شمشیر بران بر گردن ساحران اشرار

فهرست کتاب

داستان اول:

داستان اول:

زنی شدیداً از شوهرش متنفر بود. آثار سحر بر او آشکار بود. او بصورتی که از دیدن شوهرش احساس ترس و وحشت و نفس تنگی می‌نمود.

او را نزدیکی از معالجان قرآن بردند. سر انجام، جن به سخن آمد و اظهار نمود که به وسیلۀ سحر بر او مسلط شده است تا میان او و شوهرش جدائی بیفکند.

این زن به مدت یکماه زیر نظر معالج قرار می‌گیرد، اما جن دست از سرش بر نمی‌دارد. تا اینکه جن به شوهر آن زن، پیشنهاد می‌کند که اگر او زنش را یک طلاق بدهد، جن برای همیشه برود. متأسفانه شوهر می‌پذیرد و یک طلاق می‌دهد. بعد از آن، همسرش تا یک هفته کاملاً خوب می‌شود و بعد از آن دوباره مریض می‌شود. این بار او را نزد من (صاحب کتاب) آوردند. من شروع کردم به خواندن آیات قرآن، آنگاه بیمار، بی‌هوش شد، جن به سخن آمد. و اینک گفتگوی من با آن جن:

نامت چیست؟ گفت: شقوان.

دارای چه دین و ملتی هستی؟ مسیحی هستم.

چرا بر این زن، مسلط شده ای؟ برای اینکه میان او و شوهرش جدائی بیندازم.

من برای تو پیشنهادی دارم، اگر پذیرفتی که الحمد الله و اگر نه، هر طور که دوست داری.

گفت: خودت را خسته نکن من هرگز از او جدا نمی‌شوم، قبل از تو فلانی نیز سعی و تلاش کرد که نتوانست.

گفتم: من کی از تو خواستم که از او جدا بشوی؟.

گفت: پس چه می‌خواهی.

گفتم: می‌خواهم اسلام را به تو عرضه کنم اگر بپذیری که بسیار خوب و اگر نه در دین اجباری نیست.

آنگاه اسلام را بصورت مدلل بر او عرضه کردم و پس از بحث و جدل فراوان، الحمدلله مسلمان شد.

آنگاه به او گفتم: حقیقتاً مسلمان شده‌ای یا ما را فریب می‌دهی؟.

گفت: بزور که نمی‌توانی دین مرا عوض کنی ولی من قلبا و ایماناً، اسلام را پذیرفتم.

و اکنون گروهی از جن‌های مسیحی اینجا حضور دارند و مرا تهدید به قتل می‌نمایند.

گفتم: اگر مطمئن باشم که مسلمان شده‌ای، سلاحی بس قوی، به تو خواهم داد که هرگز نتوانند به تو آسیبی برسانند.

گفت: سلاحت را اکنون به من بده.

گفتم: هنوز که جلسۀ ما تمام نشده است.

گفت: دیگر،‌ چه می‌خواهی.

گفتم: اگر واقعاً مسلمان شده‌ایی،‌ باید دست از ظلم برداری و بیمار را آزاد کنی تا ‌توبه‌ات پذیرفته شود.

گفت: من که مسلمان شده‌ام، ولی چگونه از شر ساحر خلاص شوم؟.

گفتم: این کار، بسیار آسان است ولی به شرطی که هر چه من گفتم بپذیری.

گفت: باشد، بگو.

گفتم: محل سحر را به ما نشان بده.

گفت: در حیاط خانۀ این زن، قرار دارد.

البته من نمی‌توانم با شما بیشتر، همکاری کنم زیرا در محل سحر جنی گماشته شده است و اگر بداند که محل، شناسائی شده، فوراً سحر را به محل دیگری انتقال می‌دهد.

گفتم: چند سال با این ساحر کار می‌کنی؟.

گفت: ده سال است یا بیست سال (البته من شک دارم).

بعد از اینکه یقین کردم که راست می‌گوید، گفتم: سلاحی را که بتو وعده داده بودم ‌می‌گویم.

آنگاه گفتم: هرگاه با جن‌ها روبرو شدی، آیة الکرسی را بخوان، فوراً فرار خواهند کرد.

گفت: از شر ساحر چگونه خلاص شوم؟.

گفتم: همین حالا از این زن، جدا شو و راه مکه مکرمه را در پیش گیر و در حرم امن الهی، در میان جنهای مؤمن زندگی کن.

گفت: آیا خدا، توبه مرا با وجود این همه ظلم و ستم، می‌پذیرد؟

گفتم: بلی، می‌پذیرد، چون خود فرموده است: ﴿قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ ٥٣[الزمر: ۵۳]. ترجمه: «بگو: ای بندگانم که بر خویش بیش از حد ظلم نموده‌اند، از رحمت خدا، نا امید مشوید، همانا خداوند همه گناهان را خواهد بخشید. چه که او بخشنده و مهربان است».

آنگاه گریه کرد و گفت: به این زن بگوئید مرا حلال بکند چون خیلی او را شکنجه داده‌ام. این را گفت و خارج شد.

بنده بر مقداری آب، دَم خواندم و به شوهر آن زن، دادم که آن‌ها را در حیاط منزل خود بپاشد. پس از مدتی نزد من کسی را فرستادند و گفتند: که بیمار کاملاً شفا یافته است.