۲- نقطهگذاری (شَکْل) و اِعجامِ خط عربی در روزگار پیامبر ج
مراد از اعجام، تفکیک بین حروف مشابه با نشاندن نقطههایی برای جلوگیری از اشتباه میباشد بنابراین همزه در «إعجام» برای سلب یا نفی ابهام است، چنان که وقتی میگوییم: «شکوت إلیه فأشکاني» یعنی به نزد او شکایت بردم پس سبب شکوه مرا زایل نمود[۱۱۲] .
مراد از نقطهگذاری یا شکل، وضع علامتهایی است که بر حرکتهای حروف دلالت دارد. قدما آن را «نقطهگذاری» [النقط] مینامیدند، چون در ابتدا به صورت نقطهای بود که بر بالا یا پایین حرف یا مقابل و یا سمت چپ آن[۱۱۳] میگذاشتند.
هر چند که متونی داریم که در آن، نقطهگذاری به معنای اعجام به کار میرود.
آنچه که در این جا برای ما مهم است، این است که موضع خط عربی را در روزگار پیامبر ج، از این دو ویژگی مشخص نماییم، یعنی آیا یکی از اینها [نقط یا اعجام] یا هر دوی آنها، در خط به کار میرفته یا خیر؟ ابتدا از اندیشه اعجام آغاز میکنیم. وضعی که قرآنهای [مصاحف] نخستین از بیعلامتی داشتند ـ یعنی تنها شکل حروف را داشتند ـ موجب طرح اندیشه اعجام در کتاب حاضر شد.
این وضع در صدر اسلام به خاطر نزدیکی با نزول وحی و بیان شفاهی و هم صحبت شدن با پیامبر جقابل قبول است، اما اوضاع بعد آن، دچار تحول گشت و ماندگاری قرآن ـ بدون نقطهگذاری و اعجام ـ سرمنشأ اشتباه و غلطهای فراوانی [= تصحیف] در قرائت آن گشت.
ابواحمد عسکری [حسنبن عبدالله بن سعید] میگوید: «علت نقطهگذاری [نقط] قرآن اینگونه روایت شده است که حدود چهل سال و اندی، تا زمان عبدالملک بن مروان، مردم مصاحف عثمان سرا میخواندند. چون نادرست نگاری و خطا [= تصحیف] فراوان گشت و در عراق شایع شد، حجاج [بن یوسف ثقفی] از کاتبان قرآن خواست تا برای حروف شبیه به هم، علامتهایی وضع نمایند. گفته میشود: نصربن عاصم، دست به این کار زد و نقطههای زوج و فردی را وضع نمود و جاهای آن نقاط را با قرار دادن برخی بر بالای حروف و برخی در زیر حروف، متفاوت قرار داد؛ پس مردم روزگاری خط را به صورت «نقطهگذاری شده» مینوشتند ولی «نقطهگذاری» هم موجب نادرست نگاری میشد، لذا اعجام را وضع کردند و پس از نقطهگذاری، اعجام را پی گرفتند[۱۱۴] .
سخن عسکری ـ به طور کلی ـ کاشف از حقیقت علتی است که اقتضا میکرد، این نشانههای زیادی به کار روند تا متون [قرآن] در برابر خوانندگان روشن گردد. هر چند که عسکری در تعیین نخستین اقدامکننده به این امر مهم در تاریخ خط عربی، قاطعانه سخن نمیگوید؛ چون روایت میکند که اولین کس «نصربن عاصم» بوده است و حال آن که در بسیاری از منابع اصلی، میبینیم که اولین کسی که به امر دست یازید، ابوالاسود دولی بود. که نصربن عاصم از وی فراگرفته است. ابوالاسود نیز در این خصوص با علی سمشورت کرد و آن را برای کسی فاش نساخت، تا روزگار «زیادبن ابیه» که وی از ابوالاسود خواست تا آنچه را که دارد، اظهار نماید تا برای مردمان در قرائت، الگو باشد. لذا ابوالاسود، نخستین کسی است که قواعد نقطهگذاری را وضع نمود، بدین صورت که نقطه بالای حرف برای فتحه، نقطه مقابل حرف برای ضمه، نقطه زیر حرف برای کسره و برای تنوین، دو نقطه قرار داشت[۱۱۵] .
اما این دو متن پیشین [متن عسکری و قفطی] در یک امر اتفاق نظر دارند و آن، مسبوق بودن کاربرد نقطهگذاری بر اعجام، در آن شرایط است، چون اشتباه و خطا، ابتدا در ضبط اعراب رخ داد و سپس بعد از نقطهگذاری، به اعجام نیاز افتاد. بنابراین میتوان نسبت نقطهگذاری برای تشخیص ثبت کلمه را به ابوالاسد و اعجام را برای تشخیص و تفکیک حروف مشابه، به «نصربن عاصم» و کسی چون «یحیی بن یعمر» که از او فراگرفت، نسبت داد. تمام این امور، به خاطر اصلاح رسم الخط قرآن بوده است.
علیرغم اینها باز میپرسیم، آیا ممکن است برای نقطهگذاری و اعجام، تاریخی مسبوق بر این تاریخ مشخص شده، وجود داشته باشد؟
آیا بینقطه و حرکت بودن مصاحف عثمانی، به حکم خطی که در آن روزگار رایج بوده است، امری محتوم بود؟ یا از جانب کاتبان، به خاطر حکمتی که میخواستند ـ با توجه به آنچه روایات بیان میکنند ـ امری اختیاری بوده است؟
درباره نقطهگذاری [نقط] باید گفت: آنچه قطعی است، این است که خطی که به عرب رسید با حرکات و سکنات، مضبوط نبوده است، بلکه از چیزهایی که بر شکلهای حروف نوشته شده دلالت داشت، خالی بوده است[۱۱۶] . این امر، وضع تمام خطوط سامی است که با خط عربی ارتباط دارند[۱۱۷] .
مردم در ضبط کلامشان به طبیعت و سرشت فصیحشان یا آنچه که بافت مکتوب [= سیاق نوشته] مشخص مینماید، تکیه میکردند.
اما در رابطه با اعجام، مطلب متفاوت است، چون اخباری روایت شده، دال بر این که اعجام، نزد کاتبان عرب در عصر جاهلی مشهور بوده است. از جمله این اخبار، آنچه است که ابوعمرو دانی گفته است: «نقطهگذاری نزد عرب، رفع ابهام [اعجام] از شکل و هیأت حروف است. از هشام کلبی روایت شده است که میگفت: اسلم بن جدره، نخستین کسی بود که اعجام و نقطهگذاری را وضع کرده[۱۱۸] .
این خبر را همچنین به ابن عباس[۱۱۹] نسبت دادهاند. صاحب کتاب «کشف الظنون» آورده است: «نقطهگذاری و اعجام در عصر اموی پدید نیامده است بلکه ظاهراً با «حروف» وضع شدهاند»[۱۲۰] . آنگاه [حاجی خلیفه] عبارتی را از قلقشندی نقل میکند که «بعید است که حروف با وجود شباهت در شکل و ظاهرشان، تا زمان نقطهگذاری قرآن، از نقطه خالی بوده باشند. روایت شده است که صحابه، مصحف را از هر چیز حتی از نقطهگذاری و شکل [= حرکت به نقطه] [۱۲۱] بنابراین اگر در زمان صحابه نقطهگذاری و شکل نبود، پیراستن مصحف از آن، درست نبوده است[۱۲۲] .
از سخن قلقشندی و صاحب کتاب کشف الظنون، پیداست آنچه که به قدمت اعجام فرامیخواند ملاحظه شباهت شکلهای حروف است. این شباهت را به طور کامل بین مجموعههای حروف میبینیم مثل: (ب، ت، ث) که نشانه (ن) به آنها نزدیک است و مثل: (ج، ح، خ). نیز (د، ذ) که نشانه (ر، ز) به آن دو نزدیک است، و مثل: (س، ش)، (ص، ض) و دیگر زوجهای شبیه به هم یا نزدیک هم. بنابراین، پذیرفتن امکان تفکیک بین مدلولهای واژگان با بقای این شباهت اشتباهآمیز، دشوار است و طبیعی است که پدیدآورندگان خط یا نویسندگان آن به تفکیک بین نشانههای مختلف خط روی آوردند که مراد از الفاظ را مشخص میکند، این امر، به وسیله اعجام صورت میگیرد.
پیداست که عربها در نقل اخبار به حافظه تکیه میکردند و در روزگار پیامبرجکتابت را تنها در ثبت متن قرآن ـ از ترس تحریف آن متن ـ به کار میبستند. به کارگیری آنها از حافظه در ثبت متون و نقل آن، برخی را به این امر سوق داد که در نوشتههای خود، رعایت اعجام را نادیده بگیرند و حتی کار به جایی رسید که «برخی از آنها اعجام و نقطهگذاری را شایسته کتابها و نامهها ندانستند، چون بر این امر دلالت دارد که نویسنده، آن کس را که به دو نوشته، با این کار دچار وهم و سوء برداشت میکند»[۱۲۳] .
تلاش معاصران در پژوهش و بررسی کتیبهها و سندهای باستانی کشف شده، مسأله اعجام را روشنی بخشیده است. از جمله مطلبی است که حفنی ناصف بیان داشته که «وی به نوشتههای باستانی قبل از خلافت عبدالملک دست یافته است که در آن اعجام برخی حروف مثل «باء» و امثال آن وجود داشته است»[۱۲۴] . دکتر ناصرالدین اسد هم با توضیح بیشتر آورده است که وی با سندی پاپیروسی دست یافته است که تاریخ آن به سال ۲۲ هجری قمری در روزگار عمربن خطاب سبرمیگردد و به دو زبان عربی و یونانی نوشته شده بود. آنچه که از این پاپیروس برای ما مهم است، این است که، برخی از حروف آن نقطهدار و با اعجام بوده است. حروفی مثل: (خ، ذ، ز، ش، ن). همچنین است درباره کتیبهای یافت شده به نزدیکی طائف که تاریخ آن، سال ۵۸ هجری قمری در روزگار معاویهبن ابیسفیان است که بیشتر حروف آن، که به نقطهگذاری احتیاج داشتهاند، نقطهگذاری و اعجام شده است[۱۲۵] .
اما شکی نداریم که ساختار اعجامی جاهلی که به آن اشاره شده است، از ساختاری که بعدها ابوالاسود دولی، نصربن عاصم، یحیی بن یعمر و دیگران ـ علیرغم اختلاف روایتها ـ ابداع نمودهاند، متفاوت است و گرنه علتی نداشت که روایات آنچه را که به وجود آوردهاند، به آنان نسبت دهند و ممکن است به بیان این امر بسنده نمود که آنها ساختاری را که قبلاً شناخته شده بود به کار گرفتهاند و عمل آنها فقط از آن جهت، اهمیت ویژهای یافت که تلاش برای اصلاح رسم الخط قرآنی چنان مقدس بود که دست اصلاح به آن راه نمییابد. تنها به همین دلیل، میتوانیم اشاره مورخان مصاحف را بفهمیم که گاهی ذکر میکنند، آغاز نقطهگذاری به دست صحابه و بزرگان تابعین بوده است. ابوعمرو دانی، روایتی را از یحییبن ابیکثیر نقل میکند که «قرآن بدون نقطه و علامت بود و اولین چیزی که صحابه در آن به وجود آوردند، نقطهگذاری بر «یاء» و «تاء» بوده است، و میگفتند: عیبی ندارد، این، نور آن است». و نیز «اوزاعی» روایت کرده است که گفته: «از قتاده شنیدم که میگفت: آغاز نمودند پس نقطهگذاری کردند، سپس تخمیس نمودند و آنگاه تعشیر» ابوعمرو دانی میگوید: این کلام دلالت دارد بر این که صحابه و تابعین، آغازگران نقطهگذاری و تخمیس و تعشیر بودند، چون حکایت قتاده تنها از آنهاست زیرا وی از تابعین بوده است»[۱۲۶] . یعنی خروج از سنت عثمان سدر پیرایش قرآن از این نشانههای اضافی، در روزگار صحابه و بزرگان تابعین آغاز شده بود و غالباً این امر ویژه هر یک از صحابهای بود که نسخهای از قرآنها [مصاحف] را در دست داشت و نشانههایی را که به آنها عادت کرده بود، به آن اضافه میکرد تا معنا و مراد و ثبت وجهی که قرائت بدان خواسته شده، تعیین گردد، البته در چارچوب رسم الخط پذیرفته شده. همچنین، از اشارههای مورخان مصاحف، متن ابن جزری است که میگوید: «صحابه وقتی مصاحف (مراد مصاحف عثمان ساست) را مینوشتند، نقطه و حرکت را حذف کردند تا رسم الخط در بردارنده قرائتهای صحیح دیگر پیامبرجغیر از عرضه اخیر باشد آنها مصاحف را از نقطه و حرکت پیراستند تا یک خط واحد بر دو لفظ منقول شنیده شده و تلاوت گشته، دلالت داشته باشد؛ شبیه دلالت یک لفظ واحد بر دو معنای معقول و مفهوم[۱۲۷] .
وی در این سخن، مسأله پیرایش مصحف از نقطه و حرکت را به این سو، سوق میدهد که یک عمل ارادی و از سر قصد بوده است. او میپذیرد که این پیرایش، در حدود آنچه بوده که از کتابت آن روزگار شناخته شده است، یعنی تا جایی که کتابت اعجام داشته. ما در پرتو این مطلب میگوییم که به احتمال زیاد، خطی که وحی بدان و به دستور پیامبر جنویسانده میشده، این اعجام را در برداشته، اما صحابه آن را به همان قصد که ابن جزری از آن در دنباله سخن خود یاد کرده، حذف نمودهاند. ابوعمرو دانی هم در این باره میگوید: «صحابه نخستین، مصاحف را از نقطه و حرکت پیراستند زیرا قصدشان بقای جواز و توسع در لغات [لهجهها] و قرائتهایی بوده است که خداوند به بندگانش در گرفتن آن لغات و قرائتها، اجازه داده است»[۱۲۸] .
از باب طرح موضوعی دیگر، میتوان پرسید که: آیا آن بخش از قرآن که در روزگار پیامبر جنوشته شده بود، برای اخذکنندگان آن، منقوطتر از مصحف عثمان سو بیشتر اعجام شده بود؟ بایسته است برای تصور درستی از آن روزگار، بگوییم: صحیفههایی که در آن بخشی از وحی به املای پیامبر جنوشته شده بود، مرجع ضبط و ثبت برای کسانی که به طور شفاهی از پیامبرجدریافت میکردند، نبود زیرا بیشتر اعتماد آنها، به حافظهشان بود ـ انجیل آنها در سینههایشان بود (۱) ـ. در کنار آن، بعضی نسخهای داشتند که برخی از وحی را در آن نگاشته بودند و قرائتی داشتند که آن را حفظ کرده و لغتی [لهجهای] داشتند که به آن سخن میگفتند، البته به میزان اجازهای که حدیث حروف هفتگانه، به آنها میداد. بنابراین، میبینیم آن مکتوب در روزگار پیامبر جاگر اعجام آن درست باشد ـ فی ذاته، نقطهگذاری و اعجام بیشتری داشته است، اگرچه اثر نقطهگذاری و اعجام، با وجود اجازه قرائت به حروف هفتگانه و عدم وجود مصحفی نمونه [= امام] از بین رفته است. با این همه، اوضاع بعد از کتابت عثمان سدگرگون شد به طوری که رسم الخط در بردارنده وجوه زیادی گردید. ولی عثمان س، قرائتهای مباح و جایز را در محدوده اجازه عام [در حدیث حروف هفتگانه] که مخالف با رسم الخط او بود، منع نمود و بعضی ازحرف را لغو کرد و بر برخی باقی ماند. در آینده به هنگام سخن از متن در زمان بعد از پیامبر ج، توضیح بیشتری، در این باره، خواهیم داد.
[۱۱۲] حفنی ناصف، حیاة اللغة العربیة، ص ۷۰ [مطلب بالا، اشاره به یکی از معانی باب افعال یعنی «سلب» دارد. شیخ رضی، شرح شافیه، ج ۱، ص ۹۱] . [۱۱۳] همان، ص ۶۷. [۱۱۴] ابواحمد، حسن بن عبدالله بن سعید العسکری، شرح ما یقع فیه التصحیف و التحریف، ص ۱۳، اول، ۱۹۶۳. [۱۱۵] ابوالحسن جمال الدین علی بن یوسف القفطی، انباه الرواة علی انباه النحاة، ج ۱، صص ۴-۵ و ج ۳، ص ۳۴۳-۳۴۴، اول، دارالکتب، ۱۹۵۰ و نیز : ابوعمرو الدانی، المحکم فی نقط المصاحف، صص ۳-۴، اول، ۱۹۶۰. [۱۱۶] حفنی ناصف، حیاة اللغة العربیة، ص ۶۶. [۱۱۷] همان، ص ۴۴-۶۰. [۱۱۸] ابوعمرو الدانی، المحکم فی نقط المصاحف، ص ۳۵. در این روایت «خدره» آمده است که بیشتر آن را «جدره» تلفظ میکنند. [۱۱۹] حفنی ناصف، حیاة اللغة العربیة، ص ۷۰. [۱۲۰] مصطفی بن عبدالله، حاجی خلیفه (کاتب چلپی)، کشف الظنون، ج ۱، ص ۴۶۷. [۱۲۱] به همین صورت نیز در، صبح الاعشی، ج ۳، ص ۱۵۱ آمده است. [۱۲۲] حاجی خلیفه، کشف الظنون، ج ۱، ص ۴۶۷. [۱۲۳] ناصرالدین الاسد، مصادر الشعر الجاهلی، ص ۴۱. [۱۲۴] حفنی ناصف، حیاة اللغة العربیة، ص ۷۰. [۱۲۵] ناصرالدین الاسد، مصادر الشعر الجاهلی، ص ۴۰. [۱۲۶] ابوعمرو الدانی، المحکم فی نقط المصاحف، صص ۲-۳ و صص ۱۰-۱۱ [تخمیس یعنی پنج پنج آیه را با «خمس» و تعشیر یعنی ده ده آیه را با عشر یا سرِ عین (ء) علامت نهادن] . [۱۲۷] ابن الجزری، النشر، ج ۱، ص ۳۳. [۱۲۸] ابوعمرو الدانی، المحکم فی نقط المصاحف، ص ۳.