۲۵۳- باب: کرامات اولیا و فضیلت آنها
الله متعال میفرماید:
﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٦٢ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ ٦٣ لَهُمُ ٱلۡبُشۡرَىٰ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِۚ لَا تَبۡدِيلَ لِكَلِمَٰتِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ٦٤﴾ [يونس : ٦٢، ٦٤]
بدانید که بر دوستان الله ترس و هراسی نیست و آنان غمگین نمیشوند؛ آنان که ایمان آوردند و تقوا و پرهیزکاری پیشه میکردند. در زندگی دنیا و آخرت، بشارت و مژدهی نیک دارند؛ در سخنان الله هیچ دگرگونی و تغییری نیست. این، همان رستگاری بزرگ است.
و میفرماید:
﴿وَهُزِّيٓ إِلَيۡكِ بِجِذۡعِ ٱلنَّخۡلَةِ تُسَٰقِطۡ عَلَيۡكِ رُطَبٗا جَنِيّٗا ٢٥ فَكُلِي وَٱشۡرَبِي﴾[مريم: ٢٥، ٢٦]
و تنهی خرما را به سوی خودت تکان بده تا برایت خرمای تازه بریزد؛ و بخور و بنوش.
شرح
نووی/در کتابش «ریاضالصالحین» بابی به عنوان «کرامات اولیا و فضیلت آنها» گشوده است.
منظور از کرامت در اینجا، هر امر خارقالعادهایست که الله متعال به دست پیروان پیامبرجنمایان میسازد؛ این امر از سوی الله متعال، یا برای گرامیداشت دوستش میباشد و یا برای نصرت و یاریِ حق.
کرامات اولیا با کتاب و سنت و نیز رویدادهای واقعی، ثابت است؛ اما ببینیم اولیا و دوستان الاهی چه کسانی هستند؟ الله متعال ویژگیهای دوستان خویش را بیان نموده و فرموده است:
﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٦٢ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ٦٣﴾ [يونس : ٦٢، ٦٣]
بدانید که بر دوستان الله ترس و هراسی نیست و آنان غمگین نمیشوند؛ آنان که ایمان آوردند و تقوا و پرهیزگاری پیشه میکردند.
اینها دوستانِ الله هستند که هم ایمان دارند و هم تقوا؛ نه آنانکه ادعا میکنند که ما اولیا و دوستان خدا هستیم و در عمل، دشمنان اویند. چنانکه گاه دیده میشود که برخی از افراد با چنین ادعایی، شماری بیخرد را به زیر فرمان خویش درمیآورند و حتی میگویند: از آنجا که ما به کمال رسیدهایم، الله متعال همه چیز، حتی محرمات را برای ما، حلال گردانیده است! بهراستی که اینها دشمنانِ الله هستند و دوستِ الله، هر مومن پرهیزگاریست:
﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٦٢ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ٦٣﴾ [يونس : ٦٢، ٦٣]
بدانید که بر دوستان الله ترس و هراسی نیست و آنان غمگین نمیشوند؛ آنان که ایمان آوردند و تقوا و پرهیزگاری پیشه میکردند.
اینک بنگریم که معجزهی پیامبرج، کرامت ولی، و تردستی و جادوی دشمن خدا یا جادوگری که مدعی دوستی خداست، چه تفاوتی با یکدیگر دارند؟ معجزه، امر خارقالعادهایست که الله متعال به دست پیامبرش برای تأیید و تصدیقِ او جاری میساخت؛ مانند زنده کردن مردگان توسط عیسی÷؛ چنانکه عیسی بن مریم÷مردگان را به اذن پروردگار، زنده میکرد؛ بلکه آنان را از قبرهایشان، زنده و رویِ پا بیرون میآورد. الله متعال روز قیامت نعمتهایی را که به عیسی÷داده است، به او یادآوری میکند که از آن جمله، همین معجزه میباشد؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿وَإِذۡ تُخۡرِجُ ٱلۡمَوۡتَىٰ بِإِذۡنِي﴾ [المائدة: ١١٠]
...و آنگاه که مردگان را به اذن من زنده می-کردی.
عیسی÷بالای قبر میایستاد و مرده را صدا میزد؛ آنگاه مُرده زنده میشد و از قبرش بیرون میآمد. آن بزرگوار همچنین کورِ مادرزاد و پیس را هم بهبود میبخشید و از خاک و گِل، شکلی شبیه پرنده میساخت و در آن میدمید؛ آنگاه آن مجسمه به اذن پروردگار، پرندهای زنده میشد که میپرید. این هم از جمله معجزاتی بود که الله متعال به عیسی÷داد. خلاصه اینکه معجزه، نشانهای الاهیست که الله متعال آن را در قالب کاری خارقالعاده به دست پیامبران نمایان میسازد تا پیامبران خویش را تأیید و تصدیق نماید.
کرامات اولیا نیز همینگونه است؛ اما برای خودِ پیامبران نیست؛ بلکه برای پیروان آنهاست؛ مانند آنچه که برای مریم بنت عمرانلروی داد:
﴿فَأَجَآءَهَا ٱلۡمَخَاضُ إِلَىٰ جِذۡعِ ٱلنَّخۡلَةِ قَالَتۡ يَٰلَيۡتَنِي مِتُّ قَبۡلَ هَٰذَا وَكُنتُ نَسۡيٗا مَّنسِيّٗا ٢٣ فَنَادَىٰهَا مِن تَحۡتِهَآ أَلَّا تَحۡزَنِي قَدۡ جَعَلَ رَبُّكِ تَحۡتَكِ سَرِيّٗا ٢٤ وَهُزِّيٓ إِلَيۡكِ بِجِذۡعِ ٱلنَّخۡلَةِ تُسَٰقِطۡ عَلَيۡكِ رُطَبٗا جَنِيّٗا ٢٥﴾ [مريم: ٢٣، ٢٥]
آنگاه درد زایمان او را به سوی تنهی خرمایی کشاند. گفت: ای کاش قبل از این مرده و از یادها رفته بودم. آنگاه از فرودستش ندایش داد که اندوهگین مباش؛ پروردگارت زیر پایت چشمهی آبی پدید آورده است. و تنهی خرما را به سوی خودت تکان بده تا برایت خرمای سالم و تازه بریزد.
این، یکی از نشانههای الاهیست که کرامتی برای مریم بود. درد زایمان، این بانو را به سوی تنهی خرمایی کشاند؛ میدانید که تکان دادنِ تنهی خرما آسان نیست؛ بله، تکان دادن سرِ درخت خرما آسان و ممکن است؛ اما تکان دادن تنهاش دشوار میباشد. با این حال مریملتنهی درخت خرما را تکان میدهد و برایش خرمای تازه و سالم میریزد؛ یعنی خرمایی که در برخورد با زمین، خراب نمیشود. ناگفته نماند که باردار شدن و زایمانِ مریم نیز جزو نشانههای الاهی و کرامتی برای آن بانوی بزرگوار بود؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿وَجَعَلۡنَٰهَا وَٱبۡنَهَآ ءَايَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ ٩١﴾ [الانبياء: ٩١]
و مریم و فرزندش را نشانهای برای جهانیان قرار دادیم.
و اما تردستی یا جادويی که به دست جادوگران و با بهکار گرفتن جنها بهانجام میرسد، هم فتنهای برای خودِ این افراد است و هم فتنهای برای دیگران؛ چراکه برخی از مردم به چنین کارهایی فریفته میشوند! فردی، کاری خارقالعاده انجام میدهد، اما ویژگیهای اولیای الاهی را ندارد که آن امر خارق العاده را کرامت بدانیم؛ پیامبر هم نیست که بروز چنین کارهایی از وی، معجزه باشد؛ پس شکی نیست که چنین کارهایی از سوی شیاطین است.
لازم به یادآوریست که گاه الله متعال، امر خارقالعادهای را توسط افراد دروغگو و سودجو جاری میسازد تا دروغشان را برملا کند. گفته میشود: عدهای نزد مسیلمهی کذاب که در "یمامه" ادعای نبوت کرد، آمدند و به او گفتند: «چاهی داریم که آبش کم شده است» و از او خواستند که سر چاه برود تا در آن برکت بیفتد و آب کند! اینها گمان میکردند که این پیامبر دروغین خواهد توانست کاری برایشان بکند؛ او درخواستشان را پذیرفت و سرِ چاه رفت و آب دهانش را در چاه انداخت. پیروان بیخردش توقع داشتند که چاه پُر از آب شود؛ اما همان اندک آبی که در چاه بود، گم شد و در زمین فرو رفت و بدینسان اللهﻷنشانهی دروغگو بودن آن کذاب را به آنان نشان داد و آن دروغگو را رسوا کرد.
لذا به امور خارقالعاده از چهار منظر نگریسته میشود: معجزهی پیامبر، کرامت ولی، تردستی و جادوی جادوگر، و نیز رسوا شدن دروغگویان سودجو. همانگونه که بیان گردید، هر یک از اینها نشانهها و مشخصههای خودش را دارد.
***
الله متعال میفرماید:
﴿كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيۡهَا زَكَرِيَّا ٱلۡمِحۡرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزۡقٗاۖ قَالَ يَٰمَرۡيَمُ أَنَّىٰ لَكِ هَٰذَاۖ قَالَتۡ هُوَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ إِنَّ ٱللَّهَ يَرۡزُقُ مَن يَشَآءُ بِغَيۡرِ حِسَابٍ ٣٧﴾ [آل عمران: ٣٧]
هرگاه زکریا وارد محراب (و عبادتگاهِ) او میشد، نزدش غذا مییافت. گفت: ای مریم! این روزی از کجا برایت آمده است؟ پاسخ داد: از نزدِ الله؛ الله هر که را بخواهد، بیحساب روزی میدهد.
و میفرماید:
﴿وَإِذِ ٱعۡتَزَلۡتُمُوهُمۡ وَمَا يَعۡبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ فَأۡوُۥٓاْ إِلَى ٱلۡكَهۡفِ يَنشُرۡ لَكُمۡ رَبُّكُم مِّن رَّحۡمَتِهِۦ وَيُهَيِّئۡ لَكُم مِّنۡ أَمۡرِكُم مِّرۡفَقٗا ١٦وَتَرَى ٱلشَّمۡسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَٰوَرُ عَن كَهۡفِهِمۡ ذَاتَ ٱلۡيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقۡرِضُهُمۡ ذَاتَ ٱلشِّمَالِ﴾ [الكهف: ١٦، ١٧]
(اصحاب کهف به یکدیگر گفتند:) اینک که از آنان و آنچه جز الله میپرستند، کناره گرفتهاید، پس به غار پناه ببرید تا پروردگارتان از رحمتش بر شما بگستراند و برای شما در کارتان گشایشی فراهم سازد. و خورشید را میبینی که چون طلوع میکند، از سمت راست غارشان متمایل میشود و چون غروب میکند، سمت چپشان را ترک مینماید.
شرح
پیشتر یادآور شدیم که کرامت، هر امر خارقالعادهایست که الله متعال به دست دوست یا ولی خویش بهانجام میرساند تا تکریمی برای دوستش یا نصرتی برای دینش باشد. همچنین از این منظر، مشخصههای مواردی چون معجزه، جادوگری و تردستی و نیز امور خارقالعادهای را که برای رسوا کردن دروغگویان سودجوست، بیان کردیم.
اینک یادآوری میکنیم که کرامت هر یک از اولیا، معجزه یا نشانهای برای پیامبر متبوعش بهشمار میآید؛ زیرا وقتی یک نفر که از فلان پیامبر پیروی کرده است، کرامتی مییابد، در حقیقت کرامتی که یافته است، شهادتی از سوی اللهﻷبر صحت روشِ او و نیز دلیلی بر درستیِ شریعتیست که از آن پیروی میکند؛ از اینرو میگوییم: کرامتهای هر یک از اولیای این امت، معجزهای برای پیامبر اکرمجاست.
سپس مولف/آیاتی از قرآن را یادآور شده که در آن نمونههایی از کرامتهای اولیا آمده است؛ از جمله این آیه که الله متعال میفرماید:
﴿كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيۡهَا زَكَرِيَّا ٱلۡمِحۡرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزۡقٗاۖ قَالَ يَٰمَرۡيَمُ أَنَّىٰ لَكِ هَٰذَاۖ قَالَتۡ هُوَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ إِنَّ ٱللَّهَ يَرۡزُقُ مَن يَشَآءُ بِغَيۡرِ حِسَابٍ ٣٧﴾ [آل عمران: ٣٧]
هرگاه زکریا وارد محراب (و عبادتگاهِ) او میشد، نزدش غذا مییافت. گفت: ای مریم! این روزی از کجا برایت آمده است؟ پاسخ داد: از نزدِ الله؛ الله هر که را بخواهد، بیحساب روزی میدهد.
همسر عمران، یعنی مادر مریم زمانی که باردار بود، فرزندش را نذر کرد تا فارغ از دنیا پروردگار متعال را عبادت کند؛ الله متعال در اینباره میفرماید:
﴿إِذۡ قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ عِمۡرَٰنَ رَبِّ إِنِّي نَذَرۡتُ لَكَ مَا فِي بَطۡنِي مُحَرَّرٗا فَتَقَبَّلۡ مِنِّيٓۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ٣٥ فَلَمَّا وَضَعَتۡهَا قَالَتۡ رَبِّ إِنِّي وَضَعۡتُهَآ أُنثَىٰ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا وَضَعَتۡ وَلَيۡسَ ٱلذَّكَرُ كَٱلۡأُنثَىٰۖ وَإِنِّي سَمَّيۡتُهَا مَرۡيَمَ وَإِنِّيٓ أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ ٱلرَّجِيمِ ٣٦ فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٖ وَأَنۢبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنٗا وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّاۖ كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيۡهَا زَكَرِيَّا ٱلۡمِحۡرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزۡقٗاۖ قَالَ يَٰمَرۡيَمُ أَنَّىٰ لَكِ هَٰذَاۖ قَالَتۡ هُوَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ إِنَّ ٱللَّهَ يَرۡزُقُ مَن يَشَآءُ بِغَيۡرِ حِسَابٍ ٣٧﴾[آل عمران: ٣٥، ٣٧]
آنگاه که همسر عمران گفت: پروردگارا! من آنچه را در شکم دارم، نذر تو کردم تا فارغ از کار دنیا تو را عبادت کند؛ پس، از من بپذیر که همانا تو شنوای دانایی. و زمانی که وضع حمل کرد، گفت: پروردگارا! من، دختری به دنیا آوردم. – و الله، به آنچه همسر عمران به دنیا آورد، آگاهتر بود– و پسر، مانند دختر نیست. من، نامش را مریم نهادم و او و فرزندانش را از شر شیطان راندهشده، در پناهِ تو قرار میدهم. و پروردگارش او را (به عنوان نذر مادرش)، بهنیکی پذیرفت و بهشایستگی و با پرورشی نیکو او را پرورش داد و زکریا را سرپرستش گرداند. هرگاه زکریا وارد محراب (و عبادتگاهِ) او میشد، نزدش غذا مییافت. گفت: ای مریم! این روزی از کجا برایت آمده است؟ پاسخ داد: از نزدِ الله؛ الله هر که را بخواهد، بیحساب روزی میدهد.
آری؛ هرگاه زکریا به محل نماز و عبادت مریملمیرفت، نزدش غذایی مییافت که در آن فصل وجود نداشت؛ لذا میپرسید: ای مریم! این روزی از کجا برایت آمده است؟ مریم پاسخ میداد: «از نزدِ الله» و نمیگفت که مثلاً فلانی، این غذا را آورده است. بهیقین الله متعال بر هر کاری تواناست و بدینسان مریملبدون واسطه یا تلاشِ بشری، از سوی اللهﻷروزی مییافت: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَرۡزُقُ مَن يَشَآءُ بِغَيۡرِ حِسَابٍ ٣٧﴾: «الله، هرکه را بخواهد، بیحساب روزی میدهد».
آنجا بود که زکریا÷قدرت الاهی را بهخاطر آورد و اذعان نمود که اللهﻷبر هر کاری تواناست؛ لذا با اینکه سن و سالی از او گذشته و پیر شده بود و از آنجا که فرزندی نداشت، با این باور که الله بر هر کاری تواناست، دعا کرد که الله به او فرزندی عنایت کند؛ و همینطور هم شد و زکریا صاحب فرزند گردید. و این، یک کرامت برای زکریا÷بود. مریم کرامتهای دیگری هم داشت که در صفحات گذشته بیان شد.
و از جملهی کرامتها میتوانیم به آنچه که برای اصحاب کهف روی داد، اشاره کنیم. کهف، غاری بزرگ در میان کوه بود؛ هفت جوان که همشهریان خود را در شرک و کفر دیدند، از آنها کنارهگیری کردند و از شهر خود هجرت نمودند و به غاری در دلِ کوه پناه بردند؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿إِنَّهُمۡ فِتۡيَةٌ ءَامَنُواْ بِرَبِّهِمۡ وَزِدۡنَٰهُمۡ هُدٗى ١٣ وَرَبَطۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ إِذۡ قَامُواْ فَقَالُواْ رَبُّنَا رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ لَن نَّدۡعُوَاْ مِن دُونِهِۦٓ إِلَٰهٗاۖ لَّقَدۡ قُلۡنَآ إِذٗا شَطَطًا ١٤ هَٰٓؤُلَآءِ قَوۡمُنَا ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ ءَإلهةٗۖ لَّوۡلَا يَأۡتُونَ عَلَيۡهِم بِسُلۡطَٰنِۢ بَيِّنٖۖ فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبٗا ١٥ وَإِذِ ٱعۡتَزَلۡتُمُوهُمۡ وَمَا يَعۡبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ فَأۡوُۥٓاْ إِلَى ٱلۡكَهۡفِ يَنشُرۡ لَكُمۡ رَبُّكُم مِّن رَّحۡمَتِهِۦ وَيُهَيِّئۡ لَكُم مِّنۡ أَمۡرِكُم مِّرۡفَقٗا١٦﴾[الكهف: ١٣، ١٦]
آنان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم و دلهایشان را محکم و استوار ساختیم؛ آنگاه که برخاستند و گفتند: «پروردگارمان، پروردگار آسمانها و زمین است و هرگز معبودی جز او را نمیپرستیم که در این صورت سخنی گزاف (و دور از حق) گفتهایم. اینها، قوم ما هستند که جز او (=الله)، معبودان دیگری برگزیدهاند؛ چرا دلیل روشنی برای حقانیت معبودانشان نمیآورند؟ هیچکس ستمکارتر از کسی که بر الله دروغ ببندد، نیست. و (به یکدیگر گفتند:) اینک که از آنان و آنچه جز الله میپرستند، کناره گرفتهاید، پس به غار پناه ببرید.
همانگونه که گفتیم، این غار در دلِ کوه قرار داشت و دهانهاش به سوی شمال شرق بود؛ بهگونهای که خورشید نه در ابتدای روز و نه در پایان روز، بهطور مستقیم بر آنان نمیتابید. بدینسان الله متعال این را برایشان فراهم ساخت و آنان را در خوابی عمیق فرو برد؛ زیرا آنان تقوا پیشه کردند و الله متعال میفرماید:
﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مِنۡ أَمۡرِهِۦ يُسۡرٗا ٤﴾ [الطلاق : ٤]
و هر کس تقوای الله پیشه سازد، (الله) برای او در کارش آسانی پدید میآورد.
اینها نیز تقوا پیشه کردند و با همین هدف به غار پناه بردند؛ لذا الله متعال در کارشان آسانی قرار داد:
﴿وَتَرَى ٱلشَّمۡسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَٰوَرُ عَن كَهۡفِهِمۡ ذَاتَ ٱلۡيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقۡرِضُهُمۡ ذَاتَ ٱلشِّمَالِ﴾ [الكهف: ١٧]
و خورشید را میبینی که چون طلوع میکند، از سمت راست غارشان متمایل میشود و چون غروب میکند، سمت چپشان را ترک می-نماید.
یعنی: خورشید بهطور مستقیم بر آنان نمیتابید؛ بلکه فقط بهاندازهی نیاز یا بهاندازهای که بخار غار گرفته شود و بدنهای اینها نپوسد، بر دهانهی غار میتابید. گفتنیست: آنان در محلّ وسیعی از غار قرار داشتند؛ همانگونه که الله متعال میفرماید: ﴿وَهُمۡ فِي فَجۡوَةٖ مِّنۡهُ﴾که به همین معناست. «فَجۡوَةٖ» یعنی: مکان وسیع؛ این واژه در احادیث نیز به همین مفهوم آمده است. خلاصه اینکه این، یکی از نشانههای الاهیست که چنین مکانی را برای آنان فراهم ساخت و آنان را در خوابی عمیق فرو برد؛ مگر چهقدر خوابیدند؟ یک روز، دو روز، یا سه روز؟ خیر؛ آنها سیصد و نُه سال خوابیدند! نه سرما بیدارشان کرد و نه گرما؛ نه از بابت تشنگی بیدار شدند و نه به سبب گرسنگی. این، کرامتی از سوی الله برای آنان بود؛ سبحان الله! آیا امکان دارد که یکی از ما سه روز بخوابد و گرسنه یا تشنه نشود و احساس سرما یا گرما نکند؟! اما اینها ۳۰۹ سال در غار خوابیدند:
﴿وَلَبِثُواْ فِي كَهۡفِهِمۡ ثَلَٰثَ مِاْئَةٖ سِنِينَ وَٱزۡدَادُواْ تِسۡعٗا ٢٥﴾ [الكهف: ٢٥]
(اصحاب کهف) سیصد سال در غارشان ماندند و نُه سال بر آن افزودند.
اللهﻷمیفرماید:
﴿وَنُقَلِّبُهُمۡ ذَاتَ ٱلۡيَمِينِ وَذَاتَ ٱلشِّمَالِ﴾ [الكهف: ١٨]
آنان را به چپ و راست می-گرداندیم.
در صورتیکه آنها خوابیده بودند؛ و آدمِ خوابیده، خودش پهلو به پهلو میشود و به چپ و راست میگردد؛ اما از آنجا که این عمل، با ارادهی خودِ آنان نبود، الله متعال این عمل را به خود نسبت داد. همانگونه میدانید تکلیف از آدمِ خوابیده برداشته میشود تا آنکه بیدار گردد.
الله متعال اصحاب کهف را که در خوابی عمیق و طولانی فرو رفته بودند، به چپ و راست میگرداند تا به سبب عدم تحرک، به خونمردگی و زخم بستر و در نتیجه به عفونت دچار نشوند؛ از اینرو اگر کسی در آن هنگام آنان را میدید، گمان میکرد که بیدارند؛ در حالی که خوابیده بودند. همچنین الله متعال به آنان هیبت و شکوه فراوانی داد؛ چنانکه میفرماید:
﴿لَوِ ٱطَّلَعۡتَ عَلَيۡهِمۡ لَوَلَّيۡتَ مِنۡهُمۡ فِرَارٗا وَلَمُلِئۡتَ مِنۡهُمۡ رُعۡبٗا ١٨﴾ [الكهف: ١٨]
اگر به ایشان نگاه میکردی، از آنان روی می-گرداندی و میگریختی و همهی وجودت از دیدنشان آکنده از ترس می-شد.
کرامات اصحاب کهف فراوان است؛ ولی اینک به مواردی که ذکر شد، بسنده میکنیم و در صفحات آینده به این موضوع میپردازیم. از اللهﻷمیخواهیم که ما را جزو دوستان گرامیاش قرار دهد؛ بهیقین او بر هر کاری تواناست.
***
الله متعال میفرماید:
﴿وَإِذِ ٱعۡتَزَلۡتُمُوهُمۡ وَمَا يَعۡبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ فَأۡوُۥٓاْ إِلَى ٱلۡكَهۡفِ يَنشُرۡ لَكُمۡ رَبُّكُم مِّن رَّحۡمَتِهِۦ وَيُهَيِّئۡ لَكُم مِّنۡ أَمۡرِكُم مِّرۡفَقٗا ١٦وَتَرَى ٱلشَّمۡسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَٰوَرُ عَن كَهۡفِهِمۡ ذَاتَ ٱلۡيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقۡرِضُهُمۡ ذَاتَ ٱلشِّمَالِ﴾ [الكهف: ١٦، ١٧]
(اصحاب کهف به یکدیگر گفتند:) اینک که از آنان و آنچه جز الله میپرستند، کناره گرفتهاید، پس به غار پناه ببرید تا پروردگارتان از رحمتش بر شما بگستراند و برای شما در کارتان گشایشی فراهم سازد. و خورشید را میبینی که چون طلوع میکند، از سمت راست غارشان متمایل میشود و چون غروب میکند، سمت چپشان را ترک مینماید.
شرح
مولف/در باب کرامات اولیا و فضیلت آنها چند آیه از قرآن کریم را ذکر کرده است که از آن جمله آیاتی دربارهی اصحاب کهف است؛ همان جوانانی که به الله ایمان آوردند و از همشهریان و اقوام خویش که مشرک و کافر بودند، کنارهگیری کردند و به غاری در دل کوه پناه بردند؛ آنها ۳۰۹ سال در غار، به خوابی عمیق فرو رفتند؛ بیآنکه گرسنگی و تشنگی، یا گرما و سرمایی را احساس کنند؛ بدنهایش نیز تغییر نکرد؛ زیرا الله متعال آنها را به چپ و راست میگردانید. این، یکی از کرامات الله متعال دربارهی آنان بود که مکانی امن برایشان فراهم ساخت و هیچکس پیرامونشان نبود؛ با این حال، بدنهایشان به همان حالت نخست باقی ماند و هیچ تغییری در ناخنها، موها و بدنشان پدید نیامد. هنگامی که از خواب برخاستند، انگار یک روز یا کمتر از یک روز خوابیده بودند؛ از اینرو الله متعال میفرماید:
﴿وَكَذَٰلِكَ بَعَثۡنَٰهُمۡ لِيَتَسَآءَلُواْ بَيۡنَهُمۡۚ قَالَ قَآئِلٞ مِّنۡهُمۡ كَمۡ لَبِثۡتُمۡۖ قَالُواْ لَبِثۡنَا يَوۡمًا أَوۡ بَعۡضَ يَوۡمٖۚ ١٩﴾ [الكهف: ١٩]
و بدینسان بیدارشان نمودیم تا (در اینباره) از یکدیگر بپرسند؛ یکی از ایشان گفت: چه مدت (در این غار) ماندهاید؟ گفتند: یک روز یا بخشی از یک روز (در این غار) ماندهایم.
پیش آمدن چنین پرسشی برای آنان، طبیعی بود؛ زیرا هیچ تغییری نکرده بودند. اینکه برخی از مردم میگویند: «موها و ناخنهایشان بلند شده بود»، اشتباه و بیاساس است؛ زیرا اگر اینگونه بود، خودشان متوجه میشدند که مدت زیادی در خواب بودهاند. این، از کرامات اللهﻷنسبت به اصحاب کهف بود که آنها را مدتی طولانی در خوابی عمیق فرو برد تا نظامِ سرکوبگری که ایمان و یکتاپرستیِ آنان را برنمیتابید، سرنگون شود و پادشاهی عادل و شایسته روی کار بیاید. هنگامی که از خواب برخاستند، یکی از خودشان را برای خریدِ غذا به شهر فرستادند؛ او با پولی که از ۳۰۹ سالِ قبل با خود داشت، غذایی خرید و همینکه پول غذا را پرداخت کرد، فروشنده و دیگر اهالی شهر شگفتزده شدند و بدین ترتیب به اصل موضوع پی بردند.
این، از کرامتهای الاهی نسبت به آنان بود؛ شایسته است که چنین آیاتی را که بیانگر قدرت پروردگار است، با تأمل و درنگ مورد مطالعه دهیم. این آیات نشان میدهد که وقتی بندهای در مسیر رضایت الاهی گام بردارد، الله متعال نیز او را از دهش و بخشش خویش برخوردار میگرداند و به حکمت خویش آنچه بخواهد، به او ارزانی میدارد.
***
الله متعال میفرماید:
﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٦٢ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ ٦٣ لَهُمُ ٱلۡبُشۡرَىٰ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِۚ لَا تَبۡدِيلَ لِكَلِمَٰتِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ٦٤﴾ [يونس : ٦٢، ٦٤]
بدانید که بر دوستان الله ترس و هراسی نیست و آنان غمگین نمیشوند؛ آنان که ایمان آوردند و تقوا و پرهیزکاری پیشه میکردند. در زندگی دنیا و آخرت، بشارت و مژدهی نیک دارند؛ در سخنان الله هیچ دگرگونی و تغییری نیست. این، همان رستگاری بزرگ است.
شرح
مولف/باب کرامات اولیا را با همین آیه آغاز کرده است. پیشتر دربارهی بخش نخست این آیه که دربارهی ویژگیهای اولیاست، سخن گفتیم. ابوالعباس حرانی/با استناد به این آیات، گفته است: «هر مومن نیکوکار و پرهیزگاری، ولی و دوست خداست». اللهﻷمیفرماید: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ﴾؛ یعنی: «بدانید که بر دوستان الله هیچ ترس و هراسی نیست و آنان غمگین نمیشوند». منظور، این است که آنان نسبت به آیندهی خویش نگران نیستند و بر گذشتهی خویش نیز غم و حسرت نمیخورند؛ زیرا آنها مفهوم زندگی را دریافتهاند و به اللهﻷایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادهاند و بدینسان در شمارِ دوستان الاهی قرار گرفتهاند. سپس فرمود: ﴿لَهُمُ ٱلۡبُشۡرَىٰ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِ﴾؛ یعنی: «در زندگی دنیا و آخرت، بشارت و مژدهی نیک دارند». بشارت و مژده نیک در زندگی دنیا، میتواند به صورت خوابهای صادقانه و شادیبخشی باشد که خودشان میبینند یا دیگران دربارهی آنان میبینند؛ مثلاً شخصی در خواب میبیند که او به مژدهی بهشت میدهند یا کسی دیگر چنین خوابی دربارهی او میبیند. یا اینکه خودش را در خواب، در وضعیت یا شکل و قیافهی خوب و مناسبی مشاهده میکند. خلاصه اینکه پیامبرجدر اینباره فرموده است: «تِلكَ عَاَجِلُ بُشْرَى المُؤمِنِ»؛ [صحیح مسلم، ش: ۲۶۴۲ بهنقل از ابوذرس.] یعنی: «این، مژدهی زودهنگامی برای مومن است» که نشان از مژدهای اخروی برای او دارد.
از دیگر مژدههای زودرسی که در دنیا نصیب مومن میشود، این است که توفیق اطاعت مییابد و به سبب فرمانبرداری از اللهﻷاحساس خشنودی و شرح صدر میکند و بدینترتیب روشن میشود که چنین شخصی، از دوستان خداست؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «مَنْ سَرَّتْهُ حَسَنَتُهُ وَسَاءَتْهُ سَيِّئَتُهُ فَهُوَ مُؤْمِنٌ»؛ [صحیح الجامع، ش: ۶۲۹۴.] یعنی: «کسی که نیکیاش او را خوشحال و بدیاش او را ناراحت کند، مومن است». لذا اگر با انجام کار نیک خوشحال و فراخبال شدید یا بهخاطر ارتکاب عملی زشت ناراحت گشتید، این را بشارتی برای خویش بدانید و بهیاد داشته باشید که این، ویژگیِ اهل ایمان و بندگان پرهیزگار الله متعال است؛ از اینرو پیامبرجفرمود: «وجُعِلَتْ قرَّةُ عَينِي في الصَّلاةِ». [روایت نسائی (۳۹۳۹، ۳۹۴۰)؛ احمد (۳/۱۲۸، ۱۹۹)؛ آلبانی/در صحیح الجامع، ش: ۳۱۲۴ این حدیث را صحیح دانسته است.] یعنی: «روشنیِ چشم من در نماز است». یکی دیگر از مژدههایی که در دنیا نصیب مومن میشود، این است که نیکوکاران، او را دوست دارند وبلکه او را میستایند و از او بهنیکی یاد میکنند؛ وقتی دیدید که مردم خوب و نیکوکار شما را دوست دارند ونسبت به شما اظهار محبت میکنند، این را نشانهی خوبی بدانید که از سعادت و نیکبختی انسان و بیانگر لُطف الاهیست. در این میان، بدگویی و خردهگیریِ بدکاران و اهل باطل هیچ اعتباری ندارد؛ زیرا آنها معیار حقیقت نیستند و شهادتشان در نزد الله متعال پذیرفته نمیشود.
یکي از بشارتهایی دنیوی مومن، این است که وقتی دنیا را ترک میکند فرشتگان نزدش میآیند و او را به بهشت و سعادتی همیشگی نوید میدهند:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِي كُنتُمۡ تُوعَدُونَ ٣٠ نَحۡنُ أَوۡلِيَآؤُكُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِۖ وَلَكُمۡ فِيهَا مَا تَشۡتَهِيٓ أَنفُسُكُمۡ وَلَكُمۡ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ ٣١ نُزُلٗا مِّنۡ غَفُورٖ رَّحِيمٖ ٣٢﴾ [فصلت: ٣٠، ٣٢]
همانا کسانی که گفتند: پروردگارمان، الله است و سپس (بر توحید) استقامت ورزیدند، فرشتگان، (هنگام مرگ) بر آنان نازل میشوند (و میگویند:) نترسید و اندوهگین نباشید و شما را به بهشتی مژده باد که وعده داده میشدید. ما در دنیا دوستان شما بودیم و در آخرت نیز یاران شما هستیم؛ و آنجا هر چه دلتان بخواهد، دارید و هر چه درخواست کنید، برایتان فراهم است. (اینها) پذیرایی و پیشکشی از سوی پروردگار آمرزنده و مهرورز (است).
از دیگر مژدههای مومن در هنگام مرگش، این است که در آن هنگام به جانش گفته میشود: «ای جانِ پاک که در پیکری پاک بودی! از این جسم پاک به سوی رحمت و خشنودیِ اللهﻷبُرون آی» و بدینسان مومن در هنگام مرگش خشنود و خرسند میگردد.
مومن در قبر خود نیز مژدهی رستگاری مییابد؛ آنگاه که در قبر به پرسشهای فرشتگان دربارهی پروردگار، دین و پیامبرش پاسخ درست میدهد، ندایی از آسمان میرسد که «بندهام، راست و درست گفت؛ بستری از بهشت برای او بگسترانید و لباسی از بهشت بر او بپوشانید و دربی از بهشت به روی او بگشایید».
مومن در هنگام حشر نیز بشارت مییابد؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ سَبَقَتۡ لَهُم مِّنَّا ٱلۡحُسۡنَىٰٓ أُوْلَٰٓئِكَ عَنۡهَا مُبۡعَدُونَ ١٠١ لَا يَسۡمَعُونَ حَسِيسَهَاۖ وَهُمۡ فِي مَا ٱشۡتَهَتۡ أَنفُسُهُمۡ خَٰلِدُونَ ١٠٢ لَا يَحۡزُنُهُمُ ٱلۡفَزَعُ ٱلۡأَكۡبَرُ وَتَتَلَقَّىٰهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ هَٰذَا يَوۡمُكُمُ ٱلَّذِي كُنتُمۡ تُوعَدُونَ ١٠٣﴾ [الانبياء: ١٠١،١٠٣]
همانا کسانی که پیشتر، از سوی ما برایشان نیکی مقرر شد، از دوزخ دور میمانند؛ صدای دوزخ را نمیشنوند و از نعمتهایی که دلشان بخواهد، برای همیشه بهرهمند هستند. رنج و سختی بزرگ (رستاخیز) آنان را اندوهگین نمیکند و فرشتگان به استقبالشان میآیند (و میگویند:) این، همان روزیست که وعدهاش را به شما میدادند.
خلاصه اینکه مومنان نیکوکار و پرهیزگار، در دنیا و آخرت مژدهی نیک دارند.
﴿لَا تَبۡدِيلَ لِكَلِمَٰتِ ٱللَّهِ﴾: «در سخنانِ الله»، یعنی در قوانین و فرمانهای تقدیری و تشریعی او، هیچ دگرگونی و تغییری وجود ندارد؛ بهویژه در سخنان تکوینی و تقدیریِ اللهﻷکه هیچکس نمیتواند آنرا تغییر دهد. ولی سخنان تشریعیاش بهگونهایست که گاه باطلگرایان و اهل باطل، آن را تحریف میکنند؛ مانند یهودیان و نصرانیها که کتابهای آسمانی را تحریف کردند؛ در این میان سخنان تکوینی پروردگار، تغییرناپذیر است.
***
۱۵۱۱- وعن أَبي محمد عبد الرَّ حمن بن أَبي بكرٍ الصديقب: أنَّ أَصْحَابَ الصُّفّةِ كَانُوا أُنَاساً فُقَرَاءَ وَأَنَّ النَّبِيَّج قَالَ مَرَّةً: «مَنْ كَانَ عِنْدَهُ طَعَامُ اثْنَيْنِ، فَلْيَذْهَبْ بثَالِثٍ، وَمنْ كَانَ عِنْدَهُ طَعَامُ أرْبَعَةٍ، فَلْيَذْهَبْ بِخَامِسٍ بِسَادِسٍ» أَوْ كما قَالَ، وأنَّ أَبَا بكرٍس جَاءَ بِثَلاَثَةٍ، وانْطَلَقَ النَّبِيّج بعَشَرَةٍ، وأنَّ أَبَا بَكرٍ تَعَشَّى عِنْدَ النَّبِيِّج ثُمَّ لَبِثَ حَتَّى صَلَّى العِشَاءَ، ثُمَّ رَجَعَ، فجاءَ بَعْدَ مَا مَضَى مِنَ اللَّيْلِ مَا شَاءَ اللهُ. قالَتْ لَهُ امْرَأتُهُ: مَا حَبَسَكَ عَنْ أضْيَافِكَ؟ قَالَ: أوَ ما عَشَّيْتِهمْ؟ قالت: أَبَوْا حَتَّى تَجِيءَ وَقَدْ عَرَضُوا عَلَيْهِمْ، قَالَ: فَذَهَبتُ أَنَا فَاخْتَبَأْتُ، فَقالَ: يَا غُنْثَرُ، فَجَدَّعَ وَسَبَّ، وقالَ: كُلُوا لا هَنِيئاً وَاللهِ لا أَطْعَمُهُ أَبَداً، قَالَ: وايْمُ اللهِ مَا كُنَّا نَأخُذُ مِنْ لُقْمَةٍ إلاَّ ربا من أسفلِها أكثرَ منها حتّى شَبِعُوا، وَصَارَتْ أكثرَ مِمَّا كانتْ قبلَ ذلكَ، فَنَظرَ إليها أبو بكرٍ فقالَ لامرأتِهِ: يا أختَ بني فراسٍ ما هذا؟ قالت: لا وقُرَّةِ عيني لَهِيَ الآنَ أكثرُ منها قبلَ ذلكَ بثلاثِ مراتٍ! فأكل منها أبو بكرٍ وقال: إنَّما كانَ ذلكَ من الشيطانِ، يعني: يمينَهُ. ثُمَّ أكلَ منها لقمةً، ثُمَّ حَمَلَهَا إِلَى النَّبِيِّج فَأَصْبَحَتْ عِنْدَهُ. وَكَانَ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمٍ عَهْدٌ، فَمَضَى الأجَلُ، فَتَفَرَّقْنَا اثْنَيْ عَشَرَ رَجُلاً، مَعَ كُلِّ رَجُلٍ مِنْهُمْ أُنَاسٌ، اللهُ أعْلَمُ كَمْ مَعَ كُلِّ رَجُلٍ فَأَكَلُوا مِنْهَا أَجْمَعُونَ. وَفِي رِوَايةٍ: فَحَلَفَ أَبُو بَكْرٍ لا يَطْعَمُهُ، فَحَلَفَت المَرْأَةُ لا تَطْعَمُهُ، فَحَلَفَ الضَّيْفُ. - أَو الأَضْيَافُ - أنْ لا يَطْعَمُهُ أَوْ يَطْعَمُوهُ حَتَّى يَطْعَمَهُ. فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: هذِهِ مِنَ الشَّيْطَانِ! فَدَعَا بالطَّعَامِ فَأكَلَ وأكَلُوا، فَجَعَلُوا لا يَرْفَعُونَ لُقْمَةً إِلا رَبَتْ مِنْ أسْفَلِهَا أَكْثَرُ مِنْهَا، فَقَالَ: يَا أُخْتَ بَني فِرَاسٍ، مَا هَذَا؟ فَقَالَتْ: وَقُرْةِ عَيْنِي إنَّهَا الآنَ لأَكْثَرُ مِنْهَا قَبْلَ أنْ نَأكُلَ، فَأكَلُوا، وَبَعَثَ بِهَا إِلَى النَّبِيِّج فَذَكَرَ أنَّهُ أكَلَ مِنْهَا. وَفِي رِوايَةٍ: إنَّ أَبَا بكْرٍ قَالَ لِعَبْدِ الرَّحْمنِ: دُونَكَ أضْيَافَكَ، فَإنِّي مُنْطلقٌ إِلَى النَّبِيِّج فَافْرُغْ مِنْ قِراهُم قَبْلَ أنْ أَجِيءَ، فَانْطَلَقَ عَبْدُ الرَّحْمنِ، فَأَتَاهُمْ بِما عِنْدَهُ، فَقَالَ: اطْعَمُوا؛ فقالوا: أين رَبُّ مَنْزِلِنا؟ قَالَ: اطْعَمُوا، قالوا: مَا نحنُ بِآكِلِينَ حَتَّى يَجِيءَ رَبُّ مَنْزِلِنَا، قَالَ: اقْبَلُوا عَنّا قِرَاكُمْ، فَإنَّهُ إنْ جَاءَ وَلَمْ تَطْعَمُوا، لَنَلْقَيَنَّ مِنْهُ فأبَوْا، فَعَرَفْتُ أنَّهُ يَجِدُ عَلَيَّ، فَلَمَّا جَاءَ تَنَحَّيْتُ عَنْهُ، فَقَالَ: مَا صَنَعْتُمْ؟ فَأخْبَرُوهُ، فَقَالَ: يَا عَبْدَ الرَّحمنِ، فَسَكَتُّ: ثُمَّ قَالَ: يَا عَبْدَ الرَّحْمنِ، فَسَكَتُّ، فَقال: يَا غُنْثَرُ أقْسَمْتُ عَلَيْكَ إنْ كُنْتَ تَسْمَعُ صَوتِي لَمَا جِئْتَ! فَخَرَجْتُ، فَقُلْتُ: سَلْ أضْيَافَكَ، فقالُوا: صَدَقَ، أتَانَا بِهِ، فَقَالَ: إنَّمَا انْتَظَرْتُمُونِي والله لا أَطْعَمُهُ اللَّيْلَةَ. فَقَالَ الآخَرُونَ: واللهِ لا نَطْعَمُهُ حَتَّى تَطْعَمَهُ؛ فَقَالَ: وَيْلَكُمْ مَا لَكُمْ لا تَقْبَلُونَ عَنَّا قِرَاكُمْ؟ هَاتِ طَعَامَكَ، فَجَاءَ بِهِ، فَوَضَعَ يَدَهُ فَقَالَ: بِسْمِ اللهِ، الأولَى مِنَ الشَّيْطَانِ، فَأَكَلَ وَأَكَلُوا.[متفق عليه] [صحیح بخاری، ش: (۶۰۲، ۶۱۴۰)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۵۷.]
ترجمه: ابومحمد، عبدالرحمن پسر ابوبکر صدیقبمیگوید: اصحاب صُفّه مردمانی فقیر بودند؛ باری پیامبرجفرمود: «هرکه غذای دو نفر را دارد، سه نفر را مهمان کند و کسی که غذای چهار نفر را دارد، پنجمی و ششمی را نیز با خود-برای پذیرایی- ببرد» یا چنین چیزی فرمود. ابوبکرسسه نفر را با خود- به خانه- آورد و پیامبرجده نفر را با خود به خانه بُرد. ابوبکرسنزد پیامبرجشام خورد و تا ادای نماز عشا درنگ کرد و آنگاه پس از گذشت پاسی از شب که خدا خواست- به خانه- بازگشت. همسرش از او پرسید: چه چیزی باعث شد که دیرهنگام نزد مهمانانت بیایی؟ ابوبکر سوال کرد: مگر به مهمانها شام ندادهای؟ پاسخ داد: برایشان شام بردند؛ اما آنها نخوردند تا تو بیایی. عبدالرحمن میگوید: من رفتم و پنهان شدم. پدر (=ابوبکر) صدایم زد و گفت: ای کودن! (و از اینکه به مهمانان غذا نداده بودم) عصبانی شد و مرا سرزنش کرد. سپس به مهمانها فرمود: بخورید که از حلاوت افتاد. و بعد سوگند ياد كرد كه خودش از آن غذا نخورد. عبدالرحمنسمیگوید: به الله سوگند، هیچ لقمهای برنمیداشتیم مگر آنکه از پایین بیشتر میگشت؛ بهگونهای که همه سیر شدند و غذا از اولش هم بیشتر شده بود. ابوبکرسنگاهی به غذا انداخت و به همسرش گفت: ای خواهرِ بنیفراس! این چیست؟! همسرش گفت: چشمم روشن! به الله سوگند که غذا سه برابر بیشتر از اولش شده است. آنگاه ابوبکرساز آن غذا خورد و گفت: سوگندی که خوردم، از سوی شیطان بود؛ و سپس لقمهای از آن غذا برداشت و بعد غذا را نزد پیامبرجفرستاد و غذا تا صبح نزد پیامبرجبود. میان ما و عدهای، پیمان و قراری وجود داشت که سررسید آن فرا رسید؛ ما دوازده سرگروه بودیم و با هریک از ما چند نفر دیگر نیز بودند که تنها الله تعدادشان را میداند؛ همگی از آن غذا سیر خوردند.
در روایتی آمده است: ابوبکرسسوگند یاد کرد که خودش از آن غذا نخورَد؛ همسرش نیز همینگونه قسم خورد؛ آنگاه مهمانان سوگند یاد کردند که تا ابوبکر غذا نخورد، آنان نیز غذا نخورند. ابوبکرسفرمود: «اين قسم از جانب شيطان بود» و سپس از اهل خانه خواست تا غذا را بياورند و با مهمانها شروع به خوردن كرد. هر لقمهای که برمیداشتند، از پايين بيشتر میشد. ابوبکرسگفت: ای خواهر بنیفراس! این چیست؟ همسرش پاسخ داد: چشمم روشن! به الله سوگند که این غذا اینک از اولش که هنوز نخورده بودیم، بیشتر شده است. همه از آن غذا خوردند؛ سپس ابوبکرسآن را نزد پیامبرجفرستاد.- عبدالرحمن- یادآور شده است که پیامبرجنیز از آن غذا تناول فرمود.
و در روایتی آمده است: ابوبکر به عبدالرحمن فرمود: «تو نزد مهمانانت باش؛ من نزد پیامبرجمیروم. پیش از آنکه بیایم، پذیرایی از ایشان را تمام کرده باشی». عبدالرحمن رفت و آنچه داشت، برای مهمانان آورد و گفت: بفرمایید. مهمانان گفتند: صاحبخانه کجاست؟ عبدالرحمن گفت: شما بفرمایید. گفتند: تا میزبانمان نیاید، نمیخوریم. عبدالرحمن به آنان گفت: پذیرایی را از ما بپذیرید که اگر پدرم بیاید و ببیند که شما هنوز غذا نخوردهاید، ما را سرزنش میکند؛ ولی آنها غذا نخوردند. لذا دریافتم که پدرم از من خشمگین میشود. وقتی آمد، من به گوشهای رفتم. پرسید: چه کردید؟ خانواده ماجرا را برایش بازگو کردند. گفت: ای عبدالرحمن! من سکوت کردم. دوباره نیز مرا صدا زد؛ باز هم هیچ نگفتم. آنجا بود که گفت: ای کودن! تو را سوگند میدهم که اگر صدایم را میشنوی، بیایی! نزد پدر رفتم و گفتم: از مهمانانت بپرس. آنها گفتند: راست میگوید؛ او برایمان غذا آورد- اما ما نخوردیم-. ابوبکرسفرمود: «شما فقط بهخاطر من منتظر ماندید؛ به الله سوگند که امشب غذا نمیخورم». دیگران گفتند: به الله سوگند که تا غذا نخوری، ما نیز نمیخوریم. ابوبکرسفرمود: «وای بر شما! چرا پذیراییِ ما را نمیپذیرید؟ -عبدالرحمن!- غذایت را بیاور». عبدالرحمن غذا را آورد و ابوبکر دستش را به سوی غذا برد و گفت: «بسمالله؛ سوگندی که خوردم، از سوی شیطان بود». بدین ترتیب ابوبکر از آن غذا تناول نمود و مهمامان نیز غذا خوردند.
شرح
این داستان دربارهی کرامات اولیاست که انسسدربارهی ماجرایی که برای پیامبرجروی داد، روایت کرده است. برخی از مهاجرانی که به مدینه میآمدند، جز لباسهای تنشان چیز دیگری نداشتند؛ «صُفه» یعنی سکو. آنها در سکویی که در مسجد بود، جای گرفته بودند تا اینکه الله متعال برایشان چنین مقدّر فرمود که ساکنان مدینه نزدشان میآمدند و هر تعداد که ممکن بود، با خود به خانهی خویش میبردند. شبی پیامبرجفرمود: «هرکه غذای دو نفر را دارد، سه نفر را مهمان کند و کسی که غذای چهار نفر را دارد، پنجمی و ششمی را نیز با خود-برای پذیرایی- ببرد» و بدینسان به صحابهشدستور داد که به اصحاب صفه غذا بدهند. پیامبرجکه بخشندهترین مردم بود، ده نفر را مهمان کرد و ابوبکر صدیقسسه نفر را با خود به خانه بُرد؛ خلاصه اینکه هر کسی متناسب با وضعیت و تواناییِ خویش تعدادی از اصحاب صفه را مهمان کرد. ابوبکرسمهمانانش را به خانه برد و به پسرش عبدالرحمن سفارش نمود که از مهمانان پذیرایی کند و خود که همواره در خدمت پیامبرجبود و کسب فیض میکرد، به خانهی آن بزرگوار رفت و شام نیز در خانهی آن بزرگوار بود. هنگامیکه به خانه بازگشت، پاسی از شب گذشته بود. از خانوادهاش پرسید: به مهمانان شام دادهاید؟ گفتند: خیر. و چون گمان کرد که خانوادهاش در پذیرایی از مهمانان کوتاهی کردهاند، سخت برآشفت و با پسرش عبدالرحمن دعوا کرد. عبدالرحمنسترسیده بود که پدرش با او دعوا کند یا کتکش بزند، پنهان شده بود. و چون ابوبکرساو را سوگند داد که بیرون بیاید و خودش را نشان دهد، او نیز بیرون آمد و برای پدرش توضیح داد که او برای مهمانان غذا برده است؛ اما خودشان منتظر ماندهاند تا شما بیایید. مهمانان نیز همین را گفتند. سپس ابوبکرسسوگند یاد کرد که خودش از آن غذا نخورد. مهمانان نیز قسم خوردند که تا ابوبکر غذا نخورد، آنها نیز نخواهند خورد. بدین ترتیب دو سوگند صورت گرفت؛ اما سوگند مهمانان که حقّ مهمانی داشتند، در اولویت بود. ابوبکرسفرمود: «سوگندی که خوردم، از سوی شیطان بود» و برای اینکه مهمانانش غذا بخورند، سوگندش را شکست و شروع به خوردن کرد. آنگاه مهمانانش نیز غذا خوردند. شاهد موضوع اینجاست که هر لقمهای که برمیداشتند، از پایین بیشتر میشد! بهراستی این برکت و افزایش غذا که به چشم نیز دیده میشد، چه و از کجا بود؟ آری؛ کرامتی برای ابوبکر صدیقسبود که برترین فرد این امت و نخستین ولی پروردگار در میان امت اسلام بهشمار میآید. وقتی همه سیر شدند، غذایی که در ظرف مانده بود، از اولش، یعنی از زمانی که هنوز چیزی نخورده بودند نیز بیشتر بود. ابوبکرسآن غذا را نزد پیامبرجبرد. پیامبرجنیز عده ای را به آن غذا فراخواند و همه از آن سیر خوردند.
ابوبکرسآن غذا را نزد پیامبرجبرد تا به آن بزرگوار نشان دهد که به قدرت پروردگار چه اتفاقی افتاده است؛ همان پروردگاری که فرمانرواییِ همه چیز در دست اوست و چون پیدایش چیزی را اراده کند، فقط کافیست که بگوید: «پدید آی»، پس پدید میآید.
شاهد موضوع از این حدیث اینجاست که ماجرا کرامتی برای یکی از اولیای الله متعال است؛ آری؛ کرامتی برای ابوبکر صدیقسمیباشد و ما گواهی میدهیم که آن بزرگوار یکی از دوستان خدا و بلکه بهطور مطلق برترین ولی و دوست پروردگار پس از پیامبران میباشد؛ زیرا او جزو صدّیقان است که در جایگاه دوم نیکوکاران امتها قرار دارند؛ و جایگاه نخست از آنِ پیامبران است؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا ٦٩﴾ [النساء : ٦٩]
آنان که از الله و پیامبر اطاعت میکنند، همنشین پیامبران، صدیقان، شهدا و صالحان خواهند بود که الله به آنان نعمت داده است؛ و چه رفیقان نیکی هستند!
ابوبکر صدیقسبرترین بندهی صدّیق پروردگار از زمان آفرینش آدم÷تا زمانیست که حیات بشر در روی زمین ادامه دارد و یکی از اولیا و دوستان خداست و آنچه در این حدیث امده است، کرامتی آشکار برای آن بزرگوار میباشد.
این حدیث، بیانگر نکات فراوانیست؛ از جمله اینکه نشانگر فضیلت ابوبکر صدیقسمیباشد و نشان میدهد که او یکی از اولیای الاهیست و همانگونه که پیشتر یادآوری کردیم: او برترین ولی خدا پس از پیامبران است؛ زیرا در میان چهار دستهای که الله متعال نعمتِ ویژهاش را به آنان بخشیده است، جزو صدیقانیست که پس از پیامبران در جایگاه دوم قرار دارند.
از این حدیث چنین برمیآید که انسان به سبب خشمی که مبتنی بر سبب یا دلیلی بهجا باشد، سرزنش نمیشود؛ زیرا ابوبکر صدیقسخشمگین شد و حتی به پسرش دشنام داد و او را سرزنش کرد؛ چنانکه عبدالرحمن نیز از ترس پدر پنهان شد و ابوبکرساو را صدا میزد و میگفت: ای نادان! لذا درمییابیم که اگر کسی بنا بر سبب یا دلیل بهجایی خشمگین شود، سزاوار سرزنش نیست و این، خدشهای بر جایگاه و رتبهی او وارد نمیکند.
همچنین درمییابیم که انسان میتواند در شرایط خاص و بنا بر سبب یا دلیلِ درست، فرزندش یا کسی که را که زیر سرپرستی او قرار دارد، با عناوینی چون: کودن یا نادان صدا بزند؛ در گذشته میزبان برای اینکه حقّ مهمان را بهجای آورَد، سوگند میخورد و مهمان نیز برای اینکه میزبان در زحمت نیفتد، قسم یاد میکرد؛ اما هر دو تنها به نام اللهﻷسوگند میخوردند، نه به چیزی دیگر. اما امروزه بسیاری از افراد ناآگاه قسمِ زنطلاق میخورند! این، اشتباه بزرگیست. به عنوان مثال: شخصی، به مهمانی میرود و به میزبانش میگوید: زنطلاق باشم اگر بگذارم خودت را بهخاطر من در زحمت بیندازی و گوسفندی ذبح کنی. میزبان هم سوگند یاد میکند و میگوید: «زنطلاق باشم اگر این گوسفند را برای تو ذبح نکنم»! این، اشتباه است. پیامبرجمیفرماید: «مَنْ كَانَ حَالِفًا فَلْيَحْلِفْ بِالله أَوْ لِيَصْمُتْ». [صحیح بخاری، ش: (۲۶۷۹، ۶۶۴۶)؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۶۴۶ بهنقل از عبدالله بن عمر رضیاللهعنهما.] یعنی: «کسی که میخواهد سوگند بخورد، به نام الله سوگند یاد کند، یا سکوت نماید». اما قسمِ زنطلاق، هرگز؛ گناهِ زن چیست که برخی از مردم به زنطلاق قسم میخورند و بدینسادگی طلاقش میدهند! این، اشتباه بسیار بزرگیست.
بهجاست یادآوری کنم که هرگاه قسم میخورید، «انشاءالله»بگویید؛ زیرا اگر «انشاءالله»بگویید، امید است که سوگند خود را به توفیق الله، عملی سازید و اگر نتوانستید به سوگند خود عمل کنید، کفارهای بر شما واجب نمیشود. بنابراین خود را به گفتن «انشاءالله»عادت دهیم تا از یکسو اللهﻷبه ما توفیق دهد که قصد و ارادهی خود را عملی بسازیم و از سوی دیگر، در صورتی که سوگند خود را بشکنیم، کفارهی قسم بر ما واجب نشود.
نمی دانم داستان سلیمان÷را میدانید که روزی سوگند یاد کرد که با نود زن نزدیکی کند تا بچهدار شوند و آنگاه که بچهها بزرگ شدند، در راه الله متعال پیکار نمایند؛ دقت بفرمایید که پیامبران چه همه به جهاد در راه الله اهمیت میدادند. سلیمان÷آروز کرد که الله متعال اینهمه فرزند به او بدهد و همهی آنان، مجاهد و رزمندهی راهِ الله باشند. او آرزو نکرد که فرزندانش در کشاورزی و کسب و کارِ دنیا به او کمک کنند. زمانی که سلیمان چنین تصمیمی گرفت، به او گفته شد: بگو: «انشاءالله»؛ اما او که عبادتگزاری جدّی و کوشا بود، «انشاءالله»نگفت و بهرغم اینکه تصمیمش را عملی ساخت، اما فقط یکی از آن زنها یک فرزند فلج و کمتوان بهدنیا آورد. این، یکی از نشانههای الاهی بود تا به او نشان دهد که همه چیز در دست اللهﻷمیباشد؛ پیامبرمان، محمد مصطفیجفرمود: «اگر انشاءالله میگفت، سوگندش تحقق مییافت و صاحب فرزندانی میشد که در راه الله جهاد میکردند». باری قریشیان نزد پیامبرجآمدند و به او گفتند: خبر گروهی از پیشینیان را برایمان بازگو کن که از شهر خویش به غاری پناهنده شدند؛ یا گفتند: به ما دربارهی ذوالقرنین خبر بده. پیامبرجکه داستانشان را نمیدانست، فرمود: فردا پاسختان را میآورم؛ زیرا تاریخهای موثقی در اینباره در دست نبود. رسولاللهجبر این گمان بود که شب بر او وحی میشود و پاسخ این پرسش را از طریق وحی دریافت میکند؛ اما یک روز، دو روز و در نهایت پانزده روز گذشت و وحی بر او نازل نشد. این امر برای پیامبرجبسیار ناگوار بود؛ زیرا به قریش وعده داده بود که فردا پاسختان را میگویم و از آن روز پانزده روز میگذشت تا اینکه این داستان [یعنی داستان اصحاب کهف یا داستان ذوالقرنین] بر آن بزرگوار نازل شد. الله متعال در سورهی کهف به پیامبر برگزیدهاش، محمد مصطفیجفرمود:
﴿وَلَا تَقُولَنَّ لِشَاْيۡءٍ إِنِّي فَاعِلٞ ذَٰلِكَ غَدًا ٢٣ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُۚ وَٱذۡكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلۡ عَسَىٰٓ أَن يَهۡدِيَنِ رَبِّي لِأَقۡرَبَ مِنۡ هَٰذَا رَشَدٗا ٢٤﴾ [الكهف: ٢٣، ٢٤]
و هیچگاه نگو که من فردا این کار را خواهم کرد، مگر اینکه (بگویی:) اگر الله بخواهد.
همه چیز به دست خداست؛ از اینرو هنگامی که میخواهید دربارهی خودتان قسم یاد کنید يا در برابر فرزند یا مهمان خویش سوگندی بخورید، در کنار آن، «انشاءالله» نیز بگویید تا به دو فایدهی مذکور دست یابید: نخست اینکه از یکسو اللهﻷبه شما توفیق دهد که قصد و ارادهی خود یا سوگندتان را عملی بسازید و از سوی دیگر، در صورتی که سوگند خود را بشکنید، کفارهی قسم بر شما واجب نشود.
به داستان ابوبکر صدیقسو مهمانانش بازمیگردیم:
ابوبکرسسوگند یاد کرد که غذا نخورد؛ مهمانانش نیز قسم خوردند که تا میزبانمان غذا نخورد، ما نیز غذا نمیخوریم. از اینرو ابوبکر صدیق سوگند خویش را شکست و غذا خورد تا مهمانانش نیز پذیراییِ او را بپذیرند. این، دلیلیست بر اینکه اگر کسی دربارهی کاری سوگند یاد کند و سپس دریابد که بهتر آنست که بر خلاف سوگند خویش عمل نماید، به گزینهی بهتر عمل میکند و بهخاطر شکستن سوگندش کفاره میدهد؛ چنانکه پیامبرجبدین نکته تصریح نموده و فرموده است: «مَنْ حَلَفَ عَلَى يمِين ثُمَّ رَأَى أتقَى للَّهِ مِنْها فَلْيَأْتِ التَّقْوَى»»؛ [[صحیح مسلم، ش: ۱۶۵۱؛ ر.ک: حدیث شمارهی ۷۳. (مترجم] ] یعنی: «هرکس سوگندی یاد کند و خلاف آن را به تقوای الاهی نزدیکتر ببیند، همان کاری را انجام دهد که به تقوا، نزدیکتر است». لذا اگر سوگند یاد کردید که با فلانی صحبت نکنید، بهتر است که سوگند خود را بشکنید و کفارهاش را بدهید و با آن شخص صحبت کنید. همچنین اگر بین شما و دوستتان مسألهای پیش آمد و شما قسم یاد کردید که دیگر دربِ خانهاش را نزنید، سوگند خود را بشکنید و با او سخن بگویید و کفاره بدهید. همچنین اگر نزد فرزندتان قسم خوردید که «چنانچه فلانکار را بکنی، با تو حرف نمیزنم»، و فرزندتان آن کار را انجام داد، باید با او سخن بگویید و بهخاطر سوگندتان کفاره بدهید. خلاصه اینکه اگر دربارهی کاری سوگند یاد کردید و سپس دریافتید که عمل نکردن به قسمی که خوردهاید، بهتر است، پس قسم خود را بشکنید و کفاره بدهید.
برخی از علما از این حدیث چنین برداشت کردهاند که اگر کسی بهقصد اکرام و نکوداشت شخصی دیگر، سوگند یاد کند و سپس به همان دلیل به سوگند خویش عمل نکند، کفاره ای بر او نیست؛ زیرا ابوبکرسبهرغم اینکه قسم خورد که غذا نخورد، پس از اینکه برای راضی شدن مهمانانش غذا خورد، کفاره نداد؛ یعنی نقل نشده که آن بزرگوار کفاره داده باشد. برخی از علما از این حدیث چنین برداشتی دارند که البته استدلالشان ضعیف است؛ زیرا در این حدیث همانگونه که کفاره دادن ابوبکرسنیامده، به همین شکل تصریح نشده است که آن بزرگوار کفاره نداد؛ پس احتمال میرود که کفاره داده باشد، اما در این حدیث نیامده است و همینطور احتمال میرود که بهکلی کفاره نداده باشد. از اینرو چنین برداشتی از این حدیث، مستدل نیست؛ زیرا متون و نصوص روشنی وجود دارد که هرکس سوگندش را بشکند، باید کفاره بدهد؛ چه شکستن قسم، نتیجهی کارِ خودش باشد و چه بر انجام کاری از سوی دیگران قسم خورده باشد و آنها آن را انجام ندهند. از اینرو اگر قسم بخورید، مثلاً بگویید: به الله سوگند که حتماً باید این غذا را بخوری و آنگاه مهمانتان آن غذا را نخورد، باید کفارهی سوگند را ادا کنید. مثالی دیگر: همچنین با دوستی به درب خانهاش میرسید و او میگوید: بیا داخل؛ شما میگویید: والله که داخل نمیآیم. ولی او همچنان تأکید میکند و میگوید: به الله سوگند که حتماً باید داخل بیایی. میگوییم: اگر به داخل خانهاش بروید، باید کفارهی قسم را ادا کنید؛ هرچند سوگند شما برای نکوداشت دوستتان یا برای این بوده است که مزاحمش نشوید. اینجا این پرسش مطرح میشود که هم ابوبکر صدیقسسوگند یاد کرد و هم مهمانانش؛ در چنین مواردی سوگند کدام طرف اولویت دارد؟ میگویم: سوگند کسی که ابتد قسم خورده است؛ زیرا یکی از حقوق هر مسلمانی بر همکیشانش این است که سوگندش را تحقق بخشد؛ اما ابوبکر صدیقساز روی تواضع و فروتنی و بهاحترام مهمانانش بهرغم اینکه ابتدا قسم خورده بود، از حقش گذشت و سوگند مهمانانش را در اولویت قرار داد.
نکتهی دیگری که از داستان ابوبکر صدیقسبرداشت میشود، اهمیت مهماننوازیست؛ یعنی شایسته است که از مهمان خویش بهخوبی پذیرایی کنیم؛ زیرا مهماننوازی، یکی از ویژگیهای ایمانی و جزو کمال ایمان میباشد. بدین دلیل که پیامبرجفرموده است: «وَمَنْ كَان يُؤْمِنُ بِالله والْيَوْمِ الآخر، فَلْيكرِمْ ضَيْفَهُ»؛ [[صحیح بخاری، ش: ۶۰۱۸؛ و صحیح مسلم، ش:۴۷؛ ر.ک: حدیث شمارهی ۳۱۳. (مترجم] ] یعنی: «هرکس به الله و روز قیامت ایمان دارد، مهمانش را گرامی بدارد». حقّ پذیرایی از مهمان که واجب است، یک شبانهروز میباشد و سه روز پذیرایی، سنت است و بیش از آن، مباح. برخی از علما این را مقیّد بدین دانستهاند که در آن شهر رستوران نباشد؛ و گفتهاند: اگر در شهرتان رستوران بود، پذیرایی از مهمان واجب نیست. میتوانید به مهمانتان بگویید: به رستوران برو و پول غذایش را حساب کنید. ولی دیدگاه درست در اینباره این است که این مسأله به عادات مردم بستگی دارد؛ زیرا برخی از مردم این نحوهی پذیرایی، یعنی بردن مهمان به رستوران را نوعی اهانت قلمداد میکنند؛ در این صورت باید از مهمانتان در خانه پذیرایی کنید. برخی هم برایشان فرقی نمیکند؛ روشن است که در این صورت میتوانید مهمانتان را برای پذیرایی به رستوران ببرید یا حتی اگر برایش مهم نبود، پول غذایش را به او بدهید تا خودش هر رستورانی که خواست، غذا بخورد. در جاهایی که هتل و مسافرخانه وجود دارد نیز همینگونه است؛ اما اگر مهمانتان به خانهی شما آمد و میدانستید که با این قصد آمده است که پیشِ شما باشد، بهتر است که از او در خانهی خویش پذیرایی کنید؛ مگر اینکه مصلحتی در این کار باشد؛ مثلاً وقت شما گرفته شود و از کار مهمتری باز بمانید؛ زیرا هر چیزی به موقعیت بستگی دارد. [و چه خوبست که مهمان، موقعیت و شرایط میزبانش را دریابد؛ بهعنوان مثال: از میزبان نویسنده، انتظار نداشته باشد که تماموقت در خدمت او بنشیند و وقتشان را در بگومگوها و تعریفهای بیهوده یا کمفایده، سپری و ضایع کنند.]
***
۱۵۱۲- وعن أَبي هريرةَس قَالَ: قَالَ رسول اللهج: «لَقَدْ كَانَ فيما قَبْلَكُمْ مِنَ الأُمَمِ نَاسٌ مُحَدَّثُونَ، فَإنْ يَكُ في أُمَّتِي أحدٌ فإنَّهُ عُمَرُ».[روايت بخاري؛ مسلم نیز این حدیث را از عایشهلنقل کرده است.] [صحيح بخاري، ش: ۳۶۹۸؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۳۹۸.]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «در امتهای پیش از شما، مردمانی بودند که به آنها الهام میشد و اگر در امت من یک نفر اینچنین باشد، آن یک نفر عمر است».
شرح
پیشتر ماجرایی گذشت که بیانگر فضیلت و کرامتی بود که اللهﻷبه ابوبکر صدیقسعنایت فرمود. سپس مولف/حدیثی از ابوهریرهسدربارهی کرامت و فضیلت عمر بن خطابسآورده است؛ بدین مضمون که پیامبرجفرمود: «در امتهای پیش از شما، مردمانی بودند که به آنها الهام میشد و اگر در امت من یک نفر اینچنین باشد، آن یک نفر عمر است». منظور از اینکه به آنان الهام میگردید، این است که راه درست به آنان نشان داده میشد؛ لذا آنچه میگفتند، مطابق حقیقت بود و آنچه انجام میدادند، درست و بهجا. این، لطف و کرامت الاهیست که انسان سخنی بگوید یا فتوایی بدهد یا قضاوتی بکند و سپس درستیِ گفتار یا فتوایش نمایان شود. عمرسیکی از کسانی بود که رویکردش بیش از همه مطابق حق و حقیقت بود و هرچه میگذشت، نمایان میشد که توفیق بینظیری در راستای رهیابی به حق و حقیقت داشته است. مولف/نمونههایی را در اینباره ذکر کرده است که انشاءالله در صفحات بعد میآید. پیامبرجفرمود: «اگر در امت من یک نفر اینچنین باشد، آن یک نفر عمر است»؛ گویا پیامبرجاین را خطاب به جمعی از یارانش گفته است که ابوبکر صدیقسدر میانشان حضور نداشت؛ چون ابوبکر صدیقسدر این زمینه نیز گوی سبقت را از عمر فاروقسربوده بود. در هر صورت هیچ اشکالی بر این موضوع وارد نیست و میگوییم: ابوبکرسبهگونهای بود که بدون الهام به راه درست رهنمون میشود؛ یعنی به توفیق الله متعال، در ذات و شخصیت خود بهگونهای بود که با ظرافتی عجیب و بینظیر، درست و نادرست را بهخوبی و در یک آن، تشخیص میداد؛ چنانکه پیشآمدهای فراوانی، این برتریِ ابوبکر بر عمربرا نمایان ساخته است که از آن جمله میتوانیم به آنچه در صلح حدیبیه گذشت، اشاره کنیم. در پیمان حدیبیه، بهظاهر نسبت به مسلمانان جفا شده بود؛ یکی از بندهای این پیمان، این بود که اگر شخصی از قریشیان مسلمان میشد و به مسلمانان میپیوست، پیامبرجباید او را به قریش باز میگرداند؛ اما اگر شخصی از مسلمانان به قریش میپیوست، قریشیان ملزَم به بازگرداندن آنشخص به مسلمانان نبودند. ظاهرِ این پیمان، نوعی جفا در حقّ مسلمانان بود و عمرسنمیتوانست چنین جفایی را در حقّ مسلمانان تحمل کند. لذا نزد پیامبرجرفت و عرض کرد: ای رسولخدا! چگونه؟ چگونه؟ اگر کسی از آنان، مسلمان شود و نزدِ ما بیاید، او را به آنها برگردانیم؛ ولی هرکه از ما به آنان بپیوندد، او را به ما باز نمیگردانند؟! چگونه این خفّت را بپذیریم؟ مگر ما برحق نیستیم و دشمنان ما بر باطل نیستند؟ رسولاللهجفرمود: آری؛ اما این، فرمان الله متعال است و من، بنده و فرستادهی اویم و هرگز از الله متعال نافرمانی نمیکنم؛ بهیقین اللهﻷما را یاری خواهد کرد». عمرسکه از متقاعد کردن پیامبرجمبنی بر عدم پذیرشِ چنین سازشی درمانده شده بود، نزد ابوبکر صدیقسرفت تا از او برای قانع کردن پیامبرجکمک بگیرد؛ ولی در آن شرایط بحرانی پاسخِ ابوبکر صدیقسحرف به حرف، مانندِ پاسخِ رسولاللهجبود؛ فرمود: «او فرستادهی الله متعال است و بهیقین الله متعال او را یاری میکند؛ پس، فرمان او را بیچون و چرا بپذیر».
در این میان، چه کسی کُنه موضوع را بهتر درک کرد؟ آری؛ ابوبکر صدیقس.
و اما نمونهای دیگر از این دست: هنگامیکه رسولاللهجدرگذشت، مدینه را ظلمت و تاریکی فرا گرفت و مردم، سخت پریشان و آشفته بودند؛ فشار مصیبت بر مردم، بسیار شدید بود. همه در مسجد جمع شده بودند. عمرسمیگفت: رسولاللهجنمرده است؛ بلکه مانند موسی÷به میعاد پروردگارش رفته است و باز میگردد و دست و پای کسانی را که میگویند: «او مرده است»، میبُرَد.
ولی زمانیکه رسولاللهجرحلت فرمود، ابوبکرسدر حومهی مدینه در منطقهی «سُنح» بود. وقتی خبرِ وفات پیامبرجرا شنید، به مدینه آمد و بیآنکه با کسی سخن بگوید، به سراغ رسولاللهجرفت و دید که پارچهای روی پیامبرجکشیدهاند؛ آنرا از صورتِ پیامبرجکنار زد، آن بزرگوار را بوسید و فرمود: «پدر و مادرم، فدایت؛ به الله سوگند که او، تو را دو بار نمیمیراند. مرگی که برایت مقدّر بود، فرا رسید». سپس نزد مردم رفت و عمرسرا دید که زیر فشار مصیبت، آنقدر پریشان شده بود که وفات پیامبرجرا رد میکرد و میگفت: بهزودی پیامبرجبه خود میآید. ابوبکرسبه عمر فرمود: «ای عمر! بنشین و تحمل کن». سپس ابوبکر صدیقسبالای منبر رفت و در آن شرایط سخت، سخنرانیِ شیوا و بزرگی برای مردم ایراد نمود که شایسته است با آب طلا نوشته شود؛ فرمود: «ای مردم! هرکه محمدجرا عبادت میکرده، بداند که محمدجوفات کرده است؛ و هرکه الله متعال را میپرستیده، بداند که الله زنده است و هرگز نمیمیرد». سپس این آیه را تلاوت کرد که الله متعال به پیامبرشجفرموده است:
﴿إِنَّكَ مَيِّتٞ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ ٣٠﴾ [الزمر: ٣٠]
بیگمان تو خواهی مُرد و بیشک آنان نیز خواهند مُرد.
و نیز این آیه را خواند که اللهﻷمیفرماید:
﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡٔٗا﴾ [آل عمران: ١٤٤]
و محمد، فقط پیامبر است؛ پیش از او نیز پیامبرانی بودهاند که در گذشتهاند. آیا اگر محمد بمیرد یا کشته شود، به آیین گذشته باز میگردید؟ و هر کس از آیین خود برگردد، هیچ زیانی به الله نمیرساند.
عمرسمیگوید: «به الله سوگند، زمانیکه ابوبکرساین آیه را تلاوت نمود، فهمیدم که بهراستی رسولاللهجرحلت فرموده است؛ دیگر، پاهایم مرا تاب نیاورد و به زمین افتادم». اما بنگرید که در آن شرایط سخت ابوبکر صدیقسچهقدر شکیبا و استوار بود!
و اما بهعنوان سومین نمونه: رسولاللهجچند روز پیش از وفاتش لشکری را به فرماندهیِ اسامه بن زیدبآماده فرمود تا در مرز شام به مقابلهی رومیان بروند؛ هنوز لشکر در اطراف مدینه اردو زده بود که پیامبرجدرگذشت. ابوبکر صدیقسبهاجماع صحابهشبه جانشینیِ پیامبرجبرگزیده شد. در آن زمان برخی از عربها مرتد شدند و از دادنِ زکات امتناع ورزیدند؛ لذا ابوبکر صدیقستصمیم گرفت که با آنان، پیکار کند. عمرسکه در آن شرایط گسیل لشکر اسامهسرا صلاح نمیدید، به ابوبکر صدیقسگفت: فعلاً که به این لشکر نیاز داریم، از گسیل آن خودداری کنید. ابوبکر صدیقسفرمود: به الله سوگند، پرچمی را که رسولاللهجبسته است، باز نمیکنم. و آنگاه لشکر اسامهسرا گسیل فرمود. این کارِ ابوبکر صدیقسبهقدری درست و بهجا بود که تأثیر روانی شدیدی بر دشمنان گذاشت؛ آنها با شنیدن حرکت لشکر اسامه به سوی شام، گفتند: گویا مسلمانان، توان و قدرت بالایی دارند که چنین لشکری به سوی شام فرستادهاند. در نتیجه بسیاری از قبایل به دامن اسلام بازگشتند و مسلمان باقی ماندند. اين ماجرا، نشان میدهد که ابوبکر صدیقساز عمر فاروقسجدیتر و استوارتر بوده است. از اینرو از ابوبکر صدیقسبهعنوان مرد تصمیمگیریهای بزرگ در شرایط سخت یاد میشود؛ اما هر دوی این بزرگوار جزو کسانی بودند که در شرایط ویژه، تصمیمهای درست، باشکوه و بینظیری میگرفتند. از الله متعال میخواهیم که ما را در بهشت، جزو همنشینان این بزرگواران قرار دهد. آری؛ هرچه ایمان انسان قویتر باشد و الله متعال را بیشتر عبادت کند، الله متعال با ایمان و علم و عمل صالحی که بندهاش دارد، او را به سوی تصمیمگیریها و کارهای درست و بهجا رهنمون میشود؛ چنانکه بندهای بدون آگاهی از دلایل کتاب و سنت، عملی را نیک و درست میپندارد و آنگاه که تحقیق و بررسی میکند، میبیند که پندارش مطابق آموزههای کتاب و سنت است؛ این، خودش کرامتی الاهیست. عمر فاروقسنیز چنین کرامتی داشت؛ همچنانکه پیامبرجدربارهاش فرمود: «اگر در این امت کسی باشد که به او الهام شود، آن یک نفر، عمر است».
***
۱۵۱۳- وعن جابر بنِ سُمْرَةَب، قَالَ: شَكَا أهْلُ الكُوفَةِ سَعْداً يعني: ابنَ أَبي وقَّاصس إِلَى عُمَرَ بنِ الخطابس، فَعَزَلَهُ واسْتَعْمَلَ عَلَيْهِمْ عَمَّاراً، فَشَكَوا حَتَّى ذَكَرُوا أنَّهُ لا يُحْسِنُ يُصَلِّي، فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ، فَقَالَ: يَا أَبَا إسْحَاقَ، إنَّ هَؤُلاَءِ يَزْعَمُونَ أنَّكَ لا تُحْسِنُ تُصَلِّي، فَقَالَ: أَمَّا أنا واللهِ فَإنِّي كُنْتُ أُصَلِّي بِهِمْ صَلاَةَ رسولِ اللهج لا أُخْرِمُ عَنْها، أُصَلِّي صَلاَةَ العِشَاءِ فَأَرْكُدُ فِي الأُولَيَيْنِ، وَأُخِفُّ فِي الأُخْرَيَيْنِ. قَالَ: ذَلِكَ الظَّنُّ بِكَ يَا أَبَا إسْحَاقَ، وأَرْسَلَ مَعَهُ رَجُلاً- أَوْ رِجَالاً- إِلَى الكُوفَةِ يَسْأَلُ عَنْهُ أهْلَ الكُوفَةِ، فَلَمْ يَدَعْ مَسْجِداً إِلاَّ سَأَلَ عَنْهُ، وَيُثْنُونَ مَعْرُوفاً، حَتَّى دَخَلَ مَسْجِداً لِبَنِي عَبْسٍ، فَقَامَ رَجُلٌ مِنْهُمْ، يُقالُ لَهُ أُسَامَةُ بْنُ قَتَادَةَ، يُكَنَّى أَبَا سَعْدَةَ، فَقال: أمَا إذْ نَشَدْتَنَا فَإنَّ سَعْداً كَانَ لا يَسِيرُ بالسَّرِيَّةِ وَلا يَقْسِمُ بالسَّوِيَّةِ، وَلا يَعْدِلُ في القَضِيَّةِ. قَالَ سَعْدٌ: أمَا وَاللهِ لأَدْعُوَنَّ بِثَلاَثٍ: اللهم إنْ كَانَ عَبْدُكَ هَذَا كَاذِباً قَامَ رِيَاءً وَسُمْعَةً، فَأَطِلْ عُمُرَهُ، وَأَطِلْ فَقْرَهُ، وَعَرِّضْهُ لِلْفِتَنِ. وَكَانَ بَعْدَ ذَلِكَ إِذَا سُئِلَ يَقُولُ: شَيْخٌ كَبيرٌ مَفْتُونٌ، أَصَابَتْنِي دَعْوَةُ سَعْدٍ.
قَالَ عَبدُ الملكِ بن عُمَيْرٍ الراوي عن جابرِ بنِ سَمُرَةَب: فَأنَا رَأَيْتُهُ بَعْدُ قَدْ سَقَطَ حَاجِبَاهُ عَلَى عَيْنَيْهِ مِنَ الكِبَرِ، وإنَّهُ لَيَتَعَرَّضُ لِلْجَوارِي فِي الطُّرُقِ فَيَغْمِزُهُنَّ.[متفق عليه] [صحيح بخاري، ش: ۷۵۵؛ و صحیح مسلم، ش: ۴۵۳.]
ترجمه: جابر بن سمرهبمیگوید: اهالی کوفه از سعد بن ابیوقاصس- که والیِ آنها بود- به عمر بن خطابسشکایت کردند. عمرساو را برکنار کرد و عمارسرا بر آنان گماشت. شکایت اهالی کوفه از سعدس، این بود که او خوب نماز نمیخوانَد! عمرسسعدسرا احضار کرد و فرمود: ای ابواسحاق! اینها ادعا میکنند که تو خوب نماز نمیخوانی. پاسخ داد: من مطابق نماز رسولاللهجبرای آنان امامت میدهم و نقصی در آن نیاوردهام. - مثلاً- نماز عشا را بدین صورت بهجا میآورم که دو رکعت نخست را طولانی میخوانم و دو رکعتِ پایانی را کوتاه. عمرسفرمود: ای ابواسحاق! ما نیز دربارهی تو چنین گمانی داریم. آنگاه یک- یا چند نفر- را با او به کوفه فرستاد تا در اینباره از اهالی کوفه تحقیق کنند؛ بازرس در همهی مساجد کوفه دربارهی سعدستحقیق و پرسوجو کرد و همه از سعدسبهنیکی یاد کردند تا اینکه بازرس به مسجد طایفهی «بنیعبس» رفت. شخصی از ایشان به نام اسامه بن قتاده که به ابوسعده مشهور بود، برخاست و گفت: اینک که نظر ما را میخواهی، سعد با لشکریان در جنگ حاضر نمیشد و غنایم را مساوی تقسیم نمیکرد و در قضاوت و داوری عادل و دادگر نبود. سعدسگفت: به الله سوگند که سه دعا میکنم: یا الله! اگر این بندهات بهخاطر نام و شهرت دروغ گفت، عمرش را طولانی و آکنده از فقر و تنگدستی بگردان و او را به فتنهها گرفتار کن. از آن پس که- مردم- جویای حال آن شخص میشدند، پاسخ میداد: پیری کهنسالم که گرفتار فتنه شدهام؛ دعای سعد مرا گرفت.
عبدالملک بن عُمیرِ که از جابر بن سمرهبروایت میکند، میگوید: من آن شخص را دیدم که ابروهایش از بابت پیری روی چشمانش افتاده بود و در کوچه و بازار برای دختران مزاحمت ایجاد میکرد.
شرح
این، یکی از کرامتهاییست که مولف/در کتابش آورده است؛ روایتی که جابر بن سمرهبدربارهی سعد بن ابیوقاصسنقل کرده است. مشهور بود که سعدسمستجابالدعا میباشد؛ یعنی: الله متعال این کرامت را به او بخشیده بود که چون دعا میکرد، الله متعال دعایش را میپذیرفت. امیر مومنان، عمر بن خطابساو را امیر کوفه قرار داده بود؛ زیرا مسلمانان پس از فتح عراق، شهرهای جدیدی بنا نهادند که مشهورترین آنها، بصره و کوفه میباشد؛ امیرالمؤمنین حاکمانی بر این شهرها گماشت و به فرمانداریِ سعد بن ابیوقاصسبر کوفه حُکم داد. اهالی کوفه از سعدسبه امیرمومنان، عمر فاروقسشکایت کردند و گفتند: او خوب نماز نمیخوانَد. در صورتی که سعدسصحابیِ بزرگواری بود که رسولاللهجاو را به بهشت نوید داد. عمرسسعد را به حضور خواست و به او فرمود: مردم کوفه از تو شکایت دارند که خوب نماز نمیخوانی! سعدسپاسخ داد: من مطابق نماز رسولاللهجبرایشان امامت میدهم. و سپس نماز عشا را ذکر کرد. گویا شاکیان بهخاطر نماز عشا از سعدسشکایت داشتهاند. سعدسگفت: من بهشیوهی رسولاللهجو بدون کم و کاست نماز را برایشان برپا میداشتم؛ در نماز عشا دو رکعت نخست را طولانی و دو رکعت پایانی را کوتاه میخواندم. عمرسآن بزرگوار را تأیید کرد و گفت: ما نیز دربارهی تو همین توقع را داریم و گمان ما به تو نیکوست؛ ولی از آنجا که از سعدسشکایت شده بود، عمرساز روی وظیفهشناسی و احساس مسؤولیت، مردانی را به کوفه فرستاد تا شکایت مردم را پیگیری کنند و به تحقیق و پرسوجو دربارهی سعدسبپردازند. بازرسان به هر مسجدی که رفتند، دیدند که مردم از سعدسبهنیکی یاد میکنند تا اینکه به مسجد طایفهی «بنیعبس» رسیدند. مردی برخاست و گفت: حال که نظر ما را میخواهید، بدانید که این مرد- یعنی سعد- بهعدالت داوری نمیکرد و با لشکریان در میدان نبرد حاضر نمیشد و غنایم را عادلانه تقسیم نمینمود. و بدینسان سه اتهام بر سعدسوارد کرد. سعد بن ابیوقاصسفرمود: «به الله سوگند که سه دعا میکنم: یا الله! اگر این بندهات بهخاطر نام و شهرت دروغ گفت، عمرش را طولانی و آکنده از فقر و تنگدستی بگردان و او را به فتنهها گرفتار کن». بدین ترتیب سعدسبر ضدّ آن شخص سه دعا کرد؛ البته به صورت مشروط؛ چنانکه گفت: «اگر قصد این شخص، نام و شهرت است و بدین خاطر دروغ میگوید...». الله متعال دعای سعدسرا پذیرفت؛ لذا آن مرد، بهگونهای فقیر و سالخورده گردید که ابروهایش از شدت پیری روی چشمانش افتاده بود و در کوچه و بازار با ایجاد مزاحمت برای دختران، بیآبرویی میکرد. خودش نیز از خود به پیرمردی فتنهزده یاد مینمود و میگفت: دعای سعد مرا گرفت.
خلاصه اینکه این، یکی از کرامتهایی بود که الله متعال با آن، سعد بن ابیوقاصسرا گرامی داشت.
از این روایت چنین برمیآید که هرکس زمام امور مردم را در دست بگیرد، هر مقام و منزلتی که داشته باشد، باز هم در معرضِ انتقاد و خردهگیری از سوی مخالفانش قرار دارد. ابنالوردی در منظومهی مشهورش [اشارهی شارح/به منظومهی لامیهی ابنالوردیست. ابنالوردی، همان ابوحفص، عمر بن مظفر حلبیست که امام و فقیهی شافعیمذهب بود. عبدالحی بن العماد در شذرات الذهب میگوید: ابن الوردی حکم قضاوت را بهنیابت از شیخ شمسالدین بن النقیب دریافت کرد و خودش به سبب خوابی که دید، از این منصب کنارهگیری نمود. وی ملازم شیخ تقیالدین و برخی دیگر از علما بود و با اشتغال به نوشتن و نوشتارهایی که از خود برجای گذاشت، شهرهی آفاق گردید. خوشرفتار و گشادهرو بود و بیدلیل سخن نمیگفت؛ خودش میگوید: هر قضاوتی که کردم، پاسخی برای آن در پیشگاه الله متعال آماده نمودم. ذهبی او را در المختصر، عالِمی هوشیار، نیکوکار، متواضع و آگاه به فقه و زبان عربی دانسته است که از اساتید فراوانی از جمله ابوالعباس حرانی/کسب فیض کرد. سبکی در «طبقات الشافعية» (۱۰/۳۷۴) اشعار ابنالوردی را شیرینتر از شکر و گرانبهاتر از جواهر خوانده است. [مترجم]] سرودهای با این مطلع دارد که:
اعتزل ذکر الأغانی والغزل وقل الفصل وجانب من هزل
ودع الـذکری لأیام الصبی فـلأیـام الصبـی نـجم أفـل
یعنی: از ترانهسرایی و غزلگویی و نیز از بذلهگویی کنارهگیری کن و سخنان درست و بهجا بگو و یاد و خاطرات دوران جوانی را واگذار که ستارهی آن دوران افول کرده ( وآن دوران گذشته است و اینک زمان توبه میباشد).
وی در این سرودهی حکیمانهاش میگوید:
إن نصف الناس أعداء لمن ولی الأحکام، هذا إن عدل
یعنی: نیمی از مردم دشمن حاکم خویش هستند؛ آنهم در صورتی که حاکمشان عادل باشد!
از دیگر نکاتی که از این حدیث برداشت میشود، این است که مظلوم یا ستمدیده میتواند متناسب با ستمی که بر او رفته است، بر ضدّ ستمکار دعا کند و این، جایز است؛ هم چنانکه سعد بن ابیوقاصسبرای آن شخص که گواهی دروغین داد، بددعایی کرد. همچنین روشن میشود که الله متعال دعای مظلوم را میپذیرد؛ از اینرو رسولاللهجهنگامیکه معاذ بن جبلسرا برای دعوت به یمن فرستاد و به او مأموریت داد که زکات اموالشان را جمعآوری کند، به او فرمود: «فَإِيَّاكَ وكَرائِمَ أَمْوالِهم؛ واتَّقِ دعْوةَ الْمَظْلُومِ فَإِنَّهُ لَيْس بينها وبيْنَ الله حِجَابٌ»؛ [صحیح بخاری، در چندین مورد، از جمله: (۱۳۹۵، ۱۴۵۸)؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۹. [ر.ک: احادیث ۲۱۳ و ۱۰۸۴ همین کتاب. (مترجم] ] یعنی: «... از گرفتن اموال قیمتیِ آنها (به عنوان زکات) بپرهیز و از دعای مظلوم پروا کن؛ زیرا هیچ حجابی، میان الله و دعای مظلوم وجود ندارد». آری؛ آنگاه که آدمِ ستمدیده دعا میکند و از الله کمک میخواهد،- حتی اگر کافر باشد- اللهﻷانتقامش را دیر یا زود از ستمکار میگیرد؛ و این، از جهت اقامهی عدالت است؛ زیرا الله متعال، عادلترین حاکم و دادگرترین داور است و از کمالِ حکمت او، دادگری در میان بندگانش میباشد؛ لذا حقّ مظلوم را از ظالم میستاند. پس اگر مسلمان ستمدیده دعا کند، چه میشود؟
از دیگر نکاتی که از این حدیث برداشت میشود، این است که مستثنا کردن چیزی در دعا، جایز میباشد؛ مثلاً انسان هنگام دعا کردن بر ضدّ کسی میتواند بگوید: «یا الله! اگر فلانی چنین و چنان است، با او چنین و چنان کن»؛ یا بگوید: «یا الله! اگر فلانی به من ستم کرده است، حقم را از او بگیر یا او را به فلان چیز گرفتار بگردان». بدینسان میتوانید متناسب با ستمی که بر شما رفته است، بر ضدّ ستمکار دعا کنید. استثنا در دعا، در قرآن کریم نیز آمده است؛ آنجا که الله متعال میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ يَرۡمُونَ أَزۡوَٰجَهُمۡ وَلَمۡ يَكُن لَّهُمۡ شُهَدَآءُ إِلَّآ أَنفُسُهُمۡ فَشَهَٰدَةُ أَحَدِهِمۡ أَرۡبَعُ شَهَٰدَٰتِۢ بِٱللَّهِ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ٦ وَٱلۡخَٰمِسَةُ أَنَّ لَعۡنَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡهِ إِن كَانَ مِنَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٧ وَيَدۡرَؤُاْ عَنۡهَا ٱلۡعَذَابَ أَن تَشۡهَدَ أَرۡبَعَ شَهَٰدَٰتِۢ بِٱللَّهِ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٨ وَٱلۡخَٰمِسَةَ أَنَّ غَضَبَ ٱللَّهِ عَلَيۡهَآ إِن كَانَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ٩﴾[النور : ٦، ٩]
و آنان که به همسران خویش نسبت زنا میدهند و گواهی جز خودشان ندارند، حکم گواهی هر یک از چنین مردانی، این است که چهار بار به نام الله سوگند یاد کند که او از راستگویان است و پنجمین گواهی بدین ترتیب است که (بگوید:) لعنت الله بر او باد، اگر از دروغگویان باشد. و زن بدینسان میتواند مجازات (زنا) را از خود دور نماید که چهار بار بهنام الله سوگند یاد کند و گواهی دهد که شوهرش دروغگوست. و پنجمین گواهی (زن، بدینترتیب است) که خشم الله بر او باد، اگر شوهرش راستگو باشد.
از این روایت روشن میشود که امیرمومنان، عمر بن خطابسنسبت به شهروندان جامعهی اسلامی، مسؤولیتپذیر بود و به مسایل آنان بهدقت رسیدگی مینمود؛ از اینرو آن بزرگوار در همهی زمینهها، چه در مسایل جنگی و چه در دورههای صلح و نیز در همهی مسایل دینی و دنیوی به عدالت و مدیریت دقیق مشهور و زبانزد گردید. او در حقیقت پس از ابوبکر صدیقس، برترین خلیفه در میان خلفای راشدینشبهشمار میآید و خلافتش از آنجا که بهپیشنهاد ابوبکر صدیقسبود، یکی از موارد درخشان در کارنامهی شخص ابوبکرسمیباشد.
***
۱۵۱۴- وعن عروةَ بنِ الزبير: أنَّ سعيدَ بنِ زيدِ بنِ عمرو بن نُفَيلٍس خَاصَمَتْهُ أَرْوَى بِنْتُ أوْسٍ إِلَى مَرْوَانَ بْنِ الحَكَمِ، وادَّعَتْ أنَّهُ أخَذَ شَيْئاً مِنْ أرْضِهَا، فَقَالَ سعيدٌ: أنا كُنْتُ آخُذُ شَيئاً مِنْ أرْضِهَا بَعْدَ الَّذِي سَمِعْتُ مِنْ رسول اللهج؟! قَالَ: مَاذَا سَمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللهج؟ قَالَ: سَمِعْتُ رسولَ اللهج يَقُولُ: «مَنْ أخَذَ شِبْراً مِنَ الأرْضِ ظُلْماً، طُوِّقَهُ إِلَى سَبْعِ أرْضِينَ»؛ فَقَالَ لَهُ مَرْوَانُ: لا أسْألُكَ بَيِّنَةً بَعْدَ هَذَا، فَقَالَ سعيدٌس: اللهم إنْ كَانَتْ كاذِبَةً، فَأعْمِ بَصَرَها، وَاقْتُلْهَا في أرْضِها. قَالَ: فَما ماتَتْ حَتَّى ذَهَبَ بَصَرُهَا، وَبَيْنَما هِيَ تَمْشِي في أرْضِهَا إذ وَقَعَتْ في حُفْرَةٍ فَماتَتْ.[متفق عليه] [صحيح بخاري، ش: ۳۱۹۸؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۶۱۱.]
وفي روايةٍ لِمُسْلِمٍ عن محمَّد بن زيد بنِ عبدِ الله بن عُمَرَ بِمَعْنَاهُ، وأنه رآها عَمْيَاءَ تَلْتَمِسُ الجُدُرَ تقولُ: أصابَتْنِي دَعْوَةُ سَعيدٍ، وأنَّها مَرَّتْ عَلَى بِئرٍ فِي الدَّارِ الَّتِي خَاصَمَتْهُ فِيهَا، فَوَقَعَتْ فِيهَا، فَكَانتْ قَبْرَها.
ترجمه:از عروه بن زبیر روایت است که اروی' بنت قیس نزد مروان بن حَکم از سعید بن زید بن عمرو بن نُفَیلسشکایت و ادعا کرد که سعیدسبخشی از زمین او را گرفته است. سعیدسگفت: من، بخشی از زمینش را تصاحب کنم؛ آنهم پس از اینکه حدیثی از رسولاللهج- در اینباره- شنیدهام؟! مروان پرسید: از رسولاللهجچه شنیدهای؟ پاسخ داد: از رسولاللهجشنیدم که میفرمود: «هرکه یک وجب از زمینِ- کسی- را بهناحق تصاحب کند، روز قیامت همین یک وجب از هفت زمین، به دور گردنش پیچیده میشود». مروان به سعیدسگفت: دیگر، از تو هیچ دلیلی نمیخواهم. سعیدسگفت: یا الله! اگر این زن دروغگوست، چشمانش را کور بگردان و او را در زمین خودش بکُش. راوی میگوید: آن زن پیش از مرگش نابینا شد و در حالی که در زمین خویش راه میرفت، در چالهای افتاد و مُرد.
در روایتی از مسلم، همین معنا از محمد بن زید بن عبدالله بن عمر آمده است که محمد بن زید، آن زن را که کور شده بود، دید که- برای راه رفتن- بر دیوار دست میکشید و میگفت: دعای سعید مرا گرفت. آن زن در همان زمینی که از بابت آن از سعیدسشکایت کرده بود، در چاهی افتاد و آن چاه، قبر او گردید.
شرح
یکی از کرامتهای اولیا این است که الله متعال دعاهایشان را اجابت میکند؛ بهگونهای که آن را به چشم خویش میبینند. همچنانکه آن زن نزد مروان شکایت کرد که سعیدسبخشی از زمینش را تصاحب کرده است. سعیدسفرمود: «من، بخشی از زمینش را تصاحب کنم؛ آنهم پس از اینکه حدیثی از رسولاللهج- در اینباره- شنیدهام؟!» گفتند: چه شنیدهای؟ پاسخ داد: از رسولاللهجشنیدم که میفرمود: «هرکه یک وجب از زمینِ- کسی- را بهناحق تصاحب کند، روز قیامت همین یک وجب از هفت زمین، به دَوْر گردنش پیچیده میشود». لذا امکان ندارد که این حدیث را از رسولاللهجشنیده باشم و باز، بخشی از زمین این زن را تصاحب کنم. هر مومنی که به الله و پیامبرش ایمان دارد، وقتی چنین خبری از زبان پیامبر صادق که شکی در صدقاتش نیست، بشنود، حتی یک وجب از یک زمین را غصب نمیکند. رسولاللهجیک وجب را از جهت مبالغه بیان فرمود؛ و گرنه، تصاحب یک سانتیمتر نیز همین حُکم را دارد و روز قیامت همین یک سانتیمتر از هفت زمین به دور گردنش پیچیده میشود؛ زیرا زمین، هفت طبقه است؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖ وَمِنَ ٱلۡأَرۡضِ مِثۡلَهُنَّ﴾ [الطلاق : ١٢]
الله، ذاتیست که هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز همانند آنها را خلق کرد.
لذا هفت طبقهی یک قطعه از زمین، به مالکِ آن تعلق دارد؛ یعنی کسی، حق ندارد زیرِ زمین دیگران، تونلی حفر کند. به عنوان مثال: شما زمینی به مساحت نُه متر مربع دارید که در میان زمین همسایهی شما قرار گرفته است؛ همسایهی شما حق ندارد برای متصل کردن زمینهای خود به یکدیگر، از مسیری که از زیرِ زمین شما میگذرد، تونل حفر کند. فضای بالای زمین نیز، به مالک آن، تعلق دارد؛ از اینرو بنای سقف یا سایهبان و امثال آن در زمین دیگران، به معنای غصب زمین آنها، و نارواست.
روز قیامت همه چیزِ دنیا محشور میگردد؛ حتی حیوانات. در آن روز کسانی که در دنیا زمینی را غصب کردهاند، با وضعیتی که در این حدیث آمده است، برانگیخته میشوند و هفت طبقهی زمین غصبی به دَوْر گردنشان پیچیده میگردد؛ از اینرو پیامبرجفرمود: «لَعَنَ الله مَنْ غَيَّرَ مَنَار الْأَرْض». [صحیح مسلم، ش: ۱۹۷۸ بهنقل از علیس.] یعنی: «لعنت الله بر کسی باد که نشانههای زمین را تغییر میدهد». منظور از نشانههای زمین، علامتهاییست که برای تعیین حدود اراضی نصب میکنند. اگر کسی، این علامتها را تغییر دهد تا زمینی را که خارج از محدودهی زمینهای اوست، تصاحب کند، از رحمت الله، بدور میباشد؛ زیرا رسولاللهجچنین کسی را نفرین کرده و این، بدین معناست که چنین کاری، در شمارِ گناهان کبیره قرار دارد؛ چراکه این وعید یا هشدار سخت دربارهی آن بیان شده است: هم لعنت و هم به دوش کشیدنِ هفت طبقه از زمین غصبی در روز قیامت. لذا آنانکه امروزه چندین هکتار را بهناحق تصاحب میکنند، یعنی زمینخواران چه وضعیتی خواهند داشت؟! اینها با شگردهای گوناگون زمینهایی را که به آنان تعلق ندارد، غصب میکنند و مردم را از منابع خدادادی و چراگاههای این زمینها محروم میگردانند! در صورتی که چراگاهها جزو اموال عمومی مسلمانان محسوب میشود؛ همچنانکه نشانههای زمین و علایم راهها جزو اموال عمومیست. از اینرو علما گفتهاند: منافع عمومی بر منافع شخصی اولویت دارد و صرفاً احیای یک زمین دلیل نمیشود که آن زمین برای همیشه در ملک کسی درآید؛ بلکه حاکم و زمامدار مسلمانان میتواند با نظرداشت منافع عمومی، ساختمانِ بنا شده در چنین زمینی را از میان ببرد یا درختانِ کاشته شده در آن را قطع کند و بدینسان دست آن شخص را از منافع و اموال عمومی کوتاه نماید؛ شخصِ حاکم یا زمامدار نیز مالک چنین زمینهایی نیست؛ بلکه او فقط کارگزار یا مسؤول تأمین منافع عمومیست. متأسفانه همینکه بازار زمین تکانی میخورَد، برخی از مردم میکوشند که با روشهای گوناگون زمینهای دیگران یا بخشی از آن زمینهای همسایگان خود را تصاحب کنند! چنین افرادی در معرض خطر بسیار بزرگی قرار دارند. اینک نکتهی مهم و ظریفی را که علما گفتهاند، یادآوری کنم؛ اینکه اگر شخصی دیواری بسازد و در نماسازی حتی بهاندزهی یک سانتیمتر به زمین همسایه تجاوز کند، مسؤول است و روز قیامت باید در نزد الله متعال پاسخگو باشد. پس آنانکه چندین هکتار زمین را غصب میکنند، چه وضعیتی دارند؟!
مروان پس از شنیدن این حدیث از زبان سعیدسبه آن بزرگوار گفت: «دیگر، از تو هیچ دلیلی نمیخواهم»؛ زیرا میدانست که امکان ندارد که سعیدسآن زمین را بهناحق از آن زن تصاحب کند. لذا سعیدسدعا کرد و گفت: «یا الله! اگر این زن دروغگوست، چشمانش را کور بگردان و او را در زمین خودش بکُش». همینگونه هم شد؛ آن زن پیش از مرگش نابینا گردید و در همان زمینی که از بابت آن از سعیدسشکایت کرده بود، در چاهی افتاد و مُرد.
این، کرامتی از سوی اللهﻷبرای سعید بن زیدسبود. آری؛ الله متعال دعای سعیدسرا اجابت کرد و در زندگانیِ وی، این را به او نشان داد. پیشتر بیان شد که دعای ستمدیده- هرچند کافر باشد- پذیرفته میشود؛ زیرا الله متعال، عادلترین حاکم و دادگرترین داور است و از کمالِ حکمت او، دادگری در میان بندگانش میباشد؛ لذا حقّ مظلوم را از ظالم میستاند. در نتیجه ظالم، راهی به جایی نمیبرد؛ همانگونه که الله متعال در قرآن کریم میفرماید:
﴿إِنَّهُۥ لَا يُفۡلِحُ ٱلظَّٰلِمُونَ﴾ [الأنعام: ٢١]
بهراستی که الله، ستمکاران را رستگار نمی-کند.
آری؛ الله متعال، ستمکاران را به مقصودشان نمیرساند. از اینرو به این داستان و نیز ماجرای سعد بن ابیوقاصسبنگرید که پیشتر ذکر شد. این، سنت الاهی دربارهی بندگان اوست که ظلم و ستمِ ستمکاران را بیپاسخ نمیگذارد. از الله متعال میخواهیم که همهی امت را از ظلم و ستم در پناه خویش قرار دهد.
***
۱۵۱۵- وعن جابر بن عبد اللهب قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ أُحُدٌ دعَانِي أَبي من اللَّيلِ فَقَالَ: مَا أُرَانِي إِلاَّ مَقْتُولاً في أوْلِ مَنْ يُقْتَلُ من أصْحَابِ النَّبِيِّج وإنِّي لا أَتْرُكُ بَعْدِي أَعَزَّ عَلَيَّ مِنْكَ غَيْرَ نَفْسِ رسول اللهج وإنَّ عَلَيَّ دَيْناً فَاقْضِ، وَاسْتَوْصِ بِأَخَوَاتِكَ خَيْراً، فَأصْبَحْنَا، فَكَانَ أَوَّلَ قَتِيلٍ، وَدَفَنْتُ مَعَهُ آخَرَ في قَبْرِهِ، ثُمَّ لَمْ تَطِبْ نَفْسِي أنْ أتْرُكَهُ مَعَ آخَرَ، فَاسْتَخْرَجْتُهُ بَعْدَ سِتَّةِ أشْهُرٍ، فإذا هُوَ كَيَوْمِ وَضَعْتُهُ غَيْرَ أُذنِهِ، فَجَعَلْتُهُ في قَبْرٍ عَلَى حِدَةٍ.[روايت بخاري] [صحيح بخاري، ش: (۱۳۵۱، ۱۳۵۲).]
ترجمه: جابر بن عبداللهبمیگوید: در آستانهی جنگ احد، پدرم شبهنگام مرا صدا زد و به من گفت: دربارهی خویش گمانی جز این ندارم که از میان اصحاب پیامبرججزو نخستین کشتهشدگان خواهم بود؛ عزیزترین کسی که از خود برجای میگذارم، پس از رسولاللهجتویی. قرضی بر گردن من است؛ آنرا ادا کن و سفارش مرا دربارهی نیکی به خواهرانت بپذیر. صبح که فرا رسید، پدرم نخستین کسی بود که کشته شد. یکی دیگر از کشتهها را با او در قبرش دفن کردم؛ اما دلم راضی نشد که او را با شخصِ دیگری در یک قبر بگذارم. لذا پس از شش ماه او را بیرون آوردم و او- بدون هیچ تغییری- مانند همان روزی بود که دفنش کرده بودم؛ جز گوشَش. آنگاه او را در قبر جداگانهای به خاک سپردم.
شرح
پیشتر نمونههایی از کرامات اولیل ذکر شد. در این حدیث، آنچه میان عبدالله بن حرام و پسرش جابربگذشته، آمده است. عبداللهسشبی پیش از جنگ اُحُد، پسرش جابر را بیدار کرد و به او گفت: گمان میکنم که نخستین کُشته از میان اصحاب پیامبرجباشم. پس از رسولاللهجعزیزترین و محبوبترین فرد برای من، تویی. سپس به او وصیت کرد که من قرضی دارم؛ آنرا بپرداز و آنگاه به او وصیت نمود که مراقبِ خواهرانش باشد و از آنها بهنیکی سرپرستی نماید. عبدالله بن حرامسوارد میدان نبرد شد و آنقدر جنگید که به شهادت رسید. شمارِ کُشتههای مسلمانان در غزوهی احد، به هفتاد تن رسید؛ لذا برای مسلمانان دشوار بود که برای هر نفر، یک قبر حفر کنند؛ از اینرو هر دو یا سه نفر را در یک قبر به خاک میسپردند. پیکر عبدالله بن حرامسو یکی دیگر از کُشتههای احد را در یک قبر به خاک سپردند؛ اما دلِ جابرسراضی نشد که پدرش با کسی دیگر در یک قبر باشد. از اینرو پس از گذشتِ شش ماه قبر پدرش را نبش کرد و پیکر وی را از قبر بیرون آورد؛ جسد پدرش جز در ناحیهی گوش، هیچ تغییری نکرده بود. سپس جابرسپدرش را در قبر جداگانهای به خاک سپرد. جابرسبه وصیت پدرش دربارهی خواهران خویش عمل کرد؛ حتی بدین منظور با بیوهزنی ازدواج نمود. زمانی که پیامبرجاز ازدواج جابرساطلاع یافت، از او پرسید: «أَفَلاَ تَزَوَّجْتَ بِكْرًا تُلاَعِبُكَ وَتُلاَعِبُهَا؟»یعنی: «آیا با دوشیزهای ازدواج نکردی که بایکدیگر بازی کنید؟» جابرسپاسخ داد: ای رسولخدا! چند خواهر یتیم داشتم؛ از اینرو با بیوهزنی ازدواج کردم که از خواهرانم سرپرستی و نگهداری کند.
این حدیث بیانگر کرامتی برای ابوجابر، عبدالله بن حرامبمیباشد که الله متعال رؤیای او را تحقق بخشید و بدینترتیب عبداللهسنخستین کسی بود که در جنگ احد به شهادت رسید؛ همچنین پس از گذشت شش ماه که جسدش را از قبر بیرون آوردند، هیچ تغییری در بدنش جز در گوشِ وی، پدید نیامده بود. این هم از کرامات اوست.
بدن انسان پس از مُردن میپوسد و خاک میشود؛ مگر استخوان دنبالچه که برای آفرینش دوبارهی انسانها در روز قیامت، مانند دانهی بذر است و اجساد از این استخوان سر برمیآورند. گفتنیست که اجساد پیامبران علیهمالسلام نمیپوسد و تغییر نمیکند؛ پیامبرجدر اینباره فرموده است: «إنَّ اللهَ حَرَّمَ عَلَى الأرْضِ أَجْسَادَ الأَنْبِيَاءِ»؛[ر.ک: حدیث شمارهی ۱۴۰۷. [مترجم]] یعنی: «الله، اجساد پیامبران را بر زمین حرام کرده است». لذا پیکر هیچ پیامبری نمیپوسد و خاک نمیشود. گاه برخی از سایر افراد نیز از این کرامت برخوردار میشوند.
***
۱۵۱۶- وعن أنسٍس أنَّ رَجُلَينِ مِنْ أصحاب النَّبِيِّج خَرَجَا مِنْ عِنْدِ النَّبِيِّج فِي لَيْلَةٍ مُظْلِمَةٍ وَمَعَهُمَا مِثْلُ المِصْبَاحَيْنِ بَيْنَ أَيْديهِمَا. فَلَمَّا افْتَرَقَا، صَارَ مَعَ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا وَاحِدٌ حَتَّى أتَى أهْلَهُ.[روايت بخاري] [صحيح بخاري، ش: (۳۶۳۹، ۴۶۵، ۳۸۰۵).]
[نووی: بخاری، این راویت را از چند طریق نقل کرده که در برخی از آنها آمده است: آن دو نفر، اُسَید بن حُضَیر و عبّاد بن بِشر بودهاند.]
ترجمه: انسسمیگوید: دو نفر از اصحاب پیامبرجدر شبی تاریک از حضور آن بزرگوار بیرون آمدند و پیشاپیش آنان دو نورِ چراغمانند قرار داشت و چون از یکدیگر جدا شدند، با هر یک از آنان یکی از آن دو نور باقی ماند تا آنکه به خانهی خویش رسیدند.
شرح
نووی/در باب کرامات اولیا و فضیلت آنان، روایتی بدین مضمون آورده است که انسسمیگوید: اُسَید بن حُضَیر و عبّاد بن بِشر در شبی تاریک از حضور پیامبرجبیرون آمدند و پیشاپیش آنان دو نورِ چراغمانند قرار داشت و چون از یکدیگر جدا شدند، با هر یک از آنان یکی از آن دو نور باقی ماند تا آنکه به خانهی خویش رسیدند. میدانید که در آن زمان، کوچهها چراغانی نبود؛ حتی در کمتر خانهای چراغ روشنایی وجود داشت. این دو صحابی بزرگوارباز حضور پیامبرجبه سوی خانههایشان بهراه افتادند،؛ پیشاپیش آنان دو چراغ روشن مانند لامپ برقی قرار داشت که مسیر حرکتشان را روشن میکرد؛ این، به قصد و خواستهی آنان نبود؛ بلکه الله متعال این دو نور چراغمانند را برایشان فراهم فرمود. هنگامیکه از یکدیگر جدا شدند، با هر یک از آنان یکی از آن دو نور باقی ماند تا آنکه به خانهی خویش رسیدند. این، کرامتی از سوی اللهﻷبرای آنها بود که با این نور، مسیر حرکتشان را روشن فرمود.
نور معنوی هم وجود دارد که الله متعال آنرا در قلب بندهی مومن خویش میافکند تا کرامتی برای او باشد؛ از اینرو میبینیم که الله متعال، علوم گسترده و ارزشمندی را به روی برخی از علما میگشاید؛ چنانکه برخی از علما در رشتههای گوناگون علمی، از مهارت و تواناییِ کمنظیری برخوردار میشوند که انسان را بهشگفت وا میدارد؛ از جمله میتوان به امام ابوالعباس حرانی/اشاره کرد الله متعال بهواسطهی او منت فراوانی بر امت اسلامی نهاد و با اینکه آن بزرگوار در سال ۷۲۸ هجری وفات نمود و صدها سال از وفاتش میگذرد، اما این امت همچنان از کتابهایش بهره میبَرد. الله متعال دانشی وسیع، فهمی دقیق و استدلالی قوی به او عنایت کرده بود؛ بهگونهای که هیچکس در مباحثات علمی بر او چیره نمیشد. خود میگوید هرکه با من برای اثبات اندیشهی باطل و نادرستی بحث میکند و میکوشد تا پندار باطلش را با استدلال به آیه یا حدیثی اثبات نماید، همان آیه یا حدیث را دلیلی بر ضدّ او قرار میدهم و با استدلال به آیه یا حدیث مورد استدلالش، ناردستیِ پندار وی را ثابت میکنم.
این، یکی از الطاف و نعمتهای الاهیست که به بندهاش اینچنین استدلالی عنایت مي کند. نمونه های فراوانی از ایندست در مناظرههای شیخالاسلام وجود دارد؛ چنانکه مناظرهاش با قاضی مالکی در «العقیدة الواسطیة»شگفتآور است؛ قاضی مالکی میکوشید که سلطان را به دستگیریِ شیخالاسلام متقاعد کند؛ اما شیخالاسلام با استدلال به اقوال و دیدگاههای موجود در مذهب آن شخص، تمام رشتههای او را پنبه میکرد؛ بهگونهای که حتی خودِ قاضی نیز شگفتزده میشد و تعجب میکرد که تقیالدین چگونه اینهمه اطلاعات دربارهی مذهب ما دارد؟ شیخالاسلام در تمام رشتههای علمی، از جمله در صرف و نحو، و بلاغت و زبان عربی، تخصص و مهارت شگفتآوری داشت؛ حتی شاگردش ابنالقیم/در «بدائع الفوائد» بحث علمی دقیقی دربارهی تفاوتهای «مدح» و «حمد» دارد و نشان میدهد که مفاهیم واژهها در زبان عربی، با تقدیم یا تأخیر یک حرف، متفاوت و دگرگون میشود. وی پس از طرح این مباحث میگوید: مباحث استادمان/دربارهی صرف و نحو بسیار شگفتآور بود.
شیخالاسلام فقط به صرف و نحو، اشتغال نداشت و دامنهی پژوهش و دانشِ وی بسیار گستردهتر بود. باری وارد مصر شد و آنجا با زبانشناس مشهور، ابوحیان دیدار کرد. وی، شیخالاسلام را میستود؛ حتی قصیدهای در مدح ایشان دارد که در بخشی از آن آمده است:
یعنی: «ابوالعباس برای یاری شریعت و حمایت از آن، همان نقشی را ایفا کرد که ابوبکر صدیق در برخورد با قبایلی چون مُضر برای مقابله با بدعتها انجام داد».
زمانیکه شیخالاسلام به مصر رفت، مردم از جمله: ابوحیان در جلسات او حاضر میشدند و مسایل گوناگون را به بحث میگذاشتند و از دانش شیخالاسلام استفاده میبردند. ابوحیان که دریای علمِ نحو بود، مسألهای نحوی را با شیخالاسلام به بحث گذاشت؛ اما شیخالاسلام نظرِ ابوحیان را رد کرد و گفت: این، اشتباه است. ابوحیان نپذیرفت و گفت: سیبویه که امام نحویهاست، در کتاب خود همین را گفته است. شیخالاسلام فرمود: سیبویه که در علمِ نحو، پیامبر نیست؛ مگر هرچه گفته است، باید بپذیریم؟ او در کتابش بیش از هشتاد مورد اشتباه کرده است. ابوحیان از این سخن سخت برآشفت؛ زیرا سیبویه در نزد نحویها، دارای همان جایگاهیست که بخاری در نزد اهل حدیث دارد. از اینرو ابوحیان که دیروز ابوالعباس حرانی را میستود، در نکوهش او شعر سرود!
خلاصه اینکه الله متعال کرامتی نمایان و قابل حس به آن دو صحابی بزرگوار عنایت فرمود؛ دو نور چراغمانند. همچنین الله متعال در قلب بندهی مومن خویش، نوری معنوی قرار میدهد که انسان در پرتو آن نور، پیرامون شریعت الاهی بهگونهای سخن میگوید که انگار همهی متون دینی پیشِ رویِ اوست. این هم یکی از کرامات و نعمتهای الاهیست. از اللهﻷمیخواهیم که ما را از این نور بهرهمند بگرداند و ما را جزو بندگان نیکوکار و دوستان پرهیزگارش قرار دهد.
***
۱۵۱۷- وعن أَبي هريرةَس قَالَ: بَعَثَ رسولُ اللهج عَشْرَة رَهْطٍ عَيْناً سَرِيَّةً، وأمَّرَ عَلَيْهَم عاصِمَ بنَ ثَابِتٍ الأنْصَارِيَّس، فانْطلقوا حَتَّى إِذَا كَانُوا بإلهدْأةِ؛ بَيْنَ عُسْفَانَ وَمَكَّةَ؛ ذُكِرُوا لِحَيٍّ مِنْ هُذَيْل يُقالُ لَهُمْ: بَنُو لحيانَ، فَنَفَرُوا لَهُمْ بِقَريبٍ مِنْ مِئَةِ رَجُلٍ رَامٍ، فَاقْتَصُّوا آثَارَهُمْ، فَلَمَّا أحَسَّ بِهِمْ عَاصِمٌ وأصْحَابُهُ، لَجَؤا إِلَى مَوْضِعٍ، فَأَحاطَ بِهِمُ القَوْمُ، فَقَالُوا: انْزِلُوا فَأَعْطُوا بِأيْدِيكُمْ وَلَكُمُ العَهْدُ وَالمِيثَاقُ أنْ لا نَقْتُلَ مِنْكُمْ أحَداً. فَقَالَ عَاصِمُ بنُ ثَابِتٍ: أَيُّهَا القَوْمُ، أَمَّا أنا، فَلا أنْزِلُ عَلَى ذِمَّةِ كَافِرٍ: اللهم أَخْبِرْ عَنَّا نَبِيَّكَج؛ فَرَمُوهُمْ بِالنّبْلِ فَقَتلُوا عَاصِماً، وَنَزَلَ إلَيْهِمْ ثَلاَثَةُ نَفَرٍ عَلَى العَهْدِ والمِيثاقِ، مِنْهُمْ خُبَيْبٌ، وَزَيدُ بنُ الدَّثِنَةِ وَرَجُلٌ آخَرُ. فَلَمَّا اسْتَمْكَنُوا مِنْهُمْ أطْلَقُوا أوْتَارَ قِسِيِّهِمْ، فَرَبطُوهُمْ بِهَا. قَالَ الرَّجُلُ الثَّالِثُ: هَذَا أوَّلُ الغَدْرِ واللهِ لا أصْحَبُكُمْ إنَّ لِي بِهؤُلاءِ أُسْوَةً، يُريدُ القَتْلَى، فَجَرُّوهُ وعَالَجُوهُ، فأبَى أنْ يَصْحَبَهُمْ، فَقَتَلُوهُ، وانْطَلَقُوا بِخُبَيبٍ، وزَيْدِ ابنِ الدَّثِنَةِ، حَتَّى بَاعُوهُما بِمَكَّةَ بَعْدَ وَقْعَةِ بَدْرٍ؛ فابْتَاعَ بَنُو الحارِثِ بن عامِرِ بنِ نَوْفَلِ بنِ عبدِ مَنَافٍ خُبيباً، وكان خُبَيْبٌ هُوَ قَتَلَ الحَارِثَ يَوْمَ بَدْرٍ. فَلِبثَ خُبَيْبٌ عِنْدَهُمْ أسيراً حَتَّى أجْمَعُوا عَلَى قَتْلِهِ، فاسْتَعَارَ مِنْ بَعْضِ بَنَاتِ الحَارثِ مُوسَى يَسْتَحِدُّ بِهَا فَأعَارَتْهُ، فَدَرَجَ بُنَيٌّ لَهَا وَهِيَ غَافِلَةٌ حَتَّى أَتَاهُ، فَوَجَدتهُ مُجْلِسَهُ عَلَى فَخْذِهِ وَالموسَى بِيَدِهِ، فَفَزِعَتْ فَزْعَةً عَرَفَهَا خُبَيْبٌ. فَقَالَ: أَتَخَشَيْنَ أن أقْتُلَهُ مَا كُنْتُ لأَفْعَلَ ذَلِكَ! قالَت: واللهِ مَا رَأيْتُ أسيراً خَيراً مِنْ خُبَيْبٍ، فواللهِ لَقَدْ وَجَدْتُهُ يَوماً يَأكُلُ قِطْفاً مِنْ عِنَبٍ في يَدِهِ وإنَّهُ لَمُوثَقٌ بِالحَدِيدِ وَمَا بِمَكَّةَ مِنْ ثَمَرَةٍ، وَكَانَتْ تَقُولُ: إنَّهُ لَرِزْقٌ رَزَقَهُ اللهُ خُبَيْباً. فَلَمَّا خَرَجُوا بِهِ مِنَ الحَرَمِ لِيَقْتُلُوهُ في الحِلِّ، قَالَ لَهُمْ خُبَيْبٌ: دَعُونِي أُصَلِّي رَكْعَتَيْنِ، فَتَرَكُوهُ، فَرَكَعَ رَكْعَتَيْنِ فَقَالَ: واللهِ لَوْلا أنْ تَحْسَبُوا أنَّ مَا بِي جَزَعٌ لَزِدْتُ؛ اللهم أحْصِهِمْ عَدَداً، وَاقْتُلهُمْ بِدَدَاً، وَلا تُبْقِ مِنْهُمْ أَحَداً. وقالَ:
فَلَسْتُ أُبَالِي حِيْنَ أُقْتَلُ مُسْلِماً عَلَى أيِّ جَنْـبٍ كَانَ للهِ مَصْرَعِي
وَذَلِكَ فِي ذَاتِ الإلَهِ وإنْ يَشَـــأْ يُبَارِكْ عَلَى أوْصَالِ شِلْوٍ مُمَـزَّعِ
وكان خُبَيبٌ هُوَ سَنَّ لِكُلِّ مُسْلِمٍ قُتِلَ صَبْراً الصَّلاَةَ. وأخْبَرَ- يَعني: النَّبِيُّج- أصْحَابَهُ يَوْمَ أُصِيبُوا خَبَرَهُمْ، وَبَعَثَ نَاسٌ مِنْ قُرَيْشٍ إِلَى عَاصِمِ بنِ ثَابتٍ حِيْنَ حُدِّثُوا أَنَّهُ قُتِلَ أن يُؤْتَوا بِشَيءٍ مِنْهُ يُعْرَفُ، وكَانَ قَتَلَ رَجُلاً مِنْ عُظَمائِهِمْ، فَبَعَثَ الله لِعَاصِمٍ مِثْلَ الظُّلَّةِ مِنَ الدَّبْرِ فَحَمَتْهُ مِنْ رُسُلِهِمْ، فَلَمْ يَقْدِروا أنْ يَقْطَعُوا مِنْهُ شَيْئاً.[روايت بخاري] [صحيح بخاري، ش: ۳۰۴۵.]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجگروهی ده نفره را برای تجسس- وجمعآوری اطلاعات از دشمن- فرستاد و عاصم بن زید انصاریسرا به فرماندهیِ آنان گماشت. آنها بهراه افتادند تا اینکه به منطقهی «هَدْأَة»در بین «عُسفان» و «مکه» رسیدند. خبرشان به یکی از طوایف هذیل به نامِ بنیلحیان رسید. نزدیک به صد مرد تیرانداز از این طایفه به تعقیب مسلمانان پرداختند و جای پای مسلمانان را دنبال کردند. همینکه عاصم و یارانش از حرکت دشمن باخبر شدند، به جایی پناه بردند. تیراندازان دشمن، مسلمانان را محاصره کردند و گفتند: پایین بیایید و تسلیم شوید؛ به شما قول میدهیم که هیچیک از شما را نکُشیم. عاصم بن ثابتسگفت: ای همراهان! من که با امان هیچ کافری پایین نمیروم. یا الله! خبرِ ما را به پیامبرتجبرسان. سپس کافران بهسوی آنها تیراندازی کردند و عاصمسرا کُشتند. سه نفر از مسلمانان به نامهای خُبَیب و زید بن دَثِنه و مردی دیگر بر عهد و پیمانی که کافران دادند، پایین رفتند. کافران همینکه بر این سه نفر دست یافتند، تارهای کمانهایشان را باز کردند و ایشان را با آنها بستند. سومین مرد گفت: این، نخستین خیانت و بیوفاییست؛ به الله سوگند که با شما نمیآیم و این دوستانم که کشته شدند، الگوی من هستند. پس او را کشیدند تا با خود ببرند؛ و چون مقاومت کرد، او را کُشتند و خُبَیب و زید بن دَثِنه را با خود بردند و پس از جنگ بدر، آندو را در مکه فروختند. پسران حارث بن عامر بن نوفل بن عبدمناف، خبیب را خریدند؛ خُبیب، در جنگ بدر حارث را کشته بود. خبیبسمدتی در اسارت آنان بود تا اینکه تصمیم گرفتند که او را بکُشند. خبیب از یکی از دختران حارث، تیغی گرفت تا موهای زاید خود را با آن بتراشد. در این میان که آن زن متوجه نبود، پسربچهاش نزد خبیبسآمد. ناگاه متوجه شد و دید که خبیب در حالی که تیغ را در دست دارد، پسر او را روی پاهایش نشانده است؛ لذا سخت ترسید و جیغی زد که خبیبسفهمید و گفت: میترسی بچه را بکُشم! من هرگز این کار را نمیکنم. آن زن میگوید: به الله سوگند، هیچ اسیری بهتر از خبیب ندیدم. به الله سوگند، در یکی از روزها که با زنجیری محکم بسته شده بود، دیدم که خوشهی انگوری در دست داشت و آن زمان هیچ میوهای در مکه نبود. آن زن همواره میگفت: این، رزقی بود که الله نصیبِ خبیبسکرد. هنگامی که بنیحارث خبیب را از حرم بیرون بردند تا او را بیرون از حَرَم بکُشند، خبیب به آنان گفت: اجازه دهید تا دو رکعت نماز بخوانم. آنها او را رها کردند و او دو رکعت نماز گزارد و گفت: به الله سوگند، اگر گمان نمیکردید که من از روی ترس و بیتابی چنین میکنم، حتماً بیشتر نماز میخواندم. یا الله! یکایک آنان را هلاک گردان و آنها را جدای از هم- یکی پس از دیگری- نابود کن و هیچیک از آنان را باقی نگذار. و سپس شعری بدین مضمون گفت:
[اینک که مسلمان کشته میشوم، باکی ندارم که بر کدامین پهلو بیفتم؛ این، بهخاطر الله متعال است که اگر بخواهد، اندام تکهتکهی بدن را نیز خجسته میگرداند.] [مترجم در همین معنا گوید: باکی نیست چون که میَرم بر دین جـان سپـارم بهــر الله در رَه دیـن نیسـت مـرا غـم از ایـن بابــت کـه همه بهـر اوست، اوست متیـن]
خُبَیب نخستین کسی بود که سنت نماز خواندن برای هر مسلمانِ اسیری را که بیدفاع کشته میشود، بنا نهاد. پیامبرجهمان روز خبر عاصم و همراهانش را به یاران خویش اعلام فرمود. عاصمسیکی از بزرگان قریش را کشته بود؛ لذا قریشیان همینکه از کشته شدن عاصمساطلاع یافتند، گروهی را فرستادند تا قطعهای از بدنش را برای شناسایی بیاورند؛ اما الله متعال سایهای ابرمانند از زنبوران عسل برای عاصمسفرستاد که از جنازهی او در برابر فرستادگان قریش نگهداری کردند و بدینترتیب اینها نتوانستند پارهای از بدنِ عاصمسرا جدا کنند.
[نووی: احادیث فراوانی پیرامون کرامات اولیا وجود دارد که پارهای از آنها، پیشتر در همین کتاب گذشت؛ از جمله: حدیث آن نوجوانی که نزد راهب و ساحر میرفت؛ و نیز حدیث جریج، و حدیث سه نفری که درون غار گیر افتادند و همینطور حدیث مردی که از ابر صدایی شنید که میگفت: باغِ فلانی را آبیاری کن. [به ترتیب، ر.ک: احادیث شمارهی ۳۱، ۲۶۴، ۱۲، ۵۶۷.] در هر حال دلایل فراوان و مشهوری در اینباره در دست است.]
۱۵۱۸- وعن ابن عمرَب قَالَ: مَا سَمِعْتُ عُمَرَس يَقُولُ لِشَيءٍ قَطُّ: إنِّي لأَظُنُّهُ كَذَا، إِلاّ كَانَ كَمَا يَظُنُّ.[روايت بخاري] [صحيح بخاري، ش: ۳۸۶۶.]
ترجمه: ابن عمربمیگوید: هیچگاه از عمرسنشنیدم که دربارهی چیزی بگوید: «گمانم در این مورد، چنین است»، مگر اینکه مطابق گمانش میشد.
شرح
مولف/باب کرامات اولیا و فضیلتشان را با ذکر حدیثی از ابوهریرهسدربارهی عاصم بن ثابت انصاری و همراهانش ادامه داده است؛ ماجرا از این قرار بود که پیامبرجآنان را که ده نفر بودن، برای تجسس و جمعآوری اطلاعات از تحرکات دشمن گسیل فرمود. زمانی که به نزدیکی مکه رسیدند، گروهی از قبیلهی هذیل از حضور نیروهای تجسس و اطلاعات، باخبر شدند و نزدیک به صد تیرانداز به دنبال آنان به راه افتادند و آنها را به محاصره درآوردند و از آنان خواستند بدون مقاومت تسلیم شوند تا کاری با آنها نداشته باشند؛ حتی قول دادند که هیچکس را نکُشند. عاصمسگفت: محال است که زیر پیمان یک کافر، پایین بروم؛ زیرا کسی که در پیمانش با الله خیانت کند، به بندگان او نیز خیانت میورزد. باری ابوموسی اشعریسدر نامهای به عمر بن خطابساجازه خواست که یک نصرانی را به عنوان حسابدار بیتالمال استخدام کند؛ زیرا آن شخص در حسابداری، توانمند بود. عمرسدر پاسخ ابوموسیسچنین نوشت: «من به کسی که به الله و پیامبرش خیانت کرده است، اعتماد ندارم»؛ زیرا هر کافری، خیانتکار است؛ از اینرو نباید به سرپرستی بیتالمال گماشته شود. ابوموسیسدوباره این درخواست را مطرح کرد و یادآوری نمود که این مرد، حسابدار توانمندیست. عمرسدر نامهای به ابوموسیسچنین نوشت:
بسمالله الرحمنالرحیم
از امیرمومنان، بندهی الله، عمر بن خطاب به ابوموسی؛ نصرانی، مُرد. والسلام.
یک کلمه در یک جمله: نصرانی مُرد؛ یعنی چنین فرض کن که او مرده است؛ مگر با مرگ او محاسبات بیتالمال تعطیل میشود؟ لذا چشمداشت ابوموسیسبه استخدامِ آن نصرانی پایان یافت.
خلاصه اینکه عاصم بن ثابتسنیز از اینکه با عهد و پیمان کافران تسلیم شود، خودداری کرد؛ زیرا آنها هذیلیها، کافر و غیرقابل اعتماد بودند. آنها شروع به تیراندازی کردند و این ده صحابی را به رگبار بستند؛ عاصم و شش تَن دیگرشکشته شدند و سه نفر باقی ماندند. این سه نفر گفتند: به پیمان خویش وفا کنند یا نکنند، تسلیم میشویم. هذیلیها این سه نفر را دستگیر کردند و سپس تارهای کمانهایشان را باز نمودند و ایشان را با آنها بستند. سومین مرد گفت: این، نخستین خیانت و بیوفاییست؛ به الله سوگند که با شما نمیآیم و این دوستانم که کشته شدند، الگوی من هستند. پس او را کشیدند تا با خود ببرند؛ و چون مقاومت کرد، او را کُشتند و خُبَیب و زید بن دَثِنه را با خود بردند و پس از جنگ بدر، آندو را در مکه فروختند. عدهای از اهالی مکه خبیب را خریدند؛ زیرا خُبیب، در جنگ بدر یکی از بزرگانشان را کشته بود. خبیبسمدتی در اسارت آنان بود تا اینکه تصمیم گرفتند که او را بکُشند. در یکی از ایام اسارت، پسربچهای نزد خُبیبسرفت؛ خبیب طبق عادت هر آدم مهربان و دلسوزی، آن پسربچه را روی پاهایش نشاند و نوازش کرد. اگر شما نیز به بچهها و خردسالان مهر و محبت میورزید، بدانید که این، نشانهی رحمت الاهی نسبت به شماست؛ زیرا اللهﻷرحمت ویژهاش را نصیب بندگان مهربانش میگرداند و آنان را از رحمت خویش برخوردار میگرداند. باری اقرع بن حابسسپیامبرجرا دید که به گمانم حسن و حسینبرا میبوسیدند. گفت: من ده فرزند دارم و هیچیک از آنان را نبوسیدهام. پیامبرجفرمود: «مَنْ لا يَرْحَمْ لا يُرْحَمْ»؛ [ر.ک: حدیث شمارهی ۸۹۸. [مترجم]] یعنی: «کسی که مهر نورزد، مورد رحمت قرار نمیگیرد». همچنین مادر مومنان، عایشهی صدیقهلمیگوید: عدهای بادیهنشین از پیامبرجپرسیدند: آیا شما، کودکان خود را میبوسید؟ فرمود: «بله». گفتند: ولی به الله سوگند که ما، کودکانمان را نمیبوسیم. پیامبرجفرمود: «أَوَ أَمْلِكُ إِنْ كَانَ الله نَزعَ مِنْ قُلُوبِكُمْ الرَّحمَةَ؟»؛ [ر.ک: حدیث شمارهی ۲۳۱. [مترجم]] یعنی: «وقتی الله، رحم و مهربانی را از دلهای شما برداشته است، من نمیتوانم برای شما کاری انجام دهم». اسامه بن زیدبمیگوید: پسرِ دختر رسولاللهجرا که در حالِ مرگ بود، به ایشان دادند؛ اشك از چشمان رسولاللهجسرازير شد. سعدسگفت: ای رسولخدا! اين چيست؟ پيامبر اكرمجفرمود: «هذِهِ رَحْمَةٌ جَعَلَهَا اللهُ تَعَالَى في قُلُوبِ عِبَادِهِ، وَإنَّمَا يَرْحَمُ اللهُ مِنْ عِبَادِهِ الرُّحَمَاءَ»؛ [ر.ک: حدیث شمارهی ۹۳۱. [مترجم]] یعنی: «اين، رحمتیست که الله متعال، در دل بندگانش نهاده است و الله، به بندگاني رحم میکند که رحم و شفقت داشته باشند».
خُبیبسکه قلبی مهربان داشت، آن پسربچه را روی زانوان خویش نشاند؛ وی، پیشتر از اهل خانه تیغی گرفته بود تا موهای زاید خویش را بتراشد. آن بچه مشغول بازی بود و مادرش بیخبر، که ناگاه مادرش او را روی پای خُبیبسدید که تیغ در دستش بود! گمان کرد که خُبیب فرصتی برای انتقام پیدا کرده است! ای وای؛ این اسیر چه خواهد کرد؟ او، بچهام را خواهد کُشت؛ اما خبیبس، آن صحابیِ بزرگوار، امانتدار بود و چون از جیغ مادر به موضوع پی برد، فرمود: میترسی بچه را بکُشم؟! من هرگز این کار را نمیکنم. آن زن میگوید: به الله سوگند، هیچ اسیری بهتر از خبیب ندیدم. به الله سوگند، در یکی از روزها که با زنجیری محکم بسته شده بود، دیدم که خوشهی انگوری در دست داشت و آن زمان هیچ میوهای در مکه نبود. آن زن همواره میگفت: این، رزقی بود که الله نصیبِ خبیبسکرد. این، مانند داستان مریملمیباشد؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيۡهَا زَكَرِيَّا ٱلۡمِحۡرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزۡقٗاۖ قَالَ يَٰمَرۡيَمُ أَنَّىٰ لَكِ هَٰذَاۖ قَالَتۡ هُوَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ إِنَّ ٱللَّهَ يَرۡزُقُ مَن يَشَآءُ بِغَيۡرِ حِسَابٍ ٣٧﴾[آل عمران: ٣٧]
هرگاه زکریا وارد محراب (و عبادتگاهِ) او میشد، نزدش غذا مییافت. گفت: ای مریم! این روزی از کجا برایت آمده است؟ پاسخ داد: از نزدِ الله؛ الله هر که را بخواهد، بیحساب روزی میدهد.
آری؛ این، کرامتی از سوی الله متعال برای خبیبسبود که از آسمان سفرهای از انگور برای خُبیبسفرو فرستاد؛ و آن فصل در مکه میوهای وجود نداشت. خبیب مدتی اسیر آن مردم بود تا اینکه تصمیم گرفتند که او را به قصاص پدر خویش- که خبیب او را در بدر کشته بود- بکُشند؛ اما از آنجا که حُرمت حَرَم را نگه میداشتند، خبیب را از حرم بیرون بردند تا او را بیرون از حَرَم بکُشند. یادآوری میشود: اگر کسی بیرون از حَرَم مرتکب قتل شود و سپس وارد حرم گردد، کشتنش در محدودهی حرم جایز نیست؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿وَمَن دَخَلَهُۥ كَانَ ءَامِنٗا﴾ [آل عمران: ٩٧]
هر کس واردش شود، در امان است.
این، قانونیست که در جاهلیت وجود داشت و اسلام، آن را تأیید کرد. حال این پرسش مطرح میشود که با این وصف، جنایتکاران به حَرَم پناه میبرند؛ در این صورت چه باید بکنیم؟ میگوییم: آنها را در درون حرم نمیکُشیم؛ بلکه آنان را در تنگنا قرار میدهیم تا ناگزیر شوند که حرم را ترک کنند و آنگاه که از حرم بیرون رفتند، آنان را مجازات میکنیم. ولی چگونه آنان را در تنگنا قرار میدهیم؟ علما گفتهاند: آب و غذا را از آنان باز میداریم و به آنها اجازهی داد و ستد نمیدهیم؛ و با آنان سخن نیز نمیگوییم.
خبیبسبه آنان گفت: اجازه دهید تا دو رکعت نماز بخوانم. آنها او را رها کردند و او دو رکعت نماز گزارد و گفت: به الله سوگند، اگر گمان نمیکردید که من از روی ترس و بیتابی چنین میکنم، حتماً بیشتر نماز میخواندم. یا الله! یکایک آنان را هلاک گردان و آنها را جدای از هم- یکی پس از دیگری- نابود کن و هیچیک از آنان را باقی نگذار. و سپس این شعر را سرود:
فَلَسْتُ أُبَالِي حِيْنَ أُقْتَلُ مُسْلِمـاً عَلَى أيِّ جَنْبٍ كَانَ للهِ مَصْرَعِي
وَذَلِكَ فِي ذَاتِ الإلَـهِ وإنْ يَشَــأْ يُبَارِكْ عَلَى أوْصَالِ شِلْوٍ مُـمَزَّعِ
یعنی: «اینک که مسلمان کشته میشوم، باکی ندارم که بر کدامین پهلو بیفتم؛ این، بهخاطر الله متعال است که اگر بخواهد، اندام تکهتکهی بدن را نیز خجسته میگرداند». [مترجم در همین معنا گوید: باکی نیست چون که میرَم بر دین جـان سپـارم بهــر الله در رَه دیـن نـیسـت مـرا غـم از ایـن بـابت کـه همه بهـر اوست، اوست متیــن]
لذا از کرامتهای آن مرد بود که الله متعال به او میوهای داد که در آن فصل در مکه یافت نمیشد و او با دستانی بسته به زنجیر از آن میوه تناول مینمود. همچنین او نخستین کسی بود که سنت نماز خواندن برای هر مسلمانِ اسیری را که بیدفاع کشته میشود، بنا نهاد و سپس پیامبرجاین روش را تأیید فرمود. همچنین او بر ضدّ این قوم بددعایی کرد و دعایش اجابت شد.
عاصم بن ثابتسیکی از بزرگان قریش را کشته بود؛ لذا قریشیان همینکه از کشته شدن عاصمساطلاع یافتند، گروهی را فرستادند تا قطعهای از بدنش را برای شناسایی بیاورند؛ اما الله متعال سایهای ابرمانند از زنبوران عسل برای عاصمسفرستاد که از جنازهی او در برابر فرستادگان قریش نگهداری کردند و بدینترتیب اینها نتوانستند پارهای از بدنِ عاصمسرا جدا کنند.
کرامات فراوانی ثابت است که مولف/پارهای از آنها را در این باب یادآوری کرده است. شیخالاسلام/میگوید: از اصول اهل سنت و جماعت، این است که به کرامات اولیا و علوم و مکاشفاتی[ که الله متعال به دستِ دوستان خویش جاری میسازد، باور دارند. وی همچنین میگوید: کرامات در امتهای پیشین نیز وجود داشته است؛ همچنانکه در صدر این امت تا روز قیامت وجود دارد. و نمونههایی از کرامات اولیا را در کتابش «الفرقان بین أولیاء الشیطان وأولیاء الرحمن»ذکر کرده است.] که الله متعال به دستِ دوستان خویش جاری میسازد، باور دارند. وی همچنین میگوید: کرامات در امتهای پیشین نیز وجود داشته است؛ همچنانکه در صدر این امت تا روز قیامت وجود دارد. و نمونههایی از کرامات اولیا را در کتابش «الفرقان بین أولیاء الشیطان وأولیاء الرحمن»ذکر کرده است.
***