عمربن الخطابس
در کتاب «الکامل» ابن اثیر آمده است: وقتی عمرسدر سال ۲۳ هجری حج را به پایان برد در منطقهی ابطح فرود آمد و چنین با خدای خویش راز و نیاز کرد: الهی، پیر و ناتوان شدهام، قلمرو جامعهی اسلامی هم گسترش یافته است، میترسم توان رسیدگی به امور رعیت را نداشته باشم، میخواهم که مرا قبض روح کنی و در شهر رسول خداصشهادت را نصیبم گردانی.
در حدیث صحیحی ثابت است که او میفرمود: «اللهم إنی أسألك شهادۀً فی سبیلك، وموتاً فی بلد رسولك»: «خدایا، من از تو شهادت در راهت و مرگ در سرزمین پیامبرت را میخواهم».
از ابو طلحه روایت است که گفت: عمرسبرای ایراد خطبه برخاست، بعد از حمد و ثنای پروردگار، رسول اکرمصو ابوبکر صدیقسرا یادآورد شد و به نیکی از آن دو یاد کرد، آنگاه فرمود: ای مردم، من در خواب دیدهام که خروسی دوبار مرا نوک زد و تعبیر این چیزی جز نزدیک شدن اجل خود نمیدانم.
از حصین بن عبدالله بن سالم ابی الحقسروایت است که گفت: عمرسفرمود: «نزدیک است که من از شما جدا شوم، در خواب دیدهام که خروسی سه بار در شکمم نوک میزند».
حصین گوید: عمر بن میمونسبه من گفت: بعد از این سخن عمر فاروقس، بیش از چهار روز نمانده بود که وی ضربه خورد. امیرالمؤمنین عمرسنماز صبح را طولانی میخواند، در رکعت اول سورهی یوسف و نحل میخواند تا که مردم به نماز برسند، میان هر دو صف گذر میکرد و میگفت: راست بایستید و چون در صفها جای خالی نمیدید جلو میرفت و نماز را شروع میکرد. همین که تکبیر نماز گفت در همان جا ضربت خورد (عمر بن میمونسگوید) بین امیرالمؤمنین، عمرس، فقط ابن عباسسبود و شنیدم که میگفت: «سگ مرا خورد و یا سگ مرا کشت»، و دست عبدالرحمن بن عوفسرا گرفت و او را جلو راند که نماز را ادامه دهد. و آنگاه آن نامسلمان (فیروز ابولؤلؤ مجوسی) با خنجره دولبهی خود به هر که میرسید چپ و راست حملهور میشد و به سیزده نفر ضربه وارد کرد هفت تا از آنها شهید شدند، مردی از مسلمانان وقتی این (حرکت وحشیانه و مجرمانهی) او را دید برای دستگیریاش عبای گشاد خود را بر او افکند. ابولؤلؤ مجوسی وقتی دید که دستگیر شده خودکشی کرد. [۵۷]
[۵۷] البدایة والنهایة، ابن کثیر، الکامل، ابن اثیر، المحن، ابی العرب محمد بن احمد تمیمی.