تفاسیر جعلی منسوب به ائمه علیهم السلام
حالا اگر فرض شود که مردم مجبور باشند که در تفسیر قرآن رجوع به احادیث کنند.
احادیثی که دربارۀ تفسیر قرآن جمعآوری شده در این زمان عبارت است از تفاسیر البرهان و تفسیر امام و تفسیر عیاشی و امثال آن، اینک ما نمونهای از این تفسیرات که در پیرامون آیات شده میآوریم تا به بینیم آیا واقعاً میتواند ما را کافی و قانع باشد! آیا راستی مقصود خدا از ارسال این آیات این بوده که ما این مطالب را بدانیم؟!
یکی از این تفسیرها تفسیر منسوب به حضرت امام حسن عسکری مشهور به تفسیر امام است که لابد مهمترین آنهاست زیرا مخصوصاً این کتاب برای تفسیر نوشته شده در حالیکه از أئمه معصومین کتابی که فقط برای تفسیر نوشته شده باشد وجود ندارداینک معایب آن:
اولا – با مراجعه بسند این تفسیر معلوم میشود که رجالی که این تفسیر را روایت کردهاند مجهول و نامعلوم و کذاب بودهاند زیرا یکی از رجال آن سهل بن احمدالدیباجی است و ابن الغضائری گفته: «انه كان یضع الاحادیث ویروي عن المجاهیل»و سهیل بن احمد از محمد بن قاسم استر آبادی نقل میکند وعلامه در رجال خود درباره این تفسیر فرموده است:
«انه موضوع وضعه سهیل بن احمد الدیباجی واحادیثه مناكیر»
میفرماید این تفسیر موضوع وساختگی است که سهیل بن احمد الدیباجی آن را وضع نموده و احادیث آن مناکیر است و باز درباره محمّد بن قاسم استرآبادی در کتب رجال به این عبارت یاد میشود.
محمد بن القاسم وقیل ابن ابي القاسم المفسرالاسترآبادي ضعیف كذاب روي عنه تفسیر عن رجلین مجهولین.
آری این مرد ضعیف کذاب این تفسیر را از دونفر مجهول به نام یوسف بن محمّد بن زیاد و علی بن محمّد بن سیار روایت کرده است خودش خیلی خوشنام بوده رفته دامن مجهولین بینام و نشانی را هم چسبیده است!
ما قبلاً گفتیم که اگر مضمون حدیثی با کتاب خدا و لا اقل با عقل و تاریخ موافق باشد میپذیریم اینک ثانیاً میرویم سراغ مضامین این تفسیر شریف! که منسوب به امام است تا بهبینیم چه گلهائی بهآب داده.
اولاً این جناب امام! این قدر از تاریخ بیاطلاع بوده که میگوید:
حجاج مختار بن ابوعبیده ثقفی را حبس کرد و قصد قتل او را داشت لکن بدان دست نیافت تا خدا او را نجات داد واز قتلۀ حسین بن علی انتقام گرفت با اینکه به تصدیق تمام مورخین حجاج در سال هفتاد و پنج هجری به امارت منصوب شد و قتل مختار چند سال قبل یعنی در سال ۶۷ هجری بدست مصعب بن زبیر که از طرف برادر خود عبدالله بن زبیر مأمور جنگ با مختار بود اتفاق افتاد.
و داستان عبدالملک مروان و قتل معصب و سر او در دارالاماره کوفه از مشهورات تاریخ است، تو گوئی این امام حسن عسگری این تفسیر هم مانند امام جعفر صادق کتاب بحرالانساب که یکی از کتاب فروشهای معتبر تهران برای رضای خدا! چند سال قبل آن را چاپ و توزیع نمود اصلاً این امام کتاب نویس! اطلاعات تاریخی نداشته تا جائیکه تاریخ وفات خود را ه مختلف ذکر کرده است!!
ثانیاً توجهی به مضامین این تفسیر معلوم میدارد که مزخرفات و به فرمایش علامه حلی مناکیر فراوانی که غیر از این تفسیر در هیچ کجا وجود ندارد در آن میتوان یافت که علاوه بر مخالفت با تصریحات قرآن با هیچ عقل و فهمی هم سازش ندارد چیزهائی در آن است که اکثراً از موضوعات غلات است و بلکه در هیچ کتابی حتی کتاب غلات هم از آن اثری نیست!. در این کتاب ضمن تفسیر آیۀ ﴿وَإِن كُنتُمۡ فِي رَيۡبٖ مِّمَّا نَزَّلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا﴾[البقرة: ۲۳] ذکه خدا تمام اهل عالم را به معجزهبودن قرآن دعوت میکند. سخن از معجزه قضای حاجت پیغمبر جرفته است که چگونه منافقین که در تعقیب این بودند که عورت و غایط آن جناب را به بینند محروم و مأیوس شدند و معجزه آن چنانی رخ داد! و از تنگ و گشاد بودن فروج زنان بهشتی گفتگو شده لاطائلاتی مانند تکلمکردن خر کعب بن اشرف و ایمان آوردن آن خر و خریدن قیس بن شماس آن خر را و از این قبیل بیهودهها آنقدر دارد که انسان را مات و مبهوت میکند!! آیا ین است آن تفسیری که اهل عالم باید فقط به آن مراجعه کرده و از فیوضات آن بهرهور شوند؟!! و عقل و فهم خود را در قبال آن کنار بگذارند؟
افسوس که ازتنگ فهمی و نظرتنگی افراد و مخصوصاً از کمینکردن مغرضین ما نمیتوانیم بیش از این در این باره ببحث بپردازیم ما منکر نیستیم که در همین کتاب مطالبی هست که از ناحیۀ معصومین رسیده و نطائر آن در کتب معتبر، دیگر هست و بالاخره حق و باطل بهمآمیخته شده و سخن ما دراین است که با اکتفا به چنین تفاسیر از برکات عمیم قرآن کریم محروم خواهیم ماند.
دومین کتابی که به نام تفسیر أئمه معصومین در میان شیعه رایج است کتاب تفسیرالبرهان سید هاشم بحرانی است، در این کتاب نیز تا آنجا که تفسیر امام فوقالذکر بوده همه را آورده است و غالباً احادیثی که در ذیل آیات میآورد مربوط به تفسیر آیه نیست و بسیاری از آنها اندک رابطهای با آیات ندارد! علاوه بر آن احادیثی در آن است که گذشته از این موافق قرآن نیست مخالف قرآن بلکه مخالف ضروریات اسلام است مانند حدیثی که در ذیل آیۀ آمن الرسول بما انزل الیه در سوره بقره آورده است در ص ۲۶۷ جلد ۱ اینک مقداری از متن حدیث: عن عبدالصمد بن شیبۀ قال ذکر عند ابیعبدالله÷به والاذان تا آنجا که میگوید: «فقال ابوعبدالله÷كذبوا ان رسول الله جكانا نائماً في ظل الكعبة فاتاه جبرئیل تا مینویسد ثم صعد به حتی انتهی الى ابواب السماء فلما رأته الملائكة نفرت عن ابواب السماء وقالت الهین اله في الارض اله في السماء»حدیث مفصل است و حاصل آن اینست که وقتی که رسولخدا بدرهای اسمان رسید همین که فرشتگان او را دیدند از درهای آسمان پا به فرار گذاشتند و گفتند معلوم میشود که دو تا خدا هست یک خدا در زمین (که مقصودشان حضرت رسول بوده) و یک خدا هم در آسمان!!
میبینید در این حدیث ملائکه راکه از قدیسین عالم بالا و از مدبران ملأاعلی هستند چقدر بیادراک و نافهم ومشرک قلمداد میکند که وقتی که رسول خدا را دیدند خیال کردند عالم دو خدا دارد! یکی خدای زمین که حضرت رسول الله است و یکی هم خدای آسمان! تعالی الله عن ذالک و نستجیر به ساکنین این آسمان تو گوئی از ساکنین یک طویله هم بیشعورتر بودند!! لعنت خدا بر دروغگو.
این حدیث را محمّد بن الحسن الصفار شیرینتر آورده و گفته است «!... نفرت عن ابواب السماء فقالت الهنا فامرالله جبرئیل فقال الله اكبر الله اكبر فتراجعت الملائكة نحو ابواب السماء وعلمت انه مخلوق ففتحت الباب فدخل رسول الله جحتی انتهی الى السماء الثانیة فنفرت الملائكة عن ابواب السماء فقالت الهین اله في الارض واله في السماء فقال جبرئیل اشهد ان لا الله الا الله فتراجعت الملائكة وعلمت انه مخلوق ثم فتحت الباب فدخل صلى الله علیه وآله حتی انتهی الى السماء الثالثة فنفرت الملائكة عن ابواب السماء... تا آنجا كه مینویسد ومرا انبی حتی انتهی الى السماء الرابعه فاذا هو بملك متكا وهو على سریر تحت یده ثلثماته الف ملك تحت كل ملك ثلائمائة الف ملك فهم النبی بالسجود وظن انه فنودی ان قم قال فقام الملك علی رجلیه قال فعلم النبی جانه عبد مخلوق قال فلایزال قائماً الی یوم القیامه....»
مضمن این حدیث خرافت مشحون آن است که ملائکه آسمان اول همینکه پیغمبر را دیدند پا به فرار گذاشتند و گفتند این خدای ماست! پس خدا به جبرئیل امر کرد که دو مرتبه الله اکبر بگوید همینکه گفت ملائکه برگشتند بدرهای آسمان و آن وقت دانستند که او یعنی پیغمبر مخلوقی است آنگاه درها باز شد تا اینکه رسول خدا به آسمان دوم رسدی در اینجا هم ملائکه از رهای آسمان پا به فرار گذاشتند و گفتند معلوم میشود دوخدا هست یکی خدای زمین و دیگری خدای آسمان دراین وقع جبرئیل اشهد ان لا الله الا الله گفت پس ملائکه برگشتند و دانستند پیغمبر مخلوقی است آنگاه در باز شدو رسول خدا رسید به آسمان سوم باز ملائکه از درهای آسمان پا به فرار گذاشتند و قضیۀ آسمانهای اول و دوم تکرار شد تا اینکه پیغمبر به آسمان چهارم رسید در این موقع فرشتهای را دید که تکیه داده وبر تختی نشسته که زیردست او سیصد هزار فرشته است که زیردست هر فرشتهای سیصد هزار فرشته دیگر است پیغمبر که این را دید تصمیم گرفت که سجده کند و گمان کرد که او خداست لذا به آن ملک فریاد زده شد که بلند شو! آنگاه ملک روی دو پای خود برخواست و ایستاد پس پیغمبر دانست که او خدا نیست بلکه مخلوق است به این جهت آن فرشته همیشه تا روز قیامت به حال ایستاده باید بماند!! شما را به خدا بهبینید اولا فرشتگان که اشرف موجودات علوی و از طرف پروردگار عالم مدبر کائناتند آنا را آن قدر بیشعور و کمادراک و نادان معرفی میکند که تا پیغمبر را دیدند خیال کردند خداست و پا به فرار گذاشتند معلوم میشود در گروه فرشتگان و آنانکه خدا درباره آنها میفرماید: «عباد مكرمون»و بعد از خود نام آنها را به عظمت یاد میکند که «شهدالله انه لا اله الا هو والملائكة»آنقدر شعور نداشتند وهنوز ندانسته بودند که خدای آنها بشر و مجسم نیست وحتی مشرک شده و معتقد گشتند که در زمین هم خدا هست چنانکه در آسمان هست و از همه بدتر اینکه خود پیغمبر هم که فرشتگان سه آسمان او را خدا تصور میکردند همینکه به آسمان چهارم رسید با دیدن ملکی که تکیه داده بود و بر تخت نشسته ونود میلیون ملائکه زیر دست او بودند، امر بر وی مشتبه شد و گمان کرد که او خداست! و قصد سجدهکردن نمود که به آن فرشته نهیب زدند که از جایت بلند شو و بیچاره فرشته که هیچ گناهی نکرده بود و اگر گناهی باشد العیاذ بالله متوجه پیغمبر است که اشتباهی گرفته! معذلک فرشته بدبخت به گناۀ پیغمبر معذب گشت و تا روز قیامت باید سرپا بایستد:
گنه کرد در لخ آهنگری
بشو شتر زدند گردن مسگری!
آری اینست آن تفاسیری که میگویند باید مردم بدانها مراجعه کنند و حق ندارند خود عقل و اندیشۀ خود را در فقه قرآن بکار برند!!
حالا ممکن است وکیلان دفاع از چنین مجرمینی که این احادیث را جعل و به زبان ائمۀ دین در کتب احادیث گنجانیدهاند بگویند: مقصودحدیث شاید ظاهر آن نباشد و به فلسفه و عرفان بافیهائی بپردازند ولی به آنها باید گفت آیا آنچه مردم از این احادیث میفهمند چه چیز است؟!! و نتیجهای که از آن عاید میشود چیست؟
کدام عقل و منطق و وجدانی حکم میکند که کسی از آیۀ شریفه آمن الرسول بما انزل الیه که ترجمه تحت اللفظی آن هم اینست که (پیغمبر خود بدانچه بر وی نازل شده ایمان آورده و مؤمنان همهشان به خدا و کتابها و رسولانش ایمان آوردند) از یک چنین آیهای بدین روشنی و معانی عالی، بپردازد به چنین لاطائلات و آن وقت آن را تفسیر أئمه معصومین بداند؟!!
سایر تفاسیر مخصوصاً تفسیر عیاشی نیز از این قبیل مطالب بینصیب نیست!.
البته چنانکه گفتیم چنین نیست که تمام مطالب و اخباریکه در این کتابهاست باطل و جعلی باشند بلکه اکثر آنها صحیح و از ناحیه معصومین صادر شده اما به هر حال خالی از این گونه عیبها نیستند و یک مثقال زهر، نهری را مسموم میکند و یک چنین حدیث ارزش کتاب را پائین میآورد نواقصی که دراین تفاسیر است: اولا: احادیثی که به عنوان تفسیر آوردهاند صرفنظر از منکربودن بعضی از مضامین آن اصلا مربوط به تفسیر نیستند. ثانیاً: تمام آیات قرآن مورد توجه قرار نگرفته بلکه مانند تفسیر امام که پارهای از آیات سوره بقره و اندکی از آیات دیگر است و تفسیر قمی و برهان که جسته و گریخته آیات را ورد توجه و باصطلاح خود تفسیر کردهاند. ثالثاً: آیات شریفه قرآن را که برای هدایت و تربیت عموم جهانیان آمده است در مورد خاصی میخکوب میکنند. مثلاً در تفسیر آیۀ ﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُكُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا﴾[النساء: ۵۸] که یکی از آیات تشریعی وتربیتی قرآن مجید بوده و عمل بدان بر عموم واجب است وادای امانت در شریعت اسلام از بزرگترین و مهمترین فرایض است وعظمت تعالیم قرآن به چنین آیاتی دانسته میشود، معهذا با پانزده حدیثی که در تفسیر برهان در ذیل این آیۀ شریفه آورده است در تمام آنها میگوید: مراد از ادای امانت: ادای امانت امام است به امام بعد از خود! مثل اینکه دیگر امانتی در دنیا وجود ندارد مگر امانت امامت که امامی باید به امام دیگر دهد و فرضاً چنین باشد بنابر این بیان پس دیگر به مردم غیر امام چه مربوط است که آن را بخوانند و بدانند فقط باید امام آن را بداند که به امام بعد از خود ادای امانت کند و از این قبیل!!
پس ما اگر فهم قرآن را منحصر به احادیث و تفاسیری که به نام معصومین شهرت یافته بدانیم جنایت بس عظیمی را مرتکب شدهایم که هیچ گناهی با آن برابر نیست و درست ضد آنچه بدان مأموریم یعنی عرضهکردن احادیث به قرآن، انجام دادهایم که قرآن را بر احادیث عرضه کردهایم با اینکه دانسته شد که احادیث در چه مرحلهای از اعتبارند!!
اینک بپردازیم بهذکر احادیثی که وجوب جهاد را موقوف به وجود و قیام و اذن امام معصوم میدانند، باید دانست که جهادی که در اسلام بر عموم مسلمانان واجب است جهاد دعوت بهاسلام است به این معنی که مادامیکه یک نفر غیرمسلمان در روی زمین وجود دارد شمشیر جهاد مسلمانان نباید در غلاف ورود وحکم جهاد معطل وموقوف شود مگر اینکه آن غیر مسلمان که اگر مشرک است مسلمان شود و اگرنه کشته گردد یا تحت پیمان در آید و اگر کافر اهل کتاب است یعنی از یهود و نصاری و مجوس است مسلمان و یا جزیهگزار اسلام باشد و دلیل آن در کتاب خدا آیات: ﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ وَيَكُونَ ٱلدِّينُ لِلَّهِۖ﴾[البقرة: ۱۹۳] ﴿قَٰتِلُواْ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَلَا بِٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَلَا يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَلَا يَدِينُونَ دِينَ ٱلۡحَقِّ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ حَتَّىٰ يُعۡطُواْ ٱلۡجِزۡيَةَ عَن يَدٖ وَهُمۡ صَٰغِرُونَ٢٩﴾[التوبة: ۲۹]
«با کسانى از اهل کتاب که به خداوند و روز قیامت ایمان نمىآورند و آنچه را که خداوند و رسولش حرام نمودهاند، حرام نمىشمارند و به دین حق در نمىآیند، کارزار کنید. تا آنکه به دست خویش خاکسارانه جزیه بپردازند»
و اما قتال و مبارزه با مسلمانان جز با امام معصوم جایز نیست زیرا قتال بتأویل، مخصوص امام معصوم است واحدی را نمیرسد که به هیچ عنوانی مگر بعنوان دفاع یا مقاتله با اهل بغی باذن حاکم، بدین کار قیام نماید.
احادیثی که در خصوص حرمتجهاد جز با امام معصوم است وارد شده، ناظر به همین معنی است.
اینک ما برخی از این احادیث را از کتب معتبره شیعه کافی و وافی و وسائل، در اینجا میآوریم و در پیرامون آن به تشریح وتوضیح میپردازیم تا دانسته شود که جهادی که دعوت با سلام است در هیچ حدیثی ولو ضعیف، حرام نشده. هر چند اگر هم حرام شده بود هرچقدر هم که حدیث آن صحیح بود چون مخالف دستور قرآن بلکه هادم ارکان اسلام بود اصلا قابل اعتناد نبود، و میبایست با کمال نفرت آن را به سینۀ دیوار کوبید.
اینک یکی از آن احادیث که حتی در کتاب جواهرهم آن را بعنوان اول حدیث درباره حرمت جهاد جز با امام معصوم آورده است این حدیث است:
«عن عثمان بن عیسی عن سماعه عن ابيعبدالله÷قال لقی عباد البصري علي بن الحسین÷في طریق المكة فقال له یا علي بن الحسن تركت الجهاد وصعوبته واقبلت الى الحج وان الله عزوجل یقول: ﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّةَۚ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾فقال علي بن الحسین اتم الایة فقال:﴿ٱلتَّٰٓئِبُونَ ٱلۡعَٰبِدُونَ﴾. الایة فقال علي بن الحسین اذا رایئا هؤلاء الذین هذه صفتهم فالجهاد معهم افضل من الحج».
عثمان بن عیسی که به نقل کتب رجال مانند رجال کشی و خلاصه علامه و رجال ابن طاوس و طه و جلد یازدهم بحارالانوار، واقفی مذهب بوده و بعد از حضرت موسی بن جعفر÷مالی که از آن جناب در نزد وی بوده با اینکه حضرت رضا آن را مطالبه نمود، نپرداخت و به حضرت نوشت که اگر پدرت نمرده است که چیزی به تو نمیرسدو اگر به طوریکه تو ادعا میکنی اومرده است به من دستور نداده که چیزی به تو بدهم و من تمام آنها را متصرف و کنیزانش را نکاح کردهام! این شخص با این سابقه در خشانش! از سماعه روایت میکند که بدبختانه او هم به تصریح کتب رجال واقفی مذهب بوده. [۴]
بهرصورت خلاصه مضمون این حدیث آن است که عباد بن کثیر بصری که یکی از صوفیه و زاهد نمایان آن عصر بوده وداستان اعتراض او به حضرت صادق معروف است چون همواره در مقام فضولی و کوچک کردن بزرگان دین بود که جائی برای خود بازکند در راه مکه با حضرت امام زینالعابدین÷ملاقات میکند و روی همان نیت شوم و به عنوان مذمت به حضرت عرض میکند که تو جهاد را چون امر مشکلی بوده ترک نمودهای و به حج که یک کار آسانی است روی آوردهای در صورتیکه خدای تعالی میفرماید ک خدا از مؤمنین در مقابل دادن بهشت، جان و مالشان را میخرید تا آخر آیه حضرت فرمود بقیۀ آیه را بخوان آنگاه عباد بقیه آیه را که :﴿ٱلتَّٰٓئِبُونَ ٱلۡعَٰبِدُونَ﴾است خواند که مقصود از مؤمنینی که خدا، جان و مالشان را میخرد کسانی هستند که توبهکار و عبادتکننده و سیاحتگر و آمر به معروف وناهی از منکر و حافظین حدود الهی باشند وقتی که آیه تمام شدحضرت فرمود هرگاه چنین کسانی را دیدیم البته جهاد با آنها افضل از حج است. یعنی چون فعلا چنین کسانی نیستند که متصدی جهاد شوند و آن نیز که این روزها در ظاهر به عنوان جهاد لکن در باطن بعنوان احراز ریاست و سلطنت و جمع اموال و اطفاء شهوات وانتقام، بدین کار پرداختهاند اهل بیت ندارند پس بهتر همانکه شخص مسلمان برای احراز ثواب به حج بپردازد. این حدیث در کتاب وسائل الشیعه از یک طریق دیگر هم روایت شده که یکی از رجال سند آن ربیع بن سلیمان الخرّ از مطعون است و دیگری مجهول و منقطع که بواسطۀ آن حدیت مرسل است و به هر حال از حیث سند رجال چندان قابل اعتنا نیست.
اینک باید دید که مضمون آن تا چه حد مربوط به موضوع حرمت جهاد است و قبلا باید جنگهائی کهدر زمان حیات حضرت علی بن الحسین و امام محمّد باقر و امام جعفر صادق÷رخ داده و زمان صدور این احادیث بوده، مورد توجه قرار دهیم تا بهبینیم اگر نهیی یاکراهتی از امر جهاد در آن زمان شده منظور ائمه† چه بوده است؟
[۴] در اینجا تذکار این نکته لازم است که ما قبلا گفتیم که برای تشخیص حدیث صحیح از ضعیف، ملاک و میزانی که عبارت از علم درایه و رجال باشد تمام نیست زیرا بسیاری از احادیث است که متناً موافق قرآن است در صورتیکه سنداً ضعیف است و بالعکس احادیثی که هست که سنداً صحیح ولی متن و مضمون آن مخالف قرآن و حس و عقل و تاریخ است و نمونهای از آن را قبلا بدست دادیم.
در ایامیکه مقاله علل انحطاط مسلمین در روزنامه وظیفه درج و نشر میشد یکی از انتقادکنندگان که در سوت روحانیت و مدعی علم است بر ما اعتراض و انتقاد کرد که چرا با اینکه بدرایه و رجال اعتقاد ندریم برای سند احادیث بدان استدلال مینمائیم.
مثل اینکه این شخص محترم ندانسته بود که اولا: ما نگفتیم علم درایه و رجال از بیخ بیفائده است بلکه گفتیم این میزان که برای تشخیص حدیث از صحیح و سقیم گرفتهاند ناقص و ناتمام است و بایدمیزان حدیث همان عرض بر کتاب خدا باشد هر چند راوی او مخالف یاواقفی یا عامی و امثال آن که موجب ضعف سند است، بوده باشد و ثانیاً: ما که معتقدیم که هیچ حدیثی هر چند از حیث سند خیلی هم معتبر باشد چون موافق قرآن نبود باید آن را بسینه دیوار زد، موقعیکه با خصم خود به احتاج میپردازیم مطابق منطق و عقیده او بالزام وی قیام میکنیم که گفتهاند:
خواهی که شود خصم تو عاجز به سخن
او را به سخنهای خود الزامش کن