محنت قاضی شریک بن عبدالله
قاضی شریک نزد مهدی در دارالخلافه رسید و بر او سلام کرد، اما مهدی از او روی گرداند. برای بار دوم سلام کرد، مهدی گفت: خداوند به شخص دورتر سلامتی ندهد. شریک گفت: ای امیرمؤمنین چرا؟ آیا به خاطر جنایتی که مرتکب شدهام یا به خاطر کاری که کردهام؟ گفت: حق تو شمشیر و به دار آویختن است. شریک گفت: چرا ای امیرمؤمنین؟ کشتن من روا نیست مگر اینکه جرم و گناهم را بدانم. مهدی گفت: در خواب دیدهام که با رویگردانی بر فراشم پا میگذاری. و از معبرین خواب پرسیدم گفتند: در ظاهر خود را فرمانبر تو میداند، ولی در واقع فرمانبر تو نیست. شریک گفت: ای امیرمؤمنان، نه خواب تو، خواب پیامبر ابراهیم است و نه معبرین تو یوسف پیامبر هستند. آیا با خوابهای دروغ گردن مؤمنان را میزنی؟ مهدی خجالت کشید و اطمینان داد، ولی گفت برو بیرون و از جلوی چشمم دور شو. [۶۶]
[۶۶] همان.