ارویشدختر عبدالمطلب
ارویشدختر عبدالمطلب و عمهی رسولخداجبود. پسر او طلیب بن عمیر در همان ابتدا که هنوز تعداد مسلمانان به چهل نفر نرسیده بود و اسلام مخفیانه تبلیغ میشد، به دین مبین اسلام مشرف گردید.
او زمانی که رسول خداجدر خانهی ارقم بن ابوالأرقم مخزومی موسوم به «دارالارقم» مخفیانه دین اسلام را تبلیغ مینمود، نزد رسولخداجشرف حضور یافت و به او و رسالت ایشان ایمان آورد. دایی او، حمزهسنیز، قبل از او به دین اسلام شرفیاب شده بود.
طلیب، نزد مادرش رفت و اعلام کرد که اسلام را پذیرفته و به محمدجایمان آورده است. مادرش با شنیدن این حرف نگران شد، چرا که او شاهد رفتار بیرحمانهی قریشیان نسبت به مسلمانان بود و میدانست که پسرش نیز از این آزارها در امان نخواهد ماند.
ارویشبا تمام این مسائل با اعتماد به نفس، خطاب به پسرش گفت: پسرم، تو شایستهترین فردی هستی که میتواند از برادرم حمزه حمایت کند و او را یاری رساند. به خدای سوگند! اگر من توانایی مردان را میداشتم بدون تردید رسالت محمدجرا میپذیرفتم و با تمام وجود از کیان این دین حمایت مینمودم. اما ما زنان، توان جسمی چندانی نداریم و از عهدهی آزار و اذیت قریشیان بیرحم بر نمیآییم. طلیب مادرش را تسلی میداد و به او توصیه میکرد که اسلام را بپذیرد.
او خطاب به مادرش گفت: در حالی که داییام، حمزه، اسلام را پذیرفته است و من نیز، مشرف به اسلام شدهام چه چیزی مانع میشود که تو از اسلام سرباز زنی؟
طلیب علاقهی وافری داشت تا مادرش مسلمان شود. او مادرش را سوگند میداد و از او خواهش مینمود که کلمهی طیبهی «لا إله إلا الله» را بر زبان جاری کند و تسلیم اوامر الهی گردد. بالاخره اروی تحت تأثیر سخنان پسرش قرار گرفت و مسلمان شد. او و پسرش بعد از قبول اسلام از مدافعان و حامیان واقعی رسولخداجشدند.
اروی در قول و عمل از رسولخداجحمایت مینمود و پسرش را نیز، بدین امر تشویق میکرد. طلیب، با ایمان خاصی که پیدا کرده بود، روزی شنید که ابوجهل، رسولخداجرا دشنام میگوید، به شدت ناراحت شد و به او حملهور شد تا این که او را زخمی نمود.
این کار او خشم ابوجهل صفتان را برانگیخت و باعث شد شدیدترین شکنجهها را بر او روا دارند.
این درماندگان بدبخت که در مقابل ایمان چنین دلاور مردی به تنگ آمده بودند، نزد مادرش رفتند تا از طریق او مانع کارهای پسرش شوند.
آنها خطاب به اروی گفتند: مواظب پسرت باش! اگر از حمایت محمد دست بر ندارد از دست ما جان سالم بدر نخواهد برد.
آنها خیال میکردند با چنین سخنانی رعب و ترس در دل اروی ایجاد خواهد گردید و باعث خواهد شد که او به خاطر دلسوزی و شفقت مادرانه نگذارد فرزندش قربانی محمدجو رسالت او گردد. او برخلاف تصور آنها، بدون هیچگونه توجه و عنایتی به تهدیدات آنها، فرمود: حمایت او از برادرزادهام (رسولخداج) از نظر من بسیار مطلوب و پسندیده است و این بهترین کاری است که او میتواند انجام دهد. او از کسی حمایت میکند که به حق از جانب خداوند مبعوث گردیده و برای ارشاد و هدایت امت فرستاده شده است.
ابوجهل سیرتان به ایمان و شهامت آن بزرگ بانو نیز، پی بردند و فهمیدند که با چنین ایمانی، کاری از پیش نخواهند برد. آنها متوجه شدند که نه تنها اروی از تهدیدات آنها نمیهراسد، بلکه او، خود، فرزندش را تشویق میکند تا در راه اسلام و رسولخداججان فشانی نماید.
برای یک مادر، شکنجه و آزار فرزندش از هر چیزی ناگوارتر است اما چه چیزی باعث شده بود، اروی اینگونه بیمحابا، آنهم در حالی که میدانست هر لحظه ممکن است، فرزندش جان خود را از دست بدهد، به حمایت و دفاع از رسولخداجبپردازد؟
بدون شک، این ایمان و اخلاص او بود که به او تا این حد اعتماد به نفس میبخشید و باعث میشد بیباکانه در مقابل کفار سرکش، بیپروا باشد.