تاریخ قرآن کریم

فهرست کتاب

۱- اصل خط عربی

۱- اصل خط عربی

مشکل خط عربی، مشکل پیچیده‌ای در تاریخ است. بسیاری از مورخان، گاهی به روایت و گاهی به حدس و گمان به آن پرداخته‌اند. علت این امر به این نکته برمی‌گردد که تاریخ ملت عرب در عصر جاهلی و ارتباط آن در روزگار با ملت‌های دیگر، ثبت نشده است، و همه آنچه که روایت شده است واقعاً ناچیز می‌باشد. این مطالب را یا شاعران در قصایدشان آورده‌اند و یا راویان آن را با تحریف و با افزایش در طول نسل‌ها روایت کرده‌اند، تا این که به دست ما رسیده و مبهم و متناقض نموده است.

ابن ابی‌داود سجستانی (درگذشته به سال ۳۱۶ ه‍. ق.) درباره ورود خط در میان قریش، به سه روایت تکیه می‌کند.

۱- مهاجران خط را از اهل حیره فراگرفتند و مردم حیره هم آن را از مردم اَنْبار.

۲- مردی به نام «بشربن عبدالملک کنِدی» خط را از مردم انبار فراگرفت، و سپس وارد مکه شد و با صهباء، دختر حرب‌بن امیه، ازدواج کرد، و به پدر صهباء (حرب‌بن امیه) و برادرش «سفیان‌بن حرب» خط را آموزش داد و سپس معاویه از عمویش، سفیان، و به همین ترتیب عمر بن خطاب سو دیگر قریشیان آن را فراگرفتند.

۳- «مُرامِربن مُرّه» و «سلمه‌ بن‌حزره» هم از کسانی هستند که کتابت را وضع کردند و همگی از «بَوْلان»، قومی از قبیله طی بودند که در بقه (روستای پشت شهر انبار) زندگی می‌کردند[۹۲] .

روایت‌های سجستانی، با سرچشمه اولیه خط یعنی انبار با هم اختلاف ندارند؛ اما سجستانی سیر انتقال خط را از انبار به حیره و سپس به مهاجران در خبر اول توصیف می‌کند و در دو خبر دیگر، به پیدایش خط در انبار یا انتقال آن از آن جا به مکه سخن می‌گوید.

بعد از سجستانی، ابوعبدالله بن عبدوس جهشیاری (درگذشته به سال ۳۳۱ ه‍. ق.) اقوالی را در باب اصل خط عربی آورده است که وی را از حدودی که سجستانی تعیین نموده، خارج می‌سازد وی روایتی را از کعب‌ الاحبار [ابواسحاق، کعب‌بن ماتع الحمیری] نقل می‌کند که آدم ÷خط سُریانی را سیصد سال قبل از مرگش وضع نموده بود. همچنین روایت کرده است که ادریس ÷اولین کسی است که بعد از آدم ÷با قلم، نوشت، و نیز روایت کرده است که نخستین کسی که خط عربی را وضع کرد، اسماعیل فرزند ابراهیم إبود.

جهشیاری با بازگشت به خبر ابن ابی‌داود، با توضیحاتی چنین می‌گوید: «روایت شده است، نخستین کسانی که به عربی نوشتند، سه گروه از بولان بودند که به سه نفر از آنها، مرامربن مره، أسلم بن سدره و عامربن جدره گفته می‌شد. جهشیاری یادآور نمی‌شود که آنها از انبار بوده‌اند و همچنین کسانی را که از آنها فراگرفته باشند یاد نمی‌کند. وی در ادامه به خبر دیگری می‌پردازد که: «همچنین روایت شده است: نخستین کسی که به عربی نوشت، حرب‌بن امیه بن عبد شمس از عرب‌ها بوده است»[۹۳] .

بدین ترتیب چنان که دیدیم، جهشیاری، همچون سجستانی، خبرها را به هم ارتباط نمی‌دهد و آنها را بعد از اجمال، به تفصیل نمی‌کشاند.

بعد از این دو، ابن ندیم (درگذشته به سال ۳۸۵ ه‍. ق.) در کتاب «الفهرست» سخنان کعب‌الاحبار را بسیار بعید دانسته و از آن بیزاری می‌جوید. به نظر او این خبرها، به اسطوره نزدیکترند تا به نظر علمی ـ تاریخی.

ابن ندیم، سپس خبر جهشیاری مربوط به سه گروه از بولان را ذکر می‌کند و انتقال هنر خط به حیره را به واسطه آنها، نقل می‌نماید. اما دوباره روایتی را ترجیح می‌دهد که: خداوند أاسماعیل ÷را در سن بیست و چهار سالگی به بیان خط عربی واداشت و فرزندان اسماعیل یعنی «نفیس»، «نضر»، «تیما» و «دومه» کسانی هستند که آن را به تفصیل وضع نمودند. آن‌گاه ابن ندیم وجه دیگری را هم روایت می‌کند که مردی دیگر از بنی‌مخلدبن کنانه، خط را به عرب‌ها آموخت[۹۴] .

علیرغم این نظر علمی از «ابن ندیم» و دوری جستن وی ازتفسیر اسطوره‌ای در باب پیدایش خط، می‌بینیم، «ابن فارس» (درگذشته به سال ۳۹۵ ه‍. ق.) که معاصر «ابن ندیم» است، روایت کعب الاحبار را ذکر می‌کند و می‌گوید: «آدم ÷نخستین کسی است که خط را نوشت، و آن‌گاه با ذکر روایتی از ابن عباس، می‌گوید: «اسماعیل ÷، نخستین کسی است که نوشت». و سپس ترجیحاً می‌‌گوید: خط از جانب خداوند [توقیفی] است. بنابراین [ابن فارس] به خبر آدم ÷برمی‌گردد و بعید می‌داند که خط اختراع کسی باشد[۹۵] .

این موضع از «ابن فارس» با فضل و دیدگاه‌های علمی‌ای که دارد، عجیب است!.

بعد از «ابن فارس»، حدود نیم قرن بعد، ابو عمرو دانی (درگذشته به سال ۴۴۴ ه‍. ق.) را می‌بینیم که رای واحدی در باب خط، با روایت از «ابن عباس»، ذکر می‌کند. او با تکیه به برخی امور مبهم آغاز خط عربی را به «جلجان بن موهم» که [در واقع] برگرفته از وحی الهی است، برمی‌گرداند چه وی کاتب هود ÷بوده است. غریبه‌ای از یمن از قبیله «کنده»، خط عربی را از «جلجان‌بن موهم» فراگرفت که مردم انبار هم از آن غریبه خط را دریافتند.

عبدالله بن جدعان نیز خط را از مردم انبار برگرفت، و «حرب‌بن امیه» نیز از «جدعان» این خط را اخذ کرد و به قریش آموزش داد[۹۶] .

آنچه که در خبر مبهم است، آن است که دانی گاهی فرد را مشخص می‌نماید و گاهی مرحله انتقال خط را به وسیله شخص گمنام مثلاً غریبه‌ای از یمن تعیین می‌کند و یا فراگیران را به طور عام، مردم انبار ذکر می‌کند و دوباره به طور مشخص «عبدالله بن جدعان» را مطرح می‌نماید.

در هر حال وی به اطلاعات تاریخی تکیه می‌کند نه فرض‌های متافیزیکی.

اگر به روایت ابوالعباس بَلاذری[۹۷] (درگذشته به سال ۲۷۹ ه‍. ق.) مراجعه کنیم، سلسله انتقال خط را چنین می‌یابیم:

مُرامر، اسلم و عامر هجای عربی را بر هجای سُریانی قیاس کردند و از آنها به مردم انبار رسید. از مردم انبار هم به مردم حیره و از اینان به «بشربن عبدالملک کندی» رسید. از او هم به «سفیان بن امیه» و «ابوقیس بن مناف» (زمان آمدن بشر به مکه برای تجارت) رسید. سه نفر [بشر، سفیان و ابوقیس] به طائف رفتند و «غیلان بن سلمه ثقفی» از آنان خط را فراگرفت. بشر به دیار مضر رفت و «عمرو بن زراره بن عدس» از وی خط را فراگرفت و «عمرو کاتب» نامیده شد. آن‌گاه بشر به شام آمد و گروهی در آن جا، از وی خط را فراگرفتند. همچنین مردی از طایفه «طابخه» کلب از آن سه شخص قبیله طی، [مُرامر، اسلم و عامر] خط را فراگرفت و به مردی از وادی القری آن را بیاموخت و چون آن مرد به وادی القری برگشت، در آنجا اقامت گزید و از این سو به آن سو رفت و به گروهی از قوم خویش خط را آموزش داد[۹۸] .

ملاحظه می‌شود که روایت «بلاذری» که قدیمی‌ترین روایت است، بشربن عبدالملک کندی را قهرمان رواج خط در عربستان می‌داند.

بعد از بلاذری ـ با مقایسه مورخان بعد از او ـ تقریباً کسی را نمی‌یابیم که با تفصیل بیشتری به این مسأله بپردازد. اما پنج قرن بعد از او، عالمی چون زرکشی (درگذشته به سال ۷۹۴ ه‍. ق.) را می‌بینیم که عین کلام «ابن فارس» را نقل می‌کند و معتقد است که خط، امری توقیفی است[۹۹] . هیچ یک از گذشتگان، جز عبدالرحمان بن خلدون (درگذشته به سال ۸۰۸ ه‍. ق.) به بررسی عقلانی این موضوع نپرداخته است. وی مسأله وجود یا عدم وجود خط؛ و بدی و خوبی آن را به قانون تمدن و بدویت ارتباط می‌دهد و می‌گوید: «خط عربی در دوران حکومت «تبابعه» به نهایت استواری و زیبایی دست یافت، چه در این زمان است که حکومت به تمدن و رفاه رسیده بود. این خط، «حمیری» نام داشت و از آن جا به «حیره» انتقال یافت، زیرا در آن زمان دولت آل منذر، تشکیل یافته بود و در عصبیت از وابستگان تبابعه بودند و فرمانروایی عرب را در عراق تجدید نمودند. خط آنها مثل خط تبابعه به خاطر تفاوت بین دو دولت، چندان خوب نبود، چرا که دولت آل منذر در تمدن و لوازم آن مثل صنایع و غیره؛ به پای دولت حمیر نرسیده بود. گروهی از مردم طائف و قریش ـ چنان که گفته‌اند ـ خط را از اهالی حیره فراگرفتند. گفته می‌شود کسی که نوشتن را از اهل حیره فراگرفت، «سفیان بن امیه» و به روایتی «حرب بن امیه» بوده است که آن را از «اسلم بن سدره» فراگرفت. این قول [اخذ خط از اسلم] ممکن است و از قول کسانی که گفته‌اند؛ قریش خط را از قبیله ایاد عراق آموخته است، به قبول نزدیکتر است ...»[۱۰۰] . ابن خلدون در این متن عالمانه برخورد می‌کند و تعیین افراد در انتقال خط او را به زحمت نمی‌اندازد به طوری که به تتبع حرکت تاریخی انتقال خط از مرکزی به مرکز دیگر اهتمام ورزد تا نهایت خط به واسطه شخصی خاص یا گمنام به قریش برسد. اگرچه همه اینها ممکن است، اما سخن ابن خلدون دلالت دارد که وی برای خط عربی که حمیری یکی از مراحل آن است، تاریخی فرض می‌کند که تصور گذشتگان از آن به دور بوده است. بدون شک پیدایش خط قبل از حکومت «تبابعه» معروف به حکومت دوم حمیری (حدود ۳۰۰-۵۲۵ م.) بوده است[۱۰۱] .

درست آن است که از بیان آغاز تاریخی خط، خودداری کنیم. هر چند مسلم است که انتقال خط از مرکزی به مرکز دیگر، به واسطه اشخاصی بوده که خط را در زادگاهش فرامی‌گرفتند و به آنان که در قومشان، طالب آن بودند، آموزش می‌دادند و یا یکی از کسانی که با خط آشنا بوده، به جایی مهاجرت می‌کرده که مردمش با خط آشنا نبوده و آن را به اینان می‌آموزانده یعنی روند انتقال خط، تنها یک امر شخصی بوده است.

بعد از ابن خلدون، قَلْقَشَنْدی (درگذشته به سال ۸۲۱ ه‍. ق.) است که از بلاذری و ابن ابی‌داود سجستانی، آنچه را که روایت کرده‌اند، نقل می‌کند؛ اما او در کتابش دقیق‌ترین تفصیل‌ها و جزئیات در باب خط و انواع آن را به جا می‌نهد[۱۰۲] .

از بررسی آرای گذشتگان، به این مجموعه راویان و دانشمندان، بسنده می‌کنیم تا به بررسی دوران جدید برسیم. حفنی ناصف در کتاب «تاریخ الأدب أو حیاة اللغة العربیة» که آن را به بررسی برخی از مشکلات اساسی در زبان عربی، اختصاص داده است. از تاریخ خط عربی در قبل از اسلام سخن می‌گوید. وی بهترین کسی است که از نظریه ابن خلدون در بررسی مسأله استفاده کرده چرا که ـ به طور کلی ـ به مسأله بر اساس تمدن و بدویت نگریسته است[۱۰۳] . وی پس از بیان رای مورخان اروپایی و مورخان عرب، راهی میانه را در پیش گرفت که در بردارنده آرای هر دو گروه است. وی معتقد است، آغازی که مورخان عرب برای نخستین واضع خط ثبت کرده‌اند، آغازی نسبی است نه مطلق؛ بنابراین اسماعیل ÷، خلفجان، حمیر، نفیس، نزار و مُرامر همگی نمایندگان آغازی نسبی در [تأسیس خط عربی] هستند و تعیین زمان یا شخص [در این تأسیس] ، گزافه‌گویی است[۱۰۴] .

وی به رای مورخان اروپایی باز می‌گردد، تا بیان کند، قدیمی‌ترین حلقه معروف در این سلسله خط، مردم مصر و بعد از آنها «فنیقی‌ها» و سپس «آرامی‌ها» و «حمیری‌ها» و بعد «نبطی‌ها» و «کندیان» هستند که مردم حیره و انبار، خط را از «کندی‌ها» و مردم حجاز هم آن را از حیری‌ها و انباریان فراگرفتند[۱۰۵] .

حفنی ناصف در این کتاب، جدول‌هایی را آورده است که شامل نشانه‌های هجایی زبان‌هایی است که خط آنها با مراحل تکاملی خط عربی در ارتباط است.

چنان که نتایج وی به وسیله بسیاری از کتیبه‌های کشف شده و ترجمه‌های آنها تأیید شده است کتاب وی بهترین کتابی است که به طور تفصیلی به این مسأله پرداخته است.

آخرین نفری که با رای علمی به این مسأله پرداخته است، دکتر ناصر الدین اسد می‌باشد. وی مجموعه‌ای از نوشته‌های کشف شده و کتیبه‌ها را عرضه داشته و با کمال احتیاط به این نتیجه رسیده است که «عرب‌ها در عصر جاهلی، حداقل سه قرن، خط داشته‌اند و با همین خطی که مسلمانان بعدها با آن آشنا شدند، می‌نوشتند. آشنایی عرب جاهلی با نوشتن، آشنایی‌ای قدیمی و امری یقینی است. پژوهش مبتنی بر دلیل مادی محسوس [= کتیبه‌ها] آن را بیان می‌کند و هر سخنی غیر از این؛ تنها به حدس و گمان متکی است[۱۰۶] .

جان کانتینیو[۱۰۷] ، سرآغاز ورود خط آرامی به سرزمین‌های عربی را؛ آغاز قرن سوم میلادی تعیین کرده است[۱۰۸] .

اطلاق واژه «عرب‌ها» در سخن دکتر ناصرالدین اسد، به معنای خاص «قوم عرب» نیست بلکه مراد وی آن است که نوشتن در شبه جزیره عربستان، در مکان‌های نامشخصی وجود داشته است اما ورود آن به مکه ـ بنا به خبرهای وارد شده ـ از طریق «حرب بن امیه» یا دیگر افراد نسل قبل از نسل پیامبر جبوده است. در هر حال، با پذیرش درستی نظر دکتر ناصرالدین اسد، می‌بینیم که امر کتابت با قدمتش در شبه جزیره، امری شایع نبوده است؛ بلکه محدود به اشخاص معدودی بوده است که نمی‌توان رواج کتابت در هر نقطه از شبه جزیره را به عنوان صناعتی به این معدود اشخاص نسبت داد. تنها می‌توان بنا به آنچه که کتاب‌های اخبار آورده‌اند، این مهم را به برخی تاجران که بسیار اهل سفر به نقاط مختلف شبه جزیره بوده‌اند. نسبت داد.

بخش مهمی که در این زمینه باید ملاحظه کنیم، کلام قرآن در باب خط و مسایل وابسته به آن است بدون شک، این کلام از آن جهت که متوجه عرب‌هایی است که در پی تعیین تاریخ خط در میان آنها هستیم، برای ما مفید خواهد بود.

مثلاً می‌بینیم، در قرآن، خواندن و مشتقات آن، حدود ۹۰ بار آمده است و نوشتن و مشتقات آن حدود ۳۰۰ بار. اولین آیه هم با:

﴿ٱقۡرَأۡ[العلق: ۱] .

بوده است که بزرگداشت و ارج‌گذاری قلم توسط خداوند و آموختن چیزهایی که آدمی آنها را نمی‌داند، می‌باشد. در آیات دیگر هم، خداوند به «قلم» قسم یاده کرده است:

﴿وَٱلۡقَلَمِ وَمَا يَسۡطُرُونَ[القلم: ۱] .

«سوگند به قلم و آنچه می‌نویسند».

قرآن موارد بسیاری از مشرکان را یاد می‌کند که از پیامبر جخواستار کتابی [اسراء، ۱۷ / ۹۳] یا:

﴿صُحُفٗا مُّنَشَّرَةٗ[المدثر: ۵۲] .

«نامه‌های سرگشاده».

بودند که آن را بخوانند. چنان که آنها وحی را افسانه‌های پیشینیان وصف می‌کردند و می‌گفتند:

﴿أَسَٰطِيرُ ٱلۡأَوَّلِينَ ٱكۡتَتَبَهَا فَهِيَ تُمۡلَىٰ عَلَيۡهِ بُكۡرَةٗ وَأَصِيلٗا[الفرقان: ۵] .

«... افسانه‌های پیشینیان است که آنها را برای خود [= پیامبر ج] نوشته و صبح و شام بر او املا می‌شود».

قرآن همچنین از قرطاس (کاغذ) [انعام، ۶ / ۷ و «قراطیس» انعام، ۶ / ۹۱] ، مداد [کهف، ۱۸ / ۱۰۹] ، قلم [قلم، ۶۸ / ۱، علق، ۹۶ / ۴، و «أقلام» (لقمان، ۳۱ / ۲۷) و أقلامهم (آل‌عمران، ۳ / ۴۴)] ، صحف (نامه) [طه، ۲۰ / ۱۳۳، نجم، ۵۳ / ۳۶، عبس، ۸۰ / ۱۳، تکویر، ۸۱ / ۱۰، اعلی، ۸۷ / ۱۸ و ۱۹ و صفحاً (مدثر، ۷۴ / ۵۲، بینه، ۹۸ / ۲)] ، سجل (کتاب) [انبیاء، ۲۱ / ۱۰۴] و رق (طومار) [طور، ۵۲ / ۳] سخن گفته است[۱۰۹] .

همه اینها متوجه عرب‌هایی است که در طول تاریخ صفت «امی‌ بودن» به آنها چسبیده است بدون شک «امی بودن»، جهل نسبت به خواندن و نوشتن عرب‌ها نیست بلکه امی بودن، بت‌پرستی و دین آنهاست که هیچ ارتباطی با علم یا جهل ندارد ـ چنان که گذشت ـ یعنی آشنایی عرب با نوشتن امر تازه‌ای نبوده است که روایات مشهور آن را چنین توصیف کرده‌اند.

شاید، این ملاحظه‌ها، پرتو تازه‌ای به ما در نگرش به این مسأله بیفکند.

در بیان این تفصیل‌های تاریخی، در پی دو هدف هستیم:

۱- میزان تضارب آرا، پیرامون پیدایش خط عربی را بیان کنیم که تا چه حد حقیقت گم شده و دسترسی به آن غیر ممکن گشته است. امری که دکتر ناصرالدین اسد را به آن واداشت تا از مناقشه پیرامون آن پرهیز کند تا در وادی آن سرگردان نماند[۱۱۰] .

۲- هدف دوم آن بود که بهترین فر‌ض‌ها را پیرامون ورود خط عربی به مکه بشناسیم نکته کاملاً روشن، این است که خط در زمانی تقریباً متأخر، یعنی نزدیک به زمان بعثت پیامبر جوارد مکه شد. لذا دو نتیجه؛ موضوع ما را اهمیت می‌بخشد:

الف: ضرورتاً طبق آنچه که درگذشته، در باب عدم آشنایی پیامبر جبا خواندن و نوشتن، تأیید شد، خط در میان قریش چندان سابقه نداشته و تنها تعداد اندکی که آن را فراگرفته بودند که کتاب‌های تاریخی نام آن افراد را ثبت کرده است[۱۱۱] .

ب: ضعف و فَرویش خط عربی، در آن روزگار، به این دلیل نبوده است که تحول نیافته و استقرار ـ هر چند اندک ـ پیدا نکرده است، چه اگر ما اصل کهن آن را بنا به گفته حفنی ناصف بپذیریم و بنا به گفته دکتر ناصرالدین اسد و جان کانتینیو، استعمال خط را از قدیم در شبه جزیره عربستان پذیرا باشیم؛ چاره‌ای نیست که بپذیریم، وقتی خط از هر جایی که بوده، به مکه انتقال یافت، به مرحله پختگی رسیده بود. فَرویش خط عربی، به ضعف تجربه نویسندگان جدید برمی‌گردد که از کسانی که به مکه آمده بودند، خط را فرامی‌گرفتند. هر چند که تجربه جدید از خلال چند نسل منتقل گشت تا خط عربی زیبا شد، و نقص آن کامل گشت و نیاز به بهبود بخشیدن به خط و ثبت آن و شناخت ابزار صاحبان آن در حیره و انبار برای تعیین شکل و ثبت دلالت‌ها و مفاهیم آن، ظاهر شد. این نیاز زمانی جدی گشت که جامعه اسلامی تحول یافت چنان که بیاید.

[۹۲] ابن ابی‌داود السجستانی، المصاحف، ج ۱، صص ۴-۵ [اَنْبار، شهری است نزدیکی رود فرات در غرب بغداد که بین این دو، ده فرسخ فاصله بود. فارسیان به این شهر «فیروز شاپور» می‌گفتند. اول کس که آن را بنا کرد، شاپور بن هرمز بود. سپس ابوالعباس سفاح، خلیفه عباسی، آن را تجدید نمود و در آن قصرها ساخت و تا به هنگام مرگ بدان جا مقام گزید] . یاقوت بن عبدالله الحموی، معجم البلدان، ذیل «اَنْبار». [۹۳] ابوعبدالله محمدبن عبدوس الجهشیاری، الوزراء و الکتاب، تحقیق مصطفی السقاء و ابراهیم الإبیاری و عبدالحفیظ شلبی، اول، ۱۹۳۸، صص ۱-۲. [۹۴] محمدبن الندیم، الفهرست، صص ۱۲-۱۳. ملاحظه می‌شود که ابن ندیم هم از روح اسطوره‌ای رهایی نیافته است. [آمده که خط فراگرفته شده از مردی از بنی‌مخلد، به خط جَزْم نامبردار بوده است. این خط از مُسندِ حمیریان اخذ شده است، غانم قَدّوری الحَمَد، رسم المصحف، ص ۳۱] . [۹۵] احمد بن فارس، الصاحبی في فقه اللغة و سنن العرب فی کلامها، ص ۷ [وی در خصوص ادعای خود به آیات ۳۱ سوره بقره (۲)، ۱ و ۴ سوره علق (۹۶) و ۱ سوره قلم (۶۸) استدلال کرده است] . [۹۶] ابوعمرو عثمان بن سعید الدانی، المحکم فی نقط المصاحف، تحقیق دکتر عزه حسن، ۱۹۶۰، ص ۲۶. در حیاة اللغة العربیة، تألیف حفنی ناصف، ص ۵۱ آمده است که نام کاتب هود ÷«خلفجان» بوده است. [۹۷] ذکر روایت بلاذری را که از قدیمی‌ترین روایتهاست از آن حیث در پایان این بیان تاریخی ترجیح دادیم تا خواننده با مقایسه آن، تأثیر آن را بر نظریات بعدی دریابد. [۹۸] احمدبن یحیی البلاذری، فتوح البلدان، تحقیق عبدالله و عمر الطباع، بخش پنجم، ص ۶۵۹، ۱۹۵۸ [احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ترجمان: آذرتاش، صص ۲۲۴-۲۲۵] . [۹۹] محمدبن عبدالله الزرکشی، البرهان في علوم القرآن، ج ۱، ص ۳۷۷. [۱۰۰] عبدالرحمان بن خلدون، مقدمه (ابن خلدون)، چاپ عبدالرحمان محمد، ص ۲۹۳ [عبدالرحمان بن خلدون، مقدمه (ابن خلدون)، ترجمان : محمد پروین گنابادی، ج ۲، صص ۸۲۹-۸۳۰] . [۱۰۱] محمد مبروک نافع، تاریخ العرب ـ عصر ماقبل الاسلام، دوم، صص ۷۹-۸۳. [۱۰۲] احمدبن علی القَلْقَشَنْدی، صُبْحُ الاَعْشی فی صَناعة الاِنشاء، ج ۳، صص ۱۰-۱۱ و بعد از آن. [۱۰۳] حفنی ناصف، حیاة اللغة العربیة، ص ۳۴. [۱۰۴] حفنی ناصف، حیاة اللغة العربیة، ص ۵۱. [۱۰۵] همان، و نیز : ابوعبدالله الزنجانی، تاریخ القرآن، صص ۱-۲. [۱۰۶] ناصرالدین اسد، مصادر الشعر الجاهلی و قیمتها التاریخیة، اول، ص ۳۳. [۱۰۷] J. Cantineau. [۱۰۸] جان کانتینیو، دراسات في علم اللغة العربی، ص ۷۶. [۱۰۹] محمد عزه دروزه، نظرة فی روایة تأخرّ الخط العربی، مجمع اللغة العربیة، [صفحه آن یاد نشده است] . [۱۱۰] ناصر الدین اسد، مصادر الشعر الجاهلی، ص ۲۴. [۱۱۱] احمدبن یحیی البلاذری، فتوح البلدان، بخش پنجم، صص ۶۶۰-۶۶۱ [احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ترجمان: آذرتاش آذرنوش، ص ۲۲۵] .