سمیهشدختر خباط
ایمان، استقامت و شهادت
سمیه، همسر یاسر عنسی و مادر عمارشبود... این خانوادهی شریف تحت حمایت و مراقبت شخص متینی به نام ابوحذیفهسقرار داشتند. خورشید اسلام طلوع کرد و پرتوهای وحی با تشعشعات جاویدان خویش بر مردم تابیدن گرفت. در همان زمان که هنوز رسولخداجمخفیانه به تبلیغ اسلام میپرداخت این خانوادهی شریف (سمیه، عمار و یاسر) سعادت یافتند که به اسلام مشرف گردند.
اما از همان ابتدا اشراف و سران قبایل، طریق دشمنی و مخالفت با اسلام را در پیش گرفتند. سردستهی این مخالفان قبیلهی بنی مخزوم بود که ابوجهل بن هشام، ریاست آن را بر عهده داشت. بر این دشمن خدا بسیار ناگوار بود که همپیمانان او (دین آبا و اجداد خود را رها کنند و) به اسلام گرایش پیدا کنند. به همین خاطر هر سه بزرگوار(سمیه، یاسر و عمار) را احضار کرد و به آنها دستور داد که از اسلام دست بردارند و بتپرستی را اختیار کنند.
ابوجهل به طور غیر منتظره با مقاومت آن سه رو به رو گردید! آنان در حالی که به سادگی میزیستند، در آن زمان از لحاظ پایگاه اجتماعی در سطح بسیار پایینی بودند از دستور ابوجهل که خود را رئیس قبیله میدانست (با کمال شهامت) سرپیچی کردند و اسلام را به بتپرستی ترجیح دادند.
این عمل آنها به شدت ابوجهل را خشمگین نمود و باعث شد این دشمن سرسخت اسلام، جسمهای مبارک آنها را بر روی زمین ملتهب و داغ مکه کشیده و با چوب و لگد به جان آنها بیفتد. وی در حالی که دست و پای آن پیشگامان اسلام را غل و زنجیر کرده بود، به آزار و اذیت آنها میپرداخت! و هر چند وقت از آنها میخواست که از اسلام دست بردارند، اما آن دلاوران در حالی که در زیر شکنجههای طاقت فرسا بودند، همچون کوهی استوار بر عقیدۀ اسلامی خویش راسخ ماندند و حاضر نشدند به بتپرستی روی آورند.
روزها سپری میشد اما آل مخزوم همچنان مشغول آزار و اذیت و شکنجۀ سمیه، یاسر و فرزندشان بودند تا شاید به نحوی بتوانند ایمان را از قلب آنها خارج کنند، اما آنها همچنان در برابر شکنجهها استقامت میکردند و از این که این همه سختی را در راه مولای خویش (خداوند ذوالجلال) متحمل میشوند، راضی و خشنود بودند.
روزی رسولخداجبر آنها گذر کرد و مشاهده کرد که هر سۀ آنها در زیر شکنجههای کفار فغان میکشند. در همان جا خطاب به آنها فرمود: «ای آل یاسر، صبر پیشه کنید (و در مقابل آزار و اذیتهای آنها استقامت کنید) همانا جایگاه شما جنت الفردوس خواهد بود.»
این کلمات رسولخداجآنقدر بر قلب آن بزرگواران گوارا آمد که انگار تشنهای در کویر سوزان به آبی خنک دست یافته است.
دنیا در نظر آنها پست جلوه مینمود و دیگر از شکنجههای طاقتفرسا باکی نداشتند. آنها جز به بهشت خداوندی به چیز دیگری فکر نمیکردند. از آن طرف ابوجهل نیز، بر شکنجههای خویش میافزود و سعی میکرد آن زن ناتوان و در عین حال قوی دل را با آزار و اذیت از دینش منحرف کند، اما استقامت و پایداری سمیهشاو را بیشتر عصبانی میکرد و باعث میشد ظلم بیشتری بر آن شیر زن روا دارد. وقتی ابوجهل از مقصد شوم خود ناامید شد، پی برد که هیچ راهی برای بازگرداندن سمیهشبه کفر و بتپرستی وجود ندارد. او (با کمال بیرحمی) نیزهی خویش را آنچنان بر جسم پاک و طاهر سمیه فرود کرد که موجب شد این زن قهرمان جان به جان آفرین تسلیم کند.
او تمام رنجها و شکنجهها را در راه خدا متحمل شد و در نهایت به مقام شامخ شهادت نایل آمد.
اولین خونی که در راه اسلام ریخته شد (تا درخت ناب اسلام را آبیاری کند) خون سمیهشبود. او این سند افتخار را در تاریخ به نام خویش رقم زد و اولین کسی بود که جان خویش را در راه اسلام راستین قربانی نمود. آری! سمیهشاولین شهید اسلام است.
زمان به سرعت سپری شد تا این که غزوهی بدر فرا رسید. در این غزوه، رسولخداججبههی ایمان را در جنگ علیه کفار و مشرکان رهبری مینمود. بالاخره جنگ در گرفت و دو سپاه به قتل و قتال پرداختند. در همین جنگ که درواقع اولین غزوهی مسلمانان نیز بود، خداوند ابوجهل را به سزای اعمالش رسانید. رسولخداجدست عمار، پسر سمیهشرا گرفت و جسد ابوجهل را که (در نهایت ذلت و خواری) بر ریگهای صحرا افتاده بود، به او نشان داد و فرمود: «خداوند قاتل مادرت را به کیفر کردار زشتش رسانید.»
و بدین ترتیب، سمیهشبه مقام رفیع شهادت نایل آمد و به ضیافت الهی شتافت اما ابوجهل به عذاب الهی گرفتار شد و به اسفل السافلین وارد شد. تا روز قیامت مؤمنان بر ابوجهل لعنت میفرستند (اما هر وقت نام سمیه به میان میآید، میگویند: رضی الله عنها و ارضاها).