فارعهبدختر ابوصلت ثقفیه
رسولخداجبه فصاحت و بلاغت در کلام اهمیت خاصی میداد و میفرمود: «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِكْمَةً... وإِنَّ مِنَ الْبَيَانِ لَسِحْرًا». «چه بسا شعری که پند و حکمت باشد و چه بسا سخنی که همچون جادو تأثیرگذار باشد».
به همین خاطر، رسولخداجشاعرانی را که اشعار مفید و مشروع میسرودند، تشویق مینمود و از آنها میخواست تا برای او اشعار خویش را ارائه دهند.
از آن جمله، شاعر مشهور عرب خنساشدختر عمرو بود که وقتی اسلام آورد، نزد رسولخداجآمد و چندی از ابیات خود را در محضر آن بزرگوار خواند. رسولخداجبه تشویق او پرداخت و از او خواست تا ابیات بیشتری ارائه دهد و در همان حین که او اشعار را میخواند، رسول خدا جاو را تحسین مینمود.
وقتی رسولخداجطایف را فتح کرد، مردم طایف یکی پس از دیگری خدمت آن حضرتجمیرفتند و مشتاقانه با آن حضرت بیعت میکردند. فارعهشنیز، از جمله کسانی است که در همین برههی زمانی بیعت کرد.
برادر او، امیه بن صلت،شاعری مغرور بود و آن چنان فریفتهی اشعار خود شده بود که ادعای نبوت میکرد. با بعثت رسولخداجبساط او جمع شد و دیگر نمیتوانست ادعای پیامبری کند. به همین خاطر، قلبش مملو از کینه و حسد نسبت به اسلام و رسولخدا گردید و تا آخر عمر ایمان نیاورد.
***
رسولخداجبه افرادی که از پایگاه اجتماعی بالاتری برخوردار بودند،عنایت ویژهای مبذول میداشت. (و این روش تبلیغی آن حضرت بود که با این کار دل چنین افرادی را به دست میآورد و در نهایت آنها را به اسلام فرا میخواند.) فارعهشاز جایگاه ویژهای در نزد قومش برخوردار بود و به همین خاطر وقتی خدمت رسولخداجآمد، آن حضرت با گرمی از او استقبال کرد؛ سپس احوال برادرش امیه را از او پرسید.
او عرض کرد: برادرم خدای را قبول داشت و بر دین حنیف بود. او در اشعار خود نیز از خداوند یاد میکرد اما دین اسلام را نپذیرفت و کافر از دنیا رفت.
رسولخداجاز او خواست تا ابیاتی را از شعرهای برادرش برای آن حضرت بخواند. او ابتدا ابیاتی از یکی از قصاید برادرش خواند:
یوشك من فرّ من منیّته
یوماً علی غرة یوافقها
من لم یمت عبطة یمت هرما
للموت کأس والـمرء ذائقها
یعنی: راهگریزی از مرگ وجود ندارد و به هرجا فرار کنی مرگ ناگهان به سراغت خواهد آمد. اگر در جوانی جان سالم بدر بردی در پیری مرگ به سراغت خواهد آمد. چرا که مرگ چیزی است که بالاخره همگان آن را خواهند چشید.
سپس این ابیات را خواند:
کل عیش وإن تطاول یوماً
صائر مرة الی أن یزولا
لیتنی کنت قبل ماقد بدالی
فی قلال الجبال أرعی الوعولا
یعنی: عیش و خوشی (دنیا) هر چند طولانی باشد، بالاخره زوالپذیر است و روزی به غم و اندوه تبدیل خواهد شد.
ای کاش قبل از این که به این مسأله پی ببرم در همان کوهها چوپانی میکردم. (و به این خوشیهای صوری دل نمیبستم).
رسولخداجبا شنیدن این ابیات فرمود: انگار که برادرت برخی از رهنمودهای مرا با زبان شعر بیان کرده است.
سپس از او خواست تا به خواندن ابیات ادامه دهد.
او ادامه داد:
یوقف الناس للحساب جمیعاً
فشقیٌ معذّبٌ وسعید
یعنی: همگان برای حسابرسی اعمال خود در پیشگاه خداوندی حاضر میشوند. (و در آن جا سرانجام کارشان هویدا میشود.) گروهی گرفتار عذاب و بدبختی میشوند و گروهی به سعادت (و بهشت خداوندی) نایل میآیند.
فارعهشبرای حسن ختام این ابیات را خواند:
لك الحمد والنعماء والفضل ربنا
ولا شیء اعلی منك جداً وامجد
ملیك علی عرش السماء مهیمن
لعزته تعنوا الوجوه وتسجد
یعنی: پروردگارا، تو بزرگترینی و مرتبه و مقام تو از همه فراتر است. شکر و سپاس مر تراست که بخشنده و صاحب فضلی.
(بار الهی) تو آن ذاتی هستی که از عرش آسمان، (بر خلق) فرمانروایی میکنی و به محافظت آنان میپردازی. (خداوندا،) تو آن ذاتی هستی که در برابر شوکت و عظمت تو همگان کرنش میکنند.
رسولخداجفرمود: ای فارعه، اشعار برادرت حکایت از ایمان میکند اما او کافر از دنیا رفته است (و قلبا دین اسلام را نپذیرفته است).
***
به طور کلی فارعهشزنی آگاه و صاحب مقام بود که چندی از اشعار برادرش را حفظ کرده بود و آن را به محضر رسول خداجارائه کرد. آن بزرگوار نیز، (نه تنها او را نهی نکرد بلکه) به تمام اشعارش گوش فرا داد و در نهایت او را تحسین نمود.
امروزه با کمال تأسف، زنانی یافت میشوند که از محیط علمی و فرهنگی گریزانند و بدون هیج دلیل موثقی خود را از علوم مختلف محروم میسازند.
چه خوب است که زنان مسلمان به فرهنگ و ادب روی آورند و حیات فرهنگ و ادب اسلامی را با اشعار و نثرهای سودمند خویش بیش از پیش سامان بخشند.