صبر بر آزمون الهی و جایگاه آن در ایمان

فهرست کتاب

دعوت علنی

دعوت علنی

پیامبرصسه سال دعوت را مخفیانه انجام دادند، سپس خداوند به او فرمان داد مکه دعوت را علنی کند، خداوند بلندمرتبه در این‌باره می‌فرمایند:

﴿فَٱصۡدَعۡ بِمَا تُؤۡمَرُ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٩٤[الحجر: ۹۴].

«پس آن‌چه بدان مأمور هستی آشکار کن و از مشرکان روی بگردان».

پیامبرصاز خانه بیرون آمد و بر کوه صفا بالا رفت و با بالاترین صدای خویش باگ می‌زد: (یا صباحاه) و این فریاد شناخته شده‌ای نزد عرب بود حکایت از اعلام خط می‌کرد. با این فریاد، قریش جمع شدند، پیامبرصخطاب به قبایل فرمودند: «ای بنی فهر، ای بنی کعب، به من بگویید اگر به شما خبر دهم که لشکری در پشت این کوه می‌خواهد بر شما هجوم آورد، آیا سخنم را باور می‌کنید؟ چون او را تصدیق کردند فرمود: در حقیقت من شما را از عذاب دردناکی که پیش روی شماست بیم می‌دهم». ابولهب (عموی پیامبر) گفت: «تَبًّا لَكَ سَائِرَ الْيَوْمِ أَمَا دَعَوْتَنَا إِلَّا لِهَذَا»: «در طول روز نابودی و هلاکت بر تو باد، آیا فقط برای این ما را دعوت کرده‌ای»! [۵۰]

قریش بر ابوطالب فشار آورد و از او خواستند که یا خود جلوی او را بگیرد یا ما با تو کارزار می‌کنیم تا یکی از دو طرف از پای درآید و به هلاکت رسد، این جریان بر ابوطالب گران آمد، زیرا دشمنی و جدا شدن قریش از او برایش سخت و مشکل بود و از سویی دیگر نمی‌توانست رسول خداصرا نیز به آنان تسلیم کند و یا دست از یاریش بکشد، از این رو کسی را نزد آن حضرت فرستاد و چون پیش او آمد به او گفت: ای پسر برادرم، قریش به نزد من آمده‌اند و چنین و چنان گویند، اکنون بر جان خود و جان من نگران باش و کاری که از من ساخته نیست و طاقت آن را ندارم بر من تحمیل مکن. رسول خداصگمان می‌کرد که عمویش می‌خواهد او را واگذارد و دست از یاری او بردارد، از این رو فرمود: «و الله لو وضعوا الشمس فی یمینی و القمر فی یساری علی أن أترك هذا الأمر، حتی یظهره الله، أو أهلك دونه، ما تركته»: «به خدا اگر خورشید را در دست راست من بگذارند و ماه را در دست چپ من قرار دهند دست از دعوت نخواهم کشید تا این‌که در این راه نابود گردم یا که خدا مرا یاری داده و بر آن‌ها پیروز شوم»، سپس اشک بر چشمان آن حضرت حلقه زد و گفت: «ای برادرزاده، برو و هر چه می‌خواهی بگو، به خدا هرگز دست از یاری تو برنخواهم داشت». [۵۱]

روزی رسول خداصدر مسجدالحرام در حال سجده بود و مردمی از قریش هم در اطراف او بودند، در این هنگام عقبه بن أبی معیط شکمبه‌ی شتر را آورد و بر کمر حضرت گذاشت، پیامبرصسرش را بلند نکرد تا این‌که دخترش فاطمه رض الله عنها آمد و آن را از کمرش برداشت و بر کسانی که این کار را کرده بودند نفرین کرد و خود آن حضرت هم آن‌ها را نفرین نمود. [۵۲]و همه‌ی این‌ها جز بر شکیبایی و یقین و ایمان حضرت بلندمرتبه نیفزود.

[۵۰] ن.ک: سیره ابن هاشم [۵۱]آن‌چه میان پرانتز ( ) قرار دارد اضافات مترجم است که برای درک مطلب بر مت افزوده شده است. [۵۲] ن.ک: سیره ابن هاشم و کتاب نگارنده: الواقع التاریخي للمسلمین.