داستانی دیگر
جوانی نزد من آمد و گفت: احساس میکنم عقلم را از دست دادهام. و از کارهائی که میکنم راضی نیستم و گفت: همین زودیها قرار است ازدواج بکنم. وقتی آیاتی از کلام الله مجید، بر او خواندم آثاری از سحر دیوانگی در او ظاهر شد. نواری از آیات کلام الله به او دادم تا به آن گوش بدهد و آیاتی دیگر بر مقداری آب خواند که آنها را بنوشد. پس از گذشت بیست روز، یکی از خویشاوندانش نزد من آمد و مژدۀ بهبود او را به من داد. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّالْعَالَمِينَ و لاحُولَ و لاقُوةَ إلا بالله.