تفسیر گذشتگان از حروف هفتگانه
بسیاری از قدما و معاصران به تفسیر مراد از حروف هفتگانه پرداختهاند که ما از آرای ابومحمد عبدالله بن مسلمبن قتیبه (درگذشته به سال ۲۷۶ ه. ق.) آغاز میکنیم.
وی در بحث و بررسی مراد از حروف هفتگانه بخشی از آرا و تفسیرها را آورده است. از جمله گفته است: «در تأویل این حدیث گروهی به خطا رفتهاند و گفتهاند، حروف هفتگانه عبارت است از: وَعد، وعید، حلال، حرام، مواعظ، امثال [مثلها] و احتجاج. دیگران گفتهاند: هفت حرف، هفت لهجه در کلمه میباشد. عدهای هم گفتهاند: [هفت حرف] ، حلال، حرام، امر، نهی، خبر گذشته، خبر آینده و امثال است. هیچ یک از مذاهب درباره این حدیث، تأویلی ارائه نکردهاند. گروهی هم گفتهاند: فلانی به حرف ابوعمرو یا به حرف عاصم قرائت میکند، قصدشان هیچ یک از موارد ذکر شده نیست، و در قرآن حرفی که بر هفت وجه قرائت شود ـ به نظرم ـ وجود ندارد. البته تأویل سخن پیامبر جکه «قرآن بر هفت حرف نازل شده است» بر هفت وجه از لغات [لهجهها] پراکنده در قرآن است. دلیل بر این سخن، قول پیامبر جاست که فرمود: «هر طور که خواستید بخوانید»[۳۶] .
ابن قتیبه ـ بعد از رد آرایی که بدانها اشاره کرده ـ بر این باور است که «حروف، هفتگونه [وجه] از لغات [لهجهها] پراکنده در قرآن است». یعنی مراد از حرف، «لغت» است و تعداد لغات هفتتاست، و بر یک کلمه وارد نمیشوند، بلکه در قرآن، در کلمات متفاوت پراکنده است.
او با شرح و تفصیل در بیان رای خود، چنین میگوید: من وجوه اختلاف در قرائتها را بررسی کردم و آنها را هفت وجه یافتم که خلاصه آنها چنین است:
۱- اختلاف در اعراب کلمه یا حرکت بنایی آن که کلمه را از شکل و ساختار آن در نوشتار از بین نمیبرد و موجب تغییر معنا نمیشود. مثل آیه:
﴿هُنَّ أَطۡهَرُ لَكُمۡ﴾[هود: ۷۸] .
«آنان برای شما پاکیزهترند».
که به نصب قرائت شده است: «هُنَّ أطْهَرَ لَکُمْ».
۲- اختلاف در اعراب کلمه و حرکت بنایی آن موجب تغییر معنای آن میشود، و کلمه را از ساختار آن در نوشتار از بین نمیبرد، مثل آیه:
﴿رَبَّنَا بَٰعِدۡ بَيۡنَ أَسۡفَارِنَا﴾[سبأ: ۱۹] .
«پروردگارا، میان [منزلهای] سفرهایمان فاصله انداز».
و قرائت «رَبَّنَا باعَدَ ...».
۳- اختلاف در حروف کلمه، بدون اعراب آن که موجب تغییر معنا میگردد و صورت آن در نوشتار را از بین نمیبرد. مثل:
﴿كَيۡفَ نُنشِزُهَا﴾[البقرة: ۲۵۹] .
«چگونه آنها را برداشته، به هم پیوند میدهیم».
و قرائت «نُنِشرُها».
۴- اختلاف در کلمه که موجب تغییر ساختار آن در نوشتار و عدم معنا میگردد، مثل:
﴿إِن كَانَتۡ إِلَّا صَيۡحَةٗ﴾[يس: ۲۹] .
«تنها یک فریاد بود و بس».
و قرائت «إِلا زَقْیَةً».
۵- اختلاف در کلمه که موجب حذف صورت و معنایش میگردد، مثل:
﴿وَطَلۡحٖ مَّنضُودٖ ٢٩﴾[الواقعة: ۲۹] [۳۷] .
«و درختهای موز که میوهاش خوشه خوشه روی هم چیده است».
۶- اختلاف در تقدیم و تأخیر، مثل:
﴿وَجَآءَتۡ سَكۡرَةُ ٱلۡمَوۡتِ بِٱلۡحَقِّ﴾[ق: ۱۹] .
«و سکرات مرگ، حقیقت را [به پیش] آورد».
و قرائت «وَجاءَتْ سَکْرَةُ الْحقِّ بِالمَوْتِ».
۷- اختلاف در زیادت و نقصان، مثل:
﴿لَهُۥ تِسۡعٞ وَتِسۡعُونَ نَعۡجَةٗ﴾[ص: ۲۳] .
«او را نود و نه میش [است] ».
و قرائت «... نَعْجَةً أُنْثی».
[ابن قتیبه] در ادامه چنین میگوید: «همه این حروف، کلام خداوند است که جبرئیل ÷آنها را بر پیامبر جنازل کرده است. مثلاً قبیله هذیل «عتی حینٍ» میخواند که مرادش «حتی حین» میباشد، چون چنین تلفظ میکند و آن را به کار میبرد، یا قبیله اسد «تعلمون» و «تعلم» میخواند؛ تمیم به همزه میخواند [= هَمْز] و قریشی بدون همزه و دیگری:
﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمۡ﴾[المننافقون: ۵ و المرسلات: ۴۸] .
و:
﴿وَغِيضَ ٱلۡمَآءُ﴾[هود: ۴۴] .
را به اشمام ضمه با کسره و:
﴿مَالَكَ لَا تَأۡمَ۬نَّا﴾[يوسف: ۶۵] .
را به اشمام ضمه با ادغام میخواند (۱۰). و این چیزی است که بر هر زبانی آسان نیست آنگاه [ابن قتیبه] برای این اجازه در قرائت چنین توجیه میآورد: «اگر به هر یک از این گروهها [قبایل] دستور داده شود، از زبانشان که در کودکی و نوجوانی و میانسالی به آن عادت کردهاند، دست بردارند، کار مشکل میشد و رنج و دشواری عظیم رخ مینماید چه این کار تنها بعد از یک ریاضت طولانی نفسانی و رام کردن زبان و قطع عادات، ممکن است»[۳۸] .
این تفسیر از ابن قتیبه، در واقع، بر آن چیزهایی که از خلال روایتهای حدیث که به علل اجازه بر هفت حرف و شکلهای اختلاف در آنها اشاره دارند؛ مبتنی است. وی، در کنار این، تقسیمبندی از وجوه اختلاف در قرائتها ارائه داده که از سادهترین شکلها آغاز و تا دورترین آنها از قرائت مشهور پیش میرود.
سه وجه نخست اختلاف [اطهر، باعِد، ننشزها] با متن اجماع شده مصحف عثمانی تناقض ندارد. [باعد در رسم الخط عثمانی به صورت «بعد» نوشته میشود که چنین ساختاری، در بردارنده احتمالات قرائتی است] .
و چهار وجه دیگر با رسم الخط عثمانی اختلاف دارد. چون اختلاف در نخستین آنها به جانشینی کلمهای جای کلمه دیگر به همان معنا محدود میشود [جانشینی «زقیه» به جای «صیحه»] و دومین آنها، جانشینی و تغییر آواز است که موجب تغییر معنا میگردد [«طلح» و «طلع»] و سومین آن، اختلاف در ترتیب کلمات است که مخالف وضع رایج است [تقدیم و تأخیر «الحق» و «الموت»] و چهارمین آن، زیادت یا نقصان نسبت به متن مشهور میباشد [«نعجه» و «نعجه انثی»] همه اینها داخل در مفهوم حروف هفتگانه است، و مهم در نظر ابن قتیبه آن است که اختلاف بین دو «حرف» به مرحله تضاد نرسد و گرنه از «حروف هفتگانه» خارج میشود و قرائت به آن حرام میگردد البته جایز است که «اختلاف» از باب «تفاوت» باشد که معنای متن با آن هماهنگ بوده و در تناقض نیست[۳۹] .
اما ابوجعفر محمدبن جریر طبری (درگذشته به سال ۳۱۰ ه. ق.) معتقد است، حروف هفتگانه «هفت لهجه یا هفت زبان از بین زبانهای عرب است که شمارش آنها [= زبانهای عرب] غیر ممکن است»[۴۰] .
حروف هفتگانهای که قرآن به آنها نازل شده است، همان زبانهای هفتگانه در یک «حرف» و یک کلمه با اختلاف لفظ و اتحاد معناست. مثل [آنچه گفته میشود] : «هلم، أقبل، تعال، إلی، قصدی، نحوی و قربی» و امثال آن که واژگان در آن به گونههایی از تلفظ متفاوتند و اتحاد معنایی با هم دارند، هر چند که زبانها در بیان آن با هم متفاوتند[۴۱] . طبری در توضیح میافزاید: «ما مدعی نیستیم که اینها [حروف] امروزه وجود دارند، بلکه گفتیم، معنای سخن پیامبر جکه فرمود: «قرآن بر هفت حرف نازل شده است» به شیوهای است که خبرهای پیشین ـ که از آن یاد کردیم[۴۲] ـ آنها را ارائه کردهاند و اکنون به اختیار امت، قرائت بر یک حرف میباشد نه شش تای [حرف] دیگر ... [۴۳] .
ملاحظه میشود که رای طبری آن است که «حروف هفتگانه» همان لغات هفتگانه در یک کلمه میباشند، و گذشت که ابن قتیبه درستی آن را رد کرده و گفته است که مراد لغات هفتگانه پراکنده در قرآن است [نه در یک کلمه] (۱۱).
همچنین ملاحظه میشود که طبری همه آنچه را که اکنون قرائت میشود، به عنوان یکی از «حروف هفتگانه»، معتبر میداند و «حروف ششگانه» دیگر را به اجماع امت مردود میشمارد؛ علیرغم این که قرائت قرآن به تمام حروفش را بر خواننده که قرائت آن به او اجازه داده شده است؛ حرام ندانسته است[۴۴] . در حالی که ابن قتیبه «حروف هفتگانه» را با ساخت محدود و مشخص موجود میداند که ـ به نظر ماـ سهتای از آنها، در رسم الخط عثمان مصحف وجود دارد. این دو رأی به تعیین قطعی «احرف» و نیز تعیین قطعی «عدد هفت» گرایش دارند.
مکی بن ابیطالب حموش القیسی (درگذشته به سال ۴۳۷ ه. ق.) تابع رای ابن قتیبه است، و عین کلام او را با تفسیرهای ساده و شرحهایی در خلال آنان نقل کرده است. وی چنین میگوید: «به این قسمها در معانی حروف هفتگانه، گروهی از دانشمندان معتقدند که همان سخن ابن قتیبه و ابن شریح و دیگران است؛ اما ما به شرح سخن آنها پرداختیم»[۴۵] .
مکی به بررسی روش طبری پرداخته و پرده از تناقض گفته وی برداشته و در خلال بسط رای او در کتاب [الإبانة عن معانی] القراءات بیان میدارد که طبری معتقد است: آنچه که قاریان امروز در قرائتها با هم اختلاف دارند، یکی از حروف هفتگانه است که عثمان مصحف را به آن نوشت و بقیه «حروف» را امت اسلام به اجماع رد کرده است[۴۶] . ـ ما هم این مطلب را از تفسیرش نقل کردیم ـ. مکی از کتاب [الإبانة عن معانی] ـ القراءات از وی چنین نقل میکند: «تمام قرائتهایی که نزد ما صحیح است، از حروف هفتگانهای است که پیامبر جبه امتش تعلیم داده است، حروفی که خداوند به او و امتش اجازه داد تا قرآن را به آن بخوانند، ما هم اجازه نداریم کسی را که چنین قرائت میکند، بر خطا بدانیم، اگر موافق با خط مصحف باشد؛ اما اگر مخالف با خط مصحف باشد، آن را نمیخوانیم و در برابر آن و سخن درباره آن توقف میکنیم»[۴۷] .
بنابراین طبری، تمام آنچه را که قاریان در آن اختلاف دارند، در حوزه «حرف واحد» قرار میدهد، یعنی حرفی که مصحف عثمان سبه آن نوشته شد، و در مرتبه دوم تمام آنچه را قاریان در آن اختلاف دارند ـ از موارد صحیح ـ در حوزه حروف هفتگانه، میداند، البته تا زمانی که با خط مصحف، هماهنگی داشته باشد. بنابراین، خط مصحف نزد طبری به دو گرایش گسترش یافته است، [یعنی در بردارنده] قرائتهایی از «حرف واحد» است که همان قرائتها، از حروف هفتگانه هم هست. لذا مکی به او نسبت تناقض در روش میدهد[۴۸] .
آنچه که ما برآنیم، آن است که این تناقض، امری است صوری، چون به نظر ما، برخی از حروف ـ کلاً ـ از مصحف عثمان سدور شدند و این، همان چیزی است که طبری آن را مبنای رای خود میداند، اما وی در تعیین تعداد این حروف دور شده، اغراق میکند، درست آن است که این سخن، بدون «تعیین کردن» بیان شود، تا زمانی که اصل مسأله یعنی حروف هفتگانه نامشخص است چه قیاس مشخص بر امور نامشخص عاقلانه نیست.
اما ابن جزری (درگذشته به سال ۸۳۳ ه. ق.) به دلیل متأخر بودنش، آرای تمام گذشتگان را جمعآوری نموده است. اما وی بر همه آنها این مطلب را افزود که مراد از «هفت» در اینجا حقیقت عدد نیست بلکه مراد کثرت و مبالغه است، چنانچه ابن جزری، این نظر را خوب توصیف میکند؛ ـ اگر حدیث آن را طرد نکند ـ چون در برخی از روایات، حقیقت عدد (یعنی عدد منحصر بین ۶ و ۸) اراده شده است[۴۹] . تلاش و دقت نظر وی و تتبع وی از قرائتهای «صحیح»، «شاذ»، «ضعیف» و «منکر» در حدود سی و اندی سال ـ چنان که خود میگوید ـ به این مطلب منجر شد که اختلاف قرائتها را به هفت وجه ارجاع دهد به طوری که از این هفت وجه بیرون نیستند. این وجوه عبارتند از:
۱- اختلاف در حرکات، بدون تغییر در معنا و صورت [نوشتاری] .
۲- اختلاف در حرکات و تنها با تغییر در معنا.
۳- اختلاف در حروف با تغییر نه صورت.
۴- اختلاف در حروف با تغییر صورت نه معنا.
۵- اختلاف در حروف با تغییر صورت و معنا باهم.
۶- اختلاف در تقدیم و تأخیر.
۷- اختلاف در زیادت و نقصان.
این وجوه هفتگانه، همانهایی هستند که قبلاً ابن قتیبه عیناً آنها را تقسیمبندی کرده است، هر چند که ابن جزری تأکید میکند که تنها به واسطه دقت نظر و تلاشش به این دستهبندی رسیده است. وی بر ابن قتیبه اشکال میگیرد که برای اختلاف و «حروف کلمه» که موجب تغییر معنا و صورت میگردد «و طلع نضیدٍ» را به جای «و طلح نضیدٍ»[۵۰] آورده است، چون این مطلب به اختلاف قرائتها مربوط نیست و اگر به جای آن، «بظنینٍ» را به جای:
﴿بِضَنِينٖ﴾[التكوير: ۲۴]
«بخیل».
مثال میزد، بهتر بود[۵۱] .
همچنین بر ابن قتیبه ایراد گرفته که عیب کار او این است که همچون دیگران، بیشتر اصول قرائتها را نادیده گرفته، مثل «ادغام»، «اظهار»، «اخفاء» و «اماله»، «تفخیم»، «بین بین»، «مد» و «قصر»...[۵۲] یعنی ابن قتیبه و دیگران در بحث اختلاف وجوه [قرائتی] به این مسایل اشاره نکردهاند.
همچنین ابن جزری از تلاش ابوالفضل رازی[۵۳] (درگذشته به سال ۴۵۴ ه. ق.) که به تلاش وی نزدیک است، یاد میکند.
ما مطمئن هستیم که اندیشه جستجوی وجوه اختلاف و حصر آنها در هفت حرف کار ابن قتیبه است چه، دیگران بعد از او تحت تأثیر او بوده و آن را نقل کرده باشند و چه، از روش او تقلید کرده و به همان نتیجه او یا نزدیک به آن رسیده باشند. تنها طبری در تفسیر مراد از حروف هفتگانه روش مستقلی داشته است و هیچ کس از آنچه که ارائه کرده، از وی تبعیت نکرده است [وجه اختلاف الفاظ و اتفاق معانی] . در نهایت، سیوطی (درگذشته به سال ۹۱۱ ه. ق.) میآید و اشاره دارد که تفسیرهای حدیث به چهل تفسیر رسیده است، اما وی تنها سی و پنج تفسیر را ذکر میکند که بیشتر آنها با هم تداخل دارند و مطالبی در آنهاست که معانی آنها فهمیده نمیشود و بیشتر آنها با حدیث عمر و هشام بن حکیم که در صحیح آمده، در تعارض است[۵۴] .
[۳۶] محمدبن عبداللهبن مسلم ابن قتیبه، تأویل مشکل القرآن، ص ۲۶. [۳۷] در قرائت ابن مسعود میآید که «طَلْح» و «طَلْع» به یک معناست. [۳۸] ابن قتیبه، تأویل مشکل القرآن، صص ۲۸-۳۰. [۳۹] ابن قتیبه، تأویل مشکل القرآن، ص ۳۱. [۴۰] محمدبن جریر الطبری، جامع البیان عن تأویل القرآن (تفسیر الطبری)، ج ۱، صص ۴۶-۴۷. [۴۱] همان، ج ۱، ص ۵۷-۵۸. [۴۲] همان. [۴۳] محمدبن جریر الطبری، جامع البیان عن تأویل القرآن (تفسیر طبری)، ج ۱، ص ۵۸-۵۹. [۴۴] همان، ص ۵۹. [۴۵] مکی بن ابیطالب، الابانة عن معانی القراءات، ص ۳۶-۴۱. [۴۶] همان، صص ۱۰-۱۱. [۴۷] مکی بن ابیطالب، الابانة عن معانی القراءات، ص ۲۰. [۴۸] مکیبن ابیطالب، الابانة عن معانی القراءات، ص ۲۰. [۴۹] ابن الجزری، النشر فی القراءات العشر، ج ۱، ص ۲۶. [۵۰] نک : [در النشر : ﴿وَطَلۡحٖ مَّنضُودٖ ٢٩﴾[الواقعة: ۲۹] . آمده است] . [۵۱] ابن الجزری، النشر، ج ۱، ص ۲۸. [۵۲] همان، ج ۱، ص ۲۸. [۵۳] ابن الجزری، النشر، ج ۱، ص ۲۷. [۵۴] جلالالدین عبدالرحمان السیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج ۱، ص ۴۹ [محمدبن اسماعیل البخاری، صحیح البخاری، ج ۳، صص ۲۲۶-۲۲۷] .