیگر زنها زن نیستند و مانند دیگران انسان نیستند؟! پس منظور خدا از اینکه میفرماید: شما مثل دیگر زنان نیستید چیست؟ آیا سبب آن، مشرف شدن آنها به خاطر ازدواج با پیامبرصنیست؟!
و آیا خداوند بیان نکرده که میخواهد با این قوانین پلیدی را از آنها دور نماید و آنان را کاملاً پاک سازد؟ ما معتقدیم که این امر در آنها تحقق یافته است.
چهارم: تشبیه کردن اصحابشبه وضعیت زن نوح و زن لوط تشبیه نادرستی است، و علت آن باور غلطی است که در اذهان شیعه جای گرفته که اصحاب را به کفر و خیانت متهم میکنند. این دو زن وقتی به همسرانشان خیانت کردند به کفرشان حکم شده است. عجیب تشبیهی است، آیا اصحاب کفر ورزیدند یا خیانت کردند؟! اگر اصحاب کفر ورزیده یا خیانت کردهاند، پس چه کسی مؤمن و امین خواهد بود؟!
پنجم: کفر انسان را از استفاده بردن از پیامبران محروم میکند، اما اگر اسلام با گناهی آلوده شود فرد از استفاده بردن محروم نمیشود، بلکه مسلمان فاسق و گناهکار از برکت تبعیت از پیامبر صبهرهمند میشود. ابو هریره از پیامبر صپرسید که چه کسی با به دست آوردن شفاعت آن حضرت خوشبخت میشود؟ آن حضرت صفرمود: (خوشبختترین مردم به سبب شفاعت من در روز قیامت کسی است که خالصانه و از صمیم دل بگوید: لا اله الا الله) [۱۲۲]، اما خوارج و معتزله و شیعه امامیه از این شفاعت محروم هستند چون آنها این را قبول ندارند.
در روز قیامت پیامبر صبرای موحدان و یکتاپرستان امت خود شفاعت میکند و آنها را از جهنم بیرون میآورد، و قبل از آن، برای همه اهل محشر شفاعت میکند، و اینگونه حتی کفار از برکات آن حضرت صبهرهمند میشوند و این است معنی گفتۀ الهی که میفرماید: ﴿عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا٧٩﴾[الإسراء: ۷۹].
«باشد که خداوند تو را به مقام ستودهای برساند».
ششم: کتابهای شما همه کسانی را که منتسب به ائمه هستند بخشیده شده قرار میدهند گرچه چنین کسانی مرتکب نافرمانی خداأشده باشند! و کسانی را که ائمه را دوست نداشته باشند جهنمی قرار میدهند گرچه خداأرا عبادت کرده باشند، آیا ائمه از رسول خدا صافضل و برترند؟!
کلینی از پیامبر صروایت میکند که گفت: (... اگر مردی از امت تا جهان باشد زنده بماند و خدا را عبادت کند و سپس در حالی به لقای خداوند برود که نسبت به اهل بیت من و شیعیان من دشمنی داشته باشد، منافق خواهد بود) [۱۲۳].
کلینی از امام کاظم روایت میکند که گفت: (بازگشت این خلق به سوی ما و حساب آنها با ماست! اگر نافرمانی خدا را کرده باشند خداوند را ناچار میکنیم که آنها را به خاطر آن گناه مواخذه نکند!! و خداوند خواستۀ ما را میپذیرد، و اگر با مردم مشکلی داشته باشند از مردم میخواهیم که آنها را ببخشند و مردم قبول میکنند!! و عوض آنها را خدا به آنها میدهد!!) [۱۲۴].
رحمت خدا بر اهل بیت باد چقدر این دروغگویان به آنها تهمت زده و دروغ به آنها نسبت دادهاند!!!!
هفتم: ما شیعیان را میبینیم که برای دست کشیدن به آهنی که بر درب حجرۀ آن حضرت صقرار دارد بسیار میکوشند تا از آن تبرک جویند و حال آن که این آهن با جسم پیامبر صتماسی نداشته است، و آنها فقط به خاطر این به آن تبرک میجویند که به جسد پاک آن حضرت صنزدیک است، چطور این آهن به خاطر نزدیک بودن به جسد پاک آن حضرت صبا برکت است و جسمی که با آن حضرت تماس داشته است مبارک نیست؟!
هشتم: ما شیعیان را میبینیم که برای دست کشیدن به قبور کسانی که آنها را ائمه مینامند از یکدیگر پیشی میگیرند و به آن قبرها تبرک میجویند و ادعا میکنند که این قبرها بیماریها را دور میسازد، آنها چرا چنین میکنند!!! آری، آنها معتقدند که صاحب قبر با برکت است و آنچه پیرامون اوست نیز به برکت او با برکت است!
پس وقتی که خاک قبر امام با برکت است و برکت امام به خاطر این است که او از فرزندان پیامبر صاست، آیا جسمی که با آن حضرت صتماس داشته است از خاکی که اصلاً با جسد امام تماسی نداشته اولی نیست.
نهم: اگر فردی بگوید: ای پیامبر خدا، لباس شما پلید و آلوده است و مردم را از تبرک جستن به آن بر حذر دارد، مسلمانان با آن فرد چه خواهند کرد؟!
تردیدی نیست که باور نادرست در مورد همسر پیامبرصکه آن حضرت او را به عنوان همسر پذیرفته و تا دم مرگ با او زندگی کرده است و پذیرفته که آن زن از امهات المؤمنین باشد، بسی خطرناکتر از سخن کسی است که لباس پیامبر را پلید بداند، لباسی که از بین رفته و به دین امت کاری ندارد.
۴۸- شما گفتهاید: (بیا تا آنچه بزرگان علمای اهل سنت در تفسیر این آیۀ شریفه گفتهاند را با هم بخوانیم، ابن جوزی میگوید: فرموده الهی که: ﴿فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا﴾[التحريم: ۱۰].
«و آن دو نتوانستند در پیشگاه الهی کمترین کاری برای ایشان بکنند».
یعنی نتوانستند عذاب خدا را از آنها دور نمایند، این آیه طمع کسانی را که مرتکب گناه میشوند و به صلاح و درستکاری دیگران امید دارند قطع مینماید، سپس خبر میدهد که گناه یک شخص دیگر برای کسی که فرمانبردار است زیانی ندارد و میفرماید: ﴿وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ﴾[التحريم: ۱۱]. «و خداوند برای مؤمنان، زن فرعون (یعنی آسیه بنت مزاحمب) را مثل زده است».
و یحیی بن سلام میگوید: خداوند مَثَل اول را برای عایشه و حفصه زده است و به آنها هشدار میدهد، سپس این مثل را برای آنها میزند و آنها را به تمسک به طاعت تشویق میکند، و آسیه به موسی ایمان آورده بود). [زاد المسیر، ابن الجوزی (۸/۵۶)].
سپس شما سخن طبری را ذکر کردهاید که همان مفهوم کلام ابن جوزی را تأکید میکند.
پاسخ:
اول: اینکه، قرآن کریم مثلها را برای تربیت میزند و خداوند عزوجل در این جا میفرماید: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا﴾[التحريم: ۱۰]. «خداوند برای کافران مثل زده است».
و بعد از آن میفرماید: ﴿وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾[التحريم: ۱۱]. «و برای مؤمنان مثل زده است».
پس این دو مثال برای مردان و زنان کافر و مردان و زنان مؤمن میباشند که خداوند از نافرمانی و گناه بر حذر میدارد و به طاعت و فرمانبرداری تشویق مینماید، و در این مثل چیزی نیامده که عایشه و حفصهبرا به کفر یا به ارتکاب گناه متصف کرده باشد و بلکه فقط خداوند عزوجل بر حذر میدارد و تشویق میکند، و این اسلوب و شیوۀ تربیتی قرآن است.
دوم: خداوند عزوجل دو مثل زده است، یکی برای کافران و دومی برای مؤمنان، و هردو مثل در یک سیاق و در یک واقعه بیان شدهاند، پس چرا شما مثل کافران رابرای امهات المؤمنین قرار میدهید و به مثالی که برای مؤمنان زده شده است توجه نکرده و خود را به غفلت میزنید؟!
آیا این دو مثال به معنی آن هستند که امهات المؤمنین به یکی از اینها متصف هستند، یا اینکه منظور از آن تشویق به کار خوب و بر حذر داشتن از کار زشت است؟!
سوم: اینکه ابن جوزی/میگوید: (آیه طمع کسانی را که مرتکب گناه میشوند و به صلاح و درستکاری دیگران امیدوارند قطع مینماید) سخن ابن جوزی درست است و استنباط به جایی کرده است و ما هم این مفهومی را که او استدلال کرده قبول داریم و میگوییم که هرکس پیش خدا مسئول شخص خودش باشد، و پیامبرمان صاز اولین روزی که مبعوث شد بر این تأکید نمود و خطاب به قوم و عمویش عباس و عمهاش صفیه و دخترش فاطمه گفت: (خودتان را از آتش جهنم نجات دهید من برای شما پیش خدا نمیتوانم کاری بکنم) [۱۲۵].
این با شفاعت آن حضرتصبرای موحدینی که مرتکب گناه شدهاند منافاتی ندارد؛ چون فقط اگر فرد کافر باشد از شفاعت پیامبر صمحروم خواهد بود چنان که آیه بر این دلالت میکند، و اگر کسی مؤمن باشد و مرتکب گناه شود به برکت پیروی از پیامبر صاز شفاعت آن حضرتصمحروم نخواهد بود، و فضل و جایگاه صحبت و همسری پیامبر بسیار بزرگتر از این است.
چهارم: امهات المؤمنین انسان بودهاند، و بنابراین به تربیت و توجیه نیاز داشتهاند، و نمیتوان گفت: چون آنها همسر پیامبر بودهاند احساسات و طبیعت آنها در یک صبح و شام تغییر کرده است. نه، چنین نیست و آنها باید تربیت میشدند. به دو دلیل:
اول: اینکه، خداوند عزوجل انسان را اینگونه آفریده است که به تربیت و راهنمایی و تذکر نیاز دارد.
دوم: اینکه زندگی پیامبر صسراسر تربیت و قانونگذاری است، پس باید در آن اتفاقاتی بیفتد که برای امت ایشان صدرس و روش باشد.
و اگر همه چیز به صورت خارق العاده انجام میشد زندگی او برای دیگران نمیتوانست الگو باشد.
بنابراین، ما معتقدیم که نتیجههای این درس تحقق یافت و در حیات همسران پیامبر صثمر داد.
پنجم: سخن ابن جوزی این را که همسران پیامبر صبا ازدواج با پیامبر صبه شرافتی نایل شدهاند نفی نمیکند، بلکه سخن او این مطلب را تأکید میکند که انسان به خاطر عملکردش باز خواست میشود خواه عملکرد او شر باشد یا خیر، اما خداوند آنها را بر دیگر زنان فضیلت داده است. او در سورۀ احزاب در تفسیر آیهای که به زنان پیامبر اختیار میدهد که طلاق بگیرند یا با آن حضرت صزندگی کنند و زنان آن حضرت، خدا و پیامبرش و جهان آخرت را انتخاب کردند؛ میگوید: (مفسرین میگویند: وقتی همسران پیامبر صآن حضرت را انتخاب کردند خداوند در عوض به آنها سه چیز داد:
یکی: اینکه آنها را از سایر زنان برتر قرار داد.
دوم: اینکه آنها را امهات المؤمنین قرار داد.
سوم: اینکه طلاق دادن آنها را بر پیامبر ممنوع کرد) [۱۲۶].
ششم: اینکه ابن جوزی میگوید: (آنها امهات المؤمنین شدند) اشاره به این است که خداوند همه آنها را گرامی داشت و مقام آنها را به جایی برد که امهات المؤمنین قرار گرفتند، و اگر آنها شایسته نمیبودند خداوند چنین صفتی را به آنها نمیداد.
صفت «أمهات المؤمنین» یا صفت تکریم و بزرگداشت است یا صفتی اهانت آمیز است یا نه صفتی برای تکریم و نه برای اهانت است. اما با توجه به آیه مشخص میشود که این صفت برای تکریم و بزرگداشت است چون در آیه به جایگاه پیامبرصاشاره شده است و نیز به جایگاه زنان ایشانصاشاره شده است، چنان که خداوند میفرماید: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾[الأحزاب: ۶]. «پیامبر از خود مؤمنان نسبت به آنان اولویت بیشتری دارد و همسران پیامبر مادران مؤمنان محسوب میشوند».
اما احتمال دوم که امهات المؤمنین صفتی اهانت آمیز باشد چیزی است که هیچ مسلمانی نه شیعه نه سنی آن را نمیگوید. و اما احتمال سوم که صفت امهات المؤمنین ارزشی ندارد و نه برای تکریم است و نه برای اهانت، مقتضای مذهب شیعه امامیه است.
چنین ادعایی طعنه به پروردگار جهانیان است که وصف بی معنایی میآورد که نه مذمت است و نه تکریم. و عقلا چنین چیزی را قبول ندارند، بار خدایا، از اینکه در مورد تو غیر از حق چیزی دیگر بگوییم به درگاهت استغفار میکنیم.
۴۹- سپس شما گفتهاید: (ابن قیم میگوید: «در این مثلها اسرار زیبایی هست که با سیاق سوره مناسب است، سوره از همسران پیامبر صسخن میگوید و آنها را از همدست شدن بر حذر میدارد و به آنها میگوید: اگر از خدا و پیامبرش اطاعت نکنند و به دنبال جهان آخرت نباشند ارتباط و نزدیکی آنها به پیامبر صبرایشان سودی نخواهد داشت»). سپس سخن گذشته یحیی بن سلام را که ابن جوزی ذکر کرده بیان داشتهاید. [الأمثال فی القرآن (ص ۵۷)].
سپس گفتهاید: (و واضحتر از این، سخن شوکانی است که میگوید: «و چه زیبا گفتهاند که ذکر دو زن پیامبر بعد از بیان داستان آنها و همدست شدن آنها علیه پیامبرصکاملاً اشاره به این مینماید که منظور از آن ترساندن آن دو و دیگر امهات المؤمنین بوده است، و هدف این است که به آنها گفته شود که گرچه آن دو همسر بهترین انسان و خاتم پیامبران هستند اما این مسأله برای آنها در برابر خدا کاری نمیکند). [فتح القدیر (۵/۲۵۵)].
پاسخ:
اول: اینکه، این سخن از مسئله تربیت امهات المؤمنین و بر حذر داشتن آنها از اینکه غیرت آنها سبب شود تا پیامبر صرا ناراحت کنند، فراتر نمیرود، و همچنین این مطلب توضیح داده شده است که منتسب بودن به پیامبرصبرای نجات از عذاب آخرت کافی نیست، اما به معنی این نیست که ازدواج با پیامبر فضیلتی ندارد.
دوم: نقل قول شما ناقص است، و وقتی بقیه عباراتی که شما ترک کردهاید ذکر شوند مشخص میشود که شما سخن را کامل نقل نکردهاید.
۱- شما بقیه عبارت ابن قیم را ترک کردهاید، او بعد از بیان سخن یحیی بن سلام میگوید: (و مثل زدن مریم مفهوم و درسی دیگر نیز برای مؤمنان دارد و آن اینکه تهمتهایی که یهودیان به مریم زدند به آنها زیانی نرساند و پیش خدا با ارزش بودند، پس اگر فاسقان به مردی صالح تهمت بزنند و از او خرده بگیرند به او زیانی نمیرسد، و همچنین مثل زدن مریم نوعی تسکین خاطر و دلجویی به ام المؤمنین عایشه بود، (اگر سوره بعد از واقعه افک نازل شده است) که از آنچه دروغ گویان در مورد او گفته بودند ناراحت نشود [۱۲۷]. چرا شما بقیه عبارت را ذکر نکردهاید؟! آیا این استدلال گزینشی نیست؟! شما خودتان این کار گزینشی را در استدلال زشت میدانید؟!
۲- شما عبارتی را از شوکانی نقل کردهاید که آن را قیچی کردهاید و این بر خلاف انصاف است. شما عبارت را تا اینجا آوردهاید که میگوید: (... برای آن دو پیش خدا کاری نمیکند). بعد از این عبارت بلافاصله آمده است که: (خداوند به خاطر توبه صحیح و خالصانۀ آنها (عایشۀ و حفصه) گناه آن همدستی آنها را بخشید و آنان را از گناه مصون داشت)، چرا شما این عبارت را که بر تأیید و پاکی آنها تأکید میکند ذکر نکردهاید، با توجه به اینکه شوکانی ابتدا شیعۀ زیدی بود و بعداً خداوند او را به سوی حق هدایت کرده است، او به هنگام تفسیر آیات مذهب شیعه را به خاطر داشته است، و او اینجا امامیه را به خاطر موضعی که در مورد امهات المؤمنین -رضی الله عنهن وأرضاهن- دارند رد میکند.
آیا این کار شما گزینشی عمل کردن برای استدلال نیست؟
۵۰- شما گفتهاید: (۵- اقوال علما در مورد عدالت صحابه): بعد از آن سخن مرا آوردهاید که گفتهام: (کسانی که از آنها پیروی کردهاند اهل سنت هستند نه شیعه؛ چون شیعهها یا آنان را کافر میدانند یا آنها را مذمت میکنند، و متأخرین شیعه امامیه بدون استثناء همه چنین هستند). سپس گفتهاید: (برادر عزیز! وقتی انصاف شما را دیدم شما خیلی برایم عزیز بودی.... تا اینکه میگویید: چگونه سخن شیعه و اهل سنت در مورد عدالت صحابه برای شما پنهان مانده است)؟
پاسخ:
در این مسئله سخن و دیدگاه اهل سنت برای من پنهان نماند و همچنین از دیدگاه و نظریۀ شیعه هم بیخبر نیستم. آنچه من به شما گفتهام نظر اکثریت اهل سنت است، و بلکه محققین علما گفتهاند که اجماع است، و گفتهاند که فقط اهل بدعت با این اجماع مخالفت کردهاند، ابن حجر میگوید: (اهل سنت اتفاق کردهاند که همه اصحاب عادل هستند، و در این مورد فقط افرادی از اهل بدعت مخالفت کردهاند) [۱۲۸].
و آلوسی میگوید: (بدان که اهل سنت – بجز افراد نادری – اجماع کردهاند که همه اصحاب عادل هستند و تعظیم و بزرگداشت آنها بر امت واجب است) [۱۲۹].
و اقوالی که شما ذکر کردهاید که از آن چنین گمان میرود که مخالفت با مذهب اهل سنت هستند، چنین نیست. ابن حاجب اقوال مخالفت را با صیغۀ تضعیف بیان میکند، و میگوید: (و گفته شده: مانند دیگران، و گفته شده: تا وقت بروز فتنهها...)، و این گفتهها را به هیچ یک از علمای اهل سنت نسبت نداده است.
و همچنین روایت صاحب جمع الجوامع که میگوید: (و اکثریت....) به خاطر بودن اقوال ضعیف، ذکر اجماع دشوار است. اما اقوال ضعیف اعتباری ندارند.
و منظور از عدالت اصحاب، یعنی اینکه روایات آنها پذیرفته میشوند و نیازی به کاوش درمورد آنها نیست، و همه محدثین بر این اجماع کردهاند، و از هیچ یک از محدثین نقل نشده که روایت یک صحابی را به بهانۀ اینکه ناشناخته و عادل نیست رد کرده باشد، و همچنین از هیچکس از فقها و اصولیها و مفسرین ثابت نشده که روایت یک صحابی را به بهانۀ عدم عدالت رد کرده باشد یا در آن توقف نموده باشد. و کسی که از کتابهایی که در شرح حال راویان نوشته شده اطلاع داشته باشد این مطلب را واضح و روشن میبیند.
شوکانی میگوید: (بدان که آنچه ما گفتیم که باید قبلاً عدالت راوی بررسی شود فقط در مورد کسانی است که صحابی نیستند، اما در مورد اصحاب دربارۀ عدالت آنها بررسی نمیشود چون اصل در مورد آنها این است که عادل هستند، بنابراین روایتشان بدون بررسی حالات آنها پذیرفته میشود. ابن حاجب این را از اکثریت نقل کرده است، و قاضی میگوید: این قول سلف و جمهور خلف است، و جوینی میگوید: همه بر این اجماع کردهاند....) [۱۳۰].
جوینی میگوید: (و شاید علت پذیرفتن احادیث آنها بدون بررسی احوالشان این است که آنان ناقلان شریعت هستند، و اگر در مورد روایات آنها توقف میشد شریعت فقط به زمان پیامبر صمنحصر میگردید، و به سایر عصرها نمیرسید) [۱۳۱].
۵۱- شما قول تفتازانی را در (ص ۱۰-۱۱) به اختصار و تفصیل آوردهاید، و این گفتۀ او را ذکر کردهاید که میگوید: (جنگهایی که بین اصحاب رخ داده است و در تاریخ ثبت شده و افراد ثقه آن را ذکر کردهاند به ظاهر بر این دلالت میکند که بعضی از آنها از حق منحرف شدهاند و وارد مرز ستم و فسق شدهاند، و علت آن کینه توزی و حسادت و دشمنی و ریاست طلبی بوده است).
سپس میگوید: (همه کسانی که پیامبر صرا ملاقات کردهاند مفتخر به خوبی و نیکویی نیستند، اما از آن جا که علما نسبت به اصحاب پیامبر صگمان نیک دارند توجیهاتی مناسب بیان کردهاند و گفتهاند که آنها از آنچه موجب گمراه قرار دادن و فاسق قرار دادن میشود به دور هستند، تا اینگونه عقاید مسلمین در مورد بزرگان اصحاب به خصوص مهاجرین و انصار و مژده دادهشدگان به پاداش در جهان آخرت، از انحراف و لغزش به دور باشد). [شرح المقاصد (۵/۳۱۰)].
پاسخ:
اول: اینکه، تفتازانی قبل از این گفته است: (همه بر علو و بلندی جایگاه اصحاب اجماع کردهاند، و آیات صریح و احادیث صحیحی به این امر شهادت داده است...) تا اینکه میگوید: (و روافض به خصوص افراطیهای آنان در مورد اصحابشگزافهگویی میکنند وبه آنها طعنه میزنند و اساس و پایه طعنههای آنها داستانها و تهمتهای دروغینی است که در قرن دوم و سوم وجود نداشتند. پس از گوش فرا دادن به آنها بپرهیزید...)، این سخنان تفتازانی عقیدۀ او را در مورد اصحاب روشن میکند [۱۳۲].
دوم: اینکه تفتازانی با آنچه اهل سنت گفتهاند که همه اصحاب عادل هستند مخالفت کرده است، و همه اهل سنت بر این اجماع دارند به جز افراد نادری از اهل بدعت، چنان که مثلاً سخن ابن حجر و آلوسی در مورد ذکر شد.
سوم: اینکه منظور تفتازانی طعنه زدن و خرده گرفتن از افراد سطح بالای اصحاب نبوده است؛ بلکه او آنها را بری و پاک میداند چنان که در سخنش واضح است، و بلکه منظور او اختلاف و جنگهایی است که بعد از دوران خلفای ثلاثه بین اصحاب پیش آمد.
چهارم: اینکه، سخن او و خرده گرفتن او شامل کسانی از اصحاب میشود که در دوران علی و معاویهلبا هم جنگیدهاند، و احتمال دارد که او به هردو گروه طعنه زده است، و ما هردو گروه را از آنچه تفتازانی گفته پاک میدانیم، گرچه ما بر این عقیده هستیم که در آن جنگ حق با علیسبوده است و معاویهسخطا کرده است، و ما بیش از این چیزی نمیگوییم.
پنجم: اینکه، تفتازانی براساس کتابهای تاریخ حکم کرده است، و نتوانسته با استناد به یکی از کتابهای معتبر حدیث چیزی بگوید، و کتابهای تاریخ همان طور که مشخص است آکنده از روایات ضعیف و دروغین هستند، بلکه بعضی از روایات آن با بعضی دیگر متضاد است. و گفتهای که با استناد به دلایل صحیح و صریح ایراد نشده باشد اعتباری ندارد هر چند که از زبان بزرگترین عالم گفته شود، و منهج اهل سنت همین است.
۵۲- شما گفتهاید: (ابو حامد غزالی متوفای (۵۰۵ ه( بعد از آن که میگوید: (عدالت اصحاب معلوم و مشخص است چون خداوند آنها را عادل قرار داده و آنها را در کتابش ستوده است، و عقیدۀ ما در مورد آنها همین است) سپس غزالی اختلاف علما را در مورد اصحاب نقل میکند و میگوید: (گروهی گفتهاند که آنها چون دیگران هستند و باید مورد بررسی قرار بگیرند و بعضی گفتهاند که در آغاز امر آنها عادل بودهاند تا اینکه جنگ و دشمنی در میان آنها پدید آمد و سپس وضعیت تغییر کرد و خونهایی ریخته شد، بنابراین باید مورد بررسی قرار گیرند، و جمهور معتزله میگویند: عایشه و طلحه و زبیر و همه شامیها و عراقیها فاسق هستند چون با امام حق و راستین جنگیدهاند. برخی از قدریهای قدیم چنین اعتقاد داشتند که: گواهی و شهادت علی و طلحه و زبیر چه با هم و چه جدا از هم هیچ ارزش و اعتباری ندارد...) [المستصفی (۱۳۰) الباب الثالث في الجرح والتعدیل – الفصل الرابع في عدالة الصحابة].
گفتم، جواب از چند جهت است:
اول: اینکه، غزالی مذهب اهل سنت را که مذهب علما و محققین اهل سنت میباشد ذکر کرده است سپس اقوالی از گویندگان آن نقل کرده و آن را به آنها نسبت داده و گفته است: (گروهی ادعا میکنند) این طرز بیان برای ضعیف قرار دادن سخن و رد آن به کار میرود، و غزالی قول معتزله را بیان کرده که معتزله از اهل سنت نیستند.
دوم: هیچ یک از محدثین و فقها و مفسرین این اقوال را نپذیرفتهاند، و بلکه اینها گفتههایی هستند که ذکر میشوند تا خواننده از اینگونه اقوال شاذی که با جمهور امت مخالفت هستند پرهیز نماید، و اگر این طور نباشد پس ذکر اقوالی که بر خلاف آن عمل میشود و اجرا نمیشوند چه فایدهای دارد؟!
آیا میتوان اقوال هزاران نفر از علما را به خاطر اقوال شاذ و نادری رد کرد؟!
سوم: اینکه، بعضی از این گفتهها به همه کسانی که در جنگ شرکت داشتهاند طعنه میزند و شهادت آنها را رد میکند علی و طلحه و زبیر همه، پس آیا میتوان این اقوال را معتبر و محترم داشت؟!
در همۀ گروهها اقوال شاذی یافت میشوند، اما مذهب جمهور که علما و محققین بر آن هستند اعتبار دارد نه اقوال شاذ و نادر، پیشتر قول علامه ابن حجر/را بیان کردیم که میگوید: (اهل سنت اتفاق دارند بر اینکه همۀ اصحاب عادل هستند، و فقط افراد شاذ و نادری از اهل بدعت مخالفت کردهاند) [۱۳۳]. این بود خلاصۀ مسئله از دیدگاه اهل سنت.
۵۳- شما در (ص ۱۱) گفتهاید: (گروه بزرگی از بزرگان علمای اهل سنت از متقدمین و متأخرین تصریح کردهاند که اصحاب معصوم نیستند، و در میان آنها افراد عادل و غیر عادلی بوده است، و اینک متن عبارات... سپس اقوال را ذکر کردهاید....).
میگویم:
اول: اینکه از سخنان شما چنین بر میآید که کسانی را نام بردهاید که به عدالت صحابه طعنه میزنند، و حال آن که چنین نیست، و بیشتر کسانی که شما آنها را نام بردهاید از عدم عصمت اصحاب، عدم وجوب پیروی کردن از آنها در فتواهایشان سخن میگویند، این چه ربطی به موضوع عدالت دارد؟!
و این توضیح داده خواهد شد.
دوم: افرادی از پیروان و هواداران مستشرقین (خاورشناسان) را که به دین توهین کردهاند و نظر و سخنان دشمنان دین را تکرار کردهاند نام بردهاید و آنها را بزرگان اهل سنت نامیدهاید، این بیدقتی است، و نمیدانم چه کسی به شما گفته که آنها از بزرگان اهل سنت هستند؟!
۵۴- سپس در (ص ۱۱) کلام ابن حزم را آوردهاید که میگوید: (محال است که پیامبر به پیروی هر یک از اصحاب امر نماید، و حال آن که برخی از آنها چیزی را حلال قرار میدهند و برخی آن را حرام میشمارند... تا اینکه میگوید: و اصحاب در عصر پیامبرصنظرشان را میگفتند و نظرشان به پیامبر میرسید و آن حضرت آنچه را که درست بود درست قرار میداد و آنچه را که اشتباه بود اشتباه قرار میداد...) [الإحکام ۶/۸۱۰].
پاسخ:
اول: کجا در این عبارت، ابن حزم عدالت اصحاب را نفی کرده است؟!
ابن حزم از موضوع اتباع و پیروی سخن میگوید، که آیا ما موظف هستیم که از اصحاب در همه آنچه میگویند پیروی کنیم؟ موضوع سخن او همین است و این مسئلهای اختلافی است که علما در این مورد به تفصیل سخن گفتهاند و ربطی به موضوع عدالت ندارد.
دوم: اینکه ما برای هیچ فردی از صحابه ادعای عصمت نمیکنیم، و ممکن است صحابی اجتهاد کند و در استنباط و استدلال دچار خطا شود و برادر صحابیاش او را رد میکند، بنابراین از دیدگاه ما هر گاه رأی صحابی با نص مخالفت داشته باشد روایت معتبر است چون شاید روایت به او نرسیده است.
۵۵- قول مازری را در (ص ۱۱) آوردهاید که میگوید: (منظور ما از اینکه میگوییم: اصحاب عادل هستند، این نیست که هرکسی که ایشانصرا یک روز دیده و یا یک بار او را زیارت کرده است و برگشته است. بلکه منظور ما کسانی هستند که همواره با آن حضرت بودهاند و ایشانصرا یاری کردهاند، و از نوری که با آن حضرت نازل شده پیروی نمودهاند، ایشان رستگارانند) [الإصابة ۱/۱۶۳].
پاسخ:
اول: اینکه، وقتی ابن حجر این گفته را ذکر کرده به دنبال آن گفته است: (با سخن مازری موافقت نشده است بلکه گروه زیادی از فضلا به آن اعتراض کردهاند) [۱۳۴]. پس گفتۀ مازری قولی است که علما آن را نپذیرفته و رد کردهاند.
دوم: اینکه آنچه مازری گفته است مفهوم آن از مذهب اهل سنت و جماعت خارج نیست، زیرا ما نیز میگوییم که اصحاب کسانی هستند که همواره با پیامبر بودهاند و او را یاری کردهاند و از نوری که خدا بر او نازل کرده است پیروی نمودهاند.
پس هر صحابی که با پیامبر نبوده و یا او را یاری نکرده و یا از نوری که بر پیامبر نازل شده (قرآن) پیروی نکرده است صحابی نیست.
سوم: اینکه، این قضیهای بین اهل سنت است، و همۀ اهل سنت بزرگان اصحاب را گرامی و بزرگ میدارند و به فضل آنان اقرار مینمایند، و با عقیدهای که شیعه امامیه در مورد بزرگان اصحاب دارند موافق نیستند.
چهارم: وقتی که مازری میگوید: (منظور ما کسانی هستند که همواره با پیامبرصهمراه بوده و او را یاری کردهاند.....) آیا شما از اول تا آخر با گفتۀ مازری موافق هستید یا فقط به صورت گزینشی چیزی را میپذیرید که با مذهب شما موافق است؟!
۵۶- سپس سخن ابن عقیل را آوردهاید که او بعد از نقل سخن گذشتۀ مازری گفته است: (سید آلوسی میگوید: ابن العماد در شذرات الذهب همین را گفته است). [النصائح الکافیة ۱۶۸].
میگویم: چند چیز در اینجا قابل تأمل است:
اول: اینکه، این فرد (ابن عقیل)، ابن عقیل معروف که عالمی حنبلی بوده نیست، ابن عقیل حنبلی عالمی قدیمی بوده است، و این فرد که شما میگویید شخصی معاصر و ناشناخته است و نزد اهل سنت معروف نیست، و شما دو بار از سخن او استدلال کردهاید.
دوم: اینکه، او سخن آلوسی را نقل کرده، و این را که آلوسی گفته است این سخن مورد نقد قرار گرفته است را ذکر نکرده است، آلوسی میگوید: (و شیخ صلاح الدین علائی آن را نقد کرده است...) [۱۳۵].
پس این قولی است که بعد از آن نقد شده است و ابن عقیل از ذکر این تکمله خودداری کرده است. و این نشانگر مذهب او – چنان که خواهد آمد – و عدم امانتداری او در نقل قول است.
سوم: اینکه ابن عماد سه نفر را نام برده است که عبارتند از: مروان، ولید بن عقبه، و حکم بن ابی العاص. سپس میگوید: در حدیث محشر به این افراد و امثالشان اشاره شده است و در این حدیث آمده است که: (آنگاه میگویم: پروردگارا! اصحاب من. گفته میشود: تو نمیدانی بعد از تو چه کردهاند)، و این به آنچه علما گفتهاند که بر عدالت اصحاب اجماع شده است اشکالی وارد نمیکند، چون منظور اکثریت است و افراد نادر و کسانی که وضعیت آنها خوب نبوده و بدون تأویل و شبهه وارد فتنهها شدهاند را شامل نمیشود) [۱۳۶].
میگویم: مروان صحابی نبوده است. و اما حکم بن ابی العاص روایات تاریخی که در مورد او آمده مورد اعتماد و موثق نیستند. و اما ولید بن عقبه قرآن در مورد او حکم کرده و در مورد او این آیه نازل شده است که:
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا﴾[الحجرات: ۶].
«ای مؤمنان، اگر فاسقی برای شما خبر آورد تحقیق کنید».
و فسق ولید با روایت صحیح ثابت شده است و ما نمیدانیم که او به چه حالتی به لقای خدا شتافته است.
ابن عماد تأکید میکند که این نادر است و نادر و شاذ اعتبار ندارد و به مقتضای آن حکم نمیشود. پس چگونه خوبیهای هزاران نفر به خاطر افراد اندکی نادیده گرفته میشود؟ در حقیقت، این روش و شیوه منصفانی که به دنبال حقیقت هستند نیست.
چهارم: اینکه: ابن عماد بین کسانی که به عمد مرتکب اشتباه شدهاند و بین کسانی که از روی تأویل یا شبههای مرتکب اشتباه گردیدهاند فرق میگذارد، و این مذهب اهل سنت است چنان که بسیاری از علما تأکید کردهاند.
ابن خلدون میگوید: (وقتی فتنه و جنگ میان علی و معاویه در گرفت، آنها از روی اجتهاد و حق طلبی دست به چنین اقدامی زده بودند و منظور آنها از جنگیدن با یکدیگر آن گونه که بعضی گمان میبرند و ملحدانی به سوی آن تمایل دارند هدفی دنیوی یا ترجیح باطل یا از روی حسادت نبود، بلکه اجتهاد آنها در مورد حق مختلف بود و هر یک نظر دیگری را اشتباه میدانست بنابراین با یکدیگر جنگیدند. گرچه علی بر حق بود اما معاویه هم به منظور باطل قیام نکرده بود، بلکه او هم قصد حق را داشت اما به خطا رفته بود، و هدف همه حق بوده است) [۱۳۷].
پنجم: اینکه، ابن عماد این سه نفر را نام برده و در سخنش به آنها اشاره کرده است، پس کجا سخن او بر همه دلالت میکند؟ و حالت این سه نفر را شما میدانید.
این بود خلاصۀ عقیدۀ این گروه از اهل سنت.
۵۷- قول ذهبی را ذکر کردهاید که میگوید: (اگر این در – یعنی: جرح و تعدیل – را برای خود بگشاییم؛ بسیاری از صحابه و تابعین و ائمه در آن داخل خواهند شد، برخی از صحابه برخی دیگر را براساس تأویلی کافر قرار دادهاند!! و خداوند از همه راضی است و آنها را میآمرزد، و آنها معصوم نیستند، و اختلاف آنها با یکدیگر و جنگیدن آنان با همدیگر آنها را پیش ما بیارزش نمیکند....). [أضواء على السنة المحمدية (ص ۳۴۲) به نقل از ذهبی در کتابش الثقات (۳ / ۲۱)].
در اینجا چند چیز قابل تأمل است:
اول: اینکه، منظور ذهبی این است که اگر ما دروازۀ نقد را بگشاییم و به خاطر هر کار اشتباهی که به سبب تأویل یا غیره انجام شده فرد را مورد نقد قرار دهیم هیچ انسانی نجات نخواهد یافت نه اصحاب و نه دیگران، و این درست است چنان که او توضیح میدهد که: (برخی از اصحاب برخی دیگر را براساس تأویلی کافر قرار دادهاند)، و این در میان مردم دارای فضیلت و مردم عادی هم اتفاق میافتد.
آیا نمیبینی که عمرسبراساس اجتهاد خود و با حکم به ظاهر قضیه در مورد حاطب گفت که او منافق شده است، و پیامبر صعمرسرا به خاطر چنین سخنی مجازات یا سرزنش نکرد، چون او براساس یک شبهه چنین میگفت و حکم الهی در مورد اهل بدر برایش روشن نبود تا اینکه پیامبرصآن را برای او توضیح داد.
دوم: اینکه ما بشر بودن اصحابشرا انکار نمیکنیم ولی به پیشکسوت بودن و صحبت و جهادشان برای یاری کردن دین اقرار میکنیم و همه اینها اعمال و حالاتی هستند که مقام آنها را بالا میبرند. حاطب مرتکب گناه بزرگی شده بود اما فضیلت بزرگ و سابقۀ درخشان و حضور او در بدر و در بیعت الرضوان برایش شفاعت کرد.
سوم: اینکه، ذهبی سخنش را با این سخنان به پایان میرساند که: اصل بر این است که آنها عادل هستند و آنچه روایت کردهاند مقبول است، و ثمرۀ اختلاف همین است، امت عملاً روایات آنها را بدون توقف و بررسی در مورد آنها پذیرفته است. و اما در مورد اینکه آنها مرتکب خطا میشوند باید گفت که هیچکسی از اهل سنت نگفته است که اصحاب معصوم هستند.
۵۸- بعد از ذکر سخن تفتازانی گفتهاید: (و این را آنچه ابوبکر خطاب به مهاجرین گفت تأیید مینماید، او خطاب به مهاجرین گفت که شما دنیا و پردههای حریر و بالشهای ابریشمی و ریاست میخواهید، و هر یک از شما اینها را برای خودش میخواهد و بینی هر یک از شما باد کرده است و تکبر میورزد). [مجمع الزوائد (۵/۲۰۲) معجم الطبرانی الکبیر (۱/۶۲)].
پاسخ:
اول: اینکه، هیثمی در مورد این حدیث میگوید: (این حدیث را طبرانی روایت کرده است، و یکی از راویان آن علوان بن داود بجلی است که او ضعیف میباشد، و به این روایت او اعتراض شده و آن را نپذیرفتهاند)، شما سخنان هیثمی را نقل نکردهاید و حال آن که به اقتضای امانتداری علمی باید میگفتید که حدیث را ضعیف قرار دادهاند، بلکه به اقتضای امانتداری علمی باید از آن استدلال نمیکردید چون روایت ضعیف است و شما محدث هستید!!
دوم: اینکه، شما در کلمات روایت دخل و تصرف نمودهاید، کلمات روایت اینگونه هستند: (برای شما بعد از خود عهدی قرار دادهام، و کسی را برای شما انتخاب کردهام که از دیدگاه من بهترین شماست، به خاطر این بینی همه شما باد کرده چون هر یک از شما امید دارد که کار به او سپرده شود، و دنیا را میبینم که روی آورده است، و هرگاه دنیا به پیش آید خیانت با خود همراه میآورد، و شما خانههایتان را پوشانیده شده با پردههای ابریشم خواهید یافت).
پس او نگفته: که (دنیا و پردههای ابریشم را میخواهید) شما جملۀ (میخواهید) را از کجا آوردهاید، آیا این نقص و خللی در امانتداری علمی نیست؟!
سوم: اینکه، در سند این حدیث (علوان بن داود) است که بخاری در مورد او میگوید: (منکر الحدیث است)، و ابو سعید بن یونس نیز درباره او چنین گفته است. و عقیلی میگوید: (کسی دیگر حدیث او را روایت نمیکند و روایت او فقط از طریق او شناخته میشود) [۱۳۸].
پس چگونه درست است که در مورد بزرگان اصحاب از روایت چنین کسی استدلال شود؟!
چهارم: اینکه، کسی که ابوبکر صدیقسرا میشناسد و از سخنان او به مردم که در روایات صحیح آمدهاند اطلاع داشته باشد، میداند که این حدیث از سخنان او نیست، چون در کلمات حدیث چنان شدت و خشونتی به چشم میخورد که همانند آن سخنانی از او نقل نشده است بلکه این اسلوب در سخنان فضلای صحابه به چشم نمیخورد.
۵۹- کلام ابن خلدون را ذکر کردهاید که میگوید: (همه اصحاب اهل فتوا نبودند، و دین از همه آنها فرا گرفته نمیشد، و بلکه فتوا دادن مختص به حاملان قرآن بود، و کسانی که ناسخ و منسوخ و متشابه و محکم قرآن را میدانستند...). [تاریخ ابن خلدون (۱ / ۴۴۶)].
میگویم: سخن ابن خلدون در مورد عدالت اصحاب نیست و بلکه او در مورد فتوا میگوید. و این درست است؛ همۀ آنها عالم نبودهاند که فتوا بدهند، و هیچکسی از اهل سنت چنین نگفته است که همه اصحاب فقهایی بودهاند که فتوا میدادهاند، بنابراین وقتی مفتیان صحابه ذکر میشوند فقط تعداد اندکی از آنها نام برده میشود [۱۳۹]. و این ارتباطی به عدالت ندارد. علاوه بر این از دیدگاه شما حاملان قرآن و کسانی که ناسخ و منسوخ آن را میدانستند غیر از علیسچه کسانی هستند؟!
۶۰- سخنان زیادی از طه حسین نقل کردهاید که در آن به فتنهها و اختلافاتی که بین اصحاب پیش آمده اشاره کرده است، از نظر او هیچ یک از روایات قابل تکذیب نیستند؛ چون میگوید که اگر در این مورد روایات آنها رد شود بقیۀ روایات در دیگر جوانب تاریخی نیز تحت تأثیر قرار میگیرند....). [الفتنة الكبرى (۱۷۰-۱۷۳)].
میگویم:
طه حسین فرد ملحدی است که به همۀ دین طعنه میزند و قرآن را تکذیب کرده و آن را متهم به حیلهگری کرده است، پس چطور میتوان در قضیهای دینی از گفتۀ او استدلال کرد؟!
الحاد او در چند کتاب از کتابهایش آشکار است و به چشم میخورد، معروفترین آن کتابش (الشعر الجاهلی) است که در سال (۱۹۲۶ م) چاپ شد و غوغای بزرگی به پا کرد و طه حسین در دادگاه مصر مورد محاکمه قرار گرفت و نسخههای کتاب از بازارها جمع آوری شدند، او در این کتاب میگوید: (تورات برای ما از ابراهیم و اسماعیل سخن میگوید و قرآن نیز برای ما از آن دو حرف میزند، اما آمدن این دو اسم در تورات و قرآن برای اثبات وجود تاریخی این دو نفر کافی نیست، چه برسد به اینکه بتواند برای ما ثابت کند که اسماعیل بن ابراهیم به مکه هجرت کرده است و عرب مستعربه در آن جا به وجود آمدهاند، ما مجبوریم که بگوییم: این داستان نوعی حیله است که برای اثبات ارتباط بین عرب و یهودیت و دین اسلام و یهودیت از یک سو و از طرفی برای اثبات ارتباط قرآن و تورات از جهتی دیگر، بیان شده است [۱۴۰].
آیا میتوان گفت: چنین کسی مسلمان است، و میتوان گفت که او عالم است و در دین خدا از او استفتاء میشود؟! و وقتی دیدگاه او نسبت به قرآن این است، پس دیدگاه او در مورد پیروان قرآن چه میتواند باشد؟!
عجیب است شما سخنان کسی را که منتسب به اسلام است و در دین خودش متهم است میپسندید چون با مذهبتان موافق است!!
۶۱- در (ص ۱۳) گفتهاید: (دکتر احمد امین (متوفای سال ۱۳۷۳ هـ) میگوید: ما میبینیم که اصحاب از یکدیگر انتقاد میکنند؛ بلکه همدیگر را نفرین میکنند...). [ضحى الإسلام (۳ / ۷۵)].
پاسخ:
شما عبارت را قیچی کردهاید و به گونهای آن را دستکاری نمودهاید که شایستۀ شما نیست.
این عبارت گفتۀ احمد امین نیست، بلکه او از معتزله حکایت میکند، پنج خط قبل از جایی که شما نقل کردهاید عبارت شروع میشود. او میگوید: (معتزله نظریات سیاسی در مورد امامت و حوادث تاریخی دارند... تا اینکه میگوید: سخنان آنها به وضوح نشانگر این است که آنها اصحاب و تابعین را همچون دیگر مردم عادی میدانند... بلکه گفتهاند: ما اصحاب را میبینیم که از یکدیگر انتقاد میکنند؛ بلکه همدیگر را لعنت میکنند) [۱۴۱].
پس چنان که میبینید او مذهب معتزله را نقل میکند و معتزله – چنان که قبلاً گذشت و مذهبشان معروف است– در مورد اصحاب مذاهب مختلفی دارند، بعضی فقط برخی از اصحاب را که در جنگ شرکت کردهاند مورد طعنه و عیبجویی قرار میدهند، و بعضی به همه طعنه میزنند، و مذاهب معتزله نزد اهل سنت متروک و از بین رفتهاند، و فقط نسلی که از مستشرقین متأثر است خواسته مذاهب و دیدگاههای آنان را احیا کند، که یکی از این افراد احمد امین است، او دوست طه حسین است و طه حسین برای کتاب او فجر الاسلام مقدمهای نوشته است [۱۴۲].
و طه حسین تأکید کرده است که او و احمد امین و عبدالحمید العبادی در اندیشه و منهج شریک هستند [۱۴۳].
گرچه احمد امین کمی بهتر از طه حسین است، چون گرایش احمد امین به معتزله بیشتر از گرایش او به مستشرقین است.
پس آنچه را شما به احمد امین نسبت دادهاید او آن را نگفته است بلکه آن را از معتزله نقل میکند. معتزله آرا و نظرات مختلفی دارند و حتی به علیسهم طعنه میزنند آیا شما در این مورد با آنها موافقت میکنید یا اینکه به صورت گزینشی عمل مینمایید؟!
۶۲- از ابن عقیل (متوفای سال ۱۳۵۰ هـ) نقل کردهاید که میگوید: (اما اینکه همه کسانی را که اصطلاحاً صحابی نامیده میشدند عادل بدانیم هر چند آنها مرتکب گناهان کبیرهای شده باشند، و اینکه توجیه کار آنها را واجب بدانیم پذیرفته نیست؛ چون صحابی بودن به اتفاق مقتضی عصمت نیست تا عادل بودن آنها ثابت شود، و آنها در مورد این عادل قرار دادن خیلی اختلاف کردهاند، و جمهور قایل به عدالت اصحاب میباشند) [۱۴۴].
پاسخ:
اول: اینکه، این فرد نزد اهل سنت شناخته شده نیست، و شرح حال بیانگر آن است که او شیعه است، چون زرکلی در شرح حال او یکی از کتابهایش را نام برده بنام (النصائح الكافية لمن تولى معاوية)، و اهل سنت از معاویهساظهار بیزاری نمیکنند او یک صحابی است، و اهل سنت فقط معاویهسرا در آنچه با علیسکرد خطاکار میدانند. و همچنین میگویند که او با سپردن زمام حکومت به پسرش به خطا رفت ولی او تأویل میکرد و رازهای درون به عهدۀ خداوند است.
دوم: از عبارت ابن عقیل چنین بر میآید که گویا او از گروهی دیگر غیر از گروه خودش سخن میگوید چون آنها را با ضمیر دیگران نام میبرد و میگوید: (عادل قرار دادن آنها نامیدهاند) که همین عبارات اشاره به این دارد که او شیعه است و سخن از گروهی دیگر غیر از گروه و فرقه خودش میگوید.
سوم: اینکه او میگوید: نباید کسانی که مرتکب گناه میشوند صحابی نامیده شوند، و این مذهب اهل سنت نیست، پس چگونه او میتواند از اهل سنت باشد؟!
از دیدگاه اهل سنت فقط به خاطر مرتکب شدن گناه صحبت لغو نمیشود و فرد همچنان صحابی شمرده میشود، اما اگر فرد به عمد دست به گناه بزند جایگاه و مقام او از کسانی که چنین نکردهاند پایینتر میآید، بنابراین نزد اهل سنت صحابه مقام و جایگاههای متفاوتی دارند.
چهارم: اینکه، ادعای او که گناه کبیرهای را که صحابی مرتکب میشود تأویل و توجیه میکنند، مردود است؛ هیچکسی از علما کار کسی را که مرتکب گناه کبیره همچون زنا و نوشیدن شراب و غیره شده است توجیه و تأویل نکرده است، با اینکه -بحمدالله- در میان صحابه کسانی یافت نمیشوند که این کارها را کرده باشند مگر افراد بسیار کم و اندکی.
تعداد کسانی که مرتکب این گناهان کبیره شدهاند چقدر است؟ و چه کسی کار آنها را توجیه و تأویل کرده است؟ توجه داشته باشید که ادعای بدون دلیل مردود و غیر قابل قبول است.
اما اگر منظور از گناهان کبیره جنگی است که میان آنها در گرفته است، باید گفت که هر گروهی از آنها گمان میبرد که بر حق است و بر این اساس اقدام به جنگ نمودند، و آنها قصد ارتکاب حرام را نداشتند، چنان که ظاهرشان همین را نشان میدهد.
پنجم: اینکه، ابن عقیل ادعا کرده است که اهل سنت در مورد عادل قرار دادن خیلی اختلاف کردهاند، باید گفت که این ادعای او پذیرفته نیست، چون سلف همه میگویند که اصحاب عادل هستند، و فقط بعضی از متأخرین بعد از قرن ششم در این مورد اختلاف کردهاند و آنها افراد اندکی هستند. پس چگونه میتوان آنچه را جمهور علما گفتهاند با اقوال افراد اندکی رد کرد؟!
وقتی در مورد مخالفان سلف بررسی کنیم میبینیم که یا آنها اهل کلام هستند و ارتباطی با احادیث ندارند، و یا افرادی هستند که از شیوههای اهل بدعت تحت تأثیر قرار گرفتهاند، پیشتر سخن ابن حجر را در این مورد ذکر کردیم که همه بر تعظیم و بزرگداشت بزرگان صحابه اجماع دارند.
۶۳- سخن شیخ محمد ناصر الدین آلبانی را آوردهاید که میگوید: (چگونه میتوان تصور کرد که پیامبرصبه ما اجازه میدهد که به هر یک از صحابه اقتدا کنیم، با اینکه در میان آنها عالم و متوسط در علم و پایینتر از این است..). [سلسلة الأحاديث الضعيفة (۱/۸۲)].
پاسخ:
اول: اینکه، شیخ آلبانی/عقیدۀ اهل سنت و جماعت را بیان میکند، چون اهل سنت نمیگویند که اقتدا به هر صحابی جایز است، و هیچکسی از اهل علم را سراغ نداریم که چنین گفته باشد.
دوم: اینکه، از بزرگان اصحاب، همچون ابوبکر و عمر و عثمان و علیشو کسانی که در فضل و علم به آنها نزدیک بودهاند پیروی میشود و به آنها اقتدا میشود و به خاطر علم و فضل شان فتواهای آنها مرجع هستند.
سوم: اینکه، مسئلۀ عدالت ربطی به این موضوع ندارد، و معنی عادل بودن این نیست که فرد مقتدا میباشد، بلکه عدالت یک مسألۀ شخصی است که به سلوک و رفتار بستگی دارد و شرط عدالت این نیست که فرد مفتی و عالم باشد.
بنابراین، این طور نیست که وقتی در مورد کسی گفته شد: «عادل» است یعنی او الگو و مقتداست، و نمیدانم شما از کجا فهمیدهاید که عدالت یعنی اقتدا، و حدیثی که شما ذکر کردهاید بطلان آن برایتان روشن گردید. و شما به ما نگفتهاید که کدام عالم این سخن شما را گفته است.
منظور از عدالت یعنی اینکه روایات آنها مورد اعتماد میباشند نه اینکه آرا و نظرات آنها مطلقا درست هستند.
۶۴- بعد از سخنان گذشته گفتهاید: (و نزدیک به همین را شوکانی (۱۲۵۵هـ) در (ارشاد الفحول ص ۱۵۸) و شیخ محمود ابو ریه (متوفای ۱۳۷۰هـ) در کتاب (أضواء على السنة المحمدية ۳۵۶) و شیخ محمد عبده (متوفای ۱۳۲۲ هـ) و سید محمد رشید رضا (متوفای سال ۱۳۵۴هـ) در (تفسیر المنار ۱۰/۳۷۵) و رافعی (متوفای سال ۱۳۵۶هـ) در (اعجاز القرآن ۱۴۱) گفته است).
در پاسخ میگویم:
اول: اینکه، شما متناقضاتی را جمع کردهاید، به این صورت که افرادی را که از سنت دفاع میکنند و یا در پیروی از آن میکوشند در کنار فردی قرار دادهاید که با سنت به مبارزه برخاسته و علیه آن قیام کرده است و او را شیخ نامیدهاید، و نمیدانم آیا شما از مخالفت او با حدیث اطلاع دارید یا نه؟!
دوم: اینکه، شوکانی بر خلاف آنچه شما میگویید گفته است او/میگوید: (بدان که آنچه گفتیم که باید قبل از همه چیز در مورد عدالت راوی بحث و بررسی شود، در مورد غیر از صحابه چنین است و در مورد صحابه بحث و بررسی نمیشود؛ چون اصل در مورد آنها عدالت است، بنابراین روایات آنها بدون بحث و بررسی پذیرفته میشوند، و این را ابن حاجب از اکثر نقل کرده است، قاضی میگوید: و همین است قول سلف و جمهور خلف. و جوینی گفته است: همه بر این اجماع دارند) [۱۴۵]. سپس او سه قول ذکر کرده و هر سه تا را رد کرده است.
سوم: اینکه، ابو ریه از اهل سنت نیست، بلکه او کسی است که علیه اهل سنت بپا خاسته است، و کتابی تألیف کرده بنام (أضواء على السنة المحمدية) که در سال (۱۹۵۸ م) چاپ و نشر گردید، و علما آن را رد کردند، و از جمله کسانی که در رد آن قلمفرسایی نمودند میتوان به افراد ذیل اشاره کرد: دکتر محمد ابو شهبه، و دکتر محمد سماحی و دکتر سباعی و دکتر سلیمان ندوی، و علامه محب الدین خطیب، و دیگران که رحمت خدا بر همه آنان باد، و از معروفترین کتابهایی که در رد او نوشته شده است کتاب: (ظلمات أبی ریه أمام أضواء السنة المحمدية) أثر عبدالرزاق حمزه، و (الأنوار الكاشفة لما في أضواء السنة من الزلل والتضلیل والمجازفة) و دکتر سباعی نیز در کتابش (السنة ومكانتها في التشریع الإسلامي) در رد او مطالبی بیان کرده است، و در مقدمۀ کتابش منابع ابوریه را در تألیف کتابش ذکر کرده است، و گفته که منابع و مراجع کتاب او مصادر ذیل میباشند:
۱- آرای ائمۀ معتزله.
۲- آرا و نظریات غلاة شیعه.
۳- نظرات مستشرقین (خاورشناسان).
۴- داستانهایی که در بعضی از کتابهای ادبی ذکر میشوند.
۵- کینههای پنهانی که سالها در سینۀ مؤلف میجوشید [۱۴۶].
آیا پس از این شایسته است که به سخنان چنین شخصی اعتماد کرد؟!
چهارم: اینکه، در مورد سخن شیخ محمد عبده و رشید رضا، باید بگویم که من در این جلد و در این صفحه و در دیگر صفحات چیزی ندیدم که ارتباطی با این موضوع داشته باشد، و تنها چیزی که من دیدم مذمت شیعه و تأکید بر اینکه مذهب درستی ندارند بود.... (ص ۱۱- ۱۳۵).
۶۵- شما گفتهاید: (و این درست همان نظریۀ شیعۀ امامیه است).
میگویم: منظور شما را از این سخن تان متوجه نمیشوم؟!
شما ما را به سخنی حواله میدهید که قبلا ذکر شده است، بخشی از این سخنان را کسانی گفتهاند که از دایرۀ اسلام خارج هستند، و بخشی از سخنان ائمۀ اسلام است، شما متناقضات را جمع کردهاید، ای کاش، منظور خود را واضح مینمودید؛ چون شما به اقوال متناقضی حواله دادهاید. بعضی از این اقوال، بزرگان اصحاب را تعظیم میکند و در مورد دیگران توقف مینماید، و بعضی از آرا و نظریات صحابه حرف میزنند و میگویند: گرفتن این نظریات واجب نیست... آیا شما همه اینها را میپذیرید و میگویید؟!
اما اینکه شما ادعا کردهاید که این همان نظریۀ شیعۀ امامیه است باید توضیح بدهید تا منظور تان دانسته شود. آنچه شما ذکر کردهاید بخشی از آن از دیدگاه شما مورد قبول است و برخی از آن مردود است، آیا نظر شما همین است؟!
۶۶- شما گفتهاید: (برخی گفتهاند که کسی که بعد از آنها میآید از آنها افضل و برتر میشود، چنانچه قرطبی گفته است، و ابن عبدالبر (متوفای سال ۴۶۳ هـ) میگوید: ممکن است فردی بعد از صحابه بیاید و از کسی که از زمرۀ صحابه است برتر و افضل باشد، و اینکه پیامبرصفرمود: (بهترین مردم کسانی هستند که در قرن من زندگی میکنند) کلی و عام نیست، چون در یک قرن افراد فاضل و مفضول قرار دارند، و در قرن و عصر پیامبر گروهی از منافقان بودهاند که تظاهر به ایمان میکردهاند، و کسانی بودهاند که مرتکب گناهان کبیره شدهاند و بر آنها یا بر برخی از آنها حد جاری شده است). [تفسیر قرطبی (۴/۱۷۱)].
پاسخ:
ابن عبدالبر/اصحاب را به دو نوع تقسیم میکند:
نوع اول: سابقین اولین، کسانی که مسلمان شدند و هجرت کردند و در بدر و حدیبیه حضور داشتند.
دوم: کسانی که بعد از اینها بودند. ابن عبدالبر معتقد است که هیچکس به گروه اول نمیرسد، ولی ممکن است در عمل کسی به گروه دوم برسد و به اندازۀ آنها عمل صالح انجام دهد – اما نمیتواند به فضیلت صحابی بودن هم برسد – در زمانی که زمانه فاسد و خراب است.
و او/بعد از ایراد احادیثی در ستایش کسانی که بعد از پیامبر صمیآیند میگوید: (گروهی گفتهاند: این احادیث با آنچه از پیامبر صروایت شده که: «بهترین مردم کسانی هستند که در عصر من زندگی میکنند و سپس کسانی که بعد از آنها میآیند» تعارض دارد، حدیث مذکور حدیث حسنی است، و از نظر من تعارضی با آن احادیث ندارد، چون که گفتۀ پیامبر صکه فرمود: «بهترین مردم کسانی هستند که در عصر من زندگی میکنند» عام و کلی نیست، به دلیل اینکه بصورت جمع آمده است.... سپس این حدیث را که «لاتسبوا أصحابی»اصحاب مرا ناسزا نگویید و آیه ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ﴾[آل عمران: ۱۱۰]. «شما بهترین امتی هستید که به سود انسانها آفریده شدهاید». و قولی از عمرسرا ذکر کرده و سپس گفته است: (ابن عباس در مورد این آیه که ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ﴾. گفته است که آنها کسانی هستند که از مکه به مدینه هجرت کردند و در بدر و حدیبیه حضور داشتهاند. و این دلیلی است بر اینکه بهترین افراد عصر پیامبر ص، اصحاب او هستند، و گفته آن حضرت که «بهترین مردم کسانی اند که در عصر من زندگی مینمایند» این جمله در لفظ آن کلی ذکر شده است، اما معنای آن خاص است) [۱۴۷].
او/میخواهد بیان کند که لفظ حدیث «کسانی که در عصر من هستند» جملهای عام و کلی است، اما منظور از آن خاص است، تا منافقان و غیره از آن بیرون شوند.
و شاید او به این اشاره میکند که وقتی زمانه فاسد میشود و مؤمنان دوباره مورد ابتلا و آزمایش قرار میگیرند، پاداش آنها چند برابر میشود همان طور که پاداش اصحاب در آغاز اسلام چند برابر گردید؛ به جز اهل بدر و حدیبیه که کسی با آنها برابر نخواهد بود.
در پایان سخنشان چنین گفتند: در این حالت پیشینیان این امت با آخرینهای آن در پاداش برابر خواهند شد، بجز کسانی که در غزوۀ بدر و صلح حدیبیه شرکت داشتند، و خداوند داناتر و برتر است [۱۴۸].
بنابراین، عبارت شما با کلام و مذهب ابن عبدالبر/انطباق پیدا نمیکند چون شما نص و عبارت را کاملاً نقل نکردهاید.
۶۷- شما گفتهاید: (و همین طور نووی از قاضی عیاض، و او از ابن عبدالبر نقل کرده است [شرح مسلم (۳/۱۳۸)]، و مناوی در فیض القدیر، و مبارکفوری در تحفة الأحوذی، و ابن حجر در فتح الباری، همین را نقل کرده و سپس در مورد آن بحث کرده است...)، [فتح الباری (۷/۶)].
میگویم: در اینجا چند چیز قابل تأمل است:
اول: اینکه، نووی بعد از این حدیث: «دوست داشتم که برادران خود را میدیدم». گفتند: ای پیامبر خدا، مگر ما برادران تو نیستیم؟! فرمود: «شما اصحاب من هستید، و برادران ما کسانی هستند که هنوز نیامدهاند» [۱۴۹]، به سخن ابن عبدالبر اشاره کرده است، بدون اینکه سخن او را کامل بیاورد. سپس نووی کلام باجی را در تفسیر «شما اصحاب من هستید» ذکر کرده است که او میگوید: (و معنای آن این نیست که آنها برادرانش نیستند، بلکه در اینجا به رتبه و مکانت والای صحبت و همراهی آنان اشاره شده است؛ یعنی اینکه صحابه برادران و همراهان و هم سخنان اویند، و آنهایی که بعدها خواهند آمد تنها برادران اویند و یاران و هم صحبتان آن حضرت نیستند، چنان که خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[الحجرات: ۱۰]. «مؤمنان برادر هستند».
سپس سخن قاضی عیاض را ذکر کرده که میگوید: (ابن عبدالبر با توجه به این حدیث و احادیث دیگری که در فضل کسانی که در آخر زمان میآیند، وارد شدهاند گفته است که ممکن است که در کسانی که بعد از صحابه میآیند افرادی باشند که از کسانی که در زمرۀ صحابه بودهاند برتر باشند، و گفته پیامبر که «بهترین شما کسانی هستند که در قرن من زندگی میکنند» عام و کلی است و معنای خاص آن یعنی سابقین اول از مهاجرین و انصار و کسانی که راه آنها را در پیش گرفتهاند، اینها از همه امت افضل هستند و منظور حدیث اینها هستند.
و اما کسی که در زمان آن حضرت صزیسته است، اما طاعت را با معصیت آمیخته است، یا اینکه پیشگام نبوده و هیچ اثر مثبتی در راه دین نداشته است، گرچه پیامبر صرا دیده و با او همراه بوده است، ممکن است در قرنهای بعدی کسانی بیایند که از چنین افرادی برتر باشند.
قاضی عیاض میگوید: و افرادی دیگر از علمای کلام که در مفاهیم و معانی بحث کردهاند نیز چنین گفتهاند.
نووی میگوید: و بیشتر علما با این نظر مخالف هستند، و گفتهاند که هرکس پیامبرصرا در تمام عمر خود یک بار دیده و با او همراه شده است و به امتیاز صحبت دست یافته است از همه کسانی که بعد از پیامبر صمیایند بهتر و برتر است. چون هیچ عملی با فضیلت همراهی پیامبر صبرابر نیست، گفتهاند: ﴿ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ﴾[المائدة: ۵۴]. این فضل خداست و آن را به هرکس که بخواهد میدهد. و از حدیث پیامبر استدلال کردهاند که میفرماید: «اگر کسی از شما به اندازۀ کوه احد طلا انفاق کند به اندازه یک مد (واحد وزنی است) آنها و نه به نصف آن میرسد» [۱۵۰].
پس چنان که میبینید سخن قاضی عیاض تفسیر کلام ابن عبدالبر است که او اصحاب را به دو گروه تقسیم کرده است: اول (پیشگامان.... و کسانی که راه آنان را در پیش گرفتهاند) و هیچکس به مقام و فضل اینها نمیرسد. دوم: کسانی که کاملاً پرهیز نکردهاند و اعمال مختلفی از نیک و بد را در هم آمیختهاند و پیشگام نبودهاند. و الحمدلله در میان پیشگامان کسی نیست که ناپرهیزی کرده باشد، و اعمال مختلفی صالح و غیر صالح را درهم آمیخته باشد، و هیچ یک از علمای اهل سنت نگفتهاند که رسیدن به مقام سابقین و پیشگامان ممکن است.
دوم: مناوی پیرامون حدیث (دوست دارم برادرانم را میدیدم) [۱۵۱]چیزی از ابن عبدالبر یا کسی دیگر نقل نکرده است. و نسخهای که شما از آن استناد کردهاید من آن را نمیدانم. آنچه او در اینجا گفته است این است که او میگوید: (اینکه پیامبرصآنها را برادر خود قرار داده است بر علو مقام آنها دلالت مینماید و نشانگر این است که آنها فضیلت در آخر آمدن را به دست آوردهاند همان گونه که پیامبر صفضیلت اول بودن را به دست آورده است، و اینها غرباء هستند.. [۱۵۲].
سوم: اما در تحفة الأحوذی ندیدهام که در پیرامون آیه: ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ﴾[آل عمران: ۱۱۰]. مؤلف کلام ابن عبدالبر را نقل کرده باشد و نیز در جایی که شما به آن اشاره کرده بودید چنین چیزی را نیافتم.
و فقط او از تفسیر ابن کثیر توضیح این آیه را نقل کرده است که در آن بر فضیلت قرن اول تأکید میکند [۱۵۳].
چهارم: اینکه، ابن حجر/به سخن ابن عبدالبر اشاره نموده، و آن را نقد کرده که وی (ابن عبد البر) برای تقویت مذهب خود (در این مسئله) بعضی احادیث را در کتابش (التمهید) آورده و آنها را ضعیف قرار داده است. سپس ابن حجر میگوید: (آری، همۀ دانشمندان اسلام بر این اتفاق دارند که مکانت و مرتبۀ همراهی و همسخنی با پیامبر صمرتبه ایست که هیچ عملی با آن برابری نمیکند؛ چرا که آنها مشرف به دیدار مبارک آن حضرت صشدهاند).
اما کسی که از پیامبر صدفاع کرده است و به سوی او هجرت نموده یا او را یاری کرده است، و شریعتی را که از او فرا گرفته حفظ نموده و به بعد از خود رسانده است، هیچ فردی از کسانی که بعد از آنها میآیند با چنین کسی برابر نیست؛ چون هر یک از این کارها طوری هستند که وقتی بعدیها به آن عمل مینمایند به پیشگامان به اندازه آنها پاداش میرسد، پس فضل و برتری آنها بیشتر است.
پس اختلاف و مناقشه در مورد کسانی است که فقط پیامبر صرا دیدهاند و پیشگام نبودهاند.
پنجم: اینکه، روشن شد که علمایی که شما از آنها نام بردهاید با قول ابن عبدالبر موافقت نکردهاند با اینکه ابن عبدالبر چنین گفته که ممکن است فردی بعد از صحابه بیاید که از فردی که در میان اصحاب بوده و از سابقین نیست برتر و افضل باشد، چنان که از عبارت ابن عبدالبر که قاضی عیاض آن را ذکر کرده و نووی نیز آن را آورده است واضح است.
ششم: اینکه، هر عملی که امت اسلامی تا روز قیامت انجام میدهند به اندازۀ آنها به اصحاب پاداش میرسد؛ چون اصحاب اسلام را یاری کردند و آن را حفاظت نموده و گسترش دادند، پس چگونه ممکن است که دیگران به آنها برسند؟!
۶۸- شما گفتهاید: (تردیدی نیست که هرکس تاریخ اصحاب را بعد از وفات پیامبرصبررسی کند در آن صفحاتی آکنده از کشمکش و اختلاف با یکدیگر و تبادل فحش و ناسزا میان یکدیگر خواهد یافت و بلکه آنها فراتر از این رفته و با یکدیگر به جنگ و خون ریزی پرداختند، چه بسیار بدریها و احدیهایی بودند که حرمت آنان شکسته شد و به دست اصحاب دیگر خونشان ریخته شد، و این را همه قبول دارند).
پاسخ از چند جهت:
اول: اینکه، شما به تاریخ صحابه ستم روا داشتهاید که چنین تعدی و ستمی شایستۀ فردی چون شما نیست. تاریخ صحابه آن طور نیست که شما بیان کردهاید بلکه اصحاب تاریخی درخشان دارند که بهترین برهۀ تاریخی در حیات امت بلکه در حیات تمام بشریت است، اگر صفای آن با آنچه در اواخر دوران خلفای راشدین اتفاق افتاده تیره نشود.
اصحاب سرزمینها را فتح کردند و بوسیله آنها مردم مسلمان شدند، و آنان دین را برای ما حفاظت کرده و آن را به همان صورتی که نازل شده بود برای مردم نقل کردند. آنها در طول خلافت شیخین ابوبکر و عمربتا اواخر خلافت عثمانسهمه با هم به صورت دوست و برادر زندگی کردند، و تا سال سی و سه یا سی و چهار به همین صورت بودند و بعد از آن فتنه به پا شد، چنان که ابن کثیر/گفته است.
ابن کثیر میگوید: علت آغاز این فتنه دو چیز بود:
اول: اینکه، بعضی از قاریان قرآن شروع به انتقاد از عثمانسکردند. علت اعتراض آنها این بود که عثمانسبعضی از صحابه را از مسئولیتهایی که داشتند عزل نمود و افراد خودش را مسئول قرار داد – به ظاهر این طور بود – از آنها نه یا ده نفر در کوفه و بقیه در بصره بودند. بعضی از آنها به سوی شام و مصر رفتند. دوم: اینکه ابن کثیر میگوید: (سیف بن عمر میگوید که علت شورش احزاب علیه عثمان این بود که مردی به نام (عبدالله بن سبأ) یهودی بود که اظهار اسلام کرد و به سوی مصر رفت، او سخنی را که از پیش خود در آورده بود در اذهان گروهی از مردم جای داد و گفت: برای علی بن ابی طالب وصیت شده بود، و محمد خاتم پیامبران است و علی خاتم اوصیا است. سپس میگفت: پس علی از عثمان برای خلافت سزاوارتر است، و عثمان به گرفتن زمام فرمانروایی تعدی و ستم کرده است) [۱۵۴].
آن وقت بوسیله او بسیاری از مردم منحرف شدند، و فتنه پیش آمد و عثمانسبه دست این شورشیان کشته شد، و از آن وقت فتنه در امت آغاز شد.
بنابراین چشم پوشی از دوران درخشان تاریخ صحابه که به برکت آن دین حفظ شد و جهان فتح گردید تا اینکه فتوحات به سرزمین هند و شمال جزیرۀ عربی و شمال آفریقا رسیدند، این ادعا که تاریخ اصحاب آکنده از کشمکشهای آنان با یکدیگر است تعدی و ستم است.
آیا شما آن دوران درخشان را به فراموشی میسپارید، و فقط دورانی را برجسته مینمایید که در آن به سبب توطئه دشمنان اسلام فتنه پیش آمده است؟!
کشته شدن عثمانسآغاز همه شرهایی بود که بعد از آن اتفاق افتادند.
دوم: اینکه، جنگی که در گرفت جنگی بود که شورشیان علیه عثمانسبه راه انداختند، و به دنبال آن معاویهسبراساس اجتهاد اشتباهی که کرده بود به آن دست زد، و خداوند بیان کرده است که مؤمنان با هم خواهند جنگید و خداوند عزوجل به کافر بودن چنین کسانی حکم نکرده است و ستمگر را متجاوز نامیده است. چنان که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ٩ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[الحجرات: ۹-۱۰].
«هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، در میان آنان صلح برقرار سازید. اگر یکی از آنان در حق دیگری ستم کند و تعدی ورزد با آن دستهای که ستم میکند و تعدی میورزد بجنگید تا زمانی که به سوی اطاعت از فرمان خدا بر میگردد و حکم او را پذیرا میشود. هر گاه بازگشت و فرمان خدا را پذیرا شد در میان ایشان دادگرانه صلح برقرار سازید و عدالت بکار برید، چرا که خداوند عادلان را دوست دارد. فقط مؤمنان برادران همدیگرند».
سوم: اینکه شما گفتید: (تاریخ صحابه آکنده از تبادل فحش و ناسزا بین یکدیگر است). سبحان الله!!! (آکنده) آیا اینها حالاتی فردی نیستند؟! چه تعدادی هستند کسانی که فحش و ناسزا گفتهاند؟! بله، آنچه از بعضی افراد آنها پیش آمده است، اکثریت را نشان نمیدهد، و فحش و ناسزا کار اشتباهی است، اما اینکه شما میگویید (.. آکنده) است این ادعای شما ستم و تعدی است که از یک پژوهشگر و استاد دانشگاه غیر قابل قبول است. در این مورد در فقرۀ بعدی بیشتر توضیح میدهیم.
۶۹- شما در (ص ۱۵) گفتهاید: (وقتی صحابی معتقد است که صحابی دیگری که مخالف اوست از حق منحرف شده، و از شریعت خدا و پیامبرش دور شده است، و متجاوزی است که مستحق کشتن میباشد، و براساس این باور، آن صحابی به روی صحابی دیگر شمشیر کشیدن و کشتن او را جایز میداند؛ پس چطور درست است که به عدالت و پاک بودن به آنها حکم کنیم، و حال آن که اصحاب از ما گرایشهای خود را بهتر میدانند و به حالات روانی و روحی نسل زمان خود آگاهترند، و آیا شنیدهاید که دایهای از مادر برای کودک مهربانتر باشد.
چند چیز در اینجا قابل تأمل است:
اول: اینکه، این سخن شما همچون سخن گذشته تان فقط یک ناحیه از زندگی صحابه را میبیند، و شما در ارائه امور مبالغه کردهاید و آن را چنان عام و کلی نشان میدهید که برای پژوهشگری که از ارزش سخن آگاهی دارد شایسته نیست.
دوم: اینکه کجا شما در زندگی اصحاب دیدهاید که یک صحابی مخالفش را جهنمی و مستحق کشته شدن بداند؟! آیا میتوانید با ذکر نام مثالهایی ارائه دهید؟! و با استدلال از سخن اصحاب این ادعا را ثابت کنید؟!
سوم: اختلافی که میان آنها پیش آمد و منجر به جنگیدن با یکدیگر شد، به خواسته آنها اتفاق نیافتاد و آنها ارادۀ جنگ نداشتند، و اینک به اختصار حوادثی را که بین آنها اتفاق افتاده است بیان میکنیم:
۱- بعد از آن که عثمانسکشته شد، پیراهن خون آلود او به همراه انگشتان قطع شدۀ دست همسرش نائله به شام برده شد، معاویهساینها را روی منبر گذاشت و مردم را برای گرفتن انتقام خون عثمانسفرا خواند.
۲- وقتی زمام امور به علیسسپرده شد طلحه و زبیربپیش علیسرفتند و از او خواستند که حدود را اجرا کند و انتقام خون عثمانسرا بگیرد؛ علیسبرای آنها عذر آورد که این افراد یاور و کمک او هستند و او در این روز نمیتواند این کار را بکند.
۳- به علت کشته شدن عثمانسدر همۀ شهرها اضطراب و آشفتگی پدید آمد و همه خواستار مجازات قاتلان عثمانسبودند.
۴- میان علی و فرزندش حسنبفصائح و اندرزها رد و بدل شد.
۵- طلحه و زبیر و عایشهشبه بصره رفتند تا مردم را علیه قاتلان عثمانستحریک کنند.
۶- وقتی آنها به بصره رسیدند بین آنها و فرماندار علیساختلاف پیش آمد، و منجر به درگیری و جنگ میان طرفین گردید.
۷- علیسمیخواست به شام برود، وقتی از رفتن طلحه و زبیر و عایشهشبه بصره آگاه شد مسیر خود را تغییر داد و به سوی بصره حرکت کرد.
۸- علی و طلحه و یارانش پس از تبادل پیام بین یکدیگر با هم آشتی کردند.
۹- وقتی قاتلان عثمان – که در لشکر علیسقرار داشتند – دانستند که اتفاق بر صلح یعنی اینکه انتقام عثمان از آنها گرفته خواهد شد، دست به حیله زدند و تصمیم گرفتند در آخر شب جنگ را به پا کنند و شایعه کنند که اهل بصره به آنها خیانت کردهاند، و آنها چنین کردند و جنگ رخ داد.
این خلاصه جنگی بود که بین علیسو طلحه و همراهانش در گرفت، آن طور که ابن کثیر/بیان کرده است [۱۵۵].
پس کجا در این حادثه اصحاب ریختن خون یکدیگر را حلال و جایز میدانستند، بلکه این فتنهای بود که هردو طرف خواهان آن نبودند؟!
چهارم: جنگ صفین بعد از جنگ جمل رخ داد، علیسبه معاویهسپیام فرستاد و از او خواست که بیعت کند، معاویه نپذیرفت و گفت که زمانی بیعت خواهد کرد که قاتلان عثمان به او تحویل داده شوند، آن وقت علی لشکری آماده کرد و به سوی شام رهسپار گردید، و معاویه هم لشکری آماده کرد و هردو لشکر در صفین رو در روی همدیگر قرار گرفتند، و بعد از تبادل پیامهایی که نتیجهای نداشت جنگ در گرفت [۱۵۶].
کجا در این حادثه طرفین ریختن خون یکدیگر را حلال و جایز دانستهاند؟!
آیا ظاهر امر این نیست که هر یک فکر میکرد که حق با اوست؟ و آیا ظاهر امر این نیست که بخاطر یک قضیه با هم جنگیدند نه به خاطر کشتن فرد مشخصی؟!
پنجم: بسیاری از آنچه در روایات تاریخی آمده صحیح نیست، و کسی که میخواهد دامن دین او آلوده نشود نباید به این روایات گوش دهد چون دروغهای زیادی در آن آمده است.
و با این چکیده و خلاصهای که ارائه شد روشن میشود که ادعای شما دقیق نیست. والله المستعان!
ششم: تلاش برای اینکه عدالت اصحاب با چنین ادعاهایی مخدوش شود، آثار بدی دارد که سبب میشود تا اعتماد به این نسل از بین برود و نیز اعتماد به دینی که برای ما نقل کردهاند از دست برود؛ بلکه تلاش برای مخدوش کردن عدالت صحابه انتقاد از پیامبر صاست که آن حضرت صنسلی را بعد از خود به جا گذاشت که علیه دین شوریدند و امور حرام را مباح و جایز دانستند. والله المستعان!
۷۰- شما از ابن عقیل نقل کردهاید که او گفته است: (ما – اهل سنت – به شیعه به خاطر اینکه میگویند: ائمه معصوم هستند اعتراض میکنیم.... تا اینکه میگوید: آیا بعد از این برای ما زیباست که ادعا کنیم صد و بیست هزار نفر همه بادیه نشینان و شهرنشینان آنان هم معصوم هستند).
گفتم: که ابن عقیل فرد ناشناختهایست و بسیاری از ادعاهای او دروغند. از جمله دروغهایش یکی این است که او ادعا میکند که اهل سنت میگویند: اصحاب معصومند یا از گناه مصون میباشند، این دروغ است و در هیچ کتابی از کتابهای اهل سنت چنین چیزی نیامده است. و این سخن ابن عقیل تأکیدی است بر این که او سنی نیست چون اگر سنی بود مذهب اهل سنت را میشناخت. و علاوه بر این، تأکیدی است بر قلت امانتداری او در نقل و نسبت دادن، چون در هیچ یک از کتابهای اهل سنت گفته نشده که اصحاب معصومند. اهل سنت میگویند: اصل در مورد اصحاب خیر و نیکی است؛ چون آنها با میل خود و داوطلبانه اسلام را پذیرفتند، مگر آن که خلاف این از آنها ثابت شود؛ پس اصل این است که به خاطر شرافت صحبت پیامبر صآنها بر خیر و نیکی هستند.
سپس او آنچه را شما پیشتر گفتید با همین لحن تکرار کرده است و میگوید: (و آنچه به تواتر ثابت شده که آنها مرتکب اموری میشدهاند که عدالت را مخدوش میکند و با آن منافات دارد، اموری از قبیل: تجاوز، قتل ناحق، نوشیدن شراب و غیره، و آنها بر این امور اصرار میورزیدند.....).
پیشتر ما از شما خواستیم که تعداد و نامهای کسانی که به چنین کارهایی آلوده شدهاند را ذکر کنید، و این ادعا را که آنها بر این کارها اصرار میکردهاند ثابت کنید....؟!
سستی در دیانت و بیماری قلب، دو علت بزرگ برای گفتن سخن دروغ و جرأت دادن به خود در این زمینه، هستند.
۷۱- شما گفتهاید: (و با وجود همۀ اینها میبینیم که بعضی از آنان، کسانی را که از اصحاب انتقاد میکنند به زندیق بودن و خارج شدن از دین و الحاد و کفر متهم میکنند، چنان که سرخسی میگوید: «هرکس به آنها (اصحاب) طعنه بزند ملحد است و از اسلام بیرون رفته است، و علاج او اگر توبه نکند شمشیر است». [أصول السرخسی ۲/۱۳۴]. و روایت خطیب بغدادی را آوردهاید که از ابی زرعه نقل میکند که گفت: (هر گاه کسی را دیدی که به اصحاب رسول خداصطعنه میزند بدان که او زندیق است، چون از نظر ما پیامبرصبر حق است و قرآن حق است، و این قرآن و سنت را اصحاب پیامبرصبرای ما نقل کردهاند، و آنها میخواهند حیثیت و اعتبار شاهدان ما را مخدوش کنند تا از این راه، کتاب و سنت را باطل بگردانند، و در حقیقت حیثیت و اعتبار خودشان مخدوش است و آنها زندیقاند). [الكفاية (۶۷)].
پاسخ از چند جهت:
اول: اینکه، چرا شیعیان به اصحاب طعنه میزنند، و عدالت آنها را قبول نمیکنند؟ منظور آنها از این کار چیست؟
آیا منظورشان این نیست که اعتماد به روایات اصحاب را از بین ببرند و در ایمان و اخلاص آنها، مردم را دچار شک و تردید نمایند؟!
ما از مواضع شیعه جز این مقاصد چیزی دیگر را نمیفهمیم.
دوم: اینکه، نتیجۀ انتقاد از اصحاب و مشکوک کردن در عدالت آنها چیست؟
نتیجهاش امور ذیل است:
۱- اینکه اصحاب بر شریعت امین و مورد اعتماد نیستند؛ چون آنها -نعوذ بالله- قاتل، شرابخوار، زناکار، دزد و خائن به دینشان هستند – چنان که شما و کسانی که سخن آنها را نقل کردید ادعا میکنید – و این به ابطال شریعت میانجامد.
اگر دشمنان شریعت بخواهند دین را باطل کنند راه بهتری از این راه شیعی نخواهند یافت.
۲- این دین درست نیست؛ چون نتوانسته اولین نسل را به صورت ایمانی و سالم تربیت کند، و به محض اینکه پیامبر صوفات یافته است آنها علیه دین خود شوریدهاند و هر کار حرام را مرتکب شدهاند.
۳- پیامبر ص- نعوذ بالله- در طی حدود بیست و سه سال، یک نسل جنایت کار را پرورش میداده است، و نمیدانست که آنها مجرم و فریبکار هستند، آنها از روی نفاق و مکر با او بودند، و وقتی ایشان صوفات یافت نوایا و مقاصد پنهان آن افراد ظاهر گردید.
۴- خداوند حقیقت این نسل را میدانست که آنها نسلی شرور هستند ولی پیامبرصرا آگاه نکرد تا بجای آنان همراهان و یارانی دیگر برگزیند، و این یعنی اینکه -نعوذ بالله- خداوند باطل را تأیید نمود و مردم را فریب داد، چون مردم اینها را میدیدند که با پیامبر صهمراه هستند و اطراف او جمع شدهاند و پیامبر صبا آنها زندگی میکرد و از آنها مشورت میخواست و دخترانش را به ازدواج آنها در میآورد و خودش با دختران آنها ازدواج میکرد و آنها را میستود و فضایل آنان را بیان میکرد. و این یعنی تهمت زدن به خداوند عزوجل، به خاطر اینکه حقیقت و ماهیت این افراد را برای پیامبر صآشکار نکرد و امت را با خبر ننمود تا فریب آنها را نخورند.
بلکه خداوند به صورت کلی و به صورت خاص خیلی آنها را ستوده است وبا توجه به ادعای شما پس خداوند مردم را فریب داده است.
آری، نتیجۀ انتقاد و طعنه شیعه امامیه به اصحابشهمین است.
۵- از ادعاهای شیعه امامیه چنین بر میآید که خداوند برای شناختن خوبان از بدان به مقدار کافی توضیح نداده است، و این سبب شده تا قضیه مورد اختلاف باشد، و افراد شرور خوب قرار داده شوند و خوبان متهم گردند، چون خداوند قضیه را روشن و واضح نکرده است.
و این یعنی اینکه نمیتوان به آنچه اصحاب روایت کردهاند اعتماد کرد؛ چون ما در مورد آنها شک داریم و میترسیم که به ما دروغ بگویند. و یا اینکه نمیدانیم که مؤمن واقعی کدام است که روایت او را قبول کنیم و کدام منافق است. تا روایت او را رد کنیم؛ پس قضیه مشتبه و در هم آمیخته است و قرآن مشخص نکرده است، و سنت را هم خود اینها نقل کردهاند.
و اینگونه ما اعتماد خود را به قرآن و سنت از دست میدهیم چون ناقلان آن مشکوک هستند.
سوم: اینکه اگر ما بخواهیم براساس این سبک شیعی، ایمان اصحاب را ثابت کنیم نمیتوانیم. پس دلیل بر ایمان ابوبکر و عمر و عثمان و علی و دیگر صحابه کجاست و چه میتواند باشد؟!
أ) قرآن: باید گفت: قرآن آیات زیادی به صورت عام و آیاتی به صورت خاص آورده است و شیعه آنچه را که این آیات بر آن دلالت دارند را باطل قرار دادهاند بجز آنچه که آن را به علی تفسیر کردهاند – یعنی آنها این را که آیه بر فلانی و فلانی دلالت میکند باطل قرار دادهاند و گفتهاند: این آیات عام و کلی هستند و نمیتوان آنها را چنین تفسیر کرد که مصداق آن افراد مشخص از اصحاب هستند چون آیات یا عام هستند یا مقید، و ما نمیدانیم در چه کسی همه شرایط شیعه یافت میشوند!!
اگر یکی از دشمنان دین بگوید: من در ایمان این چهار خلیفه شک دارم؛ و آیات نفاق در مورد اینها نازل شدهاند، دلیلش این است که شیعه میگویند: ابوبکر و عمر و عثمان خلافت را که حق علی بود که خدا و پیامبرش علی را تعیین کرده بودند غصب کردند. و اینها وصیت را زیر پا گذاشتند و نگذاشتند وصیت پیامبر اجرا شود و علی هم به خاطر حفظ زندگی و جانش وصیت را به فراموشی سپرد.
و این دلیل نفاق این چهار خلیفه است، و بنابراین در ایمانشان شک دارم، و معتقدم که آنها با پیامبر صهمراه بودند و نفاق خود را پنهان میکردند و اکنون نفاق آنها آشکار گردید. شما پاسخ این دشمن دین را چگونه میدهید؟!
و اگر این دشمن دین ادامه بدهد بگوید:
قرآن کریم پیامبر صو همراهانش را به ایمان متصف کرده است، و از طرفی در همان وقت آنها را به نفاق متصف میکند، و به ما نگفته است که مؤمن کیست و منافق کیست، و این کارهایی که از همه آنها سر زده است بر نفاق آنها دلالت میکند؟!
ب) اگر شما به او بگویید: بیا تا سنت برای ما داوری کند:
میگوید: سنت و حدیث را همین کسانی روایت کردهاند که ما در ایمان شان شک داریم، بنابراین ما سنت را قبول نداریم؛ و آنها به نفع یکدیگر شهادت میدهند و این شهادت پذیرفته نیست.
ج) و سپس آن دشمن دین بگوید: بنابراین ما نه قرآن را باور داریم و نه سنت را، پس دین باطل است.
میگویم: رحمت خدا بر ابی زرعه باد که میگوید: (آنها میخواهند اعتبار شاهدان ما را مخدوش کنند تا از این راه کتاب و سنت را باطل نمایند، و خودشان به مخدوش بودن اعتبار سزاوارترند و آنها زندیقاند). به خاطر این است که برای علما ثابت شده است که مذهب شیعه پلی است برای از بین بردن دین و هرکس که میخواهد دین را از بین ببرد از دروازه و پل مذهب شیعه وارد میشود.
چهارم: در همه کتابهای حدیث شیعه که به روایت آثاری در مورد عقاید پرداختهاند و کتابهای تفسیر و رجال در همه اینها اصحاب کافر و گمراه قرار داده شدهاند به جز چهار نفر از اصحاب.
[۸۴] مسلم (۲۷۷۹). [۸۵] بخاری (۴۵۶۶). [۸۶] ابن کثیر بنقل از ابن اسحاق این را ذکر نموده است، البدایة (۵ / ۳۴). [۸۷] مسلم (۲۷۷۹). [۸۸] بخاری (۴۶۵۸). [۸۹] بخاری (۷۱۱۳). [۹۰] ابن حجر در الفتح (۱۳/۷۴). [۹۱] صفة المنافق (۵۳) و ابن ابی شیبه (۱۵/۱۰۹). [۹۲] بخاری (۷۱۱۴). [۹۳] ابن حجر، فتح الباری (۱۳ / ۷۴). [۹۴] تهذیب الکمال (۳/۳۴۲). [۹۵] بخاری (۲۹۴۰). [۹۶] بخاری (۳۵۹۱) و مسلم (۶۴۳۹). [۹۷] صحیح بخاری (۳۶۶۱). [۹۸] صحیح بخاری (۳۶۱۳). [۹۹] بخاری (۳۸۹۵). [۱۰۰] بخاری (۴۲۵۲). [۱۰۱] بخاری (۶۸۵۴). [۱۰۲] مسلم (۶۷۵۵). [۱۰۳] بخاری (۳۳۰۵). [۱۰۴] صاحب کتاب المنهج الاسلامی در الجرح والتعدیل (ص ۲۱۹) آورده است. [۱۰۵] مفتاح دارالسعادة (۱/۱۶۳). [۱۰۶] بخاری (۴۲۶۳). [۱۰۷] البدایة والنهایة (۶/۳۲۲). [۱۰۸] بخاری (۴۳۳۹). [۱۰۹] الفتاوی (۲۸/۲۵۴) و اعلام الموقعین (۱/۸۳). [۱۱۰] مسلم (۹۶). [۱۱۱] بخاری (۴۴۲). [۱۱۲] شوکانی در ارشاد الفحول (ص ۱۲۷) از او نقل کرده است. [۱۱۳] ارشاد الفحول (ص ۱۲۸). [۱۱۴] مسلم (۲۸۹). [۱۱۵] البدایة والنهایة (۷/۲۶۰). [۱۱۶] مسلم (۲۸۹). [۱۱۷] جامع بیان العلم (۲/۹۱). [۱۱۸] الاحکام (۶/۸۳). [۱۱۹] دلائل النبوة (۳/۲۷۳-۲۷۴) سند آن حسن است و اصل آن در بخاری است (۴۰۶۸). [۱۲۰] تفسیر ابن کثیر (۲/۱۶۲) سیره ابن هشام (۲/۱۳۰). [۱۲۱] لله ثم للتاریخ (ص ۳۵- ۳۶) بعضی از شیعیان این داستان را نپذیرفتهاند ولی من آن را از کتابی نقل کردهام که مؤلف تأکید میکند که شاهد قضیه بوده است، و اگر واقعاً ثابت شود که دروغ است آن را از این کتاب حذف خواهم کرد. (البته خمینی به ازدواج متعه با دختر شیرخوار اعتقاد دارد همانطور که در کتاب تحریر الوسیله ذکر کرده است. تحریر الوسیله جلد سوم با ترجمه فارسی مسأله۱۲ دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزة علمیه قم. مترجم) [۱۲۲] بخاری (۶۴۲۳). [۱۲۳] الکافی / الروضة (۲/۴۶). [۱۲۴] الکافی (۱/۱۶۲). [۱۲۵] مسلم (۲۰۴) و بخاری (۵/۳۸۲) باب التفسیر، ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ٢١٤﴾[الشعراء: ۲۱۴]. [۱۲۶] زاد المسیر / سورة احزاب. [۱۲۷] الأمثال فی القرآن (ص ۵۷- ۵۸)، إعلام الموقعین (۱/۲۵۵-۲۲۸). [۱۲۸] الإصابة (۱/۱۰). [۱۲۹] الأجوبة الوافیة (۲/۴۷۱). [۱۳۰] إرشاد الفحول (ص ۱۲۶). [۱۳۱] إرشاد الفحول (ص ۱۲۷). [۱۳۲] شرح المقاصد (۳/۵۳۰-۵۳۱). [۱۳۳] الإصابة (۱/۱۰). [۱۳۴] الاصابة (۱/۱۲). [۱۳۵] الأجوبة الوافیة (۲/۴۷۴). [۱۳۶] شذرات الذهب (۱/۲۷۹). [۱۳۷] مقدمه ابن خلدون (ص ۲۰۵). [۱۳۸] الضعفاء الکبیر (۳/۴۱۹)، میزان الاعتدال (۳/۱۰۸). [۱۳۹] ن. ک. به مقدمۀ کتاب أعلام الموقعین که در آن جا مفتیان صحابه ذکر شدهاند، و کسانی که زیاد فتوا میدادند هفت نفر بودند، و افرادی که به صورت متوسط فتوا میدادند سیزده نفر بودند و اکثریت آنها این طور بودند که از آنها به جز یکی دو مسئله روایت نشده است. [۱۴۰] الاتجاهات الأدبیة الوطنیة فی الأدب المعاصر (۲/۲۹۹) که در این کتاب دکتر محمد محمد حسین این عبارت و عباراتی دیگر را از طه حسین نقل کرده است. [۱۴۱] ضحی الاسلام (۱/۷۵). [۱۴۲] مقدمۀ فجر الإسلام (ل). [۱۴۳] مقدمۀ فجر الإسلام (ل). [۱۴۴] النصائح الکافیة (ص ۱۶۶). [۱۴۵] إرشاد الفحول (ص ۲۶). [۱۴۶] السنة ومکانتها فی التشریع الإسلامی (ص ۱۸). [۱۴۷] التمهید (بترتیب فتح البر) (۲/۳۱۴- ۳۱۵). [۱۴۸] حوالۀ گذشته (۲/۳۲۱). [۱۴۹] شرح صحیح مسلم (۱۴۱). [۱۵۰] شرح نووی بر صحیح مسلم (۳/۱۴۱). [۱۵۱] فیض القدیر (۶/۴۶۸). [۱۵۲] فیض القدیر (۶/۴۶۸). [۱۵۳] تحفة الأحوذی (۸/۲۷۸). [۱۵۴] البدایة والنهایة (۷/۱۶۶-۱۶۸). [۱۵۵] البدایة (۷۰/۲۳۰-۲۴۵)، تاریخ طبری، حوادث سال ۳۶ هـ . [۱۵۶] البدایة (۷/۲۵۳-۲۷۶).