دیباچه
از دیرباز که درونمایههای پویای حرکت تاریخی این امت را شناخته و به ابهاماتی که در طول قرنها، اطراف این حرکت را برگرفته بود؛ پی بردم، مسأله تاریخ قرآن و مشکلات مربوط به آن مرا به خود مشغول ساخته بود به طوری که مشکلات تاریخی آن زیر طبقاتی فشرده و متراکم روی هم مانده و تقریباً نشانهها و مشخصههای اندکی از آن ظاهر میگشت که بسیاری از مردم آن را اساس این مشکلات به شمار میآوردند؛ اما افسوس!.
کسانی که عبارت «تاریخ قرآن» را میخوانند، چه بسا تصور کنند که مطلب واضح و روشن است؛ به طوری که صفحات اندکی درباره این موضوع که غیر محققانه به جنبههای این تاریخ روشن و پر حجم میپردازد، بر ایشان کافی است در حالی که این تاریخ، در حقیقت تاریخ شکوفایی این امت بزرگ با تمدن جاودانهاش میباشد؛ گویی تاریخی با این درجه از اهمیت ممکن است، ساده و بدون ابهام و صرف حوادثی باشد که در زمان و مکان مشخصی رخ دادهاند و زمان و مکان بیانگر تمامی جنبههای آن میباشد.
مهمترین جنبه این تاریخ، بُعد روانشناختی عناصر مختلفی است که در عرصه آن وارد شدند؛ چه مؤمنانی که پرچم اعتقاد و عقیده را برای دفاع از دین خدا برداشتند و چه ملحدانی که منکر شایستگی مؤمنان در تحقق هدفشان گشتند و چه منافقانی که مزورانه عمل کردند، به طوری که در آن واحد به حلال و حرام طمع بسته و از متکبران مُلحد بر دین زیانبارتر نمودند تعارض و تداخل این عناصر، تأثیرات مضاعف آن در گذر نسلها، اختلاف شرایط، دگرگونی روزگار، موج فراوانی از اصول و فلسفهها، دوران جدید و جریانهایی که استعمار و در رأس آن خاورشناسی به وجود آورد ـ با شکلهایی به ظاهر متفاوت ولی در هدف و حقیقت متحد ـ ما را زیر بارانی از تهمت گرفت. همه اینها با هر آنچه که با خود داشتند، بر حوادث تاریخی سایههای انبوهی افکندند و امواجی از گمراهی، تشکیک، دروغ و تحریف را به حقایق آن افزودند و گوهر حقیقت را پوشاندند و حتی باید گفت، دفن کردند و جز مطالبی قشری که قلمها به آن پرداخته و چاپخانهها آن را چاپ کنند چیزی برای ما نماند.
این چنین است مسأله تاریخ قرآن، تاریخی انباشته از عناصری تاریخی و پر از مشکلات، با وجود این، روزگار بین مردم و مشکلات تاریخ فاصله افکنده است به طوری که به چند خبر از آن، که از گذشته بر سر زبانها بود توجه نمودند. از طرفی تلاشهای پژوهشگران، پژوهشهای بنیادین درباره این تاریخ را، گاهی به خاطر دشواری آن و گاهی به خاطر غلبه منطق جهل به کناری نهاد، چه در حوزههای علمی ما، ادعای احتیاط یا نگرانی از افشای امور کهنه و پوشیده شایع گشته که چه بسا، این پردهبرداری از امور پنهان، مایه آزار و رسوایی باشد!
من نیز تقریباً از ورود در این عرصه به خاطر ارتباط آن با لغزشگاههای اعتقادی از یک سو و ابهام فراوان در مواد و مایههای آن از سوی دیگر، بیمناک بودم اما بالاخره دست به کار شدم و خود را چنین قانع کردم که بهترین راه حل مشکلات مواجه شدن با آنهاست نه گریز از آنها؛ چه مشکلی این چنینی، همچون زخم تازه باقی میماند و هر چه درمان آن به تأخیر افتد و یا درمانگرانی علتشناس به آن نپردازند، دردها بیشتر بروز خواهد کرد لذا با دلهره و حیرات که مرا فراگرفته بود به موضوع عطف عنان نمودم.
دلهره از آن جهت که در این تاریخ، حوادث فراوان و پرسشهایی وجود دارد که پژوهش علمی هنوز پاسخ کاملی به آن نداده است، زیرا در وهله اول تلاشهایی که در این راه صورت گرفته، اندک بوده چون کتابهایی که در این باره نوشته و چاپ شده است واقعاً کم است و به تعداد انگشتان یک دست نمیرسد.
دوم اینکه تلاشهای اندک، گاهی به خاطر سطحی بودن دچار ناکارآمدی شده و گاهی از روی غرضورزی سترون نموده است زیرا نویسندگان آن از خاورشناسانی بودهاند که بیشتر آنها روح همدلی با میراث ما را در خود نداشتند و لذا در پی یافتن شبهههایی بودهاند تا بر اساس آنها، احکامی را بنا نهند که در آینده چهره واقعی خود را نشان خواهد داد.
عیب نویسندگان ما که به تاریخ قرآن پرداخته بودند، این بود که از پرسشهای بسیاری که پژوهشهای خاورشناسی درافکنده بود، صرف نظر کردند و سخنان خود را به شکل گزارش، مطرح میکردند و همیشه بر خوانندگان این مطالب، لازم بود که هر آنچه را که گفته میشود، پذیرا باشند.
آفت خاورشناسان این است که با احتمالات عقلی، همچون حقایق علمی برخورد میکنند و گذشته را که هیچ وقت بخشی از تاریخشان نبوده است و در نتیجه از مؤلفههای درونی آنها هم نمیباشد، علیرغم اختلاف در مکان، زمان، عقلانیت و روح با معیار روزگار کنونیشان میسنجند.
نشانه این عمل آن است که آنها از ویژگی متافیزیکیای که در سایه آن، حوادث تاریخ قرآن در روزگار پیامبر جبه وجود آمده است، چشمپوشی میکنند و روشهای مسلمانان در نقد اخبار و روایات را رد میکنند. کافی است عبارت آرتور جفری[۱] در مقدمه کتاب «المصاحف» را بخوانیم که به توصیف شیوه محققان خاورشناس میپردازد. وی میگوید: «روش خاورشناسان در پژوهش چنین بوده است که به جمع آرا، گمانها، اوهام و تصورات میپرداختند تا با بررسی، چیزهایی را استنتاج کنند که مطابق مکان، زمان و ویژگیهای باشد و در این کار، متن را بدون اسناد معتبر میدانستند». آنگاه وی در توصیف عکسالعملی که کتاب خاورشناس آلمانی نولدکه[۲] ـ (تاریخ قرآن) با آن مواجه شد، میگوید: «وقتی چاپ نخست کتاب نولدکه به بازار آمد، برخی از اهل حدیث در شرق به آن حمله کردند و وی را به طعن در دین متهم نمودند و پنداشتند کسانی که از این روش پیروی میکنند، علیرغم انصاف و نیت درستشان، خالی از جانبداری در پژوهشهای خود نیستند چه این که عدم جانبداریشان مشخص و از نوشتههای آنها پیداست که متن را بدون اسناد معتبر میدانند و آن دسته از آرای گذشتگان را گزینش میکنند که با ویژگیهای از جمله سندها، چه متواتر و چه ضعیف، مطابقت داشته باشد، چه بسا نتایج پژوهشهای آنها به این شیوه با آموزش اهل حدیث که از روزگاران دور و در میان دانشمندان معمول ـ بوده است در تناقض باشد»[۳] .
اگر این خاورشناسان تلاشهای خود را به روشهای نقد اسلامی در گزینش اخبار و راویان مقیّد میساختند هرگز ارزیابیهای آنها با ارزیابیهای ما اختلاف نداشت، و برای قرآن، تاریخی نمونه مینوشتند که در آن مطالب درست فراوان و مطالب نادرست به اندک میرسید و اگر نویسندگان ما در پژوهش از روی اینان در دادن فرضیه، ارائه برهان و استنتاج ـ با پایبندی به روشهای اصیل در نقد روایات و راویان ـ پیروی میکردند، در فهم این تاریخ به مرتبه بالایی دست مییافتند. بدین ترتیب امور با بیتوجهی و سهلانگاری ادامه یافت و باعث شد که ترس از پرداختن به این مسأله در من شکل گیرد.
اما حیرت از آن رو بود که منابعی که میتوانند نقطه شروع پژوهش درباره مشکلات تاریخ قرآن و به ویژه قرائتهای شاذ باشند ـ چه چاپ شده و چه نسخه خطی ـ کماند، چون مطالب چاپ شدهاند کند و نسخههای خطی غالباً مفقود. بنابراین، مواد موجود و در دسترس ـ ظاهراً ـ نمونههایی کافی برای بیان کامل حقیقت مشکلات و عناصر آن نیستند و هر حکمی که صادر شود با به میدان آمدن مطلب جدیدی، در معرض نقض و باطل شدن خواهد بود.
این از حیث مشکل پیرامون تاریخ قرآن؛ اما مشکل از جهت فنی، مشکل تاریخ عربی فصیح و پژوهش زبانشناختی درباره قرائتهای شاذ میباشد که این کتاب، درآمدی بر آن است؛ لذا لازم است نمونهها و شواهدی مربوط به لهجه فصیح قریشی و لهجههای نزدیک به فصاحت آن یا کم و بیش پایینتر از آن داشته باشیم؛ چون فراوانی نمونهها هنگام صدور هر گونه حکم اطمینان بیشتری به ما میدهد، از این رو بایسته است که به سیر در ماوراءالطبیعه در تفکر و پژوهش زبانشناختی که امروزه با تمام قدرت رو به تلاش دارد مُتّهم نگردیم؛ لذا حیرتم افزون گشت.
قرائتها، همگن نحو و در حقیقت بیان و روایتند، اما گذشت قرنها آن را به شیء جامدی تبدیل کرده است و بخش زیادی از آن را با تهمت شاذ بودن به کنار گذاشته است، و دریافت آن را بدون نظر انتقادی و تحلیلی که در بردارنده مسایل آوایی، زبانی و نحوی است، محدود کرده است.
شایسته بود که پژوهشهای گذشته، قرائتها را به عنوان علمی دارای مبنایی استوار از روایت و نقل، پرورانده و به عنوان فنی که با کیفیت تلفظ درگذر روزگاران در ارتباط است نُضج میدادند، چون این علم همچنان که حفظکننده سخنان نقل شده از طبیعت زبان عربی لهجههای آن میباشد، سند پدیدههای زنده گفتاری است. اما بیتوجهی به این جنبه، به هر دلیلی، نادیده گرفتن اهمیت اصل موضوع است چنان که در روزگار جدید هم کسی از حیث فنی به آن توجهی ننموده است. البته برخی از دانشمندان و خاورشناسان در خلال معرفی قرآن، به این مسأله، بدون توجه به درست بودن و شاذ بودن آن پرداخته و به ارتباط آن با زمینههای درست و نادرست زبانی توجه ننمودهاند. در خصوص نگارش رسالهای پیرامون قرائتهای شاذ که تنها، پژوهشی پیرامون مسایل و مشکلات آن باشد، دکتر مصطفی مَندور پیشدستی نموده است[۴] .
وی این رساله را به عنوان رساله تکمیلی، جهت دریافت مدرک دکتری از دانشکده ادبیات در دانشگاه پاریس ارائه نموده است. عنوان رساله عبارت است از:
Inventaire des Lectures Extra-Canonique d’apres les Données de Tabari, d’Ibn abi Dawud et d’Ibn Halawayh.
ظاهراً دو امر در عمق پژوهش این رساله ۲۵۶ صفحهای ـ همراه با فهرستها و مراجع ـ تأثیر گذاشته است: ۱- تکمیلی بوده است. ۲- مباحث این سه کتاب در باب قرائتهای شاذ، نسبت به مطالبی که میتوان در این موضوع دست یافت، اندک است لذا دکتر مَندور به بیان سخن استاد رژی بِلاشر در کتاب «درآمدی بر قرآن»[۵] در بخش مربوط به تاریخ این مسأله، بسنده نموده است.
وی همچنین به ارائه آمارهایی در باب تعداد روایات و راویان و سرگذشت آنها در هر یک از این سه کتاب اکتفا کرده است.
این تلاشها، بهتر است به عنوان مقدمهای برای تلاشی دیگر انجام گیرد که چه بسا دکتر مندور، بعدها در عملی ساختن آن شتاب به خرج دهد. چنان که دیدیم این زمینه، دست نخورده و بِکر است که بحث پیرامون ریشهها و مطالب آن ما را به منابعی چند خواهد رساند که در آنها قرائتهای شاذی وجود دارد که تصویری حقیقی دارد. و بیش از آنچه که هست امکان جمعآوری آن میباشد، این منابع عبارتند از:
۱- کتاب «مختصر البدیع» ابن خالوَیْه.
۲- کتاب «المُحْتسبِ» ابن جِنّی.
۳- کتاب «شواذّ القراءه واختلاف المصاحف» کرمانی.
۴- تفسیر «البحر المحیطِ» ابوحیان.
۵- به این چهار منبع، کتاب «المصاحف» از ابن ابیداود سجستانی، اضافه میشود.
بنابر آنچه، بعداً بیان خواهیم کرد، این منابع در بردارنده بیشتر نوشتههایی است درباره شواذ که در تاریخ ذکری از آنها به میان آمده است. با بررسی این منابع، تمام روایتهای آن را بررسی کرده و برای ضبط دقیق وجوه قرائتی و کامل نمودن سندها، روایات را مقایسه و نقل کردم؛ بدین ترتیب مجموعه زیادی از روایات به ترتیب قاریان و به همراه تمام آنچه که در تفسیر آنها در منابع و مراجع مختلف گفته شده، برایم حاصل شد. بعد از اطمینان به اتمام این کار، به معرفی زمینههای شذوذ قرائتها و روش نویسندگان آن، به ویژه ابن خالویه، ابن جنی، کرمانی و ابوحیان پرداختم، به این اعتبار که آنها قرائتهای شاذ را به طور کلی ثبت نمودهاند. این در حالی است که سجستانی روش خود را محدود کرده و آن را در روایت اختلاف مصاحفی که بر شمرده و ـ در کنار آنچه که در تاریخ قرآن روایت شده ـ محدود نموده است.
لذا بر خود لازم میدانم که در این دیباچه به معرفی منابع و معیارهای شذوذ قرائتهای از نظر صاحبنظران آن بپردازم.
[۱] Arthur Jeffery. [۲] Theodor Noldeke. [۳] عبدالله بن أبیداود السجستانی، المصاحف، مقدمه جفری، ص ۴. [۴] وی اکنون استاد دانشکده ادبیات در دانشگاه عین الشمس است ما به سختی به میکروفیلم این رساله از کتابخانه سوربُن دست یافتیم. [۵] Regis Blachere, Introduction au Coran.