بدعت تعريف، احكام و انواع آن

فهرست کتاب

بخش اول: علل پیدایش بدعت

بخش اول: علل پیدایش بدعت

در خلال تأمل در آثار علمای اسلامی می‌بینیم که آن بزرگواران در مورد علل ظهور و شیوع بدعت، مطالبی را ذکر کرده‌اند. از جمله مسائلی که برخی از آن‌ها فرموده‌اند این است که: ایجاد بدعت به عنوان یک اختلاف [۲۱۵]با حق، پیش از هر علت دیگر، دلیلی قدری و ازلی دارد. چرا که قرآن کریم می‌فرماید:

﴿ وَلَوۡ شَآءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ ٱلنَّاسَ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗۖ وَلَا يَزَالُونَ مُخۡتَلِفِينَ ١١٨ إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَۚ وَلِذَٰلِكَ خَلَقَهُمۡ [هود: ۱۱۸- ۱۱۹].

«و اگر پروردگارت بخواهد مردم را امتی واحد می‌کند و مردم به استمرار اختلاف می‌کنند مگر آنکه پروردگارت رحم کند و به همین جهت آن‌ها را آفریده».

خدای تعالی قادر است که همه مردم را یک ملت واحد کند اما به خاطر حکمتی که خود می‌داند انسان را به گونه‌ای خلق کرده که بتواند راهی غیر از آنچه که صواب است، بپیماید. و اینجاست که برخی از سر عناد و جهل راهی غیر مرضی را در پیش گرفته‌اند و خواهند گرفت.

﴿ وَلَوۡ شَآءَ رَبُّكَ لَأٓمَنَ مَن فِي ٱلۡأَرۡضِ كُلُّهُمۡ جَمِيعًا......[یونس: ۵۹].

«و اگرپروردگار تو بخواهد تمام کسانی که در زمین هستند ایمان می‌آورند».

البته ناگفته نماند که خداوند برای ارشاد مردم، به جز کشش درونی و تمایل فطری انسان به حق، عقل و پیامبران را به عنوان دو مأمور بر انگیخت که جانب حق را بگیرند و فطرت انسان را در جبهه حق، تقویت کنند.

﴿ وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيۡنَٰهُمۡ فَٱسۡتَحَبُّواْ ٱلۡعَمَىٰ عَلَى ٱلۡهُدَىٰ [فصلت: ۱۷].

«و اما قوم ثمود را راهنمایی کردیم ولی آن‌ها گمراهی را بر هدایت ترجیح دادند».

مفسران قرآن در مورد اختلافی که در آیه ۱۱۸ سوره هود به آن اشاره شده می‌گویند: «منظور از این اختلاف، می‌تواند اختلاف بین مسلمانان با سایر ادیان و همچنین اختلاف اهل بدعت و اهواء با پیروان شریعت و سالکان راه مستقیم عبادت حق باشد. و منظور از مرحومان کسانی است که راه انبیاء و در رأس آن‌ها محمد رسول‌اللهصرا برگزیده‌اند» [۲۱۶].

به هر حال ما این علت را فقط به عنوان دقت در ذکر انواع علل ظهور بدعت ذکر کردیم چون آنچه که بیشتر مدنظر ما است، ذکر علل کسبی ظهور و شیوع بدعت است [۲۱۷].

عمده‌ترین علل ظهور بدعت و ریشه‌ای‌ترین اسباب ابتلای مردم به آن و اساسی‌ترین عوامل شیوع این بیماری مهلک، دوازده علت است که ما آن‌ها را در اینجا ذکر کرده و مختصراً به شرح آن‌ها می‌پردازیم:

۱. عدم علم به کلام عرب و اسلوب آن‌ها در تعبیر از آنچه که درنظر دارند. از آن جهت که زبان قرآن و احادیث نبوی، عربی است، علمای اسلامی بر کسی که خواهان تعمق در قرآن و سنت است لازم می‌دانند که زبان عربی را به صورتی دقیق و کلاسیک فرا بگیرد. چون با دقت در اقوال و استدلالات مبتدعه و کسانی که در زمینه عقاید و احکام به خطا افتاده‌اند می‌بینیم که یکی از عمده‌ترین عل خطایشان، عدم فهم دقیق اسلوب عرب در خطاب و تکلم و تعبیر است.

این مورد به قدری شایع است که ذکر مثال برای آن شاید حشو باشد اما چون ما درصدد تبیین بیشتر مطلب هستیم به چند مورد بسنده می‌کنیم.

در یکی از ترجمه‌های فارسی قرآن در ترجمه آیه: ۳۱ سوره یوسف آیه: ﴿ فَلَمَّا رَأَيۡنَهُۥٓ أَكۡبَرۡنَهُۥ وَقَطَّعۡنَ أَيۡدِيَهُنَّ «هنگامی که زنان یوسف را دیدند او را بزرگ دانستند و دستشان را بریدند» می‌خوانیم که مترجم مرقوم فرموده است: [۲۱۸]«چون یوسف را زنان مصری دیدند در جمال او زبان به تکبیر گشودند و دست‌ها را بریدند».

مترجم محترم در اینجا «اکبرن» را به معنای «کبّرن» گرفته در حالی که اکبرن مفعول دارد و قرآن فرموده أکبرنه، در ضمن اکبرن فعل ماضی از باب افعال است و اکبار به معنی بزرگ دانستن و تکبیر به معنی گفتن الله اکبر است.

ب) در بسیاری از ترجمه‌های قرآنی و اشعار ادب فارسی می‌بینیم که آیه؛ ﴿ وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِيسَ [البقرة: ۳۴].

«و آنگاه که به ملائکه گفتیم: در محضر آدم به خدا سجده کنید و آن‌ها سجده کردند، به جز ابلیس».

را به گونه‌ای ترجمه و دریافت نموده‌اند که گویا خداوند امر فرموده ملائکه به آدم سجده کنند، علت این برداشت و ترجمه، عدم توجه به دو امر مهم است: اول اینکه سجده از بالاترین اشکال عبودیت است و تمامی هستی و از جمله ملائکه یک معبود دارد و بس، او ذات بی‌همتای الله است. و دوم اینکه یکی از مفاهیم حرف جر (ل) ظرفیت است و (ل) به معنای (عند) است. همچنان که قرآن می‌فرماید:

﴿ أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِدُلُوكِ ٱلشَّمۡسِ [الإسراء: ۷۸].

«یعنی أقم الصلوة عند دلوک الشمس».

زیرا مسلم است که خداوند امر به عبادت خورشید نخواهد کرد. بنابراین اسجدوا لآدم، یعنی اسجدوا عند آدم لله تعالی. و سرّ این امر این است که خداوند پس از خلقت آدم، می‌خواست به ملائکه دقائق خلقت وی را نشان دهد، لذا به آن‌ها امر فرمود در کنار موجودی با این همه شگفتی، به من که خالق او هستم سجده کنید [۲۱۹].

استدلال ناشی از عدم علم به کلام عرب، گاهی چندان هم، سطحی به نظر نمی‌رسد، بلکه ممکن است علی الظاهر متقن و قوی جلوه کند. همانند استدلال خوارج به آیه ﴿ إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ «حکم و قضاوت فقط از آن الله است»، در مورد عدم جواز تحکیم انسان در کتاب الله. در اینجا آن‌ها به اسلوب کلام عربی در اجمال و تفصیل و همچنین اطلاق و تقیید توجه نکردند چون در قرآن می‌خوانیم که قرآن حکمیت انسان را برای قضیه‌ای مانند صلح زوجین نیز تأیید کرده است آنجا که می‌فرماید:

﴿ فَٱبۡعَثُواْ حَكَمٗا مِّنۡ أَهۡلِهِۦ وَحَكَمٗا مِّنۡ أَهۡلِهَآ [النساء: ۳۵].

«پس، داوری از خانواده مرد و داوری از خانواده زن بفرستید».

۲. جهل به مقاصد و اهداف شریعت: چون دین در زمان حیات رسول خداص(بنا به نص صریح قرآن) کامل شد و اتمام یافت.

﴿ ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا [المائدة: ۳].

«امروز دینتان را برایتان کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام کردم و به اسلام به عنوان دین برای شما، راضی شدم».

بنابراین آنچه که مربوط به امور اساسی و اصلی دین است در زمان رسول خداص(در قرآن و سنت) بیان شده است اما با این حال علما و صاحب‌نظران قواعدی شامل را که ناظر بر مقاصد اصلی شریعت است از آن اصول کلی گرفته‌اند، تا مسائل مستحدثه و مبتلا به، با آن‌ها رفع و رجوع شود. (لذا هیچ قاعده‌ای که انسان‌ها به آن نیاز دارند، نمانده مگر آنکه در شریعت بیان شده، قواعد کلی در زمینه ضروریات، حاجیات، تکمیلیات و سایر مسائل، همگی به صورت کامل در لابلای آیات قرآنی و احادیث نبوی تقریر شده‌اند) [۲۲۰].

نوازل و مسائل مستحدثه و جدید، مندرج در تحت آن قواعد کلی هستند. لذا از پنجره دین به تمامی آن‌ها نظر می‌شود تا پس از بررسی و کاوش دقیق حکم رد یا قبول، بر آن‌ها داده شود. فرقی ندارد که آن قضیه مستحدثه در زمینه عبادات باشد و یا در گستره معاملات، بهرحال هر چه باشد، فرمولی کلی برای برخورد با آن، در شریعت غرای محمدی وضع شده است. یکی از آن قواعد کلی حدیث شریف نبوی است که می‌فرماید: «... وإیاکم ومحدثات الأمور فإن کل محدثه بدعة وکل بدعة ضلالة» [۲۲۱]... بر حذر باشید از امور نو درآمد، چون هر امر محدثی بدعت است و تمام بدعت‌ها گمراهی هستند».

خود این قاعده شرعی، قواعد دیگری را تقدیر دارد، قواعدی که مبتدعه از آن غافل شده‌اند، درنتیجه هم خود گمراه گشته‌اند و هم دیگران را به گمراهی کشانده‌اند، از جمله اینکه باید با نگاه کمال به شرع خداوندی نگریست نه نگاه نقص، به گونه‌ای که از چارچوب آن نباید خارج شد، [۲۲۲]با این نگرش هیچ‌کس به خود حق نمی‌دهد بر خدا و رسولش پیشی بگیرد و چیزی را اختراع کند، که از شاهراه قرآن و سنت نمی‌تواند عبور کند. و مسلم است آنکه از دین خدا می‌کاهد و یا چیزی را برآن می‌افزاید (مبتدع) گر چه با زبان قال، به عدم تکمیل دین تصریح نمی‌کند، اما عملش مشعر به این است که دین نقصی دارد و وی با بدعتش، آن نقص را کامل می‌کند [۲۲۳].

۳. عدم تسلیم به نصوص شرعی: می‌توان گفت از بارزترین صفات اهل بدعت، عدم تسلیمشان به نصوص دینی اعم از آیات قرآنی، احادیث نبوی و آثار صحابه است.

به همین جهت می‌بینیم امیرالمؤمنین عمربن خطابس آن‌ها را (أعداءالسنن) می‌نامد [۲۲۴].

همچنین تسمیه آن‌ها به اهل اهواء، اهل قیاس فاسد، اهل ابتداع و أصحاب رأی مذموم، در فرهنگ اسلامی، به همین سبب است. از خلال ویژگی‌ها و خصوصیات اهل بدعت به خوبی در می‌یابیم که آن‌ها به آسانی نصوص شرعی را اهمال کرده و آن را ترک می‌کنند. از جمله این ویژگی‌ها می‌توان با اهم آن‌ها به این ترتیب اشاره کرد:

الف) تبعیت از ادله متشابه از طریق حمل ادله محکم بر ادله متشابه و یا متشابه کردن محکم همانند کاری که جهمیه [۲۲۵]در مورد صفات باری تعالی کرده‌اند و یا آنکه عقاید خود را محکم پنداشته و تعالیم انبیاء را متشابه می‌دانند [۲۲۶].

ب) مخالفت با نصوص شرعی به وسیله اهواء و مسائل بی‌اساس از جمله کشف و ذوق، رأی و منطق، بینش و قیاس فاسد. و یا حتی اموری که آن را قواعد قطعی، ذوقی و یا عقلی می‌نامند [۲۲۷].

ج) در احادیثی که با بدعت‌هایشان مخالف است با ایراد گرفتن در رواه ثقه و عادل حدیث و یا نفی حجیت حدیث آحاد، و یا آوردن تأویلات فاسد و یا اینکه این نصوص مفید ظن است و قواعد آن‌ها مفید یقین [۲۲۸].

د) استدلال هادف و زیرکانه به برخی از نصوص برای تقویت آراء و نظراتشان و اهمال و عدم توجه به نصوص دیگری که اگر با مستندات آن‌ها جمع شود، عقیده سالم و صحیح را شفاف و روشن معرفی می‌کند. مانند استدلال خوارج به نصوص وعید و استدلال مرجئه به نصوص وعد و عدم توجه به نصوص وعید و... [۲۲۹].

هـ) اعتماد به حکایت و روایات و احادیث واهی و ضعیف که این اعتماد موجب ترک نصوص صحیح شرعی می‌شود. که البته امثله این مورد بسیار زیاد است [۲۳۰].

۴. وضع و احداث قواعد و نظریات عقلی، ذوقی و یا سیاسی و پیروی مبتدع از آن:

این بلا در خلال گفته‌های متکلمان و فلاسفه به روشنی دیده می‌شود. آن‌ها وضعیات خود را عقلیات، قطعیات و براهین می‌نامند و خود را اهل تحقیق، نظر، استدلال، و یقین به حساب می‌آورند. همچنین گروهی دیگر خود را اهل حقیقت و دیگران را اهل شریعت نامیده‌اند و با احداث سخنانی به نام حقیقت و یقین با نصوص شرعی مقابله و مکابره کرده‌اند، متکلمان هم روش خود را سیاست حسنه وبدیعه نامیده و گاهی نصوص را برخلاف مدلولش تأویلات فاسدی نموده‌اند. این گروه اگر به قرآن و سنت هم استدلال کنند در واقع می‌خواهند عقیده خویش را با آن تقویت کنند وگرنه اسلوبشان در استدلال و قرآن و احادیث نبوی، اسلوبی نیست که بتوان با مقدمه قرار دادن آن به تالی صحیح برسند [۲۳۱].

گرچه بسیاری از قواعدی که به آن استدلال می‌کنند، خود دلیلی برای بطلان عقائدشان است و در جاهای دیگر، نوعی تعارض آشکار در استدلالات و مقدمات آن‌ها مشاهده می‌شود.

۵. سوء فهم قرآن و سنت و عدم شناخت آراء و اقوال سلف امت اسلامی.

نمونه این بند هم بسیار زیاد است به عنوان مثال عبدالوهاب شعرانی در مورد آیه؛

﴿ وَعَلَّمۡنَٰهُ مِن لَّدُنَّا عِلۡمٗا ٦٥ [الکهف: ۶۵].

می‌گوید که: «مراد از این آیه علم لدنی است که به ولی داده می‌شود. علم لدنی به مثابه وحی است و بنابراین ولی افضل از نبی است و یا در مقام و منزلت مساوی با نبی است» [۲۳۲].

و یا استدلال خوارج به این که اهل کبائر روز قیامت همگی در جهنم معذبند، به این آیه:

﴿ فَمَن ثَقُلَتۡ مَوَٰزِينُهُۥ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٨ وَمَنۡ خَفَّتۡ مَوَٰزِينُهُۥ فَأُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُم بِمَا كَانُواْ بِ‍َٔايَٰتِنَا يَظۡلِمُونَ ٩ [الأعراف: ۸- ۹].

«پس کسانی که ترازوی خوبی اعمالشان سنگین شود، رستگار هستند و کسانی که کفه خوبی ترازوی اعمالشان سبک می‌شود، افرادی هستند که خود را زیان‌بارکردند به خاطر ستمی که به آیات ما نمودند».

آن‌ها می‌گویند: هر کس که ترازویش از عمل صالح سبک شود، کافر است و مشخص است که ترازوی اهل کبائر سبک شده، بنابراین آن‌ها کافرند [۲۳۳].

متأسفانه اهل بدعت نسبت به سنت نیز سوء فهم زیادی دارند. گاهی حدیثی را که متعلق به ظروف و شرائطی مخصوص است، مطلق کرده و یا مطلقی را مقید می‌کنند در نتیجه مطلبی را می‌گویند که از دایره شرع الهی خارج است. در مورد فهم و شناخت کلام سلف امت هم وضعشان تعریف چندانی ندارد. آن‌ها قول صحابه و تابعین را در مورد آیات و احادیث نمی‌دانند و در بسیاری از موارد آن را نشنیده‌اند، در جایی هم که اقوال سلف امت را شنیده‌اند، همراه با تحریف و یا نقص و اضافه محرفان است لذا می‌بینیم گاهی در مورد مطلبی یک، دو، سه و یا چند قول بیشتر را، نقل می‌کنند اما آنچه که درمیان این اقوال وجود ندارد آیه قرآن و حدیث نبوی و آراء مسلمانان صدر اسلام (که خیر أمه) بوده‌اند، است [۲۳۴].

۶. ادعای اجماع و اصل قرار دادن اجماعات مجعول و عدم قبول حق:

به عنوان نمونه برای این بند می‌توان به نقل رازی استناد کرد. وی می‌گوید: «اهل اعتبار (معتبرین) اجماع کرده‌اند به امکان وجود موجودی که نه داخل عالم است و نه خارج آن» [۲۳۵].

با وجود اینکه منقول از انبیاء، صحابه و تابعین منتاقض این ادعا است [۲۳۶].

و اینکه حق را فقط از طائفه و جماعت مورد علاقه خودشان می‌پذیرند، همانند حالتی که قرآن از یهود نقل می‌کند:

﴿ وَلَمَّا جَآءَهُمۡ كِتَٰبٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٞ لِّمَا مَعَهُمۡ وَكَانُواْ مِن قَبۡلُ يَسۡتَفۡتِحُونَ عَلَى ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِۦۚ فَلَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ ٨٩ [البقرة:۸۹].

«و هنگامی که کتابی از جانب خدا (قرآن) به نزد آن‌ها (یهود) آمد با وجود آن که آن کتاب آنچه را که با آنان بوده (تورات) تصدیق می‌کرد و نیز با وجود آن که آن‌ها از پیش فتح و پیروزی را بر کافران به وسیله آن، انتظار می‌کشیدند، اما هنگامی که آنچه که می‌شناختند بر آن‌ها آمد، به آن کفر ورزیدند و آن را انکار کردند، پس لعنت خداوند بر منکران حق (کافران) باد».

قرآن در اینجا یهود را این گونه معرفی می‌کند: آن‌ها حق را پیش از ظهور ناطق به حق (رسول خدا)، می‌شناختند اما همین که ناطق حق و داعی آن ظهور کرد (از آن جهت که از طایفه مورد علاقه آن‌ها نبود) وی را انکار کردند و تسلیم دعوت حق وی نشدند. این درد، درد بسیاری از متفقهه و مدعیان تربیت است؛ درد کسانی است که دل به راه مرشد و رهبری غیر از رسول خداصبسته‌اند و فقط رأی و روایتی را می‌پذیرند که طایفه آن‌ها، آن را قبول دارد و به آن دعوت می‌کند [۲۳۷].

۷. سوال در مورد معضلات و کنکاش محظورات.

عادت بشر بر این است که همیشه افرادی که در سطوح پایین هستند، (در مشاکل و مسائل) به سطوح بالاتر از خود مراجعه می‌کنند. گستره علم نیز خالی از این عادت معهود بشری نیست. و سؤال کردن بار این مسئولیت را به دوش گرفته و حاجت انسان را در این راستا برآورده می‌کند. انسان برای لبیک گفتن به حس کنجکاوی و اطلاع‌یابی و مطلع شدن از امور اطرافش، به سوال پناه می‌برد. قرآن برای اثبات حقانیت رسالت رسول‌اللهصاهل کتاب را به سؤال کردن از اهل ذکر (علمای اهل کتاب) دعوت می‌کند:

﴿ فَسۡ‍َٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ ٤٣ [النحل: ۴۳].

«اگر نمی‌دانید از اهل ذکر (یعنی علمای خودتان) سؤال کنید».

و رسول خداصمی‌فرماید: «لا تسألونی عن شیء إلی یوم القیامة إ لاحدثتکم»«از هیچ چیز (از امور دینی) تا روز قیامت سؤال نمی‌کنید، مگر اینکه من برایتان از آن سخن می‌گویم (اگر سؤال کنید، جواب می‌دهم)».

قرآن نیز سؤالات اصحاب را از پیامبر درچند مورد نقل کرده است. از جمله:

﴿ يَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلشَّهۡرِ ٱلۡحَرَامِ قِتَالٖ فِيهِۖ قُلۡ قِتَالٞ فِيهِ [البقرة: ۲۱۷].

«در مورد جنگ کردن در ماه حرام از تو سئوال می‌کنند».

﴿ ۞يَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَيۡسِرِ [البقرة: ۲۱۹].

«از تو در مورد خمر و قمار، سؤال می‌کنند».

﴿ وَيَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡيَتَٰمَىٰ [البقرة: ۲۲۰].

«از تو در مورد یتیمان سوال می‌کنند».

﴿ وَيَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡمَحِيضِ [البقرة: ۲۲۲].

«از تو در مورد عادت ماهانه زنان سوال می‌کنند».

﴿ يَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡأَنفَالِ [الأنفال: ۱].

«در مورد انفال از تو سؤال می‌کنند».

لفظ یسألونک برای موارد دیگر از جمله: ماذا ینفقون، عن الأهله، ماذا أحل لهم، عن الساعه، عن الروح، عن ذی القرنین، عن الجبال،در قرآن نقل شده است.

گاهی سؤال به قدری مهم است که جبرئیل به شکل انسانی تمثل کرده و به محضر رسو‌ل‌اللهصمی‌رسد و برای تعلیم صحابه سوالاتی از آن حضرت می‌پرسد، و در مواردی خود رسول خدا بنا به محل و موقعیت و مخاطب سؤالی را مطرح می‌کند:

ابوموسیس روایت می‌کند که پیامبر به وی فرمود:

«هل أدلک علی کنز من کنوز الجنة؟» قال: «الله ورسوله أعلم» قال: «لاحول ولاقوة إلابالله» [۲۳۸]... «آیا تو را به گنجی از گنج‌های بهشت راهنمایی کنم؟. ابوموسی عرض کرد: خدا و رسولش عالمترند، حضرت فرمود: آن گنج، لاحول ولاقوة إلا باللهاست».

و یا آنکه روزی رو به صحابه کرد و فرمود: «هل تدرون ما الغیبة؟» قالوا: الله ورسوله اعلم، قال: «ذکرک أخاک بما لیس فیه» [۲۳۹]. «آیا می‌دانید که غیبت کردن چیست؟ صحابه جواب دادند: خدا و رسولش داناترند و حضرت فرمود: غیبت این است که برادر (دینیت) را به گونه‌ای یاد کنی که آن ویژگی در او نیست».

سوال محمود و پسندیده در دین، سوالی است که علم انسان مسلمان را افزایش می‌دهد و موجب رشد و ارتقاء ایمانی و عملی وی می‌شود. اما اگر سوال از روی لجاجت و خیره‌سری باشد و یا در مورد تفاصیل شرعی باشد که مسکوت گذاشته شده (که گاهی این نوع سوال حاصل بی‌مبالاتی و انگیزه خلاص شدن از احکام دینی است)، جایز نیست چون ممکن است موجب دل‌زدگی سائل و یا فرار وی از احکام شرعی گردد. نمونه مشهوری از این نوع سوال، پرسش بنی اسرائیل از موسی÷ در مورد بقره‌ای بود که قرار شد ذبح گردد. لذا می‌بینیم در قرآن از این نوع سوال‌ها نهی شده است:

﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَسۡ‍َٔلُواْ عَنۡ أَشۡيَآءَ إِن تُبۡدَ لَكُمۡ تَسُؤۡكُمۡ [المائدة:۱۰۱].

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید، درمورد چیزهایی سوال نکنید که اگربرایتان آشکار شود، شما را بد باشد».

همچنین در تأیید همین معنا رسول خدا می‌فرماید: «إن الله فرض فرائض فلا تضیِّعوها وحد حدوداً فلا تعتدوها وحرم أشیاء فلا تقربوها، وترک أشیاء عن غیرنسیان فلا تبحثوا عنها» [۲۴۰]«خداوند واجباتی را فرض کرده، شما آن را ضایع نکنید و آن را به جا آورید و حدودی را مقرر کرده، از آن حدود خارج نشوید و چیزهائی را حرام کرده، به آن‌ها نزدیک نشوید و چیزی را (نه از روی فراموشی) رها کرده و از آن سخنی به میان نیاورده، شما نیز در مورد آن‌ها جستجو و کنکاش نکنید». لذا در تاریخ اسلام می‌بینیم که رسول خداصاز برخی سوالات، صحابه را نهی کرده، همچنین آن‌ها را از بحث و گفتگو در اموری (که بعدها بدعت‌هایی را ببار آورد) منع نموده است: «خرج علینا رسول اللهصونحن نتنازع فی القدر، فغضب حتی إحمر وجهه حتی کأنما فقیء فی وجنیه الرمان، فقال: أفبهذا أمرتم؟ أم بهذا ارسلت إلیکم؟ إنما هلک من کن قبلکم حین تنازعوا فی هذا الأمر عزمت علیکم، عزمت علیکم، ألا تنازعوا فیه» [۲۴۱]... «پیامبرصدر حالی که ما، در موضوع قدر بحث و گفتگو می‌کردیم. بر ما وارد شد آن حضرت خشمگین شد، تا جایی که چهره وی برافروخت چنانکه گویی آب اناری در چهره‌اش پاشیده باشند، فرمود: آیا شما به این امرشدید؟ یا من به خاطر این فرستاده شدم؟ بی‌تردید امت‌هایی که پیش از شما بودند آنگاه که در این امر نزاع کردند نابود شدند. تأکید می‌کنم، تأکید می‌کنم در این موضوع باهم بحث نکنید».

قریب به همین معنا را ملاباقر مجلسی در کتاب بحارالانوار از امیرالمؤمنین علیس نقل می‌کند که: «آن بزرگوار وارد مجلسی شد که حاضران آن مجلس، از مهاجران و انصار نبودند و در مورد امر قدر سخن می‌گفتند، طوری که صداهایشان مرتفع گشت و جدلشان شدت یافت.

علی مرتضی سلام کرد و آن‌ها جواب دادند و جا را برای وی باز کردند و از او خواستند بنشیند اما او به تعارفشان توجه نکرد سپس به آن‌ها فرمود: ای سخنوران و متکلمان! مگرنمی‌دانید که خداوند بندگانی دارد که خشیت او، آن‌ها را ساکت کرده، بدون آنکه غیرفصیح و لال باشند. بلکه آنان فصیح و بلیغ و باهوشند، به خدا و ایام خدایی آگاهند، اما آن‌ها زبانشان به هنگام ذکر عظمت خدا، بند می‌آید ودلهایشان پاره پاره می‌گردد و عقلشان متحیر و خیالاتشان پریشان... تا آنکه فرمود «فأین أنتم منهم یا معشر المبتدعین»یعنی: «شما کجا و آن‌ها کجا ای بدعتیان؟!». همچنین در کتاب التوحید می‌خوانیم که: به امیرالمؤمنین علیس عرض شد که مردی در مورد مشیت سخن می‌گوید: علیس فرمود: او را فرا بخوانید که نزد من بیاید (او را فراخواندند) ابوالحسنس خطاب به وی فرمود: ای بنده خدا! خداوند تو را به خاطر آنچه که خود خواست، آفرید یا به خاطر آنچه که تو خواستی؟! او جواب داد: به خاطر آنچه که او خواست. باز فرمود: تو را آنگاه که می‌خواهد مریض می‌کند یا آنگاه که تو می‌خواهی؟ جواب داد آنگاه که او می‌خواهد. سوال فرمود: تو را آنگاه که خود می‌خواهد شفا می‌دهد یا آنگاه که تو می‌خواهی؟ جواب داد آنگاه که می‌خواهد. علی فرمود: تو را آنجا که می‌خواهد وارد می‌کند یا آن جا که تو می‌خواهی؟ آن مرد عرض کرد: آنجا که می‌خواهد، در نهایت فرمود: اگر غیراین را می‌گفتی آنجا را که چشمانت در آن است می‌زدم) [۲۴۲].

نقش سوال سودمند و آثار مخرب سوال نابجا به صورت مفصل در کتب و آثار اسلامی مورد بحث قرارگرفته است که جهت اختصار به همین مقدار بسنده می‌کنیم [۲۴۳].

۸. پیروی از هوی و هوس

نفس اماره بالسوء انسان، در برخورد با جریان‌های شهوانی و میول متعدد جسمی و روحی، چه بسا تسلیم شده و از جاده حق و صواب خارج شود. در این راستا به عنوان نوعی فرار از سرزنش‌های نفس لوامه و همچنین برخورد حقیقت خواهان و داعیان آن، به دنبال توجیهات و علل واهی به همه طرف رو می‌کند. گاهی انانیت و خودخواهی چنان موجب حس مخالفت و مقابله با حق در انسان می‌شود که به هیچ‌وجه پذیرای حق نمی‌گردد.

در این راستا یکی از کارهای بسیار ناپسند، که ممکن است از متبع هوی سرزند، تحریف و تبدیل تعالیم آسمانی برای توجیه کار خود است. او با اینکار هم عمل خود را توجیه می‌کند و هم موجب انحراف دیگران می‌شود. عامل پیروی از هوی و هوس در تکوین و ایجاد بدعت از زمان ظهور انسان بر کره‌ی خاکی وجود داشته است و تا زمانی که انسان بر زمین بماند، ادامه خواهد داشت، چون یکی از ملزومات انسانی، وجود نفس در اوست. لذا قرآن امر می‌کند:

﴿ وَلَا تَتَّبِعِ ٱلۡهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ لَهُمۡ عَذَابٞ شَدِيدُۢ بِمَا نَسُواْ يَوۡمَ ٱلۡحِسَابِ ٢٦ [ص: ۲۶].

«از هوس پیروی نکن که تو را از راه خدا، گمراه می‌کند، کسانی که از راه خدا گمراه و سرگشته می‌شوند، به خاطر اینکه روز حساب را فراموش کردند، عذاب شدیدی را در پیش دارند».

و به راستی چه غمگین است که راهبر انسان هوی باشد.

﴿ وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّنِ ٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ بِغَيۡرِ هُدٗى مِّنَ ٱللَّهِ [القصص: ۵۰].

«چه کسی گمراه‌تر از فردی است که از هوایش، (و نه هدایت الهی) پیروی می‌کند؟!».

در آثار اسلامی می‌بینیم که اهل بدعت را، اهل اهواء می‌نامند، چون آن‌ها هوایشان را مساوی با نصوص شرعی دانسته‌اند و یا حتی آن را بر نصوص ترجیح داده‌اند و حتی گاهی هوی و ذوق را اساس قرار داده و ادله شرعیه را با تحریف، به عنوان تأیید ذکر کرده‌اند.

صاحب إغاثة اللهفانمی‌گوید: «سلف امت اسلامی، دارندگان آراء مخالف سنت و روش پیامبر را، در مسائل علمی و اعتقادی، خیریه می‌نامیدند و در احکام عملی اهل شبهه و هوی می‌نامیدند. چون رأی مخالف سنت جهل است نه علم، و هوی است نه دین، لذا صاحب چنین نظری از کسانی است که با دوری از هدایت الهی از هوایش پیروی می‌کند که سرانجام این کار، گمراهی در دنیا و شقاوت و بدبختی در آخرت است» [۲۴۴].

همچنین استادش می‌گوید: «و اصل گمراهی و اساس آن، پیروی از ظن و هوی است» [۲۴۵].

و امیرالمؤمنین عمر فاروقس مسلمانان را از این خطر هشدار داده و می‌فرماید: «برحذر باشید از کسانی که با رأی و نظرشخصی در مسائل دینی سخن می‌گویند، چون این‌ها دشمن سنت هستند، از حفظ احادیث ناتوان شده‌اند، در نتیجه به رأی پناه برده و هم خود گمراه شدند و هم دیگران را گمراه می‌کنند».

اساساً عادت اهل بدعت این است که رأیشان را اساس قرار می‌دهند، سپس برای اثبات ادعاهایشان به دنبال ادله شرعی افتاده و با توجیهات غلط، در پی اثبات رأی باطلشان، تلاش می‌کنند [۲۴۶]. برعکس اهل حق، ابتدا به ادله توجه می‌کنند، سپس تسلیم آن‌ها شده و پس از استدلال حکم می‌کنند. اما اهل هوی، وقتی که با ادله متقنی که مخالف آرایشان است برخورد می‌کنند آن‌ها را به ناحق توجیه کرده و گاهی آن‌ها را تحریف نموده و یا آن نصوص را از مفاهیم واقعی، به طرفی که می‌خواهند سوق می‌دهند [۲۴۷].

و از بارزترین چیزهائی که دال بر پیروی اهل بدعت از هوی است، این است که آن‌ها نصوص صریح را با توجیهاتی واهی رد می‌کنند که از جمله آن‌ها کار خوارج با نصوص مثبت مقام صحابه است [۲۴۸].

«هوی و هوسی که موجب ایجاد بدعت می‌شود گاهی هوای خود انسان است و گاهی هوای دیگری است، اهل بدعت در این صورت، از بانی بدعت پیروی می‌کند، گاهی هوی، هوای تحسین و تقبیح امور است و گاهی هوای پیروی از آراء و نظرات، ذوق و وجد یا حب و بغض است» [۲۴۹].

شریف رضی در نهج البلاغه از امیرالمؤمنین علیس نقل می‌کند که فرمود:

«أیها الناس! إنما بدء وقوع الفتن أهواء تتبع وأحکام تبتدع، یخالف فیها کتاب الله، یتولی فیها رجال رجالاً، فلو أن الباطل خلص، لم یخف علی ذی حجی، ولو أن الحق خلص، لم یکن اختلاف، ولکن یؤخذ من هذا ضغث، ومن هذا ضغث، فیمزجان فیجیئان معاً، فهنالک استحوذ الشیطان علی اولیاءه، ونجا الذین سبقت لهم من الله الحسنی» [۲۵۰].

«ای مردم! آغاز وقوع فتنه‌ها، هوس‌هاییست که دنبال می‌گردد و احکامی است که ابداع می‌شود، در آن احکام با کتاب خدا مخالفت می‌شود، مردانی در آن، به مردانی دیگر اقتداء و رو می‌کنند اگر باطل خالص باشد، ترسی بر انسان عاقل نیست و اگر حق خالص باشد، اختلافی وجود ندارد، ولی کمی از این و کمی از آن برداشت می‌شود و باهم ترکیب می‌شوند و اینجاست که شیطان بر دوستانش احاطه می‌کند، اما کسانی که از طرف خدا بر آن‌ها نیکی ثبت شده، نجات می‌یابند».

همچنین هنگامی که بر کشته‌های خوارج، عبور کرد، فرمود:

«بؤساً لکم! لقد ضرکم من غرکم، فقیل: ومن غرهم؟ فقال: الشیطان المضل، والنفس الأمارة بالسوء، غرهم بالأمانی، وفسحت لهم فی المعاصی، ووعدتهم الأظهار، فاقتحمت بهم النار» [۲۵۱](بیچارگان! کسی که شما را فریب داد، به شما ضرر رساند، گفته شد: چه کسی آن‌ها را فریب داد؟ در جواب فرمود: شیطان گمراه کننده و نفس اماره بالسوء آن‌ها را با آرزوهای باطل فریب داد و گستره معاصی را در پیش آن‌ها گستراند، و به آن‌ها وعده پیروزی داد، در نتیجه آتش آن‌ها را نابود کرد).

شاطبی در اعتصام نمونه‌ای جالب از پیروی از هوی را، که موجب تأویل باطل کتاب خداست، (بدعت در تفسیر قرآن) نقل می‌کند:

گروهی از مردمان شام شراب نوشیدند (در آن وقت یزیدبن ابی سفیان امیر آنجا بود). آن‌ها گفتند: که این کار برای ما حلال است و با تأویل این آیه بر صحت کار خود، استدلال کردند: ﴿ لَيۡسَ عَلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جُنَاحٞ فِيمَا طَعِمُوٓاْ إِذَا مَا ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ ثُمَّ ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ ثُمَّ ٱتَّقَواْ وَّأَحۡسَنُواْۚ وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِينَ ٩٣ [المائدة: ۹۳].

«بر کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند گناهی در آنچه که می‌خورند نیست، اگر تقوی گزینند و اینکه ایمان آورده‌اند و اعمال صالح انجام می‌دهند. سپس تقوی را رعایت می‌کنند و ایمان می‌آورند. سپس تقوا را رعایت می‌کند و نیکی می‌کنند و خداوند نیکوکاران را دوست دارد».

ولی امر آن‌ها در مورد احوال و تأویلشان نامه‌ای به امیرالمؤمنین، عمربن خطابس نوشت. عمر در جواب نوشت: آن‌ها را پیش از آنکه اطرافیانت را فاسد کنند نزد من بفرست. و وقتی که آن‌ها نزد عمر رسیدند، عمر درمورد آن‌ها با صحابه مشورت کرد. مردم گفتند: ای امیرمؤمنان، نظر ما این است که این‌ها برخدا دروغ بسته‌اند و در دین او چیزی را تشریع و ابداع کرده‌اند که خدا به آن راضی نیست. لذا گردنشان را بزن. در این اثناء علیسساکت بود. عمر فاروقس فرمود: ای اباالحسن! نظر تو چیست؟ وی فرمود: نظر من این است که آن‌ها را به توبه دعوت کن، اگر توبه کردند، آن‌ها را به خاطر شرب خمر ۸۰ ضربه تازیانه بزن و اگر توبه نکردند گردنشان را بزن، چون آن‌ها بر خدا دروغ بسته‌اند و چیزی را که خدا به آن راضی نیست، تشریع کرده‌اند [۲۵۲].

[۲۱۵] اختلاف از ریشه خلف (پشت) در اصل به معنی پشت کردن دو نفر به هم و سپس راه رفتن هر کدام از آن‌ها در جهتی که به آن روی نموده، می‌باشد. طبعاً این دو نفر هیچگاه به هم نخواهند رسید مگر آنکه یک یا هر دو نفر مسیرشان را عوض کنند. اختلاف معنی دیگری هم دارد و آن توالی و پشت‌سر هم آمدن است. معمولاً منظور از اختلاف انسآن‌ها باهم مورد اول است. [۲۱۶] أبی الفداء الحافظ ابن کثیر، تفسیر ابن کثیر ج۳ص۵۸۶. [۲۱۷] ناگفته نماند که آیه: ۱۱۸ سوره هود و همچنین آیه: ۹۹ سوره یونس و آیات مانند مشعر به مختار بودن انسان در قدر و مشیت الهی است. [۲۱۸] بهتر است نامی از مترجم نبریم، چون فتوت حکم می‌کند که آبروی اشخاص را حتی در مجال نقد و بررسی علمی خصوصاً در چنین محل‌هایی رعایت کنیم. [۲۱۹] البته در مورد اینکه اسجدوا لآدم به معنی سجده شرعی و مصطلح به آدم نیست، علما و مفسران اسلامی نکات دیگری نیز گفته‌اند که به علت رعایت اختصار از ذکر همه آن‌ها خودداری شد. مراجعه شود به فصل نگاهی به علل پیدایش قول به تحسین بدعت. صص ۱۶۵-۱۶۶. [۲۲۰] ابواسحاق الشاطبی، الإعتصام، ج ۲ ص ۳۰۵. [۲۲۱] ابوداود سلیمان بن الاشعث سبحستانی ، ترمذی، دارمی، ابن ماجه، حاکم و احمد این حدیث را نقل کرده‌اند. [۲۲۲] و عرب چه زیبا گفته است که: «الزیاده علی الکمال نقصان» و مگر نه این است که انگشت ششم در دستی که کمالش پنج است، نقص است. [۲۲۳] ابواسحاق الشاطبی، الاعتصام ج۲ ص ۳۱۰-۳۱۱. [۲۲۴] برای تحقیق بیشتر در این مورد مراجعه کنید به الاعتصام: ج ۱ صص ۲۲۰ و ۲۲۴ و همچنین ج۲ صص ۱۷۵و ۱۸۲. [۲۲۵] جهمیه: اصحاب جهم بن صفوان هستند که به اعتقاد آنان انسان دارای هیچ نوع استطاعت و توانایی نیست، نه قدرت خلق دارد و نه قدرت کسب. انسان موجودی بی‌اختیار در حد جمادات است. [۲۲۶] مراجعه شود به: محمد ابن ابی بکر ابن قیم جوزی، اعلام الموقعین ج ۲ صص ۲۷۵، ۲۷۶ و همچنین ابواسحاق الشاطبی، الاعتصام ج ۱ صص ۲۲۱-۲۳۹ [۲۲۷] ابواسحاق الشاطبی، الاعتصام ج ۱ ص ۲۳۵ ص ۲۳۶ص ۲۶۰ و همچنین: محمدابن ابی بکر ابن قیم جوزیه اغاثه اللهفان ج ۲ ص۱۳۸. [۲۲۸] الاعتصام ج ۱ صص ۲۳۱، ۲۳۳، ۲۴۹، ۲۵۲، ۲۳۵، ۲۳۶ و همچنین ج ۲ اعتصام ص ۳۰۲-۳۰۶. [۲۲۹] الاعتصام ج۲ ص ۲۵۳-۲۵۵. [۲۳۰] الاعتصام ج ۱ ص ۲۶۰-۲۴۴ و تقی الدین ابن تیمیه، اقتضاء الصراط المستقیم ج ۲ ص ۶۸۷. [۲۳۱] ابواسحاق الشاطبی، الاعتصام ج۱ص ۲۶۰ و ابن قیم جوزی مدارج السالکین ج ۲ ص ۶۹، ۳۳۴ و علی ابن عز حنفی، شرح عقیده طحاویه ص ۹. [۲۳۲] عبدالوهاب شعرانی، الیواقیت والجواهر فی بیان عقائد الأکابر ج ۱ صص۲۱-۱۶ [۲۳۳] قاضی عبدالجبار، شرح الأصول الخمسه ص ۷۲۵. [۲۳۴] مراجعه کنید به: ابن قیم الجوزیه، الروح ص ۶۳، تقی الدین ابن تیمیه، درء التعارض ج۷ص۳۸۱ و ابواسحاق الشاطبی، الاعتصام ج۱ ص ۲۳۷، ۲۵۲، ۲۸۵. [۲۳۵] تقی الدین ابن تیمیه، درء التعارض ج۵ص ۳۹۱. [۲۳۶] تقی الدین ابن تیمیه، درء التعارض ج ۵ ص ۳۹۱. [۲۳۷] تقی الدین ابن تیمیه، اقتضاء صراط المستقیم ج۱ ص ۷۴. [۲۳۸] احمد بن حنبل، المسندج۴ص۴۰۲. [۲۳۹] احمدبن حنبل، المسند، ج ۲ ص ۱۶۸. [۲۴۰] محمد ابن اثیر جوزی، جامع الأصول فی أحادیث الرسول ج ۵ ص ۵۹. [۲۴۱] ابوعیسی ترمذی، سنن ترمذی ج ۴ کتاب القدر ص ۳۸۶. [۲۴۲] ابوجعفر صدوق، التوحید ص ۲۳۷ [۲۴۳] رشیدرضا، تفسیر المنار جلد۷ ص ۱۳۰ ذیل آیه: ﴿لاتسألوا عن أشیاء إن تبد لکم تسؤکم[المائدة: ۱۰۱]. [۲۴۴] ابن قیم الجوزیه، اغاثه اللهفان ج ۲ ص ۱۳۸. [۲۴۵] تقی الدین ابن تیمیه، مجموع الفتاوی. [۲۴۶] ابواسحاق الشاطبی، الاعتصام ج ۱ ص ۲۲۳. [۲۴۷] همان ج ۱ ص ۲۴۹. [۲۴۸] همان ج ۱ صص ۲۳۱ و ۲۳۶. [۲۴۹] ابن قیم الجوزیه ـ اغاثه اللهفان ج ۲ ص ۱۳۸ و ابن قیم الجوزیه، اعلام الموقعین ج ۲ ص ۲۷۵. و تقی الدین ابن تیمیه، درء التعارض ج۱ ص ۲۷۱. [۲۵۰] شریف رضی، نهج البلاغه کلام ۵۰. [۲۵۱] ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه ج ۱۹ ص ۲۳۹. [۲۵۲] ابواسحاق الشاطبی، الاعتصام ج ۲ ص۴۶