تقیه
محققین و علمای شیعه هر کجا که به تناقض یا مشکلی برخورد میکنند میگویند: امام تقیه کردند یا بنابر مصلحت آن سخن را گفتند. یا توریه و مماشات کردند. سئوال اینجاست: شیعه معتقد است که امام: هادی و الگوی تمام خلق است. با این وصف، یک امام، چگونه میتواند هادی و الگو باشد در حالیکه تمام سخنان و رفتار او در هالهای از تقیه و توریه و مصلحت و مماشات و... پیچیده و مسخ شده است؟ و این الگو را چگونه میتوان در چنین جوی تشخیص داد؟ (چه برسد به پیروی و تبعیت!) به این موارد، روایات و احادیث راست و دروغ تاریخی را اضافه کنید تا مشکل دو چندان شود. به اضافه داستانهایی که به امام، جنبه ما فوق بشری میدهد دیگر موضوع الگو پذیری منتفی خواهد شد. یکی از عللی که جوانان، رو به سوی هنرپیشهها و هنرمندان و ورزشکاران خارجی آوردهاند نیز دقیقا همین نکته است: آنها، مثل خود ما دارای گوشت و پوست و استخوانند. مثل ما هستند. انسانند... پس میشود آنها را الگو قرار داد برای همین در قرآن در رابطه با نبی اکرم آمده: ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ﴾[الکهف: ۱۱۰]. «بگو من نیز بشری مانند شما هستم» ایکاش برخی از علمای ما دست از حماقت بر میداشتند تا مذهب شیعه بیش از این راه انحطاط را طی نکند.
پیامبر اکرمجمدت ۱۳ سال در مکه به دعوت اسلام مشغول بودند آن هم دعوت کفار و مشرکین لجوج جاهلی. بتها یعنی خدایان مورد علاقه آنها را نفی میکردند و پدرانشان را گمراه میخواندند آری هیچ اثری از تقیه در رفتار ایشان مشاهده نمیشود و بدون اینکه معجزهای هم اتفاق بیفتد ایشان به صحت و سلامت در این ۱۳ سال در مکه زندگی کردند و گرچه مداوم مورد آزار و اذیت مشرکین قرار میگرفتند ولی هیچگاه تقیه نکرده و به خاطر عدم تقیه نیز جان نباختند. نکته بسیار عجیب درباره برادران شیعه این است که شیعیان دقیقا همان انتظاراتی که کفار از پیامبرجداشتهاند را از امامان خود دارند: داشتن علم غیب، ارتباط با فرشتگان و دیدن آنها، ارائۀ معجزات عجیب و غریب، داشتن کتاب یا صحیفهای یکجا از جانب خداوند.
حق را بگو اگر چه هلاک تو در آن باشد که در حقیقت نجات تو در آن است و باطل را رها کن اگر چه نجات تو در آن باشد که در حقیقت هلاک تو در آن است. حضرت علی.
اعتقاد به خلافت موروثی در فرهنگ ایرانیان و مردم عربستان جنوبی.
چرا علی و برخی از انصار و افرادی مانند سلمان فارسی و عماریاسر علی را برای خلافت شایستهتر میدانستند؟
این افراد هیچگاه در بیان علت مخالفت خود به واقعه غدیر یا آیات قرآن و حتی حدیثی از پیامبرج اشارهای نکردند. بلکه عمده محور علل مخالفت ایشان با بررسی متون تاریخی به شرح زیر است:
۱- عدم حضور آنها در هنگام انتخابات در سقیفه.
۲- نژاد مهاجرین از عربستان شمالی و مردم مدینه از عربستان جنوبی بوده است. سلمان فارسی متعلق به فرهنگ ایران و عمار یاسر نیز از مردم عربستان جنوبی بوده. در فرهنگ ایران و مردم عربستان جنوبی، وجود قداست ژنتیکی و دودمان الهی در حکومت و تفکر به ارث رسیدن حکومت وجود داشته است. در قرآن کریم نیز واژههای اهل –قربی- ذریه و آل در رابطه با خاندان پیامبران،موید این نکته است که صفات برجسته ژنتیکی میتواند از طریق وراثت منتقل شود (البته خطاب به ابراهیم میفرماید در ذریه ظالم این چنین قانونی ملغی است) به همین دلیل و به تبعیت از چنین فرهنگی در ذهن این افراد این نکته نقش بسته بوده است که لایقترین فرد، جهت جانشینی پیامبر اکرم حضرت علی÷است. و این امر، باعث انشعاب اسلام به سنی و شیعه شد. انشعابی که با گذشت زمان، روز به روز به فاصله آن افزوده گردید. لازم به ذکر است که در فرهنگ مردم عربستان شمالی انتخاب رییس با نظر و رای اکثریت بوده و هیچگاه، جنبه وراثتی و دومانی در آن نقشی نداشته است.
۳- بالاترین افتخار در آن روزگاران برای افراد یک قبیله، تفاخر به نیاکان خودشان بوده است. حتی برتری عددی ملاک نبوده بلکه وجود یک فرد یا رهبر شایسته با صفات ممتاز اخلاقی ملاک بوده است. شاید تنها علت تمایل حضرت عمرسو ابوبکر (به فرض محال اگر تمایلی بوده باشد) به خلافت این بوده که قبایل آنها از کم اهمیتترین تیرههای قریش بوده است. و برای افراد بنی امیه و بنیهاشم گران تمام میشده که فردی از این دوقبیله جانشین پیامبر و حاکم کل عربستان شود! سخنان ابوسفیان به حضرت علی در ترغیب ایشان به شورش علیه ابوبکر، این نکته راقویاً تایید میکند. اکنون عجیب اینجاست که شیعه با ابوسفیان اظهار عداوت میکند ولی طرز فکر او دقیقا مانند ابوسفیان است!!!.