بریرهب
با اسلام عزت یافت
بریرهشزنی عاقل و باهوش بود که به عنوان کنیز به خدمتگزاری جمعی از انصار مشغول بود.
با طلوع دین مبین اسلام و با تدابیری که در این دین راستین اندیشیده شده بود عدهی زیادی از بردگان و کنیزان آزاد شدند. یکی از تدابیر نجات بخش اسلام قانون مکاتبه بود. طبق این قانون برده یا کنیز ملزم میشد در قبال آزادی خود مبلغی را به ارباب خود بپردازد و چنانچه استطاعت پرداخت آن را نداشت، باید به میزان قیمت مصوّب برای ارباب خود کار میکرد تا بالاخره به مرور زمان از بردگی نجات مییافت. بریرهشنیز که از این قانون باخبر بود، خواست به طریقی موجبات رهایی خود را از قید اسارت و بردگی فراهم کند. او نزد اربابان خود رفته، خواستهی خود را مطرح کرد. اما آنان گفتند: ما بر فلان مبلغ قرارداد میبندیم که تو را مکاتب (آزاد) کنیم اما باید همچنان اختیار و سرپرستی تو در دست ما باشد. او عازم خانهی امالمؤمنین عایشهششد و از او دربارهی مشکل خود یاری جست.
عایشهشفرمود: به هر قیمتی شده خودم تو را از بردگی میرهانم. بریره گفت: مشکل من فقط مشکل مالی نیست، بلکه علاوه بر این، آنها شرط کردهاند در صورتی مرا مکاتب میکنند که همچنان صاحب اختیارم باشند.
عایشهشمشکل او را نزد رسولخداجمطرح نمود و از ایشان خواست تا او را مساعدت نمایند. آن حضرتجفرمود: ای عایشه، تو او را آزاد کن و به شروط آنها توجه نکن. بگذار هر چه میخواهند شرط کنند. سپس فرمود: «الْوَلاَءُ لِمَنْ أَعْتَقَ وَلَوِ اشْتَرَطُوا مِائَةَ مَرَّةٍ».
یعنی، «ولایت و سرپرستی برده، حق همان کسی است که او را آزاد کرده است و هرگونه تبصره و قید بر این قاعدۀ کلی باطل است) و اگر صد بار هم شرط کنند، شرط آنها نافذ نیست».
بعد از این قضیه، رسولخداجبر منبر رفته، فرمود: «ما بال أقوام يشترطون شروطا ليس فی کتاب الله، من اشترط شرطاً لیس فی کتاب الله فشرطه باطل وإن اشترط مائة مرة، فشرط الله أحق و أوثق». یعنی، «چه شده است گروهی را که برخلاف کتاب خداوندی (قرآن) به شرط و شروط میپردازند. (بدانید) هر شرط (یا تبصرهای) که مستند به کتاب الهی نباشد، اگر صد مرتبه هم تکرار شده باشد، باز باطل است و نافذ نیست. همانا شروط خداوندی مطمئنتر و به صواب نزدیکتر است».
خلاصه این که عایشهی صدیقهش، دختر ابوبکر صدیقس،آن بانوی بزرگوار را از بند اسارت و بردگی رهانید و بدین ترتیب، طبق قاعدهی کلی که رسولخداجمطرح کرده بود، ولایت و سرپرستی او را عهدهدار شد. بدین ترتیب، بریرهشواسطه شد تا این قاعدهی کلی «الْوَلاَءُ لِمَنْ أَعْتَقَ». توسط رسولخداجصادر گردد.
***
همسر بریرهشنیز، بردهای بود به نام مغیث که علاقهی وافری به بریره داشت و به او عشق میورزید. بالعکس بریره نه تنها به او علاقهای نداشت بلکه به شدت از او متنفربود. هنگامی که از نعمت آزادی برخوردار شد و از قید بردگی رهایی یافت، رسولخداجاو را مختار کرد که یا با مغیث به ادامۀ حیات بپردازد یا اگر علاقهای به او ندارد، هم اکنون از او جدا شود و زندگی جدیدی را شروع کند.
بریرهشعرض کرد: ای رسولخداجمن علاقهای به ادامه زندگی با مغیث ندارم و اگر دنیا را هم به من بدهید، حاضر نخواهم شد یک لحظه با او زندگی کنم!.
از آن طرف مغیث، مجنونوار به دنبال بریرهشبود و حتی در کوچه پسکوچهها مخفی میشد تا فرصتی را فراهم آورد و بتواند به نحوی با او ارتباط برقرار کند. او سعی میکرد تا با سخن گفتن با بریره او را به ادامه ی زندگی با خود تشویق کند اما او سماجت به خرج میداد و حاضر نمیشد به خواستههای او تن دهد.
رسولخداجکه شاهد عشق وافر مغیث نسبت به بریره بود نگاهی به عموی خود عباس افکند و فرمود: ای عباس، «جای تعجب است که مغیث به کسی عشق میورزد که او کوچکترین علاقهای بدو ندارد و حتی از او نفرت دارد!».
آن حضرتجبه بریرهشتوصیه فرمود که به خواستۀ همسرش تن در دهد و زندگی را از نو با او شروع کند. اما او عرض کرد: ای رسولخداج، آیا مرا بدین مسأله دستور میفرمایی؟
آن بزرگوارجفرمود: نه، من تو را امر نمیکنم بلکه فقط وساطت میکنم تا پیوند شما از نو برقرار گردد.
بریرهشگفت: اگر دستور نیست، من نیازی بدو ندارم و حاضر نیستم با او ادامه حیات دهم.
بدین ترتیب، دومین مسألهای را که او واسطه شد تا مطرح شود، این بود که وقتی کنیزی آزاد شد، مختار است همسر خود را که او نیز، غلام است، ترک گوید یا به همان منوال گذشته به ادامۀ زندگی با او بپردازد.
***
بریرهشدر خانهی عایشهشسکنی گزید و در همان جا به مساعدت و همکاری با امالمؤمنین پرداخت.
یکی از مسلمانان مقداری گوشت به عنوان صدقه به بریرهشبخشید و آن بزرگ بانو آن را پخت و بر سفره نهاد.
عایشهشبا استناد به این که بر پیغمبر و اهل وعیال ایشان خوردن صدقه جایز نیست از خوردن آن گوشت ابا ورزید. رسولخداجاز راه رسید و متوجه شد که گوشتی پخته شده بر سفره گذاشته شده است، اما هیچکس ایشان را به خوردن آن تعارف نمیکند.
آن حضرتجقضیه را جویا شد و فهمید که این گوشت صدقهای است که برای بریرهشآوردهاند. آن حضرتجفرمود: این گوشت برای بریرهشصدقه محسوب میشود اما برای ما هدیه به حساب میآید. آنگاه مقداری از آن گوشت را میل فرمود.
درواقع این سوّمین مسألهای بود که بریرهشواسطه و عاملی شد برای مطرح شدن آن.
***
به مرور زمان، این بزرگ بانوی مسلمان از مقام و منزلت والایی در نزد مسلمانان برخوردار گردید و (با توجه به این که مدت مدیدی را در خانۀ رسولخداجسپری کرده بود) همواره مورد عنایت بزرگان و مسلمانان صاحب مقام بود. آنها در مجالس به بحث و گفتگو با او میپرداختند و از او کسب فیض مینمودند.
او با ذکاوت و زیرکی دریافته بود که احتمالاً عبدالملک بن مروان در آینده سردمدار حکومت میگردد. به همین خاطر، تدبیری اندیشید تا به نحوی به نصیحت و ارشاد او بپردازد. به همین منظور، روزی فرصت را غنیمت شمرد و به عبدالملک گفت: در تو خصوصیات و ویژگیهایی را میبینم که نشان میدهد لیاقت این را داری که زمام حکومت را به دستگیری، اما مواظب باش که اگر چنین شد خون کسی را به ناحق نریزی! زیرا من از رسولخداجشنیدهام که فرمود: «إن الرجل ليدفع عن باب الجنة ، بعد أن ينظر إليها بمحجمة من دم مسلم يهريقه بغير حق». یعنی، «کسی که حتی به مقدار ذرّهای خون مسلمان را به ناحق بریزد از بهشت خداوند محروم خواهد شد».
بریرهشبا این تدبیر عبدالملک را نصیحت کرد تا از ریختن خون مسلمانان به ناحق پرهیز کند. او نسبت به دین و جامعه احساس مسؤولیت میکرد و امر به معروف را وظیفۀ خود میدانست و...