علت مهم دیگری که موجب انحطاط مسلمین شده است
بعد از علت جهل و نادانی که عمدۀ علت عقبماندگی و ذلت مسلمین است علت عمدۀ دیگری که میتوان گفت علت العلل انحطاط مسلمانان است همانا موضوع حکومت است که در لسان شرع بخلافت و امامت تعبیر شده و این علت به قدری مهم و بزرگ است و مسلمانان دربارۀ آن به حدی جاهل و نادانند که اگر گفته شود یگانه علت ذلت و انحطاط و عقبماندگی و بدبختی مسلمانان این مسئله است به یقین خلاف و گزاف نیست و خسارات و جنایاتی که از عدم اعتنا به این موضوع عاید مسلمین ردیده به هیچ مقیاس سنجیده نمیشود!
در اهمیت حکومت و لزوم آن برای هر اجتماعی اعم از اینکه از حیث وحشیت و نادانی در ردیف شیاطین و یا از حیث تربیت و علم در سلسلۀ فرشتگان و مقربین باشند هرچه گفته شود مانند آن است که کسی در اهمیت آب و هوا برای جانداران و ارزش نور خورشید برای موجودات ارضی سخن گوید زیرا گذشته از انسان که اشرف مخلوقات و خلاصۀ موجودات عالم است حتی بسیاری از حیوانات نیز اهمیت آن را طبعاً و قهراً درک کرده و به تشکیل آن پرداختهاند، تشکیلات زنبور عسل و اجتماع موریانه وآشیانۀ مورچه و دقت و تتبع در زندگانی پارهای از طیور که هر کدام نسبت به وضع و طبع خود دارای حکومت و تشکیلاتی هستند ما را بینیاز از اقامۀ دلیل و شاهد مینماید تا چه رسد به انسان که شریفترین آفریدگان و برگزیده پروردگار جهان است چنانکه در آیه شریفه میفرماید:
﴿۞وَلَقَدۡ كَرَّمۡنَا بَنِيٓ ءَادَمَ وَحَمَلۡنَٰهُمۡ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ وَرَزَقۡنَٰهُم مِّنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَفَضَّلۡنَٰهُمۡ عَلَىٰ كَثِيرٖ مِّمَّنۡ خَلَقۡنَا تَفۡضِيلٗا٧٠﴾[الإسراء: ۷۰]
«و به راستى فرزندان آدم را گرامى داشتیم و در بیابان و دریا آنان را [بر مرکب و غیر آن] سوار کردیم و از پاکیزهها به آنان روزى دادیم و آنان را بر بسیارى از آفریدگان خویش چنان که باید برترى دادیم»
تا آنجا که حافظۀ تاریخ به یاد دارد هیچگاه هیچ جامعهای حتی اگر دو نفر بودهاند که با یکدیگر زندگی کردهاند، نبوده مگر اینکه یکی از آن حاکم و دیگری محکوم و بعبارت شرع یکی امام و دیگری مأمور بوده و جای تعجب است که عین این عبارت در احادیث شریفۀ اسلامی است که وجود امام یعنی همان حاکم، خلیفه، پادشاه، رئیس جمهور، نخست وزیر و هرچه که بنامید در شرع مطهر اسلام از ضرورات و مالا بدمنه است که اگر در دنیا نماند مگر دو نفر، به ناچار یکی از آن امام خواهد بود و معهذا در این موضوع دیر زمانی است در میان مسلمانان به قدری بیاعتنائی شده در مسئله حکومت که نظرات بلند شارع آنقدر بدان اهمیت داده و ما به یاری خداوند اندکی از آن را در این مختصر از نظر مطالعه کننده گان میگذارنیم، که در هیچ موضوعی این اندازه تأکید نشده مگر همان چیزهائیکه وابستگی به همین موضوع داشته است.
غرابت این مطلب بیشتر از آن جهت بزرگ است که دین مبین اسلام عنایت و نظری که به مسئلۀ حکومت دارد به هیچ یک از مسایل دیگر چنین عنایت و توجه نداشته است، زیرا بزرگترین عبادات و اقرب قربات از طاعات را که انجام فرایض عظیمه و جهاد و اجرای احکام حدود و دیات و جمع وجبایت صدقات وزکوات و امثال آن را مربوط و موقوف بوجود حاکم میداند و با نبودن حاکم و سلطان و خلیفه وامام تو گوئی بر اکثر احکام و قوانین ابدی خود که باید تا یوم القیام جاری باشد قلم نسخ کشیده و از اجرای همۀ آنها چشم پوشیده است!! و شما میدانید که صرف نظر از شارع مقدس اسلام که به تصدیق تمام عقلا و دانشمندان جهان، عقل کل بوده هیچ دیوانهای مرتکب چنین عمل مسخرهای نمیشود!!
و بدبختانه مسلمانان در این موضوع مهم به قدری دچار اختلاف و افتراقند که جماعتی از آنان آن را تالی اطاعت خدا و رسول میدانند و در هر گونه ظلم و فسق و بغی وکفر چون قتل ذراری پیغمبر واسارت خاندان آن سرور و کشتار و قتل عام مردم مدینه رسول خدا و هتک نوامیس مسلمین و خرابکردن کعبه و سوزانیدن خانه خدا را به دستور حاکم و خلیفه جایز وروا بلکه اطاعت خدا و موجب قرب الی الله دانسته تخلف از اوامر و نواهی چنین مستکبر متجبری را عصیان پروردگار میشمارند و بنا بر این ممیزی بین طهارت ونجاست و تفاوتی میان حق و باطل نمیماند!! از این نظر اگر حاکم و خلیفه مسلمین علی بن ابی طالب باشد یا معاویه و یا فرمانروایی چنگیز باشد یا عمر بن عبدالعزیز! همه یکسانند و متابعتشان اطاعت خدای سبحان و ندانسته دلیلشان آیۀ شریفۀ: ﴿أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ﴾[النساء: ۵۹] است.
البته ملتی که بین خوب و بد و حق و باطل این اندازه بیتمیز و نادان باشد بدیهی است که هر گردنکش متجبر و هر قداره بند فاجر در صدد احراز مقام سلطنت بر میآید و به هر حیله و دسیسهای باشد خود را به مسند حکومت میرساند تا در آنجا حاکم علی الاطلاق و فرمانروای آفاق گردد و خود را تالی خدا و رسول نماید و به اجرای شهوات و قضای و طرات خود مشغول شود و چون التزام واجرای احکام اسلام بر خلاف مقتضای شهوات حیوانی است چنین کسی که خود را بدین مقام رسانیده هرگر در صدد اجرای آن احکام برنمیآید مگر تا آن حدی که با مصالح او موافق و با اوضاع سلطنت او مقتضی باشد این است که او امر شرع در دست او چون تیغی در کف زنگی مست برای انجام شهوات پست اوست.
کتبی که پارهای از علمای اسلام در اطاعت سلطنت از طرف رعیت نوشتهاند مانند عقدالفرید و امثال آن و وصایائی که در این مورد کردهاند چیزی است که موجب جرأت و جسارت حکام بر طغیان و عدوان بر بندگان خدا سبحان است تا جائیکه عبدالله عمر گفته: «إذا كان الإمام عاداً أقله وعليك الشكر وإذا كان الإمام جائراً فله الوزر وعليك الصبر»و در این مورد تا آنجا افراط شده که باید بدون چون و چرا تسلیم اغراض و اهواء سلاطین شد.
و اما دستۀ دیگر در این موضوع به یک معنی افراط و به معنای دیگر تفریط نمودهاند که جز امام معصوم ومنصوص و مؤید به معجزات و مسلط بر خوارق عادات که زبان تمام موجودات داند و به روان گشتن جبال و راکد ماندن بحار حکم راند وبقضای حاجات و محالیه و احیای اموات وعظام بالیه بپردازد! کسی دیگر را قابل و لایق حکومت نمیدانند و اطاعت حاکم را به هر صورتی که باشد در صورت قدرت از تخلف، اطاعت جبت و طاغوت شمرده حرام میدانند و تا ممکن باشد و از پیششان بروند و مخالفت او را جایز و فرار از دستورات را واجب میشمارند!!. و نتیجۀ این عقیده احراز مقام سلطنت اگر در میان آنها آسان باشد حفظ آن بسی مشکل است وهمین اشکال حفظ سلطنت است که اگر درمیان شیعیان کسانی به آسانی میتوانند مقام فرمانروائی را احراز کنند ناچارند که برای حفظ آن مقام به وسایل و وسایطی مشتبث شوند و با مخالفین و متمردانه جنگ و جدال پردازند این است که سلاطین و فرمان روایان شیعه ممکن است در ابتدای امر اشخاص خوب و عادل و مهربان باشند اما همینکه به مشکل حفظ مقام به جهت کارشکنی و عدم اطاعت رعیب برمیخورند به سختگیری وفشار و سوءظن و بد اندیشی میپردازند و سرانجام غالباً پادشاهانی جبار و فرمانروایانی خونخوار از کار درمیآیند همچون شاه عباس و نادرشاه و امثال اینان که تاریخ تمضمن احوال نکبت مآل ایشان استو پادشاهان سنی و خلفای عامۀ مردمانی عایش و هرزه میشوند چون اکثرا خلفای عباسی و عثمانی و غیر هم و اخیراً فاروق مصر! ولی به حق و درستی که دین مبین اسلام از این هر دو عقیده بیزار و فاصلۀ آنها با دین اسلام فاصله بین بهشت برین و جهنم بئسالقرار است! و ما بیاری پروردگار این مسئله مشکل و موضوع مهم را در این اوراق توضیح داده و حقیقت آن را تا آنجا که در خور اطاعات ماست به نظر مطالعه کنندگان میرسانیم.
«ومن الله التوفيق وعليه التكلان والمستعان».
اینک به ببینیم نظر بلند شارع اسلام در موضوع حکومت و سلطنت چیست و آن را چگونه میخواهد!
در اینکه حکومت و سلطنت و بدستآوردن قدرت از محبوبات اسلام است و آن را همواره طالب وجالب است از روشنترین موضوعات و آشکاراترین مصرحات آیات با برکات قرآن مجید است.
پروردگار منان در سورۀ مبارکۀ آل عمران آیه ۲۶ میفرماید:
﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ مَٰلِكَ ٱلۡمُلۡكِ تُؤۡتِي ٱلۡمُلۡكَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ ٱلۡمُلۡكَ مِمَّن تَشَآءُ﴾[آل عمران: ۲۶]
«و خداوندا، اى دارنده فرمانروایى، به هر کس که خواهى فرمانروایى دهى و از هر کس که خواهى، فرمانروایى بازستانى».
که دادن حکومت و سلطنت و پادشاهی و قدرت را یکی از نعمای بزرگ خود میشمارد و بعد به طریق لف و نشر مرتب میفرماید:
﴿وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُۖ﴾[آل عمران: ۲۶]
«و هر کس را که خواهى گرامى دارى و هر کس را که خواهى خوار سازى»
که به هر کس و هر ملتی که حکومت و سلطنت داد او را عزیز کرد و از هر کس و هر ملتی که پادشاهی و سلطنت را گرفت او را ذلیل و خوار و منحط و بیمقدار خواسته است و در سورۀ النساء آیۀ ۷۵ و ۵۸ میفرماید:
﴿أَمۡ لَهُمۡ نَصِيبٞ مِّنَ ٱلۡمُلۡكِ فَإِذٗا لَّا يُؤۡتُونَ ٱلنَّاسَ نَقِيرًا٥٣ أَمۡ يَحۡسُدُونَ ٱلنَّاسَ عَلَىٰ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۖ فَقَدۡ ءَاتَيۡنَآ ءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَءَاتَيۡنَٰهُم مُّلۡكًا عَظِيمٗا٥٤﴾[النساء: ۵۳-۵۴]
«آیا آنان بهرهاى از فرمانروایى دارند؟ پس آن هنگام هم هموزن کمترین ذرّهاى به مردم نمىدهند. آیا با مردم بر آنچه که خداوند از فضل خویش به آنان داده است، حسد مىورزند؟ ما خود به آل ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و به آنان فرمانروایى بزرگ بخشیدیم»
در این آیۀ شریفه اولاً اهل کتاب را مذمت میفرماید: که اگر چیزی از پادشاهی و سلطنت در دست آنان باشد به قدر نقیری به مردم نخواهند داد آنگاه از عطایای بزرگی که به آل ابراهیم ارزانی داشته بر سبیل منت میشمارد تا اینکه پادشاهی و سلطنت را در ردیف کتاب و حکمت که عالیترین نعمت الهی است در آورده و آن را از فضل خدا بر آل ابراهیم شمرده است و در سورۀ یوسف آیۀ ۱۰۲ از زبان حضرت یوسف به عنوان سپاسگزاری از پروردگار مقداری از حکومت فرعون مصر را که بر آن جناب داده شده بود شکرگزاری نموده عرض میکند.
﴿۞رَبِّ قَدۡ ءَاتَيۡتَنِي مِنَ ٱلۡمُلۡكِ﴾[يوسف: ۱۰۱]
و در آیۀ ۲۵۱ سوره بقره میفرماید:
﴿وَقَتَلَ دَاوُۥدُ جَالُوتَ وَءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡكَ﴾[البقرة: ۲۵۱]
که بسی واضح است که قتل جالوت و دادن پادشاهی و سلطنت به داود از نعمتهای بزرگ الهی است و در سورۀ ص آیه ۳۴ از زبان حضرت سلیمان به عنوان مناجات و تقاضا میفرماید:
﴿قَالَ رَبِّ ٱغۡفِرۡ لِي وَهَبۡ لِي مُلۡكٗا﴾[ص: ۳۵]
که سلطنت و پادشاهی را با کمال تضرع از پروردگار عالم درخواست نماید.
اینک باید دید شریعت اسلامی عملا دربارۀ این موضوع مهم چه اقدامی کرده است؟
آنچه مسلم است اینست که در زمان حیات رسول اکرم جامر حکومت و سلطنت و اجرای احکام و قضاوت منحصر به شخص حضرت خاتم النبین جبود و کسی از مسلمانان در این امر منازع و مخالف آن حضرت نبود و نباید باشد زیرا حضرتش مهبط وحی الهی و محط فیوضات نامتناهی بود و کسی را نمیرسید که در این مورد چون و چرا کند و این مطلب از حیث وضوح احتیاج به هیچ برهان و دلیلی ندارد.
اما بعد از آن حضرت جمسلمانان دو فرقه شدند دستهای مدعیاند که اساساً پیغمبر سخنی دربارۀ حکومت نگفته و طائفهای معتقدند که این موضوع را بیش از همه احکام مورد عنایت قرار داده و مسئلۀ ولایت و امامت که در واقع همان حکومت است از نظر پیغمبر محترم از تمام امور اهم و اعظم بوده است.
بدیهی است ادعای دستۀ اول بسی باطل و نامعقول است زیرا هرگز عقل باور نمیکند که پیغمبری که برای آوردن آخرین دین تا آخر عمر دنیا مبعوث شده درموضوعی بدین اهمیت که شعور ادنیترین مردم لزوم آن را درک میکند این گونه بیاعتنا بماند و دربارۀ آن هیچگونه دستوری ندهد! و حق بادسته دومی است که آن را اعظم امور برای اصلاح جمهور دانسته است، اما اینکه آیا امر حکومت منحصر فقط بعده معدودی با نام و نشان چنین و چنان تا پایان جهان است و اگر آنها نبودند دیگر کسی حق حکومت ندارد و مسلمانان باید در این امر مهم منتظر بنشینند تا مگر امام معصوم و منصوصی که دارای معجزات وخوارق عادات منصور به جنود سموات و قادر به احیای عظام وفات اموات باشد بیاید و متصدی امر حکومت شود! این هم ادعائی است که متأسفانه با هیچ خردی سازش ندارد!!
و اگر دینی را به این کیفیت بر هر فردی از افراد بشر در هر بحر و بوی معرفی کنند از روی عقل نخواهد پذیرفت و این خود بهترین دلیل بطلان آن دین از نظر عقل زرین است واگر بنا باشد عقل را کنار بگذاریم و هر گفتۀ ناصواب و نامعقولی را به نام اینکه از ناحیۀ دین است بپذیریم علاوه بر اینکه برخلاف نظر دین مقدس اسلام است که به ارباب عقول و ذی الالباب اهمیت مینهد و همواره در حقانیت خود مردم را به تأهل و تعقل امر میفرماید اصلا وقتی پای عقل در میان نباشد پس حقانیت و بطلان میزانی نخواهد داشت و هر کس هرچه را پذیرفت جای ملامت نیست زیرا بدون عقل تمام حق و بال و خبیث و طیب یکی است پس باید دید نظر اسلام در حق و بال ادعای این دو دسته که بنام سنی و شیعه مدعی پیروی آنند در چه مقام است هر چند به جهت گرد و غبار اهواء و آراء و تاریکیهای غرضها و مرضها تا حدی این مسئله مورد ابهام قرار گرفته و باعث اختلاف شدید گردیده است اما برای طالب حق بدون التفات به سر و صدای مغزضین و حب و بغض آن و این میتوان حقیقت مطلب را چون روز روشن درک نمود و این معنی با رعایت چند اصل، واضح خواهد گشت.
اصل اول: توجه تام و تدبر کافی به آیات شریفه قرآن مجید بدون التفاوت به تأویل و تفسیری که این و آن از ارباب غرض نمودهاند.
اصل دوم: دقت در اخبار و احادیثی که در این موضوع فریقین نقل کردهاند با توجه به اینکه ممکن است هر کدام از دو دسته برای پیشبردن مقصود خود از کذب و جعل بری نباشد چون مهمترین موضوعی که انگیزۀ جعل و کذب است همین موضوع است.
اصل سوم: ملاحظه و تتبع بعمل مسلمین که بعد از رحلت رسول اکرم در این موضوع چگونه وارد و خارج شدند اما در خصوص آیات شریفه چنانکه قبلاً گفتیم امر حکومت امری است مطلوب و محبوب و اکثر احکام اسلام بدان مربوط و موقوف است و خواهد آمد اما در خصوص احادیث یک دسته از آن در خصوص اهمیت موضوع حکومت است که فریقین از پذیرش آن ناچارند و ما به یاری خدا اندکی از آن را به نظر شما میرسانیم و اما دستۀ دیگر در خصوص طرز حکومت و احقیت و اولویت که با ملاحظه و دقت در عمل مسلمین صحت و سقم آنها معلوم خواهد شد.
اینک با مطالعۀ تاریخ میبینیم که پس از فوت رسول خدا مهمترین موضوعی که مسلمین را به خود مشغول داشت که حتی جنازۀ رسول خدا را در خانه او گذاشته قبل از آنکه به عمل کفن ودفن آن حضرت پردازند به امر تعیین خلیفه همت گماشتند و جز معدودی از اهل بیت رسول خدا دیگر مسلمانان در سقیفۀ بنیساعده ویا در رکاب اسامۀ بن زید بودند. خوب! در اینجا از نظرعقل و شرع وظیفۀ مسلمانان چه بود؟
از یک طرف رسول خدا از دنیا رفته و باید به تجهیز و تغسیل او پرداخت حالا آیا باید عموم مسلمین به این کار بپردازند یا تصدی من به الکفایه کافی است؟
از یک طرف چون رسول خدا در میان نیست احکام اسلام که مسلماً با فوت او نباید از میان برود ودر موقع اجرا است.
مثلا اسامه بن زید که عازم یرموک است و سایر مجاهدین که در اطرافند و دشمنانی که در کمیناند و منافقینی که منتهز فرصتند برای تکلیف هر کدام از این امور احتیاج به مرجع و مصدری است که حاکم یا به اصطلاح خلیفه باشد و پرواضح است که اهمیت این امور در نظر شارع اسلام از کفن و دفن پیغمبر محترم کمتر نیست بلکه به جهاتی مهمتر است زیرا هرگاه غفلت و امهال در تعیین ولی امر و حاکم اسلام که مرکز و مرجع امور است بشود. دشمنان قوی پنجهای مانند ابومسلیمه کذاب که در همان زمان حیات حضرت ختمی مرتبت جدعوی نبوت کرده بود وحتی پای گستاخی را بدان اندازه دراز نمود که نامهای به حضرت نوشت و ادعا کرد که نصف جهان از آن تو نیمی از آن من است و نیز سجاج دختر حارث درهمان آوان دعوی دار پیغمبری بود و با پیوند با ابومسیلمه و امتزاج با وی نیروی خطرناکی علیه اسلام تشکیل شده بود همچنین ابوطلیحه اسدی و اسود عنبسی هر کدام از جانبی بسیاری از مردم را فریفته و با پیروان متعصب که تا پای جان برای همراهی ایشان آماده بودند پایتخت نبوت را در مخاطره میداشت و هر آن بیم آن میرفت که یکی یا چند نفر از این پیغمبران دروغی پس از شنیدن رحلت حضرت ختمی مرتبت متوجه مدینه گردند ونهال نورس اسلام را ریشهکن نمایند بعلاوه دشمنان زخمخوردۀ دیگر مانند هرقل و امرای وی که در غسان و یرموک آماده جبران شکست وانتقام بودند و یهودیان فراری بنیقریظه و خیبر که از فشار نیروی اسلام وطن مألوف را ترک گفته و درگوشه و کنار در انتظار فرصت بودند.
همه اینها چیزهائی بود که مسلمانان را به تعیین مقامی که عهده دار انجام تکلیف اجتماعی و سیاسی مسلمین شود ترغیب مینمود. پس اقدام مسلمانان در این امر یک امر خیلی واجب فوری بود که بایستی هرچه زودتر تکلیف خود را در برابر این یپشآمدها بدانند و ولی امر و امام زمان خود را بشناسند که:
«من مات ولم يعرف أمام زمانه مات ميتة الجاهلية»
از تواترت آثار اسلامی است.
برای اینکه در این گفته تنها نباشیم و از خود راضیان خودپسند به تهمت و تحقیرمان نپردازند نظر مجلسی را در بیان حدیثی که از خصال و امالی و عیون صدوق در حدیث صفت امام از حضرت رضا÷در جلد ۷ بحار آورده است شاهد بر مدعای خود میآوریم آن بزرگوار در بیان این فرمایش امام که (امر الامامه من تمام الدین) گفته است یعنی شکی در این نیست که امر امامت از امور دین بوده بلکه عظیمترین آنهاست و چگونه چنین نباشد و حال آنکه مسلمانان آن را بر تجهیز رسول خدا مقدم داشتند به اینکه تجهیز آن حضرت از واجبترین امور بود پس ناچار امر امامت (یعنی تعیین خلیفه) از چیزهائیست که پیغمبر مأمور به تبلیغ آن بوده. اجتماع عدهای از انصار و افرادی از قریش در سقیفۀ بنیساعده هر چند نظر خاص چند نفر صاحب غرض همانگیزۀ آن شده باشد اما به هر حال یک اصل و مایه دینی داشت و یک واجب بزرگ شرعی بلکه همان تعیین ولی امر و حاکم مرجع مسلمین باشد باعث اصلی آن بودو همین معنی بود که یک عده اگر نگوئیم اکثر مسلمین حاضر در مدینه را بسقیفه بنیساعده کشانید و در اطراف سعد بن عباده که اولین آرزومند خلافت و ولایت بود و سپس ابوبکر و عمرو ابوعبیده جراح را جمع نمود و سرانجام قضیه به نفع قریش و مهاجرین که ابوبکر سردار آنان بود خاتمه یافت. آنچه مسلم است این است که اکثریت مسلمانان در این میان نفع شخصی نداشتند که بیهوده طرفداری ابوبکر کنند وحق را از مرکز خود خارج نمایند زیرا ابوبکر نه قبل از اسلام و نه بعد از آن در میان مردم مدینه دارای ایل و قبیله نبود که طرفداری و تعصب قبیلهاش باعث پیشرفت او گردد و مرد ثروتمندی هم نبود که به واسطه بذل و بخشش دل همگان را به سوی خود جلب کرده باشد (هرچند درمکه علیالمشهور قبل از اسلام ثروتمند بوده.
از مجموع این قضایا آنچه مسلم به نظر میرسد اینست که نظر اسلام در مورد حکومت و اهمیت آن همان است که مسلمین صدر اول بعد از وفات پیغمبر جبدان پرداختند و حتی آن را بر تغسیل و تکفین جنازه آن حضرت که من به الکفایه بدان اقدام نموده بود مقدم داشتند و اینکه در این مورد به شور و نظر اجماع پرداختند نیز کاملاً به صواب بود زیرا در امر حکومت و جهاد و امثال آن باید به شوری پرداخت که ﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾[الشورى: ۳۸] [۲]اما آنچه را میتوان بر ایشان خطا گرفت آن است که اولاً با وجود نصوص فراوانی که از حضرت خاتم پیغمبران دربارۀ علی بن ابی طالب شرف صدور یافت مخصوصاً نص یوم الغدیر که تواتر و اشتهار آن کالشمس فی رابعه النهار است آنان را احتیاج به این شور و اجتماع نبود زیرا این امور در وقتی لازم است که نص وجود نداشته باشد.
ثانیاً بر فرض اینکه نصی صریح وجود نداشت و یا نصوص وارده را همه نشنیده بودند یا آنها را نمیتوانستند با ولایت و خلافت تطبیق کنند چرا آن حضرت را گذاشته و دیگری را به خلافت برداشتند؟!
ما چون بتمام مسلمانان آن زمان که اکثراً شرف مصاحبت پیغمبر را داشتند و ممدوح قرآنند نمیتوانیم گمان بد داشته باشیم و از آن طرف نمیتوانیم از این همه مرحجات و منصوصات وارده درباره علی بن ابی طالب صرف نظر کنیم ناچاریم که بگوئیم امر بر آن مسلمانان مشتبه شده و چون بیعت ابوبکر به قول عمر فلته و ناگهانی بود و خوف و رعبی که از فوت پیغمبر بر مسلمین رخ داده بود و شاید ارباب اغراض هم بنا به مصلحت خود آن را تشدید میکردند باعث شد که قبل از اندیشه کافی و تدبر کامل به عمل بیعت که در شریعت امری بسیار مهم و عظیم و لازم الوفا و واجب الرعایه است پرداختند و یک وقت متوجه شدند که تیر از کمان خارج شده و دیگر اعاده آن امکان ندارد مگر اینکه خود ابوبکر بیعت را اقاله کند و امیر المؤمنین نیز از حسن ظن خود به مسلمانان گمان نداشت که آن همه نصوص وتصریحات را درباره وی نادیده بگیرند به همین جهت هم وقتی عباس به او پیشنهاد بیعت کرد فرمود (اولها غیری) و تصور نمیکرد که مردم اولی و احق وافضل و اعلم را گذاشته به دیگری بپردازند.
[۲] علامه نائینی در کتاب تنزیۀ المله میفرماید: شورای عمومی بنص کلام مجید الهی عزاسمه و سیره مقدسه نبوی جکه تازمان معاویه محفوظ بود این حقیقت از مسلمات اسلامیه است ودلالت آیه مبارکه: ﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ﴾که عقل کل و نفس عصمت را بدان مخاطب و به مشورت با عقلا است مکلف فرموده است بر این مطلب در کمال بداهت و ظهور است بعد استدلال به آیه مبارکه: ﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾و سیره مقدسه نبویه صلی الله علیه و آله در مشورت با اصحاب «واشیروا علی اصحابی»نموده و متابعت رسول خدا را درمشورت از ردی اصحاب با اینکه رأی مبارکش برخلاف آنها بود وصدماتی که از این ناحیه تحمل فرمد یادآور شده میگوید: عدم تخطی خلفای اولین از این سیره مقدسه در ترقیات فوق العاده مترتبه بر آن هم از وقایع صدر اول تفصیلاً معلوم است. آنگاه به شرح خطبه حاضرین امیرالمؤمنین پرداخته سرانجام میفرماید: چقدر سزاواراست ما مدعیان والای تشیع اندکی در سراپای این کلام مبارک تأمل کنیم بعد چنین نتیجه میگیرد که پس البته لازم است نحوه سلطنت اسلامیه را اگرچه متصدی مغتصب باشد به قدر قوه تحفظ کنیم و بعد از دست آخوندهای درباری وسواسی فریاد کشیده میگوید: زهی اسف و حسرت که ما ظالم پرستان عصر و حاملان شبعه استبداد دینی چقدراز مدالیل کتاب و سنت و احکام شریعت و سیرۀ پیغمبر و امام خود بیخبریم و حتی آیه واضح الدلاله راهم گویا در کتاب مجید الهی عز اسمه هرگز نخوانده و یا به مفادش بر نخورده یا آنکه بواسطۀ منافاتش با شهوات و شعبه استبداد و استعباد خودمان داستان: ﴿نَبَذَ فَرِيقٞ مِّنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ كِتَٰبَ ٱللَّهِ وَرَآءَ ظُهُورِهِمۡ كَأَنَّهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ﴾[البقرة: ۱۰۱] را تجدید نمودیم. مؤلف.