بدعت تعريف، احكام و انواع آن

فهرست کتاب

مبحث اول: بدعت حقیقی

مبحث اول: بدعت حقیقی

علماء در تعریف این نوع بدعت می‌گویند: «بدعت حقیقی آن است که هیچ دلیل شرعی، از کتاب، سنت، اجماع و استدلال معتبر نه جملة و نه تفصیلا بر مسنون بودنش، دلالت ندارد و به همین جهت، چنین امری بدعت نامیده شده، چون مخترع برغیر مثال سابق است، گر چه مبتدع از قبول خروج آن از محدوده شرع اباء دارد و مدعی است: به مقتضای ادله، آن بدعت، از شرع استنباط شده و داخل در آن است.

«این ادعا هم از جهت ظاهری و هم فی نفسه غیرصحیح است» [۲۶۸].

از جمله موارد این بدعت می‌توان به تقرب الی الله به وسیله فعل حرام، همانند رهبانیت و ترک ازدواج اشاره کرد و مثال دیگر بدعت حقیقی اختراع عبادتی است که خداوند آن را مقرر نفرموده، مانند افزودن چند سجده برسجده‌های نماز ظهر (مثلا) و یا ادای نماز بدون وضو و غسل، انکار احتجاج به سنت، تقدیم عقل بر نقل، قول رفع تکلیف از مکلف به هنگام رسیدن به درجه‌ای از بقای عقلی و مدارج ایمانی، از دیگرمثال‌های بدعت حقیقی است.

امرعجیبی که در بدعت حقیقی به چشم می‌خورد این است که: صاحبان آن ادله‌ای دال بر صحت بدعت خویش می‌تراشند که نه برحسب ظاهر و نه فی‌نفسه برصحت آن دلالت ندارد. این افراد از نصوص شرعی دور می‌شوند، لذا دلهایشان از نور اهتدای به آن محروم می‌ماند و عقلشان از فطرت سلیم و نصوص نبوی محجوب می‌گردد. «اینها نصوص شرعی را بر بدعت خود تطبیق می‌دهند، اگر با آن موافق بود، آن نص را محکم می‌نامند و اگر مخالف آن بود آن را رد کرده و به آن متشابه می‌گویند و این رد سخیف را، فیض می‌نامند و یا آنکه نص شرعی را تحریف می‌کنند و این کار را تأویل می‌گویند» [۲۶۹].

امام بخاری از یکی از علماء روایت می‌کند: «ما نزد امام شافعی/بودیم، مردی به خدمت او رسید و سوالی را از وی پرسید، امام شافعی در جواب گفت: پیامبر در مورد این قضیه اینگونه حکم کرده است. آن مرد گفت: تو چه می‌گویی؟!

شافعی گفت: سبحان الله!! مگر مرا در کلیسا یا کنیسه می‌بینی؟

مگر بر من زنار دیده‌ای؟! به تو می‌گویم رسول خدا چنین حکم کرده و تو می‌گویی نظر تو چیست؟!

نظیر چنین جملاتی درکلام سلف صالح، در موضع پایبندی به سنت، بسیار دیده می‌شود» [۲۷۰]و بالعکس کسانی که مروج بدعت حقیقی هستند، مأول محرف و حتی گاهی منکر نصوص شرعی هستند.

[۲۶۸] ابواسحاق الشاطبی، الاعتصام، ج ۱ ص ۲۸۶ [۲۶۹] ابوجعفر الطحاوی، العقیده الطحاویه ج ۱ ص ۳۹۹. [۲۷۰] توفیق یوسف واعی، البدعه، ص ۱۷۸.