معنای شاذ در لغت
با مراجعه به ماده «شذذ» در دو معجم «لسان العرب» و «القاموس المحیط» میبینیم: «شذّ، یشذّ و شذوذاً» یعنی از جمع جدا شد، نادر و کمیاب گشت (شاذ). أشذّه غیره: دیگران او را جدا کردند. قوم شذّاذ: جماعتی که در منازل و قبیلهای شان نیستند. شذّان الناس: عدهای که از مردم جدا گشته و پراکنده شدهاند. «شذّان» جمع «شاذّ» است مثل «شاب» و «شبّان». به فتح آن (شذّان) به معنای سنگریزهها یا چیزهای پراکنده هم آمده است. شذّان الإبل و شذّانها: شتران پراکنده. شذّ الرّجل یعنی مرد از دوستان خود جدا شده است. همچنین هر چیز منفرد را «شاذ» گویند: مثل: کلمه شاذ و یا گفته میشد: أشذذت یا رجل که به معنای آن است که آن مرد سخن شاذ و نادری گفته است. گفته میشود: شاذ یعنی دورکننده[۴۹۵] . پس معنای قاموسی شاذ و شذوذ: انفراد، ندرت، تفرق، افتراق و دور شدن است که تمامی این معانی، در چارچوب معنای جدایی و تنهایی قرار میگیرند.
ابن جنی در «الخصائص» معنای شذوذ را در ضمن بررسی معنای شیوع و قاعدهمند بودن [اطراد] تفسیر کرده و چنین میگوید: «در کلام عرب، اصل معنای «طرد» به معنای پیوستگی و استمرار است و اصل «شذذ» به معنای جدایی و تنهایی». وی پس از ذکر شواهدی برای هر یک، میگوید: «اصل معنایی این دو [طرد و شذذ] ، در زبان اینگونه است که بعدها، درباره کلام و اصوات [آواها] با همین اصل معنایی به کار برده شد [کلام مطرود، کلام شاذ...] . چنان که دانشمندان عرب کلامی که در اعراب و یا چیزی در صناعت را که استمرار داشته باشد، مطرد (قاعدهمند) میگویند و آنچه را که با اصلش متفاوت باشد و از آن جدا و به سوی دیگر رفته باشد، شاذ گویند»[۴۹۶] . ملاحظه میشود که ابن جنی اطراد را هماهنگی در شکل و استمرار در این هماهنگی میداند و شذوذ را تفرقه، به طوری که آنچه جدا شده، نادر و تک میگردد و مجموعه این جدا شدهها، هماهنگی و به هم پیوستگی دیگری را تشکیل نمیدهند بلکه تنها و جدا باقی میمانند. اگر به صورتی که ابن جنی در تطبیق این دو اصل معنایی بر کلام و اصوات بیان داشته، رو آوریم، میبینیم آنچه را که بر قیاس واحدی آمده، «مطرد» (قانونمند) و خارج از این قیاس را «شاذ» مینامد. اما ابن جنی کدام قیاس را مدنظر داشته است؟ ... بدون شک، این قیاس، همان قیاس مکتب نحوی بصره است که ابن جنی علیرغم این که در رأس مکتب نحوی بغداد است، به آن گرایش دارد، (مکتب نحوی بغداد در میان آرای ضد و نقیض، مکتبی میانهروست). در این صورت ممکن است ابن جنی برخی از موارد اطرادی و شایع کوفیان را که از قواعد بصریان به دور است، شاذ به شمار آورد. مثلاً بصریان در تقریر قاعده «مد مقصور جایز نیست» میگویند: «مقصور، اصل است و اگر ما قایل به جواز مد آن باشیم، به این منجر میشود که مقصور را به غیر اصل باز گردانیم و این، جایز نیست. با وجود این، کوفیان مد مقصور را در شعر جایز میدانند و شواهد بسیاری از شعر عرب برای آن آوردهاند»[۴۹۷] . آنچه که کوفیان آوردهاند، به نظر بصریان «شاذ» است، هر چند که نزد کوفیان مطرد باشد. با تمام اینها، به دور از نسبیت قواعد و قید و بندهای معیارهای نحوی بصریان و کوفیان، دیدگاه ابن جنی مانع آن نمیشود که از مفهوم عام و کلی شذوذ، بهره بریم.
اما در رابطه با مشکل ما؛ پیشینیان برای شذوذ معیارهایی وضع کردهاند که شایسته است درباره آن به طور مبسوط سخن بگوییم. اما باید مسأله را از ابتدای آن آغاز کنیم. گفتیم که ظهور مصحف نمونه [امام] در حقیقت اعلام حکم شذوذ بر هر آنچه بود که از آن مصحف خارج بوده است. در واقع، این، همان معنای مورد نظر از توصیف قرائت به شاذ میباشد، یعنی جدایی از روش مصحف نمونه [امام] بدون جرح و تعدیل. این گرایش را قبل از نوشتن مصحف نمونه [امام] در روایت عمر سمشاهده کردیم که وی دستور داد تا آن جوان آنچه را که از قرائت مشهور فراتر است، از مصحف خویش پاک نماید. در این زمان، هنوز برای روایت معیارهای «تواتر»، «صحیح»، «ضعیف» و «منکر» وضع نشده بود. با گذر زمان، این قرائتها ـ که در صدر اسلام در ضمن حروف هفتگانه مقبول بوده است ـ با تعارضات شدیدی مواجه شد که تصویر این تعارضات را در مخالفت حجاجبن یوسف نسبت به قرائت ابن مسعود، در ربع آخر قرن اول، مشاهده میکنیم. بدین ترتیب، شذوذ از عیوب روایتها شد بدین معنا که هر چه که از متن اجماع شده [مصحف امام] خارج مینمود، شاذ یعنی ضعیف یا منکر نامیده میگشت اما قبل از بررسی تحول معنای شذوذ و معیارهای آن، بهتر است که به تفسیر کلمه «حرف» بپردازیم که به نظر ما با منشأ معنای شذوذ در قرائت قرآن ارتباط دارد.
[۴۹۵] ابن منظور الافریقی، لسان العرب، ج ۳، صص ۴۹۴-۴۹۵ و نیز : الفیروزآبادی، القاموس المحیط، ج ۱، ص ۳۵۴. [۴۹۶] عثمانبن جنی، الخصائص، ج ۱، ص ۹۶-۹۷. [۴۹۷] عبدالرحمان بن محمد الانباری، الانصاف فی مسائل الخلاف، ج ۲، صص ۴۴۵-۴۴۶ [بصری میگوید: این که اصل مقصور است بدین دلیل است که : ۱- «الف» در آن، یا اصلی است و یا زاید در حالی که در «ممدود» الف همیشه زاید است. ۲- اگر دانسته نشود که یک اسم آیا مقصور است یا ممدود، آن را به مقصور ملحق میکنند. از این روست که میتوان ممدود را به قصر خواند زیرا برگشت به اصل است] .