نمونۀ ازاین دادگری به حق:
۱- هنگامیکه تعدادی ازمنافقان برپیکر نازیبای خود لباس زیبای ایمان وتقوی را پوشانده میخواستند که به نا روا شخصی یهودی را به دزدی متهم کنند، ودر واقع خود تهمت گران مرتکب دزدی شده بودند، خداوند در این مورد نه آیات ازسورۀ نساء(۱۰۴-۱۱۲) را نازل فرموده پیامبر جرا توصیه مینماید که این کتاب، این دین وشریعت برای اجرای اصول حق وعدالت آمده است، پس نباید از خاینان حمایت نماید. (۱۰:ص۶۲۰)
اگر اعتبارات زمین قاضی وحاکم میبود، واگر قوانین انسانها ومعیارهای آنان مرجع این برنامه میبود، سببهای بیشماری، وبهانههای فراوانی وجود داشت. مثلا همین یک سبب وبهانۀ روشن وبزرگ بس بود که: متهم یک یهودی است. ویهودیان چه کسانی بودند؟
۲- شاگردان مکتب قرآن ومدرسۀ نبوت حقیقت این نصوص را به صورت واقعی درک نمودند، وبه این عدالت واقعیت بخشیدند، واز مثالهای واقعی ونمونههای بارز آن در زمان خلیفه دوم داستان شهروند مسیحی مصری است که از فسطاط مصر به حجاز به خاطر دفاع از حق خود این سفر طولانی ومشقت بار را متحمل میشود.
در ایامیکه عمروبن العاصسازطرف عمرسوالی وفرمانروای سرزمین مصربود، در یکی از میدانهای شهر که مقرفرمانرواییاش بود مسابقۀ اسپ دوانی برگزار شد. سوارکاران ماهرمسیحی مصری ومسلمین عرب در این مسابقه شرکت کردند. یکی از اسپهای که برای مسابقه به میدان آورده شده بود، اسپ اصیل فرزند عمروبن العاص بود که به وسیلۀ یکی ازسوارکاران عرب وارد میدان مسابقه شده بود؛ چون یکی از اسپها شباهتی زیادی با اسپ محمد بن عمرو داشت، درست در گرماگرم مسابقه از بقیۀ اسپها سبقت گرفته، جلو میافتد، محمد بن عمرو به تصور اینکه اسپش برنده شده از فرط خوشحالی از جای برخواسته میگوید: «فرسي ورب الکعبه»یعنی قسم به پروردگار کعبه این اسپ من است».
ولی همین که اسپ نزدیک میآید، معلوم میشود آن اسپ، اسپ یکی ازمسیحیان است وچشم محمد بن عمروخطا دیده است.
لذا از شدت شرمندگی وبرای فرونشاندن خشمش قبطی صاحب اسپ برندۀ مسابقه را با تازیانه میزند و میگوید: بگیر این ضربتها را از دست فرزند اشراف.
خبر این ما جرا به گوش عمروبن العاص میرسد، او به جای اینکه فرزندش را ادب کند واز قبطی عذر بخواهد، او را به زندان میافگند تامبادا به مدینه برود و به حضورحضرت عمر شکایت کند.
چون مدتی از این واقعه گذشت، عمروبن العاص تصور کرد که قضیه کهنه شده وقبطی اقدام نمیکند؛ لذا او را آزاد نمود ولی قبطی که از اعیان واشراف شهر بود نمیتوانست زشتی این ضربتها را که در انظار مردم خورده فراموش کند؛ لذا راه مدینه درپیش میگیرد وشکایتش را به حضور عمرسعرض مینماید.
انس بن مالک راوی داستان میگوید: عمرسشکایت قبطی را استماع نمود وسپس فرمود: «اینجا بمان». چندی نگذشت فهمیدیم که عمرسفرمان داده تاعمروبن العاص وفرزندش از مصر به مدینه آیند، چون دیدیم که ناگهان هردو آمدند.
عمرسآنها را به مجلس خلافت احضار وقبطی شاکی را نیز در آنجا حاضر فرمود، تا مجددا شکایتش را در حضور آنها تکرار نماید.
چون محمد بن عمرو درحضور خلیفه به جرم خود اقرار نمود، آن حضرت تازیانهای را که در دست داشت به دست قبطی داد وفرمود: این تو واین فرزند اشراف که تو را به تقصیر زد، اینک او را بادست خود با این تازیانه بزن وقصاصت را از او بگیر.
قبطی تازیانه را برداشت ودرحضورخلیفه واهل مجلس، محمد بن عمرو را زیرضربت تازیانه گرفت، عمرسمیفرمود: «بزن فرزند اشراف را». سپس فرمود: «بزن بر فرق سرخود عمروبن العاص؛ چه فرزندش تورا بدین سبب زد که او در آنجا قرار دارد.
عمروبن العاص عرض کرد: یاامیرالمؤمنین! عفوبفرما؛ حقش راگرفتی ووجدانت را از این بابت راحت فرمودی.
قبطی نیزعرض کرد یا امیرالمؤمنین! کسی را که مرازده بود، زدم. عمرسفرمود: به خدا قسم اگر این فرمانروا را میزدی تو را باز نمیداشتم تاآنکه خودت از زدنش باز میاستادی، عمرسپس از آن رو به عمرو بن العاص نموده آن سخن تاریخی وماندگارخود را میفرماید: «یا عمرو، متی استعبدتم الناس، وقد ولدتهم أمهاتهم أحراراً؟».
«ای عمرو! ازچه وقت مردمی را که مادرشان آنان را آزاد به دنیا آوردهاند، بر بردگی گرفتهاید؟».
این است عدالتی که قرآن از پیروان خود میخواهد، میبینیم عمر بن خطاب دستور میدهد که از محمد بن عمرو بن عاص، فرد عرب و مسلمان پسرحاکم، والی و فاتح مصر، به خاطرضرب وشتم شهروند مسیحی مصری قصاص گرفته شود،؟!