زینب کبریشدختر رسول اکرمج
اسوهی استقامت و ایثار
زینبش(مسنترین دختر رسولخداج) چون مادرش خدیجهشو خواهران خویش رقیه، امکلثوم و فاطمه (رضی الله عنهن) جزو اولین زنانی بود که به دین مبین اسلام مشرف گردید.
قبل از این که رسولخداجمبعوث گردد، زینبشبا پسرخالهی خود، ابوالعاص بن ربیع ازدواج کرده بود. با بعثت رسولخدا زینبشاسلام آورد اما همسرش ابوالعاص همچنان بر شرک خویش باقی ماند. او با این که مشرک بود همسر خوبی برای زینبشبود و هیچگاه از زینبشنخواست که از اسلام دست بردارد. رسول خداجنیز، از او به عنوان یک داماد راضی بود، اما چون اسلام را نپذیرفته بود ایدهآل پیغمبر نبود. علاوه بر این، اسلام ازدواج مسلمان با مشرک را ممنوع کرد و طبق این حکم باید زینب از ابوالعاص جدا میشد.
در جنگ بدر که مسلمانان بر مشرکان ظفر یافتند، ابوالعاص در سپاه مشرکان و از زمرهی شرکتکنندگان جنگ بود که توسط مسلمانان به اسارت گرفته شد. وقتی خبر اسارت ابوالعاص به زینبشرسید، گردنبندی را که مادرش خدیجهشبه عنوان هدیهی عروسی به او داده بود، نزد مسلمانان فرستاد تا به عنوان فدیه از او بپذیرند و در قبال آن ابوالعاص را آزاد نمایند. به محض این که رسولخداجگردنبند را دید، دلش برای دخترش سوخت و گردنبند را به او بازگرداند. ابوالعاص را نیز، بدون فدیه آزاد کرد و به او گفت: چون مشرک است زینب بر او حلال نیست و باید او را ترک گوید و به مدینه بفرستد. ابوالعاص نیز، موافقت کرد و قول داد به محض رسیدن به مکه زینب را نزد رسولخداجبفرستد.
زید بن حارثهس[پسرخواندهی رسول خدا] در آستانهی مکه منتظر بود که زینب را تا مدینه همراهی کند. زینبشسعی کرد ابوالعاص را قانع کند تا به اسلام بپیوندد اما ابوالعاص نپذیرفت و بر همان شرک خویش باقی ماند.
زینبشجنینی چهار ماهه را در شکم میپرورانید که عزم هجرت به مدینه کرد. همسرش ابوالعاص بار و بنهی سفر او را بربست و او را بر شتری سوار نمود. سپس از برادرش کنانة بن ربیع خواست که او را تا دروازۀ مکه که زیدسدر آن جا منتظر بود، همراهی نماید.
در همان حین که کنانه، زینبشرا به بیرون از شهر انتقال میداد، گروهی از قبیلهی قریش او را دیدند و با شکستی که آنها در بدر از مسلمانان خورده بودند و آسیبهایی که از طرف مسلمانان بر آنها وارد شده بود بر آنها ناگوار آمد که دختر فرماندهی مسلمانان «محمد مصطفیج» به این راحتی به پدرش ملحق شود. آنها این را مبارزهای تلقی کردند و به عکسالعمل پرداختند. یکی از این جنایتکاران به نام «هباربن اسود» به شتر زینبشهجوم برد و با نیزهی خود شتر را مورد آزار و اذیت قرار داد تا این که شتر بیتابی کرد و زینب را بر زمین افکند. زینبشبر سنگی بزرگ فرود آمد که بر اثر آن بدن مبارکش خونآلود شد و سقط جنین کرد. وقتی کنانه مظلومیت زن برادرش را دید، کمان خویش را برداشت و فریاد برآورد: به خدای سوگند هر یک از شما به ما نزدیک شود، تیربارانش خواهم کرد!.
وقتی مشرکان دیدند، کنانه کاملاً جدی صحبت میکند و حتما تیراندازی خواهد کرد، عقبنشینی کردند. در همین حین بود که ابوسفیان بن حرب رئیس مکه و فرماندهی جنگی کفار از راه رسید و دید کنانه با تیر و کمان، مکیان را تهدید میکند.
ابوسفیان خطاب به کنانه گفت: ای کنانه، تیر و کمانت را کنار بگذار و اجازه بده در بارۀ آنچه پیش آمده است، صحبت کنیم.
کنانه تیر و کمان را کنار گذاشت و ابوسفیان بدو گفت: تو کار درستی نکردهای که دختر محمد را در ملأ عام از مدینه خارج میکنی، تو خود میدانی مسلمانان ما را به چه مصیبتی انداختهاند و خود خبرداری که از دست این محمد چه بر سر ما آمده است، این که تو میخواهی زینب را آشکارا از مکه بیرون ببری، مردم آن را برای خود نوعی خواری و ذلت برمیشمارند و تصور میکنند مهاجرت آشکار زینب به مدینه به خاطر ضعف و خواری آنهاست.
سوگند یاد میکنم که ما هیچ احتیاجی نداریم که زینب را از رفتن به مدینه منع کنیم. اما اکنون تو زینب را بازگردان تا سر و صداها فروکش کند و مردم خیال کنند که ما نگذاشتهایم، زینب به راحتی به مدینه برود. وقتی جو آرام شد، مخفیانه و بدون این که کسی تو را ببیند، زینب را به پدرش ملحق کن. کنانه متوجه شد که زینب در اثر خونریزی زیاد دچار ضعف شده است و مصحلت دید که او را به خانه برگرداند تا در آن جا زنان آل ربیع به تیمارداری او بپردازد.
مردم مکه از بلایی که آن عده از جنایتکاران بر سر زینبشآورده بودند با خبر و متأثر شدند. به خصوص زنهای مکه، این افراد را سرزنش میکردند و میگفتند: در جنگ با جنگاوران که افرادی ترسو و بیروح هستید و شکست میخورید! آن وقت بر یک زن مظلوم چنین ستمی روا میدارید و قلدری میکنید؟!.
هند، دختر عقبه، نیز آنها را سرزنش کرد و در قالب شعر خطاب به آنها گفت:
أفی السلم اعیار جفاء وغلظةً
وفی الحرب اشباه النساء العوارك!!
(شما چطور مردانی هستید که) در هنگام صلح همچون شاهان ستمکار و تندخو قلدری میکنید اما در جنگ همچون زنان حائض، ترسو و گوشه گیرید
[۵]!.
زینبشچند صباحی در خانهی شوهرش درنگ کرد و هنوز زخمهایش التیام نیافته بود که به همراهی زید بن حارثهسعازم هجرت به مدینه شد. از این حادثه نیز، دیرزمانی نگذشت که زینبشدر اثر جنایتی که کفار مکه بر او روا داشتند، جان به جان آفرین تسلیم کرد و بنابر قول بعضی محدثین به مقام رفیع شهادت نایل آمد.
[۵] یهود زن حائض را به طور کلی نجس میدانستند و حتی از غذا خوردن با زنان حائض اجتناب میکردند. تشبیهی که در بیت به کار رفته احتمالاً برگرفته از همین اندیشه می باشد. زیرا زن در این ایام گوشهگیری اتخاذ میکرد و... اما اسلام چنین اندیشهی غلطی را ابطال کرد و هر چند محدودیتهایی از قبیل عدم پرداختن به نماز، قرائت قرآن و ... را برای زن قایل شد اما هیچگاه حکم نکرد که زن حایض به طور کلی نجس است و نباید با او غذا خورد و... (مترجم)