تعیین حاکم و پیشوای اسلام با بیعت و مشورت است
علاوه بر دستور محکم ﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾[الشورى: ۳۸] حقیقت مطلب هرچه باشد (ژیرا اکنون ما در صدد اثبات ورد اقوال نیستیم) آنچه مسلم است این است که در موضوع حکومت و خلافت رویۀ شوری و انتخاب مورد عمل و تصویب تمام مسلمین در همان صدر اول شد و حتی خود امیر المؤمنین و اهل بیت طاهرین او سلام الله علیهم اجمعین این رویه را تصویب و تجویز کرده و بنای تأسیس و تشکیل حکومت اسلامی را بر آن گذاشتند و در نهج البلاغه میفرماید:
«ولعمري لأن كانت لا تنعقد إلا مامة حتى تحضرها عامة الناس ما إلى ذلك سبیل ولكن أهلها یحكمون على من غاب عنها ثم لیس الشاهدان برجع ولا للغایب أن یختار».
که فقرات مبارکه بیانات شریفه دال است بر اینکه برای انعقاد بیعت برای امامت و خلافت همان اهل حل و عقدی که در پایخت نبوت هستند و آشناتر از همه مردم به مقررات و قوانین اسلامند همینکه کسی را انتخاب نمودند او حاکم و امام میباشد و دیگر کسی را نمیرسد. و در نامهای که به معاویه نوشته است صریحا این معنی را تأیید میفرماید: چنانکه در نهج البلاغه و سایر کتب معتبره است.
«إنه بايعنی القوم الذین بايعوا أبابكر وعمر على ما بايعوهم عليه فلم یكن للشاهد أن یختار ولا للغائب أن یردوا إنما الشوری للمهاجرین والأنصار فإن اجتمعوا على رجل وسموه أما ما كان ذلك على الله رضا فإن خرج من أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردوه إلى ما خرج منه فإن أبى قاتلوه على إتباعه غیر سبیل المؤمنین وولّاه الله ما تولى».
میبینید که حضرتش در این فقرات مبارکه چگونه مقررات تعیین حاکم و امام و خلیفه و سلطان و هرچه باشد بدین مضمون بیان میفرماید که با من بیعت کردند همان مردمی که با ابوبکر و عمر بیعت کردند به همان تفصیلات و مقرراتی که با خلفای گذشته بیعت شد.
پس آن کسی که حاضر است نمیتواند کس دیگر را اختیار کند و غائب را نمیرسد که آن بیعت را رد نماید و شوری فقط حق مهاجرین و انصار است که درک صحبت پیغمبر را کرده و از همه مردم به مقررات اسلام در انتخاب حاکم آشناتر و داناترند پس اگر آنها بر مردی اجتماع نموده و او را امام نامیدند این مورد پسندیدۀ خداست.
اگر کسی از امر ایشان به طعنهزدن و ملامتکردن یا احداث بدعتی (یعنی رویه تازهای در امر حکومت احداث کرد) خارج شد چنین کسی را به امری که از آن خارج شده برمیگردانند پس اگر سرکشی کرد و تسلیم نشد به گناه اینکه بر غیر طریقه مؤمنین است با او مقاتله میکنند و مادامی که در مخالفت بسر میبرد خدا کفایت او را از مسلمانان خواهد نمود و او را به سزای خود خواهد رسانید.
در کتاب شریف بحارالانوار جلد هشتم و همچنین در ارشاد شیخ مفید وارد است.
«لما إعتزل سعد ومن سمياه أمير المؤمنين وتوقفوا من بيعته قام÷وحمدالله وأثنى عليه ثم قال: أيها الناس إنكم بايعتموني على ما بويع عليه من كان قبلي وإنما الخيار للناس قبل أن يبايعوا فلا خيار لهم وإن على الإمام الإستقامة وعلى الرعيه التسليم وهذه بيعة عامة ومن رغب عنها رغب عن دين الإسلام وتبع غیر سبل أهله».
در این فقرات مبارک میفرماید: ای مردم شما با من به همان قراری بیعت کردید که با خلفای قبل از من: ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردید البته قبل از اینکه مردم بیعت کنند اختیار دست خودشان است که خوب در قضیه دقت کنند و به صلاح و فساد امر بیندیشند اما همینکه بیعت کردند دیگری اختیاری برای آنها باقی نمیماند و بر امام و آن کسی که به پیشوائی وی بیعت شده است، لازم و واجب است که استقامت ورزد (و به اقبال و اعراض بهانه جویان اهمیت نگذارد) و بر رعیت است که تسلیم شود در این بیعت عمومی (که وظیفه عموم مسلمین است) کسی که از آن رویگردان باشد در حقیقت از دین اسلام رویگردان است (زیرا قانون اسلام این است) و چنین کسی غیر طریقۀ مسلمین را پیش گرفته است) و این فرمایش حضرت اشاره به آیه شریفه است که میفرماید:
﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا١١٥﴾[النساء: ۱۱۵]
«و هر کس پس از آنکه هدایت براى او روشن شد با رسول [خدا] مخالفت ورزد و جز از راه و رسم مؤمنان پیروى کند او را به آنچه روى کرده واگذاریم و او را به جهنّم در آوریم. و بد جایگاهى است»
چنانکه در نامه شریف خود به معاویه نیز همین آیه را متذکر شدند آنجا که فرمودند:
«فإن أبى قاتلوه على إتباعه غیر سبیل المؤمنین»
خدایا! چگونه این مسلمانان دین قویم و صراط مستقیم تو را ضایع کردند با این همه حجج واضحه و آیات ساطعه خرابکاری مسلمانان کار را به آنجا کشانیده که گفته شده: در اسلام دستور حکومت نیست و هرج و مرج است چنان که وضع حاضر مسلمانان بهترین گواه این مدعا است.
در این مورد آنچه از وسواسان و بهانه تراشان شنیده میشود که فرمایش حضرت از روی تقیه بوده یا طبق مذاق و عقیده معاویه خواسته او را محکوم کند سخنانی است که در مقابل بینه و برهان و بیانی است که در برابر عیان کمترین ارزش را ندارد.
حکومت طبق دستور قرآن: ﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾[الشورى: ۳۸] بنابر مشاورت است و عمل اصحاب پیغمبر که تمام آنان را منافق و کافر نامیدن از هیچ ملحدی سر نمیزند برخلاف عقل و وجدان و تکذیب آیات قرآن است و بعلاوه خود مولای متقیان بدان تسلیم و مخالفت آنان را گناه عظیم میشمارد و در تمام عمر مبارک خود به مقتضای آن عمل فرمود اگر همه اینها تقیه باشد پس غیر تقیه آن کدام بوده؟!
این استقامت رفتار و آن صراحت گفتار هر کسی را که ایمان به خدا و روز قیامت دارد ناچار مینماید که با نهایت تسلیم مطیع این مقررات باشد و آن را اصل و حقیقت دستور اسلام در مورد حاکم و امام بداند و اگر خدا و پیغمبر محرمانه به گوش کسی چیزی گفتهاند برخلاف آنچه از کتاب خدا و سنت پیغمبر و سیرۀ مسلمین بدست میآید اگر چنین سخن محرمانهای حجت باشد برای همان محرم حجت است و دیگران نمیتوانند بدان بهانه از مقررات اسلام شانه خالی کنند و خود را به مرده بازی و وسواسی زنند!!
علاوه بر اینکه عقل و وجدان بر حسن این رویه و خوبی این شیوه حاکم و شاهد است و وضع و ترقی ملل متمدنه عالم هنوز بدان کمال نرسیده اما به هر حال نزدیک به همین رویه است که اسلام مقرر فرموده و اگر کسانی به این مقررات راضی و تسلیم نیستند بگویند پس برای تعیین حاکم چه طریقی خوب است به شرط آنکه از مقررات دین خارج نشده و امور محالی را پیشنهاد ننمایند.
اینک ما مقرات اسلام را در تعیین حاکم و طرز حکومت تا آنجا که از مطالعۀ آثار و اخبار اهل بیت جبدست آوردهایم در معرض مطالعۀ اهل هوش و انصاف میگذاریم تا بدانند نظر خود ال بیت در این مورد چه بوده است بنا بر اخبار و آثار وارده بر عموم مردم مکلف واجب است که برای تعیین حاکم و نصب امام عادل که در عرف شرع همان حاکم رئیس دولت است پس از فوت یا عزل حاکم سابق قیام و با شور و مشورت و انتخاب به هر صورتی که مقتضی است اقدام نمایند چنانکه حضرت امیرالمؤمنین÷بنابر آنچه علامه مجلسی در جلد هیجدهم بحار و سلیم بن قیس هلالی روایت نمودهاند که آن حضرت فرمود:
«والواجب في حكم الله وحكم الإسلام على المسلمين بعد ما يموت أمامهم أو يقتل؛ ضالا كان أو مهديان أن لا یعملوا عملا ولا يقدموا يدا ولا رجلا قبل أن يختارو لأنفسهم أماما عفيفا عالما عارفا بالقضاء والسنة يجيبی فيئهم ويقيم حجهم وجمعتهم ويجيی صدقاتهم».
در این فقرات مبارک میفرماید هم در حکم خدا و هم در حکم اسلام بر تمام مسلمانان واجب است که بعد از اینکه پیشوای سیاسی آنها مرد یا کشته شد خواه آن امام شخصی گمراه و خواه هدایت شده باشد، واجب است که مسلمانان هیچ عملی انجام ندهند ودست از پا نشناسند قبل از اینکه برای خودشان یک نفر پیشوای عفیف دانای عارف به قضا و سنت اختیار و انتخاب نمایند تا مالیات آنها را جمعآوری نموده وحج و جمعه آنها را بر پا دارد وصدقات و زکوه آنها را به مصارف لازمه برساند.
شما در کدام دین و مذهب و در چه ملت و امتی دستوری بدین عضمت و اهمیت سراغ دارید.
افسوس که مسلمانهای اسمی اصلا نمیدانند که چنین دستوری در میان دستورات مذهبی آنها وجود دارد.
زیرا چیز دیگری غیر از ضربات تیمم و خطرات استبراء و امثال آن چیز دیگر نشنیدهاند! و نمیدانند حکومت یعنی چه؟
اساساً تعیین حکومت یک حق عمومی است و مربوط به خود مردم است چنانکه در فرمایش امیر المؤمنین دیدیم که میفرماید:
«الامامة لا تنعقد حتی تحضرها عامة الناس»
و در خطبۀ امیر المؤمنین منقوله در ارشاد مفید و جلد هشتم بحار است که امیرالمؤمنین÷میفرماید:
«وإنما الخيار للناس قبل أن يبايعوا»
در اینجا لازم است که در پیرامون کلمه امام که اخیراً در بین مسلمین مخصوصاً شیعیان معنای خاصی پیدا کرده توضیحاتی داده شود، باید دانست که کلمۀ امام در اصطلاح شرع به پیشوای سیاسی اطلاق میشود و در فارسی معنای آن پیشواست و چون در دین اسلام امور دینی و سیاسی از یکدیگر منفک نیست اینست که پیشوای سیاسی همان پیشوای دینی است و این حکم هر چند در مورد عمل اعم است یعنی بهر پیشوائی هر چند در راه پیمائی و نماز وغیر آن سمت پیشوائی را داشته باشد امام میگویند اما متبادر به ذهن همان معنای پیشوای بزرگ سیاسی است که به آن خلیفه و حاکم و سلطان هم میگویند و اگر میبینیم درباره پارهای از بزرگان دانشمندان چون امام غزالی و امام فخر رازی و امام فلان و فلان گفته میشود به معنای مجازی آن است وگرنه در کتاب و سنت این کلمه به چنین معنائی استعمال نشده واگر هم استعمال شده باشد به قدری کم است که در قبال معنای اولیه چندان ارزشی ندارد البته امام به معنای من یقتدی به آمده که دربارۀ أئمه معصومین اطلاق میشود و به معنای قصد نیز آمده ولی آن را از معنائی که فوقاً توضیح شد خارج نمیکند و بیشتر آنچه در اخبار از معصومین درباره امام رسیده همین معنی را افاده میکند مثل این فرمایش حضرت رضا÷که میفرماید:
«إن الأمامة أساس الإسلام وفرعه السامي»
تا آنجا که میفرماید :
«وإمضاء الحدود والأحكام ومنع الثغور والأطراف»
که پرواضح است که مراد از امام، پیشوای سیاسی است که اجرای حدود و احکام کرده و سرحدات را حفظ مینماید و حتی آنکه میفرماید:
«والإمام يحلل حلال الله ويحرم حرام الله ويقيم حدود الله ويذب عن دين الله»
که باز مراد همان پیشوای سیاسی است که میتواند حلال خدا را به مجرای حلال اندازد و جلوگیری از حرام خدا کند و حدود الهی را بر پا دارد و از دین خدا محافظت نماید! از این حدیث شریف هم اهمیت حکومت و هم شرایط حاکم بدست میآید اما نه به آنطور که محال اندیشان آن را در گرو وجود امام معصوم و منصوص محی الاموات گذارند و شریعت الهی را به این انتظار مهجور و متروک بلکه منسوخ نمایند!
همچنین حضرت امیرالمؤمنین÷درروایت وارده در جلد هفتم بحار و نهجالبلاغه در شرایط امام و حاکم میفرماید:
«وقد علمتم أنه لا ينبغي أن یكون على الفروج والمغانم والأحكام وأمامة المسلمين البخيل فتكون في أموالهم نهمة ولا الجاهل فيضلهم بجهله ولا الجافي فيظلمهم بجفائه ولا الحايف فيتخذ قوماً دون قوم ولا المراتشي في الحكم فيذهب بالحقوق ويقف بها دون المقاطع ولا المعطل للسنك فيهلك الأمة...»
که مضمون فقرات مبارک آن است که کسیسکه متصدی امور فروج و تقسیم غنائم و اجرای احکام و پیشوائی مسلمین میگردد نباید بخیل باشد تا روی بخل خود اموال آنان را ببلعد و جاهل نباشد تا ایشان را گمراه کند و جفاکار نباشد تا به جفای خود مردم را بیچاره کند و اموال مردم را به جهت دوست و رفیق گرفتن حیف و میل نماید و رشوه خوار نباشد تا حقوق مردم را از بین ببرد و سنت را معطل و موقوف کند تا امت را به هلاکت افکند.
آری این شرایط پیشوای مسلمین است که حیازت آن در شخص مسلمان خیلی آسان بوده لا اقل محال نیست تا آن را خاص امام معصوم منصوص چنین و چنان کنند و با نبودن او تمام این جنایات مشروحه در این حدیث شریف را بر مسلمانان روا دارند – و حضرت زین العابدین÷در رساله حقوق میفرماید «وكل سائس امام»باز حضرت امیر المؤمنین چنانکه در نهج البلاغه است به عثمان میفرماید:
«فاعلم أن أفضل عباد الله عند الله إمام عادل هادي فأقام سنة معلومة وإمات بدعة مجهوله وإن السنن لنيرة لها إعلام وإن البدع لظاهرة لها إعلام وإن شر الناس عنه الله إمام جائر».
در این فقرات مبارک میفرماید: بهترین و فاضلترین بندگان خدا در نزد خدا امام عادل است که اولاً خود هدایت یافته و تربیت شده باشد پس سنتی را که معلوم است اقامه نماید و بدعتی را که مجهول است و در دین خدا شناخته نشده بمیراند و از بین ببرد و انتقاض سنت خیلی روشن است و دارای اعلام و نشانهها بوده و بدعت بسی ظاهر است و دارای علاماتی است (یعنی برای تشخیص آن زحمتی نیست و بدترین مردم در نزد خدا امام جائر و پیشوای ستمکار است)
در این حدیث شریف اولاً علائم و شرایط پیشوای سیاسی مسلمین را بیان میکند و امام را به عادل و جائر تقسیم مینماید ومنحصر بعدد معدودی نمیداند زیرا شرط پیشوائی فقط عدالت و دانائی و تقوی است که تمام مردم بداشتن این صفات مأمورند و امام مسلمین بدان مخصوص و مشروط است و البته امام و پیشوا بایستی عادل باشد.
در کتاب شریف کافی وجلد هفتم بحارالانوار از حضرت ابی عبدالله امام جعفر صادق÷روایت است که آن حضرت فرمود:
«قال رسول الله أيما مؤمن أو مسلم مات وترك ديناً لم یكن في فساد ولا إسراف فعلى الإمام أن يقضيه فإن لم يقضه فعليه إثم ذلك....»
که در این حدیث یکی از وظائف حکومت و پیشوای مسلمین که امام نامیده میشود آن است که وام مسلمان مدیونی که مقروض بوده و قرضش در فساد و اسراف صرف نشده باید آن را امام ادا نماید و اگر ادا نکند گناه آن وام برگردن امام است! واضح است که اگر مراد از امام معصوم بود گناه پذیر نبود تا چنان قیدی شود و در حدیث زراره میفرماید:
در ثمن عبدی که مرتکب زنا شده باشد «وعلى إمام المسلمين أين بدفع ثمنه إلى مولاه من سهم الرقاب»ایضاً درکتاب کافی از حضرت امام محمدباقر روایت شده که فرمود:
«قال رسول الله لا تصلح الامامة إلا لرجل فیه ثلاث خصال ورع يحجزه عن معاصي الله وحلم يملك به غضبه وحكم الولاية على من يلي حتی يكون لهم كالوالد الرحيم»
«وفي روايه أخری، يكون للرعية كالأب الرحيم»میبینید که در این حدیث، شرایط پیشوائی را فقط سه خصلت میداند که هر مردی که دارای آنها بود میتواند امام مسلمانان باشد: اول ورع و تقوائی که او را از معاصی خدا بازدارد. دوم حلمی که بوسیلۀ آن بتواند مالک غصب خود شود، سوم – با مردم در امر ولایت خوش رفتار باشد و با رعیت خود مانند پدر مهربان باشد و تحصیل این صفات برای یک نفر مسلمان خیلی مشکل نیست که منحصر به امام معصوم و منصوص شود و بسیاری از پادشاهان را میشناسیم که دارای این صفات به حد اکمل بودهاند.
حضرت امیرالمؤمنین÷در نهج البلاغه میفرماید:
«من نصب نفسه للناس إماماً وفعليه أن يبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره وليكن تاديبه بسيرته قبل تأديبه بلسانه ومعلم نفسه ومؤذنها أحق بالاجلال من معلم الناس ومؤدبهم»
حضرت امیر المؤمنین در جواب طلحه و زبیر همینکه گفتند که «نبايعك على إننا شركائك»به این شرط با تو بیعت میکنیم که شریک در حکومت باشیم) فرمود:
هل یصلح أن یدبر أمر الرعیة إمامان وهل یجتمع السیفان في غمد؟
آیا درست است که امر رعیت را دو امام تدبیر کنند و آیا هرگز دو شمشیر در یک غلاف اجتماع میکنند؟ که در اینجا هم معنای امام به معنای همان حاکم و پیشوای سیاسی است و در نهج البلاغه میفرمای:
«لیس على الإمام إلا ما حمل من أمر ربه إلا بلاغ بالموعظة والاجتهاد في النصیحة والاحیاء للسنة وإقامة الحدود على مستحقها وإصدار السهمان على أهلها»
در کتاب کافی و وافی از ابوحمزه ثمالی است که میگوید:
«سئلت أبا جعفر ما حق الإمام على الناس قال: حقه علیهم أن یسمعوا له ویطیعوه قلت فما حقهم علیه قال: یقسم بینهم بالسویة ویعدل في الرعیه فإذا كان ذلك في الناس فلا یبالي من أخذها هنا وهنا»
که معنای کلمه امام بحاکم و پیشوای سیاسی بسی واضح است و حضرت امام زینالعابدین در رسالۀ حقوق مرویه از تحف العقول و خصال و کتاب رسائل کلینی میفرماید:
«فحقوق أئمتك ثلثة أوجبها علیك حق سائسك بالسلطان ثم سائسك بالعلم ثم سائسك بالملك وكل سائس إمام».
آنگاه حقوقها را میشمارد تا میفرماید: «ثم حق امامك في صلوتك»که معلوم میشود امام جماعت هم یکی از امامهاست! بعد در شرح حقوق أئمه میفرماید: «فاما حق سائسك بالسلطان»آن کسیسکه سائس و کارگزار و از طرف دولت است و به اصطلاح امروزه فرماندار یا رئیس شهربانی است حقش آن است ... که چنین و چنان کنی بعد حقوق سائس علم را میشمارد آنگاه میفرماید: «وأما حق سائسك بالملك فنحو سائسك بالاسلطان إلّا أن هذا یملك ما لا یملكه ذات تلزمك طاعة في ما دق وجل الان أن یخرجك من وجوب حق الله»در اطاعت سلطان میفرماید: «فاما حق سائسك بالسلطان فان تعلم انك جعلت له فتنة وانه مبتلي فیك بما جعله الله له علیك من السلطان وان تخلص له في النصیحة وان لاتماحكه وقد بسطت یده الیك فتكون سبب هلاك نفسك وهلاكه»این صفات هیچکدام با أئمه معصومین سازگار نیست و حال اینکه خود حضرت آنها را امام نامیده فرمود «كل سائس امام»هرگاه این شرایط را موقوف و منحصر به امام معصوم بدانیم میبینیم از أئمه دوازدهگانه سلام الله علیهم اجمعین جز امیر المؤمنین و چند صباحی حضرت امام حسن÷دیگران واجد این مقام نگشتند و بیان این صفات و شرایط یک چیز غیرلازم و بیفائده بوده است زیرا در مردم عادی و عصور غیبت که موردعمل ندارد و اگر امام معصومی هم آمد که به خواندن نهج البلاغه و کافی و کتبی که شیخ طوسی و کلینی و شیخ مفید و امثال اینان نوشتهاند احتیاج ندارد که مطالعه کند و ببیند فلان راوی از فلان و او از بهمان و او از فلان امام در وظایف امام چه حدیث کرده است و چه دستوری در آنها نوشته شده.
تا آن حضرت آنها را بار بندد! او معصوم است و خود به صلاح کار خود از همه بیناتر است و حتی بنا به بعضی از روایات حضرت مهدی از سایر أئمه غیر از امیر المؤمنین از همه داناتر است پس احتیاج به این حرفها ندارد! خداوند قوی عقل و شعور نصیب آن کسانی کند که از روی سادگی و نفهمی مرتکب این گونه اقوال میشوند و نابود کند آن کسانی را که با دین خدا بازی میکنند و موجب این گونه ذلت و نکبت برای مسلمین میشوند و آنان را از نعمت حکومت شرعی بدعوی اینکه باید فقط امام معصوم و منصوص باشد محروم کرده دشمنان را نسبت به اسلام جری و ظالمان را قوی و ملت را غوی و پیچاره و سرگردان نمودهاند، و حال اینکه به دلیل عقل و نقل و راهنمای وجدان و نص کتاب و اخبار اهل بیت قرآن تعیین و نصب حاکم بر عموم مسلمین واجب است و آن همین است که عادلترین و با تقواترین مردم را تا آنجائی که شناخته و لایق میدانند برای حکومت خویش انتخاب نمایند اما دلیل از کتاب، اگر نبود مگر همان آیه ﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ﴾[الأنفال: ۶۰] که با ایجاز کلام شامل جامعترین و عالیترین معنا در این مقام است کافی بود زیرا داشتن تشکیلات حکومت و سازمان سیاسی اولین مقدمه و نخستین پایه اعداد نیرو، برای مقابلگی و ارعاب دشمنان خارجی و اصلاح شئون داخلی است و چون احکام اسلام الی یوم القیامه باید در جریان باشند. «وحلال محمد حلال إلى یوم القیامة وحرامه حرام إلى یوم القیامة»پس هرگاه انجام واجبی مقدمهای را ایجاب کند تهیۀ آن مقدمه نیز واجب میشود.
این در صورتی است که دستور صریحی در این باب داده نشده بود و حال اینکه آنچه قبلا یادآور شدیم وآنچه بعد از این خواهد آمد هر منصف هوشمند را قانع و معتقد میکند که امر حکومت در اسلام از روشنترین امور است ملاحظۀ آیات الهی و مطالعۀ سیرۀ نبوی و مسلمین صدر اول برای بدستآوردن این حقیقت بهترین برهان است.
و از طریق سنت همان حدیث شریفی که قبلاً از مولی الموحدین حضرت امیرالمؤمنین÷مذکور داشتیم و باز یادآور میشویم که میفرماید:
«والواجب في حكم الله وحكم الإسلام على المسلمین بعد ما یموت أمامهم أو یقتل؛ ضالا كان أو مهدیا... أن یختاروا لأنفسهم إماما»
چنانکه در صفحات قبلی گذشت و احادیثی که بعد از این میآوریم و عقل و وجدان به صحت حقیقت آن حاکم است.
و در کلمات قصار نهج البلاغه است که حضرت امیر المؤمنین فرمود:
«السلطان وزعة الله في أرضه وقیل ما یزع الله من الدین بسلطان أكثر مما یزع عنه بالقرآن».
که سلطان وحاکم پاسبان وحافظ دین و پناهگاه خدا در زمین است و برکت وجود او چیزیاست که از قرآن بیشتر است.
و اساساً کسانی که حکومت را با آن شرایط ناممکن (مشروط بوجود معموم) دانسته و بردهاند آن را به بال جبرئیل چسبانیدهاند در حقیقت شعارشان همان شعار خوارج نهروان بیایمان است که میگفتند «لا حكم إلّا لله»چنانکه این گمراهان بیسر و سامان نیز با خرد پریشان خود همین را میگویند و مدعیاند که جز خدا کسی حق حکومت بر مردم ندارد و آن هم فقط بوسیلۀ آمام معصوم است و امام معصوم هم که در ظرف این چهارده قرن جز چهارده سال متصدی حکومت نشد پس در بقیۀ ادوار و اعصار برای بشر دیگر تکلیفی در این باره نیست و به اصطلاح خودشان (رفع القلم) است! شکی نیست که کسی بر بشر جز خداوند اکبر صاحب اختیار نیست و انتصاب حاکم و تسلیم به اوامر و نواهی او که اجرای حکم اسلام است همان حکم خداست حال به بینید عقیده اینان چگونه عین عقیده خوارج در باب حکومت است.
در خطبۀ چهلم نهج البلاغه مرحوم سید رضی مینویسد:
«لما سمع قولهم لا حكم إلّا لله قال÷: كلمة حق يراد بها الباطل نعم لاحكم إلّا لله ولكن هولاء یقولون لا امارة».
جنابش همینکه شنید که خوارج شعار میدهند که لا حکم الا لله (حکومت جز برای خدا نیست) فرمود کلمۀ حقی است که بدان باطل را اراده میکنند آری حکم راندن جز خدای را نیست ولکن اینان میگویند فرماندهی و حکومت نباید باشد!! آنگاه فرمود:
«وإنه لابد للناس من أمیر بر او فاجر یعمل في أمرته المؤمن ویستقمع فیها الكافر ویبلغ الله فیها الأجل ویجمع به الفی ویقاتل به العدو وتأمنه السبل ویؤخذ به للضعیف من القوي حتی یسترجع بر ویستراح من فاجر»
میفرماید: برای مردم ناچار است که امیری و فرماندهی بوده باشد حال خواه آن امیر خوب و نیکوکار باشد یا فاجر وبدکردار تا در پناه فرمانروائی او مؤمن بعمل پردازد و کافر نیز در آن از حیات خود بهرهور شود و مدتهای الهی به سر رسد (گویا اشاره به آنست که هر کس مجال آن یابد که مطابق ذوق و استعداد خود طریق کمال را به پیماید و مورد خطاب ﴿أَوَ لَمۡ نُعَمِّرۡكُم مَّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ﴾[فاطر: ۳۷] گردد و غنائم و مالیات بوسیلۀ او جمعآوری شود و بوسیلۀ او با دشمنان جهاد و قتال صورت گیرد و بوجود وی راهها ایمن شود و به توسط وی از قوی برای ضعیف داد گرفته شود تا نیکو کار به آسایش رسد و از شر بدکار آسودگی دست دهد بیهقی نظیر این حدیث و شریف را از امیرالمرمنین روایت کرده به این عبارت که قال÷:
«لایصلح الناس إلا بأمیر بر أو فاجر، قالوا هذا البر فكیف بالفاجر؟ قال: إن الفاجر یؤمن الله به السبل ویجاهد به العدو وجیبی به الفی ویقام به الحدود ویحج به البیت ویعبدالله في المسلم آمنا حتی یاتیه أجله»
در جمله میفرماید مردم را اصلاح نمیکند مگر امیر و فرماندهی خواه نیکوکار باشد خواه بدکار، عرض کردند نیکوکار معلوم است ولی بدکار چگونه اصلاح میکند؟ فرمود: خدا بوسیله همان بدکار راهها را امن میکند و بوسیلۀ او جهاد با دشمنان را صورت میدهد و به توسط او مالیات را جمعآوری نموده بوجود وی حدود را اقامه میکند و باو حج بیتالله را انجام میدهد در حکومت همان فاجر هم مسلمان خدا را در حال امن آسایش عبادت میکند تا اجلش فرا رسد. میبینید که در تمام این فقرات استناد فعل را به خدا میدهد یعنی در واقع حکومت از آن خدا است زیرا هر چند فرمانده خود فاسق و فاجر است اما فرمانهائی که میدهد: عبارتست از امنیت راهها و جهاد با دشمنان دین و جمعآوری مالیات و اقامۀ حدود وحج بیتالله. تمام اینها فرمانهای الهی و احکام دین است که اجرا میشود پس در حقیقت حاکم همان خدا است.
شما را به خدا حالا به بینید آن کسانی که میگویند حاکم و خلیفه فقط و فقط باید امام معصوم و منصوص باشد و اگر او نبود تمام این احکامی که فوقاً گفته شد باید معطل و موقوف بماند تا خودش بیاید!!
چقدر از دائره شرع و عقل ارج و چگونه با حقیقت اسلام دانسته یا ندانسته دشمنی میکنند!!
از رسول خدا جفریقین روایت کردهاند که فرموده: «ألامام الجائر خیر من الفتنة»پیشوای ستمکار بهتر از فتنه و هرج و مرج است، و در اهمیت و عظمت آن فرمودند:
«أقرب الناس یوم القیامة إلى الله تعالى الملك العادل وأبعدهم عنه الملك الظالم»
شکی نیست که پیشوای دین و حاکم مسلمین در درجۀ اول باید امام عادل معصوم و منصوص باشد و با وجود او در صورتیکه حاضر برای حکومت شود تصدی دیگری برای این امر حرام و بیعت با او ناقص و ناتمام است، اما در صورتیکه امام معصوم نبود یا بود و حاضر برای تصدی حکومت نشد این واجب بزرگ که دایر مدار تمام احکام الهی است از مسلمین ساقط نمیشود و واجب است بر مردم که لایق بر این مقام را دعوت و یاری کرده و به مسند حکومت بنشانند چنانکه بر شخص لایق واج است که قبول کرده و به انجام این مهام بپردازد زیرا قبول این مسئولیت، واجب کفائی است که اگر ترک شود جمیع امت معاقبند و اگر من به الکفایه بدان پرداخت از دیگران ساقط ولی اطاعتش در اجرای احکام الهی بر همگان واجب است، و مادامیکه در اجرای احکام قرآن به تمشیت و اصلاح امور مسلمانان است اطاعت او چون اطاعت خدا و رسول است بنص آیه شریفه:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا٥٩﴾[النساء: ۵۹]
«اى مؤمنان، از خداوند اطاعت کنید و از رسول [او] و صاحبان امرتان [هم] اطاعت کنید هر گاه در چیزى اختلاف کردید، اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید، آن را به خدا و رسول بازگردانید. این بهتر و نیک انجامتر است»
و بمضمون و نصوص احادیثی که قبلا گذشت و احادیثی که خواهد آمد انشاءالله.
اینک که سخن از این آیه شریفه به میان آمد خوب است توضیحاتی دربارۀ شبهاتی که به معنای اولی الامرالقاء شده در این مختصر بقدر مقدور بعرض خوانندگان برسانیم.
در اینکه مراد از کلمۀ اولی الامر در این آیۀ شریفۀ حاکم و فرمانرواست جامع نظر فریقین است زیرا هر چند اهل سنت در آن دچار تشویش و اضطراب شده گاهی مراد ازآن را اهل حل و عقد گرفتهاند و زمانی به علما تعبیر کردهاند اما اکثراً آن را دربارۀ سلاطین و خلفا تفسیر میکنند، و اما شیعه آن را مخصوص ائمۀ معصومین میدانند.
در حالیکه حقیقت این است که اطاعت اولی الامر که همان حکام و فرمانروایانند مادامی که در مجرای دین و اجرای احکام خدا است واجب بوده و تالی اطاعت خدا رسول است و این معنی صرف نظر از صدها آیات و روایات دیگر از خود همین آیه استنباط میشود زیرا پروردگار عالم اول امر به اطاعت خود و بعد به اطاعت رسول آنگاه به اطاعت اولی الامر میکند و پرواضح است که معنای این جمله آن نخواهد بود که اطاعت معاویه و یزید در کشتن بناحق اولیای خدا ومسلمین و هدم و هتک نوامیس دین واجب است!
من نمیدانم آنانکه میبینند در صدر آیۀ اطاعت اولیالامر، اطاعت خدا و رسول قید شده
چگونه میگویند مراد از اطاعت اولی الامر اطاعت مطلق بدون قید و شرط است حتی کشتن بندگان خدا و اسیرنمودن اهل بیت پیغمبر و خرابکردن خانۀ خدا و از این قبیل!! اینان مگر کور یا از عقل و دانش مهجورند که خدا در صدر آیه اطاعت خود را شرط نموده آنگاه اطاعت رسول را قید کرده سپس امر به اطاعت اولی الامر میکند!. این گونه استدلال ک اطاعت اولی الامر درهر چیزی واجب است هر چند کشتن فرزند پیغمبر و اسیری ذراری آن سرور باشد مثل اینست که پادشاهی اطاعت خود را یادآور شود وگوید مثلا از نخست وزیر من و فرماندهان سپاه نیز اطاعت کنید آنگاه یکی از آن فرماندهان به کشتن فرزندان آن پادشاه و هتک ناموس وی و خرابی خانۀ او فرمان دهد و مردم از او اطاعت کنند و فرزندان شاه را کشته و حرم سرای او را اسیر گرفته و خانهاش را خراب کنند و حجتشان این باشد که تو گفتی مرا و نخستوزیر مرا و فرماندهان سپاه را اطاعت کنید و ما بهموجب این امر چنین کاری کردیم. آیا هرگز از ایشان چنین عذری پذیرفته خواهد شد؟. و عقل هیچ دیوانهای چنین استنباطی میکند؟!
این در صورتی است که هیچ قید و شرطی جز اطاعت خود را در صدر فرمان نیاورد حالا اگر قیدهای دیگر باشد در آن وقت چه میگویند؟!
در حالیکه چنانکه گفتیم اندک دقت به همین آیه شریفه مطلب را بر طالب حق و منصف بیغرض معلوم و روشن میکند که اطاعت حاکم و ولی امر و خلیفه که همان از افراد اولی الامر است در سایۀ اطاعت خدا و رسول و در حدود آن است، بعلاوه صدها ایات و روایاتی که در عدم اطاعت کسانیکه اطاعتشان خلاف اطاعت خدا و رسول نازل و وارد شده.
از آن جمله آیه شریفه ۱۵۰ و ۱۵۱ سوره شعراء است که صریحاً میفرماید:
﴿وَلَا تُطِيعُوٓاْ أَمۡرَ ٱلۡمُسۡرِفِينَ١٥١ ٱلَّذِينَ يُفۡسِدُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا يُصۡلِحُونَ١٥٢﴾[الشعراء: ۱۵۱-۱۵۲]
«و از فرمان اسرافکاران اطاعت مکنید (۱۵۱) کسانى که در این سرزمین فساد مىکنند و اصلاح نمىکنند»
و آیه شریفه ۲۸ از سوره کهف است که میفرماید:
﴿وَلَا تُطِعۡ مَنۡ أَغۡفَلۡنَا قَلۡبَهُۥ عَن ذِكۡرِنَا وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ وَكَانَ أَمۡرُهُۥ فُرُطٗا﴾[الكهف: ۲۸]
«و از کسانى که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم اطاعت مکن! همانها که از هواى نفس پیروى کردند، و کارهایشان افراطى است»
و آیه ۲۴ از سور هل اتی که میفرماید :
﴿وَلَا تُطِعۡ مِنۡهُمۡ ءَاثِمًا أَوۡ كَفُورٗا﴾[الإنسان: ۲۴]
«و از هیچ گنهکار یا کافرى از آنان اطاعت مکن»
و آیه ۱۰ از سوره القلم است که میفرماید:
﴿وَلَا تُطِعۡ كُلَّ حَلَّافٖ مَّهِينٍ١٠ هَمَّازٖ مَّشَّآءِۢ بِنَمِيمٖ١١ مَّنَّاعٖ لِّلۡخَيۡرِ مُعۡتَدٍ أَثِيمٍ١٢ عُتُلِّۢ بَعۡدَ ذَٰلِكَ زَنِيمٍ١٣﴾[القلم: ۱۰-۱۳]
«و از هیچ سوگند خوار بیمقدارى اطاعت مکن (۱۰) و از [هیچ] عیب جوى رهسپار سخن چینى (۱۱) دریغ دارنده مال، تجاوزگر گناهکار(۱۲) از [هیچ] سخت روى. بعد از این [همه از هیچ] بىاصل و نسب»
که در تمام این آیات شریفه از اطاعت کسانیکه مخالفت با احکام الهی مینمایند و در زمین به فساد پرداختهاند بلکه به اصلاح آن نمیکوشند و تابع هوای خودند، نهی فرموده و از فرمانبرداری از آنها برحذر میدارد. آیا با این کیفیت باز هم میتوان گفت اطاعت اولی الامر بدون قید و شرط است؟!
از آن طرف در احادیث و تفاسیر شیعه، اولی الامر تفسیر شده به أئمه معصومین سلام اله علیهم اجمعین، شکی نیست که مصداق کامل و اکمل این آیه وجود مقدسۀ ایشان است و با وجود ایشان تصدی امر حکومت بر دیگران حرام است اما اینکه منحصراً ایشانند و لاغیرهم :
دلایلی که آوردهاند اینست: اولا – اطاعت اولوالامر بدون قید ذکر شده و پرواضح است که اطاعت غیر معصوم بدون قید صحیح نیست.
جواب آن است که اطاعت اولی الامر چنانکه گفته شد بدون قید نیست بلکه چنانکه صدر آیه گواهی میدهد اطاعت اولی الامر با رعایت اطیعوالله و در سایۀ اطاعت خدا است و اگر مقصود اطاعت معصوم بود قید اطیعوالله در اینجا بیمورد بود ثانیاً در بسیاری از موارد امر به چیزی بدون قید شده و حال اینکه میدانیم از خارج قید داشته و دارد.
و ما این بحث را به طور کافی و قانعکننده انشاءالله دنبال میکنیم تا ثابت شود که اطاعت اولی الامر بدون قید و شرط نیست و اگر منحصر بائمه معصومین بود احتیاج به این قیودات نداشت علاوه بر تالی فاسدهای دیگر که فعلا در اینجا مجال شرح آن نیست.
ثانیاً گفتهاند که احادیث وارده دلالت دارد که مراد از اولی الامر فقط معصومیناند در جواب گفته میشود که احادیثی که در این باب وارد شده مطابق آنچه در تفسیر البرهان است ص ۳۸۱ تا ۳۸۷ جلد اول چاپ جدید در حدود سی و دو حدیث است که پارهای از آنها اصلا مربوط به این آیه نیست مانند حدیث سوم و پنجم و یازدهم و پارهای از آنها اطاعت اولی الامر را میرساند بدون مقیدنمودن بائمه معصومین مانند حدیث هشتم و چهاردهم و پانزدهم و سی و دوم، و پارهای از آنها مکرر است مانند حدیث هفتم و ۱۳ و بیست و هفتم و چهارم و نهم و ششم و بیست و پنجم و دوازدهم و بیست و هشتم، و پارهای از آنها محرمانهبودن تفسیر آیه را میرساند مانند حدیث هفتم و بیست و دوم و مخصوصاً حدیث اول که جابر جعفی میگوید از جابر بن عبدالله انصاری پرسیدم از معنای آیه که چنین و چنان گفت و در آخر جابر گفت رسول خدا فرمود «هذا مكنون سر الله ومخزون علمه فاكتمه إلّا عن أهله»و پرواضح است که اگر اطاعت اولی الامر منحصر به دستۀ خاصی بود باید رسول خدا آن را در ملاء عام بیان نماید نه اینکه جابر را دستور دهد که آن را مکتوم دارد زیرا آن از مکنون سر الهی و مخزون علم اوست! پس تکلیف مردمی که باطاعت اولی الامر مأمور شدهاند چیست؟
کسانیکه خدا بدین صراحت امر به اطاعت ایشان میفرماید: آیا باید آن قدر مخفی باشند که حتی رسول خدا آن را فقط به جابر گفته باشد و به او هم دستور داده باشد که این مطلب را مخفی دار و کتمان کن!!؟ پس چنانکه گفتیم اطاعت اولی الامر انحصار بوجود مقدسۀ معصومین ندارد و چنین کسانی حتماً باید در میان مسلمین شناخته و معلومالامر باشند و دستۀ خاصی که منحصر به زمان معدودی باشند نیستند بلکه همان حاکمان و فرمانداران منتخب از جانب مردم هستند که مطیع خدا و رسول میباشند و توضیح این مطلب بعداً خواهد آمد.
و اگر در اخبار و آثار وارده فرضاً معنای انحصار دهد باز آن را از عمومیت و اطلاق بیرون نمیبرد و فقط قاعده جری و اولویت را باید جاری ساخت زیرا در تفسیر بسیاری از آیات، این قبیل مطالب را آورده و بدان انحصار دادهاند که اگر ما آن را قبول نمائیم باید بگوئیم العیاذ بالله قرآن یک کتاب مخصوصی است که برای طایفۀ مخصوصی در زمان خاصی آمده و به مردم و ازمنه و اعصار دیگر کاری ندارد!! مثلا در تفسیر آیه شریفه ﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُكُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا﴾[النساء: ۵۸] که عالیترین دستور اسلامی و بهترین احکام اخلاقی و اجتماعی است و البته شامل کافۀ مردم جهان است و هر انسانی باید این حکم مقدس را اجرا و امانت را به اهل آن بسپارد ولی در همین تفسیر برهان در ص ۳۸۰ جلد اول ۱۵ حدیث در تفسیر این آیه آورده که آن را منحصر میکند به این که امامی امانت امامت را به امام بعد از خود بسپارد!! خوب اگر ما بگوئیم معنای آیه همین است و بس! اولا – آیه را از عمومیت و اطلاق خارج کرده و قرآن شریف را از اینکه برای هدایت ورهبری عموم جهانیان است بیرون بردهایم زیرا دستورات آن شامل و ناظر به طایفۀ خاصی است و بس!
ثانیا – ادای امانت را باید امام انجام دهد و به دیگران مربوط نیست!!
ثانیاً – خواندن و دانستن چنین آیاتی هم لازم نیست زیرا امری که انجام آن مربوط به کس دیگراست به من و شما چه که در آن درباره آن مطالعه ودقت کنیم خود امام میخواند و خودش هم عمل میکند!!
علاوه بر این در اکثر اخبار کلماتی از قبیل ناس، والذین آمنوا، و مؤمن، و امت، و باب، و حتی بعوضه و ذباب! بامام تفسیر شده اگر ما تفسیر این کلمات را منحصراً به امام معصوم بدانیم در آن صورت قرآن به کلی از جنبه عملی میافتد و یک کتاب داستانی میشود که در پیرامون افراد معدودی آنهم به طور مبهم و کنایه است که از هیچ آدم ترسو و جبونی چنین اثری باقی نمیماند چه رسد به خدای قادر قاهر مالک و خالق تمام اشیاء و همچنین مسأله بعثت را به صورت زشتی درمیآورد که هیچ مسلمان عاقلی بدان رضانمیدهد و کفری بدین صراحت را نمیپذیرد.
پس مطلب همان است که ما گفتیم که در این قبیل آیات فرد اکمل و اولی أئمه معصومین میباشند نه اینکه منحصر به ایشان باشد و لاغیر.
اما دلایل راجع به اینکه اولی الامر کسانیند که متصدی امر حکومت یا سلطنت یا وزارت یا از طرف دولتند و این بحث محتاج چند مقدمه است.
اول: اینکه به ببینیم امر که صاحبان آن مورد اطاعتند چه میباشد؟ با مراجعه به قرآن کریم که میفرماید: ﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ﴾[آل عمران: ۱۵۹] ﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾[الشورى: ۳۸] ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ﴾[الأحزاب: ۳۶]
«و هیچ مرد و زن مؤمنى را نرسد که چون خداوند و رسولش کارى را مقرر نمایند، آنکه خود در کارشان اختیار داشته باشند. و کسى که از خداوند و رسول او نافرمانى کند».
تمام این آیات در مورد حکومت و جهاد و بالأخره موضوعات سیاسی و اجتماعی است که اولی الامر به صاحبان و متصدیان این امور اطلاق میشود پس اطلاق آن منحصراً بائمه معصومین در صورتیکه اکثر ایشان متصدی امر حکومت و جهاد و حتی سرایا نبودند خالی از اشکال نیست.
ثانیاً: در ذیل آیه، قضیه تنازع است و پس از امر به طاعت اولی الامر میفرمایند (و ان تنازعتم فی شیء) هر چند گفتهاند که (تنازعتم فی شی) بطور اطلاق گفته شده پس شامل تمام امور شرعی است لکن با مراجعه به آیاتی که در امر تنازع است مثل آیه ۱۵۲ سوره آل عمران که میفرماید:
﴿وَتَنَٰزَعۡتُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِ﴾[آل عمران: ۱۵۲]
و در آیه ۴۳ سوره الانفال که میفرماید:
﴿وَلَتَنَٰزَعۡتُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِ﴾[الأنفال: ۴۳]
موضوع تنازع درامر جهاد و قتال است چنانکه در آیه اولی موضوع مخالفت و تنازع مسلمین در جنگ احد با عبدالله بن جبیر است که با اینکه پیمغمبر دستور داده بود که مسلمانانی که تحت قیادت و فرماندهی عبدالله بن جبیرند از محل خود حرکت نکنند، معذلک همینکه دیدند کفار قریش فرار کردند خواستند به جمعآوری غنائم بپردازند هر چند عبدالله فرماندۀ آنها آنان را از تخلیۀ مراکز خود منع نمود نشنیده با او به منازعه پرداختند و گفتند که نهی پیغمبر برای زمانی بود که قریش فرار نکرده بودند و اکنون که آنها فرار کردهاند دیگر موضوعی ندارد و صلاح دید عبدالله جبیر که میگفت دشمن در کمین است و ممکن است حادثه ای رخ دهد بالاخره کار تنازع به جائی کشیدکه مخالفت عبدالله را کردند و به جمع غنایم پرداختند و سرانجام دچار حمله خالد بن ولید که در کمین آنها بود گردیدند و بسیاری از آنان شهید شدند و بقیه رو به فرار گذاشتند و موجب وهن و شکست لشگر مسلمانان شدند پس یکی از موارد آیه شریفه آن است که اطاعت اولی الامر کنید و از تحت فرمان فرماندۀ خود خارج نشوید. همچنین آیه دوم که موضوع تنازع امر در خصوص امر جهاد در جنگ بدر است.
و اگر مراجعه به کلمه امر که در آیات متعدده قرآن شریف است بنمائیم خواهیم دید که اکثر مربوط به حکومت و سلطنت و امور سیاسی و اجتماعی است مانند
﴿فَأَجۡمِعُوٓاْ أَمۡرَكُمۡ﴾[يونس: ۷۱]
﴿إِذۡ أَجۡمَعُوٓاْ أَمۡرَهُمۡ وَهُمۡ يَمۡكُرُونَ﴾[يوسف: ۱۰۲]
﴿وَلَا تُطِيعُوٓاْ أَمۡرَ ٱلۡمُسۡرِفِينَ١٥١﴾[الشعراء: ۱۵۱]
و حتی آیاتیکه در صفات باری تعالی است تمام آنها به معنی حکومت و سلطنت و امثال آن است پس اطلاق اولی الامر به صاحبان فرمان و حکومت اولیتر از اهل حل و عقد و امثال آن است.
و واقعاً جای تعجب است که دانشمندی مانند فخر رازی در تفسیر این آیه دچار انحراف شده به اینکه اولی الامر را بعلما تفسیر کرده و خواسته است از آن حجیت قیاس و اجماع را استنتاج کند و با این خیال غلط به تفصیل پرداخته و چندین ورق سیاه کرده است!!
اشکالاتی که برتفسیر کلمۀ اولی الامر بسلاطین و فرماندهان شده است:
اشکال اول – اطاعت اولی الامر بطور اطلاق واجب شده پس اگر مراد از آن سلاطین و حکام باشند اطاعت سلاطین جور چون یزید و معایه و چنگیز و تیمور هم واجب میشود!؟
ج– در این باره توضیح دادیم که در صدر آیۀ خدا اولی الامر باطاعت خود و سپس باطاعت رسول و در ثالث امر به اطاعت اولی الامر مینماید و پرواضح است که هر امری که منافی اطاعت خدا و رسول باشد اجرایش واجب و لازم نمیشود زیرا چنین امری تناقض است و از خدای حکیم در قرآن کریم چنین کاری قبیح است پس اطاعت اولی الامر در سایه و دنباله اطاعت خدا و رسول است.
اشکال دوم – گفتهاند اطاعت اولی الامر به هیچ قید و شرطی مقید نشده با اینکه خدا در اموری کمارزشتر از آن، هر جا به چیزی امر کرده اگر احتمال خطائی میرفته برای احتراز از آن قیدی آورده مانند: ﴿وَوَصَّيۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَيۡهِ حُسۡنٗاۖ وَإِن جَٰهَدَاكَ لِتُشۡرِكَ بِي مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٞ فَلَا تُطِعۡهُمَآۚ﴾[العنكبوت: ۸]
«و انسان را نسبت به پدر و مادرش به نیک [رفتارى] فرمان دادیم. و اگر بخواهند تو را وا دارند تا چیزى را که به [حقیقت] آن دانشى ندارى، به من شرک آورى، از آنان اطاعت، مکن»
پس اطاعت مطلقۀ بدون قید برای غیر معصوم جایز نیست.
جواب اینست که: اولاً در آیات قرآن بسیاری از امور بطور اطلاق است و قید آن به قرینه است مانند آیۀ شریفۀ ۵۹ سوره هود:
﴿وَتِلۡكَ عَادٞۖ جَحَدُواْ بَِٔايَٰتِ رَبِّهِمۡ وَعَصَوۡاْ رُسُلَهُۥ وَٱتَّبَعُوٓاْ أَمۡرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٖ﴾[هود: ۵۹]
«و این [سر گذشت قوم] عاد است که آیات پروردگارشان را انکار کردند و از فرستادگانش نافرمانى کردند و از فرمان هر سرکش ستیزهجویى پیروى کردند»
که در آن به طور اطلاق میفرماید قوم هود پیروی فرمان هر جبار عنیدی کردند و حال اینکه تمام جباران عالم در آن نقطه نبودند و آنان نیز اطاعت هر جباری نکردند بلکه به قرینه معلوم است که فقط اطاعت چند نفراز جباران قوم خود را کردند.
ثانیاً – درهمان امر به احسان بوالدین که میگویند بلا فاصله قید آورده مطلب چنین نیست بلکه در بیش از هفت مورد در آیات قرآن امر به احسان والدین نموده بدون هیچ قید و شرطی مانند آیۀ ۷۷ سوره بقره و آیۀ ۴۰ سوره النساء و آیۀ ۱۵۲ سوره الانعام و آیۀ ۲۴ سوره الاسراء و آیۀ ۱۴ سوره احقاف و غیر آن و فقط در یک مورد قید زده مانند آیۀ فوقالذکر.
ثالثاً – در بسیاری از آیات قرآن مجید است که پروردگار عالم امر به چیزی نموده بدون قید ولی قید آن را در آیات دیگر آورده مانند این آیات شریفه
امر بدون قید ﴿وَأَنكِحُواْ ٱلۡأَيَٰمَىٰ مِنكُمۡ﴾[النور: ۳۲]
قید آن –
﴿وَلَا تَنكِحُواْ مَا نَكَحَ ءَابَآؤُكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ﴾[النساء: ۲۲]
امر بدون قید
﴿كُلُواْ مِمَّا فِي ٱلۡأَرۡضِ حَلَٰلٗا طَيِّبٗا﴾[البقرة: ۱۶۸]
قیدآن
﴿إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡمَيۡتَةَ وَٱلدَّمَ وَلَحۡمَ ٱلۡخِنزِيرِ﴾[البقرة: ۱۷۳]
امر بدون قید
﴿وَءَاتُواْ ٱلۡيَتَٰمَىٰٓ أَمۡوَٰلَهُمۡۖ﴾[النساء: ۲]
قید آن
﴿وَٱبۡتَلُواْ ٱلۡيَتَٰمَىٰ حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغُواْ ٱلنِّكَاحَ فَإِنۡ ءَانَسۡتُم مِّنۡهُمۡ رُشۡدٗا فَٱدۡفَعُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ أَمۡوَٰلَهُمۡۖ﴾[النساء: ۶]
امر بدون قید
﴿وَأَنفِقُواْ مِن مَّا رَزَقۡنَٰكُم﴾[المنافقون: ۱۰ و بقره: ۲۵۵]
قید آن
﴿وَٱلَّذِينَ إِذَآ أَنفَقُواْ لَمۡ يُسۡرِفُواْ وَلَمۡ يَقۡتُرُواْ﴾[الفرقان: ۶۷]
رابعاً – آیاتی هست که در ان امر باطلاق شده ولی از قرائن خارجی از آیات دیگر میدانیم مقصود اطلاق نیست مثلا در آیۀ شریفه ۱۲۰ سوره التوبه میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ١١٩﴾[التوبة: ۱۱۹]
به طور اطلاق امر فرموده که با راستگویان باشید مقصود از راستگویان دستۀ مخصوصی است که در آیات دیگر وصف آنها شده مانند ایه ۷۲ سوره البقره
﴿۞لَّيۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلۡكِتَٰبِ وَٱلنَّبِيِّۧنَ﴾[البقرة: ۱۷۷]
تا آنجا که میفرماید:
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ﴾[البقرة: ۱۷۷]
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ لَمۡ يَرۡتَابُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ١٥﴾[بقره: ۷۲ و الحجرات: ۱۵]
یا آیۀ ۲۵ سوره الاحزاب
﴿إِنَّ ٱلۡمُسۡلِمِينَ وَٱلۡمُسۡلِمَٰتِ وَٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡقَٰنِتِينَ وَٱلۡقَٰنِتَٰتِ وَٱلصَّٰدِقِينَ وَٱلصَّٰدِقَٰتِ﴾[الأحزاب: ۳۵]
یا
﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ صَدَقُواْ﴾[الأحزاب: ۲۳]
پس اگر امر به بودن یا راستگویان کرده مقصود با این اشخاص است نه مطلق راستگویان! مانند راستگوی آیۀ ﴿فَشَهَٰدَةُ أَحَدِهِمۡ أَرۡبَعُ شَهَٰدَٰتِۢ بِٱللَّهِ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ﴾[النور: ۶] بدیهی است چنین راستگوئی لازم نیست واجد تمام آن صفات باشد یا راستگوی آیه شریفه ﴿قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ﴾[البقرة: ۱۱۱] پس همین طور که در این آیه امر ببودن با راستگویان بطور اطلاق شده و قید آن در آیات دیگر است ممکن است امر به اطاعت اولی الامر در این آیه به طور اطلاق و قید آن آیات ﴿وَلَا تُطِيعُوٓاْ أَمۡرَ ٱلۡمُسۡرِفِينَ١٥١ ٱلَّذِينَ يُفۡسِدُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا يُصۡلِحُونَ١٥٢﴾[الشعراء: ۱۵۱-۱۵۲] و آیۀ شریفه ﴿وَلَا تُطِعۡ مَنۡ أَغۡفَلۡنَا قَلۡبَهُۥ عَن ذِكۡرِنَا وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ﴾[الكهف: ۲۸] و غیره باشد.
خامساً – خوشبختاه در خود آیۀ سه قید بزرگ است که اصلا جائی برای این گونه شبهات واهیه باقی نگذاشته است اینک آن سه قید:
قید اول – چنانکه فوقاً گفتیم قید اطاعت خدا و رسول است، پس اولیالامری را میتوان اطاعت کرد که در درجه اول در آن امر خدا و بعد رسولش اطاعت شده باشد و فضل و اولویت اطاعت خدا و رسول هم عقلا و هم بر حسب ترتیب آیه بسی واضح است.
قید دوم – کلمه اولی الامر مقید به (منکم) است.
یعنی اولی الامر از خود شما! و چون آیۀ مصدر به خطاب ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾میباشد پس معنی آن چنین است که اولیالامری که از مؤمنین باشد و توصیف مؤمنین هم در آیات دیگر روشن است.
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ٢﴾[الأنفال: ۲]
﴿وَٱلَّذِينَ يَجۡتَنِبُونَ كَبَٰٓئِرَ ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡفَوَٰحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُواْ هُمۡ يَغۡفِرُونَ٣٧﴾[الشورى: ۳۷]
﴿وَٱلَّذِينَ ٱسۡتَجَابُواْ لِرَبِّهِمۡ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ٣٨﴾[الشورى: ۳۸]
﴿وَٱلَّذِينَ إِذَآ أَصَابَهُمُ ٱلۡبَغۡيُ هُمۡ يَنتَصِرُونَ٣٩﴾[الشورى: ۳۹]
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ لَمۡ يَرۡتَابُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ١٥﴾[الحجرات: ۱۵]
پس معلوم شد که قید منکم که خطاب به مؤمنین است قید بسیار بزرگ و مفصل است که حتی شامل آیۀ﴿وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ﴾[التوبة: ۱۱۹] نیز میشود یعنی اولیالامری که از مؤمنیناند اطاعت نموده و با آنها بوده باشید پس اولی الامر باید دارای صفات مذکور باشند.
جای بسیار تعجب است که پارهای از مفسرین معاصر و گذشته که علی المشهور دارای هوشی فوق العاده هم بودهاند بقیدی به این واضحی متوجه و متفطن نشدهاند و کلمه ﴿مِنكُمۡۚ﴾را قیاس با کلمه ﴿مِنكُمۡۚ﴾در ﴿رُسُلٞ مِّنكُمۡ﴾نمودهاند یعنی (من جنسکم و نوعکم) درحالیکه صدر آن آیات، خطاب ببنی آدم یا بجن و انس است و معنای ﴿مِنكُمۡۚ﴾یعنی (من نوعکم) مانند آیۀ ۳۳ سور الاعراف که میفرماید:
﴿يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ إِمَّا يَأۡتِيَنَّكُمۡ رُسُلٞ مِّنكُمۡ يَقُصُّونَ عَلَيۡكُمۡ ءَايَٰتِي فَمَنِ ٱتَّقَىٰ وَأَصۡلَحَ فَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ٣٥﴾[الأعراف: ۳۵]
و آیۀ ۱۳۰ سوره الانعام که میفرماید:
﴿يَٰمَعۡشَرَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ أَلَمۡ يَأۡتِكُمۡ رُسُلٞ مِّنكُمۡ﴾[الأنعام: ۱۳۰]
البته در این آیات چون خطاب به بنی آدم و جن و انس است معنای ﴿مِنكُمۡۚ﴾یعنی من نوعکم است این چه ربطی دارد به آیهای که مصدر است به خطاب ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾و مقید به منکم و مذیل به جملۀ. ﴿إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ﴾؟! میبینید که صدر و ذیل آیه همهاش طرف خطاب با مؤمنین است پس اولی الامر با کلمۀ منکم یعنی از خود شما مؤمنین! و مؤمنین هم صفاتشان معلوم است.
اگر که به یک دسته کارگر کارخانه یا به عدهای معلم بگوید شما از رؤسای خودتان اطاعت کنید آیا معنی آن جز این است که از کارگرهای همان کارخانه یا از طبقه معلمین، رئیسی که دارید و باید اطاعت کنید، یا فرمان هر فرماندهی را باید اطاعت کنید؟!
قید سوم– میفرماید: ﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾[النساء: ۵۹]
پس چون احتمال تنازع در اطاعت اولی الامر میرود میفرماید اگر در آن به جائی برخوردید که تکلیف را ندانستید وشک در حرام و حلال بودن اطاعت داشتید به خدا و رسول یعنی به کتاب خدا و خود رسول در زمان حیاتش و به سنت رسول در مماتش مراجعه کنید، و این خود قید بزرگی دیگر است که اگر احتمال خطا و اشتباهی رود باید به خدا و رسول مراجعه کرد این را چگونه اطلاق و بدون قید و شرط نامید؟!
در کدام یک از اوامر الهیه این قدر قید وارد شده است؟
پس آنجا که میگویند ما چنین دستور اطاعت یزید و معاویه و چنگیز هم واجب است معلوم شد که چقدر واهی بوده و حرف مفت میزنند خدا میفرماید از اولی الامر که از خود شما مؤمنین است و به صفات ایمان آراسته است، چنان که در آیات دیگر توصیف شده اطاعت کنید.
از کلمۀ منکم ممکن است یک معنای دیگر هم استفاده شود و آن (من جانبکم است) یعنی اولی الامری که به انتخاب خود شما بوده و از جانب خود شما تعیین شده و نظیر آن در قرآن مجید زیاد است مانند ﴿تَنزِيلُ ٱلۡكِتَٰبِ مِنَ ٱللَّهِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَكِيمِ﴾(ای من جانب الله – انه من سلیمان – ای من جانب سلیمان – خیر من ربکم – من جانب ربکم.
علاوه بر اینها اصلا معنای کلمه ﴿مِنكُمۡۚ﴾را خدا در آیۀ دیگر روشن فرموده
آیۀ۷۵ که در سوره الانفال میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنۢ بَعۡدُ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ مَعَكُمۡ فَأُوْلَٰٓئِكَ مِنكُمۡۚ﴾[الأنفال: ۷۵]
پس آن کسانی ﴿مِنكُمۡۚ﴾میباشند که مؤمن و مهاجر و مجاهد باشند و واقعاً آدم متحیر میشود که چگونه ﴿مِنكُمۡۚ﴾در آیۀ شریفۀ ﴿وَأَنكِحُواْ ٱلۡأَيَٰمَىٰ مِنكُمۡ﴾﴿وَأَنكِحُواْ ٱلۡأَيَٰمَىٰ مِنكُمۡ﴾را با اینکه صدر آیه هم خطاب به مؤمنین نیست آن را به مؤمنین تفسیر میکنند ولی در این آیۀ شریفه با دو قید کلمه ایمان میگویند ﴿مِنكُمۡۚ﴾یعنی (من نوعکم!!) باز جای تأسف است که پارهای از مفسرین کلمۀ شیء را در جملۀ شریفۀ ﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾گاهی به معنای نزاع اولی الامر گرفتهاند وهمچنین پارهای به اشتباه عجیبی که سیاق آیه از آن بیگانه است دچار گشتهاند که آن را در مطلق احکام گرفتهاند یعنی در هر حکمی که دچار منازعه شدید به خدا و رسول مراجعه کنید! البته این حرف صحیح است که در هر منازعه باید به خدا و رسول مراجعه کرد، اما قید این حکم در اینجا بیمعنی است بلکه چنانکه سیاق آیه میرساند وحتی هر عامی بیسوادی میفهمد که وقتی که خدا فرمود اطاعت اولی الامر کنید و اگر منازعهای برایتان اتفاق افتاد آن را به خدا و رسول برگردانید تا رفع نزاع کنند، مقصود درهمان اطاعت اولی الامر است، نمیدانم این جدلها و بحثهای بیجا چقدر مغز آدمی را باید خراب کرده باشد که مطلب به این واضحی را نفهمد! وبیهوده این در و آن در بزند؟! آخر چه معنا دارد که فی المثل پادشاهی دستور دهد که اطاعت فرماندهان جنگ را بکنید و فیالفور دنبال آن بدون فاصله بگوید اگر در امر کشت و زرع و نکاح و طلاق نزاعی داشتید به پادشاه رجوع نمائید!! در اینجا صحبت از اطاعت فرماندهان جنگ است، چه ربطی به کشت و زرع و نکاح و طلاق دارد؟ و آنگهی مگر احکام الهی قابل نزاع است که در آن مردم منازعه کنند؟ و آن وقت خودشان آنقدرشعور نداشته باشند که در احکام دینی مثل نماز و روزه و غیره باید به خدا و رسول مراجعه کنند که احتیاج به دستور مخصوصی باشد؟ آن هم در بین آیهای که دستور اطاعت اولی الامر میدهد؟!
بلی مقصود، نزاع در اطاعت اولی الامر است که چون مقتضیات و محیطهای گوناگون ایجاب تکالیف و دستورات متنوعی مینماید و تنوع و تطور زمان و مکانهای بیحد و حصری که در وضع و کیفیت حکومتها رخ میدهد قهراً ایجاب نزاع و جدال میکند، در اینجا برای اینکه امت اسلامی راه پرپیچ و خم زندگی را گم نکند میفرماید:
اگر دچار منازعهای شدید رجوع به کتابخدا و سنت رسول نمائید.
اینک اشکالاتی که بر تفسیر اولی الامر به معصومین وارد است.
۱- مراد از اولی الامر معصومین نیستند برای اینکه اطلاق کلمه امر مربوط به امور سیاسی و اجتماعی است و به مجرد اطلاق کلمۀ امر چنانکه گذشت ذهن متبادر به آن میشود و اگر مقصود معصومین بودند چون غالباً متصدی امور نبودند لازم به تعریف مخصوص بود، واگر اشکال شود که تعریف اولوالامر اگر به معصومین نشده به دیگران هم نشده و حال اینکه چنانکه گفتیم با قرینۀ آیات قبل:﴿وَتَنَٰزَعۡتُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِ﴾[آل عمران: ۱۵۲] و ﴿وَلَتَنَٰزَعۡتُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِ﴾[الأنفال: ۴۳] مراد از اولی الامر فرماندهان جنگ و جهادند و با در نظرگرفتن اسباب نزول، مطلب از این هم واضحتر است زیرا:
۲- چنانکه از سیاق آیه بدست میآید اولی الامر در زمان خود رسول خدا وجود داشتند و با شرحی که فوقاً دادیم حتی احتیاج به سؤال از تعیین آنها هم نداشتند و فرماندهان جنگ در زمان رسول خدا اطاعت خود را به استناد این آیه گوشزد مینمودند و حتی عبدالله بن حذاقه آتشی روشن کرد و به افراد تحت فرمان خود به استناد این آیه امر به دخول در آتش کرد که قصهاش در کتب سیر مضبوط و مشهور است.
۳- در ذیل آیه موضوع تنازع است اگر مراد از اولیالامر، امام معصوم باشد، باید به خود او مراجعه کرد دیگر رجوع به خدا و رسول امر زائدی است زیرا ما رفتار و گفتار معصوم را مطاع و متبع میدانیم و منازعه و مناقشه با او کفر است، پس ارجاع به خدا و رسول برای آن است که معصوم نیست و در امر او احتمال خطا و اشتباه میدهیم.
۴- اولی الامر به لفظ جمع است و در زمان رسول خدا مصادیق فراوان از فرماندهان جنگ و امرای ولایات و سرایا داشت ولی در معصومین علاوه بر اینکه در زمان رسول خدا نمودند در هر عصری بیش از یک نفر نبوده و لفظ جمع با بلاغت قرآن که آیات بینات و ابلغ و افصح کلمات است بسی ناسازگار است، وانگهی چه اطاعتی از معصومین نمایند آخر آنها که متصدی امری نبودند که اطاعت از آنها شود؟! اگر بگویند مقصود از اطاعت یعنی شیندن احکام خدا از آنها، این یعنی اطاعت اولی الامر نیست و اگر معنا این باشد پس از هر کسی که ما فرمان خدا را بشنویم اولی الامر خواهد بود!!
۵- سبب نزول آیه را چنانکه در اسباب نزول نوشتهاند درباره عبدالله بن حذافه بن قیس که رئیس سریه بود، و درباره اماندادن عمار یاسر است که تحت قیادت خالد بن ولید بود و یک نفر را امان داد و خالد به او اعتراض کرد و سپس در نزد رسول خدا به منازعه پرداختند و یکدیگر را دشنام دادند و آیه نازل شد پس انحصار آن به ائمۀ طاهرین÷که اصلا مورد چنین وقایعی نشدند خیلی بعید است.
۶- در آیۀ ۸۲ همین سوره مجدداً پای اولی الامر به میان میآید آنجا که میفرماید:
﴿وَإِذَا جَآءَهُمۡ أَمۡرٞ مِّنَ ٱلۡأَمۡنِ أَوِ ٱلۡخَوۡفِ أَذَاعُواْ بِهِۦۖ وَلَوۡ رَدُّوهُ إِلَى ٱلرَّسُولِ وَإِلَىٰٓ أُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنۡهُمۡ لَعَلِمَهُ ٱلَّذِينَ يَسۡتَنۢبِطُونَهُۥ مِنۡهُمۡۗ﴾[النساء: ۸۳]
«و هنگامى که خبرى از ایمنى یا بیم به آنان رسد، آن را شایع کنند. و اگر آن را به رسول [خدا] و صاحبان امرشان باز مىگرداندند، کسانى از آنان که آن را در مىیابند، [مصلحت] آن را مىشناختند».
که در این آیه ملامت میکند کسانی را که اسراری از نقطهنظر استراتژیکی و سیاحت جنگی که اخفاء آن لازم بوده، بدون توجه به عواقب آن پخش میکردند و دستور میدهد که این قبیل مطالب را اگر میخواهند حقیقت آن را دریابند و یا فائده آن را بدانند بهتر است که رسول خدا و بفرماندهان جنگ که از نقشۀ جنگی و سیاسی که در جریان است مطلع اند، مراجعه کنند و پرواضح است که اولی الامر هرگاه منحصر به معصومین باشد اصلا مورد چنین حوادثی نشدند صرف نظر از اینکه در زمان رسول خدا نبودند تا کسانیکه امور خوف و امن را پخش میکردند به آنها مراجعه نمایند و با عدم مراجعه به آنها مورد ملامت قرار گیرند!
۷- احادیثی که از طریق معصومین رسیده آن را ملوک و سلاطین و حکام دانسته و میداند چنانکه ذیلا خواهد آمد.
۸- ما قبل آیۀ شریفه در دستور حکمرانی است که میفرماید:
﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُكُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا وَإِذَا حَكَمۡتُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ أَن تَحۡكُمُواْ بِٱلۡعَدۡلِۚ﴾[النساء: ۵۸]
«خداوند به شما فرمان مىدهد که امانتها را به اهلش بسپارید و چون در میان مردم حکم کنید به عدل [و انصاف] حکم کنی».
و چون با ولیالامر دستور فرمانروائی به عدل میدهد بعد از آن به مؤمنین اطاعت آنها را واجب مینماید، این خود میرساند که اولا موضوع آیه موضوع حکومت و فرماندهی است و معصومین هیچکدام جز امیر المؤمنین مقام حکومت و فرماندهی نیافتند و ثانیاً آن شبهه را که اطاعت اولی الامر بدون قید و شرط است رفع مینماید زیرا در صورتیکه اولی الامر ادای امانت و حکومت به عدل کنند فرمانبرداری آنها واجب میشود و این معنی است که مرحوم آیه الله نائینی هم بدان متفطن شده و در کتاب تنزیه المله یادآوری فرمودهاند:
اینک روایاتی که از طرق فریقین و ائمۀ اسلام این معنی را تأیید میکند به نظر خوانندگان میرسد، حضرت امیرالمؤمنین÷در فرمان مبارکی که به مالک اشتر نوشته است در نهج البلاغه میفرماید:
۱- «وأردد إلى الله ورسوله ما یضلعك من الخطوب ویشتبه علیك من الأمور فقد قال الله تعالى:﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾[النساء: ۵۹] فالردا إلى الله الأخذ بمحكم كتابه به والرد إلى الرسول الاخذ بسنته الجامعة غیر المفرقه».
میبینید که در اینجا اطاعت اولی الامر را که خود آن حضرت اولین مصداق آن است نمیفرماید که در آنجا که کار مشکل وامر مشتبه میشود از من پیروی کن! بلکه ارجاع میدهد به کتاب خدا وسنت رسول.
۲- و خوشبختانه خود آن حضرت مورد ومصداق آن را در موضوع تحکیم حکمین نشان دادند و در نهج البلاغه مذکور است که هنگامیکه به آن حضرت اعتراض شد که چرا به قبول حکمین تسلیم گردیدید؟
فرمود: «إنا لم نحكم الرجال وإنا حكمنا القرآن»تا آنجا میفرماید: «وقد قال الله سبحنه:﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾[النساء: ۵۹] فرده إلى الله ان نحكم بكتابه ورده إلى الرسول أن نأخذ بسنته»که در اینجا با اینکه وجود مقدسش بنص آیات قرآن خاتم انبیاء و نفس رسول خدا است، معهذا استدلال میفرماید که وقتیکه در اطاعت اولی الامر نزاعی شد (مانند قضیه رفع مصاحف در صفین) باید به کتاب خدا و سنت رسول مراجعه شود.
۳- در کتاب خصال صدوق و جلد اول بحار بسند معتبر از ابوحمزه ثمالی از ابن طریف از اصبغ بن نباته روایت میکند که امیرالمؤمنین÷ضمن ابواب دهگانهای که تردد در آنها را لازم میداند میفرماید: «وأبواب الملوك الذین طاعتهم متصلة بطاعة اللهﻷوحقهم ونفعهم عظیم وضررهم شدید»و معلوم است که ملوکی که طاعت آنها متصل به طاعت خداست همین اولی الامراند و معصومین نیستند زیرا آنها ملوک نبودند.
۴- درحدیث شریف وارده درکافی و جلد ۸ بحارالانوار ونهج البلاغه میفرماید: «فاعظم مما إفترض الله تبارك وتعالی من تلك الحقوق حق الوالي على الرعیة وحق الرعیة على الولاة، فریضة فرضها اللهﻷعلى كل فجعلها نظام الفتهم وعزاً لدینهم وقواماً لسیر الحق»که معلوم است حقی که والی بر رعیت دارد و خدا آن را مقرر فرموده همان حق اطاعت است که در این آیۀ شریفه است ﴿وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ﴾و حقیکه خدا بر والی مقرر فرموده همان ﴿وَإِذَا حَكَمۡتُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ أَن تَحۡكُمُواْ بِٱلۡعَدۡلِۚ﴾است.
و تمام این حدیث در محل خود خواهد آمد.
۵- در کتاب کافی از حضرت صادق÷روایت شد.
که: آن حضرت فرمود: «صل الله طاعة ولى أمر ومطاعة ورسوله وطاعة رسوله بطاعته فمن ترك طاعة ولاة الأمر لم یطع الله ورسوله»و پرواضح است که والی و ولیامر حاکم است و آنجا که خدا طاعت ولی امر را به طاعت خود مقرون ومتصل کرده که در همین آیۀ شریفه است وهیچ کس به معصومین غیر امیر المؤمنین که متصدی حکومت شد ولیامر یا ولات امر نگفته است.
۶- در کتاب تحف العقول حضرت صادق میفرماید:
«ولایة ولاة العدل الذین أمرالله بولایتهم وتولیتهم على الناس والیان عادل»که خداوند به فرمانداری آنها دستور فرموده چه کسانیند؟! بعد از شرح مکاسب و معایش حلال میفرماید «فوجه الحلال من الولایة ولایة الوالي العادل الذي أمر الله بمعرفته وولایته والعمل له في ولایته ولایة ولاته»ولایت والی عادلی که خدا دستور به شناخت آن داده و عملکردن در تحت حکومت و فرمان او و حکومت فرمانداران او و دست نشاندگان فرمانداران او که اطاعت همۀ آنها واجب است.
یعنی بر هر مسلمانی واجب است که بصیرت کامل و معرفت تمام به احوال والیان خود داشته باشد و شاید یکی از معنای «من مات ومن لم یعرف أمام زمانه مات میتة الجاهلیة»همین باشد زیرا حاکم اسلام مهمترین وسیلۀ معرفت خدا و رسول و اجرای احکام اوست پس باید مسلمانان با بصرت و بینائی تام وتمام زمام اختیار امر حکومت خود را به دست کسانی بسپارند که بدیانت ولیاقت وامانت وتقوای آنها، معرفت و شناسائی داشته باشند نه اینکه هر ظالم جبار و متجبر ستمکاری که از هیچ فسق و فجوری روگردان نیست با خونریزی و هتک نوامیس و ارتکاب هزاران فجایع، برگردن مسلمانان سوار شود و هر کاری که شیطان شهواتش به او دستور داد انجام دهد و رفتار او با مسلمانان مصداق این شعر گردد.
با تو آن بیحیا چهها که نکرد؟
آنچه میخواست از کجا که نکرد؟
پس معرفت چنین پیشوائی که زمام امور مسلمین در دست اوست لازم است و جا دارد که اولین پرسش پروردگار از یک مسلمان مؤمن، این باشد که امام زمان و پیشوای سیاسی تو که مجری احکام اسلام بود و تو در سایۀ حکومت او به اعمال دین خود میپرداختی چه کسی بود؟ والبته چنین است و خداوند از این وضع و کار مسلمین بطور مسلم و یقین باز خواست خواهد نمود.
آنگاه حضرت صادق در دنبال همین بیان میفرماید: «وذالك أن في ولایة والي العدل وولاته أحیاء كل حق وكل عدل وأماتة كل ظلم وجور وفساد»میفرماید برای این اطاعت والی عادل وحاکم بزرگ مسلمین و شناخت فرمانداران او و والیانی که از طرف فرمانداران او تعیین میشوند و اطاعت ایشان واجب است که در ولایت زمامدار عادل و فرمانداران او زندهشدن هر حق و هر عدالتی است و مردن و از بینرفتن هرگونه ظلم و جور و فساد است، آری این چیزها مطلوب و محبوب خداست و بشناخت و اطاعت چنین زمامداری دستور فرموده است باز توضیحاً میفرماید:
«فلذلك كان الساعي في تفویة سلطانه والمعین له على ولایته ساعیة إلى طاعة الله مقوماً لدینه»برای همین است که آن کسی که در تقویت سلطنت چنین زمامدار میکوشد و بر فرمانروائی او کمک و یاری میکند چنین کسانی ساعی و کوشا در طاعت خدا هستند و موجب قوام و برپاداشتن دین خدایند!!
آنگاه در دنبال این فرمایش میپردازد به مذمت و وجه حرمت ولایت والیان جور که البته بعکس والی عدل است تا مسلمانان در انتخاب حاکم چشم و گوش خود را باز کنند و بهر کس اجازه ندهند که با سرنوشت آنها هرچه بخواهد بکند و روزگارشان را به این وضعی که میبینید برساند.
خدایا! حضرت صادق و أئمه معصومین این دستورات را برای چه کسانی و چه زمانی دادهاند؟! آیا مقصود از این همه دستورات متین همین بوده که گاهی در کتابها نوشته شود و احیاناً از هر چند صد هزار نفر یکنفر آنها را درحال خمیازه و چرت مطالعه کند یا نکند؟؟!
همین وهمین؟!؟ لعنت بر این جهل!! حاکم اسلامی همینکه انتخاب شد باید به عدالت و طبق دستور کتاب خدا وسنت رسول به امر حکومت پردازد و مادامیکه بر این رویه است چنانکه آیۀ فوق و احادیث گذشته مصرحاند اطاعتش اطاعت خدا و رسول، و نافرمانیش مخالفت ومعصیت خدا و رسول است و هرگونه فتور و سستی که از عدم اطاعت رعیت بر دستگاه حکومت وارد آید و موجب وهن و تحقیر آن شود مسئولیت آن بر عهدۀ کسانی است که بواسطه نافرمانی یا سستی در اطاعت موجب آن شدهاند.
امیرالمؤمنین÷در فرمان مالک اشتر و سایر عهود خود بدین حقیقت تصریح فرموده و در روایت مندرجه در کافی و بحار و نهج البلاغه میفرماید: «عن أبي جعفر÷قال خطب امیر المؤمنین الناس بصفین فحمدالله وأثنی علیه وصلی علی محمد وآله ثم قال: فقد جعل الله علیكم حقاً بولایتي أمركم ومنزلتي ألتي أنزل الله عزّ ذكره بها منكم ولكم على من الحق مثل الذي لي علیكم والحق أجمل الاشیاء في التراصف وأوسعها في التناصف... ثم جعل من حقوقه حقوقاً فرضها لبعض الناس على بعض فجعل تتكافي في وجوهها ویوجب بعضها بعضاً ولایستوجب إلّاببعض فأعظم مما فرض الله تبارك وتعالی من تلك الحقوق حق الوالي على الرعیة وحق الرعیة على الوالي وفریضة فرضها اللهﻷعلی كل فجعلها نظاما لألفتهم وعزاً لدینهم وقواماً لیسر الحق فیهم فلیست تصلح الرعیة إلّا بصلاح الولاة ولاتصلح الولاة إلّا باستقامة الرعیة فإذا أدت الرعیة الولاة حقه وأدی إلیها الوالي كذلك عز الحق بینهم فقامت مناهج الدین وأعتدلت عالم العدل وجرت على اذ لا لها السنن وصلح بذلك الزمان وطاب بها العیش وطمع في بقاء الدولة ویئست مطامع الاعداء»
میبینید که در این فقرا مبارک چگونه اسباب و وسایل عزت و سعادت مسلمین و موجبات ارتفاء آنان را میشمارد و میفرماید: که خدا برای من که امروز حاکم وخلیفه و رئیس دولت شمایم حقی به جهت تولیت امر حکومت مقرر فرموده و منزلتی است که خداوند آن را نازل کرده، و شما را نیز بر گردن من حقی است مثل همان حقی که من بر گردن شما دارم (از شما اطاعت و از من حکومت به عدالت) حق را اگر نمایش دهند زیباترین چیزها است در قشنگی و وسیع ترین آنها در انصافدادن. آنگاه میپردازد به شرح حقوق الهی که بر بندگان دار و میفرماید: از جمله حقوق خدا حقوقی است که برای پارهای از مردم نسبت به پارهای دیگر فرض و مقرر فرموده و این حقوق متقابل است که آنچه بر کسی فرض نموده در مقابل آن حقی برای وی منظور داشته که تا آن حق داده نشود این حق مطالبه نمیشود پس بزرگترین چیزی که خدای تبارک وتعالی از این حقوق فرض نموده است حق والی بر رعیت و حق رعیت بر والی است این فریضهایست که خدای عزوجل بر هه فرض فرموده است و آن را وسیلۀ نظام الفت واجتماعشان قرار داده و سبب عزت و ارجمندی دنینشان نموده است وموجب قوام گردش حق در بین آنهاست. پس رعیت اصلاح نمیشود مگر که والیان و زمامداران اصلاح شوند وزمامداران نیز اصلاح نمیشوند مگر به استقامت رعیت، پس همینکه رعیت حقوقی را که در عهده دارد بوالی پرداخت و زمامدار نیز حق رعیت را همچنان ادا نمود در آن صورت حق بین آنها عزیز و محترم میشود، ودین و دنیای آن بر پا میشود و معالم عدل معتدل میگردد و روی این میزان سنت در جریان میافتد، آنگاه بدین وسیله روزگار اصلاح و شایسته گشته زندگانی به خوبی و خوشی و خرمی میگذرد و میتوان طمع در بقای چنین دولتی بست، و دشمنان دندان طمعشان کنده میشود و مأیوس میگردند، این درصورتیست که رعیت و زمامدار هر کدام در مرز خود بوده حقوقی را که بر عهده دارند بپردازند.
اماهرگاه در ادای آن حقوق قصور کنند.
اینک بقیظ فرمایش ولی خدا را بشنوید!! میفرماید :
«وإذا أغلبت الرعیة على وإلیه وعلا الوالي الرعیة إختلفت هنالك المملكة وظهرت مطالع الجور وكثرت الأغال في الدین وتركت معالم السنن فعمل بالهوی وعطلت الآثار وكثرت علل النفوس ولایستحوش الجسیم حد عطل ولا العظیم باطل فهنالك تذل الابرار وتعز الاشرار وتحزب البلاد وتعظم تبعات اللهﻷعند العباد...».
که مضمون فقرات مبارک آن است که: تمام آن فوایدی که دارای حقوق رعیت و زمامدار به یکدیگر بود در صورتیکه رعیب بر والی چیره شود و از پرداخت حقوق خود سرباز زند و زمام دار بر رعیت بلندپروازی کند واز حد عدالت خارج شود آن وقت است که اختلاف کلمه حاصل میشود و تفرقه میافتد، طلیعههای ظلم وستم آشکار و دغلبازیها در دین رخ میدهد و معالم سنن متروک مینماید در نتیجه به هوا و هوس میپردازند غرضها و مرضها روی کار میآید، کسی حساب از عدالت نمیبرد، حدود معطل مینماید البته در چنین موقع، نیکویان ذلیل خوار و بدکاران ارجمند و پرمقدار میشوند نتیجتاً کشور خراب وعذاب الهی بر مردم واصل میشود:
اینها دستوراتی است که اول شخص اسلام درباره حکومت و زمامداری میدهد.
افسوس که ملت اسلام نه اسلام را شناخت ونه اولیای اسلام را. نادانان و خرافهپرستان وقتی بخواهند فضایل برای علی بتراشند در گهوارهاش او را به دریدن اژدر میستایند و به حدیث بساط و چاه بئرالعلم و قصرالذهب و امثال این مزخرفات برایش معجزه تراشی میکنند ولی از تعالیم و دستورات آسمانی او بیخبرند! آری آنان خیالات خود را میپرستند ولی را نمیشناسند و نمیدانند فضیلت چیست؟!!
خود این بزرگوار در تمام عمر عامل به این احکام بود و آن روزیکه مسلمانان عمداً یا غفلتاً از فضای او چشم پوشیدند و مفضولی را بر حضرتش ترجیح داده به خلافت برداشتند، بعد از آنکه صلاح مسلمین را بدیشان گفت و حق نصیحت را به جا آورد و نتیجه نگرفت چون تشخیص داد که دست به ترکیب اوضاع زدن به ضرر اسلام است و دشمنان از فرصت استفاده میکنند لذا جنابش از تمام مسلمانان نسبت به دربار خلافت که بدبختانه با نظر بغض و رقابت بدو مینگریست مطیعتر بود از خیرخواهی و مصلحتاندیشی مسلمین و خلفا آنی غفلت ننمود چنانکه در نهج البلاغه و جلد هشتم بحار از رجال ابراهیم روایت شده که بعد از آنکه مصر از طرف معاویه تصرف شد گروهی از اصحاب آن حضرت از جنابش تقاضا کردند که دربارۀ ابوبکر عمر مطالبی بگوید! آن بزگروار از این قبیل گفتگوها بسی متأسف و منزجر گشته نامهای نوشت که بر مردم خوانده شود در آنجا در خصوص ابوبکر میفرماید:
«وأطعته فیما أطاع الله فیه جاهدا»میفرماید: در آنچه که ابوبکر اطاعت خدا را میکرد من نیز در کمال جد و جهد، وی را اطاعت کردم و در همین نامه مبارک در خصوص عمر نوشت:
«فلما إحتضر بعث إلى عمر فولاه فسمعنا وأطعنا»میفرماید. همینکه ابوبکر محتضر شد، فرستاد دنبال عمر و او را ولایت وحکومت داد ما نیز شنیدیم و اطاعت کردیم!.
و همین که مردم بعد از سه خلیفه بطوع رضا و رغبت بلکه همان طور که خود آن حضرت توصیف فرمود مانند شتران تشنه که بر سر ابگاه تا زند مردم برای بیعت بدر خانهاش شتافتند، فرمود: «وإن تركتموني فانا كاحدكم ولعلي أسمعكم وأطوعكم لمن ولیتموه أمركم وإنا لكم وزیراً خیر لكم مني أمیراً»میفرمود: اگر مرا واگذار کنید من هم یکی از شماهایم، و بسا باشد که من شنواترین از فرمان و مطیعترین از دستور کسی که آن راولی امر و حاکم خود مینمائید باشم و من اگر وزیر شما باشم بهتر از این است که امیر شما باشم. و فرزندان معصومش نیز چنانکه اخبار و آثارشان نشان میدهد همواره مطیع و خیرخواه حکومت اسلامی بودهاند .
حاکم اسلام تا مطیع خدا و مجری احکام قرآن است اطاعتش واجب است و همینکه تخلف نمود اطاعتش حرام وعزل یا قتلش واجب میشود.
و این کاری است که درتاریخ اسلام سابقه روشن و درخشانی دارد ونیاز برهان ندارد.
خود مولی الموحدین، امیرالمؤمنین÷در نامهای که هنگام سیر از مدینه به بصره، برای اهل بصره نوشت چنین فرمود! «أما بعد فإني خرجت من حي هذا أما ظالماً وأما مظلوما وأما باغبا، أما مغیا علیه»در جمله میفرماید: من از این قبیله حرکت کردم حال یا مظلوم واقع شدهام و یا ظالم هستم یاستم پیشهام و یا ستم رسیده، بهرحال کسی که این نامۀ من به او برسد خدا را به او یادآور میشوم که بسوی من حرکت کند اگر راه درست و نیک میروم مرا یاری کند و اگر گناهکارم مرا به جایم بنشاند!!
و در خطبه مرویه در بحار و کافی و نهج البلاغه میفرماید:
«فلا تكلموني بما تكلم به الجبابرة ولاتتحفظو أمني بما یتحفظ به عند أهل البادرة (اى الغضب) ولا تخالطوني بالمصانعة ولاتظنوا بي استثقالا في حق قیل لي ولا التماس اعطاما النفسي فإنه من استتقل الحق أن یقال له أو العدل أن یعرض علیه كان العمل بها اثقل فلان تكفوا عن مقالة بحق أو مشورة بعدل فإني لست في نفسی بطوق ان اخطأ ولا لمن ذلك من فعلی الا أن یكفي الله من نفسی ما هو أملك مني فإنما أنا وأنتم عبید مملوكون لرب لا رب غیره».
میفرماید: با من مانند سخنان تملقآمیزی که با جبابره و سلاطین ستمکار میگویند مگوئید و از من بدانچه محافظهکاران در نزد دست نشاندگان قیصر وکسری خود را تحفظ مینمایند، محافظهکاری نکنید، با من بظاهرسازی وخودنمائی آمیزش ننمائید، بمن گمان مبرید که حقگوئی و حقجوئی در نزد من سنگین است،از من بزرگ شمردن خود مرا مجوئید، برای اینکه کسی که شنیدن حق بر گوش او سنگین باشد یا عدل را نتوان بر او عرضه کرد، عملکردن بدان بر وی سنگینتر است از گفتار یا مشورت بعدل خودداری مکنید برای اینکه من به نفس خود آن توانائی را نمیبینم که خطا نکند وازاین جهت بر کردار خود ایمن نیستم مگر اینکه خدا آن چه را که از من بدان مسلطتر است کفایت کند پس من و شما همهمان برای پروردگار بندگان مملوکیم و پروردگاری جز اونیست.
پس نصیحت وخیرخواهی وموعظه سلطان جائر از واجبات و یکی از کارهای بسیار باثواب است محمد بن ادرس در سرائراز حضرت ابیجعفر امام محمد باقر روایت نموده که آن حضرت فرمود: «من مشى إلى سلطان فأمره بتقوی الله ووعظه وخوفه له مثل أجر الثقلین الجن والإنس ومثل أعمالهم».
پس وقتیکه حاکم اسلام از راه حق و طریقۀ عدالت عدول نمود، بر تمام مسلمانان واجب است که او را به طریق مستقیم انهاء و اخطار نمایند اگر برگشت فبها وگرنه قیام نمایند چنانکه قیام سادات اسلام چون حسین بن علی÷و فرزندان بزرگوارش برای این منظور بوده.
بنابر نقل طبری و ابومخنف ازعقبه بن ابی العیزران، که سید شهیدان وسالار آزادگان حسین بن علی÷درمنزل بیضه در مقابل اصحاب خود و اصحاب حر بن یزید ریاحی تمیمی که مأمور گرفتن آن حضرت بود خطبهای ایراد کرد:
«فحمدالله وأثنی علیه ثم قال: أیها الناس ان رسول الله صلی الله علیه وآله قال: من رأی سلطاناً جائراً مستحلا الحرام الله ناكثا لعهد الله مخالفا لسنة رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم یعمل في عباد الله بالإثم والعدوان فلم یغیر علیه بفعل ولا قول كان حقا على الله أن یدخل مدخله»
میفرماید: رسول خدا فرمود هر کسی سلطان ستمکاری را ببیند که حرام خدا را حلال شمردن و پیمان خدا را شکسته و مخالف سنت رسول خدا است، در میان بندگان خدا به بزهکاری و ستم شعاری عمل میکند، وآن کس آن اعمال را به فعل یا قولی تغییر ندهد بر خدا واجب است که او را در همان قرارگاه آن ظالم درآورد، و در نهج البلاغه است ان افضل الجهاد کلمه عدل عند امام جائر.
و از حضرت رسول خدا جبه صحبت پیوسته که فرمود «سید الشهداء عمي حمزة ومن خرج على أمام جائر»و اساسا یکی از اهدف بعثت انبیا و جنبش اولیاء و نهضت مقدس حسینی برای همین واجب شرعی بود ولی چه باید کرد که هنوز روح ایمان و تعلیم اسلام در وجود مسلمانان آن زمان کاملاً رسوخ نیافته بود و مسلمانان این زمان هم بدبختانه حقیقت این نهضت را نفهمیده به صورت ممسوخی نشان میدهند که روح صاحب آن از آن بیزار است!!
در کتاب صافی از جابر بن عبدالله بن انصاری روایت شده که «من أرضی سلطانا جائرا بسخط الله خرج من دین الله»و نیز در همان کتاب از حضرت باقر است که فرمود: «لا دین لمن دان بطاعة من عصى الله».
باری پس معلوم شد که هرگاه رئیس اسلام و حاکم مسلمین از حدود خود خارج شد بر عموم مسلمانان واجب است که دیگر از وی اطاعت نکرده و او را به عزل وادار یا به قتل برکنار نمایند چنان که با عثمان نمودند.
و اساساً این خود یکی از شرایط بیعت است که از اولین خلیفه و حاکم بعد از حضرت رسالت تا آنجا که حکومت اسلامی رنگ سلطنت قیصر و کسری نگرفته بود خلفای اسلام ضمن بیعت خود مخصوصاً آن را یاد آور میشدند.
اینک احادیثی که اطاعت حاکم و والی را مادامیکه مجری احکام شرع است واجب میشمارند. در کتاب شریف کافی در باب:
«ما یجب من حق الامام على الرعیة) عن هرون بن مسلم عن مسعدة عن أبي عبدالله علیه السلام قال: قال امیرالمؤمنین علیه السلام لا تختانوا ولاتكم ولا تغشوا اهداتكم ولاتجهلوا ائمتكم ولا تصدعوا عن حبكم تذهب ریحكم».
مضمون حدیث شریف اینست که با زمامداران خود خیانت نکنید و با رهبران خویش راه غش وحیله نه پیمائید، پیشوایان خود را بشناسید و آنان را به راه جهل و خطا نیندازید و رشتۀ پیمان و اتحاد را نگسلید زیرا در چنین صورت سستی و تفرقه درمیان شما میافتد و حیثیت و ارزش شما از بین میرود رسول خدا جمیفرماید: «وعلى المرء المسلم السمع والطاعة في ما أحب وكره إلا أن یؤمر بمعصیة فاذا أمر بمعصیة فلاسمع ولا طاعة»
و نیز از آن حضرت روایت است که معاذ از آن بزرگوار سؤال نمود که یا رسول الله هرگاه بر ما امرا و فرمانگذارانی باشند که بسنت تو عمل نکنند و امر تو را اخذ ننمایند دربارۀ اطاعت فرمان آنها چه امر میکنی؟ رسول خدا فرمود:
«لَا طَاعَةَ لِمَنْ لَمْ یُطِعِ اللهَ»
(کسیکه فرمان خدا را نبرد حق فرماندهی ندارد) ونیز از آن جناب جروایت شده که فرمود:
«من أمركم بمعصیة فلا تطیعوه»
و همان حضرت فرموده است:
«لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوْقٍ فِي مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ»
و مضمون این احادیث چنانکه در نهج البلاغه و رسالۀ که حضرت رضا برای مأمون نوشت، به تواتر از آن بزرگوار به صحت پیوسته است و نیز فرمود:
«إن أمر علیكم عبد حبشی مخدع فاسمعوله واطیعوه ما قادكم بكتاب الله»
در مجالس صدوق –«قَالَ رَسُوْلُ اللهِ جطَاعَةَ السُّلْطَانِ وَاجِبَةٌ وَمَنْ تَرَكَ طَاعَةَ السُّلْطَانِ فَقَدْ تَرَكَ طَاعَةَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ»و امیر المؤمنین علی÷فرموده است: «حق علی الامام ان حكم بما انزل الله وان یؤدي الامانة فاذا فعل ذلك كان حق علی المسلمین ان یسمعوا ویجیبوا اذا دعوا»
بر امام و پیشوای سیاسی و اجتماعی مسلمین واجب است که حکومت کند به احکامی که خدا در کتاب خود نازل فرموده و ادای امانت نماید (هر چیز را در جای خود بگذارد) پس همینکه چنی کرد بر مسلمانان واجب است که از او حرف شنوی داشته باشند و همینکه از جانب او دعوت شدند اجابت نمایند.
این حدیث شریف درست مضمون و تفسیر آیات شریفهایست که قبلا گذشت و تیمناً تکرار میشود ﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُكُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا وَإِذَا حَكَمۡتُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ أَن تَحۡكُمُواْ بِٱلۡعَدۡلِۚ﴾[النساء: ۵۸]
«خداوند به شما فرمان مىدهد که امانتها را به اهلش بسپارید و چون در میان مردم حکم کنید به عدل [و انصاف] حکم کنید»
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾[النساء: ۵۹]
«از خداوند اطاعت کنید و از رسول (او) و صاحبان امرتان (هم) اطاعت کنید هر گاه در چیزى اختلاف کردید، اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید، آن را به خدا و رسول بازگردانید»
و در کتاب کافی و وسائل است که «ان الله اوحی إلى داود قد غفرت لك وجعلت عار ذنبك على بني اسرائیل فقال كیف یا رب وأنت لا تظلم قال: إنهم لم یعاجلوه بالنكرة»
شکستن بیعت و نقض عهد نسبت به حکومت از بزرگترین معصیتهاست رسول خدا جمیفرماید: «من خلع یدأ من طاعة لقي الله یوم القیامة لاحجة له ومن مات ولیس في عنقه بیعة مات میتة الجاهلیة».
و نیز آن حضرت فرمود «وعلى المرء المسلم السمع والطاعة فیما أحب وكره إلا أن یؤمر بمعصیة فإذا أمر بمعصیة فلا سمع ولا طاعة». و امیرالمؤمنین÷در نهج البلاغه به خوارج میفرماید: «والزموا السواد إلا عظم فان یدی الله على الجماعة وإیاكم والفرقة فإن الشاذ من الناس للشیطان كما ان الشاذ من الغنم للذئب إلا من دعی إلى هذه الشعار فاقتلوه ولو كان تحت عماتي هذه»
میفرماید ملازم سواد اعظم و جمعیت مسلمین باشید برای اینکه دست خدا با جماعت است وحذر کنید از تفرقه و پراکندگی برای اینکه آن کسی که از مردم تک افتاد نصیب شیطان میشود چنانکه گوسفندی که تک افتاد نصیب گرگ میشود آگاه باشید که هرکه به این شعار (کنارهگیری از جماعت) دعوت نماید او را بکشید هر چند در زیر این عمامۀ من باشد یعنی هرگاه خود من هم باشم او را بکشید!!
و در مجالس صدوق موسی بن جعفر میفرماید: «قال لشیعته لا تذلوا رقابكم بترك طاعة سلطانكم فإن كان عادلا فاسئلوا الله بقائه وإن كان جائراً فاسئلو الله صلاحه فإن صلاحكم في صلاح سلطانكم وإن السلطان العادل بمنزلة الوالد الرحیم فأحبوا له ما تحبون لأنفسكم وأكرهوا له ما تكرهون»
و نیز حضرت صادق درحدیث شریف کافی میفرماید: «من ترك طاعة ولاة الأمر لم یطع الله ورسوله»کسی که فرمان بری و اطاعت زمام داران را ترک کند خدا و رسول او را اطاعت نکرده است و رسول خدا جفرمود:
من فارق الجماعة والستذل الامارة لقي الله ولا وجه له عنده.
و در کتاب محاسن برقی و جلد ۱۵ بحار «عن على بن جعفر عن أخیه قال ثلاث موبقات نكث الصفقة وترك السنة وفراق الجماعة»(سه چیز از موجبات ذلت و هلاکت است شکستن پیمان و ترک سنت و کنارهگیری از جماعت) وهمین حدیث در آن کتاب از حضرت ختمی مرتبت جروایت شده است از حضرت امام جعفر صادق روایت شده که فرمود «من فارق جماعة المسلمین ونكث صفقة الامام جاء إلى الله تعالى أجذم»کسی که از جماعت مسلمین کنارهگیری کند و بیعت پیشوای سیاسی و اجتماعی مسلمین کنارهگیری کند و بیعت پیشوای سیاسی و اجتماعی مسلمین را بشکند در روز قیامت میآید در حالیکه اجذم است. و رسول خدا فرمود: (ثلاث موبقات فیک الصفقه هو ترک السنۀ و فراق الجماعۀ و در جلد دوم سفینه البحار ص ۶۹۱ از کتاب کافی حدیثی از زراره از حضرت امام محمدباقر÷روایت شده که میفرماید بنی الاسلام علی خمسۀ تا آخر حدیث که میفرماید: «ذروة الأمر وسنامه ومفتاحه و...»
و حضرت امام زینالعابدین÷در رسالۀ حقوق میفرماید: «وأما حق سائسك بالملك فنحن ومن سائسك بالسلطان إلا ان هذا یملك ما لا یملكه ذاك تلزمك طاعته في ما دق وجل الا ان تخرجك من وجوب حق الله»آن کسی که در امور کشورداری و پادشاهی سائس و زمامدار تواست حق او مانند حق سلطان است که متصدی امور قسمتی از کشور است جز اینکه زمامدار بزرگتر است و اختیاراتی دارد که سلطان ندارد اطاعت و فرمان داری وی در تمام کارهای کوچک و بزرگ بر تو لازم و واجب است مگر اینکه ترا از وجوب حق الهی بیرون ببرد و حضرت صادق÷در حدیث مرویه در کتاب شریفۀ کافی میفرماید: «من فارق جماعة الاسلام قید شبر فقد خلقع ربقة الاسلام من عنقه»کسی که به قدر یک شبر از جامعه اسلامی جدا شود، طوق اطاعت اسلام را از گردن خود برداشته است یعنی جزو مسلمانان نیست.
و در کتاب خصال صدوق روایت شده که رسول خدا در حجه الوداع در منی در مسجد خیف خطبهای خواند و در ضمن آن فرمود: «ثلاث لا یغل علیهن قلب امراء مسلم : اخلاص العمل لله والنصیحة لائمة المسلمین واللزوم لجماعتهم»
کلمه امام که در این احادیث شریف است اطلاق به همان پیشوای سیاسی و زمامدار میشود امام معصوم، زیرا میدانیم که هیچیک از أئمه معصومین غیر از امیر المؤمنین و امام حسن† مورد بیعت قرار نگرفتند و کسی با آن بزرگواران بیعت نکرد و این مطلب از غایت وضوح احتیاج به برهان ندارد و اطلاق کلمه امام بر حاکم و پیشوای سیاسی و اجتماعی اسلام از واضحات است چنانکه در حدیث منقوله از نهج البلاغه در گفتگوی حضرت امیر المؤمنین با عثمان سبق ذکر یافت که میفرماید: «فاعلم أن افضل عباد الله عند الله امام عادل... وإن شر الناس عند الله إمام جائر»و صدها از این قبیل.
یکی از اشتباهات بزرگ آن است که ارباب اغراض کلمۀ امام عادل را به امام معصوم اطلاق نمودهاند در حالی که عدالت وظیفۀ عموم مسلمین است چنانکه در آیات شریف میفرماید ﴿وَإِذَا قُلۡتُمۡ فَٱعۡدِلُواْ﴾[الأنعام: ۱۵۲] ﴿وَإِذَا حَكَمۡتُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ أَن تَحۡكُمُواْ بِٱلۡعَدۡلِۚ﴾[النساء: ۵۸] ﴿وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِيرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ﴾[المائدة: ۸]
پس صفت عدالت باید در تمام مؤمنین باشد و البته در پیشوای آنها لازمتر است پس پیشوای مسلمین باید عادل باشد و معصومیت در آن شرط نیست.
اما همینکه امام و حاکم اسلام از حدود و وظایف خود خارج شد دیگر حق اطاعت او سلب میشود و اطاعت از وی حرام است و اساساً این یک مطلب مسلم و شرط معلومی بوده که هر کدام از خلفای اسلام در اولین روز بیعت بدان تسلیم بلکه خود شرط مینمودند چنانکه اولین خلیفه ابوبکر در همان اولین روز خلافت خود گفت:
«أطیعوني ما أطعت الله ورسوله فإذا عصیت الله فلا طاعة لي علیكم»میگوید مادامی که من در اطاعت خدا و رسول هستم مرا اطاعت کنید اما همینکه مرتکب معصیت خدا شدم دیگر برای من در گردن شما حق اطاعت نیست.
و حتی در بیعت با امیرالمؤمنین÷نیز مطابق روایات صحیح در جلد هشتم بحارالانوار و تواریخ معتبره این شرط دیده میشود که عمار بن یاسر و ابوالهیثم الثیهان از برای آن حضرت بدین شرط بیعت میگرفتند و به مردم میگفتند:
«نبایعكم على طاعة الله وسنة رسوله وإن لم نف بكم فلا طاعة لنا علیكم ولا بیعة في أعناقكم والقرآن أمامنا وأمامكم».
ما با شما روی طاعت خدا و سنت خدا و رسول او بیعت میکنیم اگر بدان وفا نکردیم دیگر حق اطاعت بر شما نداریم و بیعتی در گردن شما نیست و فقط قرآن امام ما و امام شماست. و عبدالله بن زبیر در خطبهای که در مکه راجع به بیعت خود خواند گفت:
«أنا قد ابتلینا بما قد ترون فما أمرناكم بأمر الله فیه طاعة فلنا علیكم السمع والطاعه وما أمرناكم من أمر لیس لله فیه طاعة فلیس لنا علیكم فیه طاعة»
میگوید: ما به این وضعی که میبینید مبتلا شدهایم پس هرچه را به شما امر کردیم اگر در آن اطاعت خداست پس ما را بر شما در آن حق شنیدن و فرمانبردن است و آنچه را که در آن طاعت خدا نیست ما را بر شما در آن حق اطاعت نیست. و در صدر اسلام این مطلب به قدری مسلم بوده تا جائی که یزید بن ولید بن عبدالملک مروان هم که در سال ۱۲۰ به خلافت رسید در همان روز اول خلافتش ضمن خطبهایکه خواند شرایط و التزاماتی بر عهده گرفت و در انجام آن گفت:
اگر من به گفتار خود وفا کردم
«فعلیكم بالسمع والطاعة وإلا فعلیكم بخلعي»
هرچند اخیراً این موضوع خلع از خلافت به صورت مسخرهای در آمده بود چنانکه درباره القادر بالله عباسی دیده میشود اما هرچه باشد یکی از شرایط لازمه بیعت و خلافت بود و عثمان حق نداشت که پس از آنکه مسلمانان او را به خلع از خلافت دعوت نمودند پافشاری کند وخلافت را پیراهنی داند که خدا به او پوشانیده است!! بلکه این حق عمومی بود که پس از مطالبه عموم باید آن را به ایشان واگذارد.