سفانهشدختر حاتم طایی
«برادرش را به اسلام فرا میخواند»
حاتم طایی در سخاوت و بخشش مشهور خاص و عام بود و هر کس میخواست از بخشش و سخاوت سخن گوید، نام او سرلوحهی کلامش بود. این بزرگ مرد قبل از ظهور اسلام دار فانی را وداع گفت و از خود دو یادگار، دختری به نام «سفانه» و پسری به نام «عدی» باقی گذاشت. دین اسلام کمکم جزیرهالعرب را فرا میگرفت و قبایل یکی پس از دیگری به دین اسلام مشرف میشدند. عدی همچنان بر دین مسیحیت باقی مانده بود و از پذیرفتن اسلام ابا میورزید.
به همین خاطر سپاهیان اسلام به قبیلهی او که به قبیلهی «طی» معروف بودند حملهور شدند. در پی این حمله، «عدی» از ترس به روم متواری شد اما خواهرش «سفانه» به اسارت مسلمانان درآمد.
وقتی مسلمانان اسیران را به مدینه منتقل کردند، «سفانه» نیز در میان آنان بود که ناگهان متوجه شد رسول خداجاز کنار آنها در حال عبور است. او وقت را غنیمت شمرد و رسولجرا متوقف نمود. سپس خطاب به آن حضرتجگفت: ای محمدجمن دختر سردار و سرور قومم هستم. پدرم به یاری مردم میشتافت و مشکلاتشان را حل میکرد. او در حفظ آبروی آنها کوشا بود و پیوسته میهماننوازی میکرد. در سلام کردن پیش قدم بود و گرسنگان را طعام میداد. او هیچگاه نیازمندی را از خویش نمیراند و... آری! من دختر حاتم طاییام و از تو میخواهم از اسارت رهایم سازی و نگذاری آبرویم خدشهدار گردد.
پس از پایان یافتن سخنان آن دختر، رسولخداجفرمود: صفاتی را که برای پدرت برشمردی در حقیقت صفات یک مؤمن بود. اگر پدرت ایمان آورده بود و مؤمن از دنیا میرفت برایش طلب مغفرت میکردیم.
رسولخداجبا پی بردن به فضائل اخلاقی پدر سفانه،دستور فرمود تا او را آزاد کنند.
آن حضرتجعاشق این بود که انسانهای آبرومند و شرافتمند را از ذلت برهاند و نگذارد به ورطۀ سقوط و خواری افتند [۳].
سفانهشدختر مردی بزرگوار بود و به همین خاطر، رسول خداجاو را از اسارتی که برای او نوعی ذلت تلقی میشد، رهانید و مورد لطفش قرار داد. او خطاب به سفانهشفرمود: ای سفانه، در رفتن تعجیل مکن و صبر کن تا شخصی مورد اطمینان از خویشاوندان یا قبیلهی تو پیدا شود و تو را تا مقصدت همراهی نماید.
او فرد موردنظر را به آن حضرت معرفی کرد. رسول خداجبار و بنهی او را بست و توشهی راهش را فراهم آورد و او را رهسپار مقصدش نمود. «عدی» در شام مستقر شده بود و به همین خاطر سفانهشعازم شام شد تا نزد برادرش برود. در آن جا برادرش را به شدت مورد سرزنش و ملامت قرار داد؛ زیرا او را تنها گذاشته بود تا اسیر مسلمانان شود. عدی به او گفت: من از کاری که کردم معذرت میخواهم، اما تو که از نزد محمد میآیی بگو که او را چگونه مردی یافتی؟ او جواب داد؛ به وی ملحق شو! چون اگر واقعاً پیامبر خدا باشد، هر کس زودتر به او ملحق شود به همان میزان از عزت بیشتری برخوردار خواهد شد. و اگر پادشاه و رئیس باشد، مطمئنم افرادی چون تو نزد او ذلیل نخواهند شد.
عدی سفارش خواهرش را آویزۀ گوشش قرار داد و گفت: به خدا سوگند که پیشنهاد خوبی دادی.
او به همراه خواهرش، ندای اسلام را لبیک گفت و به دین اسلام مشرف گردید.
عدی در سایۀ دین مبین اسلام، زندگی شرافتمندانهای را آغاز کرد و بعدها یکی از فرماندهان و افراد کارآمد جبههی مسلمانان گردید.
خداوند این برادر و خواهر را مورد رضایت خویش قرار دهد!.
[۳] اینگونه نبود که رسول خداجبین انسانها تبعیض قایل شود بلکه این خود روشی برای به دست آوردن دل افراد و سپس ارشاد آنها به سوی دین اسلام بود. (مترجم)