علم لدنی
خداوند درباره خضر میفرماید: ﴿وَعَلَّمۡنَٰهُ مِن لَّدُنَّا عِلۡمٗا﴾[الکهف: ۶۵]. یعنی: «ما از جانب خود به او علم آموختیم». استدلالهای زیاد و در غیر محل از این آیه صورت میگیرد، حتی عدهای تا جایی پیش رفتهاند که با استدلال به وساوس نفس القاءات قلبی عملا خود را از شریعت بی نیاز میبینند.
شیخ امینی شنقیطی میگوید: [۲۵]«از واضحترین ادله در اینکه رحمت و علمی که خداوند آنرا به بنده اش خضر ÷عنایت نمود از طریق نبوت و وحی بود».
خداوند به نقل از او میفرماید: ﴿وَمَا فَعَلۡتُهُۥ عَنۡ أَمۡرِي﴾[الکهف: ۸۲]. یعنی آنچه را که انجام دادم به امر خداوند بود.
و امر خداوند بر بنده از طریق وحی تحقق مییابد، زیرا راهی برای شناخت امر و نهی خداوند جز از طریق وحی از جانب او نیست. بویژه قتل نفس بیگناه در ظاهر امر، و هم چنین معیوب ساختن سفینه با سوراخ کردن آن زیرا ضرر رساندن به انسانهای بیگناه چه در نفس و چه در مالهایشان بجز از راه وحی خداوندی جائز نیست.
و خداوند متعال پیامها و اندرزهایش را منحصراً از طریق وحی به مردم ابلاغ نموده است، خداوند عزوجل در قرآن میفرماید: ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أُنذِرُكُم بِٱلۡوَحۡيِ﴾[الأنبیاء: ۴۵]. یعنی: «بگو [ای محمد] جز این نیست که من از طریق وحی شما را هشدار میدهم»، و کلمه (إنما) صیغه حصر است.
و اگر گفته شود شاید این پیام از راه الهام باشد؟
جواب: از آنچه که در علم اصول مقرر شده است بر میآید که نباید از الهام به اولیا در رسیدن به هیچ مسئله شرعی استدلال کرد، بخاطر عدم عصمت و نبودن دلیل بر جواز استدلال به آن، بلکه عکس آن ثابت شده است، و ما استدلال بعضی از صوفیان مبنی بر صحت عمل به الهام در حق کسی که به او الهام شده، و هم چنین این پندار برخی از جبریه بر جواز احتجاج به الهام در حق ملهم و غیره که الهام را به منزله وحی مسموع قرار داده و به ظاهر این آیه استدلال میکنند که میفرماید: ﴿فَمَن يُرِدِ ٱللَّهُ أَن يَهۡدِيَهُۥ يَشۡرَحۡ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِ﴾[الأنعام: ۱۲۵]. «هر که را خدا بخواهد تا هدایت دهد دلش را به نور اسلام روشن و گشاده میگرداند».
و این روایت که میفرماید: «اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْـمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ» «از زیرکی و هوش مؤمن بترسید، زیرا مؤمن با نور [الهام] خدا مینگرد». استدلال به همه اینها باطل است و به آن تکیه نمیشود، چون دلیلی بر آن نیست، کما اینکه نمیشود از دسیسههای شیطان در امان بود.
هدایت از راه پیروی کردن از شریعت تضمین شده است، اما در مورد هدایت از طریق پیروی از الهام و امثال آن تضمینی نیست.
و الهام در اصطلاح یعنی: وقوع چیزی در دل انسان که باعث سردی آن گردد بدون اینکه دلیلی بر استدلال بر آن در وحی و حجت عقلی داشته باشد و خداوند آنرا بر دل هر کس از بندگانش بخواهد القاء میکند، و اما الهام بر انبیاء †غیر از الهامی است که بر سایر بندگان میشود. زیرا پیامبران †بر خلاف بقیه بشر معصومند.
و در کل بر کسانی که الهامی در شناخت دین اسلام دارند پوشیده نیست که راهی برای شناخت اوامر و نواهی و آنچه که انجام و یا ترک آن موجب تقرب به درگاه خداوندی میشود جز از راه وحی نیست. و کسی که ادعا کند که برای رسیدن به رضامندی خداوند نیازی حتی به یک مسئله از آنچه که پیامبران †آورده اند ندارد زندیق است و از دایره دین خارج، و آیاتی که مؤید این سخن است بسیارند و غیر قابل شمارش.
خداوند میفرماید: ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّىٰ نَبۡعَثَ رَسُولٗا﴾[الإسراء: ۱۵]. یعنی: «و ما تا رسول نفرستیم [اتمام حجت نکنیم] کسی را عذاب نخواهیم کرد». و نفرموده تا زمانی که بر قلبها الهام نکرده ایم.
و میفرماید: ﴿رُّسُلٗا مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِ﴾[النساء: ۱۶۵]. یعنی: «و رسولان را فرستاد که [نیکان را به رحمت ابدی] مژده دهند و [بدان را از قهر و عذاب سوزان] بترسانند، تا آنکه پس از فرستادن این همه رسولان مردم را بر خدا حجت و بهانهای نباشد».
پس در این صورت باید بدانیم که ادعای جاهلان و مدعیان تصوف بر اینکه آنها و پیروان و بزرگانشان در باطن راه و روشهایی دارند که با حقیقتی که نزد خداوند است همخوانی دارد گرچه که به ظاهر مخالف شرع باشد، مانند کارهای خضر که در ظاهر مخالفت علمی بود که موسی ÷داشت، چنین مدعیانی زندیق و کارشان ذریعهای برای انحلال و ابطال کلی دین اسلام است، فقط با این پندار که حق در امور باطنی خلاف ظاهر آن است.
نظر امام قرطبی درباره کسی که مدعی است آنچه را که از راه قلب احساس میکند او را از شریعت بی نیاز میسازد.
امام قرطبی /در تفسیرش که نص آن چنین است میگوید: «شیخ ما ابوالعباس میگوید: قومی از زندیقان باطنی و معتقد به راه و رسمی هستند که آنها را ملزم به احکام شریعت نمیکند، و میگویند: که احکام عمومی شرع بر انبیاء †و عامه مردم الزامی است، و اما اولیاء و خاصان را به چنین نصوصی نیازی نیست. و آنچه که از آنها خواسته میشود آن چیزی است که در دلشان میافتد و احساسات قلبی آنها بر آنها غالب است و حکم میکند و میپندارند: این بخاطر پاکی و بی آلایشی دلهایشان از پلیدی، و خالی بودن آن از غیر خداست، که در نتیجه علوم خدایی و حقایق ربانی بر آنها آشکار میشود. این است که بر اسرار کائنات آگاهی دارند. و احکام جزئیات را میدانند بنابراین نیازی به احکام کلی شرع پیدا نمیکنند، آنگونه که برای خضر رخ داد زیرا وی با علومی که برایش متجلی گشت از علم و مفاهیم و برداشتی که نزد موسی ÷بود بی نیاز گشت. و برخی به این گفته (به قلبت رجوع کن گرچه مفتیان فتوی داده باشند) استدلال میکنند. و پر واضح است که در این گفته و یا گفتههای مانند آن دلیلی بر معتبر بودن الهامات قلبی و شبهاتی که در آن هست وجود ندارد. و امام قرطبی /در ادامه میگوید: این سخن (بسنده کردن به الهامات قلبی و بی نیازی به احکام شرع) سخن کفر آمیز و از عقاید زندیقان است، گوینده و یا صاحبان چنین عقیدهای سزایشان قتل است بدون آنکه از آنها طلب توبه و بازگشت به دین شود، زیرا چنین افرادی احکام واضح و آشکار دین را انکار نمودهاند، و سنت و روش خداوندی و حکمتش بر این اساس نهاده شده که احکامش جز بواسطه پیام آورانش که همان سفیران بین او و بندگانش هستند دانسته نمیشوند. و پیامبران تنها مبلغان پیام و کلام خداوند و شرح دهندگان شریعتها و احکام وی هستند، و برای این کار نیز آنها را برگزیده است. خداوند عزوجل میفرماید: ﴿ٱللَّهُ يَصۡطَفِي مِنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ رُسُلٗا وَمِنَ ٱلنَّاسِۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعُۢ بَصِيرٞ ٧٥﴾[الحج: ۷۵]. یعنی: «خداوند از میان انسانها و فرشتگان پیام رسانانی را بر میگزیند همانا خداوند شنوا و بیناست».
و میفرماید: ﴿ٱللَّهُ أَعۡلَمُ حَيۡثُ يَجۡعَلُ رِسَالَتَهُۥ﴾[الأنعام: ۱۲۴]. «خداوند بهتر میداند که پیامش را به چه کسی بسپارد».
در کل به این نتیجه قطعی و یقینی کامل رسیدیم که اجماع سلف و خلف بر این است که شناخت ذات خداوند و احکام دین خداوند که شامل اوامر و نواهی است جز از راه پیامبران و انبیاء میسر نیست، و هر آنکه مدعی باشد که راههای دیگری غیر از راه پیامبران برای شناخت امر و نهی خداوند وجود دارد که انسان را از پیامبران بینیاز میسازد چنین شخصی کافر و مهدور الدم است از وی خواسته نمیشود که توبه کند و نه مورد سؤال و جواب قرار میگیرد، و این ایده متضمن این اعتقاد است که غیر از پیامبر اسلام که خاتم الأنبیاء است پیامبران دیگری خواهند آمد.
معنای این عقیده که میگوید: الهامات قلبی را میپذیرد و آنچه را که قلب به وی الهام میکند حکم خداست و بر اساس آن عمل میکند و در نتیجه نیازی نه به کتاب پیدا میکند و نه به سنت، گویا صفت نبوت را برای خود اثبات کرده، و این بمثابه این قول نبی اکرم صکه فرموده: «جبریل در دل من اینگونه القاء کرد...» تفسیر قرطبی.
[۲۵] اضواء البیان ج۴ ص۱۵۸.