بدعت تعريف، احكام و انواع آن

فهرست کتاب

مبحث دوم: ارزیابی انتقادی نظریه بدعت حسنه

مبحث دوم: ارزیابی انتقادی نظریه بدعت حسنه

در بحث پیش، علل پیدایش قول تحسین بدعی و قائل بودن به بدعت حسنه، مورد بررسی قرار گرفت. با توجه به اینکه بسیاری از مطالبی که تا حال در این کتاب آمده تمهیدات و مقدماتی برای پرداختن به موضوع بالاست، بدون ذکر هیچ مطلب دیگری، این موضوع را در چند بند بررسی می‌کنیم:

۳- قول به حسنه بودن برخی از بدعت‌ها نقض ادله شرعیه وارد شده در ذم عموم بدعت‌هاست چون نصوصی که بدعت را ذم کرده و مسلمانان را از آن‌ها برحذر داشته، مطلق و عام است و با وجود کثرت این نصوص، استثنائی در آن‌ها به کار نرفته و اشاره‌ای در آن‌ها وجود ندارد که مقتضی این باشد که مثلاً فلان بدعت، نزد خداوند حسن و مقبول است. و در هیچکدام از آن‌ها نیامده که: «کل بدعة ضلالة إلا کذا وکذا»

و اگر محدثاتی وجود داشت که لازم بود شرع آن‌ها را حسنه یا مشروع بداند، به اقتضای کامل بودن شریعت الهی، به آن‌ها اشاره می‌شد و در نصوص کتاب و سنت استثناء می‌گردید. اما چنین چیزی نه در منطوق و نه در مفهوم نصوص اسلامی وجود ندارد بنابر این تمامی ادله ذم، دال بر این است که قاعده کلی در ذم بدعت، استثناء بردار نیست و ممکن نیست فردی از افراد بدعت از مقتضای آن خارج شود [۲۹۵].

همچنین یکی از قواعد مسلم اصول فقه این است که: (هرقاعده یا دلیل شرعی کلی، وقتی که در اوقات و احوال مختلف تکرار شود و مقترن به تقیید یا تخصیص نباشد، این تکرار دال بر بقای آن قاعده بر مقضای لفظ عام و مطلق آن است.

احادیث ذم بدعت و تحذیر از آن، از این قبیل است. رسول‌الله صدر جمع غفیر مسلمانان و در اوقات و احوال زیاد و متعدد و متنوع فرموده است: «کل بدعة ضلالة».

و در هیچ آیه و حدیثی تقیید و تخصیصی برای این عام مطلق نیامده است بلکه هیچ نصی وارد نشده که دال برصحت خلاف این قاعده باشد، و این خود دال بر این است که نصوص مذکور، عام و مطلق است [۲۹۶]. و برعام و مطلق بودن خود باقی هستند.

لفظ کل در حدیث «کل بدعة ضلالة»از الفاظ عموم است و طبق قواعد علم منطق این جمله موجبه کلیه است و بنا به قواعد علم اصول، کل که از الفاظ عموم است، مستغرق تمام جزئیات و افراد بدعت است و اهل لغت متفق هستند که فائده این لفظ رفع احتمال تخصیص است (البته در جایی که به نکره مضاف می‌شود و یا برای تأکید می‌آید) [۲۹۷].

و چون این کلمه در حدیث کل بدعه به نکره اضافه شده، دال بر عموم مستغرق سایر اجزاء است و به عنوان نصی در مورد کل افراد آن نکره، کاربرد دارد. چه مدلول مفرد باشد و یا مثنی و یا جمع و همچنین این استغراق شامل تمام جزئیات است، یعنی تمام جزئیات نکره را شامل می‌شود. با تأمل در تطبیق حدیث «کل بدعة ضلالة»متوجه می‌شویم که مضاف‌الیه کل، کلمه بدعت است که نکره آمده، لذا تمام قواعد موردنظر، بر آن تطبیق می‌شود و امکان ندارد بدعتی از این کلیت خارج شود. زیرا وقتی که می‌گوئیم؛

﴿ وَكُلُّ شَيۡءٖ فَعَلُوهُ فِي ٱلزُّبُرِ ٥٢ [القمر: ۵۲].

«تمام آنچه که آن‌ها انجام داده‌اند، در پرونده‌هایی ثبت شده است».

نمی‌توان استثنائی بر شیء قائل شد.

بنا براین اعتقاد به وجود بدعت حسنه، مساوی با انهدام تمامی قواعد مذکور و ایجاد خلل در جملاتی شبیه به آن است [۲۹۸].

۱- (با نگرشی به اقوال مأثور از صحابه، تابعین و تبع تابعین می‌بینیم که آن حضرات بدعت را ذم، تقبیح و تنفیر کرده و عملاً مثبت اقوال خویش بوده‌اند و کوشیده‌اند که ذرائع منتهی به بدعت را قطع کنند و همیشه از مجالسه با اهل بدعت و شنیدن اقوال آن‌ها کراهت داشته‌اند و توقف و استثنائی بر اساس محاسبه استقرائی، از آن‌ها گزارش نشده است. و خود این مطلب دال بر این است که خیر القرون و دو تالی آن‌ها بر این بوده‌اند که حسنه‌ای در بدعت‌ها وجود ندارد [۲۹۹].

۲- (هر کس منصفانه و به دور از تمایلات نفسانی به بدعت‌های مختلف بنگرد متوجه می‌شود که با شریعت الهی ضدیت دارند و در واقع حکم استدارکی بر شارع حکیم شریعت دارند (البته به شرطی که با دلی پاک و دور از تحمیلات عقیدتی و مذهبی معهود خود به بدعت بنگرد).

بنابراین چگونه ممکن است امری که چنین حالی دارد، به حسنه و قبیحه تقسیم شود؟! و یا برخی از آن ممدوح و برخی دیگر مذموم باشد؟ [۳۰۰].

۴- بنا به فرض جدلی و منطقی اگر فرض کنیم در متون نقلی آمده است که بعضی بدعت‌ها حسنه هستند و این مطلب به صورت درج و یا استثنائی که درسیاق ذم است، آمده و مثلاً پیامبر فرموده باشد که: (المحدثة الفلانیة حسنة)در این صورت آن عمل بدعت نیست و بدعت نامیده نمی‌شود. بلکه تقریری است که با سنت قولی تأیید شده است.

۵- اگر فرض کنیم که در نصوص وارده از پیامبر و یا اقوال سلف چیزی وجود دارد که مقتضی حسنه بودن برخی از بدعت‌ها است، چنین چیزی نمی‌تواند نصوص عامی را که در مورد بدعت آمده است، تخصیص دهد. چون آنچه که به حسنه توصیف می‌شود، یا آنکه در اصل غیرحسنه است که در این صورت اثبات حسن بودنش نیاز به دلیل دارد و آنچه که حسن بودنش دلیل دارد دیگر بدعت نیست لذا عموم ذم در نصوص ذم کننده‌ی بدعت، به جای خود باقی می‌ماند.

و یا آنکه می‌گوییم آنچه که حسنش ثابت شده از عموم تخصیص یافته و عام تخصیص یافته برای سایر موارد، دلیل است. بنابراین کسی که به تخصیص برخی از بدعت‌ها از عموم ذم معتقد است باید دلیلی مخصوص از کتاب، سنت و یا اجماع، اقامه کند وگرنه مجرد ادعای تخصیص هیچ بهایی ندارد [۳۰۱].

البته این بند فقط به عنوان تنزل در احتجاج اقامه شده است وگرنه عام بودن قباحت تمامی بدعت‌ها، از نصوص شرعی به روشنی مستفاد است.

در هر صورت آنچه که قائلان به بدعت حسنه، آن را حسنه می‌دانند خارج از یکی از این سه شکل نیست.

اول: یا آنکه حسنه بودن آن با ادله‌ی صالحه ثابت شده که چنین چیزی اساساً بدعت نامیده نمی‌شود، گر چه از جهت لغوی می‌توان آن را بدعت نامید چون امر مذکور با دلیل نقلی مشروعیت دارد.

دوم: امری است که محسن (نیکو داننده) بدعت، آن را حسنه می‌داند، و ظن او ظنی باطل است.

سوم: ممکن است از اموری باشد که حسنه بودن آن محل مناقشه است یعنی می‌تواند حسنه و یا سیئه باشد، در این مورد باید توجه کرد که چنین چیزی صلاحیت معارضه و استدلال را ندارد، درجواب چنین موردی با جواب مرکب می‌گوییم: (اگر ثابت شد که مورد گفتگو حسنه است بنابراین، نمی‌تواند بدعت باشد و نمی‌توان آن را مخصوص دانست و اگر حسن آن ثابت نشد، بنابراین در زیر عموم نص قرار می‌گیرد و یکی از مصادیق آن است [۳۰۲].

۶- لازمه اعتقاد به حسنه بودن برخی از بدعت‌ها، متهم کردن دین به نقصان و قول به عدم کمال آن است، و این معنا مخالف خبرصریح قرآن است آنجا که می‌فرماید: ﴿ ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا [المائدة: ۳].

«امروز دینتان را برایتان کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و از اسلام به عنوان دین شما، خشنود گشتم».

آری اعتماد به حسنه بودن برخی از بدعت‌ها به منزله این است که معتقد باشیم پیامبر و شاگردان او به چیزی که بهتر است عمل نکرده‌اند و یا اصلاً از آن بی‌خبربوده‌اند و افرادی زیرک‌تر از آن‌ها آن مسائل را درک کرده‌اند و به آن عمل نموده‌اند!!

۷- تخصیص بدعت به وصف حسن یا ثواب، نیاز به یک مخصص دارد که آن را از عموم ذم خارج کند. اگر این مخصص که مدعی به آن احتجاج می‌کند به صراحت می‌گوید: (این کار عبادت و قربت است)، درجواب گفته می‌شود: عبادات توقیفی هستند و جائز نیست خداوند به گونه‌ای غیر از آنچه که خود فرموده، عبادت شود.

و اگر مخصص عقل است، باید توجه کرد که عقول متنوع و افهام مختلف است. ممکن است کسی کاری را تحسین و فرد دیگری آن را تقبیح کند. و این دور از حکمت خداوندی است که دین را به دست آراء عقلی بشر و تمایلات درونی آن‌ها دهد چرا که عقل، شعور، درک و احساسات انسانها متفاوت است و این امر موجب می‌شود در یک محل و در آن واحد بر امری، احکام مختلفی صادر گردد که همگی باهم مقابله و تضاد دارند و عقلًا محال است خداوند ما را به دین و آئین این چنین مضطرب دعوت کند.

«گذشته از این، چه عقلی مخصص یا محسن برخی از بدعت‌ها شده است؟

آیا عقل همه مردم چنین حکم کرده؟ یا عقل اکثر و یا بعضی از آن‌ها؟

اگر عقل همه آن‌ها حکم کرده؟ (که این امر غیر متصور است) چنین امری، اجماع است و باید دانست که امت بر ضلالت و مخالفت با قواعد شرع جمع نمی‌شوند و هیچگاه بر مخالفت با نصوص ظاهری و جلی دین متفق نمی‌شوند و اگر عقل عده‌ای از مردم چنین حکمی کرده، باید دانست که این قابل اعتماد نیست؛ زیرا برخی از عقول، در جایی که مخالفت کامل موجود است اولی از برخی دیگر از عقول نیستند، که در تبعیت مقدم شوند» [۳۰۳].

و اگر مخصص دلیلی شرعی است (که البته چنین چیزی وجود ندارد) در جواب می‌گوییم: این مسأله‌ی مخصوص، از عموم ذم خارج است و عام موردنظر ما، برعدم صحت سایر موارد تخصیص نیافته، مطابقت می‌کند، البته در اینجا هم ما از مدعی طلب می‌کنیم که علت تخصیص را بیان کند [۳۰۴].

و شق دیگری که در این مورد می‌ماند این است که بگوئیم: مسئله موردنظر مخصص عموم نیست، چون بدعت شرعی به حساب نمی‌آید.

۸- قائل بودن به بدعت حسنه، موجب فساد دین است؛ زیرا راه را برای افراد بی‌اعتقاد و بوالهوس باز می‌کند و آن‌ها در زیر چتر بدعت حسنه، تمامی گمراهی‌ها و کژی‌ها را به مردم تحمیل می‌کنند. و کار به جایی می‌رسد که به جای حاکمیت دین بر انسان، عقل، ذوق و هوس انسان‌ها بردین خدا حاکم می‌شود و این مساوی با زوال و نابودی دین خداست [۳۰۵].

۹- به کسانی که قائل به بدعت حسنه هستند می‌گوییم: اگر شما جایز می‌دانید که اموری خارج از دین، بر دین خدایی افزوده شود، باید باکی از کاستن بخش‌هایی از دین نداشته باشید چون عده‌ای اسم این کار را بدعت حسنه می‌نامند و فرقی در بین این دو کار ملاحظه نمی‌شود؛ زیرا بدعت یا با نقصان است یا با افزایش [۳۰۶].

۱۰- خطاب به قائلان به بدعت حسنه می‌گوییم: شما که قائل به تقسیم بدعت به حسنه و سیئه هستید، بگویید که ما چگونه این دو بدعت را از هم جدا کنیم؟ و با چه میزانی این دو را از هم تشخیص دهیم؟

مگر نه این است که ملاک، ذوق، رأی و استحسان شخصی است؟

بنابراین چگونه می‌توان از آثار و پیامدهای این تحسین در امان ماند؟

چرا که هرچه تلاش کنی به بدعت صبغه‌ای دینی دهی، باز نمی‌توانی آن را در زیر مجموعه دین اصیل و خالص جای دهی.

۱۱- اگرجایز بدانیم که خداوند برخی از دین را به استحسان بدون دلیل شرعی ما، سپرده است در واقع به این معتقد شده‌ایم که وی ما را در الوهیت و وحدانیتش شریک خود کرده است!! [۳۰۷].

وصلى الله على مبیِّن الکتاب المبین وعلى آله الذین سلکوا سنته من أهل بیته وأقاربه وصحابته ومتبعیه بإحسان إلى یوم الدین.

[۲۹۵] ابواسحاق شاطبی، الاعتصام ج ۱ص ۱۴۱. [۲۹۶] همان، صص۱۴۲، ۱۴۱ علی بن عبدالکافی، الابهاج فی شرح المنهاج ج ۲ ص ۹۴. [۲۹۷] علی بن عبدالکافی، الابهاج فی شرح المنهاج ج ۲ ص ۹۴. [۲۹۸] علی بن عبدالکافی، الابهاج فی شرح المنهاج ۲/۹۴. [۲۹۹] ابواسحاق الشاطبی، الاعتصام ج ۱ ص ۱۴۲. [۳۰۰] ابواسحاق الشاطبی، الاعتصام ج ۱ ص ۱۴۲. [۳۰۱] تقی الدین ابن تیمیه، اقتضاء الصراط المستقیم ج ۲ ص ۵۸۴ و تقی الدین ابن تیمیه، مجموع الفتاوی ۱۰/۳۷۱. [۳۰۲] تقی الدین ابن تیمیه، اقتضاء الصراط المستقیم ج۲ ص ۵۸۷. [۳۰۳] احمدبن حجر، تحذیر المسلمین عن الابتداع صص ۷۳، ۷۵، ۷۶. امروز در تحسین برخی از عقائد ساختگی به عقل کلی انسآن‌ها استناد می‌شود. توجه به آنچه که در متن ذکر شد، برای رد این ادعاهای غیرعلمی بسیار ضروری است. [۳۰۴] تقی الدین ابن تیمیه، اقتضاء الصراط المستقیم ج۲ صص ۵۸۴-۵۸۷. [۳۰۵] این همان چیزی است که تکیه کلام مبتدعهای هم عصر ما است: (به نظر من) (از دیدگاه من) و... . [۳۰۶] احمدبن حجر، تحذیرالمسلمین ص ۷۵. [۳۰۷] احمدبن حجر تحذیر المسلمین ص ۷۶.