احسان پیامبر ج به خدیجه بعد از وفاتش
خدیجه وفات کرد، اما خدیجه در قلب پیامبر نمرده بود، پیامبر خیلی از خدیجه یاد میکرد و با نیکیکردن با دوستان خدیجه میخواست پیوند خویش را با او برقرار داشته باشد.
ارتباط پیامبر فقط منحصر با خاصترین افراد خدیجه نبود، بلکه حتی کسانی را که گفته میشد خدیجه آنها را دوست داشته نیز دوست میداشت.
انس بن مالک میگوید: هرگاه برای پیامبر ج چیزی میآوردند میگفت: آن را ببرید به فلان زن بدهید، او دوست خدیجه بوده است، ببرید آن را به خانهی فلان زن، خدیجه او را دوست میداشته است [۷۷].
اهتمام ورزیدن پیامبر به خدیجه و به آنچه به او مرتبط بود در اینجا کاملاً نماد پیدا میکند که پیامبر برای دیدار پیرزنی میرود که به خانه خدیجهل میآمد. ابن اعرابی در معجم خود و حاکم و در المستدرک از أم المؤمنین عائشهل روایت میکند که گفت: پیرزنی نزد پیامبر آمد ایشان ج در خانهی من بود، پیامبر ج به او گفت: تو کی هستی؟ گفت: جثامه مُزَنی هستم، پیامبر فرمود: بلکه تو حسّانه مُزَنی هستی چطوری؟ حالتان چطور است؟ بعد از ما چه طور بودهاید؟ گفت: پدر و مادرم فدایت باد ای رسول خدا به خوبی و سلامتی بودهایم، و وقتی آن پیرزن بیرون رفت، گفتم: ای رسول خدا به این پیرزن اینقدر توجه میکنی، فرمود: او زمان خدیجه نزد ما میآمد، و وفاداری از ایمان است [۷۸].
این واقعه را مطالعه کنید پیامبر با دیدن گردنبند خدیجه حالتش دگرگون شد، ایشان گردنبند خدیجه را بعد از گذشت مدتی طولانی از وفاتش میدید. اما احمد در مسند خود از عبّاد از عائشهل روایت میکند که گفت: «وقتی اهالی مکّه برای آزادکردن اسیران خود اموالی به عنوای بهای آزادی آنان فرستادند، زینب دختر رسول خدا برای آزادی ابی العاص بن ربیع مالی فرستاده بود و گردنبند خدیجه را هم به همراه آن اموال فرستاده بود، وقتی پیامبر ج آن گردنبند را دید سخت ناراحت و اندوهگین شد و دلش سوخت و گفت: اگر اسیرش را آزاد کنید و مال او را به او برگردانید بهتر است. گفتند: بله ای رسول خدا چنین میکنیم، آنگاه او را آزاد کردند، و مال زینب را به او بازگرداندند» [۷۹].
[۷۷] الأدب المفرد بخاری ۱ / ۹۰ با سند حسن. [۷۸] معجم ابن الأعرابی ۱ / ۴۰۴ و مستدرک ۱ / ۱۵ ح ۱. [۷۹] مسند احمد ۲۶۳۶۲.