اسوه های راستین برای زنان مسلمان

فهرست کتاب

(ام عماره) نسیبهشدختر کعب «۳»

(ام عماره) نسیبهشدختر کعب «۳»

جهادگری خستگی‌ناپذیر

در سال دهم که کم‌کم آثار بیماری در وجود مبارک رسول‌خداجظاهر شده بود و آن حضرت احساس ناراحتی می‌کردند مسیلمه‌ی کذاب در همین زمان از دین مبین اسلام و رسالت محمدیجروی گردان شد و ادعای پیامبری کرد.

رسول‌خداجطی نامه‌ای خطاب به او نوشت؛ «بسم الله الرحمن الرحیم، من محمد رسول الله إلى مسيلمة الكذاب أما بعد: فإن الأرض لله يورثها من يشاء من عباده والعاقبة للمتقين والسلام علی من اتبع الهدی». یعنی،«به نام خداوند بخشاینده مهربان؛ از محمد، پیامبر الهی،به مسیلمه‌ی کذّاب (بسیار دروغگو)

همانا (پادشاهی) زمین از آن خداوند است و آن را به هر کسی که بخواهد (و شایسته آن باشد) ارزانی می‌دارد و سرانجام نیکو، پرهیزگاران را بایسته است، و (بدان که) رهیافتگان، در طریق هدایت از امنیت و سلامت برخوردارند».

رسول‌خداجاین نامه را توسط یکی از یاران خود به نام «حبیب بن زید انصاری»سکه او نیز، فرزند ام‌عمارهش(جهادگر نمونه و شجاع) بود برای مسیلمه ارسال کرد. وقتی پیک رسول‌خداجبه آن جا رسید، مسیلمه، این دشمن قسم خورده‌ی رسول‌خداج،از او پرسید: آیا تو گواهی می‌دهی که محمد رسول و فرستاده‌ی خداست؟

او با شهامت پاسخ گفت: آری! و بی‌تردید رسول بر حق خدا می‌باشد. مسیلمه پرسید: آیا به رسالت من نیز، گواهی می‌دهی؟ (او خود را پیامبر می‌‌دانست و انتظار داشت فرزند ام‌عمارهشاو را تأیید کند).

اما او در جواب گفت: گوشهایم ناشنوا است! من چیزی نشنیدم! (او با این کار می‌خواست شر مسیلمه را از خود دور کند و بهانه دست او ندهد، چون در آن جا جز خدا پناهی نداشت و تنهای تنها بود).

مسیلمه که دنبال بهانه‌جویی بود، چندین بار سخن خود را تکرار کرد و هر دفعه با همان پاسخ اولی مواجه می‌شد. او به شدت از این شهامت و دلاوری او به تنگ آمده بود و مرتب تکرار می‌کرد: آیا مرا به عنوان پیامبر قبول داری؟ آن دشمن سنگدل به همین اکتفا نمی‌کرد، بلکه هربار که با جواب منفی مواجه می‌شد، تکه‌گوشتی از جسم مبارک پیک رسول‌خداجمی‌برید.

همین طور ادامه داد تا این که جسم مبارکش را در نهایت قساوت تکه‌تکه کرد و آنقدر اعضای او را برید که صحابی رسول‌خداجدر نهایت شکنجه و سختی به شهادت رسید و روحش به دار باقی شتافت.

ام‌عمارهشکه اسوه‌ی شجاعت و دلاوری بود از این قضیه خبردار شد و محبت مادری برای جگرگوشه‌‌اش به جوش آمد (کدامین مادر است که تا این حد در راه خدا فداکاری کند؟ برای یک مادر، کشتن فرزندش چقدر سخت است؟ حال، مادران مسلمان تصور کنند اگر فرزند آنها را تکه‌تکه کنند چه حالی بدانها دست خواهد داد؟!) او سوگند یاد کرد که به هر نحوی شده برای یاری اسلام و مسلمانان و برای تلافی جنایتی که مسیلمه در حق فرزند دلبندش مرتکب شده در نبرد علیه او شرکت خواهد کرد و به حول و قوه‌ی الهی، دمار از روزگارش درخواهد آورد.

رسول‌خداجمحبوب دیرین «ام عماره»شجان به جان آفرین تسلیم کرد و امارت مسلمانان به خلف صالح او، ابوبکر صدیقسواگذار گردید.

بعد از رسول‌خداج، مسیلمه جسور شد و به تبلیغ علیه اسلام پرداخت. ابوبکر صدیقسلشکری را به فرماندهی خالد بن ولیدسبه سوی او گسیل کرد. ام‌عمارهشکه در انتظار چنین فرصتی بود نزد ابوبکر صدیقسرفت و از ایشان خواست تا به او اجازه دهد در جنگ علیه مسیلمه شرکت نماید.

ام عمارهشبا کسب اجازه از ابوبکر صدیقسعازم جنگ یمامه شد. آتش انتقام در قلب مبارکش شعله می‌زد و مشتاقانه منتظر بود تا این مرتدان و از دین برگشتگان را به سزای عمل زشت شان برساند.

وقت کارزار فرا رسید و دو سپاه به همدیگر هجوم بردند. در این هیاهو و غوغا، ام‌عماره با دست، شمشیر می‌زد و به زبان مجاهدان اسلام را تحریض می‌نمود. بدین ترتیب، آن بانوی دلاور، با دست و زبان به جنگ علیه دشمن می‌پرداخت، اما در عین حال زیر چشمی مسیلمه را می‌پایید تا در یک موقعیت طلایی او را به درک واصل کند.

او همچنان مشغول جنگ بود که ناگهان متوجه شد پیکر مسیلمه خون‌آلود بر زمین افتاده است. او با مشاهده‌ی این صحنه خوشحال شد و آرام گرفت.

ام‌عمارهشکه به فضل الهی به مقصود خود رسیده بود از فرط خوشحالی به میدان نبرد شتافت و با نیرویی بس فزون‌تر و با روحیه‌ای عالی‌تر به جنگ علیه دشمنان اسلام پرداخت. سرانجام در یک حمله‌ی ناجوانمردانه، یکی از مشرکان دست او را قطع کرد و مانع شمشیرزنی او شد.

گروهی از مسلمانان به کمک ام‌عمارهششتافتند و او را به خیمۀ کمکهای اولیه انتقال دادند. خالدبن ولید، فرمانده‌ی سپاه از زخمی شدن این سرباز جنگاور نگران شد و هر چند وقت احوال او را جویا می‌شد. ام‌عمارهش نقش بسزایی در جنگ داشت و به همین خاطر، مورد عنایت ویژه‌ی سپاهیان مسلمان قرار داشت.

بعد از جنگی طاقت‌فرسا، سپاه اسلام بر مرتدین فائق آمد و مسیلمه نیز، به درک واصل شد. ابوبکر صدیقسطی نامه‌ای این پیروزی را به خالد تبریک گفت و علاوه بر آن، در نامه‌ای ویژه، احوال ام‌‌عمارهشرا نیز، جویا شد و مجاهدان را سفارش کرد که او را مورد عنایت ویژه‌ قرار دهند. این بانوی نمونه و شجاع از همدردی ابوبکرسخرسند شد و با پیروزی مسلمانان زخم‌های خویش را فراموش نمود.

وقتی سپاه به مدینه مراجعت نمود، خلیفه‌ی مسلمانان به عیادت ام‌عماره رفت تا از سلامت او مطمئن گردد. دیگر اصحاب نیز، یکی پس از دیگری به عیادت او می‌رفتند زیرا او در عین حال که زن بود، قهرمان میدان هم بود.

ام‌‌عمارهشدر مدینه زبانزد خاص و عام شده بود و همه از دلاوری‌ها و شهامت‌های او سخن می‌گفتند. او بزرگ زنی بود که بی‌باکانه در راه خدا جان‌نثاری کرد و عمر خود را در راه خدا و در معیّت رسول‌خداجسپری کرد و به جهاد و مبارزه علیه کفر و نابرابری پرداخت.

جامعه‌ی ما به شدت نیازمند وجود «ام‌عماره‌ها» است و امیدواریم زنان مسلمان به تبعیت از او اوضاع جامعه را سامان بخشند و اسلام ناب را در زندگی خود و زندگی نزدیکان و همسران خویش پیاده کنند.

رضا و خشنودی خداوند نثار ام‌عماره باد! (که به راستی اسوه‌ی بارزی برای زنان هر عصر و هر زمان بود و خواهد بود).