(امعماره) نسیبهشدختر کعب «۲»
دلاوری در میدان جنگ
قریش که در جنگ بدر شکست سهمگینی خورده بودند، در انتظار فرصتی بودند تا انتقام کشتگان خود را بگیرند و به نوعی ذلتی را که بر آنها طاری شده بود، جبران کنند.
بالاخره این فرصت پیش آمد و جنگ احد میان مسلمانان و کفار قریش در گرفت. قریش، این بار از آمادگی و نیروی انتظامی منسجم و قدرتمندی برخوردار بود و پیروزی خود را در جنگ حتمی میدانست. اما برخلاف انتظار در همان مراحل اولیه، جنگاورانی که به امید پیروزی و کسب غنایم به میدان شتافته بودند، فرار را برقرار ترجیح دادند و میدان را ترک کردند.
پیروزی مسلمانان به فرماندهی فرماندهای قَدَر، چون رسولخداجکاملاً محرز بود و میرفت که بار دیگر خاطرهی بدر برای قریشیان تکرار شود. اما در اثر سرپیچی چند نفر از سربازان مسلمان از فرماندهی جنگ (رسولخداج)، اوضاع عوض شد و خالد بن ولید که یکی از فرماندهان تکنیکی و جنگاور قریش بود، فرصت را غنیمت شمرد و از طریق درهای که نگهبانان در اثر چشم دوختن به غنائم جنگی آن را رها کرده بودند (از پشت) به لشکر اسلام حملهور شد.
در اثر این سرپیچی، آن هم از طرف عدهای انگشتشمار از مسلمانان کاملاً اوضاع متحول شد و باعث شد مسلمانان احساس شکست کرده، پا به فرار بگذارند. در این موقعیت حساس باید رسولخداجحمایت وهمراهی میشد تا معاندان بدو آسیبی نرسانند. به همین منظور چندی از یاران با وفای آن حضرتجدور تا دور آن بزرگوار را احاطه کردند و با جان و دل به جان نثاری و دفاع از آن حضرتجپرداختند. جالب این که در میان این دلیرمردان، زنی شجاع و دلاور به نام امعمارهشنیز، حضور داشت که به همراه فرزند و همسرش به دفاع از آن بزرگوار میپرداخت.
***
امعمارهشبه همراه سپاه اسلام عازم جبههی احد گردید. او به رسم وظیفهای که باید در میدان جنگ ایفا میکرد، مقداری باند و پارچه نیز همراه خود آورده بود تا با آن از خونریزی شدید زخمیان و افراد آسیب دیده جلوگیری کند. در واقع مسؤولیت زنهای مجاهد در جنگ این بود که به کمکهای اولیه بپردازند.
او مشغول کار خود بود که ناگهان متوجه شد سپاه اسلام عقبنشینی میکند و سربازان مسلمان یکی پس از دیگری پا به فرار میگذارد. بیدرنگ شمشیری را که یکی از سربازان هنگام فرار بر زمین انداخته بود، برداشت و به سرعت به طرف رسولخداجشتافت. او با شمشیری که به دست گرفته بود اطراف رسولخداجرا به همراه همسر و فرزندش و... احاطه کرد و به محافظت و دفاع از آن حضرت پرداخت.
آن حضرتجبه هر طرف مینگریست شاهد جان نثاری این خانوادهی نمونه بود که با جان و دل به دفاع از او میپردازند. در همین گیر و دار یکی از مشرکان به نام «ابن قمیئه» فریاد برآورد: این محمد کجاست؟! محمد را به من نشان دهید؛ این دنیا یا جای من است یا جای او!.
به محض این که «امعماره»شسخنان این دشمن معاند و سرسخت رسولخداجرا شنید با شمشیری که در دست گرفته بود به سوی او هجوم برد، و متأسفانه دشمن بر او غالب آمد و آنچنان ضربهای بر او فرود آورد که خون از کتفهای مبارکش جاری گردید.
وقتی رسولخداجاین صحنه را دید فریاد برآورد: عبدالله، عبدالله،... مادرت... مادرت زخمی شد.
عبدالله شتابان به سوی مادر شتافت و زخمهای او را باندپیچی کرد. بیدرنگ هر دو به میدان نبرد شتافتند اما این بار عبدالله از ناحیه ساعدش زخمی شد و مادرش به التیام او پرداخت. با وجود این، امعماره دست از جهاد و جانفشانی در راه خدا برنداشت و فرزندش را تشویق میکرد که با همان دست زخمی باز به میدان نبرد برگردد.
رسولخداجبا مشاهدهی صلابت و جان نثاری این خانوادهی نمونه و فداکار فرمود: آفرین بر شما! آفرین بر چنین خانوادهای! سپس رسولخداجخطاب به عبدالله چنین فرمود: ای عبدالله، امروز مادرت آنچنان شجاعتی از خود نشان داد که به مراتب از شجاعت فلان مرد و فلان مرد (که ادعای شجاعت و جنگاوری دارند) بیشتر بود. پدرت نیز، شجاعت خود را به اثبات رساند و بدان که او از جایگاه والایی نزد من برخوردار است و بر خیلی از مجاهدان برتری دارد چرا که آنها یا به میدان نیامدند یا اگر آمدند، پا به فرار گذاشتند.
امعمارهشنگاهی که حاکی از رضایت و خوشحالی او بود به رسولخداجافکند و عرض کرد: ای رسولخداج، دعا کن خداوند ما را در فردوس برین نیز، همجوار و همسایهات گرداند.
رسولخداجخواستهی او را برآورده کرد و دعا فرمود: بار الهی، این خانواده را در بهشت رفیق و همراهم گردان.
ام عمارهشکه از چنین پاداشی برخوردار شده بود با نهایت خوشحالی و سرور گفت: دیگر هر چه در این دنیا بر سرم آید، مهم نیست (و من دیگر غصهای ندارم).
***
جنگ به پایان رسید و قریش در مراحل پایانی به پیروزیهایی علیه مسلمانان نایل آمد.
مسلمانان به مدینه برگشتند و به معالجۀ جراحات وارده بر زخمی ها پرداختند. در این میان «امعماره»شاز مجروحانی بود که تقریباً سیزده زخم عمیق داشت. هنوز مسلمانان خستگی از تن به در نکرده بودند که پیک رسولخداجبانگ برآورد که مسلمانان طبق دستور رسولخداجباید فوراً به تعقیب مشرکان بپردازند. امعمارهش، این زن فداکار و مسلمان بیدرنگ میخواست از جای بلند شود که دید دیگر نای بلند شدن ندارد. به هر نحوی شد از جای خود بلند شد اما به علت شدت جراحات بر زمین افتاد. چندی از زنان مسلمان به عیادت او آمدند و به معالجهی او پرداختند. به هر حال این بار آن بانوی دلاور برخلاف میلش خانهنشین شد و نتوانست همراه رسولخداجبرود.
سپاه اسلام تحت فرماندهی رسولخداجبه تعقیب قریش پرداختند، اما آنها را نیافتند، چون فرار را برقرار ترجیح داده بودند و به هر نحوی که بود از شمشیر مسلمانان جان سالم بدر برده بودند.
سپاه اسلام تا هشت فرسنگی مدینه «حمراءالاسد» [۱۵]پیش رفت اما چون اثری از دشمن نیافت، رهسپار مدینه شد.
به محض این که آن حضرتجبه مدینه رسید جویای حال آن دلاور زن همرزمش «امعماره»ششد و تا از سلامتی او مطمئن نشد، آرام نگرفت.
وقتی عبدالله بن کعب مازنی خبر سلامتی «امعماره» را نزد رسولخداجآورد، آن حضرت آرام گرفت و لبخندی حاکی از رضایت و سرور بر لبان مبارکش نقش بست.
این بانوی نمونه، بعد از التیام جراحات، بار دیگر به صف مجاهدان پیوست و در جنگهای مختلف دوشادوش مردان همسنگر با رسولخداجبه نبرد علیه دشمنان اسلام پرداخت.
[۱۵] پیامبرجتا حمراءالاسد پیش رفت و همان جا متوقف شد. اتفاقاً قریش نیز در بین راه قصد بازگشت به مدینه را داشتند. پیامبرجدستور داد، مسلمانان شبها آتش فراوانی روشن کنند که زیادتر از آنچه هستند، به نظر آیند. در همین حین یکی از بزرگان قبیلهی خزاعه نیز که هم پیمان پیامبر بود، در ملاقات با سران قریش آنان را از زیادی نفرات سپاه پیامبر ترساند و آنان که نمیخواستند پیروزی به دست آمده را به آسانی از دست بدهند، از برگشتن منصرف شدند و راه مکه را در پیش گرفتند. پیامبر سه روز در حمراءالاسد ماند. مسلمانان در این ایام دو تن از مشرکان را که از سپاه قریش عقب مانده بودند، دستگیر کردند و گردن زدند. (مترجم)