کاتبان و حافظان وحی
بدین ترتیب، میتوانیم بیان کنیم، آنچه که ممکن است به پیامبر جاز اندک آشنایی و توجه به برخی حروف و نشانههای [نوشتاری] نسبت دهیم، در ثبت قرآن مؤثر نبوده است. این عمل به کاتبان و امانتداران وحی وابسته بود. «اولین کسی که از قریش برای پیامبر جنوشت، «عبدالله بن ابیسرح» بود که بعدها مرتد شد و باز دوباره در روز فتح مکه اسلام آورد. از جمله این نویسندگان، پیامبر ج، خلفای چهارگانه (ابوبکر و عمر و عثمان و علی)، زبیربن عوام، خالد و اَبان دو فرزند سعید بن عاص بن امیه، حنظلهبن ربیع اسدی، معیقب بن ابیفاطمه زهری، شرحبیل بن حسنه و عبدالله بن رواحه بودهاند. نخستین کسی که در مدینه نوشت ابیبن کعب بود و قبل از او، زیدبن ثابت. گروهی دیگر نیز برای پیامبر جمینوشتند[۸۱] . تعداد کاتبان وحی در کاملترین آمار و شمارش، چهل و سه کاتب بوده است»[۸۲] .
بدون شک، اینها متن قرآن را همانگونه که پیامبر جاملا میکرد، مینوشتند، یعنی، نوشتن مثل خواندن بر «هفت حرف» نبوده است، و علت آن هم بدیهی است زیرا، دلالت «حروف هفتگانه» را نمیتوان در رمز و نشانههای خطی ضمیمه کرد. نوشتن در مکه به دست نویسندگان قریش و در مدینه توسط گروهی از انصار انجام گرفت و میان این دو گروه تفاوتهایی قابل ذکر در رسم الخط وجود نداشت ـ چنان که بیاید ـ.
بلاشر سؤالی را درباره میزان اعتمادی که شایسته کاتبان وحی باشد، مطرح کرده و سپس خود چنین پاسخ داده است:
«اگر بتوانیم به برخی از آنان اعتماد کامل داشته باشیم، درباره کسی چون عبداللهبن ابیسرح، چه میگوییم؟ کسی که مرتد شد و به فتنه و شرانگیزی افتاد و وقتی پیامبر جبرای او «عزیزاً حکیماً» میخواند، مینوشت: «غفوراً رحیماً»[۸۳] .
ولی باید گفت که ابوحیان، داستان ابن ابیسرح را به گونه دیگر آورده است[۸۴] . چه این روایت درست باشد، چه آن و چه هر دو، این وضع تنها از جانب ابن ابیسرح بوده است [و نمیتوان به کتابت دیگران لطمهای زند] چنان که در مروری که پیامبر جو جبرئیل ÷در هر سال نسبت به آیات نازل شده، داشتهاند، راه هر گونه تغییر یا خطای احتمالی بسته میشد. در ضمن، ابن ابیسرح بعدها اسلام آورد و مسلمانیاش نیکو گشت، و چیزی که موجب انکار وی شود، به وجود نیامد[۸۵] . اگر وی معتقد بود که در نگارش قرآن چیزی افزوده است که همچنان باقی مانده باشد، حتماً به تصحیح آن اقدام میکرد اما چیزی از این دست برای ما روایت نشده؛ پس پیداست که این کار را از جانب او، یک بار یا چند بار اندک صورت گرفته است[۸۶] . بعد از این، دلش وقوع خیانت را برنتابید و اعلان ارتداد نمود و در این هنگام بود که کاتبان وحی به تصحیح آنچه که تغییر داده بود، برآمدند(۳).
آنچه که بلاشر بر این داستان افزوده، درست نیست. اما شاگرد بلاشر از داستان ابن ابیسرح چنین استنباط میکند که: «پیامبرجمتوجه این امر نبود که کاتب وی وقتی که کلمات را بر او املا میکند تا بنویسد، تغییر میدهد»[۸۷] .
وی در این عبارت دو خطا دارد:
۱- وی درمنبع خبرش به ابن ابیسرح، به [المصاحف، ص ۳] اشاره کرده است. آنچه که کتاب «المصاحف» در این باره آورده، ارتباطی با ابن ابیسرح ندارد و خبر ابن ابیسرح در کتاب «المصاحف» مطلقاً نیامده است. آنچه که در موضعی که بدان اشاره شد [المصاحف، ص ۳] آمده، این چنین است: «حمادبن سلمه از ثابت و او از انس بن مالک روایت کرده است که مردی برای پیامبر جمینوشت و آنگاه که به او «سمیعاً بصیراً» گفته میشد، مینوشت: «سمیعاً علیماً» و هرگاه که به او «سمیعاً علیماً» گفته میشد، مینوشت: «سمیعاً بصیراً»».
وی سوره بقره و آلعمران راخوانده بود ـ و کسی که آن دو سوره را قرائت کند قرآن بسیاری را قرائت کرده است ـ وی مسیحی گشت و گفت: من آنچه را که دلم میخواست، نزد محمد جمینوشتم. انس گفت: وی مُرد وچون دفن شد، زمین او را پس زد، دوباره دفن شد و زمین بار، وی را پس زد. انس گفت: ابوطلحه گفته است: من وی را بر روی زمین رها شده دیدم». پیداست این مطلب پایان کار ابن ابیسرح، با توجه به آنچه که از زندگی وی نقل کردهایم، نبوده است.
۲- بیان شاگرد بلاشر [مندور] بر این دلالت دارد که آن مرد برای مدت طولانی به این کار میپرداخت در حالی که ابن ابیسرح ـ آن طور که از روایت ابوحیان فهمیدهایم ـ و بنا به قول بلاذری، آن را تنها یک یا چند بار ـ ولی واقعاً اندک ـ انجام داده است. در هر حال تصرف کاتب ـ چنان که از متن حدیث مشخص است ـ منحصر به لفظ مشخصی بوده و ـ اگر حدیث درست باشد ـ تصرف آن مرد، بدون از بین رفتن معنا بوده. هر چند که مطلب [تصرف شده کاتب] با مرور قرآن، پس از فاش شدن بیهوده بودنش، به اصلش باز گردانده شد.
با وجود این، این اخبار دلالت دیگری دارند که برای ما مهم است و آن؛ تفکیک بین نوشتاری بودن و شفاهی بودن قرآن است. مشخص شد که اجازه در قرائت در چارچوب «حروف هفتگانه» در تبدیل لفظی به لفظ دیگر (علیماً حکیماً به جای غفوراً رحیماً) همانند (هلم، تعال و اقبل) داده شده است، ولی چنین اجازهای در نگارش و ثبت متن قرآن، جایز نیست هر چند که پذیرش آن از یک کاری به طور شفاهی جایز باشد. این خود دلیلی است بر این که قرائت به «هفت حرف» مشروط به بقای برخی شرایط است. پیامبر جهم میدانست که مطلب، در نهایت، به حذف بخش عمدهای از این اجازه منجر میشود که اساساً، بنا بر آن، نگارش قرآن مشخص میگردد.
بلاشر به پراکندن تخم شک در امانت کاتبان در روند نگارش قرآن در روزگار پیامبر جبسنده نکرده است و بار دیگر در نگارش تمام قرآن شک کرده است. وی میگوید: فقدان امکانات مادی، مانع بود که چنین وحیی که در سفر، نماز و خلال شب، به طور ناگهانی نازل میشد، به کتابت درآید[۸۸] . نیازی به بحث درباره این سخن، با توجه به مراجعه و مرور دائمی پیامبر جبه قرآن، نیست. با این همه، بلاشر در تشکیک در ابزار دوم نقل قرآن یعنی «حفظ» استمرار میورزد، چه در نظر وی تعداد حافظان در روزگار پیامبر جکم بوده. از طرفی پیامبر جخودش برخی از آیات را فراموش میکرد [= یُنسی] . چنان که در خبر ضعیفی آمده و بلاشر هم آن را به ضعف توصیف کرده است با وجود این، بلاشر این خبر را با آیه:
﴿مَا نَنسَخۡ مِنۡ ءَايَةٍ أَوۡ نُنسِهَا نَأۡتِ بِخَيۡرٖ مِّنۡهَآ أَوۡ مِثۡلِهَآ﴾[البقرة: ۱۰۶] .
«هر حکمی را نسخ کنیم یا آن را به [دست] فراموشی بسپاریم، بهتر از آن یا مانندش را میآوریم...».
تأیید کرده است.
ولی کسی که در زبان عربی اندک ذوق داشته باشد، تفاوت بین «نسیان» (فراموش کردن) و «انساء» (به فراموشی واداشتن) را درمییابد (۴).
در کتاب «البرهان» آمده است، کسانی که در روزگار پیامبر جاز طریق حفظ به گردآوری قرآن میپرداختند، چهار نفر بودند که همگی از انصار هستند: ابیبن کعب، معاذبن جبل، زیدبن ثابت و ابوزید [قیس بن سکن] . روایت شعبی هم ابوالدرداء و سعدبن عبید را به آنها افزوده است. [زرکشی] میگوید: هیچ یک از خلفا از اصحاب محمد ججز عثمان سقرآن را جمعآوری ننموده است[۸۹] .
شیخ شهابالدین ابوشامه [مقدسی] میگوید: قاضی ابوبکر محمدبن طیب [باقلانی] در کتاب «الانتصار» سخن مفصلی در باب حافظان قرآن در روزگار پیامبر جگفته است.
وی دلایلی اقامه میکند که آنها چند برابر این تعداد بودهاند چه عادتاً خلاف آن محال است. درستی این مطلب، کثرت کشتهشدگان، در روز مسیلمه در جنگ یمامه است که در آغاز خلافت ابوبکر سرخ داده است. در صحیحین [صحیح بخاری و مسلم] آمده است: هفتاد نفر از انصار در روز بئر معونه کشته شدند که از قاریان نامیده میشدند. سپس قاضی ابوبکر احادیث پیشین را به دلایلی چون، اضطراب و عدم مرفوع بودن به پیامبر جتأویل میکند[۹۰] و ... خلاصه این که، قرآن هم از حیث نگارش و هم به طور شفاهی در روزگار پیامبر جثبت شده است و شیوه شفاهی؛ «حروف» و روایتهایی را در برمیگیرد که در نگارش مطرح نیست.
دیگر آن که مرور متن قرآن در هر سال توسط پیامبر جمایه تضمین و اطمینان سلامت متن از کم و زیاد گشتن و تحریف شدن بوده است حتی در عرضه آخر قرآن.
باز تأکید میکنیم که نگارش قرآن در بردارنده وجوه مختلفی که حدیث «حروف هفتگانه» به آن اشاره دارد، نیست بلکه نگارش آن ـ به نظر ما ـ به دلایل زیر فقط بر یک «حرف» بوده است:
۱- احتمال نگارش دو روایت در یک عبارت، مثل «علیماً حکیماً» در یک نگارش و در نگارش دیگر «غفوراً رحیماً»؛ یعنی تواتر در روایت از پیامبر جکه یکی بر دیگری برتری ندارد؛ از این رو برای زیدبن ثابت سـ هنگام جمعآوری قرآن در روزگار ابوبکر سو نگارش آن در روزگار عثمان سـ دلیلی در رد یکی از آن دو و نگاشتن دیگری، تا زمانی که هر دو متواتر باشند، وجود نداشت. چه با نگارش، هر دو ثبوتی قطعی یافته و قرائت شفاهی آن را تأیید میکرد.
۲- در روزگار عثمان ساختلاف صحابه در نگارش «التابوت» (به تای کشیده یا گرد) بدین صورت بود که زیدبن ثابت سبه نگارش آن با تای گرد (التابوة) به شیوه مردم مدینه اعتقاد داشت و دیگران به تای کشیده (التابوت) به شیوه مردم مکه اعتقاد داشتند. عثمان سهم رای اخیر را پذیرفت و گفت: «آن را «التابوت» بنویسید که به زبان قریش است»[۹۱] . این مطلب در منابع مختلفی صریحاً آمده است. بنابراین، آیا شایسته نبود که حتی در یک منبع، خبر اختلاف کاتبان در برتری دادن نگارشی بر نگارش دیگر ـ اگر چنین چیزی رخ داده باشد ـ به ما میرسید؟
این دو دلیل که یکدیگر را کامل میکنند، به طور قاطع بیان میدارند که نگارش آن قسمت از قرآن ـ که به نظر ما بیشتر متن بوده، اگر همه آن نباشد ـ در روزگار پیامبر جبا املای ایشان بر کاتبان، به یک حرف و به یک شکل ثبت شده است. این نگارش بدون زیادت، نقصان، تغییر و تناقضی است که اجازه قرائت به «هفت حرف» برخی از آن موارد را در برداشته و برخی را احتمال نداده است، و یا فهم برخی از کاتبان مترتب بر این اجازه بوده و یا بدان استناد میشده است (۵).
[۸۱] محمد اسماعیل عبده، موقف القرآن من المشرکین فی مکة، ص ۵۴ به نقل از : عینی، عمدة القاری، ج ۲۰، ص ۱۹. [۸۲] حفنی ناصف، حیاة اللغة العربیة، ص ۶۲ و نیز : ابوعبدالله الزنجانی، تاریخ القرآن، ص ۲۰ [محمود رامیار، تاریخ قرآن، ص ۲۶۱ به بعد] . [۸۳] رژی بلاشر، درآمدی بر قرآن، ص ۱۲ و پیشین به نقل از تاریخ طبری، [رژی بلاشر، در آستانه قرآن، ترجمان: محمود رامیار، ص ۲۸] . [۸۴] ابوحیان، محمدبن یوسف بن علی الاندلسی، البحر المحیط، ج ۴، ص ۱۸۰. [۸۵] همان. [۸۶] ر. ک: احمدبن یحیی البلاذری، فتوح البلدان، بخش پنجم، ص ۶۶۲ [احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ترجمان : آذرتاش آذرنوش، ص ۲۲۶] . [۸۷] مصطفی مندور، رسالة الشواذ، ص ۱۴. [۸۸] رژی بلاشر، درآمدی بر قرآن، ص ۱۲ به بعد [رژی بلاشر، در آستانه قرآن، ترجمان محمود رامیار، ص ۳۰] . [۸۹] بدرالدین محمدبن عبدالله الزرکشی، البرهان، ج ۱، ص ۲۴۱ [در خصوص معانی «جمع» بنگرید به : محمود رامیار، تاریخ قرآن، صص ۲۱۲-۲۱۳ و در خصوص حافظان : ص ۲۴۷ به بعد] . [۹۰] الزرکشی، البرهان، ج ۱، صص ۲۴۲-۲۴۳. [۹۱] ابوبکر عبدالله بن داود السجستانی، المصاحف، ص ۱۹.