در شعب بنیهاشم
ام المؤمنین خدیجهل در کنار شوهرش ایستاد و ایشان ج را حمایت و یاری میداد و از اموال خود برای یاریکردن ایشان خرج میکرد و با مهربانی و محبت خویش ایشان ج را دلداری میداد وقتی که مشرکین پیمان ستم و جفا را نوشتند و در منزلی از بنی کنانه جمع شدند و با همدیگر بر ضد بنی هاشم و بنی عبدالمطلب پیمان بستند که با آنها خویشاوندی نکنند (نه دختر بدهند و نه از آنان دختر بگیرند)، با آنها خرید و فروش نکنند، با آنان نشست و برخاست نکنند و با آنها رفت و آمد نکنند و با آنان سخن نگویند، تا آن که محمد را به قریش بسپارند تا او را بکُشند.
و عهدنامهای نوشتند که تا بنی هاشم محمد را تحویل ندهد، درخواست صلح و آشتی را از بنیهاشم نپذیرند.
خدیجهل به خاطر خدا و پیامبرش در کنار بنی هاشم و بنی عبدالمطلب رنج محاصره و تحریم ستمگرانهای را که بر آنان به مدت سه سال تحمیل شد پذیرا گردید، در طی این سه سال به آنان غذایی داده نمیشد، مگر غذای اندکی که به صورت پنهانی به آنان میرسید و یا در ماههای حج محاصرهشدگان میتوانستند بیرون بیایند و آنچه نیاز داشتند را با قیمتهای بسیار گرانی خریداری میکردند.
ابن هشام در السیره میگوید: حکیم بن حزام بن خویلدس - که در آن وقت هنوز مسلمان نشده بود – هنگامی که میدید عمهاش خدیجهل از چنان گرسنگی شدیدی رنج میبرد و کاملاً در مضیقه هستند از این تحریم و محاصرهی ستمگرانه ناراحت شد و به همراه غلامش مقداری گندم با خود برداشت و به سوی شعب به راه افتاد.
و اینک متن سخن ابن هشام را میآوریم که او از آن برهه سخت چنین میگوید: «ابوجهل بن هشام با حکیم بن حزام بن خویلد بن اسد که میخواست به همراه غلامش مقداری گندم برای عمهاش خدیجه ببرد، روبرو شد، و با او گلاویز شده و گفت: آیا برای بنیهاشم غذا میبری؟ سوگند به خدا تو و غذایت باید همچنان بمانی تا تو را در مکه رسوا کنم. آنگاه ابوالبختری بن هاشم بن حارث بن أسد آمد و گفت: با او چه کار داری؟ ابوجهل گفت: برای بنیهاشم غذا میبرد، ابوبختری گفت: مقداری خوراکی بوده از عمهاش که نزد او نگهداری میشده، آیا نمیگذاری که خوراکیهای عمهاش را به او برساند! بگذار مرد برود! اما ابوجهل نپذیرفت تا این که به یکدیگر ناسزا گفتند، ابوبختری استخوان شتری را بر سر ابوجهل کوبید و سرش را زخمی کرد و او را به شدت لگدمال کرد، حمزه بن عبدالمطلب نزدیک بود و میدید، آنان دوست نداشتند خبر به پیامبر برسد، با وجود چنین وضعیتی رسول اکرم ج شب و روز قومش را دعوت میداد» [۸۳].
[۸۳] السیره ۱/۲۳۶.