(امالمؤمنین) امسلمهش
پارسایی که رسولجبا او به مشورت میپردازد
معمولاً رسولخداجدر سفرهای خود یکی از همسران خود را همراه خود میبرد. وقتی به همراه عدهای از یاران خود به قصد بجاآوردن عمره عازم مکه شده بود، امسلمهشرا نیز، همراه خود برده بود.
نزدیک مکه (حدیبیه) که رسیدند گروهی از قبیلهی قریش سدّ راه آنان شدند و نگذاشتند به مکه وارد شوند. اما رسولخداجدر این سفر قصد جنگ یا نبرد نداشت و فقط به این منظور عازم مکه شده بود که عمرهای بجا آورد. به همین خاطر وقتی با ممانعت قریش مواجه شد به زور متوسل نشد و تصمیم گرفت مشکل را از طریق گفتگو خاتمه دهد.
بالاخره گفتگوی رسولخدا با قریش به صلحی به نام «صلح حدیبیه» منجر شد. ظاهراً این صلح به ضرر مسلمانان جلوه مینمود و بعضی از مسلمانان آن را برای خود ذلت و ننگآور میپنداشتند.
عدهی زیادی از مسلمانان خدمت رسولخداجرفته نسبت به این صلح اعلام نارضایتی نمودند. از جمله عمر فاروقسکه از چهرهی او معلوم بود از قضیهی صلح، ناراحت و عصبانی است. نزد رسولخداجآمد و عرض کرد: ای رسولخداج، مگر نه این است که شما رسول و فرستادهی بر حق خدا هستید؟ رسولخداجفرمود: آری چنین است. عمرسپرسید: مگر نه این است که ما بر حقیم و دشمنان ما بر باطلند؟
آن حضرتجفرمود: آری! عمرسپرسید: پس چرا ما باید تن به چنین ذلتی بدهیم؟ (او صلح حدبیبه را نوعی ذلت برای مسلمانان تلقی میکرد).
رسولخداجفرمود: من رسول و فرستادۀ خدایم و از او نافرمانی نمیکنم و همانا او ناصر و یاور من است. سپس رسولخداجخطاب به اصحاب فرمود: «قوموا فانحروا ثم احلقوا»؛ یعنی، «بپاخیزید و قربانی کنید و بعد از آن سرهای خود را بتراشید».
رسولخداجسه بار این جمله را تکرار فرمود اما صحابه که از صلح با قریش ناراحت بودند، از دستور آن حضرت سرپیچی کردند و حتی یک نفر از آنها حاضر نشد قربانی کند یا سر خود را بتراشد.
جبههگیری بسیار ناراحتکنندهای بود. نافرمانی از رسول خداجبسیار خطرناک و ناپسند بود اما بدون شک صحابه قصد تمرّد از رسول خداجرا نداشتند، بلکه آنها در واقع تحصّن کرده بودند تا رسول خداجرا به زعم خود قانع کنند تا تن به صلحی که مفاد آن برای آنان غیر قابل قبول بود، ندهد.
رسولخداجاز عکسالعمل یاران خود ناراحت شد و نزد همسرش امسلمهشرفت. آن حضرت از یارانش نزد او گلایه کرد و در این باره با او مشورت کرد.
امسلمهشعرض کرد: ای رسولخداج، من یک پیشنهاد دارم که اگر آن را عملی کنی، همۀ آنها به حرفت گوش خواهند داد. رسولخداجفرمود: بگو. پیشنهادت چیست؟
امسلمهشفرمود: هماکنون میان آنها برو و بدون این که با هیچ یک از آنها سخنی بگویی، شترت را قربانی کن و سرت را بتراش. آن وقت خواهی دید که همه به پیروی از تو این کار را خواهند کرد.
رسولخداجپیشنهاد همسرش را پذیرفت و این کار را انجام داد.
به محض این که اصحاب دیدند رسولخداجقربانی کرده و موهای خود را تراشیده است، بیدرنگ به تبعیت از آن حضرت پرداختند و دستورات آن حضرت را اجرا کردند.
با تدبیر و پیشنهاد سازندهای که امسلمهشمطرح کرد، بار دیگر صلح و صفا و محبت و دوستی بر دلهای پاک یاران رسولخداجحاکم شد و اوضاع بر وفق مراد رسولخداجگشت.
(رضوان الله تعالی علیهم أجمعین)