اسماشدختر ابوبکر صدیق «۱»
ابوبکر صدیقسبا تجارت و داد و ستد گذران عمر میکرد و از همین طریق ثروتی نیز، فراهم آورده بود. در بدو امر چون بیشتر افرادی که به دین اسلام میپیوستند، افرادی فقیر و حتی برده بودند، فقر اقتصادی در مسلمانان کاملاً محسوس بود.
ابوبکر صدیقسکه مشرف به دین اسلام گردید این نیاز را احساس کرد و به همین خاطر تمام اموال خود را در راه خدا و رسولش هدیه و مصروف نمود.
وقتی پیامبرجاعلام کرد که هر کس در حد توانایی خود نیازهای اقتصادی مسلمانان را برآورده کند، ابوبکرسهر چه مال و ثروت اندوخته بود، خدمت آن حضرتجبرد تا ایشان خود در مال او تصرف کنند.
رسولخداجپرسید: ای ابوبکر، آیا برای زن و فرزندانت چیزی باقی گذاشتهای؟ او عرض کرد: «خدا و رسول او برای آنها کافی است! من هیچ مالی نزد آنها باقی نگذاردهام».
ابوقحافه، پدر ابوبکرس،که هنوز مسلمان نشده بود از این امر بسیار ناراحت و عصبانی شد و برای مطمئن شدن از این قضیه رهسپار خانۀ او گردید. ابوقحافه مردی کهنسال بود که بینایی خود را از دست داده بود و برای انجام کارهای شخصی مجبور بود از دیگران کمک بگیرد.
به هر حال، فردی دست ابوقحافه را گرفت و او را تا خانهی پسرش راهنمایی کرد. اسماشکه یکی از نوادگان او بود از او پذیرایی کرد و اکرامش نمود.
ابوقحافه از روی دلسوزی و ترحم گفت: شنیدهام پدرتان بر شما ظلم روا داشته و شما را از اموال خود محروم ساخته است.
او کار پسرش را ظلم تلقی مینمود و معتقد بود ابوبکرسنسبت به فرزندان خود بی توجه شده است. وی که هنوز در شرک و بتپرستی به سر میبرد، انفاق و خرج کردن مال و ثروت را بدینگونه، فاجعه و مصیبت تلقی میکرد.
آیا اسماشهم، چنین برداشتی از کار پدرش داشت؟
خیر اسماشبا ذکاوت و درایت، پدربزرگش را قانع کرد تا باعث اخلال در کار پدرش نشود. آری! او خطاب به پدر بزرگش گفت: آنچه شنیدهاید صحت ندارد؛ هر چند مقداری از اموال خود را آنگونه انفاق کرده است، اما مقدار مالی هم که برای ما لازم بوده، باقی گذاشته است.
برای این که پدربزرگش را مطمئن سازد، سنگهای کوچکی تقریباً به شکل و اندازۀ پول رایج آن زمان (درهم و دینار) در کیسهای گرد آورد و آن را در همان جایی گذاشت که پدر بزرگوارش معمولاً پولهای خود را در آن جا نگهداری میکرد. اسماشدست ابوقحافه را گرفت و نزد آن کیسهی پر از سنگ برد و فرمود: این مقدار پول را پدرمان برای ما باقی گذاشته است.
پدربزرگ او که نابینا بود به اصل قضیه پی نبرد و تصور کرد درهم و دینار است. به این صورت او آرام گرفت و گفت: با وجود این، اشکالی در کار ابوبکر نمیبینم؛ چون همین مقدار شما را کافی است.
اسماش، همان شیرزنی است که با هوشیاری تمام این چنین به پشتیبانی پدرش میپردازد. او بعد از این که اسلام را پذیرفته بود آنچنان در عقیدهی خویش راسخ شد که تا سر حد مرگ از اسلام و کیان اسلام به دفاع پرداخت...