بدعت تعريف، احكام و انواع آن

فهرست کتاب

مبحث اول: بدعت در وضع لغوی

مبحث اول: بدعت در وضع لغوی

معنی اول: در کتب لغت، به کرات واژه بدعت به معنی خستگی و انقطاع و بریدگی آمده است از جمله: أبدع البعیر فهو مبدع. یعنی شتر از راه بازماند (به جهت بیماری و رنجوری، ضعف و لاغری)، أبدع الرجلیعنی مرد خسته شد و پشتش از خستگی راست نگشت [۳].

این مفهوم در شعر جاهلی نیز آمده است، افوه [۴]می‌گوید:

ولکل ساع سنه ممن مضی
تمنی به فی سعیه أو تبدع [۵]

«هر رهروی از رهروان گذشته، راه و روشی دارد که این روش، یا حرکت او را سریع‌تر و بهتر می‌کند و یا اینکه او را خسته کرده و از راه باز می‌دارد» [۶].

معنی دوم: درکلام عرب و به تبع آن در کتب لغت، بدعت به معنی ایجاد و ساخت شیء در موارد متعددی آمده است از جمله: «بدعت الرکی» [۷]یعنی: چاه را حفر و ایجاد کردم (پیش از من کسی این چاه راحفر نکرده بود).

رکی بدیع، یعنی چاه تازه، چاهی که به تازگی حفر شده است.

عرب برای اثبات اینکه کارش امری عجیب و غریب نیست، می‌گوید: لست ببِدع فی کذا و کذا. یعنی من اولین کسی نیستم که این کار را کرده‌ام و یا مرتکب فلان عمل شده‌ام و یا به فلان چیز دچار گشته‌ام [۸].

این مفهوم در معجم مقاییس اللغةدقیقاً همان‌گونه که در لسان العرب و جمهره اللغه ذکر شده، آمده است. بنابراین بدعت دراین استعمال، یعنی احداث چیزی به گونه‌ای که پیش از آن، خلق، ذکر و شناختی از آن مطرح و معهود نبوده است [۹].

با توجه به وضع اولیه ماده (بدع) این کلمه در کتب لغوی به مفاهیمی مرتبط به بحث ما نحن فیه، آمده که ما در اینجا آن‌ها را به اختصار نقل می‌کنیم:

«بدع با فتح باء یعنی، احداث چیزی که قبلا خلق و ذکر و شناختی از آن وجود نداشته است، از اینروست که خداوند را بدیع السماوات و الأرض می‌گویند؛ زیرا آن‌ها را ابداع کرده، در حالی که پیش از ابداع وی، وجود نداشته‌اند».

بدع با کسر باء، یعنی؛ چیزی که در هر امری اول است، خدای تعالی خطاب به پیامبرش می‌فرماید:

﴿ قُلۡ مَا كُنتُ بِدۡعٗا مِّنَ ٱلرُّسُلِ [الأحقاف: ۹].

«ای پیامبربگو: من اولین فرستاده و پیامبر نیستم».

ابتدعتَ یعنی امری مختلف را انجام دادی که ناشناس است.

اهل لغت گفته‌اند: بدعه آنچه که در دین و غیر آن ابداع می‌شود... آنچه که بعد از رسول‌اللهصاز اعمال و اهواء ابداع شده و جمع آن بدَع است» [۱۰].

در جمهره می‌خوانیم: «هر کس چیزی را احداث کند در واقع آن را ابتداع کرده است و اسم این کار احداث شده بدعت است و جمع آن بدع» [۱۱].

در صحاح آمده است: (ابدعتُ الشی‌ءیعنی آن را بر مثالی که نبوده اختراع کردم و خدای تعالی از این رو بدیع السموات و الأرض است).

و بدیع یعنی مبتدع.

و نیز بدیع به معنی مبتدع است.

و شیء بدع با کسر (ب) یعنی مبتدع.

بدعةیعنی نوآوری در دین پس از کمال آن [۱۲].

در معجم مقاییس اللغه می‌خوانیم: «بدعت الشیء قولا وفعلا، اذا ابتدأته لا عن مثال..».

«وابتدعت الراحلة إذا کلت... ابدع بالرجل إذا کلت رکابه او عطبت وبقی منقطعا به... ومن بعض ذلک اشتقت البدعة [۱۳]... وقتی گفته می‌شود: ابدعت الشیء مفوم آن این است که آن کار را (قولاً یا فعلاً) من ابتدا و آغاز کردم بدون آنکه مثالی قبلی داشته باشد. و ابتدعت الراحلةیعنی حیوان سواری، خسته شد».

و ابتداع بالرجل را زمانی می‌گویند که حیوان سوارش را خسته کند و یا آنکه خود حیوان خسته شود در نتیجه سوارکار بر آن درمانده و منقطع بماند. و بدعت از چنین مفاهیمی مشتق شده است.

راغب اصفهانی می‌گوید: «ابداع یعنی انشاء و پدید آوردن صفتی بدون اقتداء و دنباله‌روی از دیگری» [۱۴].

ازهری می‌گوید: «استعمال ابداع بیشتر از بدع است البته این بدان معنا نیست که استعمال بدع غلط است، بلکه بدع نیز صحیح است ولی قلیل الاستعمال است و ابدع کلام عرب بیشتر از بدع است. قریب به همین الفاظ و در تأیید همان معانی، درمورد حکم بدعت از جهت لغوی در دیگر کتب معتبر لغت، مفاهیمی نقل شده است. همچنین در کتب تفسیر در ذیل آیه: ﴿ بَدِيعُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ [البقرة: ۱۱۷] این مفهوم نقل شده، ابن الاثیر نیز در کتاب النهایه (که آن را در غریب حدیث نوشته و الفاظ محتاج به شرح و بیان احادیث نبوی را، تفسیر و معنی می‌کند)، آورده است در مورد بدیع الحکمه که در حدیث نبوی آمده: «روّحوا أنفسکم ببدیع الحکمة، فإنها تکلّ کما تکل الأبدان».«روانتان را با حکمت غریب و تازه آرام و آسوده کنید چون روان انسانی همانند جسم وی خسته و آزرده می‌شود»، می‌گوید: یعنی حکمتی که تازه، نو و بدیع است.

البته کلمه بدعت، به جز آن دو معنای اولیه (یعنی ابتداء وصنع شیء لاعن مثال سابق و همچنین انقطاع و کلال «بریده شدن و خستگی» در سیر تطور لغت، مفهوم سومی پیدا کرده است و آن امر مستحسن است و در حسن و نیکویی مانندی ندارد تو گویی چیزی که شبیه و مثل آن باشد، بر آن تقدیم نیافته است [۱۵].

لذا بدیع به معنی پدیده عجیب می‌آید و استبدعه [۱۶]یعنی عده بدیعاً (آن را بدیع و نیکو به حساب آورد).

[۳] همان. [۴] افوه شاعر دوره جاهلی، اسمش صلاءه بن عمرو بود. او را به خاطر لب‌های پهن و دندآن‌های بزرگش افوه لقب داده بودند وی حدوداً ۵۰ سال پیش از هجرت، فوت کرد. الأعلام ج۳ص۲۰۶. [۵] عبدالعزیز المیمنی، دیوان الفوه الاودی، ص۱۹. [۶] مفهوم بالا در حدیث هدی نیز آمده است: «فاز حفت علیه با الطریق فی یشأنها ان هی ابدعت»امام مسلم در کتاب الحج باب ما یفعل بالهدی اذا عطب فی الطریق آورده است. [۷] الرکی با تشدید و فتح راء و کسر کاف و تشدید یاء به معنی چاه آب، لسان العرب ۱۴/۳۳۱ [۸] ابوبکرابن درید، جمهره اللغه ج ۱ ص ۲۴۵. [۹] احمد فراهیدی، العین ج۲ ص ۵۴. [۱۰]احمد فراهید، العین ج۲ صص۵۴ و۵۵. [۱۱] احمد فراهید، العین ج۲ ص ۵۴. [۱۲] اسماعیل بن حماد، جوهری ج ۳ صص ۱۱۸۳ و ۱۱۸۴. [۱۳] احمدبن فارس، معجم مقاییس اللغه ج ۱ ص ۲۰۹. [۱۴] راغب اصفهانی مفردات الفاظ قرآن ص ۳۶. [۱۵] ابواسحاق الشاطبی الاعتصام، ج۱ ص ۲۰۹. [۱۶] یکی از معانی بابت استفعال وجدان الصفه است. چنان که گویند: «استکبر زید یعنی وجد نفسه کبیراً».