جنبههای لهجهای در قرائت ابن مسعود س
قبل از هر چیز، باید بگوییم، ابن مسعود ساز قبیله هذیل است[۲۸۱] . و جای شگفتی نیست اگر برخی جنبههای خاص لهجه هذلی در روایتهای منسوب به وی پدیدار گردد. از ویژگیهای لهجهای این قبیله، پدیده لهجهای «فحفحه» میباشد، یعنی «حاء» را به «عین» تبدیل میکنند[۲۸۲] . چنان که پدیده لهجهای مشترکی بین آنها و قبیلههای «سعدبن بکر»، «ازد»، «قیس» و «انصار» نیز به «استنطاء» وجود دارد، یعنی «عین» ساکن را وقتی در کنار «طاء» باشد، به «نون» تبدیل میکنند [مانند أعطی وأنطی] [۲۸۳] .
در واقع، ابن مسعود سدر رابطه با «فحفه» موضعی قابل تأمل دارد. اگرچه این پدیده آوایی به معنای تبدیل «حاء» به «عین» است ولی تنها در «حتی حین» از او به «عتی حین»[۲۸۴] در تمام موارد، روایت شده است. شگفت آن که حای «حتی» به «عین» تبدیل شده است و حای «حین» بدون تغییر مانده است.
شگفتتر این که:
﴿إِلَىٰ حِينٖ﴾[الصافات: ۱۴۸] .
را به «حتی حین»[۲۸۵] بدون تغییر در هر دو [تغییر حای «حتی» و «حین» به عین] قرائت کرده است. همچنین از او روایت شده است که آیه:
﴿وَطَلۡحٖ مَّنضُودٖ ٢٩﴾[الواقعة: ۲۹] [۲۸۶] .
«و درختهای موز که میوهاش خوشه خوشه روی هم چیده است».
را به «وطلع منضود» قرائت کرده است. ابن سیده میگوید: «طلح، لغتی است به جای طلع»[۲۸۷] . تعریف پدیده آوایی «فحفه» با این قرائت اخیر که اتحاد معنایی دو کلمه را در برگرفته، منطبق است.
اما از او روایت عکس این پدیده آوایی هم آمده است. یعنی «عین» را به «حاء» تبدیل کرده است، مثلاً در آیه:
﴿أَفَلَا يَعۡلَمُ إِذَا بُعۡثِرَ مَا فِي ٱلۡقُبُورِ ٩﴾[العادیات: ۹] .
«مگر نمیداند که چون آنچه در گورهاست، بیرون ریخته گردد».
﴿إِذَا بُعۡثِرَ﴾
را به «إذا بحثر»[۲۸۸] قرائت کرده است. در لسان العرب آمده است که «بعثرت و بحثرت دو لغت هستند»[۲۸۹] . همه این گونههای لهجهای تابع تفسیر واحدی از جنبه آوایی هستند، چه این که عرب یکی از این دو حرف را به خاطر قریب المخرج بودن به دیگری تبدیل میکند[۲۹۰] . اما آنچه که از ویژگیهای کلی لهجهای در سنت [آوایی] بدوی و شهرنشین میشناسیم، این را به دست میدهد که یکی از این دو قسم یعنی «فحفه» باید منسوب به قبیلهای بدوی و قسم دیگر یعنی «عفعفه» یعنی قلب «عین» به «حاء» منسوب به قبیله متمدن و شهرنشین باشد و هذیل نیز از قبایلی است که تحت تأثیر محیط شهرنشین حجاز بوده است.
شاید بتوان این تناقض ظاهری را این گونه رد کنیم که قرائت (بحثر) به جای (بعثر) از باب مماثله [همگونی] است که در زبان بدوی و شهرنشین جاری است و هیچ ارتباطی با پدیده «فحفحه» یا «عفعفه» ندارد. چنان که میتوان قرائت «وطلع منضود» را چنین توجیه کنیم که به اصل کلمه قرائت شده است و «طلع» لغتی است در طلع، چنان که در لسان العرب آمده است.
شاید قرائت «حتی حین» به جای «الی حین» هم از باب قرائتهای تفسیری باشد که ابن مسعود نمیخواسته است در آنجا جنبه لهجهای نمایان گردد، چون اگر چنین نبود، لازم میآمد که در چنین مقامی ـ که قرائت به تفسیر تأویل میشود ـ از سنتهای لهجهای قومش پیروی نماید چنان که «وأنطاهم تقواهم» را به جای «وأتاهم تقواهم»[۲۹۱] قرائت تفسیری کرده و پدیده لهجهای را در آن نمایانده است ـ همان گونه که بیاید ـ با تمام اینها، این سؤال همچنان درباره راز این مخالفت آوایی، باقی خواهد ماند هر چند که این مخالفت در واقع یک مورد است و با گرایش کلی قرائتها ارتباطی ندارد.
آنچه درباره ابن مسعود س، مشهور است، این است که وی معلم بوده و عموم مردم را از هذلی گرفته تا تمیمی، قریشی و غیره را قرائت میآموزانده است و به همین قصد تربیتی به کوفه فرستاده شده و مردم از ادبیات، زبان و قرائتش، مطالبی فراگرفتهاند[۲۹۲] . او نیز به میزان آنچه که از پیامبر جفراگرفته بود و در حدود اجازه قرائت به حروف هفتگانه به مردم قرآن را آموزش میداد، لذا در روایتهای قرائتی وی جنبههایی از لهجه قبیلههای هذیل، قریش و تمیم را میبینیم.
او نمیتوانست بر توانایی زبانی که پدیده لهجهای شخصی خود گرفته است، اصرار ورزد چه میدانست که یکی از حرفهای هفتگانه [در حدیث الأحرف السبعة] اختلاف لهجهای بین زبانهاست و همه تلاش وی، آموزش کسانی بود که نزد وی میآمدند، البته با چشمپوشی از تفاوتهای لهجهای که گاهی ظاهر میشد. به خاطر همین امر مهم آموزشی است که عمربن خطاب سوقتی شنید که کسی «عتی حین» قرائت کرده است، از او پرسید: چه کسی، این قرائت را به تو آموخته است؛ پس گفت: ابن مسعود. لذا عمر سبه ابن مسعود سنوشت: «خداوند قرآن را عربی و به زبان قریش نازل کرده است پس به زبان قریش برای آنها قرائت نما، نه به زبان هذیل»[۲۹۳] .
این سخن گویای آن است که همیشه بهتر است رواج متن قرآن، خالی از ویژگیهای لهجهای باشد چنان که این سخن بر توانایی ابن مسعود سهم دلالت دارد که میتوانسته از لهجه خاص خود به لهجۀ دیگری مثل لهجه قریش یا غیره، منتقل شود، چنان که شأن معلمی توانمند و کارا چنین است ابن مسعودی که این ویژگی لهجهای هذلی در کمترین محدودهاش، از وی تأثیر یافته است کسی است که بخش زیادی از ویژگیها و جنبههای خاص لهجهای تمیم و قبایل بدوی همسایه آن نیز از وی تأثیر گرفته است. گویی او با این که شهرنشین است، همیشه علاقمند است تا در کلامش به شیوه خاصی گرایش یابد که وی را از آنچه که در محیط قریش بر او جریان داشته متمایز سازد، این مسأله تا زمانی که ابن مسعود لهجهای را به کار گیرد که از ارزش قرائت وی نکاهد، بدعت و امری نوظهور به شمار نمیآید بلکه بر عکس، شأن قرائت وی را بالا میبرد.
به عنوان مثال، در کنار ورود مثالهایی از روایتهای قرائتی وی، چیزی به نام «استنطاء» آشکار میشود که پدیدهای آوایی در پنج قبیله است نه یک قبیله، چنان که گذشت. مثلاً «إنا أنطیناك»[۲۹۴] به جای:
﴿إِنَّآ أَعۡطَيۡنَٰكَ﴾[الکوثر: ۱] .
و «أنطاهم تقواهم»[۲۹۵] به جای:
﴿وَءَاتَىٰهُمۡ تَقۡوَىٰهُمۡ﴾[محمد: ۱۷] .
«[توفیق] پرهیزگاریشان داد».
گفته میشود. در کنار اینها، بخش زیادی از جنبههای لهجهای بدوی و تمیمی را مییابیم که ابن مسعود به آن علاقمند است تا جایی که پنداشته میشود [با چنین گرایشهای لهجهای] وی در نهایت به سطح فصاحت اعراب منتقل شده است. از پدیدههای لهجهای تمیمی که در قرائتش نمایان است، پدیده ادغام به معنای عام آن است که شامل محو آوایی در آوایی دیگر یا جانشینی آوایی به جای آوایی دیگر به واسطه رابطهای بین آنها میباشد.
شکل اول ادغام، مثل قرائت ابن مسعود در:
﴿وَمَن يَعۡمَلۡ سُوٓءًا﴾[النساء: ۱۱۰ و ۱۲۳] [۲۹۶] .
«هر کس کار بدی کند».
[ومیعمسوءا] که نظر قرائت حمزه و کسایی و هشام در «بل سولت»[۲۹۷] [بسولت] (به ادغام) است. همچنین قرائت «افتختم»[۲۹۸] [به صورت ادغام] که در اصل:
﴿أَفَٱتَّخَذۡتُم﴾[الرعد: ۱۶] .
«آیا برگرفتهاید؟».
بوده است. قرائت:
﴿مَّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ﴾[فاطر: ۳۷] [۲۹۹] .
«هرکس که باید در آن عبرت گیرد، عبرت میگرفت».
و قرائت:
﴿فَهَلۡ مِن مُّدَّكِرٖ﴾[القمر: ۱۵] [۳۰۰] .
«آیا پند گیرندهای هست؟».
و قرائت «عت» به جای:
﴿عُذۡتُ﴾[غافر: ۲۷] [۳۰۱] .
«پناه بردهام».
نیز از ابن مسعود رسیده است (۲۱).
از شکل دوم ادغام، قرائت ابن مسعود «فازدع بما تؤمر»[۳۰۲] (با زاء) است که در اصل:
﴿فَٱصۡدَعۡ﴾[الحجر: ۹۴] .
«آنچه را که بدان مأموری، آشکار کن».
میباشد. گمان میکنیم تلفظ «زاء» در این جا با نوعی تفخیم همراه است تا با مبدل منه [صاد] تناسب داشته باشد (۲۲). اما «زاء» با صدای زیر [در مقابل زای قبلی] به جای «سین» میآید. مثل «الکسب و الکزب» و «الکسبرة و الکزبرة»[۳۰۳] (۲۳). آمدن «ثاء» به جای «فاء» هم جزء قسم اخیر است، مثل «وثومها» به جای:
﴿وَفُومِهَا﴾[البقرة: ۶۱] [۳۰۴] .
«و سِیرِ [زمین] ».
«ثوم» در زبان [لهجه] تمیم به معنای گندم است و نیز مثل: «جدث و جدف» [به معنای قبر] و «ثم و فم».
در مقابل ادغام تمیمی، وی را میبینیم که از ساختار ادغام شده در قرائت عمومی، عدول کرده و کلمه را به اصل آن یعنی با اظهار [حرف مدغم] آورده است مثل «یتصعد» به جای:
﴿﴾[الحج: ۲۷] . •س (حج، ۲۲ / ۲۷)[۳۰۵]
«از هر راه دوری».
و «المتزمل» به جای:
﴿ٱلۡمُزَّمِّلُ﴾[المزمل: ۱] [۳۰۶] .
«جامه به خویشتن فروپیچیده».
این اظهار، از ویژگیهای لهجه قریش است که بحث کامل آن، در کتابمان در خصوص [قرائت] ابوعمرو بن علاء وجود دارد [أثر القراءات في الأصوات والنحو العربی، ابوعمرو بن العلاء، الخانجی، القاهره] .
از دیگر جنبههای لهجهای تمیمی در روایات ابن مسعود، قرائت او «ما اوری» با همزه به جای واو:
﴿مَا وُۥرِيَ﴾[الأعراف: ۲۰] [۳۰۷] .
«پوشیده ماند».
است بحث مبسوط آن را در کتاب «القراءات القرانية [ في ضوء علم اللغة الحدیث] » آوردهایم.
از جمله این جنبههای لهجهای تمیم، کسره دادن حرف مضارع در آیه:
﴿لَتَرۡكَبُنَّ﴾[الإنشقاق: ۱۹] .
«بر خواهید نشست».
به لهجه تمیم [لترکبن] است[۳۰۸] ، که بحث کامل آن در بخش اول از باب دوم کتاب پیشینمان وجود دارد. در قرائتهای ابن مسعود، همچنین نمونههایی منسوب به قبایلی وجود دارد مثل: «من کل فج معیق»[۳۰۹] (با تقدیم میم) چه حجازیها میگویند: «عمیق» و تمیمیها میگویند: «معیق»[۳۱۰] چه بسا، این قلب حروف در قرائت وی در «حرث حرج» به جای:
﴿حِجۡرٞ﴾[الأنعام: ۱۳۸] [۳۱۱] .
«کشتزارهای ممنوع».
نیز باشد که هر دو [حرج و حجر] به معنای حرام[۳۱۲] میباشند. درباره این قرائت سخنی در بررسی مصحف ابیبن کعب خواهیم آورد.
قرائت ابن مسعود:
﴿غِشَٰوَةٗ﴾[الجاثية: ۲۳] [۳۱۳] .
(به فتح غین) بنابر قول ابوحیان به لهجه ربیعه است و نیز «غشاوه» در همین آیه (به ضم غین) لهجه قبیله عکلیه میباشد[۳۱۴] . همچنین قرائت «انی بریء» به جای:
﴿إِنَّنِي بَرَآءٞ﴾[الزخرف: ۲۶] [۳۱۵] .
«واقعاً بیزارم».
بنابر گفته ابوحیان طبق لهجه قبیله نجد است. پیداست همه اینها، از مجموعه لهجات قبایل بدوی تمیم میباشند.
از دیگر جنبههای لهجهای تمیم در قرائت ابن مسعود، استعمال مای نفی به صورت «مای تمیمی» [در مقابل مای حجازی] در آیه:
﴿مَا هَٰذَا بَشَرًا﴾[یوسف: ۳۱] [۳۱۶] .
«این بشر نیست».
(به رفع) است.
از بعضی ویژگیهای تعلیمی ابن مسعود، روایتهایی بروز میکند که در شکل آوایی خود، بر اساس و مبنایی از زبان تکیه ندارد و گمان غالب میرود که دخل و تصرف خاصی از جانب وی در حدود حس زبانشناختی و در پرتو فهم وی از معانی حروف هفتگانه صورت گرفته باشد، به طوری که جنبههای قرائتی را که اکنون به آن میپردازیم نزدیک است رنگ تناقض به خود بگیرد، مثلاً از وی روایت شده است:
﴿فَشَرِّدۡ بِهِم مَّنۡ خَلۡفَهُمۡ﴾[الأنفال: ۵۷] [۳۱۷] .
«کسانی را که در پی ایشانند تار و مار کن».
ابن جنی میگوید: «در زبان عرب، ترکیب «شرذ» نداریم و گویی «ذال» به جای «دال» میباشد»[۳۱۸] . [ابدال دال به ذال] . همچنین:
﴿وَلَا ذِمَّةٗ﴾[التوبة: ۸] .
(با دال) از ابن مسعود روایت شده است[۳۱۹] ، که چیزی در منابع ما و قاموسها که آن را تفسیر کند، نیافتهایم و پیداست ـ اگر روایت درست باشد ـ ابدالی نادر است. اینها چنان که گفتیم، بر ویژگی تعلیمی و آموزشی ابن مسعود، دلالت دارد.
از جنبههای لهجهای، پدیدههای باقی میماند که به سنتهای لهجهای تمیم مربوط میشود و آن، قلب «کاف» در برخی از کلمات به «قاف» است. در روایتهای منسوب به ابن مسعود در این خصوص مثالی آمده است که آن را محور بحث قرار میدهیم.
وی در آیه ۱۱ سوره تکویر:
﴿كُشِطَتۡ﴾[التکویر: ۱۱] [۳۲۰] .
«آنگاه که آسمان از جا کنده شود».
را به قاف «قشطت» خوانده است، در لسان العرب آمده است: قبیله تمیم و اسد میگویند: «قشطت» و قبیله قیس میگوید: «کشطت». قاف در این جا بدل از کاف نیست چون دو لهجه از قومهای مختلف میباشند. ابن منظور درباره قرائت ابن مسعود میگوید: «وإذا السماء قشطت» به قاف است و با قرائتهای «کشطت» به یک معناست، مثل «قسط و کسط» و «قافور و کافور»[۳۲۱] چنان که ابن مسعود هم «قافوراً» را به جای:
﴿كَافُورًا﴾[الإنسان: ۵] [۳۲۲] .
خوانده است. اگر این دو مثال را در برابر آنچه از ابن مسعود در قلب «قاف» به «کاف» در قرائت «فلاتکهر»[۳۲۳] (به کاف) نقل شده [کهر همان قهر است] [۳۲۴] قرار دهیم. در برابر این اختلاف روشن در قرائت دچار حیرت میشویم مگر آن که آن را از باب شیوه آموزش ابن مسعود به حساب آوریم که به اختلاف کسانی که از او فرامیگرفتند، متفاوت مینموده است، ترقیق «قاف» در این جا از باب شباهت [مماثله] میباشد چه وقتی که «قاف» مستعلیه بین «تاء و حرکت آن» و بین «هاء» که با استعلا ادا نمیشود، واقع گردد، از باب مشابهت به «کاف» تبدیل میشود که همسان صفت «تاء» و «هاء» باشد تا نوعی انسجام آوایی به وجود بیاید. این شیوه [زبانی] در نزد بدویان مشهور است.
چه بسا تعجب ما زیاد گردد اگر شرح ابن خالویه را بر این قرائت اخیر بخوانیم که میگوید: «این قرائت مثل قرائتی است که ابن مسعود در تکویر، قرائت کرده است: «وإذا السماء قشطت»؛ اما چه شباهتی بین دو قرائت است که ابن خالویه به آن اشاره کرده است با این همه، وقتی سخن حسین بن فارس را یادآور شویم، به تفسیری میرسیم که این سه مثال از قرائت ابن مسعود [کافوراً، کشطت، تکهر] را در بردارد. ابن فارس در ضمن بحث از زبانهای [لهجههای] ناپسند و زشت میآورد که بنیتمیم حرفی را بین «قاف» و «کاف» تلفظ میکنند[۳۲۵] .
بنابراین، در پرتو این سخن میتوان گفت که ابن مسعود در این مثالها، نه به «قاف» تلفظ میکرده و نه به «کاف» بلکه بین «قاف» و «کاف» به شیوه قبیله تمیم تلفظ میکرده است. سخن پیشین ابن خالویه این رای را تأیید میکند که او هم بین دو قرائت علیرغم تعارض ظاهری بین آنها، شباهتی قایل است، هر چند که اینها، احتمالاتی تفسیری و روشنگر در این مسأله میباشد، ولی ما به این نظر تمایل داریم که این صورت بین «قاف» و «کاف» همان صدای «گاف» است. چیزی که این رای را تقویت میکند، نقل ابن فارس از ابن درید است که عربها هرگاه در تلفظ حروفی که بدان تکلم نمیکنند [مثل گاف] ناچار میشوند، در هنگام سخن گفتن؛ آن حروف را به نزدیکترین حروف هم مخرجش تبدیل میکنند. وی در ادامه میافزاید: حرفی که بین «قاف»، «کاف» و «جیم» باشد. لهجهای رایج در یمن است مانند «جمل» که در هنگام اضطرار میگویند: «کمل»[۳۲۶] بدون شک این «کاف» حرف «کافی» نیست که امروزه تلفظ میکنیم بلکه صوتی، شبیه «گاف» فارسی یا جیم قاهری است [در لهجه عامیانه مصری، جیم به گاف تلفظ میشود مثلاً جندول را گندول گویند] این آوا، قرائت ابن مسعود به این آواهای لهجهای را برای ما تفسیر میکند.
آنچه که در ترجیح این رای، یاری میدهد، سخن سیبویه در شیوع ابدال در زبان فارسی است. وی میگوید: «عربها حرفی که بین «کاف» و «جیم» [گاف] باشد را به خاطر نزدیکی آن با «جیم» به «جیم» تبدیل میکنند[۳۲۷] ، مثل کلمه «جورب» که اصل آن در فارسی «جوارب» است[۳۲۸] (۲۴). بنابراین درست است که این صوت واسطه که به جیم قاهره [گاف فارسی] شبیه است، یک قول باشد و همان چیزی باشد که عربهای گذشته، به صورت «جیم» فصیح تلفظ میکردند.
[۲۸۱] ابن الجزری، غایة النهایة في طبقات القراء، ج ۱، ص ۴۵۸. [۲۸۲] جلالالدین السیوطی، المزهر، ج ۱، ص ۲۲۲. [۲۸۳] همان. [۲۸۴] ابن خالویه، المختصر من کتاب البدیع، ص ۶۳ و الکرمانی، شواذ القراءة، ص ۱۱۹ و ابوحیان، البحر المحیط، ج ۵، ص ۳۰۷ و ابن جنی، المحتسب، ص ۸۳ و آرتور جفری، ماتریال، ص ۴۹، ۶۴، ۸۰. [۲۸۵] آرتور جفری، ماتریال، ص ۸۰. [۲۸۶] ابوحیان، البحر المحیط، ج ۸، ص ۲۰۶، ابن خالویه، المختصر، ص ۱۰۱، الکرمانی، شواذ القراءة، ص ۲۳۷ و آرتور جفری، ماتریال، ص ۹۷. [۲۸۷] این منظور الافریقی، لسان العرب، ج ۲، ص ۵۳۳. [۲۸۸] الکرمانی، شواذ القراءة، ص ۲۶۹، ابن خالویه، المختصر، ص ۱۷۸، ابوحیان، البحر المحیط، ج ۸، ص ۵۵ و آرتور جفری، ماتریال، ص ۱۱۱. [۲۸۹] ابن منظور، لسان العرب، ج ۴، ص ۷۲. [۲۹۰] ابن جنی، المحتسب، ص ۸۳. [۲۹۱] ابراهیم انیس، في اللهجات العربیة، ص ۹۷. در این کتاب، توضیحی ارزشمند در خصوص این پدیده آوایی و علت تسمیه آن آمده است. [۲۹۲] ابن ابیداود السجستانی، المصاحف، ج ۱، ص ۱۴. [۲۹۳] ابن جنی، المحتسب، ص ۸۳. [۲۹۴] ابن خالویه، المختصر من کتاب البدیع، ص ۱۸۱ و الکرمانی، شواذ القراءة، ص ۲۷۱ و ابوحیان، البحر المحیط، ج ۸، ص ۵۱۹. [۲۹۵] شواذ القراءة، ص ۲۲۴؛ المختصر، ص ۱۴۱ و آرتور جفری، ماتریال، ص ۹۱. [۲۹۶] بنگرید به : ابن خالویه، المختصر، ص ۲۱. [۲۹۷] ابوحیان، البحر المحیط، ج ۳، ص ۵. [۲۹۸] الکرمانی، شواذ القراءة، ص ۱۲۴ و آرتور جفری، ماتریال، ص ۵۰. [۲۹۹] الکرمانی، شواذ القراءة، ص ۲۰۱؛ ابوحیان، البحر المحیط، ج ۷، ص ۳۱۶ و آرتور جفری، ماتریال، ص ۷۸. [۳۰۰] شواذ القراءة، ص ۲۳۳، المختصر، ص ۱۴۸، البحر المحیط، ج ۸، ص ۱۷۸؛ آرتور جفری، ماتریال، ص ۹۵. [۳۰۱] آرتور جفری، ماتریال، ص ۸۴. [۳۰۲] بنگرید به: الکرمانی، شواذ القراءة، ص ۱۳۰. [۳۰۳] ابن منظور الافریقی، لسان العرب، ج ۱، ص ۷۱۶. [۳۰۴] بنگرید به: ابن جنی، المحتسب، ص ۱۷؛ ابن خالویه، المختصر من کتاب البدیع، ص ۶؛ الکرمانی، شواذ القراءة، ص ۲۶؛ ابوحیان، البحر المحیط، ج ۱، ص ۲۳۳ و آرتور جفری، ماتریال، ص ۲۶. [۳۰۵] بنگرید به: ابوحیان، البحر المحیط، ج ۴، ص ۲۱۸؛ شواذ القراءة، ص ۸۲ و آرتور جفری، ماتریال، ص ۴۲. [۳۰۶] بنگرید به: المختصر، ص ۱۶۴ و البحر المحیط، ج ۸، ص ۳۶۰ و شواذ القراءة، ص ۲۵۲. [۳۰۷] الکرمانی، شواذ القراءة، ص ۱۸۵؛ ابوحیان، البحر المحیط، ج ۸، ص ۲۷۹ و آرتور جفری، ماتریال، ص ۴۲. [۳۰۸] بنگرید به: ابوحیان، البحر المحیط، ج ۸، ص ۴۴۸، الکرمانی، شواذ القراءة، ص ۲۶۲ و آرتور جفری، ماتریال، ص ۴۲. [۳۰۹] بنگرید به: شواذ القراءة، ص ۱۶۳؛ البحر المحیط، ج ۶، ص ۳۶۴ و آرتور جفری، ماتریال، ص ۶۳. [۳۱۰] ابن منظور الافریقی، لسان العرب، ج ۱۰، ص ۲۷۰. [۳۱۱] بنگرید به: البحر المحیط، ج ۴، ص ۲۳۱؛ ابن جنی، المحتسب، ص ۵۵؛ شواذ القراءة، ص ۸۲ و آرتور جفری، ماتریال، ص ۴۲. [۳۱۲] لسان العرب، ج ۲، ص ۲۳۴ و ج ۴، ص ۱۶۳. [۳۱۳] بنگرید به : ابوحیان، البحر المحیط، ج ۸، ص ۴۹، ابن خالویه، المختصرمن کتاب البدیع، ص ۱۳۸؛ الکرمانی، شواذ القراءة، ص ۲۲۱ و آرتور جفری، ماتریال، ص ۸۹. [۳۱۴] شواذ القراءه، ص ۲۲۱، البحر المحیط، ج ۸، ص ۴۹. [۳۱۵] بنگرید به : شواذ القراءه، ص ۲۱۷؛ المختصر، ص ۱۳۵؛ البحر المحیط، ج ۸، ص ۱ و آرتور جفری، ماتریال، ص: ۸۶-۸۷. [۳۱۶] بنگرید به: البحر المحیط، ج ۵، ص ۳۰۴؛ شواذ القراءه، ص ۱۱۸ و آرتور جفری، ماتریال، ص ۴۹. [۳۱۷] بنگرید به: ابوحیان، البحر المحیط، ج ۴، ص ۵۰۹؛ ابن خالویه، المختصر، ص ۵۰ و الکرمانی، شواذ القراءة، ص ۹۶. [۳۱۸] الفیروزآبادی، القاموس المحیط، ج ۱، ص ۳۵۵. [۳۱۹] قرائت عمومی، ولاذمه : و نه پیمان: بنگرید به: المختصر، ص ۵۲ و آرتور جفری، ماتریال، ص ۴۴. [۳۲۰] بنگرید به : الکرمانی، شواذ القراءة، ص ۲۶۰، ابن خالویه، المختصر، ص ۱۶۹، و ابوحیان، البحر المحیط، ج ۸، ص ۴۳۴. [۳۲۱] ابن منظور الافریقی، لسان العرب، ج ۷، ص ۳۷۹. [۳۲۲] بنگرید به: البحر المحیط، ج ۸، ص ۳۹۵. [۳۲۳] نک : ضحی (۹۳)، بخشی از آیه ۹ : میازار. بنگرید به : البحر المحیط، ج ۸، ص ۴۸۶؛ المختصر، ص ۱۷۵، شواذ القراءة، ص ۲۶۶ و آرتور جفری، ماتریال، ص ۱۱۰. [۳۲۴] ابن منظور الافریقی، لسان العرب، ج ۵، ص ۱۶۴. [۳۲۵] حسینبن فارس، الصاحبی، ص ۲۵ و نیز : الجمهرة، چاپ حیدرآباد، ج ۱، ص ۵ و جلالالدین السیوطی، المزهر، ج ۱، ص ۲۲۲. [۳۲۶] ابن فارس الصاحبی، ص ۲۵. از قرائتهای شاذ «حتی یلک الکمل» (اعراف، ۷ / ۴۰) : ﴿حَتَّىٰ يَلِجَ ٱلۡجَمَلُ﴾[الأعراف: ۴۰] . به لهجه یمنی است. بنگرید به : الکرمانی، شواذ القراءة، ص ۸۶. [۳۲۷] عمروبن عثمان بن قنبر، الکتاب، ج ۲، ص ۳۴۲. [۳۲۸] محمد موسی هنداوی، المعجم في اللغة الفارسیة، ص ۱۱۲.