اسمابدختر عمیس
افتخار یافت دو بار در راه خدا هجرت نماید
اسماشدختر عمیس از زمرهی اولین زنانی است که به دین مبین اسلام شرفیاب گردید. او قبل از این که مسلمانان در دار ارقم جمع شوند و در آن جا به مسائل دینی خویش بپردازند به همراه همسرش جعفر بن ابیطالب (جعفر طیارس) اسلام آورد.
آن دو نیز، همچون عدهی زیادی از مسلمانان مجبور به مهاجرت به حبشه گردیدند و تا مدتها در آن جا دور از موطن اصلی خود باقی ماندند. پس از چندی رسولخداجدستور فرمود مهاجران از حبشه به مدینه بازگردند. مسلمانان پیرو دستور پیامبرجعازم مدینه شدند.در آن میان اسما و همسرش، درست زمانی به مدینه رسیدند که رسولخداجموفق شده بود خیبر را فتح و بر قوم یهود پیروز شود.
یادآور میشویم که اسماشبنت عمیس از جملهی چهار زنی است که رسولخداجآنها را (اخوات المؤمنات) خواهران مؤمن نامید. بزرگوارانی چون ۱- میمونهش، دختر حارث، زوجهی رسولخداج۲- ام فضلش، همسر عباس بن عبدالمطلب که نام اصلی او لبابه دختر حارث بود و اولین زنی بود که بعد از امالمؤمنین خدیجهشاسلام آورد.
۳- اسماشدختر عمیس ۴- سلمیشبنت عمیس همسر حمزه، (سیدالشهدا) که مادر هر چهار تن آنها هند دختر عوف بود و به همین دلیل رسولخداجبه ایمان آنها گواهی داد و آنها را خواهران مؤمن (اخوات الـمؤمنات) نامید.
***
اسماشاز جمله زنانی است که رسولخداجبر ایمان او گواهی داده است و اسلام بدو عزت بخشیده و سربلندش کرده است. این دلاور زن تاریخ، تا پای جان به اسلام وفادار ماند و با تمام وجود به دفاع از کیان و فرامین اسلامی پرداخت.
او روزی به دیدن حفصهشدختر عمر فاروقسرفته بود و در همان زمان که او در خانه حضور داشت، عمر فاروقساز راه رسید و با دیدن او سوال کرد: دخترم، این زن کیست؟
حفصهشپاسخ گفت: او اسماشدختر عمیس است.
عمرسپرسید: این همان زن حبشی است؟ این همان زنی است که به آن سوی دنیا رفت؟ (مراد هجرت به حبشه است) اسماشگفت: آری! من همان حبشیام. عمرسفرمود: ما از اعتبار بیشتری نسبت به شما نزد رسولخداج برخورداریم زیرا ما با آن حضرتجبه هجرت رفتیم و در این امر مهم بر شما سبقت جستیم. اسماشبا این سخن عمرسبه فکر فرو رفت و غم و اندوه سراسر وجود او را فراگرفت. او فکر میکرد چطور چنین چیزی ممکن است در حالی که او از اولین کسانی بود که اسلام آورد و از اولین کسانی بود که به حبشه هجرت کرد، علاوه بر این، رسول خداجنیز بر ایمان او گواهی داده است. خلاصه این که با توجه به موقعیت ویژهای که او بعد از قبول اسلام پیدا کرده بود، سخنان عمرسبر او ناگوار و غیرقابل قبول بود.
اسماشبا ناراحتی گفت: ای عمر، به خدای سوگند که آنچه گفتی، حقیقت ندارد؛ مگر نه این است که شما در معیت رسولخداجبودید و از فیوضات او برخوردار میشدید؟ مگر نه این که رسول خداجشما را از هر جهت تأمین مینمود و با پند و اندرز شما را از هلاکت و گمراهی نجات میداد؟
حال چطور ممکن است ما که از تمام این نعمتها، آن هم در دیاری دور افتاده و غریب محروم بودهایم از مقام و منزلت کمتری نسبت به شما برخوردار باشیم!.
ای عمر، به خدا سوگند که تا این سخن تو را به رسول خداجعرضه ندارم و پاسخ آن را از ایشان دریافت نکنم، دست به سیاه و سفید نخواهم زد.
مطمئن باش که تمام سخنان تو را بدون کم و کاست به آن حضرت گزارش خواهم کرد. او همچنان در خانهی (ام المؤمنین) حفصهشمنتظر ماند تا رسول خداجتشریففرما شد. به محض این که چشم اسماشبه رسول خداجافتاد، شتابان به سوی آن بزرگوار رفت و سوال کرد: ای رسولخداج، عمر ادعا میکند چون آنان زودتر از ما هجرت کردهاند نسبت به ما از جایگاه و منزلت والاتری نزد شما برخوردارند، شما در این زمینه چه میفرمائید؟ آن حضرت فرمود: تو خود چه پاسخی به او دادهای؟
او آنچه گفته بود را برای رسولخداجبازگو کرد.رسولخداجفرمود: «ای اسما، شما دوبار هجرت کردهاید، یک بار به حبشه و بار دیگر به مدینه، در حالی که عمر و هم ردیفان او یک بار بیشتر هجرت نکردهاند. بنابراین، (هر چند آنها در هجرت بر شما سبقت جستهاند) شما با یک هجرت بیشتر بر آنان برتری دارید.
او با این سخن آرام گرفت و انگار کوهی از مصائب از دوش او برداشته شد. وقتی فهمید از چنین جایگاهی نزد رسولخداجبرخوردار است، شادی و سرور تمام وجود او را فراگرفت و شتابان به طرف همسفران خود در هجرت به حبشه شتافت و آنان را به آنچه رسولخداجفرموده بود، بشارت داد.
همسفران آن بزرگ بانو با شنیدن این خبر خوشحال شدند و برای اطمینان نزد او میرفتند و از او میخواستند تا اصل مطلب را برای آنان بازگو کند.
خوشا به سعادت آنانکه به «اصحاب الهجرتین» موسوم شدند و پیامآور وحی بر برتری آنان گواهی داد.